30 09 2017 442918 شناسه:

سخنراني شب عاشورا (1396/07/08)

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقية الله في العالمين بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».

«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عَلَيْهِ السَّلَام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عَلَيْهِ السَّلَام)».[1]

پيام نهضت عاشورا دو عنصر محوري است: يکي تحقيق علمي و ديگري تحقّق عملي. يکي اينکه جامعه بتواند بگويد: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم‏»[2] که اين رسالت مستقيماً به عهده حوزه و دانشگاه است، اوّلاً؛ و خروجي‌ آن به جامعه مي‌رسد، ثانياً. دوم اينکه بگويد: «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‏».[3] اگر اين تحقّق عملي پيرو آن تحقيق علمي بود، جامعه مي‌شود عاشورايي و حسيني که برخي از ره‌آوردش انقلاب اسلامي است. در زيارت‌ها عموماً و زيارت «جامعه» خصوصاً، اين دو عنصر محوري را به ما مي‌آموزد که هم شهادت وسيله است و هدف نيست، و هم اشک وسيله است و هدف نيست. در زيارت «جامعه» همان معناي «مُحَقِّقٌ» را که براي خواص از اوليا و علماي الهي پيام رسمي دارد، براي اوحدي از علما پيام أخص دارد، در همان زيارت عرض مي‌کنيم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ».[4] بارها به عرض شما رسيد که زيارت‌ها، دعاها، مناجات‌ها گرچه به حسب ظاهر جمله‌هاي خبري است؛ ولي به داعي انشا القا شده است، اينها گزارش نيست، اينها نيايش است، اينها خواستن است. يک زائر وقتي به حرم مولايش مشرّف مي‌شود، ضمن عرض ارادت و حاجت‌هاي مياني، به آن بخش اوج و نهايي مي‌رسد، عرض مي‌کند من آمدم اين‌جا، نه تنها علوم حوزوي و دانشگاهي را ياد بگيرم، علمي که در دانشگاه‌ها نيست را مي‌خواهم فرا بگيرم، علمي که در حوزه‌ها نيست را مي‌خواهم فرا بگيرم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»، اين احتمال همان تحمّل است؛ يعني شما يک سلسله علومي داريد که در دانشگاه‌ها نيست، در حوزه‌ها نيست، گفتيد: «إِنَّ حَدِيثَنَا»؛ أو «مِنْ‏ حَدِيثِنَا»[5] بخشي است که «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‏‏»؛[6] يعني يک سلسله از درس‌هاي ما در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها نيست، شاگردان آن درس‌ها و علوم سلسله انبيا و اوليا و ملائکه و گروه خاصي از مردان بافضيلت هستند؛ آن‌جا که شاگردان ما انبيا، اوليا و فرشتگان‌ هستند، اوحدي از زائران ما آن‌جا مي‌نشينند. در زيارت «جامعه» به پيشگاه مواليان ما عرض مي‌کنيم من آمدم به بارگاه شما تا آن علم را به من بدهيد و من آن علم را تحمّل کنم: «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ». اگر اين مقام براي ما نبود، به ما دستور نمي‌دادند که بخوانيد و بخواهيد.

اما آن دو مطلب که شهادت هدف نيست وسيله است، اشک وسيله است و هدف نيست، اين هم از بيانات نوراني خود سالار شهيدان(سلام الله عليه) و ائمه ديگر استفاده مي‌شود. وجود مبارک حسين بن علي وقتي شهادت را ترسيم مي‌کند، مي‌گويد کار شهيد اين است که آن کشور را طيّب و طاهر کند؛ هم در زيارت‌هاي اين ذوات قدسي آمده است که «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»،[7] هم در کلمات نوراني سالار شهيدان آمده است که طهارت يک کشور، طيّب بودن يک مملکت به خون پاک شهيد است. فرمود شهادت آن‌قدر تواناست و توانمند است که يک کشور آلوده قبل از انقلاب را طيّب و طاهر کند؛ هم در زيارت‌هاي اين ذوات قدسي عرض مي‌کنيم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»، هم در کلمات نوراني خود سيّدالشهداء هست؛ منتها وسيله بودنِ طيّب و طاهر را از قرآن مجيد استفاده مي‌کنيم. قرآن مي‌فرمايد اگر سرزميني طيّب و طاهر شد، بايد ميوه طيّب و طاهر عطا کند: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾;[8] اگر کشوري طيّب و طاهر شد، بايد ميوه طيّب و طاهر بدهد؛ ميوه يک مملکت عقل است و عدل، ميوه يک مملکت طهارت است و قداست، ميوه يک نظام انسانيت است. شهادت وسيله است نه هدف.

اما در حسينيه‌ها که اشک‌فروشي مي‌کنيم، اين اشک‌فروشي بسيار مقدس است؛ مثل کسي که نيزه مي‌فروشد يا شمشير مي‌فروشد؛ منتها آن خريدار بايد عُرضه داشته باشد از اين بهره ببرد. به ما گفتند بنال! اما گفتند براي چه چيزي بنال؟ هرگز نگفتند اشک بريز، گفتند براي فلان کار اشک بريز، بنگريد که اشک هرگز هدف نيست! از نظر فضيلت اشک، روايات فراوان و ادله فراوان براي فضيلت گريه کردن هست و اين «مما لا ريب فيه» است؛ اما اين وسيله است نه هدف! وقتي دعاي «کميل» را شما مي‌خوانيد، مي‌گوييد: «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء»؛[9] اين گريه اسلحه است تا بيگانه را سر جاي خودش بنشاند. گريه براي گريه نيست، گريه براي حفظ نظام است، براي حفظ دين است، براي حفظ عفاف است، براي حفظ قرآن است، براي حفظ عترت است؛ همان‌طوري که شهادت براي ميوه طيّب و طاهر است، کسي شهيد نمي‌شود که شهيد بشود! کسي نبايد اشک بريزد که اشک بريزد! اين اسلحه را به دست هر کسي نمي‌دهند! اگر کسي گريه کرد و در اين گريه يکي از اين سه‌تا کار را انتخاب نکرد به نحو تعيين نه به نحو تخيير، او سلاح خريد، اسلحه خريد، شمشير خريد؛ ولي با او مبارزه نکرد. هرگز آن‌که در کنار نماز شب گريه مناجاتي دارد، آن هدف نيست وسيله است. آن‌که در محفل حسيني گريه عاشورايي دارد، آن وسيله است و هدف نيست. اين «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء»؛ يعني گريه اسلحه است، وقتي اسلحه شد مي‌تواند بگويد: «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‏»، ايران شد، عراق شد، سوريه شد، جاي ديگر شد، «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‏ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ». از آغاز جريان کربلا تا پايان همين حرف است، مگر مسلم بن عقيل اوّل شهيد نبود؟! مگر زيارت او زيارت اوّل شهيد نيست؟! در زيارت مسلم بن عقيل همين مطالب را عرض مي‌کنيم که «نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ»؛[10] من آمدم تو اي مسلم را ياري کنم. الآن بيش از هزار سال است او شربت شهادت نوشيد، مسلم چه حاجتي به ياري ما دارد؟! غير از ياري مکتب مسلم! بنابراين گريه‌فروشي به نحو اسلحه‌فروشي است.

خدا مرحوم ابن ادريس را غريق رحمت کند! اين ابن ادريس از فقها و فحول فقهي ماست. در کنار شيخ طوسي او بود که توانست قدرت عَرضه فقه داشته باشد، وگرنه ديگران شاگردان شيخ طوسي بودند و مرتب بساط تقليد را ولو صبغه تحقيق داشت، ولي روحش تقليد بود. ابن ادريس آمد توانست در برابر استادش مرتب بگويد شيخ طوسي اين‌چنين گفته اين حرف درست نيست، شيخ طوسي آن‌جا اين‌طور گفته درست نيست، استاد ما شيخ طوسي اين‌طور گفته درست نيست، نقد را به بازار حوزه‌هاي علميه عَرضه کرد. او کتاب قيّمي دارد به نام سرائر، در مقدمه‌ آن نوشته که بزرگان دين به طلبه‌ها و فرزندانشان مي‌گفتند وقتي از حجره و حوزه بيرون آمديد، مي‌خواهيد جايي در بازار بنشينيد تا خستگي‌ شما رفع شود، «لا تجلسوا في الأسواق إلا عند ورّاق أو زرّاد»؛[11] فرمود وقتي مي‌خواهيد در بازار بنشينيد يا کنار آن‌جايي که بحث از علم و مبارزات علمي و مناقشات فکري و کتاب و مانند آن است بنشين، يا آن‌جا که سلاحفروشي مي‌کنند بنشين، «لا تجلسوا في الأسواق إلا عند ورّاق أو زرّاد». قبلاً که چاپخانه و چاپ نبود، بازار ورّاقان رايج بود؛ ورّاقان کساني بودند که نسخه‌هاي خطي را مي‌گرفتند براي صاحبانشان مي‌نوشتند، صحافي مي‌کردند، کتاب‌فروشي به معناي نسخه خطي فروشي مي‌کردند، ورّاقي مي‌کردند و مي‌نوشتند، آن‌جا سخن از علم و فهم و ادب و عقل بود. فرمود جايي بنشينيد که چيزي بفهميد و اگر آن‌جا خسته شديد، جايي بنشينيد که آن‌جا سخن از زره، سپر، شمشير و خُود است؛ يا علم يا جنگ! «لا تجلسوا في الأسواق»، اين سفارش رسمي بود. اينها فهميدند عاشورا يعني چه، اينها فهميدند که اشک وسيله است نه هدف، اينها کلام علمي علوي را که «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء» فهميدند. گريه، شمشير است؛ گريه، سپر است؛ گريه، نيزه است؛ گريه، خُود است؛ گريه، لباس نيست که انسان تن کند، رزم است؛ چه گريه نماز شب که با دشمن درون مي‌جنگد و چه گريه حسينيه که با دشمن بيرون مي‌جنگد. آن‌که بگريد و نيزه نگيرد، گريه نکرده است. اگر خواستيم بفهميم گريه يعني چه؟ به ما فرمودند: «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء». ما هم آه داريم که اسلحه ماست، هم آهن داريم که اسلحه ماست؛ يکي براي دشمن درون و يکي براي دشمن بيرون «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء».

پس اگر شهادت است، خود اين ذوات قدسي فرمودند شهادت براي آن است که کشور را طيّب و طاهر کند تا از کشور طيّب و طاهر مردان طيّب و طاهر برخيزند: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ﴾ اما ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ و اگر گريه است براي آن است که «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء». خود سالار شهيدان(سلام الله عليه) به ما گفت شما دو گونه مي‌توانيد درس بخوانيد: يکي درس‌هاي حوزوي بود وقتي فرزندش علي اکبر را به مکتب فرستاد آن سوره مبارکه «حمد» را ياد علي اکبر داد، او دهان استاد را پُر از دُرّ کرد تا به ما بفهماند حق تعليم و تعلم را پاس بداريد، وگرنه غالب اينها کساني بودند که به مکتب نرفته معلم صد مدرّس شدند. اينها براي اينکه به ما بفهمانند حوزه و دانشگاه را گرامي بداريد، اين کارها را مي‌کردند. و در بخش‌هاي معنوي هم فرمودند ما يک «علم الدراسه» داريم که کار حوزه و دانشگاه اين است و راه بسته نيست و يک «علم الوراثه»‌اي داريم که آن از کنار سجاده‌ها و نماز شب‌ها و اينها برمي‌خيزند. در «علم الدراسه» گوش، سهم تعيينکننده دارد؛ چشم، سهم تعيينکننده دارد، انسان از استاد مي‌شنود يا از کتاب مي‌نگرد و مي‌خواند. در «علم الوراثه» سخن از چشم و گوش نيست،

بشوي اوراق اگر همدرس مايي ٭٭٭  که علم عشق در دفتر نباشد[12]

مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در جلد دوم کافي اين حديث نوراني را از اهل بيت(عليهم السلام) نقل مي‌کند که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ‏»؛[13] فاضل‌ترين مردم کسي است که عبادت را نه «خَوْفاً مِنَ النَّار» و نه «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة» بگذارد، بلکه به عبادت عشق بورزد، موقع نماز که شد با نماز معانقه کند: «فَعَانَقَهَا». «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِه»؛ فاضل‌ترين مردم کساني هستند که به نماز عشق بورزند، با نماز معانقه کنند، دست به گردن بشوند، گردن نماز را ببوسند، نماز گردن او را ببوسد، با باب مفاعله ذکر کرده است. اين نماز از انسان شفاعت مي‌کند، اين نماز از انسان شکايت مي‌کند، نماز ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ﴾[14] است و مانند آن؛ «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَ بَاشَرَهَا بِجَسَدِه». اگر اين راه شد به ما فرمودند اين زيارت «وارث» را بخوانيد يعني چه؟ اصلاً زيارت بخوانيد يعني ثواب ببريد؟ اين مي‌شود «خَوْفاً مِنَ النَّار» و «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّة». زيارت بخوانيد؛ يعني به اين عمل کنيد، بهره‌اي ببريد، آري! اين زيارت «وارث» درس «علم الوراثه» مي‌دهد. ما به حضرت که عرض مي‌کنيم: «السلام علي وارث آدم صفوة الله»،[15] از حضرت آدم گرفته تا حضرت خاتم(عليهم آلاف التحية و الثناء) فرمود تو ارث بردي. ارث لازم نيست معلم زنده باشد، ارث لازم نيست کتاب باشد، ارث لازم نيست کتيبه باشد؛ منتها در ارث، فرق جوهري ارث معنا و ارث مادي اين است: در ارث مال تا مورِّث نميرد چيزي به وارث نمي‌رسد، در ارث عقل و عدل و علم تا وارث نميرد چيزي به او نمي‌دهند؛ کسي خواست از پدرش ارث ببرد او بايد بميرد تا اين شخص ارث ببرد، اگر کسي خواست از حسين بن علي ارث ببرد تا نمرده است ارث نمي‌برد. در «علم الوراثه» انسان تا با مرگ ارادي نميرد، شهوت را خاموش نکند، غضب را خاموش نکند، خواسته‌هاي خودش را خاموش نکند و تا نميرد چيزي به او نمي‌دهند، اين «علم الوراثه» است. در «علم الوراثه» هم به ما اصرار کردند که شما از «علم الوراثه» بهره ببريد. اينکه مي‌گويند زيارت «وارث» بخوانيد؛ يعني شما هم مظهر اين باشيد، شما هم از آدم ارث ببريد، از نوح ارث ببريد. ما چرا مي‌گوييم وارث آدم، وارث نوح، وارث موساي کليم، وارث عيساي مسيح؟ ببينيد همه در بحث‌هاي محبت است و خُلّت است و احيا است و کلام است و اسماي الهي است: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّه السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُوسَی كَلِيمِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِيسَی رُوحِ اللَّه‏‏»،[16] سلام بر جدّش هم که «حبيب الله» است.[17] فرمود تو اينها را به ارث بردي، پيوند پيدا کردي، از خودت پايين آمدي، مورِّث آنها شدي، به ما هم گفتند «علم الوراثه» را در حسينيه‌ها ياد بگيريد، آن «علم الدراسه»‌ها در همين حوزه‌ها و دانشگاه‌ها هست؛ اما اين «علم الوراثه»‌ها در حسينيه‌ها هست، در اشک‌ها هست، در عاشوراها هست، اين راه هست. اين‌جا کسي به آدم چيزي ياد نمي‌دهد، اين‌جا اشک مي‌دهد، اين اشک همان است که «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء». اگر اين اشک حاصل شد، اين اسلحه حاصل شد، آدم آن دشمن را هم يقيناً مي‌شناسد. اخلاق، روضه‌خواني نيست؛ اخلاق، نصيحت نيست؛ اخلاق، موعظه نيست؛ اخلاق از غني‌ترين و قوي‌ترين رشته‌هاي فلسفي است. ما تا نشناسيم اين سه جبهه را؛ جبهه شرق، عقل نظري است با همه زير مجموعه‌هاي تصور و تصديق که دائماً در حال درگيری و جنگ‌اند. اين اقسام سيزده‌گانه مغالطه، خروجي جنگ عقل نظري در بخش شرق انسان است. تا قسمت غرب را نشناسيم عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[18] دائماً شهوت و غضب با همه زير مجموعه‌هاي شهوت و غضب که با عقل عملي در جنگ‌اند، خروجي فراواني دارند و گاهي بالاتر از يک جنگ جهاني و بين‌المللي، بين شرق و غرب است که عقل نظري با همه زير مجموعه‌هاي خود در يک طرف صف کشيده و عقل عملي با همه زير مجموعه‌هايش يک طرف صف کشيده، اين نفس بيچاره که «في وحدتها کلّ القوی»[19] است، بايد صلح جهاني را به عهده بگيرد و هميشه در فشار است. اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) است در کتاب قيّم کافي آمده که جنود عقل است، جنود جهل است،[20] هفتاد‌تا کم نيست! هفتاد نيروي مسلّح از آن‌طرف، هفتاد نيرو يعني هفتاد صفحه کتاب نه! هفتاد رساله عميق علمي، تا بشود اخلاق، تا انسان بداند در درون او چه خبر است، تا خودش را فريب ندهد، تا گرفتار متشابهات نشود، تا وهم را عقل خيال نکند، تا اشتها را عقل عملي خيال نکند؛ مگر اين کار، کار آساني است؟! آنچه مي‌تواند در آن فراز و فرود انسان را نجات بدهد همان گريه کنار نماز شب است: «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء» و آنچه مي‌تواند در بخشي از اين قسمت‌ها ما را کمک کند، گريه در حسينيه‌هاست، اين مي‌تواند «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم‏» را پاسخ بدهد، «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ» را پاسخ بدهد؛ منتها آن ذوات قدسي، دشمن دروني نداشتند؛ چون همه اينها به مقام مخلَصين رسيدند. در مقام مخلَص جاي جنگ نيست، زيرا يک طرفه است، شيطان در آن‌جا حضور و ظهور ندارد تا بجنگد. شيطان يک سلسله ابزاري دارد که آن ذوات قدسي بر اين ابزار پا گذاشتند. کلّ حکومت خاورميانه که در اختيار علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) بود، فرمود: «عَفْطَةِ عَنْز»[21] است. اينها رسيدند به جايي که در آن‌جا جز حق چيزي ديگر نيست و شيطان هم که به آن‌جا دسترسي ندارد، شيطان مي‌تواند چيزي را که بدلي است و بدلي جعل کرده است کسي را فريب بدهد. نه تنها او نمي‌خواهد، بلکه نمي‌تواند به بارگاه رفيع مخلَصين راه پيدا کند. اينها به «علم الوراثه» به اين‌جا رسيدند. به ما گفتند سهمي از «علم الوراثه» هم براي شما هست، شما مي‌توانيد اين باشيد. اگر به ما نگفته باشند که ما تکليف نداشتيم، پس معلوم مي‌شود اين راه باز است؛ هم راه تحمّل آن علوم که براي اوحدي است «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‏‏»، هم «علم الوراثه».

بنابراين هم شهادت وسيله است که کشور طيّب و طاهر بشود و ميوه طيب و طاهر بدهد، و هم اشک ريختن وسيله است که تا انسان ميوه طيّب و طاهر بدهد؛ نه خود را فريب بدهد و نه بيراهه برود و نه راه کسي را ببندد.

جريان حسين بن علي(سلام الله عليه) يک جريان خصوصي بود، اين سرجايش محفوظ است؛ اما هدف والاي حسين بن علي فقط و فقط اسلام بود «و لا غير»! اينکه رسول گرامي فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»‏[22] که جمله خبريه‌اي است و به داعي انشا القا شده است، به ما مي‌گويد سعي کنيد اين مکتب را از والاترين مکاتب قرار بدهيد و حسين بن علي فقط و فقط براي همين قيام کرد، نشانه‌اش آن دو گزارشي بود که هم از ابوعبدالله سُلّمي به عرض شما رسيد و هم از جناب ابوريحان بيروني و وجود مبارک حسين بن علي در همه اين موارد فقط به فکر اسلام بود و رفت اسلام را زنده کرد و برگشت، نشانه‌اش هم آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در دمِ دروازه شام با اينکه حضرت را اسيرانه آوردند وقتي سؤال کردند که «مَن غَلَب»؛ در اين صحنه چه کسي پيروز شد؟ فرمود ما، «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِم‏»؛[23] هنگام نماز برو اذان و اقامه بگو، ببين نام چه کسي را مي‌بري؟ ما رفتيم اين نام را زنده کرديم و برگشتيم. معلوم مي‌شود سخن از بيعت و شخص حسين بن علي و امثال اَموي در برابر علوي، اينها نبودند؛ سخن از کفر بود در برابر اسلام، اسلام بود در برابر کفر، پيام شهادت هم همين است، پيام عاشورا هم همين است، اشک هم براي همين است، شهادت هم براي همين است، ميوه طيّب و طاهر هم همين است. اينکه اين ذوات قدسي را براي ما به عنوان اسوه قرار دادند که در سوره مبارکه «احزاب» آمده: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[24] حضرت از چه نظر براي ما اسوه است؟ از آن جهت که فرمود مرتّب بگوييد: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً،[25] تا نفس مي‌کشيد سواد! آدم دهان باز مي‌کند مي‌گويد من فارغ التحصيل شدم؟! اين يک شرم دارد! ما تا نفس مي‌کشيم با کتاب! يا بنان، يا بيان، يا بگوييم يا بشنويم يا مذاکره کنيم، تا زنده‌ايم درس! فرمود تا زنده‌ايد درس! ﴿رَبِّ زِدْنِي، ﴿رَبِّ زِدْنِي، ﴿رَبِّ زِدْنِيبراي همين است. اين علمي که حضرت اسوه ماست، يک؛ ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾، سيره او و سنّت او هم ﴿رَبِّ زِدْنِي، ﴿رَبِّ زِدْنِياست، دو؛ او علمي که از مدرسه نگرفته، اين نگار به مکتب نرفته به غمزه مسئله‌آموز صد مدرّس است.[26] ما در چه جهت به او تأسي کنيم؟ هم از آن جهت که بخش نرم است، هم از اين جهت که او مکتب نرفته معلم صد مدرّس است، اين راه هم راه تأسّي است، راه «علم الوراثه» هم راه تأسّي است، راه نماز شب هم راه تأسّي است، راه «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» هم راه تأسّي است، به اينها تأسّي کنيم؛ منتها اينها در اوج‌ و در قلّه‌اند، ما در دامنه، اين راه باز است، اين راه تنها براي حارثة بن زيد نيست، براي آن شاگردان وجود مبارک حضرت امير که «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»[27] نيست، اين راه باز است و اگر اين شد، کلّ دنيا براي آدم سهل است، مي‌شود «عَفْطَةِ عَنْز»؛ حضرت که مبالغه نمي‌کرد، آن پليدي و پلشتي دنيا براي آدم روشن مي‌شود، وقتي روشن شد انسان پاک و طيّب و طاهر است. بحر العلوم مي‌گويد وقتي خواجه نصير در درس، نام سيد مرتضي را مي‌برد و نقل قول مي‌کرد مي‌گفت: «قال السيّد المرتضي (صلوات الله عليه)»، شاگردان تعجب مي‌کردند که چطور خواجه نصير بعد از نام بردن سيد مرتضي مي‌گويد: «صلوات الله عليه»!؟ فرمود: «فکيف لا يصلّي علي المرتضي»؟![28] مگر سوره مبارکه «احزاب» همان صلواتي که بر ذات مقدس رسول خدا فرستاد براي ما نفرستاد؟ مگر اين دو تا آيه هر دو در يک سوره نيست؟ هم ﴿إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ﴾[29] در همين سوره «احزاب» است و هم ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[30] در همين سوره است. فرمود خدا بر شما صلوات مي‌فرستد تا شما را نوراني کند، ما چرا از اين شمشير استفاده نکنيم؟! چرا از اين اشک بهره نبريم؟! حيفِ اين اشک نيست که ما بهره نبريم؟! مسلّح نشويم؟! ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾؛[31] از خدا راستگوتر کيست؟! فرمود خدا بر شما صلوات مي‌فرستد تا شما را نوراني کند. اين نور که در کتاب‌ها نيست،

بِشُوي اوراق اگر همدرس مايي ٭٭٭  که علم عشق در دفتر نباشد

 ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ﴾، نه تنها خودش، ملائکه بر اوليا، بر زائران قبر حسين، بر گريهکنندگان، بر کساني که نالهکنندگان کنار نماز شب هستند، که از اين اشک به عنوان سلاح استفاده مي‌کنند، درود و صلوات مي‌فرستند. خواجه نصير با اين بيان، شاگرداني که تعجّب مي‌کردند را آرام مي‌کرد که اگر من بر سيد مرتضي صلوات مي‌فرستم او شايسته تصليه است: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾. در «آية الکرسي» سخن از ملائکه نيست: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾؛ اما در سوره مبارکه «احزاب» سخن از ملائکه هم هست، اين ملائکه هستند که بر مؤمنين صلوات مي‌فرستند، همين ملائکه در حال برزخ و ورود به برزخ بر همين مؤمنين سلام عرض مي‌کنند: ﴿سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾،[32] در حال احتضار اينها مي‌آيند عرض ادب مي‌کنند، سلام عرض مي‌کنند. اينکه امروز بر مؤمن صلوات مي‌فرستد، فردا در حال برزخ به مؤمن سلام عرض مي‌کند.

خدا مرحوم کليني را غريق رحمت کند! او در کافي در آن قسمت «کتاب الجنائز» اين روايت‌ها را نقل مي‌کند که هيچ لذّتي براي مؤمن در تمام عمر به اندازه لذّت مردن نيست![33] هيچ لذّتي! آن‌قدر گواراست، آن‌قدر شيرين است، آن‌قدر دلپذير است که اين مؤمن در تمام مدت عمر چنين لذّتي نديده است! بعد رازش را شرح مي‌دهد. الآن تمام اشتياق ما اين است که دست ما به ضريح مطهّر سالار شهيدان برسد و براي ما فخري است؛ اما يک وقت مي‌بينيم صحنه عوض شد، البته آن چشم ممکن است باز باشد يا غير باز، آدم بچه‌هاي خودش را نمي‌بيند، پرستارانش را نمي‌بيند، اعضاي منزل خودش را نمي‌بيند و نمي‌شناسد، ديگر اين چشم کارش تمام شد، رابطه اين چشم با دنيا تمام شد، ديگر بچه‌هايش را نمي‌شناسد. مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل کرد در آن حال مي‌بيند که صحنه عوض شد و ذوات قدسي آمدند، اينها را نديده که بشناسد، فرشتگاني هستند و معرفي مي‌کنند مي‌گويند: «هَذَا رَسُولُ اللَّه»‏؛ اين‌که پيشاپيش همه است اين پيغمبر است، آن‌که کنار او ايستاده است علي بن ابيطالب است ـ اين روايت را مرحوم کليني در همان کتاب «جنائز» نقل مي‌کند که اين را براي همه نقل نکنيد که شايد اينها خيال کنند آن‌جا هم محرم و نامحرم است، ولي براي خواص بگوييد ـ بعد فرشته‌ها مي‌گويند آن بي‌بي که مي‌بيني فاطمه زهراست، آن يکي حسن بن علي است، اين يکي حسين بن علي است تا به وجود مبارک امام زمان مي‌رسد؛ لذّتي بالاتر از اين هست؟! خود حسين بن علي مي‌آيد به بالين محتضر، لذّتي بهتر از اين فرض ندارد! اين است که مرحوم کليني نقل مي‌کند که هيچ لذّتي براي مؤمن در تمام مدت عمر به اندازه لذت آن جان دادن نيست، اينها را ذوات قدسي نقل مي‌کنند. اينها را براي چه کسي مي‌آيند؟ همان‌هايي که خدا بر اينها صلوات فرستاده است، همان‌ها که «علم الوراثه» دارند، همان‌هايي که مي‌گويند: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ»، همان‌هايي که مي‌گويند: «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُم»، «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ»، همان‌هايي که مي‌گويند: «نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ»، همان‌هايي که نه اشک‌فروش‌اند و نه اشک‌بخر، اينها سلاح‌فروش‌اند و سلاح‌بخر. آن‌که مي‌گرياند، اسلحه مي‌فروشد و آن‌که مي‌گريد، اسلحه مي‌خرد «وَ سِلَاحُهُ‏ الْبُكَاء»؛ چه گريه نماز شب، چه گريه حسينيه عاشورا، اين اسلحه است؛ اگر کسي از اين اسلحه استفاده نکرد، سرمايه‌اي را هدر داده است. چند کار است که ما بايد انجام بدهيم: رابطه اشک و عقل را بفهميم، رابطه عاطفه و عقل را بفهميم؛ اگر عقل معزول باشد، کاري با عاطفه و اشک نداشته باشد، اين درست نيست و اگر عقل محکوم اشک باشد که انسان هر گريه‌اي را بخرد، هر گريه‌اي را روا بدارد، هر طور سخن گفتن، هر طور ناليدن، هر طور سر و سينه زدن را هم تجويز کند، عقل را معزول کند يا محکوم کند، اين هم باطل است؛ هم اوّلي باطل است که عقل بيکاره باشد، معزول باشد و هم دومي که عقل محکوم باشد. سوم حق است؛ اين اشک را، اين عاطفه را بايد به آستان پُربرکت عقل ببرند تا عقل از اين عاطفه حداکثر بهره را ببرد. اين سلاح را بايد به دست يک رزمنده داد، به دست يک فرمانده داد، به دست يک امير داد، به دست يک سردار داد؛ اين سلاح است و اين سلاح نبايد به دست خود آدم باشد، بايد به دست فرمانده باشد. پس در اين سه فرض دو‌تا باطل و يکي حق؛ عقل را دخالت ندهيم در کار اشک، باطل است؛ عقل را محکوم کنيم بگوييم ما هر چه خواستيم و به هر سبک خواستيم سينه بزنيم و بخوانيم و بناليم و بنالانيم، اين هم درست نيست؛ عقل امير است، عقل حاکم است. اين بيان نوراني امام سجاد و ديگر ائمه است که اينها رائد هستند، اينها قائد هستند، اينها رهبر هستند: «الْعَقْلَ رَائِد»،[34] آن‌گاه جامعه مي‌شود امام متقيان؛ براي برخي‌ها اين معنا هضم شدني نبود. وقتي به اين آيه مي‌رسيدند: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾،[35] خيال مي‌کردند بايد اين‌چنين قرائت کرد: «و اجعل لنا من المتقين اماما»، نه! آيه اين است که خدايا آن توفيق را به من بده، آن علم را به من بده، آن سواد را به من بده، آن طهارت را به من بده، آن عقل را به من بده، آن اشک را به من بده که متّقيان جامعه پشت سر من اقتدا کنند، اين بد است؟! ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾؛ من به جايي برسم که مردان بزرگ اين مملکت به من اقتدا کنند، اين بد است؟! اين را به همه ما گفتند بخوانيد! اين راه براي همه باز است، اين کم مقامي نيست! اين از مسجد در مي‌آيد و از اشک در مي‌آيد و از ناله حسين بن علي در مي‌آيد و از کنار سجاده؛ اينکه دنيا نيست که ما بگوييم اين بد است، اين يک آخرتي است. ما طرزي زندگي کنيم باسواد، عالم عادل، نه تنها عالم، نه تنها عادل، چون مي‌دانيد در کارهاي عادي علم اثر دارد، عقل اثر دارد، عمل اثر دارد؛ اما در کارهايي که مربوط به يک نظام است، مربوط به يک کشور است، از عاقل کاري ساخته نيست، از عالم کاري ساخته نيست، چقدر اين کتاب شيرين است! مي‌بينيد قرآن کريم بخش‌هايي که مربوط به حوزه و دانشگاه است، آن‌جا که ﴿يَتَفَكَّرُون﴾[36] است، آن‌جا که ﴿يَعْلَمُون‏﴾[37]  است، آن‌جا که ﴿يَتَذَكَّرُون﴾‏[38] است، آن‌جا که ﴿يَعْقِلُون﴾[39] است، همه مرزها جداست. حوزه و دانشگاه کار عقل را مي‌کند، کار علم را مي‌کند، اهل بهشت هم هست؛ اما بخواهد يک نظام را اداره کند، آن‌جا عاقل بودن کافي نيست، فرمود: ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾،[40] اين ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ همه جا نيست؛ ما قومي مثل عاد و ثمود نداريم که اين نژاد، نژاد عقل باشند! اين «قوم» به معني نژاد و شناسنامه‌اي نيست، اين «قوم» يعني قيام. آن جامعه‌اي که قائم «بالعقل» است مي‌تواند ميوه خوب بدهد، آن گروهي که قائم «بالعقل» هستند مي‌توانند زير پرچم را داشته باشند ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾، ﴿لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون‏﴾،[41] اين کم است، آياتي که از قيام دعوت مي‌کند بسيار کم است. اين هم نظير عاد و ثمود نيست که ما يک نژادي داشته باشيم به نام نژاد عاقل؛ بعضي عاقل‌اند مشکل خودشان، مشکل حوزه خودشان، مشکل مؤسسه خودشان را تأمين مي‌کنند، اما اين مشکل جامعه را حل نمي‌کند. امام از آن جهت که عالم بود و عاقل بود رهبر انقلاب نبود، بلکه قائم «بالعلم» بود، قائم «بالعقل» بود. وجود مبارک حضرت که مي‌آيد کلّ جهان را اداره مي‌کند، چون قائم «بالعقل» است. اين قيام «بالعقل» و قيام «بالعدل»، جامعه را اصلاح مي‌کند. اين براي هر کس نيست، از حسينيه برمي‌آيد و محصولش را هم شما مي‌بينيد در اين جنگ‌هايي که شده به لطف الهي هشت سال و ده سال حلّ کرده است. اين سرمايه عظيم است.

«فتحصّل» که شهادت وسيله است نه هدف، اشک ريختن وسيله است نه هدف؛ ما کنار «علم الدراسه»، «علم الوراثه» داريم، کنار بارهاي عادي که مي‌بريم آن باري که فقط فرشته‌ها مي‌برند مي‌توانيم ببريم، باري که فقط انبيا مي‌برند مي‌توانيم ببريم، باري که اوليا مي‌برند مي‌توانيم ببريم، اينها را حسين بن علي به ما آموخت، اين حرف‌ها که نبود. مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله تعالي عليه) دارد به اينکه ـ در کتاب قيّم توحيد صدوق اين فرمايش را دارد ـ مدينه، مدينه يعني مدينه! در مدينه که محور حسيني و حسني است، در جلسه‌اي آن ابن أزرق از ابن عباس مسئله‌اي سؤال مي‌کند وجود مبارک حسين به علي حضور دارد و جواب مي‌دهد، او بي‌ادبي مي‌کند مي‌گويد آقا من از تو سؤال نکردم، شما که اهل سواد نيستيد! ابن عباس مي‌گويد نه، حسين بن علي هم سواد دارد. اين غصّه نيست؟! اين ننگ نيست؟! اين را فقط کربلا زنده کرده است. آنها به عنوان يک عالم و دانشمند در خود مدينه هم او را نمي‌شناختند. اين را مرحوم صدوق در توحيد نقل مي‌کند.[42]

بنابراين مي‌شود که کسي قائم «بالعلم» باشد مثل امام و جامعه را اصلاح کند و اين وقفِ کسي نيست. خدا شيخ اشراق را غريق رحمت کند! او اهل سهرورد زنجان است که اين روزها شما مي‌بينيد برکات او در حسينيه اعظم زنجان چه غوغا ايجاد کرده است! او اهل سهرورد از اطراف زنجان است. اين شيخ اشراق مي‌فرمايد تاکنون ما وقف‌نامه‌اي پيدا نکرديم که ذات أقدس الهي علم را وقف نژادي، دهي، روستايي، شهري، کشوري، شرقي، غربي کرده باشد! شما در غالب اين روستاها مي‌بينيد که مردان بزرگ برخاستند، کمتر روستايي است که شما عالم و حکيم و فقيه نداشته باشيد، براي همه هست، اينها شناسنامه ما هستند. من نمي‌توانم درست نيست، من مي‌توانم؛ چون من را دعوت کردند. ما مي‌توانيم، چون ما را دعوت کردند. اگر نمي‌توانستيم که دعوتمان نمي‌کردند. اين مجلس براي همين است. بيش از اين در شب عاشورا تصديعتان ندهم.

عصر تاسوعا ‌نامه به وسيله شمر از طرف ابن زياد آمد براي ابن سعد؛ چون مستحضريد وجود مبارک سالار شهيدان دوم محرّمالحرام وارد اين سرزمين شدند، از سوم محرم که خود عمر سعد وارد شد تا عصر تاسوعا مرتّب لشکر آمدند. اينها همه پاي منبر علي بن ابيطالب بودند، اينها که از شام نيامدند. اين سي هزار جمعيت يا سخنراني زنانه زينب را گوش مي‌دادند يا سخنراني مردانه علي بن ابيطالب را، اينها از جاي ديگري نيامدند. اينکه وجود مبارک ابي عبدالله فرمود ما خارجي نيستيم، نه يعني ما از روم يا جاي ديگر آمديم؛ يعني ما خروج نکرديم. شما همين چند سال قبل پاي منبر پدر ما بوديد، شما که از شام نيامديد، مگر در ظرف يک هفته سي هزار جمعيت از شام مي‌آيد به کربلا؟! شما از کوفه آمديد، پس ما را مي‌شناسيد، «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ‏ دَمِي‏»؛[43] براي چه چيزي من را داريد مي‌کُشيد؟! روز سوم عمر سعد ملعون وارد شد. فاصله کربلا و کوفه تقريباً به طور عادي آدم برود يکروزه راه است. اين قاصد يکروزه از کربلا به کوفه مي‌رفت و گزارش کربلا را مي‌داد و فردا بَريد و قاصد دستور را از کوفه؛ يعني از ابن زياد مي‌آورد براي عمر سعد. قاصد يکروزه مي‌رفت و يکروزه برمي‌گشت. روز ششم که گزارش رسيد، روز هفتم دستور آب بستن رسيد. روز هشتم گزارش رسيد، روز نهم شمر با آخرين پيام آمد. عصر تاسوعا که شمر آمد و آن آخرين دستور ابن زياد را که خواست به ابن سعد برساند، برخي‌ها نقل کردند ابن سعد در چادر و خيمه‌اش نبود، شمر سؤال کرد که کجاست؟ هوا گرم بود او رفته در فرات دارد شنا مي‌کند. از آن‌طرف بچه‌هاي ابي عبدالله صدايشان به «واعطشا» بلند است، از اين‌طرف اين کافر دارد شنا مي‌کند! خدا محتشم کاشاني را غريق رحمت کند! اينکه مي‌گويد:

زان تشنگان هنوز به عيّوق مي‌رسد ٭٭٭ فرياد العطش ز بيابان کربلا[44]

 «عيّوق» نام دورترين ستاره است که به زعم هيويين سابق، مسئول باران و بارش بود. اسم آن ستاره دوردستِ آسمان را به نام «عيّوق» مي‌گفتند. مرحوم محتشم کاشاني مي‌گويد:

زان تشنگان هنوز به عيّوق مي‌رسد ٭٭٭ فرياد العطش ز بيابان کربلا

 حالا مي‌دانيد در آن خيمه‌اي که مشک بود و مختصري آن زمين تَر و نم داشت، بچه‌ها گاهي مي‌رفتند اين پيراهن‌هاي عربي را بالا مي‌زدند و اين شکم‌ها را روي اين زمين نمناک مي‌گذاشتند که يک مقدار خنک شوند، در چنين شرايطي عمر سعد دارد شنا مي‌کند! وقتي از شنا آمد بيرون، شمر لعين اين آخرين نامه را از ابن زياد به او داد. گفت کار را يکسره کن! هم اکنون يکسره کن! يا بيعت يا مرگ، هم ‌اکنون! ابن سعد گفت زود است. و از طرفي شمر چون از قبيله بني‌کلاب بود با وجود مبارک قمر بني‌هاشم يک رابطه قبيلگي داشتند، از آن‌طرف آمد گفت: «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا»، «أَيْنَ بَنُو أُخْتِنَا»؛ خواهرزاده‌هاي ما کجايند؟ چون مادر قمر بني‌هاشم از قبيله بني‌کلاب بود. وجود مبارک قمر بني‌هاشم بي‌اعتنايي کرد. حضرت فرمود که برو جوابش را بده ببين چه مي‌گويد! او گفت من براي شما امان‌نامه آوردم فرمود: «لَعَنَكَ اللَّهُ وَ لَعَنَ أَمَانَكَ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ لَه‏».[45] اين نقشه را کوفه و شام کشيدند، گفتند همان کاري که با حسن بن علي کرديم با حسين بن علي هم مي‌کنيم. فرماندهان اطراف حسن بن علي را گرفتند، حضرت را تنها کردند، مجبور به صلح و سازش شد، گفتند همان کار را مي‌کنيم، ديدند اين‌جا نمي‌شود. بعد دستورِ آخر که عمر سعد از شمر دريافت کرد و از مرکز آمده بود، گفتند کار را بايد يکسره کني! لذا همان عصر تاسوعا حوصهکنان و حمله‌کنان به طرف خيام حسيني آمدند. وجود مبارک قمر بني‌هاشم ديد أبي عبدالله(سلام الله عليه) فرمود: «إرْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ يَا أَخِي‏»؛[46] عباس! من به فدايت برو ببين چه خبر است؟! «إرْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ يَا أَخِي‏»؛ عباس! برو ببين چه خبر است؟ حضرت آمد گفت اينها مي‌گويند هم‌اکنون يا بيعت يا جنگ! حضرت فرمود برو به اينها بگو «فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَی الْغُدْوَةِ وَ تَدْفَعَهُم عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَار‏»؛[47] عباس! اگر توانستي امشبي را مهلت بگير، ما که فرار نمي‌کنيم، من نماز را دوست دارم و مي‌خواهم با دوستم وداع کنم «أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَار». با بيان نوراني قمر بني‌هاشم که از سالار شهيدان گرفت به آنها گفت و آنها هم به هر وسيله‌اي بود با بي‌ادبي يک امشب را مهلت دادند. امام سجاد(سلام الله عليه) مي‌فرمايد من ديدم اوايل مغرب که شد همين آستان شب، خيمه‌ها خلوت شد، بررسي کردم ديدم وجود مبارک سالار شهيدان همه اين اصحاب را در يک خيمه جمع کرد و دارد سخنراني مي‌کند من هم حالم مساعد نبود رفتم دم در خيمه ايستادم حضرت فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَی أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّين‏»؛[48] توحيد را، معرفت را، قرآن را، عترت را با عظمت ياد کرد، خدايا تو را شکر مي‌کنيم: «وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِين‏».[49] اينها را گفت و بعد فرمود آقايان! اينها فقط با من کار دارند، با شما هيچ کاري ندارند، هر کس خواست برود من بيعت را از گردن او برداشتم، دست زن و بچه خودش را هم بگيرد و ببرد؛ اما اگر خواست در اين سرزمين بماند فردا که صداي «هَلْ مِنْ ناصِر»[50] من بلند شد و مرا ياري نکند، مسلّماً اهل جهنم است؛ ولي امشب هر کس خواست برود، برود. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) که دم در خيمه ايستاده بود مي‌فرمايد همين که بيانات نوراني پدرم تمام شد، اوّل کسي که برخاست گفت دست از شما برنمي‌داريم عباس بن علي بود، بعد ديگران عرض ارادت کردند گفتند دو بار ده بار صد بار ما را بکشند دست از شما بر نمي‌داريم. وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) مي‌گويد که قاسم بن حسن عرض کرد عموجان اينکه شما مي‌گوييد فردا همه را مي‌کشند، حتي اين طفل شيرخواره را هم مي‌کشند، عموجان اينکه ميدان نمي‌رود چطوري مي‌کشند؟! شما فرموديد همه را مي‌کشند حتي اين شيرخوار را، اين شيرخوار که ميدان نمي‌رود؟! فرمود: «إِذَا خِفْتُ عَطَشاً رُوحِي‏»؛[51] وقتي خيلي کام خشکيده شد، مي‌گويند «نَاوِلْنِي»، اين را مي‌برم به طرف ميدان بعد همان‌جا شهيدش مي‌کنند. بعد عرض کرد عموجان فردا مرا هم شهيد مي‌کنند؟ فرمود مرگ را چگونه مي‌يابي؟ عرض کرد: «أَحْلَی مِنَ الْعَسَل‏»،[52] فرمود بله فردا تو را هم شهيد مي‌کنند. حبيب عرض کرد ـ حالا اينها را وجود مبارک امام سجاد نقل مي‌کند ـ رو به امام زين العابدين آيا فردا آقا را هم شهيد مي‌کنند؟ فرمود: «وَ كَيْفَ يَصِلُونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِيَةِ أَئِمَّة»؛ او پدر هشت امام است او مصون است «وَ كَيْفَ يَصِلُونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ أَبُو ثَمَانِيَةِ أَئِمَّة».[53] اينها عرض ارادت کردند فرمود حالا برويد با نماز وداع کنيد، با ذکر وداع کنيد، با قرآن وداع کنيد، با مناجات وداع کنيد، به کارهايتان برسيد. اينها آمدند پاسداري خيام را به وجود مبارک قمر بني‌هاشم سپردند. فرمود يک کار ديگر هم شب عاشورا بايد بکنيد، عرض کردند چيست؟ فرمود اين خيمه‌ها را که ما روز اوّل نصب کرديم در يک حال عادي بود، فردا وضع استثنايي است، اين خيمه‌ها را نزديک هم کنيد، اين طناب‌ها را به هم محکم ببنديد، اطراف خيمه را هم يک گودال بزنيد، اطراف اين رود کبير فرات نِي فراوان است اينها را بگيريد و بياوريد تا پشت اين خيام را ما آتش بزنيم که فردا دشمن از پشت خيام حمله نکند، اين‌جا جاي حمله نباشد. يک خيمه بزرگي بود جلوي همين «دار الحرب» که شهدا را مي‌آوردند راه يکطرفه بود. همان شب عاشورا تمام اطراف اين خيام را خندق کنده بودند، اين راه يکطرفه بود. وقتي عصر عاشورا شد و خواستند اين خيام را آتش بزنند، امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود: «عليکنّ بالفرار»،[54] عرض کردند راه نيست! اين بچه‌ها کجا فرار کنند؟! راه هم يکطرف است که آنها با اسب دارند مي‌آيند. همه اطراف خيمه که خندق کَندند از ترس دشمن! آن‌جا که جاي رفتن نيست. در جريان شب عاشورا وجود مبارک قمر بني‌هاشم پاسداري مي‌کرد، ديگران هم پاسداري مي‌کردند، زينب کبريٰ آمد در خيمه مخصوص أبي عبدالله(سلام الله عليهما) عرض کرد: برادر! ما تا آخرين لحظه حاضريم؛ اما ما مي‌خواهيم با شهامت و شرافت و عظمت جان بدهيم، مبادا اينها فردا اگر جنگ سنگين شد چون سي هزار نفر آن‌طرف هستند، ما هفتاد هشتاد نفر اين‌طرف، اينها از ترسِ دشمن شما را رها کنند مثل امام حسن(سلام الله عليه) تنها بگذارند، آن‌گاه چه مي‌کني؟! وجود مبارک أبي عبدالله فرمود نه، من اينها را امتحان کردم، اينها اهل اين کار نيستند. حبيب و مانند حبيب اينها در خيمه خاص بودند. يکي از اين پاسداراني که موظف بود اين صحنه را شنيد، آمد به حبيب گفت دختر پيغمبر، دختر علي، دختر فاطمه مثل اينکه از ما اطمينان ندارد! حبيب آمد جلو، حبيب خيلي محترم بود، آمد پشت خيام اصحاب گفت: «يا اصحاب الصفا»؛ هم بني‌هاشم بيرون آمدند چون منتظر بودند و هم اصحاب. حبيب عرض کرد آقازاده‌ها! ما با شما عرضي نداريم، ما فقط با خود اصحاب کار داريم، با شما عرضي نداريم. همه جمع شدند حبيب فرمود گويا دختر اميرالمؤمنين اطمينان ندارد! ما برويم تجديد بيعت کنيم. آمدند پشت خيام اين ذوات قدسي، نزديک نيامدند، پشت خيمه زينب کبريٰ گفتند: «السلام عليکن يا حرائر رسول الله»،نهايت ادب را داشتند؛ اي دختران پيغمبر سلام ما بر شما. حبيب صدايش آشنا بود. عرض کرد: «هذه اسنة فتيانکم»؛ عرض کرد بانو! اين شمشيرهاي نوکران شماست، اين نيزه‌هاي غلامان و برده‌هاي شماست، حسين بن علي هم‌اکنون دستور بدهد ما حمله مي‌کنيم: «هذه اسنة فتيانکم هذه رماح سيوف غلمانکم»؛[55] اينها شمشيرهاي نوکران شماست، اينها نيزه‌هاي برده‌هاي شماست، ما بدعهد نيستيم. وجود مبارک زينب کبريٰ بدون اينکه از خيمه بيرون بيايد همان درون خيمه اينها را دعا کرد و اينها رفتند. لطيفه‌اي سيدنا الاستاد مرحوم طباطبايي در مقتل دارند مي‌فرمايند آنکه در بين راه حسين بن علي «إنّا لله» گفت[56] يا عصر تاسوعا جلوي خيمه حادثه‌اي پيش آمد يا صبح عاشورا، اينها خواب نبود، چون در مقتل‌ها نوشتند خوابي بود، حضرت خواب ديد که پيامبر فرمود امشب مهمان ما هستي. ايشان مي‌فرمايد اينها خواب نبود اينها را در اصطلاح حالت «مناميّه» مي‌گويند؛ يعني بيدار هست و وضوي او باطل نشده است و اين حالت کشف و شهود است، اين حالت را مي‌گويند «مناميّه»؛ و اگر در کتاب‌ها آمده «نوم»، اين نومِ فقهي نيست، اين مناميه عرفاني است، حضرت بيدار بود و کشف و شهود داشت؛ نظير آن حالت‌هايي که در شب عاشورا نشان خيلي‌ها داد، بهشت را ديدند، اوضاع خودشان را ديدند، اينها را نشان آنها داد، کسي که آن قدرت را دارد که قيامت را نشان اصحاب بدهد، بهشت را نشان اصحاب بدهد، خودش در بهشت به سر مي‌برد، اين صحنه‌ها بود. روز عاشورا که شد اوّلين تيري را که رسيد از طرف خود ابن سعد ملعون بود، گفت: «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ»؛[57] گفت اين را شاهد باشيد تا جايزه بگيرد، اوّل تير را خودش رها کرد «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر». تا نوبت به خود سالار شهيدان رسيد. حضرت چندين بار سوار شد، چندين بار جنگ کرد؛ يک بار سوار شد بدون اينکه اسلحه داشته باشد، رزم داشته باشد، حجّتي ايراد کرد و خودش را معرفي کرد: «أنا الشمس و ابن القمرين» يا «أنا الکوکب و ابن القمرين» هستم، خودش را معرفي کرد، فرمود: مردم! در تمام مشرق و مغرب عالم امروز پسر دختر پيغمبر غير از من کسي نيست و هيچ فردي هم به عظمت من نيست، خون من هم خون عادي نيست؛ «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ‏ دَمِي‏»؟ مشکل سياسي داشتيم ما؟ نداشتيم. مشکل حقوقي داشتيم ما؟ نداشتيم. چند وقت قبل همين ابن زياد که تمام اين فتنه‌ها و خطرها زير دست اوست، او زير دست و شمشير نماينده من مُسلم بود، در خانه هاني در کوفه، مسلم مي‌توانست او را از پا در بياورد، ما اين کار را نکرديم، ما خونريز نيستيم، خوني از ما طلب نداريد، حلالي را حرام نکرديم «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ‏ دَمِي‏»؛ چرا خون ما را حلال کرديد؟! اين اتمام حجت را کرد. بعد فرمود چگونه حرف من در شما اثر کند در حالي که شکم‌هاي شما از مال حرام پُر شد! امان از مال حرام! امام زمان هم اگر به کسي نصيحت کند وقتي شکم از مال حرام پُر شده است اثر نمي‌کند! فرمود سرّ اينکه حرف من در شما اثر نمي‌کند، اين مال حرامي است که خورديد. اين کارها را کرد، بعد آمده نزد بچه‌ها، اينها را صدا زد. مستحضريد که اينها همه‌ مراحل عاليه داشتند؛ اما سکينه(سلام الله عليها) يک حساب ديگري داشت. برادرزاده‌اش که خِطبِه کرد، خواستگاري کرد براي سکينه، گفت سکينه دختري نيست که تو بتواني با او زندگي کني! «بأنّ الاستغراق مع الله غالب عليها»؛[58] سکينه غالباً غرق جمال و جلال الهي است، تو نمي‌تواني با او زندگي کني؛ حالا دختران ديگر من چرا، اين را به برادرزاده‌اش گفت: «بأنّ الاستغراق مع الله غالب عليها». اين جريان «شِيعَتِي مَا إِنْ شَرِبْتُمْ»،[59] اين صدا را اگر همه مي‌شنيدند همه نقل مي‌کردند، چرا فقط سکينه نقل کرد؟ آن‌که صداي ملکوتي حسين بن علي را مي‌شنود در کنار آن جسد، سکينه است؛ خيلي‌ها بودند، دوستان بودند دشمنان بودند «بأنّ الاستغراق مع الله غالب عليها». اينها را جمع کرد، فرمود بعضي از شماها نيازي به سفارش نداريد؛ ولي به ديگران مي‌گويم «فلا تَشكُوا و لا تقولُوا بأَلسنَتِكُم ما يُنقِصُ مِنْ قَدرِكُم»؛[60] شما دودمان باعظمت و باجلال و شکوه هستيد، مبادا از کسي چيزي بخواهيد! لذا در تمام اين مسافرت اينها گرسنه بودند غذا نخواستند؛ اما آب خواستند ننگ نيست، غذا خواستن ننگ است «فلا تَشكُوا و لا تقولُوا بأَلسنَتِكُم ما يُنقِصُ مِنْ قَدرِكُم»؛ مبادا چيزي بخواهيد! مبادا ناله کنيد! مبادا ضجه بزنيد! در همه اين مراحل من با شما هستم هرگز «لا تقولُوا بأَلسنَتِكُم ما يُنقِصُ مِنْ قَدرِكُم»؛ مبادا حرفي بزنيد از جلال و شکوه و عظمت شما بکاهد! فتوا مي‌خواهيد از زينب کبريٰ بگيريد. براي همه روشن نکرد که امام، زين العابدين است؛ لذا در بازار کوفه وقتي صدقه آوردند اين دخترها مي‌گفتند فتواي عمه ما اين است؛ «عمتي تقول ان الصدقة علينا حرام»، اينها نمي‌دانستند که امام چهارم زين العابدين است. وجود مبارک حضرت دستورها را به زينب کبريٰ مي‌داد و زينب کبريٰ فتوا را نقل مي‌کرد، اينها خيال مي‌کردند که فتواي زنيب کبريٰ است؛ لذا بچه‌ها مي‌گفتند: «عمتي تقول ان الصدقة علينا حرام». اينها را گفت فرمود: «فلا تَشُكُّوا و لا تقولُوا بأَلسنَتِكُم ما يُنقِصُ مِنْ قَدرِكُم»، بعد فرمود: «إيتيني بثوب عتيق»[61] کهنه نه! کُهَن، کُهَن يعني کُهَن! يک پيراهن قديمي دستبافت فاطمه زهرا با جلال و شکوه آن عتيقه بود. عتيق يعني کُهَن نه کهنه! عرض کردند يابن رسول الله اين همه لباس‌ها، اين پيراهن براي چيست؟! فرمود همه اينها را به غارت مي‌برند و من نمي‌خواهم برهنه در زمين کربلا بمانم، چون همه را مي‌برند. رفت کنار همه لباس‌ها را درآورد و آن پيراهن عتيق، انتيک، کُهَن، آن را پوشيد، همه را در بر کرد و آمد و آخرين خداحافظي را کرد، از بچه‌ها و همه اينها را به حضرت زينب سپرد، فرمود: «ان الله معکم»، اين کار را کرد. بعد خودش را هم معرفي کرد و آن جنگ‌ها را هم شروع کرد تا به اين‌جا رسيد، آنها ديدند تن به تن که جنگ رسمي بود نمي‌توانند با حسين بن علي مبارزه کنند، دستور رسيد «و احملوا عليه من کل جانب»،[62] از هر طرف که حمله کردند يک وقت ديدند عمر سعد دارد گريه مي‌کند، گفتند چرا گريه مي‌کني؟! گفت ببينيد حسين بن علي مي‌خواهد اين تير را از جلو بکشد نمي‌تواند.

خدا بعضي از اساتيد ما را غريق رحمت کند! ايشان تحليلي داشتند، مي‌فرمودند تيرها چند قسم است: يک تيرهاي عادي بود که به دست تيراندازهاي عادي مي‌دادند؛ يک تير سه شعبه بود که عمودي بود و اين را هم به دست تيراندازهاي ماهر مي‌دادند، يک تير سه شعبه؛ يعني سه ضلعي نوک برگشته بود که اين اگر وارد دستگاه سينه مي‌شد و شما اگر مي‌خواستي اين تير را از جلو بکشي تمام قفسه سينه پاره مي‌شد. اين تير بود که نه تنها سه شعبه بود، سه شعبه عمودي را مي‌شود کشيد؛ اما سه شعبه نوک برگشته را نمي‌شود کشيد، چون تمام سينه را پاره مي‌کند؛ لذا حضرت خم شد آن تير را که از پشت سر کشيد، ديگر تحمّل تمام شد از روي اسب پياده شد و چشمان مطهّرش را خون گرفت، ديد سينه‌اش سنگين است، فرمود: چشمم را که خون گرفت من که تو را نمي‌بينم «لَقَد إرتَقَيتَ مُرتَقَاً عَظِيمَاً طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛[63] خيلي جاي بلندي نشستي، مي‌داني کجا نشستي؟ جدّم پيغمبر اين دکمه‌هاي پيراهنم را باز مي‌کرد از زير گلو تا اين‌جا را مکرّر در مکرّر مي‌بوسيد «لَقَد إرتَقَيتَ مُرتَقَاً عَظِيمَاً طَالَمَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»، اين‌جا را مکرّر در مکرّر مي‌بوسيد، حسين جان! حسين جان! حسين جان!

«نسئلک اللّهم و ندعوک بأسمک العظيم الأعظم الأعزّ الأجل الأکرم يا الله، ... .»

پروردگارا تو را به اسماي حُسنايت به صفات اوليايت قسم، تو را به انبيا و اوليا و معصومين و اهل بيت(عليهم السلام) قسم، تو را به صُحُف آسماني‌ات قسم، آنچه خير و صلاح و فلاح جامعه اسلامي است مرحمت بفرما!

قرآن را در سايه قدرتت حفظ بفرما!

عترت را در سايه قرآن خودت حفظ بفرما!

نظام اسلامي را در سايه قرآن و عترت حفظ بفرما!

رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه قرآن و عترت حفظ بفرما!

خطرات بيگانه‌ها را به استکبار و صهيونيسم برگردان!

مشکلات مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را در سايه قرآن و عترت حل بفرما!

اين عزاداري را از همه سوگواران جهان تشيّع و اسلام به أحسن وجه قبول بفرما!

ثوابي از اين عرض ارادت به روح مطهّر امام راحل و شهدا و همه کساني که در تحکيم نظام اسلامي حق داشته و دارند اهدا بفرما!

خطرات بيگانه‌ها را به خود آنها برگردان!

کشور وليّ‌عصر را تا ظهور آن حضرت از هر گزندي محافظت بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان علي بن ابيطالب قرار بده!

اين عرض ارادت به خاندان عصمت و طهارت مخصوصاً سالار شهيدان حسين بن علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين) را ذخيره دنيا و آخرت همه ما قرار بده!

اين ادعيه خالصه را در حق همه مؤمنين مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص614.

[3]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص614.

[4]. من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص614.

[5]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج‏2، ص193؛ بصائر الدرجات، ج‏1، ص23.

[6]. الأمالي(للصدوق)، النص، ص4.

[7]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص723.

[8]. سوره اعراف، آيه58.

[9]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص850.

[10]. المزار الكبير(لإبن المشهدي)، ص178.

[11]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوي، ج1، ص43.

[12]. ديوان حافظ، غزليات، غزل شماره162.

[13]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص83.

[14]. سوره عنکبوت، آيه45.

[15]. كامل الزيارات، النص، ص206؛«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّه‏».

[16]. كامل الزيارات، النص، ص206و207.

[17]. كامل الزيارات، النص، ص207؛«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ [نَبِيِ‏] اللَّه‏».

[18] . الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.

[19] . اسرار الحكم، ص320.

[20] . الكافي(ط ـ الإسلاميه)، ج‏1، ص21.

[21]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.

[22]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.

[23]. الامالي(للطوسي)، ص677.

[24]. سوره احزاب, آيه21.

[25]. سوره طه، آيه114.

3. اشاره به شعر ديوان حافظ، غزل شماره167؛ «نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت ٭٭٭ به غمزه مسئله ‏آموز صد مدرس شد».

[27]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.

[28]. فوائد الرجاليه(للبحر العلوم)، ج3، ص88.

[29]. سوره احزاب، آيه56.

[30]. سوره احزاب، آيه43.

[31]. سوره نساء, آيه122.

[32]. سوره نحل، آيه32.

[33] . الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏3، ص128.

[34]. كفاية الأثر في النص علی الأئمة الإثني عشر، ص240.

[35]. سوره فرقان، آيه74.

[36] . سوره اعراف، آيه176؛ سوره يونس، آيه24؛ سوره رعد، آيه3 و... .

[37] . سوره بقره، آيه75 و102و103و144 و... .

[38] . سوره بقره، آيه221؛ سوره ابراهيم، آيه25؛ سوره قصص،آيه43و46و51 و... .

[39] . سوره بقره، آيه164؛ سوره نحل، آيه12و67؛ سوره عنکبوت،آيه35 و... .

[40] . سوره بقره، آيه164؛ سوره رعد، آيه4.

[41]. سوره انعام، آيه99؛ سوره اعراف، آيات52و188.

[42]. التوحيد(للصدوق)، ص80.

[43]. الأمالي(للصدوق)، ص159.

[44]. ديوان اشعار محتشم کاشاني، ترکيب بندها، شماره1.

[45]. الإرشاد في معرفته حجج الله علي العباد، ج2، ص89.

[46]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص90.

[47]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص90و91.

[48]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص90.

[49]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص90.

3. ر.ک: اللهوف علی قتلی الطفوف، ص116 و 117؛ «قَالَ وَ لَمَّا رَأَی الْحُسَيْنُ(عليه السلام) مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَی لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَی هَلْ‏ مِنْ‏ ذَابٍ‏ يَذُبُ‏ عَنْ‏ حَرَمِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏(صلّی الله عليه و آله و سلّم)‏ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا...».

[51] . كلمات الامام الحسين(ع)، ص 402.

[52] . كلمات الامام الحسين(ع)، ص 402.

[53]. الهداية الكبری، ص204.

[54]. موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، ج10، ص720.

[55]. ر.ک: مع رکب الحسيني، ج1، ص151؛ «فجاء حبيب ومعه أصحابه وصاح: يا معشر حرائر رسول اللّه! هذه صوارم فتيانكم آلوا ألّا يغمدوها إلّا في رقاب من يريد السوء فيكم! وهذه أسنّة غلمانكم أقسموا ألّا يركزوها إلّا في صدور من يفرّق ناديكم».

[56] . الارشاد (شيخ مفيد), ج2, ص82.

[57]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100.

[58] . مقتل الحسين(عليه السلام)، مقرَّم، ص291.

[59] . المصباح للكفعمي(جنة الأمان الواقية)، ص741.

[60]. موسوعة كلمات الامام الحسين(عليه السلام)، ص 592.

[61] . مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر، ج‏4، ص67.

[62]. ر.ك: الارشاد (شيخ مفيد), ج2, ص112.

[63]. ناسخ التواريخ، ج2، ص390.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق