02 06 2021 448181 شناسه:

مباحث فقه ـ ارث ـ جلسه 107 (1400/03/12)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

این آخرین جلسه در  سال تحصیلی 1399 با طلیعه 1400 است.

پرسش: نمی‌دانیم امروز را به عنوان «یوم الفراق» با قاف تعبیر کنیم یا «یوم الفراغ» با غین؟!

پاسخ: استعمال لفظ اکثر از معنا جایز است اما اینجا اکثر از لفظ است. خدا مرحوم شیخ بهایی را رحمت کند! ایشان در کشکول خود از این لطائف زیاد دارد ایشان دارد «یوم الوداع» مثل خود وداع است، «یوم الجمع» هم مثل خود «یوم الجمع» است؛ روزی که دیدار همدیگر میروند این جمع است که خود کلمه «جمع» جیم و میم و عین با هم نوشته میشود و «وداع» هم تمام این حروفش از هم جدا نوشته میشود، خدا رحمتش کند![1]

 چون «یوم الوداع» است از مرحوم حاج آقا رحیم ارباب میخواهیم نقل کنیم؛ عرض کنم که یک تفسیر دو جلدی قطور هست به نام تفسیر إبن عربی معروف است، خواص میدانند که این تفسیر برای إبن عربی نیست ولی برای خیلیها سؤال است که این تفسیر برای إبن عربی می‌باشد یا نه؟ در مقدمه آن دارد مبادا کسی خیال کند که این تفسیر است چون اگر کسی این را تفسیر بداند مشمول «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیِهِ»[2] میشود، این حرف نمیشود که برای إبن عربی باشد، آن روزها نزد خواص معلوم بود که این تفسیر برای مرحوم فیض کاشانی یا عبد الرزاق قاسانی است که در مقدمه این تفسیر صریحاً دارد مبادا کسی خیال کند این تفسیر است، این تأویل است تفسیر نیست؛ مثلاً در سوره مبارکه «کهف» دارد ﴿وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصید﴾[3] شما لابد در رمهسراها تشریف بردید سگ وقتی میخواهد بخوابد یا در لانه میخوابد یا یک گوشه میخوابد اما وقتی که گوسفندها مشغول چرا هستند و این سگ مواظب است که گرگ نیاید این سگ باسط است یعنی آماده حمله است، در این تفسیر آمده است که نفس این‌ طوری آماده حمله است مواظب باش! خواب نیست که شما هر کاری دلتان بخواهد بکنید، این نفس اماره این طور آماده است. این حرفها، حرفهای تفسیری نیست ولی او میگوید این تأویل است.[4] هیچ شاهدی که این تفسیر برای مرحوم کاشانی و مانند او باشد نیست.

مرحوم شیخ بهایی در کشکول خود دارد که ملا عبدالرزاق کاشانی در تأویلاتش درباره سوره مبارکه «یس» این طور میگوید،[5] برای اینها مسلّم بود که این تفسیر برای کاشانی است برای إبن عربی نیست، بعد از اینکه بزرگان دیدند شیخ بهایی میگوید این تفسیر برای إبن عربی نیست برای ملا عبدالرزاق است از آن به بعد برای همه روشن شد ولی نزد خواص روشن بود توده مردم کار نداشتند. من که رفتم در اصفهان به زیارت مرحوم آقای حاج آقا رحیم ارباب آن وقت چشم شریفشان نابینا بود سال 51 یا 52 بود.

پرسش: به قصد زیارت ایشان رفتید؟

پاسخ: خیر، برادرم چون استاد دانشگاه بود و تدریس میکرد آنجا که میرفتیم چند چیز نصیب ما می‌شد یکی زیارت مکرّر قبرستان تخت فولاد بود و یکی هم خدمت ایشان (حاج آقا رحیم ارباب)، آنجا (قبرستان تخت فولاد) مکرر رفتیم ولی خدمت ایشان یک بار مشرّف شدیم و یک بار هم نواری که خودشان ضبط کرده بودند که من پیش چه کسی درس خواندم اولین روزی که رفتم پیش جهانگیرخان قشقایی درس نهج البلاغه بود که حکمت بود حکمت بود! در علم واجب به جزئیات بود که حکمت بود حکمت بود. آنجا همین که وارد شدیم نمی‌دانم به چه مناسبت فوراً ایشان فرمود این تفسیر، تأویلات ملا عبدالرزاق کاشانی است برای إبن عربی نیست، آن روز آن محفل تقریباً یک ساعت طول کشید و همه آن نوشتنی بود، من یادم هست که همه آن جلسه را بعداً ضبط کردم، یک حرف عادی از ایشان نشنیدم! فرمود در همین مدرسه صدر یکی از آقایان گفت موشی در یکی از این حجره ها بود، همین که داشت عبور می‌کرد ایشان چیزی را گذاشت روی این موش، همین که گربه آمد این ظرف را برداشت و گربه این موش رو گرفت، مرحوم حاج آقا رحیم ارباب می‌فرمود این بزرگوار گفت تا مدت‌ها توفیق نماز شب از من گرفته شد! آن یک ساعت همین گونه حرف‌ها بود یا علمی بود یا اخلاقی بود یا قصههای خوبی بود، خدا همه را ـ إنشاءالله ـ غریق رحمت کند!

مرحوم محقق(رضوان الله تعالی علیه) در کتاب شریف شرایع بحث فرائض و میراث در نظر اول چهار مقدمه ذکر کردند که گذشت.[6] در نظر دوم چند مقصد است که مقصد اول مراتب ارث را ذکر کردند که در مرتبه أولیٰ أولاد است با أبوان ـ أولاد «و إن نزلوا» اما أبوان «و إن علوا» نه ـ جدّ  و جدّه و إخوه و اخوات در مرتبه بعدی هستند؛ پدر و مادر از یک طرف، أولاد و نوه منتها با بودِ أولاد صُلبی نوه ارث نمیبرد ولی نوه به هر حال در طبقه اول است، بعد إخوه و أخوات با جدّ و جدّه مرتبه سوم أعمام و أخوال و خالات و اینهاست. در تتمه مرحله دوم که إخوه و أجدادند اینجا سه بخش بود: یکی اینکه إخوه و أخوات حالا یا أبوینیاند یا أبیاند یا أمی، بخش دوم أجداد و جدّات که یا أبوینیاند یا أبیاند، بخش سوم مجموع اینهاست گاهی هم إخوه و أخوات و هم جدّ و جدّه هستند که نصیب همه اینها را بیان فرمود. بعد فرمودند اگر در بحث إخوه و أخوات یکی أبوینی بود یکی أبی با بودنِ أبوینی به أبی ارث نمیرسد اما أمی ارث میبرد درباره أجداد هم «بشرح ایضاً» اگر کسی أبوینی باشد و یکی أبی، با بودِ أبوینی أبی ارث نمیبرد ولی أمی ارث میبرد.[7]

 در بخشهای دیگر فرعی داشتیم که گفتیم توضیح میخواهد آنجا عبارت مرحوم محقق این بود «و لو کان الإخوة متفرقین»[8] «متفرّقین» یعنی أبوینی با أمی جمع بشوند نه أبوینی با أبی چون با بودِ أبوینی أبی سهم نمیبرد، اینجا هم مشابه آن تعبیر وجود دارد که اگر أجداد با هم جمع بشوند یعنی أبوینی با أمی وگرنه أبوینی با أبی جمع نمیشود، با بودِ أبوینی أبی سهم نمیبرد. بعد در بخش پایانی این عبارت را فرمودند تا به روایات برسیم و بحث هم در این بود که زوج و زوجه چند تا حکم دارند؟ یکی اینکه جزء اسباباند نه انساب، زوجیت سبب است نه نسب و یکی اینکه زوجیت رقیب ندارد نه در اسباب نه در انساب، اسباب چهار تا هستند: اول زوجیت، بعد ولاء عتق، بعد ولاء ضامن جریره و بعد ولاء امامت است، این ترتیب محفوظ است هیچ کدام مقدم بر زوجیت نیستند، زوجیت در اسباب مقدم بر همه است، یک؛ و در انساب هم با همه جمع میشود، دو؛ محجوب به هیچ چیزی نیست. «نعم» فرزندان اگر باشند اینها یک سهم أعلیٰ دارند و یک سهم غیر أعلیٰ، حَجب حرمان ندارند، انساب حجب حرمان دارند یعنی طبقه اول که باشد اصلاً به طبقه دوم نمیرسد، طبقه دوم که باشد اصلاً به طبقه سوم نمیرسد، این را حجب حرمان میگویند اما حجب نقصان این است که اگر مثلاً أولاد باشد پدر به جای یک دوم، یک چهارم میبرد، مادر به جای یک چهارم، یک هشتم میبرد، این حجب نقصان میشود یا مثلاً اگر کسی فرزند داشته باشد شوهر بمیرد زن یک هشتم میبرد و اگر فرزند نداشته باشد یک چهارم میبرد. این حجب نقصان برای زوجین وجود دارد ولی حجب حرمان نیست که مثلاً چیزی باعث بشود که شوهر یا زن اصلاً ارث نبرند، این طور نیست.

حالا اگر إخوه و أخوات، أجداد و جدّات با ازواج جمع شدند حکم چیست؟ که سه بخش است: إخوه با هم، یک؛ أجداد با هم، دو؛ ازواج با هم، سه؛ گاهی همه این مجموعه جمع میشوند که این سه بخش را جداگانه ذکر فرمودند، عبارتها که خواندیم این بود: «و الزوج و الزوجة یأخذان نصیبهما الأعلی مع الإخوة» و روایاتش خوانده شد، «اتفقت وصلتهم أو اختلفت»[9] چه آنها أبوینی باشند چه أبی باشند چه أمی با هر کدام از اینها میتوانند جمع بشوند و سهم خودشان را میبرند. آنگاه بعد از چند سطر دارد اگر سهمی زیاد آمد «و إن فرضت الزیادة کما فی واحد من کلالة الأم مع أخت‌ لأب و أم کان الفاضل للأخت»[10] اگر اضافه آمد برای کلاله أمی است که خواهرشان ارث میبرد، «و إن کانت للأب» ولو این خواهر پدری باشد. آن وقت «فهل تخص بما فضل عن السهام قیل نعم لأن النقص یدخل علیها بمزاحمة الزوج أو الزوجة (و لما روی عن أبی جعفر ع فی ابن أخت لأب و ابن أخت لأم» که این روایت در بحث جلسه قبل خوانده شد نکته‌ای که در این جلسه می‌خواهیم به آن تذکر بدهیم همان فرمایش مرحوم صاحب جواهر است[11] گرچه اصل مطلب را از شیخ طوسی(رضوان الله علیه) نقل کردیم «قال لابن الأخت للأم السدس و الباقی لابن الأخت للأب[12]» این روایت مروی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) مورد نقد مرحوم محقق است برای اینکه مرحوم محقق فرمود: «و فی طریقها علی بن فضال و فیه ضعف»، «و قیل بل یرد علی من تتقرب بالأم و علی الأخت أو الأخوات للأب أرباعا أو أخماسا للتساوی فی الدرجة و هو أولی» که این فرمایش دوم را ایشان میپذیرند.

در فرمایش جلسه قبل که ایشان فرمود علی بن فضال نقص دارد عبارت مرحوم شیخ طوسی را خواندیم که ایشان در الفهرست دارد که علی بن فضال فطحی است ثقه است[13] برای اینکه ما یک سلسله احکامی در اسلام داریم که شرط آن عدالت است مثل امام جماعت شدن، شاهد محکمه شدن که در اینها عدالت شرط است، «الْأَشْیَاءُ کُلُّهَا عَلی هَذَا حَتَّی یَسْتَبِینَ لَکَ غَیْرُ ذَلِکَ أَوْ تَقُومَ بِهِ الْبَیِّنَة»[14] بیّنه هم باید این باشد که عدالت شرط است در امام جماعت این طور است، در شاهد محکمه این طور است. در بعضی از امور وثاقت شرط است نه عدالت، حجیت خبر بر اساس بنای عقلا است که مهمترین دلیل آن همین است، این بزرگوارها میفرمایند اگر کسی موثق باشد خبر او حجت است، ما هیچ محققی در علم «اصول» ندیدیم که آیه «نبأ»[15] یا آیه «نفر»[16] را حجیت دلیل خبر واحد بگیرد فقط «تجهیزاً للأذهان» و نقداً و رداً «لتوهم» بعضی این دو تا آیه را نقل کردند، شما صدر و ذیل کفایة[17] و امثال کفایة را ببینید میبینید که این دو تا آیه را آوردند برای تجهیز اذهان وگرنه هیچ محقق اصولی دلیل حجیت خبر واحد را تعبّد نمیداند بنابراین دلیل حجیت خبر واحد بنای عقلا است، بنای عقلا هم بر وثاقت است نه عدالت. این فرمایشی که مرحوم شیخ طوسی دارند این را مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) به صورت باز مطرح کردند منتها صاحب جواهر فرصتی نکردند «اصول» بنویسند بلکه «اصول» را در «فقه» نوشتند. خدا مرحوم آیت الله آملی بزرگ یعنی مرحوم آقا شیخ محمد تقی آملی را غریق رحمت کند! ایشان مکرّر این فرمایش را میفرمود که استاد من مرحوم آقا شیخ عبدالنّبی که آقا شیخ عبدالنّبی از علمای بزرگ تهران بود و تحصیل کرده نجف، آن روزها تهران هم فقیه داشت هم فیلسوف داشت ملا علی نوری داشت آقا علی حکیم داشت، مرحوم آقای آملی بزرگ میفرمود استاد ما مرحوم آقا شیخ عبدالنّبی میفرمود شیخ انصاری(رضوان الله علیه) فرمود من به هیچ مطلبی نرسیدم «إلا أشار إلیه صاحب الجواهر بنفی أو اثبات»، این فرمایش را که ما از ایشان شنیدیم باعث شد که ما در فرمایشات صاحب جواهر بیشتر بررسی کنیم ببینیم که حرفهای تازه مرحوم شیخ انصاری در آن وجود دارد یا نه؟ در بحث «نکاح» که در مسجد اعظم بحث میشد آنجا مجلّداتی از جواهر را طرح کردیم هم اصطلاح «ورود» در جواهر وجود دارد، هم اصطلاح «حکومت» وجود دارد، در یک جا میفرماید این «یَحکمُ علیه» در بعضی از جاها دارد که این «یَرِدُ علیه»، اصطلاح «ورود» و اصطلاح «حکومت» ابتکار مرحوم شیخ انصاری نیست حالا قبل از مرحوم صاحب جواهر چه کسی مطرح کرد حرفی دیگر است ولی اصل این فرمایش در جواهر صاحب جواهر است که فلان مطلب وارد بر آن است فلان مطلب حاکم بر آن است؛ هم اصطلاح «یرد» در جواهر وجود دارد و هم اصطلاح «یحکم». اینجا هم که معیار حجیت خبر واحد وثاقت است نه عدالت، مرحوم صاحب جواهر بعد از اینکه فرمایش مرحوم محقق را نقل میکنند که او فطحی است و ضعف دارد ـ چون در شرایع بود که علی بن فضال یعنی علی بن حسن فضال ضعیف است ـ میفرماید: «و أشبه فی النافع لکنه کالاجتهاد فی مقابلة النص الذی قد سمعته فی خبر بکیر و محمد بن مسلم و زرارة و غیرهم مضافا إلی الخبر الذی قد رواه رامیا له بالضعف الذی یکون به من الموثق بل هو من أعلی درجاته» گفت او فطحی است بسیار خب فطحی باشد ولی ثقه که هست، أعلیٰ درجه ثقه که هست این میشود حسنه، صحیحه نیست، «من الموثق بل هو من أعلی درجاته و قد فرغنا من حجیته فی الأصول»[18] ما در علم «اصول» ثابت کردیم که خبر موثق حجت است خبر عادل لازم نیست باشد.

اگر «اصول» صاحب جواهر(رضوان الله تعالی علیه) جمعآوری بشود معلوم میشود که او در علم «اصول» چه عظمتی دارد! او واقعاً سلطان در «فقه» است! هر جا انسان به اقوال مراجعه میکند میبیند ایشان پیشتاز است، هر جا یک نظر تازهای است میبینیم که ایشان گفتهاند، هر جا نظر و نقدی باشد ایشان گفته‌اند آن هم با چه قلمی و با چه حوصلهای! ما یک مدت این حدائق مرحوم صاحب حدائق را برای اینکه روشن بشود در جمعی مباحثه میکردیم خدا ایشان را غریق رحمت کند خیلی قلم تند دارد نسبت به علامه و امثال ایشان، چندین بار ایشان این تعبیر را دارد که «و هو یوجب الخروج من الدین»[19] همین‌طور روان! آخه این طور؟! یکجا نه دو جا نه «یوجب الخروج من الدین، یوجب الخروج من الدین» درباره علامه! آخه حسابی، کتابی! مرحوم صاحب جواهر اینجا به میدان آمده است فرمود این قلم یک چیزی فقط جلوی آن را گرفته است «لولا آیة فی آخر النحل لعجبت»،[20] در آخر سوره «نحل» دارد ﴿وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِین، فرمود این قلم میتواند جواب او را بدهد ولی آخر آیه سوره «نحل» دارد ﴿وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرین‏﴾[21] فرمود «لولا» آیه آخر سوره «نحل»، این قلم میتوانست جواب او را بدهد و این‌ طور هم بود و حرمت هم نگه میداشت.

پرسش: فضا در نگارش افراد تأثیر دارد.

پاسخ: بله ولی یک انسان مؤمن باید حاکم بر فضا باشد حاکم بر زمان باشد، «العارف بزمانه» این است، این توفیق عظیم این ‌طور بی‌خود نیست! وقتی صاحب حدائق به افرادی مثل علامه حلّی این حرف را میزند، به کسانی که موافق با او هستند و شهرت علامه را هم ندارند یقیناً میگوید و شاگردان و همفکران مرحوم صاحب حدائق هم به معاصران خودشان همین تندیها را دارند. این تعبیر «یوجب الخروج من الدین» در حدائق زیاد است که همه این تعبیرات را اینها تحمل کردند. این را که صاحب حدائق گفت با مرحوم علامه حلّی دهن به دهن نبودند، با علمای نجف دهن به دهن بودند برای اینکه علامه حلّی که سالهای گذشته رحلت کرده بود، او با اصولیینی که همفکر علامه حلّی بودند با اینها دهن به دهن بودند وقتی میگویند حرف علامه ـ معاذالله ـ «یوجب الخروج من الدین» یعنی شما آقایان! خلاصه حرف همین است و همه این را تحمل کردند. خود ائمه(علیهم السلام) فرمودند روایات که آن بحث نصوص علاجیه که اگر دو تا روایت متعارض بودند عرض بر کتاب کنید،[22] این یک طایفه است؛ طایفه دیگر روایاتی است که کاری به نصوص علاجیه ندارد فرمود هر روایتی که از ما رسید چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد این را عرضه بر قرآن کنید، موافقت قرآن شرط نیست ولی مخالفت قرآن مانع است، هر چه از ما رسید ولو معارض هم نداشته باشد باید بر قرآن کریم عرضه کنید تا اینکه ببینید مخالف قرآن نباشد چون خیلی از جزئیات است که قرآن واگذار کرده به پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) فرمود ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[23] این پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی‏»[24] پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که رفته مکه فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‏»،[25] پس موافقت قرآن شرط نیست مخالفت قرآن مانع است لذا فرمود حتی روایاتی که معارض ندارد این را شما باید که بر قرآن کریم عرضه کنید. این است که المیزان آمده قیام کرده گفته قرآن این را میخواهد بگوید تا «المیزان» باشد چون اگر بخواهد قرآن را با روایات شرح بکند دیگر روایات را به چه چیزی عرضه کنیم؟! آن خطوط کلی قرآن باید مشخص بشود وقتی خطوط کلی قرآن مشخص شد آن وقت روایات نورانی در کنارش حل بشود لذا ایشان اول خطوط کلی قرآن را مشخص کرد بعد روایات را که در کنار آن آمده مشخص کرد، اینطور نیست که ـ معاذالله ـ کسی بگوید «حَسْبُنَا کِتَابُ‏ اللَّه»[26] مثلاً کسی بگوید «حسبنا المیزان» میزان و ترازو داریم اما به چه درد میخورد؟! هیچ کس نمیتواند بگوید ترازو کافی است اما میشود گفت هر چه هست با ترازو بسنجید، این دو تا مطلب است.

«هاهنا أمورٌ»: یکی اینکه نصوص علاجیه این است که اگر روایاتی بود مخالف هم بودند بر کتاب خدا عرضه میکنیم که یکی از راهها این است با عامه بسنجید با قرآن بسنجید اگر چیزی مخالف قرآن بود «مضروب إلی الجدار» است که این مربوط به  نصوص علاجیه

پرسش: یعنی قوانین کلی باید داشته باشد؟

پاسخ: خیر، عموم و خصوص که مخالفت نیست، در محیط قانونگذاری در دنیا اینکه تبصره میبرند اینکه ماده میبرند همین است، یک ماده قرآنی است که اصلاً عموم و خصوص، عام و خاص، مطلق و مقید، قرینه و ذی‌القرینه در فضای عقلا اینها شارح و مبیناند. الآن کل دنیا شما میبینید قانونی دارند بعد تبصره می‌زنند و این تبصره یا مقید است یا مخصص است، عام و خاص در فضای قانونگذاری در فضای حقوق کاملاً قابل جمع است و فراوان وجود دارد؛ اما آنها اصلاً مخالفت نیست در فضای حقوقی مخالفت نیست، در فضای عقلی بله ایجاب کلی و سالبه جزئی تناقضاند اما در فضای حقوقی، در فضای اجتماعی، در فضای مردمی، در فضای احکامی این خاص مؤید عمومیت عام است که این قانون، قانونی است که نمیشود آن را کنار گذاشت بلکه باید تبصرهای نوشت که این اختصاصی به عصر فعلی ندارد، مصر فعلی ندارد، نه این زمان و زمین تبصره داشتند و نه گذشته، بشر این گونه بود. بنابراین قانونگذاری این طور است، تبصره این طور است؛ لذا اول ایشان مشخص کرد که قرآن چه چیزی را میخواهد بگوید بعد حالا هر مخصصی میخواهد بیاید یا هر چیزی که می‌خواهد بیاید.

پرسش: مخالفت با نص قرآن مانع است، مخالفت با ظاهر آن چطور؟

پاسخ: ظاهر هم حجت است منتها اگر عام و خاص باشد بله.

پرسش: غیر از عام خاص فرض کنید این مثال که اختلاف بین شیعه و سنّی هم هست آنها می‌گویند قرآن درباره قصر دارد «لا جناح»[27] بنابراین می‌گویند در سفر شما مخیر هستید نماز را تمام بخوانید یا شکسته؛ ولی ما براساس روایات[28] می‌گوییم این «لا جناح» به این معنا نیست که تخییر باشد بلکه باید نماز را شکسته خواند.

پاسخ: سرّش این است که گفتیم ما تو را مفسّر قرار دادیم ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاس، این «لا جناح» منافات ندارد اما مراد چیست مبین میخواهد و تو مبینی ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ[29] و بعد وجود مبارک حضرت فرمود: «خُذُوا عَنِّی مَنَاسِکَکُم‏»، فرمود: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی‏» چون خدا فرمود این یک مفسّر دارد چند تا مفسّر که ندارد، عربی مبین است اما کتاب عمیق علمی است. ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ به حضرت فرمود سِمَت تو تفسیر این است، بعد به ما فرمود ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا که بخش دوم است، بخش سوم هم فرمود «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن»[30] دیگر ما چه میخواهیم؟! دو دو تا چهار تا: یکی اینکه خدا فرمود تو باید تفسیر کنی کسی دیگری حق ندارد، به ما چه گفت؟ فرمود: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ما از او چه شنیدیم؟ «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن»؛ پس دو دو تا چهارتا است. اگر چیزی از امام رسید میفهمیم این «لا جناح» به چه معناست، ما دیگر از خودمان چیزی در نیاوردیم و روایت خبر واحد و امثال آن نیست که کسی بگوید مثلاً خبر واحد است، نه متواتر و قطعی و امثال آن است. این نظم ریاضی وجود دارد این سه مرحله وجود دارد که فرمود تو مبین هستی کسی دیگری حق ندارد، این خطاب به اوست؛ به ما گفت ببینید که او چه میگوید و بعد «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْن»، این راهها مشخص است منتها کسی که مرحله اول را دارد کتاب مینویسد نباید گفت شما چرا اینجا گفتی؟! صبر کن بگذار مرحله دوم را هم بگویم مرحله سوم را هم بگویم!

این روایت‌ها مفصل است حتماً شما ملاحظه بفرمایید! مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) جلد 26 وسائل در باب پنج دارد که برادرزادهها با أجداد جمع میشوند، اینطور نیست که فقط برادر با جدّ جمع بشود بلکه برادرزاده با أجداد هم جمع میشود. این باب پنج این است: «بَابُ أَنَّ أَوْلَادَ الْإِخْوَةِ یَقُومُونَ مَقَامَ آبَائِهِمْ عِنْدَ عَدَمِهِمْ وَ یُقَاسِمُونَ الْجَدَّ وَ إِنْ قَرُبَ وَ بَعُدُوا» فاصله جدّ نسبت به میّت یکی است و «إبن الأخ» برادرزاده فاصله او نسبت به میّت دو تاست برای اینکه برادرزاده به وسیله پدر، یک؛ پدر به وسیله پدر به میّت نزدیک است مثلاً شخصی مُرده برادری دارد این برادر مستقیماً که با میّت رابطه ندارد بلکه از راه پدر رابطه دارد، آن ‌که بلاواسطه به میّت رابطه دارد پدر است، آن ‌که مع‌الواسطه با میّت رابطه دارد برادر است، آن که «مع واسطة الواسطة» رابطه دارد «إبن الأخ» است برادرزاده است پس برادرزاده با دو واسطه به میّت نزدیک است جدّ با یک واسطه، این برای آنها باعث شبهه است، آنها با بودِ جدّ به برادرزاده سهم نمیدهند، ظاهرش هم با معیار ﴿أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ[31] که گذشت این است که جدّ به یک واسطه مرتبط است برادرزاده به دو واسطه مرتبط است لذا این عنوان را مرحوم صاحب وسائل دارد: «أَوْلَادَ الْإِخْوَةِ یَقُومُونَ مَقَامَ آبَائِهِمْ عِنْدَ عَدَمِهِمْ وَ یُقَاسِمُونَ الْجَدَّ وَ إِنْ قَرُبَ» آن جدّ، «وَ بَعُدُوا» اینها، این با چیست؟ «للنص الخاص»، «وَ یَمْنَعُ الْأَقْرَبُ مِنْهُمْ الْأَبْعَدَ» چون آنها به حسب ظاهر میگفتند این است و حکم هم میکردند و محکمه قضایی هم همین را حکم میکرد و گاهی اصحاب به حضور ائمه میرسیدند که محکمه قضایی این را قبول نمیکند حضرت میفرمود این صحیفه علی بن أبی‌طالب است با املای پیغمبر، نه امضای پیغمبر او که نمینوشت، در همین باب پنجم حتماً این روایات را ببینید چند تا روایت است که فرمود به آنها گفتند شما این فرمایشی که میفرمایید برادرزاده با جدّ میشود، محکمه قضایی قبول نمیکند، فرمود نه این صحیفه علی بن أبی‌طالب است که پیغمبر املاء کرده و علی بن أبی‌طالب نوشته است.

روایت اول این است که محمد بن مسلم میگوید «نَشَرَ (أَبُو جَعْفَرٍ ع) صَحِیفَةً فَأَوَّلُ مَا تَلَقَّانِی فِیهَا» این بود که «ابْنُ أَخٍ وَ جَدّ» من در خود صحیفه دیدم برادرزاده و جدّ است، «الْمَالُ بَیْنَهُمَا نِصْفَانِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ الْقُضَاةَ عِنْدَنَا لَا یَقْضُونَ لِابْنِ الْأَخِ مَعَ الْجَدِّ بِشَیْ‏ءٍ» برادرزاده دو واسطه دارد جدّ یک واسطه دارد محکمه قضایی قبول نمیکند «فَقَالَ إِنَّ هَذَا الْکِتَابَ بِخَطِّ عَلِیٍّ ع وَ إِمْلَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص».[32]

روایت دوم این است: «أَنَّ عَلِیّاً ع کَانَ یُوَرِّثُ ابْنَ الْأَخِ مَعَ الْجَدِّ مِیرَاثَ أَبِیه».[33]

روایت پنجم این باب این است أبوجعفر فرمود: «أَمَا إِنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ خَطُّ عَلِی ع مِنْ فِیهِ بِیَدِه».[34] البته بعضی از روایات تقیّهای وارد شده است که حضرت فرمود مال «بینهما» نصف است.

روایت نهم این باب هم همینطور است.[35] روایت ده تقیّهای وارد شده است.[36]

 مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله تعالی علیه) بعد از این، فرمایشات مرحوم صدوق را همراه با سایر مشایخ(رضوان الله علیهم) ذکر کرده است.[37]

بنابراین اولین کار مفسّر این است که به ما بگوید که قرآن چه میخواهد بگوید؟ اما حجت نیست چون اول باید ترازو درست کنیم، یک تاجر اول باید ترازو درست کند ولی با ترازو نمیشود زندگی کرد کالا میخواهد، شما ترازوی خوبی داری بسیار خب! اما کالا میخواهد چیزی میخواهید بیاورید که با آن ترازو بسنجید. کار المیزان «المیزان» است ترازو درست کرد اما حالا با این ترازو که کسی نمیتواند زندگی کند، یک کالایی را باید بیاورد با این ترازو بسنجد، آن وقت روایات میآید با این سنجیده میشود عام و خاص مشخص میشود، مطلق و مقید مشخص میشود و امثال آن.

حالا آخرین جملهای که ما این روایت را آوردیم که هدر نرود این است که خدا مرحوم فیض را غریق رحمت کند! او کتابش النخبة الحکمة العملیة الأحکام الشرعیة، هم یک رساله عملیه فقهی است آن خطوط کلی را دارد، هم آن حکمت عملی را ذکر کرده است. در این روایت در اینجا در صفحه 267 این روایت نقل شده است که «إِنَّ الْبُیُوتَ الَّتِی یُصَلَّی فِیهَا بِاللَّیْلِ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ تُضِی‏ءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یُضِی‏ءُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْض» این به هر حال شمس و قمر هست ستارهها هستند فضای زمین را روشن میکنند، فضای زمین را این ستارههای آسمان روشن میکنند، میفرماید شبهایی که در خانهها قرآن خوانده میشود این خانهها برای آسمانیها میدرخشد، خیلی حرف است! حالا یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه دارد که «مَدَّنُوا الْمَدَائِنَ»[38] حالا چیزهایی کشف نشده آن یکی گفت:

هفت شهر عشق را عطار گشت *** ما هنوز اندر خم یک کوچهایم[39]

 گفت عطار دیوار پسِ دِه دیده است، خیلی از ما که تلاش و کوشش میکنیم آخرهای عمر میبینیم که دیوار پسِ دِه را دیدیم چه خبر است؟ تازه این دیوار پسِ دِه را همه اینها که رفتند آنجا آمدند این است، ما که دسترسی نداریم! اینها که ماهوارهبر هستند بردند و آمدند و مدتی آنجا بودند و خبر دارند اینها دیوار پسِ دِه دیدند، میلیاردها ستاره، میلیاردها منظومهها، میلیاردها کواکب! فرمود این خواندن قرآن برای آنها روشنی میدهد، خیلی است! «إِنَّ الْبُیُوتَ الَّتِی یُصَلَّی فِیهَا بِاللَّیْلِ بِتِلَاوَةِ الْقُرْآنِ تُضِی‏ءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یُضِی‏ءُ نُجُومُ السَّمَاءِ لِأَهْلِ الْأَرْض». این یک مطلب.

فرمایش دیگر این است که این هم از آن فرمایشات است! چیزی نیست که خدا نبیند ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ بَصِیر﴾[40] است اما یک عده را نگاه نمیکند، او که ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ بَصِیر﴾ است یک عده را نگاه نمیکند یعنی چه؟ ﴿لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَة﴾[41] یک عده را نگاه نمیکند، معلوم میشود دو گونه نگاه است: یک نگاه عادی است که میبیند که این شخص دارد کار بد میکند یا کار خوب میکند، یک نگاه «وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَةً‏»[42] است که نظر کرامت است، خدا این نظر کرامت را نسبت به بعضیها ندارد وگرنه نگاه که میکند میبیند. اینکه در قرآن دارد یک عده ﴿وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَة﴾،[43] ﴿وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ﴾ خدا با یک عده حرف نمیزند، یک عده را نگاه نمیکند یعنی این! در این گروه اینجا مرحوم فیض این روایت را نقل میکند که میخواهی خدا به شما نگاه کند؟ علاقه داشته باشد؟ شما هم «لقاء الله» را دوست داشته باش. در اینجا در صفحه 75 فرمود که این روایت وارد شده است که «مَن أحَبَّ لِقاءَ اللّه ِ أحَبَّ اللّه ُ لِقاءَهُ و مَن کَرِهَ لِقاءَ اللّه ِ کَرِهَ اللّه ُ لِقاءَهُ». امیدواریم ـ إنشاءالله ـ که حشر همه با قرآن و عترت باشد!

«و الحمد لله رب العالمین»



[1]. الکشکول، شیخ بهائی، ج2، ص137؛ «کنا جمیعاً و الدار تجمعنا *** مثل حروف الجمیع ملتصقة.  و الیوم جاء الوداع یجعلنا *** مثل حروف الوداع مفترقة».

[2]. کمال الدین و تمام النعمة، ج‏1، ص257.

[3]. سوره کهف، آیه18.

[4]. تفسیر إبن عربی(تأویلات عبد الرزاق)، ج‏1، ص5 و6.

[5]. الکشکول، شیخ بهائی، ج2، ص348؛ «من تأویلات الشیخ العارف العامل مولانا عبد الرزاق الکاشانی رحمه الله عند قوله تعالی فی سورة یس...».

[6]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص3 ـ 15.

[7]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص16 ـ 26.

[8]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص20.

[9]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص21.

[10]. شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج‌4، ص21 و22.

[11]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام؛ ج‌39، ص160 و 161.

[12]. تهذیب الأحکام، ج9، ص322؛ «قَالَ لِابْنِ الْأُخْتِ مِنَ الْأُمِّ السُّدُسُ وَ لِابْنِ الْأُخْتِ مِنَ الْأَبِ الْبَاقِی».‏

[13]. الفهرست، ص92.

[14]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج‏5، ص314.

[15]. سوره حجرات، آیه6؛ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمین‏﴾.

[16]. سوره توبه، آیه122؛ ﴿وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُون‏﴾.

[17]. کفایة الأصول(طبع آل البیت)، ص296 ـ 299.

[18]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌39، ص161.

[19]. الحدائق الناضرة، ج8، ص331.

[20]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج‌11، ص178؛ «و لو لا أنه آیة فی کتاب الله لقابلناه بمثله».

[21]. سوره نحل، آیه126.

[22]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص69.

[23]. سوره حشر، آیه7.

[24]. متشابه القرآن و مختلفه، ج‏2، ص170؛ نهج الحق و کشف الصدق، ص423.

[25]. السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج‏1، ص607.

[26]. الأمالی، شیخ مفید، ص36.

[27]. سوره نساء، آیه101؛ ﴿وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبینا.

[28]. ‏من لا یحضره الفقیه، ج‏1، ص434.

[29]. سوره نحل، آیه44.

[30]. تفسیر القمی، ج‏2، ص345.

[31]. سوره انفال، آیه75؛ سوره احزاب، آیه6.

[32]. وسائل الشیعة، ج‏26، ص159.

[33]. وسائل الشیعة، ج‏26، ص160.

[34]. وسائل الشیعة، ج‏26، ص160.

[35]. وسائل الشیعة، ج‏26، ص162؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ فِی کِتَابِ عَلِیٍّ ع أَنَّ الْعَمَّةَ بِمَنْزِلَةِ الْأَبِ وَ الْخَالَةَ بِمَنْزِلَةِ الْأُمِّ وَ بِنْتَ الْأَخِ بِمَنْزِلَةِ الْأَخِ وَ کُلَّ ذِی رَحِمٍ بِمَنْزِلَةِ الرَّحِمِ الَّذِی یُجَرُّ بِهِ إِلَّا أَنْ یَکُونَ وَارِثٌ أَقْرَبَ إِلَی الْمَیِّتِ مِنْهُ فَیَحْجُبُه‏».

[36]. وسائل الشیعة، ج‏26، ص162؛ «قَالَ الْجَدُّ بِمَنْزِلَةِ الْأَبِ لَیْسَ لِلْإِخْوَةِ مَعَهُ شَیْ‏ء».

[37]. وسائل الشیعة، ج‏26، ص162؛ «أَقُولُ حَمَلَهُ الشَّیْخُ عَلَی التَّقِیَّةِ قَالَ لِأَنَّهُ خِلَافُ إِجْمَاعِ الطَّائِفَةِ وَ الْمُتَوَاتِرِ مِنَ الْأَخْبَار».

[38]. نهج البلاغة(صبحی صالح)، خطبه182.

[39]. شعر منسوب به مولانا.

[40]. سوره ملک، آیه19.

[41]. سوره آل‌عمران، آیه77.

[42]. المزار الکبیر، ص584.

[43]. سوره بقره، آیه174.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق