أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) مسائل فرائض و ارث را در چند مقصد و مقدمه و خاتمه بیان کردند. پایان مقصد اول که درباره ارث انساب است پنج تا مسئله را بیان فرمودند که دو مسئله از آن مسائل پنجگانه بیان شد. اینها چون نتیجه آن نصوص است و جمعبندی آن روایات است، لذا روایت خاصی در این مسائل نیست، اولاً، نیازی هم به تکرار نصوص نیست، ثانیاً.
جمعبندی ریاضی کردند در بین این مسائل و آن جمعبندی در مسئله سوم این است که ما گفتیم ارث یا با نسب است یا با سبب. نسب را هم گفتیم مطابق با آیات و روایات یا طولیاند یا عرضی. نسب طولی مثل أبوان و أولاد. نسب عرضی مثل عمه و عمو، خاله و دایی که اینها طبقه سوماند. طبقه اول که أولاد و آباء هستند اینها طولیاند. طبقه دوم که بین اول و سوم است، تلفیقی از طولی و عرضی است یعنی هم جد در آن است هم برادر، برادر پیوند عرضی با میت دارد، جد پیوند طولی دارد. تمام این نسب سهگانه را به خوبی تبیین کردند که اگر طولیها بود در طبقه اول و اگر عرضیهای محض بود در طبقه سوم و اگر تلفیقی از طولی و عرضی بود در طبقه دوم. در مسئله ارث، بسیاری از احکام را خود قرآن بیان کرده است یعنی آیه یازده، آیه دوازده، آیه 176 و آیه 33 در سوره مبارکه «نساء» اینها را کاملاً مشخص فرمود.
در آن جمعبندی که پنج مسئلهای که به عنوان فروعات و نتایج ذکر میکنند میفرمایند: این انسابی که ما گفتیم گاهی ممکن است که دو جهت در یک نفر جمع شود یعنی هم عمو باشد هم دایی، چون ممکن است ازدواج خانوادگی صورت بگیرد و دو سبب در او باشد و اگر دو سبب در او بود آیا به هر دو سبب ارث میبرد یا نمیبرد؟ چه کار باید کرد؟
در اجتماع اسباب، گاهی اجتماع اینها هیچ اثری ندارد، مثل اینکه در مَحرمیت، یک، در حرمت نکاح، دو، در این امور اگر کسی هم عمه بود هم أم الزوجه، أم الزوجه بودن که به منزله ﴿وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ﴾،[1] حرمت نکاح دارد، چون قبل از اینکه این أم الزوجه بشود، عمه بود. این دو سبب از اسباب حرمت نکاح، یک، دو سبب از اسباب مَحرمیت و جواز نظر، دو، این سبب دوم که آمد هیچ اثری ندارد. اینطور نیست که حالا دو سبب در آن تأثیر داشته باشد.
پس گاهی اجتماع دو سبب بیاثر است «کما فی المَحرمیة» یک، «کما فی حرمة النظر» دو، اینجا اگر کسی هم خاله بود هم أم الزوجه، هم عمه بود هم أم الزوجه و مانند آن، این اثر جدیدی در مَحرمیت، یک، در حرمت نکاح، دو، ندارد.
اما در اینجا ممکن است کسی دو سبب داشته باشد و از هر دو جهت ارث ببرد، هم عمه یا عمو باشد هم نسبت دیگری داشته باشد. اینجا را فقها بررسی کردند و گفتند به اینکه در جریان مَحرمیت و حرمت نکاح و امثال ذلک این جهت دوم بیاثر است یعنی اگر عمهای أم الزوجه شد اگر خالهای أم الزوجه شد، این أم الزوجه بودن درست است که مَحرمیت میآورد و حرمت نکاح میآورد اما اثر جدیدی ندارد، برای اینکه آن سبب قبلی به نام عمه بودن همان آثار را دارد. هیچ حاجبی در کار نیست اما در مسئله انساب اگر دو نسب در یک جا جمع شد و طولی شد، یکی در طبقه اول بود، دیگری در طبقه دوم بود، این طبقه اول، مانع اثرگذاری طبقه دوم است. این تأثیر و تأثر است «هذا اولاً» و ثانیاً: اگر حاجب نباشد از هر دو جهت ارث میبرد.
پس اجتماع دو سبب هیچ اثر ندارد، «کما فی المحرمیة و حرمة النظر»، اجتماع دو سبب دو اثر دارد: یا حاجب است و جلوی آن را میگیرد یا باهم هستند. اگر این دو سبب، یکی در یک طبقه بود و یکی در طبقه بعدی، این طبقه قبلی چون حاجب طبقه بعدی است، اثرش این است که جلوی او را میگیرد و نمیگذارد که او اثر بگذارد و اگر حاجب نبود باهم هماهنگاند هردو از هر دو جهت ارث میبرند. این یک گوشهای از توضیحات مسئله سوم است.
فرمود: «الثالثة إذا اجتمع للوارث سببان فإن لم یمنع أحدهما الآخر ورث بهما» اگر این در طبقه اول بود او در طبقه دوم است، این حاجب اوست. حالا گاهی حجب حرمان است مثل اینکه طبقه اول باشد، جلوی طبقه دوم را رأساً میگیرد، گاهی حجب نقصان است و سهم را کم میکند، مثل اینکه کلاله اگر کمتر یا بیشتر باشد، سهم مادر را کمتر میکنند. بالاخره یا حجب حرمان است یا حجب نقصان، اثر دارد. «مثل ابن عم لأب هو ابن خال لأم» اگر ازدواج خانوادگی صورت گرفت این شخص هم پسرعموی أبی است هم پسردایی أمی. «و مثل ابن عم هو زوج» گاهی انساب باهم جمع میشوند، گاهی اسباب باهم جمع میشوند، گاهی انساب و اسباب باهم جمع میشوند. سه تا فرع است.
«و مثل ابن عم هو زوج أو بنت عم هی زوجة» پسرعمویی که شوهر است یا دخترعمویی که زوجه است، این هم زوجیت در آن هست، هم پسرعمو بودن یا دخترعمو بودن «و مثل عمة لأب هی خالة لأم» این عمه پدری است و خاله مادری. اگر ازدواج خانوادگی صورت گرفت این هم عمه است هم خاله. در اینجا هیچ کدام مانع دیگری نیست اما «و إن منع أحدهما الآخر» این حاجب بود «ورث من جهة المانع» و از جهت ممنوع ارث نمیبرد «مثل ابن عم» پسرعمویی که برادر باشد، برادری طبقه دوم است، پسرعمو طبقه سوم است این نمیتواند ارث ببرد «هو أخ فإنه یرث بالأخوة خاصة»[2] از دو جهت ارث نمیبرد.
«فتحصل» که اگر دو سبب از اسباب محرمیت یا دو سبب از اسباب حرمت نکاح جمع شود، ثانی اصلا بیاثر است و اما دو سبب از اسباب ارث حالا یا «نسباً کان» یا «سبباً کان» یا ملفق از سبب و نسب باشد، اگر منع کلی به نام حجب حرمان، منع جزئی به عنوان حجب نقصان نبود، از هر دو جهت ارث میبرند.
حالا روز چهارشنبه است و چند هفته هم موفق نشدیم به این بحثهای روز چهارشنبه، این روایتِ نورانی را که بنا شد روز چهارشنبه بحث بکنیم این است. دعاها منحصر در مفاتیح نیست و دعاهای صحیفه سجادیه هم منظمتر است هم عمیقتر و ترتیب یافته است. این دعای هفدهم این است که شیطان به سراغ هر کسی خواهد رفت، یک، و هر کسی را از راه باز میدارد، دو، و بازدارندگی او این است که از بالا شروع میکند نه از پایین. آن تا میتواند جلوی کار اهم را میگیرد، اگر نتوانست جلوی کار مهم را میگیرد. این کار اساسی است. اگر معاذالله دسترسی به عقیده داشت در عقیده آسیب میرساند. نشد، در اخلاق آسیب میرساند، نشد، در عمل ولو به صورت خُلق در نیاید، این ریشهزنی او هست و اینکه سوگند یاد کرده است، ذات اقدس الهی نفرمود تو نمیتوانی، فرمود مأموران من بیکار نیستند. اینکه گفت من سواری میخواهم! مستقیماً به ذات اقدس الهی خطاب کرد و عرض کرد که ﴿لَأَحْتَنِکَن﴾[3] «إحتنک» یعنی سواری گرفتم. حنک و تحت حنک آنها در اختیار من است! وقتی گفتند «إحتنک الفرس»؛ یعنی این سوارکار طوری بر این اسب سوار شد که افسارش، حنکش و تحت حنکش در اختیار اوست. گفت: ﴿لَأَحْتَنِکَن ذُرِّیَّتَهُ﴾ من اینطور میکنم! اینها باید به من سواری بدهند من این کار را میکنم. دهنه اسب را که گرفتند، حنک و تحت حنکش در اختیار سوارکار است.
دعاهای نورانی صحیفه سجادیه قسمت مهمّش اگر نگوییم صد درصد، قسمت مهمّش برهان است، دلیل است که چه کار بکنیم و چه کار نکنیم. این دعای هفدهم خیلی مفصل نیست ما چند جمله قبل را میخوانیم تا بعد برسیم به آن مطلب مقصودی که فرمود.
به خداوند عرض می کند: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِکَ مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ» این شیطان میخواهد چه کار بکند؟ «مِنْ نَزَغَاتِ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ وَ کَیْدِهِ وَ مَکَایِدِهِ، وَ مِنَ الثِّقَةِ بِأَمَانِیِّهِ وَ مَوَاعِیدِهِ وَ غُرُورِهِ وَ مَصَایِد وَ أَنْ یُطْمِعَ نَفْسَهُ فِی إِضْلَالِنَا عَنْ طَاعَتِکَ، وَ امْتِهَانِنَا بِمَعْصِیَتِکَ، أَوْ أَنْ یَحْسُنَ عِنْدَنَا مَا حَسَّنَ لَنَا، أَوْ أَنْ یَثْقُلَ عَلَیْنَا مَا کَرَّهَ إِلَیْنَا» او از راه اندیشه و از راه فکر ما را میگیرد یا وعده میدهد یا وعید میدهد مبادا خدای ناکرده ما گرفتار اینها شویم!
«اللَّهُمَّ اخْسَأْهُ عَنَّا بِعِبَادَتِکَ» ما اهل بندگی باشیم تا او را برانیم «وَ اکْبِتْهُ بِدُءوبِنَا فِی مَحَبَّتِکَ، وَ اجْعَلْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُ سِتْراً لَا یَهْتِکُهُ، وَ رَدْماً مُصْمِتاً لَا یَفْتُقُهُ» فاصلهای بگذار که او تنواند بیاید.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اشْغَلْهُ عَنَّا بِبَعْضِ أَعْدَائِکَ، وَ اعْصِمْنَا مِنْهُ بِحُسْنِ رِعَایَتِکَ، وَ اکْفِنَا خَتْرَهُ، وَ وَلِّنَا ظَهْرَهُ، وَ اقْطَعْ عَنَّا إِثْرَهُ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَمْتِعْنَا مِنَ الْهُدَی بِمِثْلِ ضَلَالَتِهِ، وَ زَوِّدْنَا مِنَ الْتَّقْوَی ضِدَّ غَوَایَتِهِ، وَ اسْلُکْ بِنَا مِنَ التُّقَی خِلَافَ سَبِیلِهِ مِنَ الرَّدَی.
اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْ لَهُ فِی قُلُوبِنَا مَدْخَلًا وَ لَا تُوطِنَنَّ لَهُ فِیمَا لَدَیْنَا مَنْزِلًا.
اللَّهُمَّ وَ مَا سَوَّلَ لَنَا مِنْ بَاطِلٍ فَعَرِّفْنَاهُ» خدایا او در اندیشه ما اثر دارد، گاهی نفس مسوّله را او تحریک میکند. نفس مسوّله که ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾[4] هم درباره به چاه انداختن یوسف(سلام الله علیه) است که یعقوب(سلام الله علیه) فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ﴾ هم درباره راهاندازی سامری که به وجود مبارک کلیم الهی(سلام الله علیه) گفت: ﴿سَوَّلَتْ لی نَفْسی﴾[5] پس این نفس مسوّله آن قدر قدرت دارد که بد را خوب نشان بدهد، یک، ضلالت را هدایت نشان بدهد، دو، راهنماییِ کجاندیشی بکند، سه، آن راه حق را ضلالت معرفی کند،چهار.
دعای نورانی حضرت این است که آن تسویلهایی که به وسیله نفس مسوّله، او انجام میدهد ما را باخبر کن! «اللَّهُمَّ وَ مَا سَوَّلَ لَنَا مِنْ بَاطِلٍ فَعَرِّفْنَاهُ وَ إِذَا عَرَّفْتَنَاهُ» حالا فهمیدیم حالا عالم شدیم چه کار کنیم؟ «فَقِنَاهُ» «قِ» یعنی حفظ کن! ما را حفظ کن. «وَ بَصِّرْنَا مَا نُکَایِدُهُ بِهِ، وَ أَلْهِمْنَا مَا نُعِدُّهُ لَهُ، وَ أَیْقِظْنَا» ما را بیدار کن «عَنْ سِنَةِ الْغَفْلَةِ بِالرُّکُونِ إِلَیْهِ، وَ أَحْسِنْ بِتَوْفِیقِکَ عَوْنَنَا عَلَیْهِ.
اللَّهُمَّ وَ أَشْرِبْ قُلُوبَنَا إِنْکَارَ عَمَلِهِ، وَ الْطُفْ لَنَا فِی نَقْضِ حِیَلِهِ.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ حَوِّلْ سُلْطَانَهُ عَنَّا، وَ اقْطَعْ رَجَاءَهُ مِنَّا، وَ ادْرَأْهُ عَنِ الْوُلُوعِ بِنَا.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اجْعَلْ آبَاءَنَا وَ أُمَّهَاتِنَا وَ أَوْلَادَنَا وَ أَهَالِیَنَا وَ ذَوِی أَرْحَامِنَا وَ قَرَابَاتِنَا وَ جِیرَانَنَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ مِنْهُ فِی حِرْزٍ حَارِزٍ، وَ حِصْنٍ حَافِظٍ، وَ کَهْفٍ مَانِعٍ، وَ أَلْبِسْهُمْ مِنْهُ جُنَناً وَاقِیَةً»؛ به همه آنها سپری بده که از خطر شیطان محفوظ باشند «وَ أَعْطِهِمْ عَلَیْهِ أَسْلِحَةً مَاضِیَةً»؛ شمشیر تیز نفوذ کنندهای به این افراد بده، به فامیل های ما، به دوستان ما، به اهالی ما، به اهل محل ما، به اهل شهر ما، به اهل کشور ما بده!
عمده این جمله است: «اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِکَ مَنْ شَهِدَ لَکَ بِالرُّبُوبِیَّةِ» این دعا را ما گفتیم اسم خیلیها را بردیم، اسم خیلیها را هم نبردیم، چه در شهر ما باشند، در کشور ما باشند، یا جای دیگری باشند، آنهایی که اسمشان را ما نبردیم، این دعا را درباره آنها هم مستجاب کن! «اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِکَ مَنْ شَهِدَ لَکَ بِالرُّبُوبِیَّةِ وَ أَخْلَصَ لَکَ بِالْوَحْدَانِیَّةِ، وَ عَادَاهُ لَکَ بِحَقِیقَةِ الْعُبُودِیَّةِ» چیزی به اینها بده که اینها بتوانند مقاومت کنند و آن حقیقت بندگی است «وَ اسْتَظْهَرَ بِکَ عَلَیْهِ فِی مَعْرِفَةِ الْعُلُومِ الرَّبَّانِیَّةِ» به همه اینها چیزی بده که به وسیله آن پشتگرمی داشته باشند. ظَهر یعنی پشت. استظهار بکنند یعنی پشتگرمی داشته باشند. مظاهره و تظاهرات نه یعنی ظهور، یعنی ظَهر، یعنی پشتیبان یکدیگر باشند. میگویند فلان روز تظاهرات است، یعنی همه ظَهر به ظَهر هم دادند میخواهند در برابر باطل قیام کنند این معنی تظاهرات است. حضرت فرمود اینها بتوانند ظهیر هم باشند، پشتبان هم باشند، پشتیبان هم باشند در برابر دشمن.
چه کار میخواهند بکنند؟ اینها میخواهند علوم ربّانی یاد بگیرند، این نمیگذارد. منظور ما تماماً این جمله اخیر بود که شیطان نمیگذارد اینها علوم ربّانی یاد بگیرند، به اینها آن توفیق را بده که ظهیر هم باشند، پشتبان هم باشند، پشتیبان هم باشند «فِی مَعْرِفَةِ الْعُلُومِ الرَّبَّانِیَّةِ»
شیطان درست است که اولاً جلوی علم را میخواهد بگیرد که کسی عالم نباشد اما بالاخره علوم اعتقادی، علوم اصلی را تا آنجا که میتواند از ریشه میزند. جلوی علوم اصلی را میگیرد، جلوگیری از علوم فرعی در درجه دوم است. جلوی اصل اعتقاد و برهان را میخواهد بگیرد و کوشش او هم این است که اینها در علوم ربّانی محروم بمانند.
بهترین شرحی که فعلاً در دسترس است شرح مرحوم آقا سید علیخان است این سید بزرگوار در مقدمه همین شرح صحیفه سجادیه میگوید که ما با 28 واسطه به وجود مبارک پیغمبر میرسیم. بعد این شعر فرزدق را ذکر می کند:
أولئک آبائی فجئنی بمثلهم إذا جمعتنا یا جریر المجامع
این شعر را مرحوم میرداماد هم در قبسات ذکر میکنند. [6]
بعد این فخر را هم ایشان ذکر میکند که در لیلهی معراج وقتی از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از رجعت، سؤال کردند، صوت کلماتی که شما در معراج شنیدید شبیه صوت چه کسی بود؟ مرحوم آقا سید علی خان در مقدمه صحیفه دارد که گفت شبیه صوت علی بود! من این صدایی که میشنیدم شبیه صدای علی بود.[7]
جریان علوم ربانی بازگشتش به همین علوم عقلی و به اصول دین است. علومی که به اصول دین برگردد فعلاً همین فلسفه و کلام است. من خاطرهای دارم که این خاطره باعث شد که ما به سراغ این روایات برویم. آن خاطره این است که ما اوایل شهریور 1344 رفتیم خدمت مرحوم آقای آملی بزرگ، مرحوم آقا شیخ محمدتقی آملی. پدرشان ملا محمد آملی معاصر مرحوم شهید شیخ فضل الله نوری بودند که آن بزرگوار را شهید کردند و ایشان را هم تبعید کردند؛ تعلیقاتی هم بر شمسیه دارد. رفتم از ایشان خداحافظی بکنم که بیایم قم، فرمودند که قم جای بابرکتی است اولاً بیبی(سلام الله علیها) است که معدن کرامت است او حسابش جداست، ثانیاً علمای بزرگی در قم دفناند که کنار قبور اینها منشأ برکت است - این هم راست است - فقهای بزرگ، علمای بزرگ، مفسرین بزرگ هستند - این هم درست است_ تا اینجایش معلوم بود اما این قسمت سومش برای ما تازگی داشت گفت کنار قبور علما برکات فراوانی دارد برای اینکه شاگردان ارسطو هر وقتی میخواستند مشکل علمی برایشان حل بشود میرفتند کنار قبر ارسطو آنجا مباحثه میکردند مشکل علمیشان حل میشد!
این یعنی چه؟ این اولین بار بود که ما این حرف را میشنیدیم! اگر غیر ایشان بود که فوراً انکار میکردیم. اما ایشان که غرق در همین مسائل بود، علمش، تقوایش، ما قدرت انکار نداشتیم ولی نتوانستیم بپذیریم که این یعنی چه؟ شاگردان ارسطو رفتند کنار قبرش، آنجا مباحثه میکردند مشکل برایشان حل میشد! این بود در ذهن ما. چاپ جدید قبسات که عرضه شد آن را گرفتیم قبسات جزء کتابهای بالینی ما بود - اینطور نبود که اگر یک وقت مرحوم صدر المتألهین نام ایشان را میبرد ما مراجعه میکردیم، نه، کتاب بالینی ما بود - ما همینطور این کتاب را مطالعه میکردیم تا به اواخرش که رسیدیم دیدم آنجا گفت که اینها زندهاند، مردگان زندهاند، علما زندهاند، قبورشان اثر دارد لذا شاگردان ارسطو هر وقت مشکل علمی پیدا میکردند میرفتند کنار قبر ارسطو آنجا مشکلشان حل میشد!
در صفحه 456 قبسات فرمودند: «قال علامة المتشککین و امامهم فی کتاب المطالب العالیة» این را ما مراجعه کردیم، مطالب عالیه فخر رازی، جلد هفت، صفحه131 «فی کتاب المطالب العالیة انه جرت عادة جمیع العقلاء بانهم یذهبون الی المزارات المتبرّکه و یصلون و یصومون و یتصدقون عندها و یدعون الله تعالی فی بعض المهمّات فیجدون آثار النفع ظاهرة و نتایج القبول لائحة. یحکی ان اصحاب ارسطاطالیس کلما صعبت علیهم مسئلة ذهبوا الی قبره و بحثوا فیها و کانت تنکشف لهم تلک المسئلة. و قد یتفق مثل هذا کثیرا عند قبور الاکابر من العلماء و الزهاد. ولولا بقاء النفوس بعد موت الابدان لم یتصور امثال ذلک» اگر مرگ نفاد و عدم و اینها بود این اثرات برای چیست؟
این اختصاصی به ارسطو و اینها ندارد، خیلیها این کار را میکنند نسبت به بزرگانشان. نظر خیلی از ما طلبهها نسبت به اینها این بود که اینها فیلسوف هستند، اما صبغه دینی و اینطور چیزها را ما از کسی نشنیده بودیم. این باعث شد که ما ببینیم بزرگان دیگر هم در این زمینه نظری دارند یا نه؟ مرحوم آقا شیخ محمدحسن اصفهانی صاحب کشف اللثام به نام فاضل اصفهانی است ولی به فاضل هندی معروف است چون مدتی در هند سفری داشتند. وقتی صاحب جواهر نام اینها را به عظمت میبرد، از فقهای نامآور امامیه هستند. او فاضل اصفهانی است قبر مطهرش در تخت فولاد است ما که آنجا رفتیم مکرر کنار قبر ایشان رفتیم زیارت کردیم فاتحه خواندیم در اصفهان است. محمدحسن اصفهانی است حالا اینجا محمدحسن هندی شده است! ایشان در فقه کتاب کشف اللثام را دارد، ایشان مثل مرحوم نراقی هم حکیم بود هم فقیه بود.
مرحوم اصفهانی، بهاء الدین محمد بن حسن اصفهانی بر سه بخش شفای مرحوم بوعلی تعلیقه دارد، شرح دارد.
اسم این کتاب شریفشان این است: «عون اخوان الصفا علی فهم کتاب الشفاء» که جلد اولش در منطق است، آن دو جلد دیگرش در طبیعیات و الهیات است. ایشان در صفحه اول مقاله أولی که صفحه 27 این کتاب حساب میشود و درباره ارسطو صحبت است فرمود: «إعلم ان واضعه هو الحکیم الفاضل و الفیلسوف الکامل ارسطاطالیس» ابن فلان که «یسمیه استاده افلاطون الإلهی العقل» افلاطون از ارسطو به عنوان عقل یاد میکرد، یک «و روی عن رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم انه کان یقول لمن کمل من اهله یا ارسطاطالیس» این ولو روایت معتبر نباشد اما مورد قبول این حد از فقهای ما هست «و روی» که عمروعاص وقتی وارد بر رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلم) شد از اسکندریه «فسئله النبی صلّی الله علیه و آله و سلّم عما رآه فیها» سؤال کرد که در اسکندریه چه دیدی؟ «قال یا رسول الله رأیت اقواما یتطیلسون و یجتمعون حلقا و یذکرون رجلا یقال له ارسطاطالیس راوی الکفر لعنه الله» معاذ الله ! گفت یک عده حلقه حلقه دور میزدند میگفتند ارسطو این چنین گفت این راوی کفر است لعنه الله. «فقال رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا عمرو! ان ارسطاطالیس کان نبیا فجهله قومه» این روایت ولو درست هم نباشد ولی مورد قبول صاحب کشف اللثام است.
ما فکر میکنیم که بعد از جریان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) کل این غرب آسیا و به اصطلاح خاورمیانه یا غرب آسیا کلاً عوض شد! منتها افرادی که خیلی قوی بودند زود گرفتند. چه کسی به سقراط گفت که زهر را بنوش ولی دست از آن فکر توحیدی برندار؟ این چه بود؟ این مسئله سیاسی که نبود؟ او که جُرم سیاسی نداشت به او سم دادند! سقراط چه کار کرد؟ یک وقت است که مشکل سیاسی داشت یا مشکل نظامی داشت، اینها که نبود. هیچ کس درباره سقراط نگفت که مثلاً او مشکل نظامی داشت یا مشکل سیاسی داشت، همین توحید بود. چگونه جریان ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلی إِبْراهیم ﴾[8] در این غرب آسیا یا خاورمیانه «أو ما شئت فسمّه» اثر گذاشت که یونان را بیدار کرد؟ وگرنه چه کسی یونان را بیدار کرد؟ بالاخره یا خود اینها باید جرقّهای داشته باشند یا جرقّهای از جایی دیگر به اینها رسیده باشد. تا اینجا موحد باشند که سم بچشند، بعد بتوانند شاگردانی مثل افلاطون مثل ارسطو تربیت کنند. این یک حساب و کتابی باید باشد. یک آدم عادی که نمیتواند افلاطون تربیت کند.
ایشان می فرماید چرا این حرف را میزنید؟ او «کان نبیا فجهله قومه»! «و قد نقل من التواریخ الیونانیه ان الله تعالی اوحی الیه انی الی ان اسمیک ملکا اقرب من ان اسمیک انسانا» مرحوم فاضل اصفهانی میگوید که در تواریخ یونانی این بود که خدای سبحان فرمود من به تو بگویم فرشته ای این مناسبتر است تا بگویم انسانی! نقل شده که وقتی افلاطون میآمد برای تدریس، شاگردان همه میآمدند میگفتند آقا! منتظر جه هستید؟ میفرمود انسان باید بیاید! «روی انه کان افلاطون الإلهی یجلس فیسئل عنه سائل فیقول» میخواستند شروع کنند میگفتند آقا چرا درس را شروع نمیکنید؟ میگفت: «حتی یظهر الناس» تا مردم بیایند. «فإذا جاء ارسطاطالیس قال تکلموا فإذا حضر الناس» مردم آمدند.
«و کان» معلم اسکندر همین بود و مؤدّب او بود «و لما وضع المنطق اعطاه الاسکندر» تا آخر. «و معنی اسمه الفاضل الکامل و معنی اسم أبیه المجاهد القاهر» ارسطو به یونانی فاضل کامل است و معنای اسم پدرش هم مجاهد است.
عمده آن است که این عظمت طوری بود که مورد باور افرادی مثل فخر رازی یا مثل مرحوم میرداماد شد تا رسید به مرحوم آقای آملی که به ما سفارش کرد که کنار قبور علما برکاتی است. این عقل اگر در جامعه رسوخ کند چون حرف اول را این میزند [بسیاری از مشکلات حل می شود]. اینها حکمت عملی دارند که از تدبیر منزل و جامعه شروع میشود ، آن قسمتهای نظریاش هم که مربوط به جهانبینی است.
این است که وجود مبارک امام سجاد دارد که شیطان گاهی رهزنی میکند تا آدم علوم ربانیه را یاد نگیرد! علوم ربانیه فقه هم است اما منحصر به فقه نیست.
«و الحمد لله رب العالمین»