أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
در موانع ارث مرحوم محقق بحث مبسوطی درباره اقسام ارتداد و احکام ارتداد کردند. در پایان قسمت اول از موانع یعنی ارتداد چهار مسئله را ذکر کردند که مسئله سوم آن این است که مسلمین از یکدیگر ارث میبرند گرچه در مذاهب مختلف باشند و کفار هم از یکدیگر ارث میبرند گرچه در مذاهب و نحلهها مختلف باشند «و إن اختلفوا فی النحل». آنجا دارد «الثالثة المسلمون یتوارثون و إن اختلفوا فی المذاهب و الکفار یتوارثون و إن اختلفوا فی النحل»[1] مذهب به هر حال وابسته به دین است ملت است و کفر چون بخش عظیمی از آنها غیر الهی است نحله است. اینکه جناب ابن حزم یا شهرستانی در دو جلد نوشتند الملل و النحل؛ ملل درباره رهآورد انبیاء(علیهم السلام) است و نحل درباره دستآورد خود بشر است.
عمده آن است که این بزرگواران که میفرمایند «و إن اختلفوا»، معلوم میشود که آن اختلاف باطنی و تفاوت باطنی «یوم القیامة» ظاهر میشود و حکم آن هم آنجاست؛ اما در دنیا دین نباید ارباً اربا شود و اختلاف باعث شکاف آنها شود. «الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَکَافَأُ دِمَاؤُهُمْ»[2] وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که مکه را فتح کرد اینها جزء قانون اساسی بود. خدا سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی را غریق رحمت کند! میفرمود سرّ اینکه فرمایشات امام امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) قابل حفظ کردن است و فرمایشات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه، برای اینکه فرمایشات حضرت امیر(سلام الله علیه) خطبه و سخنرانی و مانند آن است؛ اما فرمایشات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قانون اساسی است هر کدام جمله به جمله از هم جداست. «أُوتِیتُ جَوَامِعَ الْکَلِم»[3] غالباً فرمایشات حضرت به صورت اصول کلی است به صورت سخنرانی به آن صورت نیست. وارد مکه که شدند و فتح مکه کردند فرمود: «الْمُسْلِمُونَ إِخْوَةٌ تَتَکَافَأُ دِمَاؤُهُم»؛ خون اینها یکسان است مسلمون برادر هستند که شما باید با اسلام زندگی کنید نه با ایمان.
اینکه اینگونه از بزرگان مثل مرحوم محقق میفرماید «و إن اختلفوا»، در مذهب یکی سنّی باشد، یکی شیعه باشد، یکی جبری باشد، یکی تفویضی باشد، یکی اشعری باشد، یکی معتزلی باشد و مانند آن، احکام باطنی اینها در قیامت ظاهر میشود ولی در دنیا بخواهند هر کدام دست به شمشیر کنند و در برابر دیگری بایستند این «ما استقر حجر علی حجر» است. آن دستورات حضرت بود و این هم دستورات این بزرگان فقهی است.
عمده در این بحث موانع، اینها کفر را مانع حساب نکردند بلکه ارتداد را مانع حساب کردند؛ گفتند یکی از موانع، ارتداد است. اول ارتداد است، دوم قتل است؛ ارتداد مانع ارث است، قتل مانع ارث است، سوم عبد از آزاد ارث نمیبرد. اینکه اینها ارتداد را ذکر کردند نه کفر را، برای اینکه در فضای اسلامی هرگونه کفری پیدا شود ارتداد است.
بیان ذلک این است که در جامعه اسلامی افراد یا مسلمِ بالأصالة هستند یا مسلم بالتّبع؛ اگر بالغاند که خودشان مسلمان هستند و اگر نابالغاند و کودک هستند بالتّبع مسلمان هستند. اگر ـ معاذالله ـ کفری رُخ بدهد به احد انحاء کفر؛ یا انکار ضروری است یا غلو است یا خارجی شدن است یا ناصبی شدن است یا یهودی شدن است یا مسیحی شدن است یا بهایی شدن است یا کمونیست شدن است یا لائیک شدن است به احد انحاء کفر، همه به ارتداد برمیگردد؛ این است که فرمودند مانع ارث، ارتداد است زیرا در فضای اسلامی هر گونه کفری پدید بیاید ارتداد است چون جامعه اسلامی یا مسلم بالأصالهاند مثل خود پدر و مادر که بالغاند یا مسلم بالتّبعاند مثل فرزندان، فرزند اگر بالغ شد و به کفر در آمد به احد انحاء کفر، ارتداد است. سرّ اینکه نابالغ احکام اسلام بر او بار میشود برای اینکه او مسلم تبعی هست، پدر و مادر او هم مسلم بالأصالهاند. پس در فضای اسلامی حکم اصلی اسلام است و اگر ـ معاذالله ـ کفری به احد انحاء از انکار ضروری تا کمونیست شدن تا لائیک شدن هر چه باشد این ارتداد است لذا یکی از عناوین خاصه را مثلاً نفرمودند مانع ارث انکار ضروری است یا یهودی شدن است یا بهایی شدن است یا نصرانی شدن است یا کمونیست شدن است چون غالب اینها تحت عنوان «جامع الإرتداد» است این است که در فضای اسلامی هرگونه کفری رُخ بدهد به ارتداد برمیگردد؛ لذا گفتند یکی از موانع اصلی ارث در قبال آن دو مانع یعنی مسئله رقّیت و مسئله قتل، «الإرتداد» است.
مطلب بعدی این است که این بیان رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که جزء کلمات اصل و جامع و کلی است که «أُوتِیتُ جَوَامِعَ الْکَلِم» که اسلام صراط مستقیم دارد و این صراط «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف»[4] است این از مو باریکتر است و از شمشیر هم تیزتر است. اینکه میگویند «از مو باریکتر» از همین تعبیرات است یعنی دقیقتر و باریکتر از مو است. اینکه میگویند «موشکافی کردند» از همین فرمایش پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. اگر کسی بخواهد این صراط را خوب ارزیابی کند خوب بفهمد باید موشکافی کند. این مو که خودش به زحمت دیده میشود، آن وقت شما بخواهید این مویی که به زحمت دیده میشود و در انگشتها بند نمیشود را نصف کنید؟! از وسط بخواهید قیچی کنید سهل است اما از بالا بخواهید این مو را منشق کنید خیلی سخت است. فرمود صراط مستقیم این است بخواهید مطلبی را بفهمید، اساس دین را بفهمید این از مو باریکتر است. آن محققان نامآور را که میگویند او موشکافی کرده است یعنی این بیانی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْر»، او موفق شده است که این شَعر را بشکافد از بالا و عمودی، نه از وسط قیچی کند اینکه سهل است؛ اینکه میگویند «موشکافی کردن» یعنی این! درباره برخی از محققان نامآور میگفتند او جزء محققان موشکاف است یعنی موفق شد طبق فرمایش پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که صراط مستقیم أدق، دقیقتر و باریکتر از مو است این را بشکافد و موشکافی کند.
این بحثهایی که این روزها بحث میشود که اسلام و کفر و مانند آن که بخشی از اینها را در روایات جلد 28 خواندیم و قسم مهم آن هم بیان میشود، بسیاری از اینها جبری، مفوّضه و مانند آن در اسلام محکوم به کفر هستند روایات فراوانی است که بخشی را خواندیم قسمت مهمّ آن هم مانده که باید بخوانیم. اگر کسی محقق و موشکاف باشد همانطوری که آیات «یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»[5] روایات هم همینطور است،[6] سیره و سنّت هم همینطور است جمعبندی کند به این نتیجه میرسد که جامعه اسلامی با اسلام فقط باید زندگی کند؛ آن موشکافیهای قیامت که فلان کس کافر است، این کفر باطنی در یوم القیامة ظاهر میشود و روشنتر از همه مسئله منافق است و منافق که کافر است حرفی در آن نیست. این منافقین در صدر اسلام با خود ائمه و با خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) زندگی میکردند زن میدادند زن میگرفتند، همکاسه میشدند، همغذا میشدند و مانند آن. در جریان جنگ اُحد یک سوم همین نظامیها که از خانه با شمشیر درآمدند بین راه برگشتند! این همه آیاتی که در سورههای منافقین و امثال منافقین نازل شده است مربوط به همینها است، کافر بودن اینها مسلّم است، ﴿فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار﴾[7] بودن اینها مسلّم است، از هر جبری از هر تفویضی بدتر هستند؛ اما همین که اظهار کردند من مسلمان هستم مادامی که دست به شمشیر نبردند باید با آنها زندگی مسلمان و مسلمین کرد، و این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»،[8] این همینطور است که یک گوسفند تکچَر به هر حال او را گرگ میخورد.
این دو نکته برای این شد که این صراط مستقیم «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف»، تنها مخصوص عرفا و حکماء و آن بزرگاندیشان در بحث معرفتی، و تنها درباره مجاهدان «فی سبیل الله» که جان میسپارند «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ»[9] در مسئله جهاد و جنگ، از آن قبیل نیست، در زندگی اجتماعی ما هم صراط مستقیم را طی کردن «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف» است. بله! در آن قسمتها معروف «معرفة الله» و مانند آن که مربوط به عرفا و حکماء و اوحدی از اهل معرفت است که البته «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْر» است، در میدان نبرد که جانسپاری است این «أَحَدُّ مِنَ السَّیْف» است و این درست است؛ اما در خود جامعه اسلامی هم زندگی کردن، خطوط کلی را شناختن و با خطوط کلی و ظریف هماهنگ شدن و حرکت کردن، این هم «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف» است وگرنه تقریباً پنجاه روایت در باب کفر و افرادی که دارای نحلههای گوناگون اسلامی هستند وارد شده است، اینها را شما به دست افراد عادی بدهید چیزی نمیماند، ارباً اربا میشود.
بخشی از اینها را که در بحث قبل خواندیم حالا بخشی را هم مربوط به جلسه امروز است. مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد 28 از کتاب شریف وسائل صفحه 340 آنجا مسئله اقسام مرتد را ذکر میکند که چه کسی کافر است. روایت دوم این باب این است که مرحوم ابن بابویه قمی «عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَر». «مفضل بن عمر» میگوید «دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَلَیهِمَا السَّلام وَ عَلِیٌّ ابْنُهُ فِی حَجْرِهِ وَ هُوَ یُقَبِّلُهُ وَ یَمَصُّ لِسَانَهُ وَ یَضَعُهُ عَلَی عَاتِقِهِ وَ یَضُمُّهُ إِلَیْه» این کارهای عاطفی را با پسر بزرگوارش امام رضا(علیه السلام) میکند و میگوید: «بِأَبِی أَنْتَ مَا أَطْیَبَ رِیحَکَ وَ أَطْهَرَ خُلُقَکَ وَ أَبْیَنَ فَضْلَکَ» تا اینکه «مفضل بن عمر» میگوید «هُوَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِکَ»؛ بعد از شما امام هشتم ایشان است؟ فرمود «نَعَمْ»؛ این جواب سؤال «مفضل» است. آن وقت خود امام هفتم فرمود که «مَنْ أَطَاعَهُ رَشَدَ وَ مَنْ عَصَاهُ کَفَرَ»، این کفر در مقابل رُشد است نه کفر در مقابل اسلام.
روایت سوم این باب که «عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ» ـ سرّ اینکه سندها را کمتر میخوانیم برای اینکه آنقدر این روایات فراوان است که نیازی به ذکر سند نیست ـ از امام رضا(علیه السلام) نقل میکند «مَنْ وَصَفَ اللَّهَ بِوَجْهٍ کَالْوُجُوهِ فَقَدْ کَفَر»؛[10] ـ البته این مربوط به مجسمه است ـ اگر کسی میگوید «وَجّهتُ وَجْهِیَ لِلَّذی» یا «لِوَجه الله، لِوَجه الله» برای «الله» ـ معاذالله ـ صورتی قائل باشد او مجسِّم است و قائل به جسمیت است و کافر است.
روایت چهارم این باب که باز از وجود مبارک امام رضا(علیه السلام» است فرمود: «مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ أَفْعَالَنَا ثُمَّ یُعَذِّبُنَا عَلَیْهَا فَقَدْ قَالَ بِالْجَبْرِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ فَوَّضَ أَمْرَ الْخَلْقِ وَ الرِّزْقِ إِلَی حُجَجِهِ فَقَدْ قَالَ بِالتَّفْوِیضِ وَ الْقَائِلُ بِالْجَبْرِ کَافِرٌ وَ الْقَائِلُ بِالتَّفْوِیضِ مُشْرِک»؛[11] اگر کسی بگوید که این معاصی را که بشر میکند، این را ـ معاذالله ـ خدا انجام میدهد، اگر معصیت بکند دو تا خلاف کرده است: یکی اینکه جبر باطل است، یکی اینکه ذات اقدس الهی منزه از آن است که کاری را که بنده میکند خودش انجام میدهد بندهاش را عذاب کند. تفویض هم کفر است، جبر هم کفر است در حالی که هم جبریه هم مفوّضه اینها در جامعه اسلامی به سر میبردند، این فخر رازیها در جامعه اسلامی بودند امام جماعت مسجد بودند مسلمانها به آنها اقتدا میکردند، در صدر اسلام هم همینطور بود در ذیل اسلام هم همینطور بود. این جاها است که «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف» است.
پرسش: ...
پاسخ: بین کافر و مشرک فرق است؛ اما در بحث جلسه قبل از آن آیهای که خواندیم ﴿وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِکُون﴾[12] مشرک در مقابل مؤمن است، این شرکی که در مقابل مؤمن است ذات اقدس الهی در قرآن بالصراحه در بخشهای پایانی سوره مبارکه «یوسف» دارد اکثر مؤمنین مشرکاند، این شرک در عمل است برای اینکه «دَنَانِیرُهُمْ دِینُهُمْ»،[13] شرک در اعتقاد باشد مثلاً بتپرست و مانند آن، اینطور که نیست.
پرسش: ...
پاسخ: خیر! یعنی مؤمن در اکثر کارهای خود مؤمن است در اقل کارهای خود شرک دارد؛ آنجا که منافع دنیای او تضاد با آخرت دارد دنیا را مقدم میدارد، آنجا که صوم و صلات عادی است و ضرری به دنیای او نمیرساند آنجا بله اهل صوم و صلات است. هم در اکثر کارهایش و هم اکثر افراد، اکثر مؤمنین مشرکاند! یعنی در حقیقت اکثر مسلمین مشرکاند.
روایت پنجم این باب که باز از امام رضا(علیه السلام) است فرمود: «مَنْ قَالَ بِالتَّشْبِیهِ وَ الْجَبْرِ فَهُوَ کَافِرٌ مُشْرِکٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَآءُ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة»؛[14] ما از آنها برئ هستیم تبرئه میکنیم، ﴿أَنَّ اللَّهَ بَریءٌ مِنَ الْمُشْرِکین﴾[15] ما هم همچنین.
روایت ششم این باب که مأمون به امام رضا(سلام الله علیه) عرض میکند «یَا أَبَا الْحَسَنِ مَا تَقُولُ فِی الْقَائِلِینَ بِالتَّنَاسُخ»؟ امام فرمود: «مَنْ قَالَ بِالتَّنَاسُخِ فَهُوَ کَافِرٌ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ مُکَذِّبٌ بِالْجَنَّةِ وَ النَّار»[16] حالا مسئله تناسخ و مانند آن کمتر در جامعه اسلامی مطرح است تناسخ به این معناست انسانی که میمیرد روح او به بدن یک نوزاد تعلّق میگیرد و این در اثر نشناختن مسئله تعلّق روح و بدن است که روح و بدن چگونه است؟ خدا اساتید ما را غریق رحمت کند مخصوصاً مرحوم علامه شعرانی را! یک مثال خوبی میزند میفرماید روح میوه بدن است چون این درختی که میخواهد میوه بدهد باید خودش میوه بدهد نه اینکه یک میوه را با چسب بچسباند بشود میوه این درخت! این بدنی که «جسمانیة الحدوث» است و «روحانیة البقاء»، کمکم ترقّی میکند به جایی میرسد که ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[17] میشود، نه اینکه این بدن به جایی برسد که یک روح دیگری به او بچسبانید؛ مثل اینکه یک میوهای را به شاخه درختی بچسبانیم بگوییم این میوه این درخت است. روحِ بدن باید از خود همان بدن نشأت بگیرد.
به هر تقدیر اگر کسی برهانی اقامه کند بر اینکه قیامتی هست بهشتی هست جهنّمی هست، به برهان عدل الهی تمسک کند که تناسخیها هم این را قبول دارند خدا باید کیفر ظالم را بدهد، بله میدهد؛ اما کجا؟ تناسخی میگوید در همین عالم این روح که این بدن را رها کرده است به بدن کودکی تعلّق میگیرد تا آنجا که ممکن است عذاب الهی را میبیند تا اینکه کمکم پاک شود. پس اگر کسی خواست برهان اقامه کند بر اینکه معاد حق است چون خدا عادل است، عدل نمیتواند حدّ وسط برهان برای تثبیت معاد قرار بگیرد چون این را تناسخیها هم میگویند. پاداش باید باشد حالا قبل از آن پاداش، قبل از تناسخ، خود دنیا هم ممکن است که خدا پاداش و کیفر بدهد. غرض این است که تمسک به عدل برای اینکه معاد حق است این تأیید بعضی از مسائل ضروری معاد است وگرنه معاد را با این ادله واهی نمیشود اثبات کرد. بله! هم تناسخیها و آنها که تناسخی هم نیستند ـ معاذالله ـ منکر معاد هستند میگویند در همین دنیا ممکن است که ذات اقدس الهی کیفر ظالمین را بدهد اینها را گرفتار بکند و نیازی به عالم دیگری نیست. اصل عدل حدّ وسط باشد نیست مگر اینکه آن «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْر» دقیقاً تبین شود که چگونه عدل خدا برای ضرورت معاد حدّ وسط قرار میگیرد.
روایت هفتم این باب که «قَالَ أَبُو الْحَسَنِ عَلَیه السَّلام» یعنی وجود مبارک امام کاظم «مَنْ قَالَ بِالتَّنَاسُخِ فَهُوَ کَافِرٌ».[18]
پرسش: ...
پاسخ: بله.
پرسش: ...
پاسخ: دو تا حرف است؛ غرض این است اینها که «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْر» است برای اینکه انکار اصلی با انکار فرعی همه در کنار هماند، باید اینها را جدا کرد که جداسازی آن «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْر» است. همین تعبیر کفر که در جبریها آمده در اشعری هم آمده در تناسخی هم آمده در منکر معاد هم آمده در مشرک هم آمده در ملحد هم آمده، جداسازی اینها «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّیْف» است.
روایت هشتم این باب که «مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی مَالِکٍ الْجُهَنِیِّ» راجع به «جهنی» گفتند مجهول است. «محمد بن سنان» را مرحوم بحر العلوم(رضوان الله تعالی علیه) در آن رجال تفصیلیه قبول میکند میگوید جُرم او این است که درباره فضائل اهل بیت(سلام الله علیهم) روایتهای سنگینی نقل میکند، برای هاضمه خیلیها سخت بود او را مثلاً رمی یا ذم کردند وگرنه «محمد بن سنان» مشکل دیگری ایشان فرمودند ندارد. «عبد الله بن سنان» موثق است و «عند الکل» مشهور است اما «محمد بن سنان» که «مرمی بالضعف» است، مرحوم بحر العلوم در رجال تفصیلیه دارد که جُرم او همین است که فضیلت اهل بیت را که به معنای والای انسان کامل است بیان کرد.[19]
در روایت هشتم این باب که «محمد بن سنان» در این سند است میگوید: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ ثَلَاثَةٌ لَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ لَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ لَا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» آن ثلاثه این است: «مَنِ ادَّعَی إِمَاماً لَیْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً إِمَامَتُهُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِی الْإِسْلَامِ نَصِیباً»،[20] این گرفتاری را دارد. درباره برخیها هر سه خطر بود؛ آنهایی که سقیفه را گرامی داشتند، آنهایی که اهل بیت را معزول کردند، آنهایی که گفتند اینها قدمی در اسلام بردارند سهمی در اسلام دارند مبلّغ و معلم و فداکار اسلام هستند هر سه گناه را داشتند، هر کدام از اینها فرمود کفر است، بعضیها که هر سه را داشتند. «مَنِ ادَّعَی إِمَاماً لَیْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّه»، این درباره اصحاب سقیفه است؛ «مَنْ جَحَدَ إِمَاماً إِمَامَتُهُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»، اصحاب غدیر است؛ «وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِی الْإِسْلَامِ نَصِیباً»، او «لَا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ لَا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» است اهل هیچ چیزی نیستند و از رحمت الهی دور هستند عذاب الیم دارند در حالی که با همه اینها اهل بیت(سلام الله علیهم) معاشرت داشتند زن میدادند و زن میگرفتند با اینکه هر سه خطر را داشتند.
روایت نهم این باب این است «عَبَّاسِ بْنِ یَزِید» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند «قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْعَوَامَّ یَزْعُمُونَ أَنَّ الشِّرْکَ أَخْفَی مِنْ دَبِیبِ النَّمْلِ فِی اللَّیْلَةِ الظَّلْمَاءِ عَلَی الْمِسْحِ الْأَسْوَدِ فَقَالَ لَا یَکُونُ الْعَبْدُ مُشْرِکاً حَتَّی یُصَلِّیَ لِغَیْرِ اللَّهِ أَوْ یَذْبَحَ لِغَیْرِ اللَّهِ أَوْ یَدْعُوَ لِغَیْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»؛[21] این همان است که روایات «بعضه یفسر بعضا» یعنی اگر در بعضی از جاها کلمه شرک بر افرادی اطلاق شد، با این حصر مشخص میشود؛ کسی صنمی و یا وثنی باشد برای بت عبادت کند او میشود مشرک. ذبیحه او «لغیر الله» باشد، این یک قدری توسعه دارد، او میشود مشرک یا دعا کند «لغیر الله» از غیر خدا بخواهد همان کاری که بتپرستان میکردند. به غیر خدا استقلال دادن و غیر خدا را پرستیدن و از غیر خدا چیزی خواستن «بالإستقلال»، این شرک میشود وگرنه موارد دیگری که ما گفتیم شرک است، شرک عملی است نه شرک اعتقادی. این روایت هم میتواند مفسر بعضی از روایات باشد.
روایت دهم این باب که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) نقل میکند «عَنْ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِید» که معتبر و مشخص است، «عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی» که اینها آخرهای سند هستند «عَنْ حَرِیزِ بْنِ عَبْدِ اللَّه» که همه اینها مشخص هستند «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ النَّاسُ فِی الْقَدَرِ عَلَی ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ رَجُلٍ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ أَجْبَرَ النَّاسَ عَلَی الْمَعَاصِی فَهَذَا قَدْ ظَلَّمَ اللَّهَ فِی حُکْمِهِ فَهُوَ کَافِرٌ» قضا و قدر را که بخواهند تبیین کنند بعضیها قضا و قدر را اینگونه تبیین میکنند که کارها را خدا انجام میدهد! «وَ رَجُلٍ یَزْعُمُ أَنَّ الْأَمْرَ مُفَوَّضٌ إِلَیْهِمْ فَهَذَا قَدْ وَهَّنَ اللَّهَ فِی سُلْطَانِهِ فَهُوَ کَافِرٌ»؛[22] چه جبری باشد کافر است و چه تفویضی باشد کافر است. این روایت را مرحوم صدوق در کتاب توحید هم نقل میکند.[23]
روایت یازدهم این باب را که باز مرحوم صدوق در عقاب الأعمال نقل میکند از «إِسْمَاعِیلَ بْنِ مِهْرَان» که البته این روایت مرسله است «عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی الْمَغْرَاءِ عَنْ ذَرِیح» یعنی ذریح محاربی، «عَنْ أَبِی حَمْزَةَ» که أبی حمزه و مانند او مشخص هستند «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ مِنَّا الْإِمَامُ الْمَفْرُوضُ طَاعَتُهُ مَنْ جَحَدَهُ مَاتَ یَهُودِیّاً أَوْ نَصْرَانِیّاً»؛[24] این روایت دلیل بر کفر نیست یعنی بدعاقبت میمیرد حالا ممکن است که فعلاً به حسب ظاهر مسلمان است اما عاقبت او به هر حال یا انکار میکند یا یهودی میشود یا مسیحی میشود و مانند آن، این روایت دلیل نیست که فعلاً کافر است اما برخلاف آن روایاتی است که میگفت «مَنْ جَحَدَ إِمَاماً» که خدا نصب کرد، «من قال» به امامت کسی که خدا نصب نکرد، آنها بالفعل میگویند کافر هستند اما این روایت میگوید: «مَاتَ یَهُودِیّاً أَوْ نَصْرَانِیّاً» این دلیل نیست که بالفعل کافر است.
روایت دوازده این باب را امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «مُدْمِنُ الْخَمْرِ کَعَابِدِ وَثَنٍ وَ النَّاصِبُ لآِلِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم شَرٌّ مِنْهُ»؛[25] این روایت به کفر عملی برمیگردد که مُدمِن خمر مثل بتپرست است یعنی کفر، کفر عملی است نظیر آیه حج که دارد: ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبیلاً﴾، دارد ﴿وَ مَنْ کَفَرَ﴾[26] این آیه تارک حج را میگویند، این کفر، کفر عملی است. اینجا هم مُدمِن خمر کفر عملی است نه کفر اعتقادی منتها این کفر عملی خیلی شدید است.
روایت سیزده این باب که باز «مفضل» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند این است که امام صادق(سلام الله علیه) از پدر بزرگوارشان امام باقر(سلام الله علیهما) نقل کرد که «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِیّاً عَلَیه السَّلام عَلَماً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ عَلَمٌ غَیْرُهُ فَمَنْ تَبِعَهُ کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ جَحَدَهُ کَانَ کَافِراً» این کفر عملی است و کفر در مقابل ایمان است، «وَ مَنْ شَکَّ فِیهِ کَانَ مُشْرِکاً»[27] شرک در عمل است.
روایت چهارده این باب که «مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ عَلَیهِمَا السَّلام» یعنی وجود مبارک امام باقر «قَالَ عَلِیٌّ عَلَیه السَّلام بَابُ هُدًی مَنْ خَالَفَهُ کَانَ کَافِراً وَ مَنْ أَنْکَرَهُ دَخَلَ النَّارَ»؛[28] با همین مخالفین غدیر و دستاندرکاران سقیفه، اینها کاملاً زندگی همکاسه داشتند، همکیسه داشتند، زندگی نکاحی داشتند و مانند آن.
روایت پانزده این باب که «الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْمُفَضَّل» که سندها معتبر است «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ مَنِ ادَّعَی الْإِمَامَةَ وَ لَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا فَهُوَ کَافِرٌ»[29] این روایت اصحاب سقیفه را میگوید.
روایت شانزدهم این باب از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه): «مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ وَصَفَهُ بِالْمَکَانِ فَهُوَ کَافِرٌ وَ مَنْ نَسَبَ إِلَیْهِ مَا نَهَی عَنْهُ فَهُوَ کَاذِبٌ»؛[30] میبینید که مسئله توحید را با مسئله امامت یک جا ذکر میکند، اهمیت آن سرجایش محفوظ است آن جایی که وجود مبارک امام هشتم فرمود ما شرط حصن هستیم «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی فَمَنْ قَالَهَا دَخَلَ حِصْنِی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی ... وَ أَنَا مِن شُرُوطِهَا»[31] این خیلی حرف عظیمی است! درست عظیم است اما اینها آدمهای عظیمی هستند اینطور نیست که مبالغه باشد، این روایت بالاتر از «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا»[32] است؛ آن باب نبوت است این شرط الوهیت است. «وَ أَنَا» یعنی ما اهل بیت، تنها خصوص امام رضا(سلام الله علیه) که نیست. وقتی امام هشتم فرمود من شرط این توحید هستم مثل اینکه وجود مبارک پیغمبر درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) بفرماید «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌ بَابُهَا»؛ «باب المدینه» بودن یک مرحله است، «شرط الألوهیه» بودن یک مرحله دیگری است. به هر حال شما از کدام راه میخواهید خدا را عبادت کنید؟ از چه راهی باید او را بشناسید؟ به چه طریق و به چه نحوی باید او را عبادت کنید؟ در بعضی از روایات است که درست است خدا «بصیر بکل شیء» است؛ اما اینجا این کلمه را نگو، در جای دیگر این کلمه را بگو! از این تعبیرات در روایات هست. بنابراین این است که فرمود: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِن شُرُوطِهَا»، یک راهی نیست که کسی رفته باشد یا خبر داشته باشد، از این قبیل نیست.
همه اینها را در بخش ایمان باید جاسازی کرد نه در بخش اسلام، اسلام به همین دو کلمه وابسته است توحید «لا اله اله الله»! و شهادت به رسالت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم).
بقیه روایات ـ إنشاءالله ـ در جلسه آینده مطرح میشود.
ینده
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج4، ص7.
[2]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص403.
[3]. عوالی اللئالی، ج4، ص120.
[4] . الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص312.
[5]. الکشاف, ج2, ص430؛ کامل بهایی(طبری)، ص390.
[6]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم علیهم السلام جمیعا بمنزلة کلام واحد یُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[7]. سوره نساء، آیه145.
[8]. نهج البلاغة(صبحی صالح), خطبه127.
[9]. ر.ک: تهذیب الأحکام، ج6، ص113.
[10]. وسائل الشیعة، ج28، ص340.
[11]. وسائل الشیعة، ج28، ص340.
[12]. سوره یوسف، آیه106.
[13]. جامع الأخبار، ص 129.
[14]. وسائل الشیعة، ج28، ص340 و 341
[15]. سوره توبه، آیه3.
[16]. وسائل الشیعة، ج28، ص341.
[17]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[18]. وسائل الشیعة، ج28، ص341.
[19]. الفوائد الرجالیة، ج3، ص265.
[20]. وسائل الشیعة، ج28، ص341.
[21]. وسائل الشیعة، ج28، ص342.
[22]. وسائل الشیعة، ج28، ص342.
[23]. التوحید، شیخ صدوق، ص360.
[24]. وسائل الشیعة، ج28، ص342.
[25]. وسائل الشیعة، ج28، ص343.
[26]. سوره آل عمران، آیه97.
[27]. وسائل الشیعة، ج28، ص343.
[28]. وسائل الشیعة، ج28، ص343.
[29]. وسائل الشیعة، ج28، ص344.
[30]. وسائل الشیعة، ج28، ص344.
[31]. عیون أخبار الرضا، ج2، ص135.
[32]. الأمالی، شیخ صدوق، 345.