13 10 2021 448147 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 108 (1400/07/21)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا را شکر که بعد از عبور از تعطیلات تابستان، توفیق پیدا کردیم که بحث را از اول پاییز شروع کنیم. بحث سال قبل در مرتبه ثانیه از مراتب سهگانه ارث، راجع به اخوه و اجداد بود که برادران و اجداد چگونه ارث میبرند؟ در پایان این بخش چند مسئله است که فرمود: «مسائل ثلاث»[1] این سه مسئله مربوط به جد و اخوه است که اینها اگر باهم جمع شدند چقدر ارث میبرند و چگونه ارث میبرند؟

برای اینکه عصارهای از مطالب قبل به ذهن شریف بیاید، عبوری کنیم از متن شرایعِ مرحوم محقق. مرحوم محقق در شرایع این کتاب ارث را به سه نظر و یک ملحقات و خاتمه تنظیم کرد. نظر اول درباره مقدمات است که در آن از موجبات ارث موانع ارث موجب حجب و مقدار سهام بحث کردند. این جزء مقدمات بحث است که موجبات ارث نسب است و سبب. موانع ارث کفر است و قتل است و امثال ذلک و حجب هم دو قسم است: حجب حرمان و حجب نقصان. اینها را ذکر فرمودند و به ملحقاتش هم رسیدند. این نظر اول بود در مقدمات.

نظر دوم در مقاصد است. مقاصد این است که ارث یا به سبب است یا به نسب. اگر به نسب باشد سه مرتبه دارد یعنی آباء و اولادند بعد اجداد و اخوهاند بعد اعمام و اخوالاند اینها سه مرتبهاند اگر به نسب باشد. اگر به سبب باشد میراثش به زوجیت است و ولای عتق است و ولای ضمان جریره است و امامت که سبب زوجیت مقدم است بعد ولای عتق است بعد ولای ضامن جریره است بعد آخرین مرحله مسئله امامت است.

در ملحقات هم درباره این بحث کردند که در خاتمه بحث کردند که سهام چقدر است و نصف است ثلث است ربع است سدس است و مانند آن. در بخشهایی هم بحث کردند که اگر اینها کم آمد چکار بکنند؟ مسئله عول و تعصیب را در این اثنا بازگو کردند.

عمده آن است که در مسئله اجداد و اخوه، اینها چگونه با هم جمع میشوند با اینکه ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ [2]است. یک اصل کلی در ارث داریم که ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ یعنی میراثی که شما به نسب و سبب تقسیم کردید سبب که جزء اولوا الارحام نیست و بحثهای خارج است اما نسب را این انساب سهگانه را که شما آباء و اولاد را در درجه اول، اجداد و اخوه را در درجه دوم، اعمام و اخوال را در درجه سوم قرار دادید، اینها را گفتید ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ، اینها «فی الجملة» درست است نه «بالجملة» چرا؟ برای اینکه در مسئله آباء و اولاد، اینها ارحاماند که بلاواسطه به میت مرتبطاند اما اجداد و اخوه، جد مع الواسطه به میت مرتبط است ولی برادر بلاواسطه به او مرتبط است اگر ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ هست اگر شخصی که نزدیکتر به میت است، حاجب دیگری است چگونه در این مسئله شما اجداد را با اخوه یکجا حساب میکنید؟ میگویید اگر جدی داشته باشد و برادری داشته باشد جد فلان مقدار ارث میبرد برادر فلان مقدار ارث میبرد با اینکه ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ و این اولویت هم اولویت تعیینی است و نه تفصیلی؛ یعنی آنکه اولاست حتماً حاجب دیگری است و نمیگذارد دیگری ارث ببرد. جد ولو جدّ اعلی باشد این گاهی به یک واسطه گاهی به دو واسطه گاهی به سه واسطه به میت نزدیک است برادر واسطهای ندارد بلاواسطه به میت نزدیک است، چطور شما در این مسئله نسب اجداد را «و إن علوا» با اخوه که برادرند و هیچ واسطه ای نیست یکسان قرار میدهید؟ این مشکل ارث است.

پاسخش این است که بله ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ اما این مطلقات به وسیله نصوص اهل بیت (علیهم السلام) تقیید میشود این عمومات به وسیله قرآن ناطق تخصیص میشود اینکه قرآن ناطق آمده مشخص کرده که ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ، یعنی «إذا کان من صنف واحد» در یک صنف باشد بله «بعضهم اولی» هستند. مثلاً اولاد بلافصل مقدم بر نوهاند که مع الفصل اند. اجداد اگر جدّ بلافصل باشد یعنی یک واسطه باشد، جد ادنی باشد نسبت به جد اعلی، جد ادنی مقدم است، این درست است. این ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ در صورتی این اولویت محقق است «إذا کان من صنف واحد» اما اگر دو صنف باشد قرب و بُعد ندارد. برادر یک صنف دیگر است جد یک صنف دیگری است. جد الّا و لابد مع الواسطه به میت نزدیک است برادر الّا و لابد بدون واسطه به میت نزدیک است. نمیشود گفت که برادر حاجب جد است ولو جد، ادنی باشد. جد ولو ادنی هم باشد مع الواسطه به میت مرتبط است اما برادر بلاواسطه به میت نزدیک است. این در صورتی است که «إذا کان من صنف واحد» اگر صنف اجداد باشد «بعضهم اولی ببعض» اگر صنف اولاد باشد «بعضهم اولی ببعض» اما اگر یکی صنف اخوه باشد یکی صنف اجداد و جدات، اینچنین نیست.

بنابراین، این ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ اگر اطلاقی دارد به وسیله نصوص خاصه تقیید میشود و اگر عمومی دارد به وسیله نصوص خاصه تخصیص پیدا میکند. این خلاصه خطوط کلی بود که در اذهان شریف بیاید.

مرحوم محقق در متن شرایع فرمودند «مسائل ثلاث الأولی الجد و إن علا یقاسم الإخوة مع عدم الأدنی»[3] این «عدم الأدنی» دو تا بیان دارد یعنی در خود اجداد ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ، اگر جد قریب باشد به جد بعید ارث نمیرسد. اما اگر جد قریب نباشد جد ادنی نباشد، جد اعلی باشد با برادر، با اینکه برادر بلاواسطه است و جد اعلی با دو واسطه به میت نزدیک است، یکی با جد ادنی یکی هم با پدر، این دو واسطه سبب ارتباط جد اعلی به میتاند جد اعلی با اینکه به دو واسطه به میت نزدیک است برادر با اینکه فقط یک واسطه است که همان پدر است، این شریک هماند در ارث. این برابر نصوص خاصه است که فرمود ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ، «إذا کانوا من صنف واحد» نه از دو صنف؛ لذا اصراری دارند که «الجد و إن علا یقاسم الإخوة مع عدم الأدنی» وگرنه با برادر با اینکه برادر اقرب به میت است از جد اعلی، مع ذلک اینها همسهم در ارث هستند.

«و لو اجتمعا مع الإخوة شارکهم الأدنی و سقط الأبعد»[4] اگر چنانچه برادران باشند با جد ادنی، نوبت به جد اعلی نمیرسد، برای اینکه آنجاست که چون صنف واحدند «قریب یمنع الأبعد» ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ.

اما سند مسئله چیست؟ سند مسئله این برخلاف اطلاق آیه است برای اینکه آیه که دارد ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ، اجازه نمیدهد که با بودِ برادر، جد اعلی سهم ببرد. این یک سلسله نصوص خاصهای است که ائمه(علیهم السلام) فرمودند، یک؛ مخالف اینها هم اهل سنتاند، دو؛ گاهی در زمان تقیه ائمه(علیهم السلام) فتوا میدادند بعد به این مستفتی میگفتند که این را برای کسی نقل نکن، یک؛ یا اگر جواب استفتاء را کتباً میدادند سفارش میکردند که وقتی که این نامه را رساندی حکم شرعی برای شما تمام شد این نامه را محو کن، دو! اگر خصوصی و لسانی بود میگفتند برای کسی نگو و اگر جواب استفتاء را کتباً میدادند مرقوم میفرمودند که این حکم این است که جد اعلی با برادر در ارث سهیماند ارث میبرند بعد میفرمود: «و امحوا هذا الکتاب» این نامه را محو کن! این معلوم میشود که دیگران به همان اطلاق ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ تمسک میکردند که با بودِ برادر به جد نمیرسد. اما اینها که قرآن ناطقاند میدانند که این ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ مال وحدت صنف است نه مال مطلق. مطلقا اینطور نیست که ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ باشند در صورت اتحاد صنف اینطور است.

آن روایات را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف وسائل جلد26 از صفحه 164 تقریباً بیست و یک روایت است که مربوط به همین زمینه است چون این اختلافبرانگیز بود شبههبرانگیز بود، روایات فراوانی آمد که اینجا جای تمسک به اطلاق ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ و یا عموم ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ نیست.

حالا اصل حکم این است عمده این است که در روایت هشت این باب که مرحوم صاحب وسائل در جلد 26 صفحه 165 نقل میکند ملاحظه بفرمایید این روایت دارد که صفحه 165 روایت هشتم «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ فِرَاسٍ عَنِ الشَّعْبِیِّ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ أَنَّهُ قَالَ» چند نفر هستند از این بنی اعمام که حضرت به اینها سمتی داد منتها اینها یک سلسله معاونینی انتخاب کرده بودند، قُثَم بن عباس را فرماندار رسمی مکه قرار داد، اینکه در نهج البلاغه است قُثَم بن عباس را فرماندار رسمی مکه قرار داد بعد فرمود: «اقم الحج للناس» مستحضرید که ما درباره ائمه(علیهم السلام) فقط به همین دو امر شهادت میدهیم «أشهد أنک اقمت الصلاة و آتیت الزکاة»[5] «اقمت الحج» در آن نیست اینها فرصتی داشته باشند، بعثه داشته باشند حج یک امر حکومتی است تقریباً. اقامه نماز بود اقامه صلاة بود در غالب این زیارات هست اما اقامه حج در آن نبود. ولی آنچه که در نهج البلاغه است به قُثَم بن عباس داد در زمان حکومت خود حضرت امیر بود در آنجا فرمود: «اقم الحج للناس» که این بعد میشود «أشهد أنک اقمت الحج» که بعثه میخواهد، حکومت میخواهد، اما اگر حکومتی نباشد و بعثهای نباشد فرد عادی است، معصوم و غیر معصوم در حج یکساناند. اینجاست که مرحوم سید رضی نقل میکند که وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) به قُثَم بن عباس دستور میدهد که «اقم الحج للناس».

یک بیان نورانی را مرحوم فیض در محجه نقل میکند وجود مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «إذا کنتم ثلاثة فامّروا احدکم»[6] اگر یک نفر بخواهد مسافرت کند دو نفر هستند مسافرت میکنند، اما وقتی سه نفر شدند یکی امیر قافله باشد که سفرتان با نظم باشد با تدبیر باشد با مدیریت باشد، نمیشود رها کرد. اگر یک جمعیتی شد ولو کوچک، یک رهبر میخواهد. خیلی این حرف، حرف بلندی است. این از وجود مبارک پیامبر هم هست. در جوامع روایی دیگر هم هست «إذا کنتم ثلاثة فامّروا احدکم» وقتی که سفر بیابانی باشد، حرامی باشد، حرف سعدی است که حرم در پیش و حرامی در پس، اگر رفتی بردی و اگر خفتی مُردی.[7]

حرامی همین راهزنها بودند اینها را میگفتند حرامی. حرف سعدی این است که اینجا حرامی هست راهزن است اینجور نیست که هر وقت هر جا خواستی بخوابی هر جا خواستی بروی، باید برنامهریزی کنی. حرم در پیش و حرامی در پس، اگر رفتی بردی و اگر خفتی مُردی. آن وقت اینجور بود الآن هم همینطور است.

فرمود وقتی سه نفر هستید یک کسی باید امیر قافله باشد حرف اول را او بزند و حرف آخر را او بزند که کجا بروید؟ کی حرکت کنید؟ کی بخوابید؟ در مسائل اجتماعی هم همینطور است چون نکته با خودش است نظم میخواهد. سه نفر به عنوان هیئت امنا اگر خواستید باشید یکی باید رئیس باشد. سه نفر اگر خواستند یک دانشگاهی را یک مدرسهای را یا حوزهای یا جایی را اداره کنند یکی باید حرف آخر را بزند. «إذا کنتم ثلاثة فی سفر» این سفر غیر غالب است «فامّروا احدکم» یکی باید امیر قافله باشد، با سه تا رأی که نمیشود یک کاری را اداره کرد نظم میخواهد. این «و نظم امرکم»[8] که در وصیت حضرت امیر است حاکم بر اینگونه از امور است.

قُثَم بن عباس، فرماندار از طرف حضرت بود و حضرت فرمود «اقم الحج للناس» اما سایر کسانی که نداشتند این سمت نبودند. این ابن عباس مثل اینکه مسئولیتی داشت میگوید در همین زمینهای که کسی بمیرد جد و برادر داشته باشد حکم چیست؟ «قال: کَتَبَ إِلَیَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع فِی سِتَّةِ إِخْوَةٍ وَ جَدٍّ» شش تا برادر بودند با جد، جمعاً هفت نفر. این را از حضرت سؤال کردند که ارث را چگونه توزیع بکنیم؟ جد با بودِ برادر ارث میبرد یا نه اولاً؟ اگر ارث میبرد سهمش چقدر است ثانیاً؟ این دو تا مطلب را ابن عباس از وجود مبارک حضرت امیر سؤال کرد. حضرت فرمود: «أَنِ اجْعَلْهُ کَأَحَدِهِمْ» این جد با برادرها سهیماند، یک؛ سهم آنها و مقدار سهم آنها هم یکسان است، دو. هر چه آنها سهم میبرند مشابه آنهاست هم ارث میبرد مثل آنها هم سهم آن جد هم مثل سهم برادرهاست، این دو تا مطلب. بعد فرمود: «وَ امْحُ کِتَابِی»[9] این نامه را پاره کن، نگذار به دست دیگران برسد! این معلوم میشود که زمان حکومت حضرت امیر نبود.

آن وقت «فَجَعَلَهُ عَلِیٌّ ع سَابِعاً مَعَهُمْ وَ قَوْلُهُ وَ امْحُ کِتَابِی کَرِهَ أَنْ یُشَنَّعَ عَلَیْهِ بِالْخِلَافِ عَلَی مَنْ تَقَدَّمَهُ» چون اولی و دومی با بودن برادر به جد سهم نمیدادند سقیفه فتوایش این بود. سقیفه براساس ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ میگفتند به اینکه برادر چون مقدم بر جد است با بودِ برادر، جد سهم نمیبرد. وجود مبارک حضرت امیر که قرآن ناطق است میداند که این ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی‏ بِبَعْضٍ در صورت اتحاد صنف است نه با اختلاف صنف، فرمود برای اینکه مخالفت علنی با آنها نباشد این نامه را محو بکن ولی حکم شرعی دو تا مطلب است: یکی اینکه جد با بودِ برادر ارث میبرد دوم اینکه سهم جد هم به اندازه سهم برادر است، هم در اصل ارث سهیم است هم در مقدار ارث.

چند سال در تهران ما وقتی بودیم طلبه تهران بودیم یک کسی که از مدینه آمده بود میخواست بگوید که اجداد ما نسبت به اسلام حقی دارند، آدرس جایی را میخواست یا کمکی میخواست، میخواست بگوید که اجداد ما نسبت به اسلام سهمی دارند میگفت که کدام شهر است که قرآن از او به عظمت یاد کرد؟ فقط شهر ماست که فرمود اهل مدینه ﴿أیُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ [10] از مدینه و مدنی و از انصار مدینه قرآن باعظمت یاد کرد که اینها کسانیاند که مهاجرین را دوست دارند چون مهاجرین با دست خالی آمدند یعنی املاک غیر منقول را که از اینها نمیخریدند املاک منقول را هم اجازه نمیدادند که اینها همراه خودشان بیاورند اینها با دست خالی آمدند روی سفره مسجد مدینه. کسی زندگی دارد خانه دارد و باید بیاید اینجا بنشیند و تکدّی کند! این مهاجرین که آمدند جا نداشتند مسافرخانه که نداشتند چیزی هم که به اینها اجازه نمیدادند همراهشان بیاورند اینها با دست خالی آمدند.

چه کسی اینها را راهاندازی کرد؟ این آیه که نازل شد اینها راه افتادند، باور داشتند، وقتی که این آیه نازل شد مهاجرین راه افتادند آیه نازل شد که ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ[11] فرمود این پرندههای مهاجر را میبینید گاهی صد فرسخ گاهی هزار فرسخ را از راهی به راهی، اینها که کولواره ندارند غذای خودشان را به همراه نمیآورند با دست خالی با پر خالی پرواز میکنند میآیند اینها را چه کسی تأمین میکند؟ این آیه که نازل شد که پرنده مهاجر که از قطب به غیر قطب میآید جایی هم ندارد همین که آمد به جایی نشست سفره او پهن است چه کسی این را پهن میکند؟ همانطوری که مهاجرِ بیسفره را خدا در آن مرجع تأمین میکند شما را هم تأمین میکند ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ وقتی که این آیه نازل شد اینها باور داشتند حرکت کردند. گفتند چطور یک پرندهای که از راه دور میآید غذایی همراه ندارد وقتی خدا او را تأمین میکند چرا ما را تأمین نکند اینها راه افتادند با دست خالی، با دست خالی یعنی با دست خالی! داشتند اما به آنها اجازه نمیدادند نه منقول را اجازه حرکت میدادند نه غیر منقول را اجازه فروش میدادند هیچ! اینها درب خانه را باز گذاشتند و رفتند. این آیه اینها را راه انداخت ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُها وَ إِیَّاکُمْ.

اینها راه افتادند، بعد مردم مدینه هم وضع مالیشان هم خوب نبود چون مدینه تحت استعمار سرمایهداران یهود بود اینها بیچارهها در رنج بودند، همینها هم تا توانستند مهاجرین را کمک کردند. این شخص میگفت که خدا در قرآن مردم مدینه را ستود که ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ درباره اجداد ماست. قرآن با عظمت از مردم مدنی یاد کرد، فرمود اینها دوست آنها بودند بامحبت بودند زندگی آنها را تأمین میکردند ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ[12] خصاصه یعنی «ما یختص به» یعنی کسی که یک تکه نان در سفرهاش است این جزء خصیصه اوست یعنی «ما یختص به» اوست. قرآن فرمود همین یک تکه نان را به دیگری میدادند اهل ایثار بودند نه استئثار. استئثار این است که خود را بر دیگری مقدم بدارد، ایثار آن است که دیگری را بر خود مقدم بدارد. فرمود ﴿وَ یُؤْثِرُونَ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ مختصات خودشان را که مورد نیاز اینهاست این را به مهاجرین میدهند هم جا میدادند هم ﴿وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ نیاز آنها را برطرف میکردند.

این شخص میگفت که خدا در قرآن از اجداد ما به نیکی یاد کرده است درست هم میگفت، ولی منظور این است که بعدها همین مردم، همین مردم مدینه بعد آنجور شدند که حسین بن علی را تنها گذاشتند و، و، و، یعنی بعد از اینکه مدتها گذشت و معاویه به این فکر بود که تبلیغ اسلام نباشد فتح بلاد باشد، یک؛ جاهایی که امکانات بهتری دارد را داشته باشد، دو؛ و آنها که امکانات بهتری دارد زنهای آنجا را بیاورد وارد مدینه بکند، سه؛ فضای مدینه را آلوده بکند، چهار؛ نتیجه بگیرد، پنج. یک هم چنین جرثومهای بود! وگرنه مدینه که نمیشد که اینجور فاسد باشد که این لبنانیها و آن شامیها را و آن منطقهای که بالاخره یوسف در آن تربیت میشود آنها را تربیت کرد آورده به مدینه به عنوان مِلک یمین، اینجوری که دینی برای مردم انصار نمیماند. آن انصاری که ﴿یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ بعد که یاور حضرت نبودند حالا علی بن ابیطالب و اهل بیت را یاری کنند، نبودند! کلاً اوضاع برگشت.

منظورم این است که آن وقتی هم که حکومت چون از اینکه نامه نوشت و امثال ذلک، در زمان حکومت خود حضرت امیر بود حکومت حضرت امیر هم با تقیه بود وگرنه دستش بسته بود. غرض این است که از این روایت هشت پیداست که به اینکه حتی اینها اگر حضوری بودند سفارش میکردند که به کسی نگویید و اگر کتبی بودند میگفتند که این نامه را «و امحوا کتابی» هذا.

حالا تبرّکاً روایت اولش که در صفحه 164 است مرحوم ابن بابویه قمی «بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ» که سند معتبر است آن محمد بن سنان است که مشکل دارد «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ أَخٍ لِأَبٍ وَ جَدٍّ» برادر پدری و جد، حضرت فرمود: «الْمَالُ بَیْنَهُمَا سَوَاءٌ»[13] این دو حکم فقهی را بیان کرد یکی اینکه با بودنِ برادر، جد ارث میبرد، یک؛ و سهم اینها هم مساوی هم است، دو. این «الْمَالُ بَیْنَهُمَا سَوَاءٌ» به دو حکم از احکام ارث پاسخ داده است.

روایت دوم این باب که مرحوم صدوق «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» که این هم روایتش معتبر است «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ تَرَکَ إِخْوَةً وَ أَخَوَاتٍ لِأَبٍ وَ أُمٍّ» برادر و خواهرهای ابوینی، این یک طرف؛ «وَ جَدّاً» شخصی مُرد، برادر دارد خواهرها دارد اینها ابوینیاند و جد هم دارد حضرت فرمود: «الْجَدُّ کَوَاحِدٍ مِنَ الْإِخْوَةِ» بعد این را هم توضیح دادند «الْمَالُ بَیْنَهُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ»[14] نفرمود «کواحد» از اینها، فرمود مثل واحد از یکی از برادرهاست پس هم ارث میبرد، یک؛ اگر جدّه بود ممکن بود، اما چون جدّ است مثل برادر ارث میبرد بقیه که خواهر هستند نصف میبرند جد و آن برادر ارث تمام میبرند.

روایت سوم این باب که «خَالِدِ بْنِ جَرِیرٍ عَنْ أَبِی الرَّبِیعِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» است فرمود که «کَانَ عَلِیٌّ ع یُوَرِّثُ الْأَخَ مِنَ الْأَبِ مَعَ الْجَدِّ»، یک؛ «یُنَزِّلُهُ بِمَنْزِلَتِهِ»[15] دو؛ «کان» مفید استمرار است یعنی سنت حضرت امیر این بود روش حضرت امیر این بود که اگر جد باشد با برادر، هم جد را مثل برادر سهیم در ارث میداند محجوب نمیداند، یک؛ و هم به اندازه برادر ارث به او میدهد، دو.

«و الحمد لله رب العالمین»



[1] - شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج 4، ص 22.

[2] - سوره انفال، 75.

[3] - شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج 4، ص 22.

[4] - شرائع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج 4، ص --).

[5] - الکافی، ج4، ص570 و 574 (برای نمونه).

[6] - النخبة فی الحکمة العملیة و الأحکام الشرعیة، ص 271.

[7] - گلستان، باب دوم، حکایت 12 .

[8] - نهج البلاغة (سید رضی)، ص362 - نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص421.

[9] - وسائل الشیعة، ج26، ص165.

[10] - سوره حشر، 9.

[11] - سوره عنکبوت، 60.

[12] - سوره حشر،9.

[13] - وسائل الشیعة، ج26، ص164.

[14] - وسائل الشیعة، ج26، ص164.

[15] - وسائل الشیعة، ج26، ص164.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق