بسم اللّه الرحمن الرحيم
قرآن بهترين معرف خويش
بهترين معرّف براي شرح اوصاف قرآن كريم، همانا خود قرآن مجيد است و اگر در سخنان عترت طاهره(عليهمالسلام) توصيف قرآن مشهود است، باز به استناد خود قرآن حكيم است؛ ليكن بهرهبرداري از آن به عهدهٴ همتاي وي، يعني ثقل اصغر ميباشد كه به نوبهٴ خود، قرآن ناطقاند و در هيچ مرحله از مراحل كمال هستي از قرآن جدا نبوده و قرآن نيز در هيچ مقام از مقامهاي وجودي از آنان جدا نخواهد بود.
جدا ناپذيري اهل بيت(عليهم السلام) از قرآن
اگر كمالي در قرآن باشد كه عترت طاهره(عليهمالسلام) فاقد آن باشد يا كمالي در عترت طاهره(عليهمالسلام) باشد كه قرآن حاوي آن نباشد، محذور انفكاك اين دو وزنهٴ وزين از هم لازم ميآيد كه نصّ متواتر نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) آن را براي هميشه مردود ميداند.
آنچه فعلاً مطمح نظر است، رسالت قرآن كريم ميباشد؛ يعني پيام چيزي كه انسان كامل با دريافت آن به سِمَت والاي رسالت منصوب ميگردد؛ چون رسالت هر پيامبري به تلقّي وحي تشريعي اوست كه متن پيام و گوهر رسالت خواهد بود و شناخت رسالت هر پيامبر، مرهون معرفت وحي تشريعي او ميباشد؛ چنانكه نزول هر پيامي به اندازهٴ ظرفيت هستي آن انسان متعالي خواهد بود و از رهگذر تفاوت انبياء با هم: ﴿...فضّلنا بعض النبيين علي بعضٍ...﴾[1] ، و امتياز آنان از هم: ﴿...تلك الرُسل فضّلنا بعضهم علي بعض...﴾[2] ميتوان به تمايز پيامها از هم پيبرد؛ زيرا پيامها گرچه هدف مشتركي دارند، ليكن در سعه و ضيق معارف، از هم جدا بوده و در انيق و عميق بودن همتاي هم نيستند.
بنابراين، كاملترين انسانها، جامعترين پيامها را تلقّي ميكند و در اثر كليّت و دوام رسالت خويش، مُهر نبوّت را به همراه دارد و اين نشانهٴ خاتميت را هماره بر دوش ميكشد و شانهٴ او زير بار مسئوليت ختم رسالت و مُهر نبوّت، سنگيني توانفرساي آخرين پيام به جوامع بشري را در طول تاريخ احساس ميفرمايد؛ ﴿إنّا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً﴾.[3]
زيرا رسالت او، نه تنها نسبت به حال و آينده است، بلكه بايد دربارهٴ ره آورد همهٴ پيامآوران گذشته، ميزان قويم باشد و آن هم نه در حدّ تصديق محض، بلكه در مرز سرپرستي و هَيْمنه و مديريت و حفاظت همه جانبه تا آنچه به جا مانده است، از آسيب سانحهٴ تحريف و گزند گزافهگويان مصون بماند و آنچه از خاطرهها رخت بربست يا نابجا تفسير شده است، درست تبيين گردد تا سلسلهٴ پيامها به رهبري قافله سالار آنها، يعني قرآن كريم محفوظ بماند؛ چنانكه سلسلهٴ پيامبران با رهنمود سالارشان مصوناند؛ ﴿و أنزلنا إليك الكتاب بالحقّ مصدّقاً لما بين يديه من الكتابِ و مهيمناً عليه﴾.[4]
برتري مبادي چهارگانه قرآن بر ديگر کتب آسماني
انگيزهٴ غايي هر پيامي به اندازهٴ درجهٴ وجودي مبدأ فاعلي آن، يعني پيامْ فرستنده و به مقدار هستي مبدأ صوري آن، يعني محتواي پيام و عصارهٴ مضمون آن و به سِعه مبدأ قابلي آن، يعني روح مجرد انسان كامل كه پذيراي آن است خواهد بود. گرچه تمام پيامهاي آسماني از عظمت مبادي چهارگانهٴ ياد شده برخوردارند، ليكن بعد از تحليل نهايي روشن خواهد شد كه هيچ پيامي همتاي آخرين پيام الهي نميباشد و امتياز اين پيام نهايي بَريِن، بر تمام پيامهاي گذشته، در تمام مبادي چهارگانه همچنان محفوظ است.
اما از لحاظ مبدأ فاعلي، گرچه خداي سبحان مبدأ آغازين همهٴ رسالتهاست، ليكن در هر پياميْ خداوند با نام خاص از اسماي حسناي الهي ظهور ميكند و چون آن اسماء يكسان نيستند، در نتيجه مبدأ فاعلي پيامها نيز در همهٴ موارد متساوي هم نخواهند بود؛ زيرا رسالتي كه از اسم عظيم نشأت ميگيرد، همتاي پيامي كه از اسم اعظم صادر ميشود نميباشد؛ چون اسم عظيم، همسان اسم اعظم نيست. اما از لحاظ مبدأ صوري، يعني محتواي پيام، همانطوري كه هماكنون اشاره شد، مضمون دستوري كه از اسم اعظم نازل ميشود، برتر از محتواي دستوري است كه از اسم غير اعظم نشأت ميگيرد.
اما از لحاظ مبدأ قابلي، يعني روح مجرد انسان كامل كه قرارگاه وحي الهي است، پيامي كه كاملترين انسانها دريافت مينمايد، كاملتر از هرگونه پيامي است كه ديگري آن را تلقي مينمايد، يعني همان اسلام ناب كه دين خدايي است: ﴿إنّ الدين عند اللّه الإسلام﴾[5] و همهٴ پيامآوران الهي همان را تلقي كرده و به امّتها ابلاغ نمودهاند، تفاوت مراتب آن در بطون و عمق و نيز تعالي درجات آن در صعود و رُقي قابل ترديد نيست.
اما از لحاظ مبدأ غايي، يعني انگيزهٴ نهايي و هدف وجودي آن، چون به مقدار مبادي گذشته است و آنها در اوج كمالاند، پس مبدأ غايي آخرين پيام نيز در ذروه و مقامي از آن برتر، ميسور صالحان سالك نخواهد بود؛ وگرنه آخرين دستور نميشد؛ زيرا سنّت تبديل ناپذير حقّ، بر اين است كه هر استعدادي را به فعليت برساند و به حِرمان هيچ جامعهٴ شايسته رضا ندهد.
از اين رهگذر ،ميتوان به راز تعبير دعاي بيست و هفتم رجب الاصب كه سالروز بعثت خاتم انبياء الهي است، پيبرد: «اللّهم إنّى أسئلك بالتجلّى الأعظم...»[6] ؛ زيرا گرچه متكلم در كلام خود تجلي ميكند، چنانكه در نهج البلاغه آمده است: «فتجلّي لهم سبحانه فى كتابه من غير أن يكونوا رأوه»[7] ،ليكن تمام تجلّيها همتاي هم نيستند و كاملترين آنها همانست كه بر قلب مطهّر كاملترين فرستادهها نازل شده است: ﴿نَزَل به الروح الأمين ٭ علي قلبك لتكون من المنذرين﴾.[8]
لزوم ايمان به درجات مختلف پيامبران
نكتهاي كه تذكر آن سودمند است، اين است كه گرچه مؤمنان موظّفاند به همهٴ پيامبران ايمان بياورند و هيچ فرقي بين آنان نگذارند: ﴿...لا نفرّق بين أحدٍ من رُسُلهِ...﴾[9] ؛ ﴿و الذين امنوا باللّه و رسله وَ لَم يفرّقوا بين أحدٍ منهم أُولئك سوف يؤتيهم أُجورهم و كان اللّه غفوراً رحيماً﴾[10]، ليكن اين عدم امتياز، ناظر به اصل رسالت و متن نبوّت ميباشد؛ نه راجع به درجهٴ آن؛ وگرنه همانطوري كه بايد به اصل سمت آنها مؤمن بود، لازم است به درجهٴ خاص هركدام نيز ايمان آورد تا اولوا العزم از غير اولوالعزم ممتاز شوند و در نتيجه، خاتم(صلي الله عليه و آله و سلم) از غير آن امتياز پيدا كند و سرانجام، افضل از غير افضل واضح شود و بدينوسيله مزيّت پيام خاتم(صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت به پيامهاي ديگران آشكار گردد و مسئوليت صيانت و اطاعت و تعميم و تعميق آن هويدا شود.
بررسي هدف قرآن از تحقيق پيرامون اهداف ساير كتابهاي آسماني جدا نيست؛ زيرا همهٴ آنها براي تعليم و تزكيهٴ انسان نازل شدهاند و موضوع پيام آنها رهبري بشر است و حقيقت بشر، نه همانند برخي از فرشتگان نشأهٴ غيب، مجرد تام است و نه همتاي پديدههاي طبيعي نظير گياه مادّي صرف است و نه مجموع مجرد و مادي است كه كثرت آن حقيقي و وحدت آن اعتباري باشد؛ بلكه يك واحد حقيقي و گسترده است كه داراي شئون فراوان ميباشد و همهٴ آن شئون ادراكي و تحريكي را خودش اداره مينمايد و در نهان گوهر روح وي، فطرت توحيدي تبدّل ناپذيري ذخيره شده و دامنهٴ هستي او به طبيعت سيّال بسته است.
چون منطقهٴ تربيت وحي سماويْ حقيقت انسان است و واقعيت بشر همين است كه اجمالاً اشاره شد، لذا دين خداي سبحان كه همان اسلام ناب است و لا غير، در هر عصر به صورت وحي تشريعي و كتاب آسماني ظهور كرده است و خطوط كلي آن كه راجع به فطرت زوال ناپذير است به نام دين ترسيم شده و هيچ تفاوتي بين رهآورد پيامبران در اين زمينه نيست: ﴿إنّ الدين عند اللّه الاسلام...﴾.[11]
اگر تمايزي بين آنها مشهود است، راجع به دقيق و ادقّ بودن و ناظر به تفاوت طولي معارف آنهاست و خطوط جزئي آن كه راجع به تأمين نيازهاي بخش سيّال انسانيّت است، در طول اعصار شاهد تحوّلهاي مختصري بوده است كه از آن به عنوان شرعه و منهاج ياد ميشود: ﴿...لكلٍ جعلنا منكم شرعةً و منهاجاً...﴾.[12]
نسخ ناپذيري دين و نسخ پذيري شريعت
چون دين براي تهذيب بخش ثابت انسانيت است، هيچ نسخي در آن راه پيدا نميكند؛ زيرا فطرت انساني كه موضوع پرورش دين است، دگرگون نخواهد شد؛ ﴿...لا تبديل لخلق اللّه...﴾[13] ، و از اين رهگذر، رابطهٴ رهآورد پيامبران نسبت به يكديگر فقط تصديق است و هيچ تعبيري كه نشانهٴ نسخ و ابطال و ازالهٴ دين قبلي باشد، در كلمات پيامبر بعدي يافت نميشود.
شريعت چون براي تزكيهٴ بخش متغيّر انسانيت است، نسخ پذير ميباشد؛ چنانكه در قلمرو يك شريعت نيز گاهي نسخ الهي رخنه ميكند؛ گرچه روح نسخ در اينگونه از موارد به تخصيص زماني بر ميگردد. از اين جهت، سرّ تعبير از پيوند قرآن با كتابهاي آسماني و غير محرّف پيامآوران سلف به ﴿...مصدّقاً لما بين يديه...﴾[14] معلوم خواهد شد؛ يعني هرجا سخن از دين و خطوط كلي آناست، عنوان تصديق مطرح است؛ نه نسخ و مانند آن و هرجا سخن از نسخ به ميان ميآيد، بايد مدار آن را فقط در محدودهٴ خطوط جزئي به نام منهاج و شرعه جستوجو كرد.
با تحليل فرق بين دين و شريعت، و تحقيق قلمرو هركدام از تصديق و نسخ و اثبات وحدت دين و تعدد اجمالي شرايع، هم راز تمايز منطقهٴ تصديق از محور محو و نسخ ظاهر ميشود و هم لزوم توجه به اهداف انبياء گذشته و اغراض كتابهاي آسماني سلف، در تبيين هدف نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) و غرض قرآن كريم واضح ميگردد و هم سرّ خاتميت رهآورد حضرت محمد بن عبداللّه(صلي الله عليه و آله و سلم) آشكار خواهد شد،
زيرا در صورتي كه خداي سبحان به نصاب نهايي رشد بشر آگاهي كامل دارد: ﴿...ألا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير﴾[15]، قوانين كلي و قواعد اصولي كه هركدام مبناي فروع فراواني ميباشد، نازل ميكند و راه اجتهاد را تعليم ميدهد و پيمودن آن را بر صاحبان قدرت استنباط واجب ميكند تا با آگاهي كامل از حدود موضوع و شرط و شطر آن، حكم الهي از متون منابع استظهار شود و بدون هجوم لوابس زماني و مكاني درك گردد.
همانطوري كه براي تعليم متعمّقان آخر الزمان، سورهٴ «توحيد» و اوايل سورهٴ «حديد» را نازل نموده است تا فرزانگان آيندهٴ دور، هم از فيض زلال زمزمهٴ وحي بهرهمند شوند، براي تفهيم نيازمندانِ مسائل فقهي نيز اصول جامع ميفرستد تا مستنبطان طول تاريخ از منبع غني و قويّ كتاب و عترت بيبهره نمانند و نظام اجتماعي، همچنان در پرتو احكام اسلامي اداره شود.
با عنايت به اين پيشگفتار كوتاه، وارد اصل بحث شده و رسالت قرآن كريم كه محور اصلي سخن است، در طيّ چند فصل تبيين ميشود.
فصل يكم.
رسالت قرآن در هدايت
اتحاد راه، همراه، زاد راه و رهبر در سلوک حقيقي الهي
قرآن كريم انسان را سالك به سوي مقصد ابدي ميداند: ﴿يا أيّها الإنسانُ إنّك كادحٌ إلي ربّك كدحاً فملاقيه﴾[16] و سلوك، بدون راه و همراه و زاد راه و رهبر و راهنما و... نخواهد بود، و تعدد امور ياد شده در راههاي اعتباري يا حقيقي مادي و انفكاك آنها از هم رواست؛ ليكن در راه حقيقي و الهي كه راه از درون رهرو بيرون نيست و سَيْر او در عقيده و اخلاق و اعمال است كه همگي از شئون هستي او به شمار آمده و در آيندهٴ نه چندان دور، از حال به ملكه تبديل شده و از عَرَض به جوهر تحويل يافته و از عَرَضي به ذاتي درآمده و از بيرون به درون وجود، نه مفهوم و ماهيت، راه يافته و مقوّم وجودي وي شده و سرانجام در حشر اكبر، صورت ظاهر، همتاي سيرت باطن شده و هر كسي برابر با سريرهٴ جوهري خويش محشور ميگردد، متصور نيست؛ يعني راه و رونده و همراه و زاد راه و منازل بين راه و پايان راه، همه و همه يكي است كه خداي سبحان توسط پيامبران معصومش آن را تعليم و تهذيب مينمايد.
خدا تنها هدايتگر بالذات
غير از ذات اقدس خداوند، احدي شايستهٴ هدايت انسان نخواهد بود؛ زيرا ديگران بدون هدايت راهنما، مهتدي بالذات نخواهند بود و موجودي كه ذاتاً مهتدي نيست و نيازمند به هدايت است، توان راهنمايي ديگران را ندارد؛ ليكن خداي سبحان چون ذاتاً مهتدي است و همهٴ كارهاي او بدون دستور غير بر صراط مستقيم ميباشد: ﴿...إنّ ربّي علي صراط مستقيم﴾[17]، حقّ هدايت ديگران منحصراً از آن اوست؛ ﴿...أفمن يهدي إلي الحقّ أحقّ أن يُتّبع أمّن لا يهدّي إلاّ أن يُهدي...﴾.[18]
منظور از احقّيّت در اين آيه، همانا به نحو تعيين است، نه ترجيح؛ مانند: ﴿...أُولوا الأرحام بعضهم أولي ببعضٍ...﴾[19] ؛ زيرا ديگران اصلاً حق هدايت ندارند؛ چون هر بالعرض بايد به بالذات منتهي گردد و در اين صورت هدايت، همان هادي بالذات است كه توسط هاديان بالعرض عرضه ميشود؛ نه هدايت ديگر؛ ﴿...إنّ هُدي اللّه هو الهُدي﴾.[20]
چون قرآن برنامهٴ هدايتي خداوندي است كه مهتدي بالذات و نيز هادي ذاتي است، از گزند هرگونه جهل و خطاء و سهو و نسيان مصون بوده، و از آسيب تخلّف يا اختلاف نيز محفوظ خواهد بود: ﴿لا يأتيه الباطلُ من بين يديه و لا من خلفه...﴾[21] ؛ لذا به منظور هدايت همهٴ انسانها نازل شد: ﴿...هُديً للنّاسِ﴾[22]؛ گرچه گروه خاص از آن بهرهمند ميشوند...؛ ﴿هُديً للمتّقين﴾[23] و چون از تمام عِلل اعتلاء برخوردار است، نحوهٴ رهبري آن، بهترين انحاء هدايت ميباشد؛ به طوريكه رهنمايي از آن بهتر ميسور و متصوّر نخواهد بود؛ ﴿...إنّ هذا القران يهدي للتي هي أقوم...﴾.
از آن جهت كه انسان سير عمودي داشته و از نازلترين مرتبه تا عاليترين مرتبهٴ جهان امكان را طي ميكند: ﴿هل أتي علي الإنسان حين من الدّهر لم يكن شيئاً مذكوراً﴾[24]؛ ﴿يا أيتها النفس المطمئنة ٭ ارْجعي إلي ربّك راضيةً مرضيةً ٭ فَادْخلي في عبادي ٭ وَ ادْخلي جنّتي﴾[25]، لازم است برنامه هدايتي بشر، كتابي باشد كه از طرف نزول به طبيعت بسته و از نشأهٴ لفظ و كلام سيّال و مفاهيم اعتباري مايه بگيرد و از طرف صعود، به ماوراء طبيعت مرتبط بوده و از قلمرو لفظ و عناوين اعتباري فراتر باشد؛ چنانكه در حديث ثقلين و مانند آن آمده است كه قرآنْ طناب خاص الهي است؛ يك طرف آن به دست شماست و طرف ديگر آن به دست خداي سبحان است.
همانطوري كه نشئهٴ طبيعي انسان به نشأهٴ ماوراء طبيعي او مرتبط است و نيل به مقام تجرّد عقلي وي، بدون عبور از قلمرو حسّ ميسّر نيست، رسيدن به باطن قرآن نيز بدون حفظ ظاهر و عمل به آن مقدور نخواهد بود و همانطوري كه اسرار روحي بشر به هر طوري كه باشد خود را در منطقهٴ جسماني او آشكار مينمايد، معارف عميق قرآن خود را به نحوي در مطاوي كلمات ارائه ميدهد؛ لذا تودهٴ مردم از آيات قرآني با وضع مناسب وعاء علمي خود بهرهمند ميشوند و خواص از اشارات آن طرفي ميبندند و اولياء از لطايف آن سرشار ميشوند و انبياء از حقايق آن سيراب ميگردند.
هدايت قرآن كه كلام خداست، آيت هدايت متكلم خود ميباشد؛ يعني هدايت عيني خداي سبحان، هر لحظه به طور خاص ظهور ميكند و نياز تكويني هر نيازمند مستعد و مستحق را كه با زبان استعداد و لسان حالْ چيزي را طلب ميكند، برآورده مينمايد و هدايت علمي قرآن نيز هر آن به طور مخصوص جلوه مينمايد و سؤال علمي هر صاحب نظري را پاسخ ميدهد.
اگر خواستيم نشانهٴ ﴿يسئله من في السموات و الأرض كلّ يومٍ هو في شأن﴾[26] را در جهان علم جستوجو كنيم، تنها كتابي كه توان آن را دارد كه دربارهٴ تمام مكاتب اعتقادي، فرهنگي، اقتصادي، نظامي و سياسي اظهارنظر كند و خطوط كلي صحت و سقم آنها را ترسيم نمايد و خطوط جزئي آن را به اجتهاد مستنبطان باطنبين و درونانديش ارجاع دهد، همانا قرآن كريم ميباشد؛ وگرنه كتاب جاويد نميبود.
همانطوري كه زبانهاي استعداد امور تكويني يكسان نيست و در نتيجه جوابهايي كه به آنها افاضه ميشود، همتاي هم نميباشد، لسان حالِ سالكان كوي حق، در تبيين معارف قرآن همسان نبوده، پاسخهايي كه از آن دريافت مينمايند، برابر هم نميباشد؛ چنانكه همّتهاي سالكان كوي تهذيب نفس يكسان نبوده، فيضهايي كه نصيب آنان ميگردد، متساوي هم نميباشد.
مثلاً نحوهٴ هدايتهاي باطني قرآن در كريمهٴ ﴿إن تتقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً...﴾[27] به طور اجمال اشاره شد، ليكن سِمَت اوساط از اهل تقوا اين است كه از جنود جهل عملي برهند و به سپاه عقل عملي نايل آيند و در پيكار عمل به مقام خلوص و صفا و وفا و رضا و نظاير آن بار يابند؛ ولي همّت والاي اوحدي از متقيان آن است كه گذشته از ظفر در صحنهٴ عمل و نيل به منازل عملي سائرين الي اللّه، در ميدان علم نيز فائق آيند و از گزند وَهْم نظري، همچون آسيبِ وَهْم عملي برهند و از تهاجم مغالطههاي فكري رهايي يافته به براهين عقلي نائل آيند.
همچنين از تمثّل صورتهاي نفساني سفر كنند و به مثال راستين رسيده و از آنجا به ما فوق مثال مقيّد و مطلق، عروج نمايند و همچون حارثة بن مالك بگويند: «كأنى أنظر إلي عرش ربّى قد وضع للحساب»[28]؛ سپس از منزل (كأنّ) كه مقام احسان است، سفر كنند و به منزل (انّ) برسند كه رفتني و رسيدني است؛ آنگاه معلوم ميشود از كريمهٴ ﴿إنّ هذا القران يهدي للتي هي أقوم﴾[29] چه معارف ژرفي ميتوان اصطياد كرد و از جملهٴ ﴿يجعل لكم فُرقاناً﴾[30] ،چه فرقهاي وافري بين مفاهيم حصولي صاحب نظران و مشاهد حضوري صاحب بصران، ميتوان استنباط نمود.
لزوم وحدت مفسران براي فهم بهتر وحي
همانطوري كه پيوند تكويني بين سراسر هستي، آنها را در فيضيابي مدد ميكند، لزوم وحدت و هماهنگي همه جانبهٴ طلايهداران علوم قرآني، آنان را در بهتر فهميدن بلنداي معاني وحي سمائي كمك خواهد كرد؛ لذا قرآن كريم همگان را به اعتصام به اين حبل متين فرا ميخواند و معناي اعتصام عمومي به ريسمان استوار آسماني، اين نيست كه به طور انفراد و حياد، هر كسي از قرآن استفاده كند و به فهميدهٴ خاص خويش بسنده نمايد.
بلكه مراد آن است كه همگان با هم قرآن را بفهمند تا در پرتو تضارب آراء و تبادل اَنظار، سئوال عميقتري به پيشگاه قرآن عرضه گردد؛ سپس پاسخ انيق و دقيقتري دريافت شود كه هم به وسعت افهام عمومي راست آيد و هم به فُسحت افكار همگي هماهنگ شود و هم با عمق جان همگان سازگار باشد و هم با اوج عروج شاهدان موافق آيد و هم با متن شهود شاهدان راستين مخالف نباشد؛ زيرا همهٴ آنان در پرتو پذيرش كتاب و عترت و عمل برابر موازين شريعت و استمداد از قواعد محاورت و استظهار به اسلوب محاضرت و استنطاق خطابهاي سمائي از طريق مشافهت مألوف و مُمضا و مرضيّ، به آستان قرآن و عترت رفتهاند.
بررسي همه جانبهٴ هدايت قرآن كه اولين رسالت اوست، رسالهاي مستقل ميطلبد؛ ولي به همين اندازه در اينجا اكتفاء ميشود و فصول آينده كه به منزلهٴ ثمرهٴ شجرهٴ طوباي هدايت قرآن ميباشد، جبران برخي از مطالب مطوي و ناگفته را به عهده دارد؛ مثلاً رسالت قرآن در تربيت، نه تنها فصل مستقل ميخواهد، بلكه رسالهٴ جداگانه طلب مينمايد؛ ليكن با ترسيم خطوط كلي آن در اين فصل كه به هدايت اختصاص يافت و در ضمن فصول ديگر كه هركدام نامي جدا و مطلبي مستقل را در بردارند، بخشي از مسائل تربيتي اسلام روشن خواهد شد؛ چون با آشنايي به زيربناي تربيتي، ميتوان خطوط جزئي آن را استنباط كرد.
فصل دوم.
رسالت قرآن در معرفت
فراخواني قرآن به دانش
قرآن كه خود، علم ممثّل است ، بيش از هر چيز جوامع بشري را به دانش فرا ميخواند؛ چون با سرمايهٴ بينش علمي، فروغ هدايت آن روشنتر ميشود؛ زيرا گرچه رهنمودقرآن در تبشير و انذار عالَم است: ﴿...لِيَكونَ للعالمينَ نذيراً﴾[31] ليكن سودمندان از آن كسانياند كه از زبانهٴ دوزخ هراسناكاند: ﴿إنّما أنت منذر مَنْ يَخْشها﴾.[32]
هراسناكان از شعلهٴ جهنم، زياد نيستند و مهمترين آنان عارفان به خداي سبحان و عالمان به احكام و حكم اويند: ﴿إنّما يخشي اللّه من عباده العلماءُ﴾[33] و در پرتو خدا باوري و خدا پروايي، شايستهٴ صحابت فرشتهها شده و در صحنهٴ برجستهترين معارف الهي، يعني توحيد به شهادت نشسته و اداي شهادت آنان مسموع گوشدل صاحبدلان شده و مُهر تأييد و امضاء خداي واحد را به همراه خود دارد: ﴿شَهِدَ اللّه أنّه لا إله الاّ هو و الملائكةُ و أُولوا العلمِ قائماً بالقسطِ لا إله إلاّ هوَ العزيزُ الحَكيمُ﴾.[34]
رسالت قرآن در دعوت به معرفت، شامل همهٴ اركان آن است؛ يعني هم مبدأ را كه خداي سبحان و اسماء حسناي او و مظاهر گوناگون آنهاستْ به عنوان مبدأشناسي عنوان ميكند و هم معاد را كه همان مبدأ است، با اسماء حسناي ديگر ارائه ميدهد و هم رابط بين آغاز و انجام را كه مظاهر اسماء حسناي ديگر خداي سبحاناندْ هدايت ميكند. ضمناً جهانشناسي و انسانشناسي را كه هركدام به نوبهٴ خود، مظهر نامي از نامهاي مبارك الهياند، تعليم مينمايد و نحوهٴ پيدايش و پرورش بسياري از موجودهاي ذيروح يا غير ذيروح را به منظور تشريح آيات آفاقي و انفسي گزارش ميدهد.
در تحليل مسائل شناخت شناسي، گذشته از آنكه مباحث را به صورت اشكال منطقي دقيق طرح ميكند و شرايط منطق صوري را رعايت ميكند، به قسمت مهم منطق كه صاحب نظران روششناسي آن را جزء فريضهٴ مباحث منطق ميشمارند و بخشهاي ديگر را جزء نافلهٴ مسائل منطق محسوب ميدارند، كاملاً عنايت مينمايد و از اين رهگذر، نه تنها حِسْبان و زَعم و پندار واهي را كافي نميداند، بلكه گمان را كه بسياري از انديشمندان به آن مبتلا هستند، ناقص ميشمارد و مظنّه را در تحقيق مسائل جهانبيني سودمند نميداند.
آيات فراواني در اين زمينه نازل شده است كه ظنّ را چون خَرْص و تخمين دانسته و پيروي از آنها را ضلالت ميداند و گمان پرستي را همراه با هواپرستي محكوم ميشمارد. آيات ذيل نمونهاي از ذمّ ظن و سلب حجيّت آن در مسائل اعتقادي و نفي اعتماد بر آن در مباحث جهانبيني است: ﴿...إنْ يتّبعونَ إلاّ الظنّ وإنْ هُمْ إلاّ يخرصونَ﴾[35]، ﴿و ما يتّبعُ أكثرهم إلاّ ظنّاً إنّ الظنّ لا يُغني مِنَ الحقّ شيئاً﴾[36]؛ ﴿إن يتّبعونَ إلاّ الظنّ و ما تهوي الأنفسَ...﴾.[37]
چون از صورتهاي فاقد شرايط انتاج، هرگز جزم حاصل نميشود و از مادّههاي ظنّي هرگز تعيين پديد نميآيد، هدايت قرآن كريم و رسالت آن در تبيين معرفتشناسي، اين است كه اساس را بر صورتهاي واجد شرايط انتاج جزمي و مادههاي صالح جهت افادهٴ يقين قرار ميدهد و بهرهمندان از خود را متّقياني ميداند كه بر محور حسّ نگشته و در جدارهاي تنگ طبيعت محبوس نشدند و به ماوراء آن كه قلمرو غيب و عقل است ايمان دارند؛ ﴿...يؤمنونَ بالغيبِ...﴾[38] و دربارهٴ قيامت به مظنّه اكتفاء نكرده، بلكه به مرز يقين رسيدهاند؛ ﴿و بالاخرةِ هُم يُوقنون﴾.[39]
اينان در پرتو معرفتشناسي بين ظنّ مُتاخم كه نفوذ شبهه در آن مستبعد استْ نه محال و بين يقين كه رخنهٴ ترديد در آن، مستحيل استْ نه بعيد، فرق گذاشتهاند و هرگز ظنون تراكم را يقين نميپندارند و بعيد را ممتنع نميشمارند.
قرآن كريم همانطوري كه فكر ناب را زمينهٴ حصول يقين صاحب نظران ميداند، ذكر خالص و شكر بيشائبه را وسيلهٴ حصول يقين صاحب بصران ميشمارد؛ زيرا بعد از جريان حضرت خليل(عليهالسلام) كه نمونهٴ كامل صاحب بصران است و اينكه آن حضرت شاهد ملكوت آسمانها و زمين بوده و از اين رهگذر به مقام يقين شهودي و جزم بصري رسيده است: ﴿وَ كذلِكَ نُري إبراهيم مَلكوتَ السمواتِ و الأرضِ و ليكونَ من الموقنين﴾[40]، همهٴ صاحب نظران را به نگاه در ملكوت آسمانها فرا ميخواند تا از اين سكوي پرش به مقام يقين مفهومي و جزم نظري برسند؛ گرچه نيل به مقام جزم بصري به نوبهٴ خود ممكن خواهد بود: ﴿أوَلَمْ يَنظروا في مَلكوتِ السّمواتِ و الأرض...﴾.[41] و نيز همهٴ سالكان كوي حق را به ذكر و پرستش خالص دعوت مينمايد تا از راه ذكر و شكر، چون طريق فكر و شعور، به مقام والاي يقين نايل آيند: ﴿و اعبُدْ ربّك حتّي يأتيكَ اليقين﴾.[42]
به صاحبان علم اليقين كه از رهگذر كوي فكر و شعور يا سحرخيزي ذكر و شكر به مقام يقين رسيدهاند، اعلام ميدارد كه هنوز در بين راهاند و مقصدهاي والا همچنان به انتظار آنهاست كه از علم اليقين به عين اليقين بار يابند. ﴿از علم به عين آمد و از گوش به آغوش﴾؛ ﴿كلاّ لَوْ تَعلمونَ عِلمَ اليقينِ ٭ لترونّ الجَحيم ٭ ثمّ لترونّها عينَ اليقينِ﴾.[43]
يقين، عامل مؤثر است تا عبد صالح سالك از مقام محب بودن به درجهٴ بالاي محبوب حق شدن نائل آيد كه نه تنها لذّت محبت را ميچشد، بلكه از ناحيهٴ محبوب شدن ميبالد و فخر ميكند و اگر تا كنون از لذّت مناجات با حق بهرهمند بود، اكنون از شوق مناجات خداي سبحان با وي غرق نشاط ميشود؛ ﴿قُل إنْ كُنتم تُحبّون اللّه فاتّبعوني يُحببكم اللّه﴾[44]؛ ﴿...ما برحَ للّهِ عزّت آلائه فى البرهة بعد البرهة و فى أزمان الفترات عبادٌ ناجاهم فى فكرهم و كلّمهم فى ذات عقولهم...﴾.[45] اينان هر لحظه با عبادت بهرهٴ تازه از يقين ميبرند و با يقين برتر عبادت بهتر انجام ميدهند؛ چنانكه صاحب نظران با فكر بهرهٴ جديدي از يقين نظري ميبرند و با آن يقين، كليد حلّ دشواريهاي نظري را به دست ميآورند.
چون نظام آفرينش بر اساس علت و معلول است و همهٴ سلسلهٴ علل را خداي سبحان كه مسبب همهٴ اسباب است، اداره مينمايند و آنها فقط مجاري فيضاند، درخواست هرگونهٴ فيضي با حفظ مبادي و مجاري آن خواهد بود و هرگز توسلها مخالف حكمت حق نبوده و آن را تغيير نميدهند؛ بلكه هماهنگ با آن اثر ميكنند؛ «يا مَن لا تُبدّلُ حِكمتهُ الوسائل».[46]
از آن جهت كه علم، گاهي از فكر و دانش و زماني از ذكر و نيايش حاصل ميشود، تقاضاي افزايش آن همراه با درخواست توفيق فكر و حدس و سعادت عبادت و پرستش خواهد بود؛ بنابراين، معناي ﴿ربِّ زدني علماً﴾ همراه با تقاضاي توفيق كوشش و تفكر عقلي يا كشش و تهجد قلبي ميباشد كه جمع هر دو، نه تنها ممكن، بلكه مطلوب خواهد بود.
از آن جهت كه بناي اين مقالت بر اختصار است و از طرفي برخي از مباحث عبادي در اين فصل آمده است، لذا فصل مستقلي براي تبيين رسالت قرآن در عبادت منعقد نخواهد شد؛ همانطوري كه براي رسالت قرآن در تربيت منعقد نشد.
فصل سوم .
رسالت قرآن در معاشرت
خطابهاي قرآني در قالب جمع اداء شده است كه مردم را به اجتماع فرا ميخواند و جامعه را مسئول ميشمارد. در برخوردهاي اجتماعي، آداب و سنني را تعليم ميدهد كه با كرامت انسان هماهنگ بوده و با اَحسن تقويم بودن بشر مناسب باشد؛ لذا تمام اوصاف رنجآور و جداييزا را نكوهش كرده و تمام فضائل مهربار و وصلآور را ستوده است.
تأثير اختلافهاي نژادي و بومي و زماني و اقليمي و نظاير آن را فقط در محدودهٴ ابزار شناسايي يكديگر امضاء ميكند؛ نه فخر بر همديگر و تنها مباهات را در نفي فخر فروشي و ترك تباهي مباهات و طرد بزهكاري جاهطلبي و زدودن غبار كبر و دودِ سياه ديوانسالاري و ساير معاصي ميداند.
سفارش به رفتار عادلانه با همه انسان ها جز با فتنه گران
ادب برخورد با ديگران را نه تنها در قلمرو برادران اسلامي لازم ميشمارد و با دستور ﴿إنّما المؤمنون إخوة...﴾[47] آيين برادري و برابري را در بين مسلمين احياء ميكند، بلكه برابر با داعيهٴ جهانْ شمول بودنش، اساس صفاء و صميميت انساني را در بين تمام جوامع بشري سودمند ميشمارد و مادامي كه شخص يا گروهي خيال خيام خانمانسوز فتنه را در سر نميپروراند و هوس سرد ستمگري را در دلْسانْ نميدهد، با همهٴ آنها به ميزان قسط و عدل عمل شود و احترام متقابل را با گراميداشت عدل و داد همه جانبه حفظ نمود؛ ﴿لاينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم في الدّين وَ لَم يُخرجوكم من دياركم أن تبرّوهم و تُقسطوا إليهم إنّ اللّه يحبُّ المُقسطين﴾[48]؛ ﴿إنّما ينهاكم اللّه عنِ الذين قاتلوكم في الدين و أخرجوكم من دياركم و ظاهروا علي إخراجكم أن تولّوهم و من يتولّهم فأولئك هم الظالمون﴾.[49]
سفارش به معاشرت احسن و لزوم دفع دشمني
از آنجا كه انسان با ﴿أحسن تقويم﴾[50] خلق شد و شايستهٴ پرورش موجودي اين چنين، همانا برخوردي احسن است؛ لذا فرمود: ﴿قُلْ لعبادي يقولوا الّتي هي أحسنُ إنّ الشيطان ينزغُ بينهم﴾[51]؛ ﴿قُولوا للنّاس حُسناً﴾[52] و منظور از گفتن يا گفتار، خصوص برخورد لفظي نيست؛ بلكه مطلق رفتار و معاشرت ميباشد.
گرچه دفع هرگونه حمله به مرز اسلامي و طرد هر قسم تخاصم و سركوب هر نوع تهاجم دشمن بيگانه لازم است، ليكن اگر در داخلهٴ حوزهٴ اسلام، اختلاف و دشمني راه يافت، نبايد برادر مسلمان را كه به ظاهر دشمن شمرده شد، از پا در آورد و او را از بين برد؛ بلكه لازم است دشمني با وي را دفع كرد؛ نه دشمن را. دفع دشمن دشوار نيست، از بين بردن دشمني و روي كار آوردن مجدّد دوستي، هنر فرزانگان صالح است؛ ﴿و لا تستوي الحسنةُ و لا السيئة ادْفع بالتي هي أحسن فإذا الذي بينك و بينه عداوةٌ كأنّه وليّ حميم﴾.[53]
بنابراين، حوزهٴ اسلامي همانند محدودهٴ خانواده است كه در مدار مهر و محور محبت ميگردد كه همواره صلاي ﴿...و عاشروهنّ بالمعروف﴾[54] طنينافكن بوده و فضل و وصل آنها در گرو احسان و لطف خواهد بود؛ ﴿...فإمساكٌ بمعروفٍ أو تسريحٌ بإحسانٍ﴾[55] و گراميداشت بزرگسالان به دستور ﴿...و إمّا يبلغنّ عندك الكِبرَ أحَدهُما أو كلاهما فلا تُقل لهما أُفٍ و لاتنهرهما و قُل لهما قولاً كريماً﴾ هماره اجراء ميشود؛ چنانكه نوار مهر بزرگسالان، همواره بر دور زندگي خردسالان ميگردد و آنها را مشمول عاطفهٴ عاقلانه قرار ميدهد.
ادب معاشرتِ حقوقي در جامعهٴ انساني از نظر قرآن كريم بر اساس قسط متساوي و عدل متقابل است؛ لذا در عين امر به داد، از تحمّل بيداد نهي مينمايد و در متن نهي از ظلم، نهي از انظلام مطرح است و اهتمام به اين مطلب از متون آيات قرآن كريم استنباط ميشود؛ زيرا برخي از آيات پيام همهٴ پيامبران را قيام به قسط و عدل ميداند: ﴿لقد أرسلنا رُسلنا بالبيّناتِ و أنزلنا معهم الكتابَ و الميزان ليقومَ الناسُ بالقسط﴾[56] و بعضي از آيات بر اين تأكيد دارد كه بدون تجهيز كامل و آمادگي نهايي، اجراء عدل ميسور نخواهد
بود؛ لذا قائم بودن كافي نيست، بلكه قوّام بودن لازم است؛ ﴿يا أيها الذين امنوا كونوا قوّامين للّه شهداء بالقسط...﴾[57] ؛ ﴿يا أيّها الذين امنوا كونوا قوّامين بالقسطِ شُهداء للّه﴾.[58]
طائفهٴ ديگر از آيات كه در جناح سلبْ سخن ميگويد و در قبال امر به عدل از ظلم نهي ميكند، فرق بين سلطهگري و سلطهپذيري را روا نميدارد و ستمپذيري را همانند ستمگري مذموم ميشمارد و از هر دو نهي مينمايد؛ ﴿...لا تظلمون و لا تُظلمون﴾.[59]
قرآن كريم تفاوت استعدادها را زمينهٴ آزمون و وسيلهٴ توزيع عادلانهٴ كارهاي اجتماعي و تسخير متقابل افراد جامعه ميداند و هرگونه تحقير و هتك حيثيت يا بهرهوري رايگان و انتفاع يك جانبه را مطرود ميشمارد؛ ﴿هو الّذي جعلكم خلائف الأرضِ و رفع بعضكم فوق بعضٍ درجاتٍ ليبلوكم في ما اتاكم إنّ ربّك سريعُ العقاب و إنّه لغفور رحيم﴾[60]؛ ﴿أهُمْ يَقسمونَ رحمةَ ربّكَ نحنُ قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعضٍ درجاتٍ ليتخذ بعضهم بعضاً سُخريّاً و رحمتُ ربّك خيرٌ ممّا يجمعون﴾.[61]
با آيات ياد شده روشن ميشود كه هرگونه مواهب الهي، آزمون بندگان خداست؛ نه تكريم واجدين و تحقير فاقدين آنها و هدف آن تقسيم عادلانهٴ وظايف اجتماعي است و آيهٴ ﴿يا أيها الذين امنوا لا يسخرْ قومٌ من قومٍ عسي أن يكونوا خيراً منهم و لا نساءٌ من نساءٍ عسي أن يكنّ خيراً منهنّ﴾[62] جلوي هرگونه تحقير و فخر فروشي را گرفته و حفظ احترام متقابل را بر همگان لازم ميداند تا معاشرت جامعه در پرتو تأمين كرامت، زمينهٴ پيدايش مدينهٴ فاضله را فراهم نمايد.
حسن معاشرت هر شهروند در مدينهٴ فاضله برابر مسئوليت اوست؛ لذا وظيفهٴ مسئولان مهم جامعه در اين باره بيش از ديگران ميباشد؛ چنانكه به موساي كليم و هارون (عليهماالسلام) دستور رسيد كه با گفتار نرم تبليغ دين را آغاز كنيد؛ ﴿فقولا له قولاً ليّناً لعلّه يتذكّرُ أو يخشي﴾[63]. گرچه سرانجام فرعون با سوء اختيار خود به كام دريا فرو رفت و پيروان متعصب او نيز به همراهش غرق شدند؛ ﴿فغشيهم من اليمّ ما غشيهم﴾[64] و همچنين به پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمان مهرباني و تواضع در برخورد و نرمش در رفتار داده شد؛ ﴿فبما رَحمةٍ منَ اللّه لنتَ لهُمْ و لو كُنتَ فظّاً غليظ القلبِ لانفضّوا مِنْ حوْلكَ...﴾[65] و جريان مشورت كه ضمن تكريم آراء ديگران، وسيلهٴ خوبي براي وحدت جامعه و جذب نيروي كارآمد و ايجاد هماهنگي بين صاحب نظران و پختگي تصميم نهايي است، در همين راستا ميباشد كه نبياكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) به آن مأمور شد.
چنانكه سيرهٴ آن حضرت، بنابر توصيهٴ خداي سبحان خفض جناح و فروتني نسبت به مؤمنان بوده است: ﴿و اخْفِض جناحَكَ لِمَنِ اتّبعكَ مِنَ المؤمنينَ﴾[66]؛ گرچه موضعگيري قاطعانهٴ آن حضرت در برابر طاغيان و اعلام انزجار آن رهبر الهي از تبهكاران، سنّت فراموش نشدني اسلام است؛ ﴿فَإن عصوكَ فقُل إنّي بريءٌ مما تعملون﴾.[67]
خفض جناح در قرآن كريم گاهي همراه با اظهار كوچكي و فرمانبرداري است؛ مانند آنچه فرزند در ساحت پدر يا مادر بزرگوارش انجام ميدهد؛ ﴿وَ اخْفض لهما جناح الذُلّ من الرّحمةِ﴾[68] و گاهي نشان رأفت و ترحّم و كوچك نوازي است؛ مانند آنچه رهبر الهي به آن مأمور شده است.
از رسالتهاي اساسي قرآن در بهبود ادب معاشرت، همانا بنيانگذاري جامعهٴ برين و متمدّن راستين بوده و دستور حُسن ظن به چنين اجتماعي صادر كردن است. گرچه در جامعهٴ تباه، وظيفهٴ اوّلي خوشگماني نيست، ليكن در جامعهٴ صالح، دستور نخست داشتن گمان خوب نسبت به ديگران است: ﴿...اجتنبوا كثيراً من الظنّ إنّ بعض الظنّ إثم...﴾.[69]
فصل چهارم.
رسالت قرآن در معيشت
قرآن كريم روح را از نشأهٴ غيب ميداند و بدن را در قلمرو شهادت، و اصالت
از آنِ غيب است كه واسطهٴ فيض خداي سبحان بوده و مستفيضهاي نشأهٴ شهادت را بر خوردار مينمايد؛ بنابراين، اوصاف روح كه مهمترين آنها اعتقاد است، اصل بوده و تأمين نيازهاي بدن كه در گرو مسائل مالي و مادي است، يعني اقتصاد فرع ميباشد.
اهتمام اسلام به اقتصاد
گرچه تفكر اقتصادي و طرح و برنامهريزي دقيق مسائل پيچيدهٴ آن جزء برجستهترين علوم به شمار ميآيد، ليكن هر علمي از آنجهت حاكي معلوم است كه ارزش خود را از معلوم دريافت ميكند؛ لذا علم خداشناسي و پيامبرشناسي و امامشناسي و معادشناسي و مانند آن از اصول كلي اسلام، چون حاكي از نشأهٴ غيب و قلمرو روح است، ارج برين خود را از آن معلومهاي ارزشمند كسب مينمايد.
منظور از اين ارزش، همانا قوّت درجهٴ وجودي است كه از امور حقيقي به شمار ميآيد؛ نه ارج اعتباري تا از محدودهٴ حقيقت تنزّل يافته باشد و داخل در عناوين اعتباري گشته و با اعتبار گوناگون معتبران متحول شود.
گرچه اقتصاد در فرهنگ قرآن روبناست، نه زير بنا، ليكن اسلام هرگز نسبت به ساير مسائل روبنايي و فرعي بياهميّت نبوده و نيست.
مال و آنچه جداي از حقيقت روح آدمي است، كمال انسان محسوب نميشود؛ بلكه وسيلهٴ رفع نيازهاي طبيعي ميباشد و چون تهيهٴ وسائل آن بدون رنج نيست، مقدار معقولي از كشش درون و لذّت تملك در نهان طبيعي انسان، نه فطري وي، ذخيره شده است تا به بها و بهانهٴ آنْ رنج تحصيل مال تحمل شود.
قرآن كريم، همانطوري كه اختران سپهري را زيور گنبد مينا ميداند، نه زينت انسان: ﴿إنّا زيّنّا السماء الدّنيا بزينةٍ الكواكبِ﴾[70]، باغ و راغ زميني را زينت زمين ميشمارد، نه زيور بشر؛ ﴿إنّا جعلنا ما علي الأرض زينةً لها لنبلوهم أيّهم أحسنُ عملاً ٭ و إنّا لجاعلون ما عليها صعيداً جُرزاً﴾[71]؛ ليكن ايمان كه از سنخ روح است، آن را زيور جان آدمي ميداند؛ ﴿حبّبَ إليكم الإيمان و زيّنه في قلوبكم و كرّه إليكم الكفر و الفُسوق و العصيان...﴾.[72]
دوستي مال، بيش از جنبهٴ آلي بودن و جمع آن زائد بر رفع نياز، مذموم است، گرچه توليد آن جهت تهيهٴ وسايل رفاه ديگران و تخفيف بار توانفرساي تورم و تنگدستي جامعه، هرچه بيشتر، بهتر خواهد بود. قرآن كريم انبوه حبّ به مال را اندوه روح دانسته و آن را نكوهش ميكند؛ ﴿تُحبّون المال حبّاً جمّاً﴾[73]
اگر از آن به خير ياد كرده است، مانند ﴿إنّه لحبّ الخير لشديد﴾[74]، گذشته از آنكه اولاً عنوان خير، وصف مال است، نه صفت حبّ و ثانياً از آيه، مدح مال دوستي استفاه نميشود، آن را به زعمِ مالْ دوست، خير ناميد؛ و گرنه سياق آيه در نكوهش انساني است كه نسبت به خداي سبحان كفور است؛ ﴿إنّ الإنسان لربّه لكنود ٭ و إنّه علي ذلك لشهيد﴾.[75]
همچنين آيهٴ وصيت كه از مال به خير ياد كرده است، به لحاظ ضرورت وجود آن در حيات دنيايي ميباشد كه در اينحال، خير است و به كسي هم وابسته نيست.
داشتن ثروت در اقتصاد اسلامي، كمال محسوب نميشود تا واجد آن كامل و فاقد آن ناقص باشد. حضرت علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين در تحليل مسئلهٴ ثروت، جريان ساده زيستن و نيازمندي بعضي از پيامبران چون نبياكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) و موساي كليم(عليهالسلام) و داود(عليهالسلام) قاري بهشتيان و عيساي مسيح(عليهالسلام) را نقل ميكند؛ سپس ميفرمايد: «فلينظر ناظر بعقله، أكرم اللّه محمّداً بذلك أم أهانه؟ فإن قال: أهانه فقد كذب و اللّه العظيم بالإفك العظيم و إن قال أكرمه، فليعلم أنّ اللّه قد أهان غيره حيث بسط الدنيا له و زواها عن أقرب الناس إليه...»[76] ؛ يعني صاحب نظر در اين زمينه با خرد خويش تدبر كند، آيا خداي سبحان با ساده زيستن، پيامبر خود را گرامي داشت يا او را تحقير نمود؟! اگر كسي بگويد: خداوند پيامبرش را در اثر ضعف معيشت و فقر مالي توهين كرد، سوگند به خدا دروغ گفت؛ دروغ بزرگي و اگر بگويد خداي سبحان او را با ساده زيستن گراميداشت، پس بداند كه خداوند كسي را كه مبتلا به تكاثر كرد اهانت نمود كه سفرهٴ رنگين دنيا را به روي او باز كرد و برابر او نهاد و از دسترس نزديكترين انسانها به او، يعني حضرت رسولاكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) برچيد.
بنابراين، مال زينت دنيا است؛ نه زيور انسان و حبّ آن به مقدار معقول در حدّ دوستي وسيله، صلاح است؛ نه بيش از آن و نه در حدّ هدف، و ثروت اندوزي و زرمداري مذموم است و اشتياق به قناطيرِ مُقَنْطَرَه، سبب صدّ از راه خدا و مسدود شدن راه تعالي روح است و مجموع مالهاي دنيا به اندازهٴ نياز مجموع انسانهاست و اكتناز آن در يكجا و احتكار آن نزد گروه يا شخص خاص، مخالف نظام پولي در اسلام است و تأسّي به انبياء(عليهمالسلام) در ساده زيستن است و كمالْ در هجرت از تكاثر به كوثر ميباشد كه خير نفسي است؛ نه نِسْبي و خير واقعي است؛ نه اعتباري و مزعوم و....
پيروزي رزمندگان در صدر اسلام و ساقهٴ آن، مرهون عللي بود كه يكي از آنها قناعت در معيشت است؛ چنانكه اصحاب صُفّه از مهاجرين و ايثارگران انصار، نمونهٴ بارز آنند و تحليل نهايي نبرد مسلمين با كافران به صورت ظفر كوثر بر تكاثر و پيروزي ايثار بر استئثار و غلبهٴ زهد بر زرمداري و چيرگي زندگي بسيط بر حيات پيچيده و خلاصه، اعتلاي كلمة اللّه بر كلمات ديگر آن است.
محور اقتصاد بودن عدل
خطوط كلي اقتصاد اسلامي را همانا قسط و عدل ترسيم ميكند كه راسم همهٴ خطوط ديني است؛ لذا از افراط مبتلايان به انبوه مال ميكاهد تا به دام كظّه و شكمبارگي و اسراف و اتراف و طغيان و شُح و ولَع و آز نيفتند و هم از تفريط مبتلايان به اندوه فقر مالي كاهش ميدهد تا گرفتار سَغَب و سختي و گرسنگي و برهنگي و زبوني و دريوزگي نشوند.
انزال قانون كلي ﴿...كي لا يكون دولةً بين الأغنياءِ منكم...﴾[77] از همگان به ويژه از عالمان راستين و دينشناسان دينباور و مفسران متعهد و فقيهان زاهد تعهد گرفت كه در برابر نابرابري توانگران و تهيدستان و در قبال ناباوري متكاثران و در پيش روي محرومان، آرام نگيرند و به دادخواهي برخيزند تا اموال عمومي در بين همهٴ مردم جريان يابد؛ نه در نزد اشخاص خاص حقيقي يا حقوقي؛ «لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود الناصر و ما أخذ اللّه علي العلماء ألاّ يقارّوا علي كظّة ظالمٍ و لا سغبِ مظلومٍ لألقيتُ حبلها علي غاربها و لسقيتُ آخرها بكأس أولها...»[78]
از اين بيان معلوم ميشود كه همگان در تنظيم قسط اقتصادي مسئولاند؛ آن كه ميتواند به عنوان رهبري و ولايت امر و آن كه توان رهبري را ندارد يا با قيام «من به الكفايه» ولايت مسلمين از او ساقط شد، حضور در صحنه و نصرت رهبر و تولّي وليّ مسلمين بر او لازم ميباشد و اگر اين شرط نسبت به وليّ مسلمين فرضاً شرط وجوب باشد، نه واجب و مقدمهٴ حصولي باشد، نه تحصيلي، نسبت به حاضران و ناصران، شرط واجب است؛ نه وجوب و امري است تحصيلي؛ نه حصولي.
اصل اين مطلب كه توانگري و تهيدستي، هردو آزمون الهي است و هيچكدام ذاتاً مايهٴ كرامت يا اهانت آدمي نيستند، از آيات سورهٴ «فجر» استنباط ميشود؛ ﴿فأمّا الإنسان إذا ما ابتلاه ربّه فأكرمهُ و نعّمهُ فيقولُ ربّي أكرمنِ ٭ و أمّا إذا ما ابْتلاه فقدرَ عليهِ رزقهُ فيقولُ ربّي أهاننِ ٭ كلاّ...﴾[79] ؛ چنانكه پندار باطل مبتلاي به توانگري كه سبب ميشود وي محبّت وافر به مال پيدا كند و نسبت به اطعام مستمندان، قيام و اقدام نكرده، نه شائق باشد نه مشوّق، در آيات ديگر همين سوره آمده است.
آنچه در پيرامون اهميت مال آمده، جنبهٴ توصيفي دارد؛ نه دستوري؛ چنانكه همهٴ آنچه در پيرامون خطر فقر مالي وارد شده، جهت توصيفي دارد؛ نه دستوري؛ مثلاً از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) دربارهٴ خطر فقر اقتصادي چنين رسيده است: «بارك لنا فى الخبز و لا تفرّق بيننا و بينه فلولا الخبز ما صلّينا و لا صُمنا و لا أدّينا فرائض ربّنا»[80]، فقط جنبهٴ تأثير طبيعي قضيه را در بر دارد؛ نه جهت دستوري آن را.
چنانكه ناظر به مقدار تحمّل مردم متوسط است؛ وگرنه اوحدي از مردان الهي، چه در صدر اسلام چه در عصر ما با تحمّل همهٴ شدائد تنگدستي، اسلام ناب را ياري كرده و دشمن مهاجم را از مرز ميهن اسلاميمان طرد نموده و كيان قرآن و عترت را با عنايت خدا از گزند بيگانگان حفظ كردند.
فصل پنجم.
رسالت قرآن در سياست
هر وصف كمالي كه خداي سبحان براي قرآن كريم ياد فرمود، به منزلهٴ شرح رسالت آن است؛ چون توصيف رسول در حكم تبيين قلمرو رسالت و محدودهٴ پيام رساني آن و كيفيت ابلاغ پيام و ثمرهٴ عمل به نداي اوست؛ مثلاً اگر قرآن به صفتهايي از قبيل كريم، مجيد و هادي موصوف شد؛ يعني پيام كرامت و مجد و رهبري دارد.
نور بودن قرآن و نوراني کردن مردم
از اين رهگذر ،ميتوان از توصيف قرآن به نور، چنين استفاده نمود كه پيامش نور بخش و تدبّر در آن روشنگر و عمل به آن جامعهٴ انساني را نوراني مينمايد؛ ﴿يا أيّها الناس قد جاءكم برهانٌ من ربّكم و أنزلنا إليكم نوراً مبيناً﴾[81] و چون نور بخشي از اوصاف عامّهٴ پيامهاي آسماني است و در اينجهت فرقي بين پيامآوران الهي نيست، مگر در شدّت و ضعف آن، دربارهٴ تورات اصيل و غير محرّف موساي كليم(عليهالسلام) چنين آمده است: ﴿...قُل من أنزل الكتابَ الذي جاء به موسي نوراً و هديً للناس...﴾.[82]
با استظهار از توصيف قرآن به نور، هدف والاي اين كتاب آسماني همانا نوراني نمودن مردم است و همين مطلب به صورت صريح در سورهٴ ابراهيم(عليهالسلام) چنين بيان شده است: ﴿الر كتابٌ أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلي النور بإذن ربّهم إلي صراط العزيز الحميد﴾[83]؛ يعني اگر ولايت مؤمنان به عهدهٴ خداست: ﴿اللّه ولي الذين امنوا﴾ و ثمرهٴ اين ولايت، اخراج آنان از هرگونه تيرگي و تاريكي است، خواه به صورت دفع نسبت به پاكان و معصومان و خواه به صورت رفع نسبت به تبهكاران از اهل ايمان: ﴿...يُخرجهم من الظلمات إلي النور...﴾،[84] بهترين وسيلهٴ نوراني نمودن مردان با ايمان، همانا فرستادن قرآن ميباشد و كاملترين مظهر اين نام شريف، همانا وجود مبارك انسان كامل، يعني نبياكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ لذا اخراج از ظلمتها به نور كه از اوصاف فعلي خداست، به پيامبر گرامي منسوب شد.
چون هرگونه فعل يا وصفي، ناشي از گوهر ذات فاعل و موصوف آن است، اگر ساير رسالتهاي قرآن در قسم فعل يا صفت مطرح است، اين وصف ممتاز در پيرامون گوهر ذات انسانها سخن ميگويد؛ يعني هدف والاي قرآن، نوراني نمودن ذات افراد جامعه ميباشد و اگر فرد يا جامعه در مقام گوهر ذات خويش، نوراني شد، حتماً در مقام وصفْ از فضائل نفساني برخوردار بوده و در مقام فعل، صاحب رفتارها و كردارهاي محمود و ممدوح خواهد بود؛ زيرا گرچه صلاح صفت يا فعلْ مستلزم صلاح گوهر ذات نيست، ولي صلاح گوهر ذات حتماً مستتبع صلاح وصف يا فعل خواهد بود؛ لذا هركس كه جزء صالحين بوده، حتماً مصداق ﴿عَمِلَ صالحاً﴾ ميباشد؛ ليكن عكس آن ضروري نيست.
كسي كه در گوهر ذات خويش از نورانيت قرآن برخوردار شد، سيرهٴ آن در منطقهٴ حيات خويش روشن ميباشد؛ ﴿يا أيها الذين امنوا اتّقوا اللّه و امنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به...﴾[85]. تأثير تقوا و ايمان به پيامآور خدا زمينهٴ دل را براي افاضهٴ نور الهي مساعد ميسازد تا انسانِ با پروا از هر تباهي، نه در معارف نظري به تيرگي وَهْم غالِطُ مُغالِط مبتلا گردد و نه در مشاهد حضوري به تاريكي هواجس و وساوسْ تن در داده و تمثّلهاي نفساني و شيطاني متّصل را به عنوان تمثلهاي مَلَكي و رحماني منفصل ميپندارد و نه در اوصاف و افعال به دام هوا و بند هوس اسير ميشود.
حکومت ديني تنها راه نوراني کردن مردم
قرآن كريم كه نور است، در تبيين معارف خويش از گزند هرگونه ابهام و آسيب هرگونه اجمال و تعميه مصون است. در تشريح نحوهٴ نورانيت خود و كيفيت نوراني نمودن جامعه، حياتيترين مسألهٴ اجتماع بشري را كه همان حكومت عدل و سياست قسط است مطرح ميكند و تنها راه نوراني كردن مردم را در پرتو سياست راستين رهبران آسماني آنها ميداند و بدون حكومت وحي و سياستگزاري پيامبران و سياستمداران الهي، جامعهٴ بشري را تاريك ميشمارد.
لذا بعد از آنكه هدف اصيل رسالت قرآن را نوراني نمودن مردم معرفي كرد و پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) را مأمور اجراء اين برنامهٴ الهي نمود، نحوهٴ پيادهكردن اين طرح را چنين بيان ميفرمايد:
﴿و لقد أرسلنا موسي باياتنا أن أخرجْ قومك من الظلمات إلي النور و ذكّرهم بأيّام اللّه إنّ في ذلك لاياتٍ لكل صبّارٍ شكور﴾؛[86] يعني موساي كليم(عليهالسلام) را همراه با نشانههاي رسالت اعزام نموديم و به او گفتيم كه قوم خود را از تاريكيها به نور بيرون بياور و براي آمادگي آنها جهت خروج از تيرگي به نور، آنان را از ايّام الهي كه قدرت حق در آنها ظهور خاص دارد، متذكر نما و جريان صبر و شكيبايي و شكرگزاري را با آنان در ميان بگذار تا در پرتو تحمّل سوانح توانفرسا و سپاس خدا بر اين پايمردي و پيروزي، از ظلمت به نور آيند.
شاخصترين كار موسي كليم(عليهالسلام) در نوراني نمودن بنياسرائيل، همانا تشكيل حكومت حق و نبرد با سياست ستم آلفرعون و قيام عليه شرك و اقدام در راه اعتلاي توحيد و جهاد با هيأت حاكمهٴ وقت و اجتهاد در تأسيس نظام الهي بوده است و بدون فضاي باز سياستِ قسط، تنفس آزاد ميسور نيست و بدون حكومت عدل، تهذيب نفس و تزكيهٴ روح مقدور نخواهد بود، چنانكه بارزترين كار طاغوتيان در تاريك نمودن جامعهٴ بشري، همانا تشكيل حكومت باطل و تعطيل حدود الهي و اجراء قوانين بشري و ترويج الحاد و تضادّ با توحيد و دعوت به دوزخ است.
آنچه دربارهٴ ايام اللّه وارد شده است كه به روز ظهور حضرت وليّ عصر ارواحنا فداه و روز قيامت و مانند آن تطبيق ميشود، از باب تمثيل است؛ نه تبيين تا مفيد حصر باشد؛ بنابراين، روز پيروزي اعجاز بر سِحر و ظفرِ امدادِ غيبي بر سپاه آلفرعون و شكاف دريا و نجات موسويان و غرق و هلاك فرعونيان و... از ايّام اللّه خواهد بود.
چون نبرد با طغيانگر عصر، استقامت كامل ميطلبد، لذا سخن از صبّار شكور مطرح شد؛ نه صابر شاكر؛ چنانكه در فرق بين قائم به قسط و قوّام به قسط بيان شد.
بررسي متن دين و تحقيق پيرامون دليل ضرورت آن، مسألهٴ سياست ديني را به خوبي تبيين مينمايد؛ زيرا برهان نبوت عامّه و حتمي بودن آن براي جامعه، جريان تدوين قانون فرا گير و اجراء حدود و تعزير و قصاص و جنگ و صلح را به همراه دارد، كه همهٴ اينها جزء شئون روشن سياست ميباشد.
پيامدهاي تفکر جدايي دين از سياست
تفكر انفكاك دين از سياست، مانع اقامهٴ برهان عقلي بر ضرورت وحي و نبوّت ميباشد؛ زيرا نه ميتوان جامعهٴ بشري را چون فرشتگان معصوم از تعدّي و ستم دانست و نه ميشود تجاوز ستمگر را تحمّل كرد و نه رواست كه با وضع و اجراء قانون بشري جلو تعدّي متجاوزان را گرفت و نه اجراء حدود الهي را ميتوان به دست هركس بدون ولايت و رهبري سپرد؛ وگرنه هم محذور هرج و مرج لازم ميآيد و هم نكول ضمني از برهان ضرورت وحي و نبوت خواهد بود.
اگر كسي متحجّرانه مظلوم نمايي كند و دين را از سياست جدا بداند و بگويد: من مأمور حفظ دينم و دخالتي در شئون سياست ندارم و اعلام بيطرفي كند، هرگز سياستمدار قهّار او را رها نميكند و قلمرو سياستگزاري خويش را از مرز مذهب جدا نميكند و دين را پديدهٴ ماوراء طبيعي نميداند؛ بلكه آن را به سود خود جذب ميكند و ديندار دين نشناس متحجّر را در كامِ مكرِ ماهرانهٴ خويش فرو ميبرد و به او چنين تلقين ميكند كه از منابع ديني بايد مفاهيمي استنباط شود كه با خطوط كلي سياستِ مشئوم هماهنگ باشد و هر ديندار ميبايد طوري عمل نمايد كه به قوانين طغيانگرانهٴ آن سائس غير ديني موافق بوده و در راه نيل به اهداف فاسد سائسان ستم پرور سودمند باشد.
جريان توهّم انفكاك دين از سياست و اعلام مظلومانهٴ جدايي بين آن دو، همانند پندار انفكاك تخيّل و جدايي مرز عقل و جهل در جهاد اكبر است؛ يعني اگر عقل نظري به وَهْم نظري اعلام ترك مخاصمه نمود و عقل عملي با وَهْم عملي اعلان ترك جنگ داد و فطرت انساني با طبيعت شهوت پرست يا درنده خويي او پيمان ترك تعرّض بست و مظلومانه به كار خود مشغول شد، هرگز وَهْم نظري از تجاوز به مرز عقل نظري دست بر نميدارد.
هيچگاه وَهْم عملي از تعدّي به قلمرو عقل عملي صرف نظر نميكند؛ بلكه همواره غضب قهّار يا شهوتِ شعبدهباز، به آزادي عقل زيان ميرساند و سرانجام، هوس سياه عقلِ صاف را به اسارت ميگيرد و از عقلِ اسير كاري ساخته نيست؛ چنانكه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) راجع به اين دو مطلب چنين فرموده است: «كم مِن عقل أسير تحت هوي أمير»[87]؛ «شهد علي ذلك العقل، إذا خرج من أسر الهوي».[88]
نشانهٴ تهاجم سياستِ ستم، بر دين متحجرانِ قائل به انفكاك دين از سياست را ميتوان در سرنوشت مشئوم كليسا مشاهده نمود؛ كه چگونه تفسيرهاي ديني را برابر خواستههاي سياست بازان تغيير دادهاند و رفته رفته به خدمت آنان درآمدند و مبناي انفكاك را يك جانبه امضا كردهاند و وحي آسماني را در قبال وَهْم سائسان، تحريف نمودهاند و سرانجام، خودْ كارگزاران حكومت غير ديني وقت شدند.
جهان اسلام نيز از اين آسيب در امان نبود؛ بلكه صاحبان تفكر انفكاك از كلمهٴ اولوا الأمر در ﴿أطيعوا اللّه و أطيعوا الرسول و أُولي الأمر منكم﴾،[89] همان معنايي را استظهار ميكردند كه سياست زور آن را امضاء مينمود و سرانجام، اجراء حدود الهي تابع هوس سياستبازان روزگار شد و همچنين در فرصتهاي مناسب سياسي، فتوايي را صادر مينمودند كه نياز كاذب هيأت حاكمه را برطرف نمايد و از اينجا معناي اسارت دين تحت هوس سائسان مكر روشن ميشود كه حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در «عهدنامهٴ مالك»، چنين مرقوم فرموده است: «فإنّ هذا الدين كان أسيراً فى أيدى الأشرار، يعمل فيه بالهوي و يطلب به الدنيا»[90]؛ يعني در حكومت عدل علي(عليهالسلام) دين آزاد است و در حكومت جور غير علي(عليهالسلام) دين اسير ميباشد؛ نه آنكه دين جدا و آزاد و قلمرو خاص خود را داشته باشد.
در تتميم مسألهٴ سياست ديني، تذكر دو نكته سودمند است:
يكم. قرآن كمال دين و تمام نعمت را در تعيين رهبر اسلام و وليّ جامعه ميداند؛ ﴿...اليوم أكملتُ لكم دينكم و أتممتُ عليكم نعمتي و رضيتُ لكم الإسلام ديناً...﴾[91] و در پرتو مقام ولايت و رهبري مسلمين، اميد دشمنان اسلام به يأس مبدّل ميشود؛ ﴿اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخْشونِ...﴾.[92]
دوم. با ظهور آخرين ولي و وصي معصوم دين، اسلام كه متن سياست الهي است، بر همهٴ اديان پيروز ميشود؛ ﴿...ليظهره علي الدّين كلّه و لو كرِه المشركون﴾[93]. گرچه دين صحيح و آسماني يكي است: ﴿إنّ الدين عند اللّه الإسلام...﴾[94] ، لكن چون دين به معناي مجموع قوانين و مقررات است و آن را گاهي بشر وضع ميكند، مانند آنچه فرعون گفته است: ﴿...إنّي أخافُ أن يُبدّل دينكم...﴾[95] و گاهي بشر در اين موضوع الهي رخنه كرده و آن را تحريف مينمايد: ﴿يكتبون الكتابَ بأيديهم ثم يقولون من عند اللّه...﴾[96] و در نتيجه به دين حق كه همان اسلام ناب و غير محرّف است، ايمان نميآورد: ﴿...و لا يدينون دين الحقّ...﴾[97] ، از اين جهت تعبير به چيزي شده است، مانند كلمهٴ كلّ كه مفيد تعدد و كثرت است.
البته روشن است جنگ با مشركان بدون سياست نخواهد بود و تماميت دين براي خدا و برچيدن هرگونه دين غيرخدايي، بدون زعامت و رهبري سائسان الهي ميسّر نيست: ﴿قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين كلّه للّه﴾.[98]
فصل ششم.
رسالت قرآن در ثقافت
دين اسلام مجموعهٴ دعوي و دعوت است؛ يعني دعوي نبوت نبي اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) و دعوت به پذيرش اصول و فروع آن؛ گرچه برخي از احكام فرعي، جنبهٴ تعبدي دارد و از دسترس حسّ و عقل متعارف بيرون است و مصالح آن بعد از گذشت زمان و آزمون دراز مدّت روشن ميشد، لذا خداوند فرمود: ﴿...و يعلّمكم ما لمتكونوا تعلمون﴾؛[99] يعني پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) چيزي به شما ياد ميدهد كه نه تنها شما آن را نميدانيد، بلكه نميتوانيد از نزد خود فرا گيريد.
برهان پذيري خطوط کلي دين وآفات دين غيرمبرهن
ليكن خطوط كلي آن قابل اقامهٴ برهان است؛ يعني اصول دين كاملاً برهانپذير ميباشد و عقل در ادراك مباني اصيل آن مستقل و تواناست؛ گرچه شواهد شرعي، مُعينِ مناسب و معاونِ مساعد وي خواهد بود و همچنين مباحث جامع اخلاق و حقوق و فقه اسلامي كه جنبهٴ فطري و انسانشناسي و جامعه شناسي و مانند آن دارد، به نوبهٴ خود، نه در حدّ اصول اولي، صالح استدلال ميباشد.
اگر مكتبي زير بناي خود را مُبرهن كرد، از تهاجم نقد ناقدانِ متوِّهم مصون ميماند؛ ولي اگر همهٴ امور ياد شده بر اساس سنّت ديرينهٴ تقليد مقلدانِ لاحق از مقلد سابق، پذيرفته و صِرف سَبق زماني سند حجيّت و قطعيت آن شد و باور درون به جاي برهان عقلي نشست و گوش شنوا از مُبلغ بيرون جاي صَلاي استدلال را گرفت و بصر، مسئوليت بصيرت را عهدهدار شد و شعار «حسبنا السمع و البصر» مايهٴ عزل دل و حبس فؤاد شد، هماره مورد تعرض ناقدان نكته سنج قرار ميگيرد و چون قدرت دفاع فراهم نشد، يا به خطر ارتداد مبتلا شد يا به تحجّر تكفير و حربهٴ طرد و طعن و لعن تشبّث ميشود كه نه آن افراط رواست و نه اين تفريط مجاز ميباشد؛ زيرا هر دو از صراط مستوي علم و عقل بدورند.
از اين رهگذر، ميتوان گفت: تفكر خامِ جدايي دين از علم، همانند تحجّر انفكاك دين از سياست، تالي فاسدهاي فراواني را به همراه دارد و گفتار اينكه علم و دين، گرچه مخالف هم نيستند، ولي مختلفاند، اگر به اين معنا باشد كه خطوط كلي دين قابل تعليل عقلي نيست، بلكه يك امر وجداني و دروني غيرصالح براي استدلال است، محذورهاي زيادي در پي خواهد داشت كه بعداً به برخي از آنها اشاره ميشود.
لازم است قبلاً، هم علم به معناي شناخت و هم علم به معناي مجموع مسائل و احكام به طور جامع تبيين شود العلم ما هو آنگاه به اقسام آن از قبيل حسّي و عقلي و قلبي توجه نمود العلم كم هو تا مرز علوم از هم جدا شده و كيفيت پيوند و مقدار ارتباط آنها با هم و اندازهٴ جدايي آنها از هم واضح گردد تا توقع پيوند در جاي جدايي و انتظار انفكاك در مورد ارتباط كه هم آن توقع نابجا و هم اين انتظار بيمورد است، نرود.
معارف ديني، گرچه شامل مسائل حِسّي و تجربي شد و بخشي از آن قابل احساس و تداول در علم حسّي ميباشد، ليكن قسمت مهمّ آن از دسترس علم حسّي فراتر قرار گرفته و در قلمرو علم عقلي واقع است؛ گرچه ريشهٴ همهٴ آنها كه وحي و الهام است، گذشته از آنكه از قدرت علم حسّي ميگذرد، از منطقهٴ علم عقلي نيز فراتر بوده و فقط در محدودهٴ علم قلبي كه همان شهود حقايق است، واقع ميباشد؛ چنانكه پشتوانهٴ علم حسّي، همانا مبادي كلي و غير تجربي است كه با برهان عقلي محض، قابل تعليل است.
اگر توفيق نيل به علم قلبي و شهود معارف بهرهٴ عارفي شد، در صورتي كه نتواند يافتههاي دل را در قالب برهان عقلي درآورده و در معرض افكار ديگران قرار دهد يا با استفاده از اعجاز، آن را مورد قبول دلهاي سايرين واقع سازد، تنها گليم خويش را بدر ميبرد زآب و هيچ تميزي از اينجهت، بين عارفِ صاحبدل و بين عابدِ صاحب سمع و زاهدِ صاحب نظر، نه بصر، نيست؛ البته آرامش دروني صاحبدل بيش از ديگران است، ليكن هرگز توان آن را ندارد كه جهد كند تا بگيرد غريق را.
از اين جهت، نه تنها قرآن كريم خطوط اصلي دين را مُعلَّل ميكند، بلكه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) را مأمور تبيين آن نموده و آن حضرت نيز در پرتو احتجاجهاي گوناگون، معارف اصيل اسلام را مستدل مينمودند؛ چنانكه گاهي از اعجاز مدد گرفته، سبب ايمان ديگران را فراهم ميكردند و امامان معصوم(عليهمالسلام) نيز از اين دو سبك استفاده مينمودند تا وسيلهٴ علم يا ايمان سائلين و متحيّرين را فراهم نمايند.
اگر كسي نه اهل كرامت بود كه مستقيماً ديگران را مؤمن كند و نه اهل برهان بود كه اغيار را آگاه نمايد و از راه علم، سبب ايمان آنان گردد و در اثر عجز از علم عقلي و فقد شهود قلبي خويش، قائلِ به انفكاك دين از علم بوده و آن را غير قابلاستدلال دانست، زمام كار را به دست زبون خويش به دست قهّار علم حسّي ميسپرد؛ آنگاه شاهد ويرانگريهاي علم حِسّي متجاوز بوده و هيچ راهي براي دفع طغيان يا رفع تعدي آن ندارد؛ لذا به حربهٴ زنگار گرفتهٴ طعن و لعن، به منظور عقدهگشايي رواني خويش، نه حلّ مُعضِل دين و به مقصود رفع نگراني خود، نه برطرف نمودن خار راه اسلام دست ميزند و آن را فقط به دور سر خويش ميگرداند و چنين ميسرايد: ميترسم مرا هم ببرند.
اكنون بنگريم به حال كسي كه قائل به انفكاك دين از علم به معناي اعم شد و آن را غير قابل تعليل دانست؛ چگونه اسلام بيسلاح را به چنگ و جنگ علم حِسّي مهاجم قرار داد و چطور اول، رسمش را زدود سپس اسمش را محو كرد و او را به طور مطلق، «نسيّاً منسيّاً» نمود.
علم حِسي بر اين پندار است: چيزي كه قابل احساس نيست و با حسّ مسلَّح يا غير مسلح محسوس نميشود، سهمي از هستي عيني نداشته و در خارج وجود ندارد و جزء پندارهاي ذهني است كه هر كسي به نوبهٴ خود از آن سهمي دارد و به طرز خاص آن را ميسازد و در درون خود ميپرورد، اين فتواي مشئوم را به استناد مبادي مخصوص خويش و به اتكاء پيشرفتهاي چشمگير مادياش تثبيت ميكند و با اين حملهٴ نابجا دربارهٴ دين چنين ميگويد: كه چون مسائل آن قابل احساس نيست، و صلاحيت ابطال يا اثبات حسّي را ندارد، علمي نبوده و در نتيجه عيني نخواهد بود، پس ذهني است كه تابع اذهان گوناگون در شرايط مختلف و بدون ضابطهٴ علمي ميباشد؛ يعني جريان امّ الكتاب، كتاب مبين، لوح محفوظ، نفس الأمر و مانند آنها چون قابل اثبات حسي يا ابطال تجربي نيستند، راهي براي باور و اعتقاد به تحقق آنها در خارج از مرز ذهن وجود ندارد؛ بلكه فقط پديدههاي ذهنياند.
آنگاه كه اسلام از عين به ذهن و از خارج به صرف لفظ و دَهَن محصور شد و بيرون از فضاي دَهَن و ذِهْن جايي براي او نبود، دستور ديگر صادر ميشود كه اسلامِ بيسِلاح بايد آن را تحمل نمايد و آن اينكه پديدههاي ذهني، پيرو پديدههاي عينياند و خود هيچگونه استقلالي ندارند؛ لذا در شرايط زماني و مكاني و اقليمي گوناگون، مختلف ميشوند و چون مبدأ پيدايش پديدههاي ذهني، حوادث متحوّل عينياند، پس پديدههاي ذهني هرگز ثابت نخواهند بود و دين هم از آن جهت كه يك خاطرهٴ ذهني محض است، ثبات نداشته همواره دگرگون ميگردد.
از آنجهت كه پديدههاي خارجي محدود و مقيدند، نه مطلق و هيچ محدودي سبب پيدايش مطلق نميشود، پس دين كه مسبّب از پديدههاي محدود و مقيد است، هرگز مطلق نخواهد بود.
چون پديدههاي عيني بر اساس جبر علّي و علمي، يكي پس از ديگري به نحو ضرورت حاصل ميشوند و هيچگونه اختياري براي هيچ پديدهٴ خارجي نيست، پس دين كه ناشي از پديدههاي جبري است با جبر محيط و شرايط اقليمي و مانند آن پديد ميآيد و در ثبوت و سقوط خود پيرو قهريِ طبيعتِ مجبور است؛ نه پيرو انسان آزاد؛ بلكه بدون اراده وي در ذهنش نقش ميبندد و بدون خواست او از ذهنش رخت بر ميبندد.
بنابراين، اولاً دين امري است ذهني؛ نه عيني. ثانياً متغير است؛ نه ثابت. ثالثاً مقيد است؛ نه مطلق. رابعاً جبري است؛ نه اختياري و پيامدهاي ديگري كه در اثر خلع سلاح اسلام و تهاجم بيحساب علم حِسّي پيش ميآيد. هرگز خاتميت و ثبات شريعت و نزاهت وي از نسخ زوال و دوام حلال الهي به حال خود و بقاي حرام ديني به حال خويش معنا نخواهد داشت.
رسالت قرآن در بخش ثقافت آن است كه علوم را از هم جدا ميكند و معارف اصلي خويش را در محور علم عقلي و شهود قلبي تبيين يا ارائه ميدهد و دست علم حسّي را از تطاول بر آن، كوتاه ميكند و اسلام ناب را به سلاح عقل و شهود، مسلح ميسازد و بر علم حسّي رئوفانه سايه ميافكند و همگان را به فراگيري و بهرهوري از آن در مدار طبيعت تشويق ميكند و نظام فاعلي و نظام غايي را همراه شناخت نظام داخلي اشياء ضروري ميداند و اسرار طبيعي را آيات آفاقي حق ميشمارد و رموز نفساني را نشانههاي انفسي خداوند ميداند و شهود ذات حق را با مشاهدهٴ خود ذات حق، قبل از بررسي آيات آفاقي و انفسي كافي معرفي مينمايد و فرزانگان موحّد را همتاي فرشتگان، شاهد وحدانيت خدا ميداند، و حضراتش را در احساس نارسا ميخواند.
چنانكه در مطاوي فصل رسالت قرآن در معرفت اشاره شد، سعي قرآن كه عصاره رسالت پيامبران است، تنها در اين نيست كه معارف عقل نظر را با ارائهٴ حدود وسطا برهاني كند و صاحب نظران را به مقام درك معاني عقلي برساند و آنان را از احتجاج به اجتهاد نائل نمايد: «...و يثيروا لهم دفائن العقول»[100]؛ بلكه گذشته از تعليم مبادي برهان وارائهٴ نتايج قطعي آن، ميكوشد كه پردهٴ پندار را از جلو چشم دل بردارد و انسان صالح سالك را به مقام منيع شهود غيب برساند و درون اشيا، مخصوصاً باطن دنيا را كه علاقهٴ به آن رأس هر خطيئه به شمار آمده است، نشان دهد و خصوصيت نفس اماره را كه «اعدي عدوّ» انسان است، به وي ارائه دهد و خصومت شيطان را كه «عدوّ مبين» اوست، به او نماياند تا هم آنچه در نهان خود با الهام الهي دريافت نمود: ﴿و نفس و ما سوّيها ٭ فألهمها فجورها و تقويها﴾[101] شكوفا گردد و هم به آنچه آگاه نبود، عالم بلكه شاهد شود.
از آنچه گذشت، سرّ تطبيق كوثر بر قرآن كريم روشن ميگردد؛ زيرا هرگونه عطش فرهنگي را با شكستن جدار حصر علم در خصوص تجربي و حسّي فرو مينشاند؛ يعني اولاً زمينهٴ پژمردهٴ افكار را سيراب ميكند. ثانياً شجرهٴ طوبا را در زمينهٴ مساعد و پر آبْ غرس مينمايد. ثالثاً ثمرهٴ شاداب آن شجره را به سالكان عرضه ميكند؛ چنانكه حضرت علي بن ابي طالب(عليهالسلام) فرموده است: «جعله اللّه ريّاً لعطش العلماء و ربيعاً لقلوب الفقهاء و محاجّاً لطرق الصلحاء و دواءً ليس بعده داءٌ و نوراً ليس معه ظلمة... و برهاناً لمن تكلّم به... و علماً لمن وَعَي...».[102]
تأمّل در اين بيان امام معصوم(عليهالسلام) نشان ميدهد كه رسالت قرآن، تنها در بُعد علم عقلي يا فقهي نيست كه فقط عطش علمي دانشمندان را فرو نشاند و يا گذشته از سيراب كردن سرزمين دلهاي دانش پژوهان، فقط به آرايش فرهنگي قلوب آنان بسنده نمايد؛ بلكه ميكوشد از مزرعهٴ خرّم دل، ميوههاي عمل صالح به بار بياورد و به سير و سلوك پرداخته شود تا راه و رسم پيوند علم و عمل روشن گردد. همانطوري كه در اوصاف كوثر آمده است كه با نوشيدن آن هرگونه گرسنگي برطرف ميشود، دربارهٴ قرآن مجيد نيز چنين ذكر شده است كه با استفاده از آن هرگونه بيماري و تاريكي و... برطرف ميگردد.
در پايان، تذكر اين نكتهٴ حسّاس، ضروري است كه تمام رسالتهاي قرآن كه بعضي از آنها در طي فصول گذشته بيان شد، فقط در پرتو هماهنگي با عترت طاهره صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين قابل اجراست؛ وگرنه با پندار باطلِ «حسبنا كتاب اللّه» هيچكدام از آن اهداف والا تحقق پيدا نميكند؛ چنانكه در حديث معروف ثقلين از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) چنين رسيده است كه اين دو وزنهٴ وزين در هيچ مرحلهاي از هم جدا نخواهند شد و توهّم انفكاك هركدام از ديگري، همان زعم تجزيهٴ شيء بسيط است كه معادل با نفي اصل آن بسيط ميباشد.
گفتار قرآن ناطق حضرت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) در لزوم رجوع به اهل بيت عصمت و طهارت(عليهمالسلام) چنين است: «و اعلموا أنّكم لن تعرفوا الرُشد حتي تعرفوا الذى تركه و لن تأخذوا بميثاق الكتاب حتي تعرفوا الذى نقضه و لن تمسّكوا به حتي تعرفوا الذى نبذه فالْتمسوا ذلك من عند أهله(عليهمالسلام(».[103]اميد است قلوب همگان مرغزار قرآن و عترت(عليهمالسلام) شود.
[1] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.
[2] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 253.
[3] ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[6] ـ مفاتيح الجنان، دعاي شب مبعث.
[7] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 147.
[8] ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.
[9] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[10] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 152.
[11] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[13] ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 46.
[15] ـ سوره ملك، آيهٴ 14.
[16] ـ سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.
[17] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 56.
[18] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[19] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120.
[21] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.
[22] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[24] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 1.
[25] ـ سورهٴ فجر، آيات 27 ـ 30.
[26] ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 29.
[27] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[28] ـ اصول كافي، ج 2، ص 54، باب حقيقة الايمان و اليقين.
[29] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 9.
[30] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[31] ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
[32] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.
[33] ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 28.
[34] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 18.
[35] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 116.
[36] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 36.
[37] ـ سورهٴ النجم، آيهٴ 23.
[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 3.
[39] ـ سورهٴ بقره، آيهي4.
[40] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 75.
[41] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 185.
[42] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 99.
[43] ـ سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 7.
[44] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 31.
[45] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 222.
[46] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي سيزدهم.
[47] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 10.
[48] ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 8.
[49] ـ سورهٴ ممتحنه، آيهٴ 9.
[50] ـ سورهٴ تين، آيهٴ 4.
[51] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 53.
[52] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 83.
[53] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 34.
[54] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 19.
[55] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 229.
[56] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[57] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 8.
[58] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[59] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 279.
[60] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 165.
[61] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 32.
[62] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 11.
[63] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 44.
[64] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 78.
[65] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 159.
[66] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 215.
[67] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 216.
[68] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 24.
[69] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 12.
[70] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 6.
[71] ـ سورهٴ كهف، آيات 7 ـ 8.
[72] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 7.
[73] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 20.
[74] ـ سورهٴ عاديات، آيهٴ 8.
[75] ـ سورهٴ عاديات، آيات 6 ـ 7.
[76] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 160.
[77] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[78] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 3.
[79] ـ سورهٴ فجر، آيات 15 ـ 17.
[80] ـ فروع كافي، ج 5، ص 73، كتاب المعيشة باب الاستعانة بالدنيا علي الآخرة.
[81] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 174.
[82] ـ سورهٴ انعام، آيه 91.
[83] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[84] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[85] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 28.
[86] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[87] ـ نهج البلاغه، حكمت 211.
[88] ـ همان، نامهٴ 3.
[89] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
[90] ـ نهج البلاغه، نامهٴ 53.
[91] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[92] ـ همان.
[93] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 9.
[94] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[95] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[96] ـ سورهٴ بقره، آيه 79.
[97] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[98] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 39.
[99] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.
[100] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.
[101] ـ سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.
[102] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 198.
[103] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 119.