16 12 2020 451634 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 28(1399/09/26)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

نظم فقهی در کتب فقهای ما مخصوصاً مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیهم) در جریان ارث این است که اول موجبات ارث را ذکر میکنند، بعد موانع ارث را ذکر میکنند، بعد سهام را ذکر میکنند و بعد حجب را در اثنا ذکر میکنند. اما آنطوری که در ابن رشد در بدایة المجتهد و نهایة المقتصد ذکر کرد این ترتیب نیست؛ اول انساب و اسباب را ذکر میکنند، بعد سهام را ذکر میکنند، سخن از موانع نیست سخن از حجب است که حجب یا از اصل ارث است یا از طبقهبندی ارث و مانند آن است و تعجب در همان حرفی بود که ایشان حرف معاذ و معاویه را به عنوان دو فقیه نامآور در برابر فقهاء ذکر کرده است[1] و سرّش هم این است در آن نامهای که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای مالک اشتر مرقوم فرمودند در قبال آن یک نامه مختصری هم برای مردم مصر نوشتند. آن نامهای که برای مردم مصر نوشتند تقریباً یک صفحه است؛ اما آن نامهای که برای مالک اشتر نوشتند خیلی مفصل است. در آن نامهای که برای مالک اشتر نوشتند فرمودند: یا مالک! «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا»؛[2] مسئله سقیفه اینطور نبود که با من مخالفت کنند بلکه اینها با مکتب و با قرآن درافتادند و قرآن را به اسارت گرفتند، آن وقت اگر قرآن در دست اینها اسیر باشد هر طوری که اینها تفسیر کردند مردم هم میپذیرند، چون اسیر حرفی برای گفتن ندارد «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی‏ أَیْدِی‏ الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا». وقتی دین اسیر شد معاویه میشود مرجع فتوا!

به هر تقدیر آنچه که این بزرگان ما ـ حشر اینها با اولیای الهی! ـ فرمودند، یک نظم خوبی است که مستفاد از کتاب و سنّت است منتها آن ابتکار را داشتند و دارند که یکی از موانع ارث را ارتداد قرار دادند نه کفر، زیرا در جامعه اسلامی و در بین مسلمین هرگونه کفری پدید بیاید به ارتداد برمیگردد «إلا ما خرج بالدلیل»، چرا؟ در جامعه اسلامی اینها یا مسلمان بالأصالهاند یا مسلمان بالتبع؛ اگر خودشان بالغ باشند که مسلمان هستند، اگر بچههای اینها باشد که مسلمان بالتبع هستند پس ما غیر مسلمان نداریم. از این تاریخ به بعد ـ معاذالله ـ اگر کسی به یکی از انحاء کفر؛ انکار ضروری، الحاد، کمونیستی، شرک، بهائیت و یهودیت، از این نحلهها در بیاید میشود ارتداد؛ لذا در مسئله طهارت و نجاست چون کاری به جامعه اسلامی و ارث و مانند آن ندارد، چه کسی طاهر است و چه کسی طاهر نیست همه این اقسام را ذکر میکنند. در مسئله جهاد چه کسی باید جزیه بدهد، هر کسی یهودی است هر کسی مسیحی است را باید ذکر بکنند و همچنین در مسائل دیگر چه کسی باید خراج بپردازد چه کسی نباید خراج بپردازد از همین قبیل است مسئله یهودیت است مسیحیت است، معامله با چه کسی صحیح است، ازدواج با چه کسی صحیح است، آنجا سخن از ارتداد نیست، ارتداد یکی از گوشههای مسئله است. اما در خصوص ارث هر چه هست نگفتند که موجبات ارث نسب و سبب است، مانع ارث کفر است بلکه گفتند مانع ارث ارتداد است برای اینکه در جامعه اسلامی ـ معاذالله ـ اگر کفری رُخ بدهد این «بالإرتداد» است «إلا ما خرج بالدلیل». در همین زمینه روایات فراوانی که مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 28 وسائل باب ده از جمله «مما یثبت بالکفر و الإرتداد» بیش از پنجاه روایت ذکر کردند که تقریباً بیش از 25 روایت خوانده شد بقیه را هم باید امروز بخوانیم، از همین قبیل است. در صفحه 346 این فرمایش خیلی فرمایش تازهای است وقتی که جریان ولایت حضرت امیر(سلام الله علیه) را ابلاغ کرد گفتند یک مردی این حرف را زده است که فرمود: «لَقَدْ عَقَدَ هَذَا الرَّسُولُ لِهَذَا الرَّجُلِ عُقْدَةً لَا یَحُلُّهَا إِلَّا کَافِرٌ» این را گفتند یک آقایی بلند شد و این حرف را زد، آن وقت خیلیها نمیدانستند که این کیست و این چیست؟ وجود مبارک حضرت فرمود: «هَذَا جَبْرَئِیلُ عَلَیه السَّلام»؛ پس میشود گاهی به یک صورتی در بیایند و تنزل کنند، اینها تجافی نیست تنزل است. الآن مثلاً یک قاعده کلی علمی حالا چه نقلی و چه عقلی، یک حکیم یا یک فقیه یا یک اصولی، این را اول در آن عاقله خود اصل این قاعده را تنظیم میکند و با برهان ثابت میکند، اصلاً به این فکر نیست که بنویسد یا ننویسد و بر فرض بنویسد عربی بنویسد یا فارسی بنویسد بلکه درباره این قاعده دارد فکر میکند و وقتی درباره اصل قاعده دارد فکر میکند در آنجا سخن از عربی و عبری نیست، بعد وقتی که خواست بنویسد به این فکر است که این را فارسی بنویسد یا عربی بنویسد، بعد حالا فکر کرد که فارسی بنویسد یا عربی بنویسد بهتر است آن وقت در دستگاه خیال تنظیم میکند که یک مقدمه، چند فصل و یک خاتمه میخواهد، اینها همه را در قسمت خیال تنظیم میکند بعد دست به قلم میکند آنچه را که در قسمت خیال ترسیم کرده را به کاغذ میآورد. پس اینجا سه طبقه و سه مرحله است: اول اصل مرحله تعقّل آن قاعده است، دوم تنظیم این است، سوم تحدید خارجی است؛ این را میگویند تنزّل. اگر باران نازل میشود از این سنخ نیست ولی وقتی قرآن نازل میشود از این سنخ است یعنی تجافی نیست تنزّل است تجلّی است، آنکه در بالا بود همچنان در بالا است وقتی آمد طبقه میانی همچنان در طبقه میانی است وقتی آمد روی کاغذ، روی کاغذ است. باران اینطور نیست وقتی بالا هست پایین نیست و وقتی پایین هست بالا نیست. باران به نحو تجافی از بالا به پایین میآید، وحی و علوم و اینگونه از مسائل به نحو تجلّی از بالا به پایین میآیند؛ لذا قرآن یک حبل آویخته است نه مثل قطرات انداخته. در ما هم همینطور است؛ یک وقت است که ما یک کاری انجام میدهیم چیزی به کسی میدهیم اینکه در جیب ماست در میآوریم به او میدهیم این به نحو تجافی است البته آن مخزن الهی که برکت میدهد حسابی دیگر است اما یک وقت یک مطلبی را با کسی در میان میگذاریم اقامه میکنیم این به نحو حبل متین است به نحو تجلّی است به نحو تنزّل است نه تجافی، این فکر از بالا به پایین نیامده مثل اینکه باران از بالا به پایین آمده باشد از این قبیل نیست، آنکه بالا بود آن قاعده عقلی سرجایش محفوظ است، آنکه صورت خیالی بود که تنظیم شده که عربی بنویسم یا فارسی محفوظ است، آنکه هم دست به قلم کرده همین است که در خارج است. جبرئیل(سلام الله علیه) اینطور نیست که مثل باران از بالا آمده باشد. اینکه حضرت فرمود «هَذَا جَبْرَئِیل» است یعنی در عین حال که در آن عرش است حامل عرش است و مانند آن، این مرحله نازله اوست. انسان آنچه را که تعقل کرده است عین آن که در کاغذ نمیآید این مرحله رقیق شده و نازل شده آن است، رفتن جبرئیل هم همینطور است، رفتن نظیر بخار نیست که بالا برود، وقتی جبرئیل بالا میرود مثل اینکه دود بالا میرود از آن قبیل نیست، وقتی جبرئیل پایین میآید از قبیل باران نیست که پایین بیاید، به نحو تجافی نیست، به نحو فرود آمدن نیست بلکه به نحو آویختن است نه انداختن. لذا حضرت فرمود این کسی که این حرف را زده جبرئیل بود حالا چه کسی دید و چه کسی ندید، چند نفر دیدند و چند نفر ندیدند، آن مربوط به باصره درونی کسی است. این از غرر روایات ماست که فرمود: «هَذَا جَبْرَئِیل عَلَیه السَّلام».

اما روایت 26 این باب که «الْحَسَنُ بْنُ سُلَیْمَان‏ فِی مُخْتَصَرِ الْبَصَائِرِ نَقْلًا مِنْ کِتَابِ ابْنِ الْبِطْرِیقِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُوسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْیَرِیِّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ الْعَبْدِیِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ کَثِیرٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَان» که بسیاری از اینها موثقاند «عَنِ الصَّادِقِ عَلَیه السَّلام فِی حَدِیثٍ قَالَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهاً کَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَکَ». اینکه میگوییم ﴿وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماوات﴾[3] یا ﴿لِوَجْهِ اللَّه﴾[4]‏ اسناد «وجه» به «الله» از قبیل اسناد صورت به ذی‌صورت نیست. ببینید همان وصفی که ذات اقدس الهی برای خود ذکر میکند برای وجه خود ذکر میکند. این «وجه» اگر ـ معاذالله ـ به معنی صورت باشد، این «وجه» دیگر «ذُو الجلال و الإکرام» نیست. این آیه نورانی دارد که ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَ یَبْقَی‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجْلاَل﴾،[5] نه «ذی الجلال»! صفت «ربّ» نیست اگر صفت «ربّ» بود که مجرور بود ﴿وَ یَبْقَی‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الجْلاَل﴾ این «وجه»، «ذو الجلال» است پس معلوم میشود که صورت نیست، صورت ظاهری اگر بود که «ذو الجلال و الإکرام» نبود، همان وصفی که برای «ربّ» ذکر میشود همان وصف برای «وجه» ذکر میشود پس معلوم میشود صورت نیست. پس اینکه میگویند «لوجه الله، لوجه الله» یعنی «لله سبحانه و تعالی». اگر کسی ـ معاذالله ـ خیال کند که خدا وجهی دارد یعنی صورتی دارد مثل صورت انسانی، بله مجسمه است و جزء قائل به تجسیم است و «قد کفر». «مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهاً کَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَکَ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَه‏ جَوَارِحَ کَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِینَ فَهُوَ کَافِرٌ»؛[6] معلوم میشود که ـ معاذالله ـ قائل به جسمیت خداست و این کفر است. در صدر اسلام برای خیلیها حل نشده بود مستضعف فکری بودند به همان مقدار قبول میکردند.

در روایت 27 که «عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخَزَّازُ فِی الْکِفَایَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَابَوَیْهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ یَزِیدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ یَحْیَی بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنِ النَّبِیِّ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» این است «قَالَ الْأَئِمَّةُ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِم إِلَی أَنْ قَالَ الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْکِرُ لَهُمْ کَافِرٌ»[7] که این روایت گویا در بحث جلسه قبل اشاره شد. این روایت را گذشته از اینکه مرحوم صدوق در من لا یحضر الفقیة نقل میکند، در عیون الأخبار هم نقل میکند.[8]

روایت 28 که مرحوم صدوق از «أَبِی الْمُفَضَّل عَنْ ‏عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدَانَ عَنْ سَهْلِ بْنِ صَیْفِیٍّ عَنْ مُوسَی بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَیهِمَا السَّلام». تعجب است در کل وسائل شما سه ـ چهار روایت از وجود مبارک سید الشهداء پیدا میکنید! مدینه شهر اینها بود، اینها یثرب را مدینه کردند. مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف توحید این صحنه را نقل میکند کسی در حضور وجود مبارک سید الشهداء یک مطلبی علمی را از این آقا دارد میپرسد، وجود مبارک حضرت جواب داد، او بیادبی کرد گفت از شما که سؤال نکردم![9] آنها حتی در این حد نگذاشتند که مردم بشناسند که اینها هم عالماند! اگر نبود جریان کربلا، اثری از اسلام نبود، هیچ! این است که جریان کربلا تنها اشک نیست تنها گریه نیست چون حضرت میدانست که چقدر باید سرمایهگذاری کند خیلی است. شما تمام این تقریباً سی جلد وسائل را تورّق کنید شاید دو سه تا روایت از وجود مبارک سید الشهداء پیدا کنید، این یعنی چه؟! اصلاً اینها را محور علمی نمیدانستند! حضرت دید هیچ چارهای ندارد باید یک سرمایهگذاری بکند که بماند لذا زینب کبری(سلام الله علیها) آن طور با برهان قاطع و با ضرس قاطع گفت که به خدا قسم وحی ما زنده است و حرف ما زنده است. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) با زنجیر و با اسارت دمِ دروازه شام است، آن شامی بددهن بیادب خواست جسارت کند و نیشی بزند گفت «مَنْ غَلَب‏» چه کسی پیروز شد؟ فرمود ما، او اسیر است! و آن مرد اصلاً رفته نیش زبان بزند گفت: «مَنْ غَلَب‏» یعنی دیدید که شکست خوردید! حضرت فرمود ما پیروز شدیم! گفت شما که بسته آمدید چگونه پیروز شدید؟! فرمود: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم‏»؛[10] ببین در نماز نام چه کسی را میبری؟ ما رفتیم این نام را زنده کردیم و برگشتیم، خیلی حرف است فرمود ما پیروز شدیم! میخواهی بفهمی که چه کسی پیروز شد؟ موقع نماز اذان و اقامه بگو! چون آنها واقعاً خواستند این نام را از بین ببرند و معاویه در آن قصه همین کار را کرد اصرار کرد تا این نام زنده است ما نمیتوانیم. فرمود ما رفتیم این نام را زنده کردیم و برگشتیم. ممکن است کسی تعجب بکند که چرا حضرت خانواده را بُرد، معلوم میشود که سرمایهگذاری باید می‌کرد، لازم بود و تا آن نبود نمیشد. شما تمام این سی جلد وسایل را نگاه کنید سه تا روایت از وجود مبارک حسین بن علی نباشد! مرحوم صدوق در توحید نقل می‌کند در مجلسی که حضرت دارد جواب میدهد، او بیادبی میکند میگوید از تو که سؤال نکردم! این یعنی چه؟!

روایت 28 این باب با آن سند مخصوص از وجود مبارک پیغمبر است: «مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُحِبُّ النَّبِیَّ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ لَا یُحِبُّ الْوَصِیَّ فَقَدْ کَذَبَ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ لَا یَعْرِفُ الْوَصِی‏ فَقَدْ کَفَرَ»،[11] چرا؟ برای اینکه ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾[12] میگوید که ما یک حقیقت هستیم منتها به دو عنوان، چطور میشود کسی نبی را بشناسد وصی را نشناسد؟! اگر ﴿وَ أَنْفُسَنَا﴾[13] هست معلوم میشود که یک حقیقتاند منتها در دو عنوان و در دو سمت.

روایت 29 این باب «أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَلَیهِمَا السَّلام»؛ ابی خالد کابلی میگوید من به حضرت عرض کردم «کَمِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَکَ»؟ «قَالَ عَلَیه السَّلام ثَمَانِیَةٌ لِأَنَّ الْأَئِمَّةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم اثْنَا عَشَرَ إِلَی أَنْ قَالَ وَ مَنْ أَبْغَضَنَا وَ رَدَّنَا أَوْ رَدَّ وَاحِداً مِنَّا فَهُوَ کَافِرٌ بِاللَّهِ وَ بِآیَاتِه»[14] که کفر به همان معنا که بازگو شد. در شب عاشورا وقتی که حبیب و امثال حبیب به حضرت سید الشهداء ـ چون وجود مبارک امام سجاد فرمود در شب عاشورا که حضرت اینها را در خیمه جمع کرده بود من دمِ دَر رفتم ایستادم دیدم که ایشان دارند سخنرانی میکنند آنجا ایستادم ـ عرض کردند شما که حالا فردا داری آمار شهدا را میدهید فردا آقا را میکشند؟ امام سجاد فرمود اشاره به من کردند، حضرت فرمود نه «وَ کَیْفَ یَصِلُونَ إِلَیْهِ وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِیَةِ أَئِمَّة»[15]  که این «ابو ثمانیه، ابو ثمانیه» از آنجا است.

در روایت سی این باب آمده است که «هشام» از وجود مبارک امام صادق(علیه السلام) نقل میکند که «إِنَّ مُحَمَّداً صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَمْ یَرَ الرَّبَّ عَلَی مُشَاهَدَةِ الْعِیَان»؛ اگر دارد که ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾[16] و شما در قرآن شنیدید ـ معاذالله ـ به این معنا نیست که با چشم دید! «لَمْ یَرَ الرَّبَّ عَلَی مُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ فَمَنْ عَنَی بِالرُّؤْیَةِ رُؤْیَةَ الْقَلْبِ فَهُوَ مُصِیبٌ». ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ یعنی به مشاهده قلبی. «وَ مَنْ عَنَی بِهَا رُؤْیَةَ الْبَصَرِ فَهُوَ کَافِرٌ بِاللَّهِ وَ بِآیَاتِه» برای اینکه خیال میکنند که او جسم است. «لِقَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَقَدْ کَفَرَ إِلَی أَنْ قَالَ وَ مَنْ شَبَّهَهُ بِخَلْقِهِ فَقَدِ اتَّخَذَ مَعَهُ شَرِیکاً»[17] برای اینکه این که خدا نیست، این را شما شریک خدا میدانید پس شریک او میدانید.

چون روز چهارشنبه است یک مقدار هم آن بحثهایی که مربوط به روز چهارشنبه است را عرض کنیم. در قرآن کریم و همچنین در بیانات نورانی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که به هر حال انسان یا صالح است یا طالح، یا مؤمن است یا کافر، یا منافق است یا مؤمن، یا مخطأ است یا مسیئ، به هر حال یا بهشتی است یا جهنمی؛ اینها مربوط به قیامت است که ظاهر میشود اما در دنیا نشانههای اینها را هم ذکر کردند.

از آن بالا که شما شروع میکنید میبینید که این روایات تا پایین حداقل چهار بخش است: در بخش اول مسئله حیات و ممات است که چه کسی زنده است و چه کسی مُرده، این در قرآن هم هست در روایات هم هست که افراد جامعه را تقسیم میکنند که بعضی زندهاند و بعضی مُرده. در بیانات نورانی اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر دارد که چه کسی زنده است و چه کسی مُرده، این بخش اول از همان بالا؛ بخش دوم این است حالا که زنده است انسان است یا غیر انسان؟ جنسیت او چیست؟ بخش سوم این است او که انسان است افکار او، ارادههای او، اعمال او چیست؟ آن بخشهای ادارکی او چگونه است؟ چه کسی اهل ادراک است و چه کسی اهل ادراک نیست، چه کسی درک خوب دارد و چه کسی درک خوب ندارد؟ بخش چهارم بخش تحریکی است مشمول فعل است؛ چه کسی فعل خوب دارد و چه کسی فعل خوب ندارد؟ این بخش سوم بخش علمی است که اینها چه میدانند و چه نمیدانند، آن بخش چهارم بخش عملی است که چه کسی کار خوب کرده و چه کسی کار خوب نکرده است.

در جریان حیات و ممات که قرآن یک عده را مُرده میداند که قلبشان مُرده است، درباره شهدا آنها که مبارزان دین هستند اینها زندهاند که سفر میکنند ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً﴾[18] بلکه اینها زندهاند، زنده بودند که به این صورت درآمدند اما آنهایی که در دنیا در این مسیر نیستند اینها مُردهاند برای اینکه اینها حرف قرآن را گوش نمیدهند و قرآن هم حیاتبخش است فرمود ما قرآن را نازل کردیم و اگر کسی قرآنی فکر کند و قرآنی عمل کند زنده است این قرآن او را زنده میکند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾؛[19] اول سخن از تثنیه است خدا هست و پیغمبر، ولی فعل، فعل مفرد است چون وجود مبارک حضرت حرف «الله» را میزند دو تا فعل که نمیگوید تثنیه که نمیآورند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَا﴾، نه «دعوا»! دو تا دعوت نیست دو نفر نیستند، یک مولا است و یک بنده و وجود مبارک حضرت هم حرف «الله» را نقل میکند ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُم﴾ حالا اگر کسی استجابت نکرد حیات ندارد، حیات از کجا بیاید؟! آنها که استجابت کردند فرمود: ﴿لا تَحْسَبَنَّ﴾ که اینها مُرده هستند بلکه اینها شهیدند. پس از نظر قرآن بعضیها زندهاند بعضیها مُردهاند، تعبیرات اموات در آیات دیگر هست.

از نظر روایات بیان شفاف و روشن حضرت امیر(سلام الله علیه) است که وقتی بررسی کرد اوصاف نفسانی نفس را ذکر کرد فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء»؛[20] او در بین زندهها یک جنازه عمودی است بعد میشود جنازه افقی و زمین میافتد، او یک جنازهای هست که دارد راه میرود «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لَا یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاء» در زندهها یک مُردهای دارد راه میرود. پس این هم از نظر روایات است.

پس انسان از نظر قرآن و عترت یا زنده است یا مُرده است، این بخش اول است. بخش دوم این است که حالا واقعیت او انسان است یا حیوان؟ آن هم در قرآن دارد که ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعام﴾،[21] این یکی؛ «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَان» که در روایات اهل بیت فراوان است اما قرآن بیان کرده ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعام﴾، اگر ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعام﴾ به صورت حصر ذکر کرده یعنی واقعیت او این است منتها اگر کسی خودش اهل واقع و شهود واقعی باشد یا توفیق آن را داشته باشد که در خدمت امام(سلام الله علیه) قرار بگیرد، میبیند. این دو صحنه یکی از امام سجاد و یکی از امام باقر(سلام الله علیهما) در صحنه عرفات برای هر دو اتفاق افتاد، تنها از امام باقر نبود برای امام سجاد هم بود. او گفت که «مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیج‏»، امام فرمود خیر بعکس است «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج»، نه «مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیج‏»! گفت نه، حضرت فرمود بیا ببین! اگر کسی توفیقی داشت خدمت معصوم قرار گرفت حضرت پرده را برداشت ببیند که میبیند، خود آن ذوات قدسی هم که میبینند؛ پس واقع بعضیها حیواناند و بعضیها انسانها و این مسئله «مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِیج» هم در جریان امام باقر هم در جریان امام سجاد(سلام الله علیهما) در سرزمین عرفات اتفاق افتاد.[22] اینها که روشن است.

میماند مسئله سوم و چهارم؛ در مسئله سوم و چهارم قرآن میفرماید بعضیها دست دارند، بعضیها چشم دارند. ابراهیم دست دارد، ابراهیم چشم دارد که در سوره مبارکه «صافات» دارد: ﴿أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصار﴾ معلوم میشود که خدا هر عضوی را دست و پا نمیداند، آن که اهل قلم نباشد اثر علمی از او صادر نشود چیزی ننویسد و چیزی به جامعه ندهد او دستی ندارد، یا دستی دراز نکند دست کسی را نگیرد کار خیری انجام ندهد او دستی ندارد. ابراهیم دست دارد اسحاق دست دارد ﴿أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصار﴾، ابراهیم چشم دارد اسحاق چشم دارد اسماعیل چشم دارد یعقوب چشم دارد، یعنی چه؟! پس معلوم میشود که بعضیها زندهاند و بعضی مُرده، بعضی انساناند و بعضی حیوان، حالا آنهایی که انساناند به حسب ظاهر بعضی دست دارند و بعضی فلجاند بیدست هستند. ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُون به این مرکّب قسم خورد! به ﴿ن﴾ یعنی مرکّب، ﴿الْقَلَم﴾ یعنی قلم، خدا به مرکّب قسم خورد! خدا به قلم قسم خورد! به این مکتوبات قسم خورد! ﴿وَ مَا یَسْطُرُون[23] همان «مقسمبه» است؛ ﴿ن﴾ یعنی «أقسم بالنون»، ﴿وَ الْقَلَم﴾ یعنی «أقسم بالقلم»، ﴿وَ مَا یَسْطُرُون یعنی أقسم به این مقاله! أقسم به این کتاب! پس یک چیزی بنویسید که به هر حال مشکل جامعه را حل کند، مشکل خودش را هم حل کند، اگر اثری داشته باشد علمی باشد با اخلاص باشد سودمند باشد چون خدا دارد قسم میخورد! برکت است، این میشود دست؛ حالا یا اهل حوزه و دانشگاه است با قلم کار میکند یا جزء افراد عادی است دست خیر دارد، فلان مسجد را بسازد، فلان دارالایتامی درست کند، فلان اقتصاد را درست کند، فلان مشکل جامعه را درست کند میشود دست، لازم نیست کسی مثل خلیل حق تبر بگیرد تا بشود دستدار! بله آن درست است آن شاخص است او دست دارد که بتشکنی میکند به هر حال بتها که فراواناند در درون و در بیرون! انسان این بت درون را بشکند بت بیرون را بشکند، این میشود دست.

بنابراین بخش سوم و چهارم این است که قرآن میفرماید بعضی دست دارند و بعضی ندارند، بعضی چشم دارند بعضی ندارند. اینکه دارد که بعضی أعمیٰ و بعضی سمیع و بعضی بصیر هستند ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُون﴾[24] دست ندارند چشم ندارند گوش ندارند چون چشمی که جایی را نبیند گوشی که حرفی را نشنود که گوش نیست.

بنابراین در این درکات اول فرق بین زنده و مُرده است که چه کسی زنده است و چه کسی مُرده؟ دوم فرق بین انسان و غیر انسان است، سوم بین مجاری ادراکی است که چه کسی چشم دارد و چه کسی ندارد را میفهمد، چهارم بخش تحریکی است که چه کسی دست دارد و چه کسی ندارد؛ این تنظیم قرآن کریم است کسی زنده است که الهی بیاندیشد، کسی انسان است که الهی فکر کند، کسی دست دارد که کار خیر انجام بدهد یا علمی انجام بدهد و مانند آن، کسی چشم دارد که حق ببیند که امیدواریم خدای سبحان این توفیق را نصیب همه ما بفرماید.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. بدایة المجتهد و نهایة المقتصد، ج4، ص137.

[2]. نهج البلاغة(صبحی صالح)، نامه53.

[3]. سوره انعام، آیه79.

[4]. سوره انسان، آیه9.

[5]. سوره الرحمن، آیات26و27.

[6]. وسائل الشیعة، ج28، ص346 و 347.

[7]. وسائل الشیعة، ج28، ص347.

[8]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص179 و180؛ عیون الأخبار الرضا، ج‏1، ص59.

[9]. التوحید، شیخ صدوق، ص80.

[10]. الأمالی، شیخ طوسی، ص677.

[11]. وسائل الشیعة، ج28، ص347 و 348.

[12]. سوره آل عمران، آیه61.

[13]. سوره آل عمران، آیه61.

[14]. وسائل الشیعة، ج28، ص348.

[15]. الهدایة الکبری، ص205.

[16]. سوره انعام، آیه103.

[17]. وسائل الشیعة، ج28، ص348.

[18]. سوره آل عمران, آیه169.

[19]. سوره انفال, آیه24.

[20]. نهج البلاغة(صبحی صالح)، خطبه87.

[21]. سوره فرقان، آیه44.

[22]. مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(إبن شهرآشوب)، ج‏4، ص184«قَالَ أَبُو بَصِیرٍ لِلْبَاقِرِ عَلَیْهِ السَّلَام مَا أَکْثَرَ الْحَجِیجَ وَ أَعْظَمَ الضَّجِیجِ‏ فَقَالَ بَلْ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَعْلَمَ صِدْقَ مَا أَقُولُهُ ...»؛ التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری عَلَیْهِ السَّلَام، ص606 و 607 «قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَام وَ هُوَ وَاقِفٌ بِعَرَفَاتٍ لِلزُّهْرِیِّ کَمْ تُقَدِّرُ هَاهُنَا مِنَ النَّاسِ قَالَ أُقَدِّرُ أَرْبَعَةَ آلَافِ أَلْفٍ وَ خَمْسَمِائَةِ أَلْفٍ کُلُّهُمْ حُجَّاجٌ قَصَدُوا اللَّهَ بِآمَالِهِمْ وَ یَدْعُونَهُ بِضَجِیجِ أَصْوَاتِهِمْ فَقَالَ لَهُ یَا زُهْرِیُ‏ مَا أَکْثَرَ الضَّجِیجَ‏ وَ أَقَلَّ الْحَجِیجَ...».

[23]. سوره قلم, آیه1.

[24]. سوره بقره، آیه171.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق