28 12 2021 447229 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 159 (1400/10/07)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

نظر سوم در لواحق مسائل ارث بود که فصل اولش مربوط به اولاد لعان و امثال اینها بود. فصل دوم درباره میراث خنثی است. درباره خنثی چند تا بحث است: یکی اینکه آیا خنثی یک حقیقت ثالثه است که یک انسان نه مذکر است نه مؤنث؟ اگر حقیقت ثالثه باشد میشود «ما لا نص فیه» و اگر حقیقت ثالثه نباشد، داخل در احد النّصین است یا مذکر است یا مؤنث. ظاهر حصر آیات و روایات که فرزند را یا مذکر میداند یا مؤنث و سهام اینها را مشخص میکند این است که حقیقت ثالثه نیست، اگر با پیشرفت علم ثابت شد که نه، یک حقیقت ثالثه است، این گرچه نص خاص ندارد ولی تحت اطلاقات ادله اولاد و همچنین ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ[1] داخل است وگرنه مشمول ادله ارث نسبی نخواهد بود.

مطلب دوم آن است که این جریان خنثای مشکل نه تنها تشخیص ذکورت و انوثت او مشکل است، تشخیص حکم فقهی او هم آسان نیست برای اینکه نه از سنخ اقل و اکثر است که علم اجمالی به علم تفصیلی و شک بدئی منحل بشود، یک، نه از سنخ متباینانی است که اصل حاکم داشته باشد و این اصل حاکم این حکومت را إعمال بکند و نزاع را برطرف بکند، دو، بنابراین خودش از نظر حکم فقهی مشکل دارد که سهم مذکر را ببرد یا سهم مؤنث، لذا قسمت مهم سؤالات مبتلایان به این بحث این بود که سؤال نمیکردند حکم اینها چیست، سؤال میکردند که ما از چه راه تشخیص بدهیم که این مذکر است یا مؤنث؟ برای اینکه هم در مَحرمیت، هم در حرمت نکاح، هم در سایر مسائل جای بحث است، ارث، گوشهای است مربوط به بعد از موت، این الآن که زنده است بالاخره با چه کسی میتواند تماس بگیرد؟ با چه کسی میتواند ازدواج بکند؟ با چه کسی میتواند گفتگو بکند؟ قسمت مهم نیاز مبتلایان به این، همان زندگی روزانه اینها بود، لذا سؤال میکردند که بالاخره این خنثی مرد است یا زن است؟ گوشهای از این حرفها در مسئله ارث ظهور کرده است و چون بعضی از نصوص درباره ارث آمده، این مسائل را در ارث مطرح کردند وگرنه در همه مسائل جریان خنثی مطرح هست.

پس مطلب اول این بود که از سنخ علم اجمالی نیست که منحل بشود، دوم اینکه امر دایر بین متباینین است ولی اصل حاکمی در اینجا وجود ندارد که حکومتی بکند و نزاع را برطرف کند، لذا به ائمه مراجعه کردند که چه کار بکنیم؟ و ائمه(علیهم السلام) هم اماراتی ذکر میکردند برای تشخیص ذکورت و انوثت و از این راه، هم مسئله ارث حل میشد، هم حرمت نکاح حل میشد، هم مَحرمیت حل میشد، هم سایر مسائل روزانهای که بالاخره مکلفین با اینها در ارتباطاند، هم مکلفین وظیفهشان را باید بدانند، هم او باید حکمش را بداند که با چه کسی تماس بگیرد؟ با چه کسی تماس نگیرد؟ از هر نظر این مورد ابتلا بود.

روایات این مسئله هم، قسمت مهم امارات را ذکر کردند در هنگام بول، که این امر این چنینی است که اگر از فلان عضو بول میآید این مذکر است و اگر از فلان عضو بول میآید مؤنث است. گاهی سؤال میکردند که از هر دو عضو میآید، جواب میدادند که از کدام عضو زودتر میآید؟ گاهی میپرسیدند که همزمان میآید میفرمودند که کدام عضو دیرتر قطع میکند؟ اینها  امارات فی الجملهای است که میتواند کمک بکند. آن روز نه علم پیشرفت کرده بود نه وسیلهای غیر از این داشتند، با این دو سه علامت خواستند ثابت کنند که چه کسی مذکر است و چه کسی مؤنث، آنگاه جمیع احکام ذکورت و انوثت را بر همین بار بکنند، لذا مرحوم محقق هیچ چارهای هم نداشتند مگر اینکه مطابق همین نصوص فتوا بدهند. فرمایش مرحوم محقق این است:

بسم الله الرحمن الرحیم« الفصل الثانی فی میراث الخنثی» کسی که هم عضو مردانه دارد هم عضو زنانه «من له فرج الرجال و النساء یرث علی الفرج الذی» با آن عضوی که «یسبق منه البول» زودتر از عضو دیگری بول میکند، این یک بحث. چون گاهی سؤال میشد که همزمان بول از هر دو میآید «فإن جاء» این بول «منهما» از این دو عضو «اعتبر» آنکه «الذی ینقطع منه أخیرا» ادامه دارد آنگاه «فیورث علیه» آن مذکر محسوب میشود و حکم این است.

توجه دارید که اینجا دهها مسئله ژنتیکی و اینها مطرح است، اینجا هیچ راهی نبود، آنها که نمیتوانستند به علم غیب، موردی حکم بکنند که فلان شخص مذکر است یا فلان شخص مؤنث. به همین اماره بسنده کردند، هیچ چارهای نبود. «فیورث علیه. فإن تساویا» این دو عضو «فی السبق» بول «و التأخر» یعنی در حدوث و بقا، شروع و ختم، آنگاه در چنین فرضی، مرحوم شیخ در خلاف چنین فرمود: «قال فی الخلاف یعمل فیه بالقرعة» چرا؟ «محتجا بالإجماع و الأخبار» برای اینکه هم به ادله روایی تمسک کرد هم به اجماع.

مستحضرید که این اجماع در اینگونه از مواردی که هیچ راهی برای تشخیص نیست و روایات هم وارد هست، مستند به این روایات است، آن وقت گرچه خود این اجماع نمیتواند دلیلی جدا باشد چون مدرکی است، ولی پشتوانه این روایات هست که معلوم میشود این روایات مورد عمل است، اگر خود اجماع نتواند پشتیبان مسئله باشد، دلیل مسئله را پشتیبانی میکند، برای اینکه بالاخره این اجماع از جای دیگری در نیامده است از همین روایات استفاده شد، دلیل مسئله را پشتیبانی میکند. این فرمایش مرحوم شیخ در خلاف است.

اما در نهایه و ایجاز و مبسوط، که البته قبلاً هم فرمودند نهایه خیلی کتاب فتوایی مرحوم شیخ نیست، گرچه کتاب فقهی است اما نه، مبسوط چرا، ولی اینجا چون مبسوط و نهایه هر دو این مطلب را دارند لذا مورد اعتمادشان قرار میگیرد «و قال فی النهایة و الإیجاز و المبسوط یعطی نصف میراث رجل و نصف میراث امرأة» اینجا جمع حقوقی کردند، این روی بنای عقلا کار کردند، روی عدل و انصاف این کار را کردند، دلیلی ندارد که بگوییم نصف حق او را، نصف این را! اگر اینها دو تا حقیقت متبایناند یا سهم او را میبرد یا سهم این را میبرد، هم او باشد و هم این که نیست! یکی هست و لاغیر، چون یکی هست و لاغیر، نصف سهم او و نصف سهم این را مخلوط بکنند و به او بدهند، برای چیست؟ حالا قرعه امر دیگری است «فی کُلِّ أَمْرٍ مُشْکِل القُرعَة»[2] است، اگر این خنثی حقیقت ثالثه نیست، چون اگر حقیقت ثالثه باشد قرعه بین دو نفر که وجهی ندارد چون سه امر است، اگر حقیقت ثالثهای نباشد جا برای قرعه هست و موارد فراوانی هم قرعه را امضا کردند و اصلاً قرعه بنای عقلا دارد و ریشه دینی دارد هم در بین انبیای قبلی قرعه سابقه دارد، هم در بین مردم عادی.

در جریان مریم(سلام الله علیها) بعد از اینکه به دنیا آمده، خیلیها علاقه مند بودند که آن حضرت را پرستاری کنند کفالت امور او را به عهده بگیرند، اینها بالاخره نزاع کردند که ﴿أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ آن وقت قرعه زدند، به وجود مبارک پیغمبر خدا میفرماید که تو در آن صحنه نبودی ولی صحنه این است ﴿وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ﴾ یعنی طرزی خدای سبحان، صحنه دنیا را از اول خلقت برای وجود مبارک پیغمبر مشخص کرده است که گویا او در صحنه بود. ببینید میگوید در آن صحنه نبودی ولی این است، در آن صحنه نبودی ولی آن است، در کوه طور نبودی ولی قصه این است، در قصه جریان مریم نبودی ولی قصه این است، ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّور﴾[3] آنجا نبودی ولی قصه این است! کلاً طرزی گذشته را تبیین میکند که در دست پیغمبر باشد، اینطور خدا جهان را برای پیغمبر تشریح کرد. یک وقت است که میگوید وجود مبارک موسای کلیم اینطور بود، این یک نحو است  یک وقت میگوید شما آن وقت تشریف نداشتید ولی صحنه این است. این «ما کنت، ما کنت، ما کنت» خیلی است در قرآن  ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّور﴾،  ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾[4]،  در جریان حضرت مریم فرمود: ﴿وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾[5] آنجا نبودی که چگونه قرعه میزدند که چه کسی کفالت مریم(سلام الله علیها) را به عهده بگیرد، ولی وضع این بود، لذا وجود مبارک پیغمبر وقتی قصه را نقل میکرد مثل روز بود، هیچ احتمالی که مثلاً خلاف باشد و به گمانم این است این طور نبود، مثل اینکه الآن روز است.

در جریان مریم اینطور بود: ﴿وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾ در جریان کوه طور که به حضرت فرمود: ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾ اینطور بود، در موارد دیگر هم همینطور است. غرض این است که در زمان حضرت مریم بود در جریان حضرت یونس اتفاق افتاده است این یک امر عادی بود آن یونس پیغمبر به قرعه حاضر شد[6]، مریم(سلام الله علیها) به قرعه حاضر شد با قرعه این کارهای مهم را انجام میدادند، این در شریعتهای قبلی هم بود، در مردم هم بود سابقه داشت و   «فی کُلِّ أَمْرٍ مُشْکِل القُرعَة». حالا خواه واقع نداشته باشد، مثل خیلی از موارد که واقع ندارد، یک وقت است که واقع دارد، ولی مشتبه است، مشکل مخصوص آن قسم نیست که واقع دارد و برای ما مشتبه است، ما نمیدانیم در اینجا از الف است یا از باء نه اینکه  شق سومی هست ما نمیدانیم که شق سوم هست یا نه! چه واقع داشته باشد، چه واقع نداشته باشد، این قرعه حق مسلّم است و فتوا هم همین است.

الآن شما ببینید در خیلی از موارد که برای تعیین هیئت امنا که چه کسی رئیس باشد قرعه میزنند، اینجا که واقع مشخصی ندارد. یک وقت است که یک متولی مشخص کرده است ولی فعلاً در خاطر افراد نیست، اینجا واقعی دارد برای تشخیص آن واقع قرعه میزنند. یک وقت است که نه، پنج شش نفر هستند تازه میخواهند کار را شروع کنند در  دفتری، برای اینکه نزاعی و چیزی پیش نیاید قرعه میزنند این قرعه برای تشخیص واقع معین نیست، برای تشخیص این است که ما چه چیزی را واقع قرار بدهیم.

به هر تقدیر در نهایه و مبسوط فرمود: «یعطی نصف میراث رجل و نصف میراث» این یک تفطّن فقهی است این هیچ شاهدی هم ندارد. منتها میگوید روایت هشام بن سالم که از ابی عبدالله(علیه السلام) رسیده است حضرت امیر، چنین کاری کرده است، البته این قضایای شخصی که در موردی چنین کاری بکنند این «فی الجمله» ثابت میکند نه «بالجمله»، فعل نه اطلاق دارد از نظر سعه و ضیق، نه زبان دارد از نظر وجوب و استحباب، فعل «فی الجمله» ثابت میکند که این جایز است اگر دوام داشته باشد این فعل، از آن رجحان استفاده میشود اما وجوب استفاده بشود نیست، حصر استفاده بشود نیست -صرف فعل - این کار «فی الجمله» جایز است برای اینکه ما دلیل نداریم که حضرت در تمام موارد از این سنخ کار کرده است چون خود حضرت هم قولاً فرمایش دیگری فرمود، هم فعلاً کار دیگری انجام داد، پس یک جا اگر مثلاً نصف سهم مرد را و نصف سهم زن را به این خنثی داده است این معلوم میشود که «فی الجمله» در بعضی از موارد جایز است.

پرسش: ... کراهت را شامل نمی شود

پاسخ: نه، چون فعل امام مصون از کراهت است یعنی کار مکروه نمیکند تا آنجا که ممکن است بله.

پرسش: ... دوران امر اگر بین قول و فعل باشد یعنی قول قرعه باشد و فعل ...

پاسخ: فعل مفسر قول است فعل آنطوری که

پرسش:  ... مقدم است

پاسخ: بله، فعل مقدم است، منتها فعل اگر زبان داشته باشد و آن دوام باشد این بله، اما قول وقتی مطلق باشد فعل «فی الجمله» باشد، این کاری که یک جا کرده نمیتواند مفسر آن قول مطلق باشد.

پرسش: در یک موردی که مورد خاص است جواز همان مورد خاص ...

پاسخ: بله، ما از این فعل نمیتوانیم اطلاق یا عموم را بفهمیم لذا فعل زبان ندارد فعل «فی الجمله» ثابت میکند.

«و قال المفید و المرتضی رحمهما الله تعد أضلاعه فإن استوی جنباه‌ فهو امرأة و إن اختلفا فهو ذکر» این ضلع دندههای دو پهلوی این را میشمارند اگر اینها مساوی بودند که مرد هستند و اگر تفاوت داشتند زن هستند و این را از روایت شریح قاضی که فعل وجود مبارک حضرت امیر را نقل میکند استفاده کردند. بعد گفتند که اجماع هم در کار است اما هم آن روایت ضعیف است هم آن اجماع ثابت نشده است.

حالا بعد وارد مسئله میشوند. حالا برسیم به روایات مسئله. ببینید این چنین نیست که روایت تعیین کرده باشد این هست وگرنه فقهای دیگر نمیآیند بگویند شما دندههایش را بشمارید، پهلوهایش را بشمارید، شواهد دیگر و علائم دیگر، معلوم میشود که در صدد کشف این هستند، الآن اگر بودند ممکن بود که از راههای دیگر استفاده کنند وگرنه در صدد این بودند که بالاخره کشف بکنند که این مذکر است یا مؤنث، بعد از احراز اینکه ظاهر آیات و روایات این است که این حقیقت ثالثهای نیست چون در تمام آیات در تمام روایات سهم یا مال مذکر است یا مال مؤنث، از این جهت گرچه ما نص خاص نداریم «انما الولد» چنین چیزی نداریم که «انما» یا مذکر است یا مؤنث، اما وقتی که تمام این بخشهای روایی و قرآنی تقسیم میکنند سهام ارث را میگویند و در صدد بیان هم هستند  که برای مذکر این قدر، برای مؤنث این قدر، معلوم میشود که نوع ثالثی نیست.

حالا اگر انسان از راهی ثابت کرد  شبههای ندارد و برای او مسلّم میشود، اما عمده روایات باب است.

پرسش: ... با یک مقدار تغییر بدنی، این مرد می­شود یا زن می­شود، خودش نفس الامرش خنثی است

پاسخ: نه، خنثی نیست نفس الامرش متساوی الطرفین است. خنثی این است که، این باید داشته باشد، ولی هیچ چیزی را ندارد. ذکورت و انوثت از این به بعد شروع میشود، مثل اینکه شما بگویید این ستون نه مذکر است نه مؤنث. این شأنیت ذکورت و انوثت ندارد این سلسله تناسلی «من الأصلاب إلی الأرحام» و «من الأرحام إلی الأصلاب» این تا به آن محدوده نرسید وصف ذکورت و انوثت ندارد، شأنیت ندارد، لذا نه مذکر است نه مؤنث، نه اینکه شیء ثالث است، اصلاً وصف او نیست، مثل اینکه این ستون نه مذکر است نه مؤنث.

پرسش: ...

پاسخ: نه، اینجا جایش نیست از آن به بعد یا این است یا آن، ثالثی هم ندارد. قبلاً اصلاً جایش نبود، جای سؤال هم نیست برای اینکه اینجا جای ذکورت و انوثت نیست. ذکورت و انوثت از این مرز به بعد است، این مرز یا مذکر است یا مؤنث و قرعه هم برای تعیین احدهما است، قبلش که نداشت برای اینکه وصفش را نداشت مثل اینکه ستون نه مذکر است نه مؤنث، ما پس بگوییم که شیء ثالثی داریم، تا به این محدوده نرسد وصف ذکورت و انوثت پیدا نمیکند حالا از این به بعد یا این است یا آن، پس «لا ثالث لهما».

پرسش:  وصف تکوینی است یا تشریعی

پاسخ: تکوینی است.

پرسش: اگر تکوینی باشد در واقع یا ...

پاسخ: پس واقع ثالثه ندارد یا این است یا آن.

پرسش: ...اگر یک مقدار دُز دارویش را بیشتر بکنند مرد می­شود، کمتر بکنند زن می­شود

پاسخ: آن روی مبدأ قابلی است مبدأ قابلی نه مذکر است نه مؤنث.

حالا مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در جلد بیست و ششم صفحه 283 «أَبْوَابُ مِیرَاثِ الْخُنْثَی وَ مَا أَشْبَهَهُ‏» را ذکر میکند. «بَابُ أَنَّهَا تَرِثُ عَلَی» بر آن عضوی که «الَّذِی یَبُولُ مِنْهُ» ایشان عنوان را این کار کردند و عنوان باب را هم از نطاق روایات گرفتند «فَإِنْ بَالَتْ مِنْهُمَا» از هر دو عضو بول کرد «فَعَلَی الَّذِی یَسْبِقُ مِنْهُ الْبَوْلُ» که طبق بعضی از روایات است «فَإِنِ اسْتَوَیَا» در بول «فَعَلَی الَّذِی یَنْبَعِثُ» نعوذی دارد «فَإِنِ اسْتَوَیَا» در انبعاث و نعوض «فَعَلَی الَّذِی یَنْقَطِعُ أَخِیراً» آبش قطع بشود اخیراً، یعنی ابعد است «وَ أَنَّهُ یُعْتَبَرُ فِیهِ الِاحْتِلَامُ» یک «وَ الْحَیْضُ» دو «وَ الثَّدْیُ‏» و پستان و شیر، سه، از این راهها مشخص میشود.

اینها عناوینی است که مرحوم صاحب وسائل از روایات استفاده کرده و اینها را در عنوان باب قرار داده است.

اولین روایتی که مرحوم صاحب وسائل نقل میکند روایت مرحوم کلینی است «عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ» هم از آن طریق و از طریق دیگر «وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ فَرْقَدٍ» که این روایت، بعضی از آنها که مشکل داشته باشند این طرفش صحیح است، معتبر است «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنْ مَوْلُودٍ وُلِدَ لَهُ قُبُلٌ وَ ذَکَرٌ» وسیله مذکر بودن «کَیْفَ یُوَرَّثُ» چگونه به او ارث داده میشود؟ «قَالَ إِنْ کَانَ یَبُولُ مِنْ ذَکَرِهِ» از این عضو «فَلَهُ مِیرَاثُ الذَّکَرِ وَ إِنْ کَانَ یَبُولُ مِنَ الْقُبُلِ فَلَهُ مِیرَاثُ الْأُنْثَی»[7] است. اگر به همین ختم بشود، یک ضابطه خوبی است.

این روایت کلینی را مرحوم شیخ با سند خاص خودش نقل کرده است.

روایت دومی که مرحوم کلینی «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» نقل کرد این است که «قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع یُوَرِّثُ الْخُنْثَی مِنْ حَیْثُ یَبُولُ»[8] این «کان» سنت و سیره را میرساند، این حجت است و صحیح است و «فی الجمله» نیست، «قضیة فی واقعة» باشد نیست. این حرف تازهای هم نیست برای اینکه روایات دیگر هم از همین راه بول گفتند.

این روایت مرحوم کلینی را، مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله تعالی علیه) هم با سند خاص خودش نقل کرده است.

روایت سومی که مرحوم کلینی «عَنْ أَحْمَدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا» این البته مرسله است «عَنْ أَحَدِهِمَا ع» نقل کرد «فِی مَوْلُودٍ لَهُ مَا لِلذَّکَرِ وَ لَهُ مَا لِلْأُنْثَی» عضو هر دو گروه را دارد، حضرت فرمود: «فَقَالَ یُوَرَّثُ مِنَ الْمَوْضِعِ الَّذِی یَبُولُ» از آن عضو که بول میآید میتوان تشخیص داد به اینکه او مذکر است یا مؤنث «إِنْ بَالَ مِنَ الذَّکَرِ وَرِثَ مِیرَاثَ الذَّکَرِ وَ إِنْ بَالَ مِنْ مَوْضِعِ الْأُنْثَی وَرِثَ مِیرَاثَ الْأُنْثَی»[9].

مرحوم کلینی فرمود که «وَ فِی رِوَایَةٍ أُخْرَی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «فِی الْمَوْلُودِ لَهُ مَا لِلرِّجَالِ» یک «وَ لَهُ مَا لِلنِّسَاءِ» دو «یَبُولُ مِنْهُمَا جَمِیعاً» سؤال کردند که هر دو عضو را دارد و از هر دو عضو هم بول میآید! «قَالَ» حضرت سؤال فرمود: «مِنْ أَیِّهِمَا سَبَقَ» این بول از کدام سبق دارد؟ «قِیلَ فَإِنْ خَرَجَ مِنْهُمَا جَمِیعاً» آن وقت حضرت فرمود که «قَالَ فَمِنْ أَیِّهِمَا اسْتَدَرَّ» آنکه دوامش بیشتر است و تا پایان ادامه دارد چیست؟ «قِیلَ فَإِنِ اسْتَدَرَّا جَمِیعاً» حضرت فرمود: «قَالَ فَمِنْ أَبْعَدِهِمَا»[10] آنکه دیرتر قطع میشود.  

مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) روایت پنجم را نقل میکند «فِی عُیُونِ الْأَخْبَارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ الْبَغْدَادِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَنْبَسَةَ عَنْ دَارِمِ بْنِ قَبِیصَةَ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ ع أَنَّهُ وَرَّثَ الْخُنْثَی مِنْ مَوْضِعِ مَبَالِهِ»[11] حالا این «فی الجمله» بود یا «بالجمله»؟ آن روایت که دارد «بالجمله» بود، یعنی این کار رسمی بود و این حضرت میفرماید که «من موضع» این، معلوم میشود که رسماً این کار را میکرد نه اینکه «فی الجمله» یک بار اتفاق افتاده باشد.

پرسش: ...اگر از نظر علمی به شواهدی رسیدند

پاسخ: مسلّم بشود ثابت است.

پرسش: ...شواهد از لحاظ علمی با هم در تعارض­اند

پاسخ: اگر در تعارض بودند باید راه حل پیدا کرد مثل دو تا دلیلی که متعارضاند، اگر این برهان قطعی آورد، قطع مقدم بر مظنه است، اما اگر این هم دلیل ظنی بود در قبال آن دلیل ظنی، به قرعه منتهی میشود.

مرحوم صدوق دارد که ایشان این کار را کردند. روایت ششم را از «إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیُّ فِی کِتَابِ الْغَارَاتِ» نقل کردند. این کتاب غارات از کتابهای بسیار لطیف است، این تقریبا صد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شده است و برخی از منابع و مدارک نهج البلاغه سید رضی از کتاب الغارات است. این الغارات یعنی غارتهایی که معاویه در زمان قدرتش علیه حکومت حضرت امیر انجام داد اینها را جمع کرده، بعد وجود مبارک حضرت امیر چگونه سخنرانی کرده و چگونه عکس العمل نشان داده، اینها را هم جمع کرده این مجموعاً شده کتاب الغارات که سید رضی بخشی از خطبهها را از همین الغارات نقل میکند.

 در این قسمتی که ایشان از ابراهیم بن محمد ثقفی نقل کردند گفتند: «کُنَّا عِنْدَ عَلِیٍّ ع فِی الرَّحَبَةِ فَأَقْبَلَ رَهْطٌ فَسَلَّمُوا فَلَمَّا رَآهُمْ عَلِیٌّ ع أَنْکَرَهُمْ فَقَالَ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَنْتُمْ أَمْ مِنْ أَهْلِ الْجَزِیرَةِ قَالُوا بَلْ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ مَاتَ أَبُونَا وَ تَرَکَ مَالًا کَثِیراً وَ تَرَکَ أَوْلَاداً رِجَالًا وَ نِسَاءً وَ تَرَکَ فِینَا خُنْثَی» آمدند خدمت حضرت امیر که پدر ما مُرد، ما اهل جزیرهایم و ورثه ما، بعضی مذکرند، بعضی مؤنث، بعضی خنثی. از یک طرف نشانه زن در او هست «لَهُ حَیَاءٌ کَحَیَاءِ الْمَرْأَةِ» از طرفی هم نشانه رجولیت در او هست، ابزار مرد را دارد.

پرسش:  ... یعنی یک خصلت روحی بوده

پاسخ: بله این خصلت روحی زن را دارد، زنانه زندگی میکند. بعد در موقع ارث، ارث پسر را میخواهد! «فَأَرَادَ الْمِیرَاثَ کَرَجُلٍ مِنَّا» ما هم گفتیم معلوم نیست که تو پسر باشی یا دختر باشی! «فَأَبَیْنَا عَلَیْهِ إِلَی أَنْ قَالَ» تا به اینجا رسید که وجود مبارک حضرت امیر فرمود که «انْطَلِقُوا إِلَی صَاحِبِکُمْ فَانْظُرُوا إِلَی مَسِیلِ الْبَوْلِ فَإِنْ خَرَجَ مِنْ ذَکَرِهِ فَلَهُ مِیرَاثُ الرَّجُلِ وَ إِنْ خَرَجَ مِنْ غَیْرِ ذَلِکَ فَوَرِّثُوهُ مَعَ النِّسَاءِ» بعد دیدند که «فَبَالَ مِنْ ذَکَرِهِ فَوَرَّثَهُ کَمِیرَاثِ الرَّجُلِ»[12] رفتند بررسی کردند دیدند که این مرد است.

مرحوم علامه در «الْمُخْتَلَفِ» دارد که «قَالَ ابْنُ أَبِی عَقِیلٍ الْخُنْثَی عِنْدَ آلِ الرَّسُولِ ع یُنْظَرُ فَإِنْ کَانَ هُنَاکَ عَلَامَةٌ یَتَبَیَّنُ بِهَا الذَّکَرُ مِنَ الْأُنْثَی مِنْ بَوْلٍ أَوْ حَیْضٍ أَوِ احْتِلَامٍ أَوْ لِحْیَةٍ أَوْ مَا أَشْبَهَ ذَلِکَ فَإِنَّهُ یُوَرَّثُ عَلَی ذَلِکَ»[13] این حرف تازهای نیست یعنی یکی از این علاماتی که در روایات هست را اگر مشاهده کردید این مذکر است والا مؤنث. ادامه بحث میماند برای روز بعد.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.

[2]. عوالی اللئالی, ج2, ص285.

[3] . سوره قصص، آیه46.

[4] . سوره قصص، آیه44.

[5] . سوره مریم، آیه44.

[6]. سوره صافات، آیه141.

[7] . وسائل الشیعه، ج26، ص283.

[8] . وسائل الشیعه، ج26، ص283و284.

[9] . وسائل الشیعه، ج26، ص284.

[10] . وسائل الشیعه، ج26، ص284.

[11] . وسائل الشیعه، ج26، ص284.

[12] . وسائل الشیعه، ج26، ص284و285.

[13] . وسائل الشیعه، ج26، ص285.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق