بسم الله الرحمن الرحيم و اياه نستعين
قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «رأس الحكمة مخافة الله عزّوجلّ».[1]
كمالي كه حيات پاك و جاويد انسان را تأمين كند، علم الهي است، زيرا عالم الهي در صحنه توحيد خداوند، چون فرشتگان گواه وحدانيت حقتعالي است؛ ﴿شهدَ الله أنّه لا إلهَ إلاّ هُوَ و الملئكةُ و اُولوُا العلمِ قائماً بالقسطِ لا إله إلاّ هو... ﴾ [2] كه بعد از شهادت خداوند، شهادت فرشتگان، سپس گواهي عالمان الهي ذكر شده است، و در عرصه ارزيابي[3] از نادان ممتاز است؛ ﴿...قل هَلْ يستوي الّذين يعلمون و الذين لايعلمون... ﴾ [4]؛ آن طور كه پاك از ناپاك جداست؛ ﴿قُلْ هل يستوي الخبيثُ و الطيّبُ... ﴾ [5] و آنچنان كه زنده از مرده جداست؛ ﴿و ما يستوي الأحياء و لا الأموات... ﴾ [6] و آنسان كه بينا از نابينا ممتاز است؛ ﴿و ما يستوي الأعمي و البصير... ﴾ [7] و آن حدي كه بهشتي از دوزخي جداست؛ ﴿لايستوي أصحابُ النّار و أصحاب الجنّةِ﴾ [8] و آن نحوي كه نيكي از بدي ممتاز است؛ ﴿لاتستوي الحسنةُ و لا السيئةُ... ﴾ [9] و آن طرزي كه مؤمن از فاسق جداست؛ ﴿أفمن كان مُؤمناً كمن كان فاسقاً لايستوون﴾ [10] و آن سبكي كه مجاهد رزمنده در راه خدا از نشسته محروم از سعادت نبرد عليه باطل ممتاز است؛ ﴿لايستوي القعدون من المؤمنين غيرُ اُولي الضّررِ و المُجهِدون في سبيل الله... ﴾.[11]
آن مرزي كه پوياي راه راست و فرمانرواي عدل و داد را از گنگ عاجزي كه كل ديگري است و به هر جهت اعزام شود، خيري نميآورد، جدا ميكند، همانند آن، عالم را از جاهل جدا مينمايد؛ ﴿و ضربَ اللهُ مثلاً رجُلَينِ احدهما اَبْكَمُ لايقدرُ علي شيء و هُو كلٌّ علي موليهُ أينما يُوجّههُ لا يأتِ بِخيرٍ هَلْ يستوي هُوَ وَ من يأمرُ بالعدلِ و هُوَ علي صراطٍ مُسْتقيمٍ﴾ [12]، و خلاصه آنطوري كه درياي گوارا و شيرين از درياي شور و تلخ جدا است؛ ﴿و ما يستوي البحرانِ هذا عذبٌ فراتٌ سائغٌ شرابهُ و هذا ملحٌ اُجاجٌ... ﴾ [13]، دانا از نادان ممتاز است.
ارزش هر انساني به هنر علمي او است: «...قيمةُ كلّ امريءٍ ما يُحسنهُ... » [14]، و هر كه از هنر علمي بهره بيشتري دارد، ارزندهتر است: «... أكثرُ الناسِ قيمةً أكثرهُمْ علماً و أقلُّ النّاسِ قيمةً أقلّهُمْ علماً... » [15]، و همين امتياز و برجستگي، عالم را از ديگران جدا و به فرشتگان نزديك و با آنان همسان ميكند: ﴿...يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اُوتوا العلم درجتٍ... ﴾.[16]
برتري رتبه مؤمن عالم از مؤمن غيرعالم
اگر براي مؤمن درجه است، براي مؤمن عالم درجات خواهد بود، و همين تفاوت رتبهوجودي باعث ميشود كه چون فرشتگان خدا را بشناسد و گواه وحدانيتش باشد، و از مقام كبريايي حضرتش بهراسد؛ آن طور كه فرشتگان ميهراسند: ﴿... و هُمْ من خشيتهِ مُشفقون﴾ [17]؛ يعني فرشتهها از ترس خداوند سبحان هراسناكند؛ ﴿... إنّما يخشي الله من عباده العلماء... ﴾ [18]؛ يعني تنها دانشمنداناند كه از خداوند ميهراسند.
همين خشيت در كنار آن معرفت و شهادت، زمينه تفضّل الهي را براي رسيدن به بهشت ابد فراهم ميكند، زيرا بهشت از آن كسي است كه از خداوند بهراسد؛ چه اينكه رضاي حضرتش از آن كسي است كه به تمام قضاهاي الهي رضا دهد و تمام كارهايش نيز مورد رضاي خداوند باشد؛ ﴿جزاؤهم عند ربّهم جَنّتُ عدنٍ تجري مِنْ تَحتها الأنهرُ خلدينَ فيها أبدا رضِي اللهُ عَنهُم وَ رَضُوا عنهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِي ربّهُ﴾.[19]
رابطه مراتب بهشت با مراتب معرفت و خشيت
اگر شناخت خداوند و شهادت به توحيد و خشيت او، نفسي و متوسط باشد، از ﴿جَنّتُ عدنٍ تجري مِنْ تَحتها الأنهرُ﴾ برخوردار ميشود و اگر معرفت و گواهي به وحدانيت خدا و هراس او، عقلي و عالي باشد، گذشته از آن بهشت مزبور، از جنة اللقا نيز بهرهمند ميشود؛ ﴿فادخلي في عبدي ٭ و ادخلي جَنّتي﴾ [20]، زيرا هر كه چنين باشد، از هر دو بهشت برخوردار ميگردد: ﴿وَ لمَنْ خافَ مقامَ ربّهِ جنّتانِ﴾ [21]، و از اين رهگذر، به خاتمالانبيا دستور افزون طلبي علم الهي داده شد: ﴿... و قُلْ ربِّ زدني عِلماً﴾ [22] و موساي كليم(عليهالسلام) از عبد صالحي كه علم لدنّي داشت؛ ﴿...و علّمناهُ منلدُنّا علماً﴾ [23]، درخواست پيروي كرد تا از تعليم آن ولي الله رشد بيشتري يابد؛ ﴿... هَلْ أتّبِعُكَ علي أن تُعلّمَنِ ممّا عُلّمْتَ رُشْداً﴾.[24]
چون جان عالم بيدار و روشن است، فروغ حق را ميبيند و جمال وحي را ميشناسد و به آن گردن مينهد و ميگرود و در آستان او خضوع ميكند كه خشوع و خشيت در پيشگاه حق، شخصه تخلف ناپذير علم راستين الهي است؛ ﴿ويري الّذين اُوتوا العِلمَ الّذي اُنزلَ إليكَ مِنْ ربّكَ هُوَ الحَقّ... ﴾ [25]؛ چه اينكه سركوب زرمند گردنكش نيز از آثار بارز علم دين است: ﴿فَخرَجَ علي قومهِ في زينتهِ قال الّذينَ يُريدُون الحَيوةَ الدُّنيا يليْتَ لَنا مِثْل ما اُوتي قرُون إنّهُ لذُو حظٍّ عَظيمٍ ٭ و قالَ الّذينَ اُوتُوا العِلْمَ وَيْلَكُمْ ثوابُ اللهِ خَيرٌ لِمنْ امنَ وَ عَمِلَ صلحاً و لا يُلقّيها إلاّ الصبِرونَ﴾ [26]؛ آنانكه از علم راستين برخوردارند، هم به ارشاد كوتهنظران ميپردازند و هم دست درازدستان را از سر تهي دستان كوتاه ميكنند و آنان را به ثواب الهي رهنمود و به ايمان و عمل صالح هدايت كه گذشته از بهشت ابد، استقلال در دنيا نيز بهره آنان گردد.
خلاصه آنكه علم صحيح، ره توشه پر باري چون ترس از خدا دارد كه همين رهآورد مبارك، گذشته از تأمين حيات جاويد انساني، حكومت حق در زمين را نيز تشكيل ميدهد: ﴿...فَاَوْحي إليهمْ رَبّهُمْ لَنُهلكنَّ الظلمِينَ ٭ و لَنُسْكِنَنّكمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذِلكَ لِمَنْ خافَ مقامي و خافَ وَعيدِ﴾ [27]، و بدون ترس از خدا حكومت در زمين ميسور نيست و بدون علم راستين، ترس از خدا ميسر نخواهد بود، در نتيجه حكومت در زمين بدون علم صحيح و منهاي علماي الهي و روحانيون خدا ترس و دانشمندان هراسناك از خداوند سبحان ممكن نخواهد بود، و عالم خدا ترس، از هيچ شخصي نميهراسد؛ ﴿...فلا تخشوا الناسَ و اخشونِ... ﴾ [28]، ﴿...اليَومَ يَئسَ الّذينَ كفروا مِنْدينكُمْ فلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشوْنِ﴾ [29]، ﴿و لا يَخْشَوْنَ اَحَداً إلاّ اللهَ... ﴾.[30]
هيبت عالم خداترس
همچنين عالم هراسناك از خداوند سبحان، از هيچ چيزي نميهراسد، بلكه همه اشيا از او هراسانند؛ چه اينكه كسي كه خداوند را نشناخت و از حضرتش نهراسيد، خداوند حكيم او را از هر چيزي ميترساند: قال رسولُالله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)لأميرالمُؤمنين(عليهالسلام): «يا عليُّ مَنْ خافَ اللهَ عزّوجلّ خافَ مِنْهُ كُلُّ شَيءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخف اللهَعزّوجلّ اَخافهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شيءٍ» [31]، زيرا سراسر جهان هستي سپاهيان آماده خداونداند؛ ﴿...للهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الأرضِ... ﴾ [32] كه ارقام آنها را غير از حضرتش كسي آگاه نيست: ﴿و ما يَعْلمُ جُنُودَ رَبّكَ إلاّ هُوَ... ﴾.[33]
بنابراين، اگر كسي در برابر خداوند خاضع نبود، مقهور سراسر نظام آفرينش خواهد شد؛ چه اينكه اگر كسي خداوند سبحان را شناخت، از او ميهراسد و هر كس كه از خداوند هراسناك باشد، به آساني از دنيا ميگذرد و جهان طبيعت را با سخاوتمندي رها ميكند: قال الصادق(عليهالسلام): «مَنْ عَرَفَ اللهَ خافَ اللهَ وَ مَنْ خافَ اللهَ سَخَتْ نَفْسُهُ عَنِ الدُّنيا».[34]
مؤمن عالم، آن چنان از خداوند ميترسد كه گويا حضرتش را مشاهده ميكند، زيرا اگر او خدايش را نميبيند، خداوند او را مينگرد و اگر كسي بپندارد كه خداوند او را نميبيند، مؤمن نيست، و اگر بداند كه حضرتش او را مينگرد و با اين حال، آشكارا در برابر او گناه كند، پس حضرت خداوندي را از كمترين بندگان قرار داده است: قالَ الصادقُ(عليهالسلام): «خَفِ اللهَ كَأنّكَ تَراهُ وَ إنْ كُنْتَ لا تَراهُ فَإنّهُ يَراكَ وَ اِنْ كُنْتَ تَري انّهُ لا يَراكَ فَقَدْ كَفَرْتَ وَاِنْ كُنْتَ تَعْلَم اَنّهُ يَراكَ ثُمّ بَرزْتَ لَهُ بالْمَعْصِيةِ فَقَدْ جَعَلْتَه مِنْ اَهْوَنِ النّاظرينَ علَيْكَ».[35]
مؤمن عالِم همواره بين دو ترس به سر ميبرد: يكي ترس از گناه گذشته و ديگري از جهل به آينده عمر كه نميداند در چه سپري ميشود: قالَ الصادقُ(عليهالسلام): «المُؤمِنُ بَينَ مَخافَتينِ ذَنْبٌ قَدْ مَضي لا يَدري ما صَنَعَ اللهُ فيهِ وَ عُمرٌ قَدْ بقيَ لا يَدْري ما يَكْتَسِبُ فيهِ مِنَ الْمَهالِكَ فَهُوَ لا يُصْبِحُ إلاّ خائفاً و لايُصْلِحُهُ الْخَوْفُ» أي غالباً.[36] مؤمن عالم كه از خداوند هراسناك است، به جاه و شهرت دل نميبندد: قال الصادق(عليهالسلام): «إنّ حُبّ الشّرفِ و الذكرِ لايَكُونانِ في قلبِ الخائفِ الرّاهبِ».[37]
اكنون كه با شواهد گذشته، روشن شد كه ترس از خداوند، كمالي است بس عظيم، و اين مقام منيع در پرتو علم الهي فراهم ميشود، و نه غير آن، ميپردازيم به مهمترين رسالت انبيا و به والاترين سمت وارثان آنان، يعني علماي دين و دانشمندان الهي كه آن ترس از خداست اولاً، و انذار و ترساندن خلق خداست ثانياً، زيرا تا كسي خود نترسد، توفيق انذار ديگران را ندارد.
مهمترين رسالت پيامبرص، ترساندن امت از خداوند سبحان است
گرچه اعزام انبيا(عليهمالسلام)، هم براي بشارت اطاعت كنندگان و هم براي انذار و ترساندن تبهكاران است؛ ﴿...فَبَعثَ اللهُ النّبيينَ مُبشّرينَ وَ مُنذرينَ... ﴾ [38]، ﴿وَ ما نُرْسلُ المُرْسَلينَ إلاّ مَبشّرينَ وَ مُنذرينَ... ﴾ [39]، و اعزام خاتم انبيا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نيز به همين منظور بوده است: ﴿يا أيّها النبي إنّا أرسلنكَ شهداً وَ مُبشّراً وَ نذيراً﴾ [40]، ليكن در هيچ موردي سمت پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در بشارت حصر نشد و چنين آيه نازل نشد كه اِنْ اَنْتَ الاّ بَشيرٌ، ولي درباره انذار و ترساندن، آيات فراواني است كه دلالت بر حصر ميكند؛ مانند ﴿...إنّما اَنْتَ نَذيرٌ و اللهُ علي كُلّ شيءٍ وكيل﴾ [41]، ﴿قُلْ يا ايّها النّاسُ إنّما أنا لكُمْ نذيرٌ مُبينٌ﴾ [42]، ﴿إنْ اَنا إلاّ نذيرٌ مُبينٌ﴾ [43]، ﴿...وَ إنّما أنا نذيرٌ مُبينٌ﴾ [44]، ﴿...إنْ هُوَ إلاّ نذيرٌ لكم بينَ يَدي عذابٍ شديدٍ﴾ [45]، ﴿إنْ أنتَ إلاّ نذيرٌ﴾ [46] و... كه عصاره اين آيات، حصر در انذار است و از جهت اهتمام ترس از خداوند است كه صلاي وحي بامداد رسالتش به انذار شروع ميشود: ﴿يا اَيّها المُدّثّر ٭ قُمْ فَاَنْذِر﴾[47]. سخن از بشارت نيست، نشاني از مسرّت نيست، بلكه نوايي دلنواز و صلايي دلربا و آهنگي گيرا و زمزمه دلپذير و سروشي شيوا و طنيني زيباتر از هر نوا و هر صلا و هر آهنگ و هر زمزمه و هر سروش و هر طنين به گوش هوش ميرسد: ﴿قُمْ فَانْذِر﴾.
شهد هراس ، شيرين ترين شربت
آري، هراس ازخداوند سبحان عين سرور است و ترس از حضرتش عين اميد، و شيرينتر از شهد هراسْ شربتي نيست؛ لذا فرشتگان معصوم از نعمت خوف عقلي برخوردار، و اوامر پروردگارشان را امتثال مينمايند؛ ﴿يَخافُونَ ربّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلوُنَ ما يُؤمروُنَ﴾ [48]، چون ترس عقلي از حق تعالي، مانع هرگونه گرايش به غير است.
خلاصه آنكه سهم مهم رسالت پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در انذار مردم است و سرّش آن است كه امّت خداترس، از هيچ فرد يا ملّتي نميهراسد و از هيچ سانحهاي رو بر نميگرداند؛ لذا هم در دنيا از بردگي ديگران آزاد و هم در قيامت از عذاب الهي آزاد، و منشأ همه آنها پرهيز از هوس و ظفرمندي بر هوي است، چنانچه گذشت، ولي ملت تبهكار بيپرواي از خداوند، گِرفتار ترس از سلطان جائر خواهد شد و در نتيجه، به خُردي و بردگي تن در ميدهد؛ قال الصادق(عليهالسلام): «إنّ أحدَكُمْ لَيَكثُرُ بِهِ الخَوفُ مِنَ السُّلطانِ وَ ما ذلكَ إلاّ بِالذُّنوبِ فَتَوقوها ما استطعتم و لاتمادُوا فيها»[49]. براي نترسيدن از سلطان جائر راهي جز ترس از خداوند نيست كه با ترس از حضرتش، همه گناهان ترك ميشود.
مهمترين رسالت علماي الهي، انذار مردم از خداوند سبحان است
گرچه تعليم احكام و تبليغ پيامهاي خداوندي، جزء وظايف رسمي دانشمندان دين است، امّا سر لوحه رسالت آنان ترساندن مردم از خداوندعزّوجل خواهد بود، زيرا وقتي قرآن كريم هدف هجرت به حوزههاي علمي را تبيين ميكند و عدهاي را به منظور فراگيري علوم الهي بسيج مينمايد، هدف نهايي آن را تعليم احكام و تبليغ پيام يا تأليف كتاب يا ايراد و خطاب... نميداند، بلكه مقصود نهايي آن را انذار مردم ميداند و چنين ميفرمايد: ﴿...فلولا نَفَرَ مِنْ كُلّ فِرقةٍ مِنهم طائفةٌ ليتفقّهوا في الدّينِ و لينذروا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعوا إليهم لعلّهُمْ يَحذرونَ﴾ [50]؛ يعني هدف اصيل تفقه اسلامي، ترساندن مردم است و وظيفه امّت نيز پذيرش اين انذار و ترسيدن از خداوند است.
پس همه كارهاي علمي، همانند تدريس، تأليف، تبليغ و نظاير آن وسيلهاند و هدف اصيل انذار است؛ چه اينكه حضور مردم و آگاه شدن آنها از احكام و آشنايي آنان با حكمتهاي ديني وسيلهاند، و مقصود نهايي برحذر بودن و پذيرش انذار در پرهيز از هرگونه تبهكاري است؛ بنابراين، روشن ميشود كه چرا قرآن كريم هدف نَفْر و بسيج به حوزههاي علمي را همانند هدف اصيل بعثت پيامبرص، انذار مردم ميداند و تعليم و تبليغ را مقدمه آن ميشمارد.
رابطه حکمت و خشيت الهي
اكنون كه واضح شد هدف اصيل تفقه، ترس از خداوند است و منظور از ترس و اقسام و درجات آن روشن شد، سرّ گفتار حكيمانه خاتم انبيا(صلّي الله عليه وآله وسلّم) معلوم ميگردد كه فرمود: «رأس الحكمةِ مخافة الله عزّ وجلّ» [51]؛ يعني آغاز حكمت، ترس خداوند عزّوجلّ است؛ نه بدون هراس از حضرتش، كسي به خير كثير حكمت ميرسد و نه حكيمي بيپرواز خواهد بود، بلكه هر درجه از هراس، زمينه حصول مرتبهاي از حكمت خواهد بود و هر درجه از حكمت، موجب حصول هراس خاص ميگردد.
مرحوم مولي محمد تقي مجلسي(قدس سرّه) در شرح من لا يحضره الفقيه[52] چنين ميگويد: «رأسُ الحِكَم جمعُ الحكمةِ مخافة الله عزّوجلّ، فإنّها سببٌ لافاضةِ العلوم الحقّة اَو مُبالغة فيشمل تركَ المنهيات و العملَ بالواجباتِ بل اجتناب الشبهات منهما أيضاً... و يلزمها العلمُ بالجميع و هُوَ عينُ الحِكمةِ»؛ يعني سبب قابلي و علت اعدادي افاضه علوم حقيقي، همانا خوف از خداوند سبحان است و هرگز نعمت حكمت بر قلبي كه خائف نباشد، نازل نميگردد و از امام صادق(عليهالسلام) چنين رسيده است كه «...مَنْ زهدَ في الدنيا أثبتَ الله الحكمةَ في قلبهِ و انطق بها لسانهُ و بصّرهُ عُيوبَ الدُّنيا داءها و دوائها و اخرجهُ من الدُّنيا سالماً الي دار السلام» [53]؛ يعني فروغ حكمت، فقط بر قلب زاهدان راستين ميتابد.
بنابراين، بايد وارثان علوم انبيا(عليهمالسلام)، وارث هراس آنها و ميراث بر انذار آنان باشد تا به تحقيق ورثه آنها به شمار آيند؛ همانطور كه نادان نميتواند معلم ديگران باشد، بيپروا و نترس نيز، هرگز منذر و ترساننده ديگران نخواهد بود، و اگر رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم)مأمور به انذار شد، براي آن است كه خود قبل از ديگران، هراسناك عذاب الهي است: ﴿...إنّيأخافُ انعصيتُربّي عذاب يومٍ عظيمٍ﴾ [54]؛ چه اينكه اگر علماي الهي كه ورثه راستين انبيا(عليهمالسلام) هستند، مأمور به انذار مردم شدند؛ ﴿... لينذروا قومهم إذا رجعوا اليهم... ﴾ [55]، خودشان قبل از ديگران خوفناك عذاب الهي هستند؛ ﴿...إنّما يخشي الله من عبادهِ العلماء... ﴾ [56]، چون ميدانند كه هر كه ترسش از خداوند شديدتر باشد، نجاتش از عذاب الهي بيشتر است؛ قال علي بن الحسين(عليهالسلام): «...إنّ انجي النّاسِ مِنْ عذاب الله أشدّهُمْ لله خشيةً... » [57]، و همه اين امور به همان اصل گذشته بر ميگردد كه «رأس الحكمةِ مخافة... ».[58]
اميد است خداوند منان اين خير كثير را به امّت اسلامي اعطاء فرمايد!
والحمد لله ربّ العالمين
چهارم ماه مبارك رمضان 1403
بيست و ششم خرداد ماه 1362
قم جوادي آملي
[1] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص376.
[2] ـ سوره آل عمران، آيه 18.
[3] ـ مفاتيح الغيب، ص 195.
[4] ـ سوره زمر، آيه 9.
[5] ـ سورهمائده، آيه 100.
[6] ـ سوره فاطر، آيه 22.
[7] ـ سوره غافر، آيه 58.
[8] ـ سوره حشر، آيه 20.
[9] ـ سوره فصلت، آيه 34.
[10] ـ سوره سجده، آيه 18.
[11] ـ سوره نساء، آيه 95.
[12] ـ سوره نحل، آيه 76.
[13] ـ سوره فاطر، آيه 12.
[14] ـ نهج البلاغه، حكمت 81.
[15] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص 394.
[16] ـ سوره مجادله، آيه 11.
[17] ـ سوره انبياء، آيه 28.
[18] ـ سوره فاطر، آيه 28.
[19] ـ سوره بيّنه، آيه 8.
[20] ـ سوره فجر، آيات 29 ـ 30.
[21] ـ سوره الرحمن، آيه 46.
[22] ـ سوره طه، آيه 114.
[23] ـ سوره كهف، آيه 65.
[24] ـ سوره كهف، آيه 66.
[25] ـ سوره سبأ، آيه 6.
[26] ـ سوره قصص، آيات 79 ـ 80.
[27] ـ سورهبراهيم، آيات 13 ـ 14.
[28] ـ سوره مائده، آيه 44.
[29] ـ سوره مائده، آيه 3.
[30] ـ سوره احزاب، آيه 39.
[31] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص356.
[32] ـ سورهفتح، آيه 4.
[33] ـ سوره مدثر، آيه 31.
[34] ـ كافي، ج2، ص68.
[35] ـ كافي، ج2، ص67.
[36] ـ همان، ص71.
[37] ـ همان، ص69.
[38] ـ سوره بقره، آيه 213.
[39] ـ سوره انعام، آيه 48؛ سوره كهف، آيه 56.
[40] ـ سوره احزاب، آيه 45.
[41] ـ سوره هود، آيه 12.
[42] ـ سوره حج، آيه 49.
[43] ـ سوره شعراء، آيه 115.
[44] ـ سوره عنكبوت، آيه 50.
[45] ـ سوره سبأ، آيه 46.
[46] ـ سوره فاطر، آيه 23.
[47] ـ سوره مدثر، آيات 1 ـ 2.
[48] ـ سوره نحل، آيه 50.
[49] ـ كافي، ج2، ص275.
[50] ـ سوره توبه، آيه 122.
[51] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص376.
[52] ـ ج13، ص2.
[53] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص410.
[54] ـ سوره انعام، آيه 15؛ سوره يونس، آيه 15؛ سوره زمر، آيه 13.
[55] ـ سوره توبه، آيه 122.
[56] ـ سوره فاطر، آيه 28.
[57] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص408.
[58] ـ همان، ج4، ص376.