02 08 2016 432359 شناسه:

بسم الله الرحمن الرحيم واياه نستعين

 

ياد خدا بارزترين مصداق پرستش

عبادت خداوند كه در چهره‌هاي گونه‌گون تجلّي مي‌كند، در صورت «ذكر» نيز به عنوان خاص ظهور دارد؛ به طوري كه ذكر خداي سبحان از بارزترين مصاديق پرستش او است.

ذكر خداوند، همانند بخش ديگر از عبادت، به انحاي متعدد قسمت مي‌شود؛ مانند ذكر عام و ذكر خاص؛ ذكر عام آن است كه اختصاصي به موجود معين ندارد، بلكه در هر چيزي يافت مي‌شود؛ يعني تمام اشيا به ياد خداوند به سر مي‌برند. ذكر خاص آن است كه مخصوص نوع معين از مخلوق‌هاست و در آنها يافت مي‌شود؛ مانند ذكر خصوص فرشته يا خصوص انسان.

تقسيم ديگر ذكر به لحاظ قلب و قالب است و اين قسم، همان است كه گاهي از او به ذكر قلبي و ذكر زباني ياد مي‌شود؛ البته چنين تقسيمي مختص به قلمرو انسان نيست، زيرا موجودهاي ذي‌شعور ديگر، گاهي به فكر خدا هستند كه همان ذكر قلبي آنها است و گاهي به زبان ويژه خويش به نام خداوند به سر مي‌برند كه همان ذكر لساني آنها است.

ذكر گاهي در برابر غفلت، سهو، نسيان و مانند آن به كار مي‌رود كه در اين‌گونه موارد، به عنوانِ تذكره، تذكّر و نظاير آن استعمال مي‌شود، و زماني در مقابل خمول و خمود به كار مي‌رود كه در اين‌گونه موارد، به عنوانِ نامور، نامدار، نام‌آور و مانند آن استعمال مي‌شود. ذكر گاهي به معناي مَصْدري و وَصْفي است؛ مانند ياد خدا بودن، نام خدا را بردن و در زبان جاري كردن، و زماني به معناي شي‏ء يا شخصي است كه خود مصداق ممثَّل يا مجسَّم ياد خداست، و نيز سبب يادآوري خداوند است؛ چنان‌كه خود صاحب‏نام بوده و مايه نامور شدن ديگران مي‌شود؛ مانند اطلاق عنوان ذكر بر قرآن كريم يا بر شخص رسول‌كرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)كه اين موجودهاي نوراني، گذشته از آنكه خود ذكر ممثّل و مجسّم‌اند، سبب احياي نام خدا بر زبان و ياد او در دل هستند؛ چنان‌كه مايه نامور شدن جامعه متذكّر به ياد خدا خواهند بود.

ذكر زباني، همان‏طور كه دربرابر ذكر قلبي قرار مي‌گيرد، در قبال ذكر فعلي و عملي نيز واقع مي‌شود؛ يعني گاهي يك فعل، از آن جهت كه يادآور خداست، ذكر ناميده مي‌شود؛ گرچه آن فعل، توسط دست يا پا يا ساير اعضا انجام شده است، زيرا ذكر به معناي ياد خدا، اختصاصي به قلب ندارد، بلكه هر كاري كه نمودار ياد پروردگار باشد، ذكر او است.

گاهي سكوت و خاموشي ذكر خداست و اين معنا، نه از آن جهت است كه چون صَمْت و خموشي با فكر، تدبّر و تأمّل همراه است و اين عناوين يادآور خداوند است؛ به اين مناسبت عنوان ذكر بر سكوت اطلاق مي‌شود، زيرا در اين حال، اطلاق ذكر بر سكوت، از قبيل وصف به حال متعلّق موصوف است، نه خود موصوف، بلكه از آن جهت است كه خود صَمْت، خموشي و سكوت، لازم يا راجح است؛ جايي كه سخن گفتن منشأ فتنه، يا سبب شنيدن سخن نامحرمانه بيگانگان باشد، خودِ سكوت ذكر خداست؛ چنان‌كه اگر صَمْت و خموشي سبب پديد آمدن حالتِ تفكر، تدبّر، اتّعاظ و مانند آن باشد، از آن لحاظ كه وسيله كمال است و پايه تعالي محسوب مي‌شود، به عنوان مقدمه، نه اصل، مصداق صحيح ذكر خواهد بود.

اقسام ذکر

ذكر به لحاظ ارزش وجودي و درجه‌بندي هستي، داراي اقسامي گونه‌گون است،زيرا زماني به لحاظ مذكور سنجيده مي‌شود كه در اين حال، كامل‌ترين‏ذكر ياد بنده نسبت به خداوند و اسم اعظم او است، چون مذكوري كامل‌تر از خداي سبحان نيست، و زماني به لحاظ ذاكر بررسي مي‌شود كه در اين وضع نيز كامل‌ترين ذكر، ياد خداوند نسبت به بنده است، چون هيچ يادكننده‌اي همتاي خداي سبحان نيست، او همان‏طور كه «خيرُ مذكورٍ» است، «خَيْر ذاكرٍ» [1] هم هست و گاهي به لحاظ كيفيت ذكر، از جهت اخلاص ارزيابي مي‌شود كه در اين صورت نيز كامل‌ترين ذكر، ياد خداوند نسبت به شي‏ء معين يا شخص معلوم است، زيرا ياد خداوند منزّه از هرگونه آميختگي به غيرحق و صواب است، چون هرچه از حق محض و محض حق ظاهر شود، از آلودگي باطل و ناصواب مصون است، و گاهي از جهت كميّت ذكر بررسي مي‌شود كه در اين مَنْظر نيز بهترين ذكر، ياد خداوند نسبت به شي‏ء معلوم يا شخص معين است.

خداوند كه شهود محض و محض شهود است، از سهو، غفلت، نسيان و مانند آن مبرّاست و هرگز وَصْمه نسيان و سمَه سهو در حرم اَمْن كبريايي او راه ندارد؛ ﴿و ما كان ربّك نسيّاً﴾؛[2] ﴿و ما يعْزب عن ربّك من مثقال ذرّةٍ في‌الأرض و لافي السماء﴾[3]. از آن جهت كه تمام عناوين چهارگانه مزبور، يعني بررسي ذكر به لحاظ مذكور، ذاكر، كيفيتِ ذكر و كميّتِ ذكر در مظاهر اسما و صفات خداوند ياد مي‌شود، هر كدام از آنان نيز كه مقام خلافتش كامل‌تر و تقرّب وي به خداي سبحان بيشتر بود، ذكر داني نسبت به او (به لحاظ مذكور) و ذكر او نسبت به داني (به لحاظ ذاكر، كيفيّت و كميّت) شايسته‌تر خواهد بود.

گرچه هر كدام از عبادت‌هاي ويژه، مانند نماز، روزه، زكات، خمس، حج، امر به معروف، نهي از منكر، دعا و مانند آن، به جاي خود ذكر محسوب مي‌شود و معناي جامع ذكر و نيز حكمت عام آن، همه امور يادشده را فرا مي‌گيرد، ليكن عنوانِ ذكر در جاي خود، عبادتِ مخصوص است كه اثر خاص خود را خواهد داشت.

عناصر محوري ذكر، همان است كه به طور اجمال اشاره شد كه برگشت آن به تحليل حقيقت ذكر به لحاظ مبدأ فاعلي، مبدأ غايي [و] مبدأ قابلي است، و امور ديگري از قبيل زمان خاص، مكان مخصوص، كيفيت قيام يا قعود، حركت يا سكون، فرادي يا مَثني، جهر يا اخفات يا هَمْس، تازي يا زبان ديگر، عدد خاص يا قرائت مخصوص، حالت نهادن قرآن دربَرْ يا بر سَرْ، گشوده يا بسته، توسّل به معصوم خاص يا استشفاع به ولي مخصوص، طهارت ذاكر و نزاهت ضمير او و مانند آن، همگي به تتميم نصابِ قابل برمي‌گردد؛ گرچه جداگانه در جوامع روايي ما مورد عنايت اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) واقع شده است.

هرگونه ذكري اثر عبادي خواهد داشت و سبب تقرب ذاكر به خداي مذكور است، ليكن در فرايض عبادي يا نوافل ويژه كه ذكر خاص و مأثور رسيده است، تبديل يا تحويل آن روا نيست؛ يعني اثر مطلوب از آن فريضه يا نافله، بدون ذكر مأثورْ حاصل نمي‌شود؛ البته گاهي در اثر تعدّد مطلوب، گوشه‌اي از هدف سامي، با تبديل يا تحويل ذكر مأثور به دست مي‌آيد؛ گرچه زواياي ديگر آن همچنان ازدست‏رفته است و گاهي نيز در اثر وحدت مطلوب، هيچ اثر از آثار ويژه آن عبادت خاص كه با ذكر مخصوص نظام يافته، به دست نمي‌آيد.

آنچه درباره نوافل و مستحبات گفته شده كه اساس آن بر تعدّد مطلوب است، راجع به بخشي از مستحبات است، نه همه آنها، زيرا برخي از سُنَنِ راجح و نوافلِ مندوب، هرگز بدون ذكر خاص حاصل نمي‌شود و در نتيجه هيچ‌گونه اثري بر آن مترتب نمي‌گردد؛ البته اثر مطلق ذكر كه همان عبادت مطلق است، به دست خواهد آمد؛ مثلاً اگر نماز كسي در اثر رعايت نكردن عمدي برخي از اذكارِ موظّف باطل شد؛ گرچه اثر خواندن نماز كه سقوط ادا و قضا باشد، بر آن عمل مترتب نيست، ولي آن شخص، ثواب بخشي از قرائت قرآن را مثلاً خواهد برد.

همان‏طور كه قبلاً بازگو شد، جوهر ذكر، غير از گوهر دعا(خواندن) و سؤال(خواستن) است، زيرا صرف توجه به خدا ذكر او است؛ گرچه خطاب، انشا يا درخواستي او را همراهي نكند؛ بنابراين، جريان خواندن خدا يا خواستن چيزي از او، گرچه با ذكر او همراه است، بلكه همين دعوت يا مسئلت به جاي خود ذكر است، ليكن ممكن است ذكر محقق شود و هيچ‌گونه خواندن يا خواستن كه هر كدام انشاي مخصوص است، او را همراهي نكند؛ لذا پاداش براي ذكر مقرر است؛ ليكن اجابت و استجابت در آن مطرح نيست، زيرا در ذكر، از آن جهت كه ذكر است و منحاز از دعا و ممتاز از سؤال است، هيچ‌گونه خواندن يا خواستن در بين نيست تا اجابت شود؛ گرچه ممكن است با ذكر خاص، نياز مخصوصي برطرف‏گردد، يا مشكلي گشوده شود يا سيّئه‌اي بخشوده يا حَسَنه‌اي افزوده شود، ليكن هيچ‌كدام از اين امور و مانند آن، در متن ذِكر تعبيه نشده است، چون ذكر در قبال عبادت‌هاي ديگر، عنوان خاص دارد.

هر سالكي كه با عنوان مخصوص عبادتي خوگرفته و با آن مأنوس شد و بر تداوم آن مراقبت كرد و از كم كردن آن يا غفلت از آن جداً پرهيز نمود و آن را بيش از اركان عبادي ديگر، در جان خودتعبيه كرد، صاحب همان مقام مي‌شود؛ لذا منزلت ذاكران، از منازل ديگرعبادت‌كنندگان جداست، و آنان منادات و مناجات خاص خود را حفظ مي‌كنند.

تأثير گذاري ذکر تصديقي و ايماني

منظور از ذكر قلبي مؤثر، همان ذكر تصديقي و ايماني است كه مستلزم نسيان يا تناسي باطل مي‌گردد؛ چنان‌كه سبب غفلت يا تغافل هرگونه خطا خواهد شد؛ وگرنه ذكر خطوري و تصوري با اشتغال به باطل و ابتلاي به خطا نيز سازگار است، زيرا از مبدأ تصوري محض، هيچ‌گونه تأثير رَدع و رَفْع و دَفْعي ساخته نيست؛ گرچه گاهي مقدّمه براي تصديق قرار مي‌گيرد.

البته آنچه مؤثّر است، تصديق ايماني خواهد بود؛ يعني باور كردن نتيجه قضيه و ايمان آوردن به عصاره ثبوت محمول براي موضوع؛ وگرنه صرف تصديقِ عِلمي كه فقط داراي يك عقد و گرِه است، يعني فقط واجِد گره‏خوردن محمول قضيّه به موضوع آن است، بدون آنكه محصول قضيه با جان شخص عالم گره بخورد و از راه ايمان، تصديقي پديد آيد، تأثيري در رفع خطا و دفع گناه ندارد، زيرا آنچه مؤثر است، ايمان است نه علم؛ به تعبير ديگر، علم عقل نظري مادامي كه به باور عقل عملي راه نيابد، منشأ اثر نخواهد شد.

انفكاك علم از عمل ممكن، بلكه محقق است، زيرا انفكاك علم از ايمان محقق است و آنچه از آيه ﴿وجَحَدوا بها واسْتيقنتها أنْفسهم﴾ [4] و از آيه ﴿قال لقد علمت ما أنزل هؤلاء إلاّ ربّ السموات والأرض﴾ [5] استنباط مي‌شود، امكان جدايي ايمان از علم است؛ يعني عقل نظري هيچ مانعي براي فهميدن حق بودن چيزي ندارد، ليكن عقل عملي در اثر ابتلاي به شهوت يا غضب و مانند آن، در باور كردن و ايمان آوردن به آن مشكل دارد.

اكنون كه برخي از مبادي تصوري و تصديقي بحثِ ذكر روشن شد، توجّه ذاكران الهي و متذكران ديني و اهل ذكر، به نكاتي در طي چند فصل جلب مي‌شود:

فصل يكم

ظهور ذکر حق در عقل نظري و عملي

ذكر خداوند و ياد اسماي حُسني و مظاهر او، هم در عقل نظري به عنوان انديشه الهي ظهور دارد و هم در عقل عملي به عنوان گرايش ديني تجلّي مي‌كند، زيرا هم معرفت خدا ذكر او است و هم محبّت او، هم علم الهي ياد او است و هم تخلق به اخلاق او و امتثال دستورها و اجتناب از نواهي او ذكر او است، چون هرچه سبب حضور خدا و اسما و صفات او است، ذكر حق است و در اين جهت، هم شعبه‌هاي علمي سهم بسزايي دارند و هم شعبه‌هاي عملي.

بنابراين، عنوان ذكر، وجه مشترك دو بال پرواز علم و عمل است؛ لذا مي‌توان امر به كثرت ذكر را كه در آيه ﴿يا أيها الذين امنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً﴾ [6] بازگو شده، با تداوم اشتغال علوم الهي امتثال كرد؛ همان‌طور كه مي‌توان آن را با استمرار اشتغال اعمال يا اخلاق ديني اطاعت نمود؛ چنان‌كه مي‌شود، با توزيع وقت و اختصاص پاره‌اي از آن جهت فراگيري معرفت‌هاي ديني و اختصاص پاره‌اي از آن براي تحصيل ملكات اخلاقي و فضايل عملي امتثال كرد، و نيز مي‌توان آياتي كه زياد يادكنندگان خدا را معرفي مي‌كند، يا آنان را مي‌ستايد و براي آنان پاداش بيان مي‌كند، شامل سه گروه يادشده دانست؛ يعني گروهي كه قسمت مهم وقت خود را با اخلاص، صرف فراگيري علوم ديني مي‌كنند و گروهي كه بخش مهم فرصت خود را به تحصيل ملكات اخلاقي مصروف مي‌دارند، و گروه سومي كه اوقات خود را توزيع كرده و پاره‌اي از آن را صرف علم دين و پاره ديگر آن را مصروف تأمين اخلاق و اعمال عبادي مي‌كنند، همگان را مصداق آيات مزبور دانست.

غرض آنكه هم در اِنشا و هم در اِخبار، مي‌توان توسعه قايل شد و تمام گروه‌هاي يادشده را مشمول ذاكرين كثير دانست، و مصداق امتثال‌كنندگان امر به ذكر فراوان تلقي نمود (كه در يكي وصف اِخبار مطرح است و در ديگري امر انشاء)؛ لذا مرحوم مولي‏محمدتقي مجلسي(مجلسي‌ول)، در شرح من لا يحضره الفقيه ضمن نقل حديثِ رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) «بادروا إلي رياض الجنّة» فقيل له(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و ما رياض الجنّة فقال‏(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «حِلَق الذِكر»؛ يعني در مرغزارهاي بهشت بهره‌هاي تغذيه‌اي ببريد، به آن حضرت گفته شد، بوستان‌هاي بهشت چيست؟ فرمود: انجمن ذكر[7] مي‌گويد: «متعارف از حلقه‌هاي ذكر، همان ا  نجمن درس و تعليم است و گفته شده، مراد از آن حلقه‌هاي موعظه و اندرز است، زيرا تذكّر در آن منتشر است، ولي معناي عام و جامع كه هر دو قسم را شامل شود، اولي و سزاوارتر است؛ در صورتي كه علم و درس، با هدف ذكر الهي و تحصيل رضاي او باشد،[8] آن گاه اهميت استماع و حضور آگاهانه و مستعدانه در حلقه درس را يادآور شده و اين شعر را بازگو كرد:

اين سخن شير است در پستان جان ٭٭٭٭ بي كشَنده شير كي آيد بُرون[9]

يعني آمادگي مستمع و حضور و ظهور استعداد درخشان و تشنه او، به منزله اِمْتِصاص و مكيدن شير است كه از جان معلّم و روح استادِ شاگردپرور مي‌جوشد.

براي تأمين چنين كثرتِ محمود و ممدوحي، چاره جز اين نيست كه سالكِ ذاكر، تمام شئون ادراكي خود را از قبيل احساس، تخيّل [و] توهم، تحت رهبري عقل نظري قرار دهد و تمام مراتب تحريكي خود را مانند جذب و دفع، شهوت و غضب، ارادت و كراهت، محبّت و عداوت، و سرانجام تولّي و تبرّي، تحت مراقبت ويژه عقل عملي واقع سازد تا تمام گزارش‌هاي علمي و گرايش‌هاي عملي او، به نام و ياد خدا حاصل شود. چنين سالكي دائم‌الذكر است و هر دائم‌الذكري دائم‌الصلاة و هر دائم‌الصلاة از گزند هَلُوع بودن و آسيب جزوع و مَنوع بودن مصون خواهد بود[10]؛ سند اين دو مطلب، يعني دائم‌الذكر دائم‌الصلاة است و دائم‌الصلاة از آسيب هَلوع محفوظ است، بعداً با توضيح لازم ارائه مي‌شود.

غرض آنكه نيروهاي علمي و عملي انسانِ سالكِ ذاكر، بايد به اِمامتِ عقل، انديشه‌ها و كوشش‌هاي خود را سامان بخشند؛ در اين حال اِمامتِ عقلِ ذاكرْ ورهبري عاقله‌اي كه به ياد خداي سبحانْ تصديق و تكذيبْ يا تولّي و تبرّي دارد، به منزله سرايت روح ذكر در سراسر ابدان نيروهاي مادون است؛ آن‌گاه تمام قواي‏علمي و عملي سالكِ ذاكر، به مثابه امت واحد، به زعامت امام فارِدِ ذاكر به سر مي‌برند و بنيان‏مرصوص آنها از رَخْنه اهرمنِ جهل علمي، و ديو و دَد جهالت‏عملي مصون خواهد بود؛ البته مقام والاي انسانِ سالكِ ذاكر كه جامع بين علم صائب و عمل صالح است، مَنْبع ظهورِ عقل نظر و حضور عقل عمل خواهد بود و آن مرحله برين، ضامن انضمام دو عقل مزبور است اولاً، آن‌گاه هر كدام از دو عقل ياد شده، اِمامتِ زيرمجموع خود را به عهده مي‌گيرد ثانياً.

يعني در حقيقت قلّه هرم انسانِ‏سالكِ‏ذاكر را همان مقام جمع‌الجمعي وي تشكيل مي‌دهد كه مرحله حيات متألّهانه او است، زيرا آن حقيقتِ جامع است كه امام ائمّه بوده و تمام شئون برجسته نفس انساني به او اقتدا مي‌كنند؛ آن‌گاه نيروهاي مادون، به امامت ساير قواي برجسته و با توسّل آنها و با استشفاع به آنها، به مقام والاي حيات انساني راه دارند؛ گرچه او مظهر خدايي است كه در عين علوّ وبرجستگي، دنوّ و تواضع و فروتني دارد؛ چه‌ينكه در عين قُرب و نزديكي كاملاً بالا و بلند و دور است؛ «الحمد لله... الذي بَعُد فلايُري و قَرُبَ فشهد النجوي» [11]؛ «الداني في علوه والعالي في دنوّه».[12]

چون انسانِ سالكِ ذاكر خليفه خداست و خليفه مظهر و آيتِ مُسْتَخلف‏عنه است و مُسْتَخلف‏عنْه داراي مقام‏جمع‌الجمعي و شئون زيرمجموع است، خليفه او ناچار اين چنين خواهد بود.

فصل دوم

حيات بخشي ذکر

ذكر خدا و ياد اسماي حسني و صفات علياي او، به مثابه نفخ روح حيات‌بخش است كه نمونه بارز آن، نفخ دمِ‏مسيحايي است كه سبب زنده شدن پرنده و هر مرده‌اي بود كه حضرت عيسي(عليه‌السلام) به اذن خدا در آن مي‌دميد. اگرچيزي، اعم از علمي يا عملي، زنده بود اثر دارد و اگر مرده بود، نه تنها بي‌ثراست، بلكه بداثر و متعفّن خواهد بود، و انديشه‌اي كه مردار است يا عملي كه مَيْته باشد، هيچ‌گونه اثري جز ضرر نخواهد داشت، و اگر در برخي از تعبيرهاي ديني آمده است: كاري كه بدون نام خدا آغاز شد، اَبْتر و بي‌نتيجه است[13]، از همين جهت است.

نيز آنچه درباره خصوص ذَبْح يا نَحْر يا صيد شكار خشكي، اعم از زميني يا هوايي آمده است كه هنگام سربريدن يا تيراندازي يافرستادن حيوان شكاري به قصد صيد، نام خدا را بر زبان جاري كنيد تا حيوان مذبوح يا مَنْحور يا صيدشده، مردار نشود و قابل بهره‌برداري باشد؛ گرچه از نظر فقهي تعبدي خاص است، ليكن حكمت آن از جهت معنا و باطن، در تمام شئون علمي و عملي انسان ظهور دارد؛ يعني هر كاري كه به نام و ياد خداوند نباشد، مردار متعفّن است و اثر بد جيفه بودن در زمانِ معين ظهور مي‌كند.

غرض آنكه با بررسي اسرار آيات قرآن كريم، مانند ﴿و لاتأكلوا ممّا لم‏يذكر اسْم الله عليْه وإنّه لفسقٌ﴾ [14]، ﴿فاذْكروا اسم الله عليها صوآفّ﴾ [15]، ﴿فكلواممّا أمْسكن عليكم واذْكروا اسْم الله عليه﴾ [16] كه پيام مشترك آنها اين است: اگر ذابح حيواني مُوَحِّد نباشد يا عمداً نام خدا را نبرد، به منزله مردار خواهد بود وخوردن آن حلال نيست؛ گرچه كبك و تذرو و تيهو و آهو باشد، معلوم مي‌شود، نام و ياد خدا به مثابه دم مسيح است كه آن دم مسيحايي، خليفه دم الهي است كه در تجلي‌گاه ﴿و نفخْت فيه منْ روحي﴾ [17]، پديدآمدن حيات را تضمين مي‌كند و هر كاري كه نام خدا و ياد او در آن ظهور نيابد، هرچندبه حسب ظاهر، در صحراي خيال چونان غزال مي‌خرامد، ليكن در وادي‏حقيقت و عقل بيدار، مرداري بيش نيست.

عالِم بي‌عمل و آگاه بي‌تعهّد و انديشور بي‌فلاح و صلاح و نجاح نيز مرده متحرك است؛ چنان‌كه تارك امر به معروف و نهي از منكر كه با هيچ يك از زبان و دل و دست معروف را احيا نمي‌كند و منكر را از بين نمي‌برد، چنين است كه ظاهراً زنده‌اند، ولي باطناً مرده‌اند؛ همان‏طور كه حضرت علي‏بن ابي طالب(عليه‌السلام) درباره هر دو گروه مزبور فرموده است: «فذلك ميّت الأحياء».[18]

تبصره:

منظور از ذكر خدا، خصوص كلمه بسم الله... نيست، بلكه هر اسمي از اسماي حسناي الهي، خواه به عنوان تسميه و بسم الله... گفتن باشد، خواه به صورت تهليل(لاإله إلاّ الله)، خواه به صورت تكبير(الله‌كبر)، و خواه به صورت تسبيح(سبحان‌الله)، خواه به صورت تحميد(الحمد لله) و مانند آن باشد، در حليّتِ حيوانِ ذَبح يا نَحر يا صيد شده كافي است؛ چنان‌كه در صيانت كار علمي يا عملي از مردار شدن مُؤثر است.

البته اگر دستور خاص پيرامون ذكر مخصوصي وارد شود، مانند نماز، بايد همان ذكر منصوص و مأثور مورد امتثال قرار گيرد؛ در اين باره، يعني راجع به لزوم اقتصار بر ذكرِ مأثور، جداگانه بحث خواهد شد.

فصل سوم

مراتب ذکر و درجات ذاکر

همان‏طور كه در طليعه مبحثِ ذكر بازگو شد، مراتبي براي ذكر و درجاتي براي ذاكر مطرح است كه گرچه همه آنها به جاي خود مطلوب است، ليكن مرتبه برين آنها هدف سامي سالك ذاكر است، تا با طي طريق مراحل زيرين، به اوج درجه برتر نايل شود.

ذكر گاهي به لحاظ نعمت خداست و زماني به لحاظ اسم خدا و گاهي هم به لحاظ خود خدا؛ مانند ﴿فاذْكروا الاء الله لعلّكم تفلحون﴾ [19]، ﴿يا أيّها الذين امنوا اذْكروا نعمة الله عليكم﴾ [20] كه در اين موارد ياد نعمت‌هاي خدا، اعم از مادي و معنوي بازگو شده است؛ نظير ﴿قد أفلح مَن تزكّي٭ و ذكر اسم ربّه فصلّي﴾ [21]، ﴿و اذكر اسْم ربّك وتبتّل إليه تبتيلاً﴾ [22]، ﴿واذكر اسم ربّك بُكرةً و أصيلاً﴾[23]. در اين مواضع، ياد اسم خدا، اعم از اسم اعظم و غيراعظم مطرح است و انتخاب آن به عهده سالكِ ذاكر است؛ چنان‌كه گزينش نعمت در يادآوري آن منوط به درجه ذاكر خواهد بود.

البته جمع بين مواهب مادّي و عطاياي معنوي كمال مطلوب است؛ چنان‌كه انتخاب اسم اعظم كه حاوي اسماي عظيم خواهد بود، هدف عالي است و مانند ﴿يا أيها الذين امنوا إذا لقيتم فئةً فاثبتوا واذكروا الله كثيراً﴾ [24]، ﴿الذين يذْكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم﴾ [25]، ﴿فإذا قضيْتم الصلوة فاذكروا الله قياماً و قعوداً و علي جنوبكم﴾ [26] كه در اين آيات و نظير آنها، يادِ عنوانِ «الله» مطرح است، نه ياد نعمت او يا ياد اسم او؛ گرچه عنوانِ «الله» اسمي از اسماي حسناي خداست و چون از لحاظ سير شهودي، مقام هويّت مطلق كه از آن نمي‌توان به عنوان مقام، مرحله و نظاير آن تعبير كرد، بالاتر از عنوانِ«الله» است؛ لذا آياتي كه جريان ذكر آن هويّت را ارائه مي‌دهد، از همه برتر خواهد بود؛ مانند ﴿فاذْكروني أذْكركم﴾ [27] كه چنين تعبيري در قرآن كريم بسيار اندك آمده و همتاي آيه پاياني سوره مبارك «فجر» است كه صاحب نَفْس مطمئن، پس از احراز مقام رضايت او، نسبت به تمام مراحل قضا و قدر و رضايت خداوند از او، به مضمون آن مخاطب گردد تا به عنايت هويّت مطلق به او رجوع كند و در زمره بندگان آن مرحله برين كه اطلاق مرحله بر آن مجاز است، واقع شود و در بهشتِ ويژه او كه بالاتر از هر بهشتِ متصوّر است، داخل گردد؛ ﴿يا أيّتها النفس المطمئنّة٭ ارْجعي إلي‏ربّك راضيةً مرضيّةً٭ فادخلي في عبادي٭ وادخلي جنّتي﴾.[28]

البته آياتي كه در قرآن كريم از هويت مطلق سخن به ميان آوردند، بسيار نادر است؛ غرض آنكه تمام مراحل چهارگانه ذكر مزبور، به اعتبار درجات مذكور، گرچه محمود و ممدوح است، ليكن هر مرتبه پايين، نردبان مقام برين خواهد بود و هدف سامي مراحل ذكر، همانا به ياد هويت مطلق بودن است.

تبصره

اكنون كه مراحل ذكر خدا بازگو شد، ممكن است دعوت‌هايي كه قرآن كريم، از افراد متنوّع و مخاطبان خاص، راجع به ذكر به عمل آورده، ناظر به همان مراتب گونه‌گون ذكر باشد؛ توضيح آنكه همه اشيا و اشخاصِ جهان امكان صادر از خداونداند، ليكن همه آنها صادراول نيستند؛ چنان‌كه همه آنها صائر و راجع به سوي خدايند، ليكن همه آنها صائر نهايي كه به مقام ﴿...دني فتدلّي ٭ فكان قاب قوسين أو أدني﴾ [29] و به مرحله ﴿و أنّ إلي ربّك المنتهي﴾ [30] نخواهند بود.

همچنين همگان مأمور به ياد خدا و ذكر اويند، ليكن همگان مخاطب به ياد هويّت مطلق نيستند تا آن را بدون حجاب تعيّن به ياد آورند. نشانه تفاوت خطاب‌ها را مي‌توان از تفاوت عناوين مخاطب استنباط كرد، زيرا برخي از افراد با ﴿يا أيّها النّاس﴾ مخاطب واقع مي‌شوند و بعضي با ﴿يا أهل الكتاب﴾ و برخي با ﴿يا أيّها الذين امنوا﴾ و عدّه‌اي با ﴿أُولي الأبصار﴾ و ﴿أُولي‌الألباب﴾ مطرح‌اند، و گروهي با ﴿يا أيّها الرُّسُل﴾ و سرانجام خطاب وحيد و توجه فريدِ خداي اَحَد، متوجه اولوالعزم از انبيا و مرسلين مي‌شود تا از آنجا به تنها خطاب جهان امكان كه توجه به مقام ختمي‏مرتبت است، ختم شود كه آن حضرت نه‏تنها از انبيا و مرسلين افضل است، بلكه از خصوص اولواالعزم آنان نيز اعلي و اَنْبل و اجمل و اَجلّ خواهد بود؛ البته مقصود از حصر خطاب و قصر توجه اين است كه مخاطب محجوب است؛ وگرنه متكلم هيچ‌گونه حجابي به هيچ موجودي ندارد.

تنبيه

همان‏طور كه گاهي رحمت خاص الهي مذكور واقع مي‌شود و سالكِ ذاكرْ، متوجه ياد خصوص رحمت خداست، زماني نيز رحمت ويژه خدا ذاكر قرار مي‌گيرد و بنده مخصوص را مذكور خود قرار مي‌دهد؛ غرض آنكه مراحل چهارگانه كه به لحاظ مذكور بازگو شد، گاهي به لحاظ ذاكر هم قابل تحليل است؛ براي نمونه مي‌توان از آيه دوم سوره مريم ياد كرد كه در آن چنين آمده است: ﴿ذكْر رحمة ربّك عبده زكريّا﴾ [31] كه در اينجا رحمت خاص الهي به ياد زكريّا(عليه‌السلام) قرار گرفت و شخص زكريا(عليه‌السلام) مذكور، منظور و مرحوم آن رحمت ويژه واقع شد.

از اين رهگذر، مي‌توان از آيه ﴿إنّ الصلوة تنهي عن الفحشاء والمنكر و لذِكْر الله أكبر﴾ [32] كه در آن بزرگ‌تر بودن ياد و نام خدا مطرح شده، دو مطلب را استنباط كرد؛ يكي بزرگ‌تر بودن خدا به لحاظ مذكور، و ديگري به لحاظ ذاكر؛ يعني در آنجا كه خداوند بنده خود را به ياد مي‌آورد، چنين يادي بزرگ‌تر از ياد بنده نسبت به خداست كه خداوند مذكور قرار مي‌گيرد؛ البته معناي دقيق آن است كه ياد خدا بزرگ‌تر از آن است كه به وصف درآيد، نه آنكه ياد بنده نسبت به خدا بزرگ است و ياد خدا نسبت به بنده بزرگ‌تر، زيرا در جنب «بسيطالحقيقة كلّ الأشياء» سالكِ ذاكر في‏ء نيست؛ چه‏رسد به ظل و از آنجا رسد به شي‏ء؛ به هر تقدير، اراده همه اين معاني از كريمه مزبور محذوري ندارد و مسئله استعمال لفظ در اكثر از يك معنا، كاملاً حلّ شده‌ست و نزد صاحب‏بصر، چنين اِعضالي قابل طرح نيست.

تبصره

چون معرفتِ موحدان نسبت به خداي سبحان يكسان نيست؛ لذا نصوص وارد در تكبير مختلف است؛ در بعضي از آنها آمده است: «الله أكبر من أن‏يوصف» [33] و در برخي از آنها آمده: «الله أكبر من خلقه»، و در احاديث فراوان آمده كه «الله أكبر من كل شي‏ءٍ» [34]، آنچه در قسم اول از نصوص وارد شده، در كمال سداد و متانت است و همان قسم اول هم يكسان نيست، زيرا در حديثي آمده كه مردي نزد امام صادق(عليه‌السلام) گفت: «الله أكبر»، امام(عليه‌السلام) فرمود: خدا از چه چيز بزرگ‌تر است؟ آن مرد گفت: از همه چيز، امام(عليه‌السلام) فرمود: «حَدَّدته»؛ يعني او را محدود كردي، آن مرد گفت: پس چه بگويم؟ فرمود: بگو: خدا بزرگ‌تر از آن است كه وصف شود و در حديث ديگر، امام(عليه‌السلام) فرمود: آيا چيزي هست تا خدا از او بزرگ‌تر باشد؟[35]

فصل چهارم

تقسيم ذکر به لحاظ نيت ذاکر

يكي از عناوين مطروح در آغاز مَبْحثِ ذكر اين بود كه براي ياد خدا، به لحاظ نيّت ذاكر و هدفي كه در نهان خود دارد، مراتبي است، زيرا ذكر خدا همانند ساير عبادت‌هاي ديني، گاهي براي هراس از دوزخ است و زماني براي اميد به بهشت و گاهي براي شكر نعمت و جهت محبّت مذكور است كه به دور از هرگونه هراس و آز خواهد بود.

البته چنان‌كه گذشت تا وقتي اصل اخلاص و عنوان بندگي ذاكر، و مولويّت مذكور مصون باشد و به صورت تعامل دو متقابل و همسان و همتا درنيايد، اصل عبادت صحيح است و اثر مطلوب آن مترتب مي‌شود، ليكن بايد توجه داشت كه هر مرحله پايين، نردبان ترقّي سالكِ ذاكر است تا از مرتبه ذكرِ خائفانه و طامعانه، به ياد محبّانه و شاكرانه، و در حقيقت به ذكر آزادانه كه ويژه احرار است، ارتقا و تعالي يابد. ذكرهايي كه براي رهايي از برخي دشواري‌ها و دشمني‌ها يا براي رسيدن به بعضي از سهولت‌ها و دوستي‌ها مأثور يا مجرّب است، خارج از قلمرو خوف و رجا نيست، ليكن ذكري كه براي شهود جمال محض و جلال صرف خدا، و جهت لقاي بهاي محض و نور صرف الهي است، از منطقه هراس و آز برتر است و زمينه نيل به مقامي خواهد بود كه نه ذاكر ملحوظ است و نه ذكر، بلكه فقط مذكور ملحوظ است تا از لوث تثليثِ ذاكر و ذكر و مذكور برهد و از روث و فرث تثنِيه ذاكر و مذكور، يا ذكر و مذكور نجات پيدا كند، بلكه فقط به لَبَن خالص و سَرِه مذكور بار مي‌يابد كه توحيد ناب است.

تبصره

ذكر سالكِ ذاكر نسبت به نعمت خدا، سبب ذكر نعمت خدا نسبت به سالكِ ذاكرْ مي‌گردد؛ چنان‌كه ذكر بنده نسبت به خدا مايه ذكرِ خدا نسبت به بنده مي‌شود؛ ﴿فاذْكروني أذْكركم﴾ [36]، ليكن هر ذكري كه از بنده صادر شود، مَحْفوفِ به دو ذكر از خداست؛ همانند احتفاف توبه عبد به دو توبه از مولي؛ يعني اول خداوند توفيق ذكرِ خود را به بنده عطا مي‌كند كه اين افاضه به جاي خود ذكرِ خدا نسبت به بنده است، آن‌گاه بنده موفّق به ياد خدا مي‌شود، سپس خداوند به عنوان قبول ذكرِ عبد، مجدّداً به ياد او خواهد بود و عنايت لازم را مبذول مي‌دارد.

تا اينجا مطلبي است كه مكرر در گفتار و نوشتار صاحب‏نظران صائب و صاحب‏بصران ثاقب، چونان استاد علامه طباطبايي(قدس سرّه)، در مسئله محفوف بودن توبه عبد به دو توبه مولي، با استنباط از آيات قرآن، بازگو شده است.[37]

آنچه در اين وجيزه ارائه مي‌شود، آن است كه سالكِ ذاكر، چه در حال ذكر باشد و چه مذكور خدا قرار گيرد، در حال ذكر خواهد بود، زيرا دريافت فيضِ ياد خدا از بنده و تلقّي ذكرِ حق از عبد، به جاي خود حضور و ظهور الهي را به همراه دارد كه همين حضور خدا ذكر است؛ هر چند به حسب ظاهر به صورت ذكر نباشد؛ شاهد آنكه وظيفه سالك در حين شنيدن قرائت قرآن مجيد سكوت است؛ ﴿وإذا قرء القران فاسْتمعوا له و أنْصتوا لعلّكم تُرحمون﴾ [38]، و چون چنين خموشي و گوش فرا دادن، به دستور خداي سبحان است، پس چنين سكوتي نيز ذكر و ياد خدا خواهد بود؛ گرچه با نام زباني همراه نيست.

بنابراين، هم قرائت آيات الهي ذكر خداست، هم تلقّي آنها با انصات و استماع؛ يعني هم گفتنْ ذكر است و هم شنيدن؛ پس اگر كسي در اثر ياد خدا استعداد آن را فراهم كرد كه مذكور خداوند قرار گيرد و خداي سبحان به ياد او باشد، حتماً در نهانخانه دل و سويداي قلب وي، حالت استماع و اِنْصات و تلقّي ذاكر بودن خدا تجمّع مي‌كند و همين حال مستمعانه و حالت مُنْصِتانه و سكوت مُتَلقّيانه و خموشي مُنْتظرانه ذكر خداست و بر اساس رصين «و لا تزيده كثرة العطاء إلاّ جوداً وكرماً» [39]، همين ذكر متلقّيانه سبب ذكر مجدّد خدا خواهد شد و چنين سالكِ ذاكرِ آگاهِ جامعي، دائم‌الذكر و درنتيجه دائم‌الصلاة خواهد بود؛ ﴿طوبي لهم و حسن م‌ب﴾.[40]

با بيان گذشته، امتياز سكوت مُثْبَت از سكوت مَنْفي روشن خواهد شد، زيرا سكوت مُنْصِتانه و مستمعانه و پويا در برابر قرائت كتاب تدويني، تا با سامعه سَرْ پيام الهي شنيده شود، چنين سكوتي خود ذكر است و سكوت مخاطبانه و منتظرانه و جويا در برابر قرائت كتاب تكويني، تا صداي تسبيح فرشتگان و ساير موجودهاي نظام كياني با سمع‏دل شنيده شود كه چنان سكوتي نيز ذكر و فكر و شكر خداست، اما سكوت ساكنانه و راكدانه و ايستا، جز سهو، ذهول و نسيان اثر مُثْبت نخواهد داشت.

تنبيه

از مطالب گذشته معلوم شد كه ذكر خدا به معناي جامع آن، هم معقول است و هم موهوم، و هم متخيل و هم محسوس و در نشئه حسّ، هم ديدني است و هم شنيدني؛ پس آياتي از قبيل ﴿الذين كانتْ أعينهم في غطاءٍ عنْ‏ذكري﴾ [41]، ﴿و من يَعْشُ عن ذكْر الرحمن﴾ [42] كه شامل حسّ ظاهر و باطن مي‌شود، بدون تصرف و حمل بر مجاز، مي‌تواند معقول و مقبول باشد.

فصل پنجم

آثار ذکر خدا

ذكر خدا آثار مُثبَتِ فراواني دارد كه به گوشه‌اي از آن اشاره مي‌شود:

ذكر، از آن جهت كه با ذاكر اتّحاد وجودي مي‌يابد و ذكر خدا با حضور او همراه است، پس ذاكر خود را در مَشْهد خدا حاضر مي‌بيند و از كمال قرب و حضور، طَرْفِ وافري مي‌بندد؛ لذا بر محور حيا از بسياري از افكار پليد، اخلاق رذيل و اعمال نكوهيده احتراز مي‌كند؛ ﴿ألم يعْلم بأنّ الله يري﴾ [43]، و در مصاف با اهرمن درون و بيرون كه او را به هوي فرامي‌خواند و بساط هوس را فراسوي او مي‌گشايد، بر آنها پيروز مي‌شود؛ به طوري كه براي دفع هر خطر آلودگي به گناه عادلانه محفوظ مي‌ماند يا براي رفْع محذور پديد آمده و گناهِ مرتكب شده، تائبانه و مُنيبانه كوشش مي‌كند؛ ﴿قدْ أفْلح من تزكّي٭ و ذكر اسْم ربّه فصلّي﴾ [44]، ﴿والذين إذا فعلوا فاحشةً أو ظلموا أنفسهم ذكروا الله فاسْتغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب إلاّ الله و لم يُصرّوا علي ما فعلوا و هم يعلمون﴾ [45] كه آيه اول مي‌تواند مسئله دفع گناه را تبيين كند؛ چنان‌كه آيه دوم براي تحليل رفعِ گناه از راه توبه و انابه در ظلّ ياد خدا كافي است.

شيطان كه عامل نسيان و سبب سهو از حق و ذهول از صدق است، چون با ذكر خدا رَجْم مي‌شود؛ لذا ياد خداي سبحان، يكي از دو اثر مُثْبَت را خواهد داشت؛ يكي آنكه مانع پديده سهو و غفلت است و به اصطلاح جنبه دَفْع خطر دارد، و ديگر آنكه نسيان پديد آمده را به توجّه و التفات تبديل مي‌كند، و به اصطلاح، جنبه رفع خطر را به همراه دارد: ﴿و ما أنسانيهُ إلاّ الشيطان أنْ أذكره﴾ [46]، ﴿و امّا يُنسينّك الشيطان فلا تقْعد بعد الذكري مع القوم الظالمين﴾ [47]، ﴿إنّما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء في الخمر والميْسر ويصدّكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل أنتم منتهون﴾ [48]، ﴿اسْتحوذ عليهم الشيطان فأنْسيهم ذكر الله﴾ [49] كه در اين‌گونه آيات، عامل پديده نسيان، شيطان معرّفي شده است و در آيه ﴿واذكر ربّك إذا نسيت﴾ [50]، ياد خدا سبب برطرف شدن نسيان مي‌شود و خطر آمده را رفع مي‌كند.

شيطان هرگز از تعدّي نسبت به انسان صرف نظر نمي‌كند، چون عدوّ مبين است و از عدوِّمبين، جز تعدّي و تجاوز مستمر چيز ديگري متوقّع نيست؛ لذا بايد عامل دفع يا رفع آن نيز استمرار داشته باشد؛ از اين رو، به ذكر كثير امر شده است؛ خواه به طور عموم؛ مانند ﴿يا أيّها الذين امنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً﴾ [51] و خواه به طور خصوص؛ نظير ﴿واذكر ربّك كثيراً﴾ [52] كه به نحو خاص به حضرت زكريّا(عليه‌السلام) كثرت ياد خدا امر شده، و هرگونه هدايتي كه بهره انبيا و اولياي الهي شده، ديگران نيز مأمور به تأسّي و اقتدا هستند، جز آنكه دليلي بر اختصاصي بودن آن حكم، اقامه شده باشد و در مسئله ذكر كثير، نه تنها دليلي بر اختصاص ارائه نشده، بلكه دليل بر تعميم يافت مي‌شود.

البته استمرار ذكر الهي و تداوم ياد خدا تأثير بسزايي دارد، ليكن اثر اخلاص ناب بيش از اثر كثرت ذكر است، بلكه در حقيقتْ، ذكر خالصانه همان ذكر كثير است و ذكر بي‌خلاص، هر چند از لحاظ كميّتْ وافر باشد، ذكر اندك است؛ حديثي در ذيل آيه ﴿إنّ المنافقين‌يخادعون الله و هو خادعهم وإذا قاموا إلي الصلوة قاموا كُسالي يراءُون الناس و لايذكرون الله إلاّ قليلاً﴾ [53]به اين‌صورت آمده كه قال أميرالمؤمنين(عليه‌السلام): «من‌ذَكَر الله‏عزّو جلّ في السرّ فقد ذكر الله كثيراً، إنّ المنافقين‌كانوا يذكرون الله علانيةً و لايذكرونه في السرّ».[54]

عصاره آن حديث نوراني اين است كه چون دنيا متاع قليل است و اهل نفاق براي دنيا ذكر مي‌گويند، نه براي رهايي از آن كه ريشه هر خطيئه است؛ لذا ذكر آنها هرچند از لحاظ كميت فراوان باشد، از جهت واقعيت اندك است.

چون هر ذكري به مثابه تيري به قلب سياه سپاه اهريمن است، لازم است هنگام تهاجم دشمن از بيرون و تحامل اهريمن و تطالُب نفس اماره و تواثب مُسَوّله از درون، از كثرت ياد خدا استنصار و بدان استغاثه شود، چنان‌كه درباره جهاد اصغر چنين آمده است: ﴿يا أيّها الذين امنوا إذا لقيتم فئةً فاثْبتوا واذْكروا الله كثيراً لعلّكم تفلحون﴾.[55]

از آن جهت كه كثرت ذكر، مورد فرمان خداست و تنها امتثال همان فرمان سودمند است؛ لذا خداي سبحان در معرّفي نجات‌يافتگان و وصف پارسايان فرهيخته و از خطر رهايي يافته، كثرت ياد را مطرح مي‌كند و آنان را به ذكر كثير مي‌ستايد؛ ﴿إلاّ الذين امنوا و عملوا الصالحات و ذكروا الله كثيراً﴾ [56]، ﴿لقد كان لكم في رسول الله أُسوةٌ حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الاخر و ذكر الله كثيراً﴾ [57]، ﴿إنّ المسلمين والمسلمات... والذاكرين الله كثيراً والذاكرات أعدّ الله لهم مغفرةً و أجراً عظيماً﴾.[58]

تبصره

به منظور پيروزي بر خصم درون يا دشمن بيرون ياد مظاهر الهي و ذكر آيات ويژه خدا نيز سهم خاص خود را دارد؛ لذا خداوند به رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)دستور مي‌دهد كه به ياد رهبران گذشته باش كه هر كدام در حدّ خود، مظهر اسمي از اسماي حسناي الهي بوده‌اند و سنّت و سيرت و سريرت آنان را به خاطر بياور تا همچنان كامياب شوي؛ ﴿واذكر في الكتاب إبراهيم إنّه كان صدّيقاً نبيّاً﴾ [59]، ﴿واذكر في الكتاب موسي إنّه كان مخلَصاً وكان رسولاً نبيّاً﴾ [60]، ﴿واذكر في الكتاب إسماعيل إنّه كان صادق الوعد﴾ [61]، ﴿واذكر في الكتاب إدريس إنّه كان صدّيقاً نبيّاً﴾.[62]

در اين آيات و مانند آن كه در قرآن كريم فراوان يافت مي‌شود، خداوند پيامبر گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم)را به ياد انبيا و اولياي پيشين متذكّر مي‌كند و ياد آنان را سبب تقويت آن حضرت در ايفاي عهد رسالت مي‌داند؛ چنان‌كه اصل ياد خدا و اخلاص و استمرار آن در ظفرمندي بر طاغيان مؤثّر است؛ لذا خداي سبحان به موسي و هارون(عليهماالسلام)، هنگام اعزام براي دعوت فرعون و درباريان او چنين فرموده است: ﴿إذهب أنت و أخوك باياتي و لاتنيا في ذكري﴾ [63]؛ يعني تو(موسي) و برادرت(هارون)، با داشتن معجزات و نشانه‌هايي كه ازطرف من به شما داده شد، به سوي فرعون برويد و در احياي ياد و نام من،هيچ‌گونه وَني، وَهن، هَون و سستي به خود راه ندهيد.

موساي كليم(عليه‌السلام) يكي از اهداف مهمّ درخواست مشاركت و وزارت برادر خود هارون(عليه‌السلام) را انجام ذكر كثير دانسته است: ﴿و أشْرِكهُ في أمري٭ كي‏نُسبّحك كثيراً٭ و نذكرك كثيراً﴾[64]. تأثير مهم ياد خدا ايجاب كرده تا خداوند گاهي به حفظ قدرت، قوّت و توانمندي امر كند؛ مانند ﴿خذوا ما اتيناكم‏بقوةٍ﴾ [65]، ﴿يا يحيي خذ الكتاب بقوةٍ﴾ [66]، ﴿و أعدّوا لهم ما اسْتطعتم من قوّةٍ﴾ [67] و زماني از وَنْي و سستي نهي فرمايد؛ مانند آيه مزبور: ﴿و لاتنيا في ذكري﴾.

براي استمداد از چنين نيروي غيبي، يعني كمك گرفتن از ياد خدا و توجّه به مظاهر ظهور قدرت و براي حضور قوت الهي، به موساي كليم(عليه‌السلام) دستور داده شد كه امّت خود را به ايام تجلّي قدرت خداوند آشنا و متذكر نما؛ ﴿و لقد أرسلنا موسي باياتنا أن أخْرِج قومَك من الظلمات إلي النور و ذكّرهم بأيّام الله إنّ في ذلك لاياتٍ لكلّ صبّارٍ شكور﴾.[68]

در هر مرحله كه فيض غيرعادي خداوند تجلي كند و گوشه‌اي از اسرار نهفته جهان آشكار گردد و شمّه‌اي از حقايق مستور مشهود شود، همان مرحله به فراخور خود، روزي از روزهاي ويژه الهي است و اگر آيه مزبور بر مسئله ظهور حضرت بقيّةالله(أرواح من سواه فداه) و رَجْعَت و قيامت تطبيق شده، از قبيل تمثيل و بيان مثال است، نه تبيين و حصر در مصاديق يادشده.

با بيان گذشته معلوم مي‌شود كه خطر نسيان خدا و سهو از ياد او، شكست از تسويل دشمن درون و بيرون است؛ ﴿من أعرض عن ذكري فإنّ له معيشةً ضنكاً و نحشره يوم القيامة أعمي﴾ [69]، ﴿فأعرض عن مَن تولّي عن ذكرنا و لم يرد إلاّ الحياة الدنيا﴾[70]. تحليل عقلي آثار مَنْفي نسيان خدا و فراموشي نام و ياد او اين است كه خداي سبحان، نه تنها خالق و فاعل انسان است، بلكه مقوّم هويت ربطي و قيّوم شخصيّتِ حرفي او است؛ به طوري كه شناخت او بدون معرفت قيّم وي، يعني خداوند ممكن نيست، زيرا شناخت معناي ربطي و حرفي بدون معرفت معناي نفسي و مستقل كه همان خداوند است، ميسّر نخواهد بود و با نسيان آن مقوّم و فراموشي آن قيّم، هويّتِ خود انسان نيز فراموش مي‌شود، و با فراموشي هويّتِ خويش، هيچ‌گونه احساسي از تطاول غارتگران هويّت وجود نخواهد داشت و با عدم احساس خطر، هيچ‌گونه قيام و اقدامي عليه دشمنِ مهاجم صورت نمي‌پذيرد؛ در نتيجه تمام شئون ادراكي و تحريكي انسان به اسارت اهريمن در آمده و برابر خواسته‌هاي برخاسته از خوي‏خون‌آشام آن امير شرير و فرمانرواي خودكام، اشيا را مي‌فهمد و به آنها عمل مي‌كند و هرگونه معروفي نزد او منكر تلقّي مي‌شود و هرگونه منكري نزد او معروف به حساب مي‌آيد؛ ﴿و لا تكونوا كالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم أُولئك هم الفاسقون﴾.[71]

برخي چنين گفته‌اند كه نسبت حديث معروفِ «من عرف نفسه عرف ربّه» [72] با آيه مزبور، نسبت اصل قضيه و عكس‏نقيض قضيّه است؛ يعني اگر معرفت خدا از معرفت نفس پديد مي‌آيد، معلوم مي‌شود، فراموشي خدا و عدم معرفت او ناشي از فراموشي نفس و عدم معرفت آن است.

به هر تقدير، ذكر خدا سبب تذكّر هويت خويش و رسيدگي به تعالي او خواهد بود، و فراموشي خدا سبب فراموشي هويّت و رها كردن آن در دسترس هر مهاجم و مجحِف و مُتَجانِف است كه در اين وضع، چيزي به نام هويّت انساني باقي نخواهد ماند؛ آن‌ گاه ديگري به جاي وي قرار مي‌گيرد و تمام اماني و اغراض و غرايز نفساني و اهريمني خود را به عنوان تمدّن، سعادت و تكامل بر او تحميل مي‌كند.

فصل ششم

بهترين ذاکر و مذکور بودن خداوند

ذكر حق از آن جهت كه كمال وجودي است و هر كمال وجودي به نحو اعلي و اكمل، براي خداوند ثابت است، حضرت باري‏تعالي كامل‌ترين ذكر حق را خواهد داشت؛ چنان‌كه در تبيين مبادي مبحث ذكر، ثابت شد كه خداي سبحان از لحاظ ذاكر و ذكر و مذكور، و نيز از جهت خلوص و دوام و ساير جهاتِ دخيل در كمالِ ذكر، جامع همه مراتب خواهد بود؛ لذا در ادعيه مأثور از اهل‌بيت(عليهم‌السلام)، خداوند به عنوان بهترين ذاكر و بهترين مذكور شناخته شد كه نمونه‌هايي از آن در دعاي «جوشن‏كبير» ارائه مي‌شود؛ آن‌گاه آنچه در «مناجات‏شعبانيه» و «مناجات‌الذاكرين» و «دعاي‏كميل»، به عنوان درخواست كيفيت ذكر و كميت آن از پيشگاه آن حضرت مطرح شد، بازگو مي‌شود.

در دعاي جوشن‏كبير كه حضرت امام سجاد(عليه‌السلام) از پدران گرامي خود از حضرت رسول‏ص، از جبرئيل امين(عليه‌السلام) نقل فرموده، چنين آمده است: «يا خير الذاكرين»، «يا خير المذكورين»، «يا مَن ذكره حُلوٌ»، «يا مَن له ذكرٌ لايُنْسي»، «يا مَن ذكره شرف للذاكرين»، «يا أعزّ مذكور ذُكِر»، «يا خير ذاكر و مذكور».

از اين تعابير استنباط مي‌شود كه يكي از اسماي حسناي خداي سبحان «ذاكر» و ديگري «مذكور» است.

خيرالذاكرين و خيرالمذكورين بودن خداوند با توحيد آثار و افعال منافات ندارد؛ چنان‌كه با توحيد اوصاف و ذات تنافي ندارد، زيرا ياد غيرخدا، اگر با سهو از خدا و نسيان او است كه ذكر نيست و اگر با ياد او است، غيري در بين نيست مگر آيات، مظاهر، مجالي، مرائي، مرايا و مانند آن كه ياد هر كدام از آنها ذكر آيتي از آيات خداست.

سرّ شيريني ياد او و راز شرافت ذكر و رمز دوام ياد او، در ثناياي فصول گذشته بيان شد و آنچه در اينجا اشاره مي‌شود، اين است كه اگر ذاكر خدا باشد كه هرگز نسيان‌پذير نيست؛ ﴿و ما كان ربّك نسيّاً﴾ [73]، و اگر ذاكر آيات تكويني او باشند، چون سراسر نظام كيان، هميشه به ياد او هستند و هيچ موجودي نيست كه لحظه‌اي از انقياد، تسبيح، سجود و رجوع به او باز ماند؛ پس صحيح است گفته شود: «يا مَن له ذكرٌ لايُنْسي».[74]

اكنون كه ثابت شد، ذكر حقْ كمال وجودي است (زيرا ذكر غير از دعا و سؤال است) و خداوند به بهترين وجه واجد آن است، سالكِ مُتَعبّد نيز مي‌كوشد، به خُلْقِ الهي مُتَخلّق و به وصف او متّصف شده و ذاكر حق باشد؛ لذا يكي از مهم‌ترين خواسته‌ها در نيايش ما از خداوند، همان چيزي است كه خداوند مؤمنان را به آن امر فرموده؛ يعني اصل ذكر و تكثير آن و توسل به آن و تَوَلّه در آن و تداوم آن؛ هر چند ذكر واحد باشد، زيرا دوام غير از كثرت است.

در مناجات شعبانيّه چنين آمده است: «الهي وألْهِمْني وَلَهاً بذكرك إلي‏ذكرك»، «و أن تجعلني ممّن يديم ذكرك»، و در دعاي كميل چنين آمده: «أتقرّبُ إليك بذكرك»، «تُلْهمني ذكرك»، «لهج به لساني مِن ذكرك»، «أن‏تجعل أوقاتي من الليل والنهار بذكرك معمورة»، «و ذكره شفاء»، و در دعاي ابوحمزه ثُمالي چنين آمده: «اللّهمّ أشْغلنا بذكرك»، «اللّهمّ خُصَّني منك بخاصّة ذكرك»؛ هم به طور اختصاصي به ياد تو باشم و هم تو به طور خاص به ياد من باشي.

در اين موارد، خواسته‌هاي زيادي راجع به ذكر خدا مطرح شده است كه گذشته از تداوم آن، تولّه و دلباختگي و شيدايي و هَيَمان و بيتابي در نام و ياد خدا، از كامل‌ترين مراحل ذكر بنده نسبت به خداست.

البته چنين ذكري سبب معمور بودن عمر و مَرِمّت زمان زندگي و عمران دوران حيات خواهد بود، زيرا عمري كه به نسيان سپري شود، ويران است و دوراني كه به سهو بگذرد، مخروب است و جامع‌ترين اوصاف ذكر مناجات ذاكرين است كه جزء پانزده مناجات منسوب به حضرت علي‏بن الحسين امام سجاد(عليه‌السلام) است و در آن چنين آمده:

«من أعظم النعم علينا جريانُ ذِكرك علي ألْسِنَتِنا»، «فألهِمنا ذكرك في‌الخلأ والملأ والليل والنهار والأعْلان والأسْرار و في السّراء والضّراء و آنسنا بالذكر الخفيّ»، «إلهي بك هامَتِ القلوب الوالهة و علي معرفتك جُمِعَتِ العقول المتباينة فلاتطمئنّ القلوب إلاّ بذكراك و لاتسكن النفوس إلاّ عند رؤياك»، «و أستغفرك من كل لذّةٍ بغير ذكرك»، «إلهي أنت قلت و قولك الحق: ﴿يا أيّها الذين امنوا اذكروا الله ذكراً كثيراً ٭ و سبّحوه بكرةً و أصيلاً﴾ و قلت و قولك الحق: ﴿فاذكروني أذكركم﴾ فأمرتنا بذكرك و وعدتنا عليه أن تذكر تشريفاً لنا و تفخيماً وإعظاماً و ها نحن ذاكروك كما أمَرْتَنا فأنجز لنا ما وعدتنا يا ذاكر الذاكرين».

تبصره

ذكر خدا گاهي به صورت دعا است كه مطلبي است انشايي، و زماني به صورت وصف خدا يا برهان بر وجود و عينيّت صفات ذاتي با هم و همگي با ذات خدا كه مطلبي است خبري و از سنخ انشا نيست؛ از اين جهت، وسعت ذكر نسبت به دعا معلوم مي‌شود، گذشته از آنكه هر كدام از ذكر و دعا ويژگي خود را دارد كه مايه تمايز آنها از يك‌ديگر شده؛ هرچند ممكن است گاهي جمله خبري به داعي انشا القا شود و صِبغه دعا پيدا كند؛ البته دعا در قبال سؤال، معناي خود را كه خواندن خدا باشد دارد، نه خواستن كه معناي سؤال است.

تنبيه

سالكِ ذاكر كه در آغاز نام خدا بر لب و سپس ياد خدا را در دل زنده مي‌كند، چون مذكور مُهَيْمِن بر ذاكر است، سلطه حضور او سبب اضطراب ذاكر مي‌گردد و اين نَوَسان و هراس ممدوح، زمينه آرامش نهايي است؛ لذا سالكِ ذاكر از همان مذكور مَدَد جسته و سنگيني نام و ياد او را با عنايت حضرت او تحمّل مي‌كند، چون عطاياي او را جز مطاياي او حمل نخواهد كرد.

قرآن كريم نيز ضمن ستودن مؤمنانِ ذاكر كه دل‌هاي آنان به ياد خدا مي‌تپد، ماجراي نهايي آن را كه حصول طمأنينه است، چنين بازگو مي‌كند: ﴿إنّما المؤمنون الذين إذا ذكر الله وَجِلَت قلوبهم وإذا تليت عليهم اياته زادتهم إيماناً و علي ربّهم يتوكّلون﴾ [75]، و از آن جهت كه خود قرآن كريم ذكر خداست؛ چنان‌كه بعداً بيان مي‌شود، درباره اين كتاب الهي چنين نازل شده است: ﴿الله نزّل أحسن الحديث كتاباً متشابهاً مثاني تقشعّر منه جلود الذين يخشون ربّهم ثمّ تلين جلودهم و قلوبهم إلي ذكر الله ذلك هدي الله يهدي به من يشاء و من يضلل الله فما له من هادٍ﴾.[76]

در اين آيات و مانند آن، چنين استنباط مي‌شود كه سالك در طليعه امر، مرعوب ياد الهي مي‌شود و هراس مُقدَّس بر قلب او مستولي مي‌گردد؛ كم‌كم با انسِ به مذكور و خواندن و شنيدن كلام او، ايمان او افزوده مي‌شود و همين افزايش ايمان، سبب ورود او به دِژ امن، قلعه تأمين، حِصْنِ نجاتِ از ترس و مانند آن خواهد شد، سپس ظاهر و باطن، قلب و قالَب او، هر دو به سوي ياد خدا مي‌آرمد و نرم مي‌شود؛ پس اگر گفته شد: ﴿ألا بذكر الله تطمئنّ القلوب﴾ [77]، شايد به لحاظ نهايت امر باشد، وگرنه در آغاز راه، ممكن است قُشَعْريره و لرزه بر سالك عارض شود؛ چنان‌كه غَوْص در اقيانوس، گاهي مسبوق به هراس بدئي است؛ گرچه ممكن است برخي از غوّاصانِ دريادل، در آغاز آزمون و طليعه تمرين، با قلبي مطمئن مهمان دريا شوند، ليكن چنان شهامتي بهره اوحدي از دريانوردان است و براي پديد آمدن حالت آرامش، ياد سيرت و سنّت اولياي الهي در رخدادهاي تلخ تاريخ، و حلم و تحمّل آنان در مصاف اهريمنان سهم مؤثري دارد كه بازگشت چنين يادي به ياد خدا و نتيجه چنان صبر و استقامت و آرامشي محصول ياد خداست.

تذكر

هراسي كه از نسيان خدا بر قلب قاسي و ساهي چيره مي‌شود، غير از ترسي است كه در ابتداي راه بهره سالكِ ذاكر مي‌گردد؛ چه‌ينكه آرامشي كه در اثر فراموشي خدا دامنگير ناسي مي‌شود، غير از طمأنينه‌اي است كه در پايان راه نصيب سالك مي‌شود، زيرا يكي صادق است و ديگري كاذب، و يكي پاداش است و ديگري كيفر.

قرآن كريم، درباره اَمن صادق و كاذب، و آرامش صحيح و ناصحيح چنين فرموده است: ﴿أفأمِنوا مكر الله فلايَأْمَنُ مكر الله إلاّ القوم الخاسرون﴾ [78]، ﴿الذين امنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم أُولئك لهم الأمن و هم مهتدون﴾ [79]؛ بر اين اساس، امنيّتِ غيرمؤمن اِحساسِ كاذب و ادراكِ واهمه، و امنيّتِ مؤمن احساس صادق و ادراكِ فاهمه است.

تبصره

ذكر خدا تا ملكه نفساني نشود، آرامش صادق پديد نمي‌آيد، زيرا نام خدا بر لب، همانند آبياري شاخه درخت است كه جز گردگيري از درخت اثري ندارد، ولي ياد خدا در دل، همتاي آبياري ريشه درخت است كه مايه بالندگي و ثمربخشي آن خواهد بود؛ لذا خداي سبحان چنين فرمود: ﴿واذكر ربّك في‏نفسك تضرّعاً و خيفةً و دون الجهر من القول بالغدوّ والاصال و لاتكن من‌الغافلين﴾ [80] آنچه در غفلت‌زدايي مؤثّر است، ياد خدا در دل است كه با ناله و لابه همراه باشد.

چنين يادي اثر سودمند آن اين است كه اولاً انسانِ سالكِ ذاكر را به توليد، كار، اشتغال، تأمين نيازهاي جامعه اسلامي و مانند آن وادار مي‌كند تا از هرگونه‏تنبلي و تن‌پروري، به بهانه زهد مذموم رهايي يابد و ثانياً، هيچ كار سودآوري او را از ياد خدا غافل نمي‌كند تا از كار حلال دست بكشد يا به حرام دست‏يازد، يا به تباهي ديگر آلوده گردد؛ چنان‌كه خداوند فرمود: ﴿رجالٌ لاتلهيهم تجارةٌ و لابيع عن ذكر الله وإقام الصلوة وإيتاء الزكوة يخافون يوماً تتقلّب فيه القلوب والأبصار﴾.[81]

اين مردان الهي در اثر رسوخ ياد خدا، نه‏تنها از عبادت‌هاي بدني، مانند نماز ذهولي ندارند، بلكه از پرستش‌هاي مالي نيز غافل نيستند و زكات مال را مي‌پردازند.

بهترين مسجدِ روي زمين، بعد از مسجدالحرام، مسجد رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)در مدينه است و سيّدايام و عيد مسلمين روز جمعه است. اصل نماز نيز به عنوان ذكر مطرح شده و خصوص نماز جمعه نيز در سوره جمعه به عنوان «ذكر الله» طرح شده است(چنان‌كه خواهد آمد انشاء الله). عده‌اي كه از ياد قلبي خدا محروم بودند، گرچه ياد زباني داشتند، در آستانه اقتدا به امامي كه در تمام روزگار همتا نداشته و نخواهد داشت؛ يعني حضرت ختمي‏مرتبت‏ص، با همه اين مزايا و جهات شرف‌بخش مَعْبد، عبادت، استماع خطبه و خطيب، همه را رها كرده و به صداي طبل كالاي تجاري از نماز مي‌رميدند، تا متاعي را ارزان‌تر بخرند يا بيشتر فراهم كنند: ﴿وإذا رأوا تجارةً أو لهواً انفضّوا إليها و تركوك قائماً قل ما عند الله خيرٌ من اللهو و من‌التجارة و الله خير الرازقين﴾.[82]

براي اينكه نام خدا با ياد معارف و احكام و حِكَم او همراه باشد، خداي سبحان دستور يادآوري محتواي متون ديني را در طوِل تاريخِ گذشته و حال صادر فرموده است: ﴿خذوا ما اتيناكم بقوّةٍ واذكروا ما فيه لعلّكم تتّقون﴾ [83]، ﴿واذكرن ما يتلي في بيوتكنّ من ايات الله والحكمة إنّ الله كان لطيفاً خبيراً﴾ [84]، و به همين منظور، فرصت‌هاي مناسب جهت تأمين ياد خدا انتخاب شده است: ﴿فإذا أفضتم من عرفاتٍ فاذكروا الله عند المشعر الحرام واذكروه كما هداكم وإن كنتم من قبله لمن الضّالين﴾.[85]

راز بي‌تأثيري يا كم‌اثري برخي از نام‌هاي الهي اين است كه هر اندازه توجه‏به ذكر خدا ضعيف باشد، خلأ آن را غفلت از خدا پر مي‌كند و تأثير غفلت از خدا، همان ترجيح دنيا بر آخرت و تنها گذاشتن رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)و مانند آن است، چون اوصاف نفساني و اعمال خارجي، تأثير و تأثّر متقابل دارند؛ همان‌طور كه نماز واقعي كه ذكر خالص خداست؛ ﴿و أقم الصلوة لذكري﴾ [86]، ناهي از فحشا و منكر است، ارتكاب فحشا و منكر نيز ناهي از نماز و ذكر خدا خواهد بود.

عصاره تأثير توجه به دنيا و ابتلا به غرور آن، در كاهش يا فرسايش ياد خدا را مي‌توان، در جوامع روايي، مخصوصاً نهج‌البلاغه يافت؛ حضرت علي‏بن ابي‏طالب(عليه‌السلام) چنين فرمود: «و اعلموا أنّ الأمَل يُسْهِي العقل،و يُنْسِي الذكر، فاكذبوا الأمَل فإنّه غُرور و صاحبه مغرور» [87]؛ يعني آرزوهاي طولاني و كاذب، مايه سهو عقل و نسيان ياد خداست؛ پس آرزوي دروغين را كاذب بدانيد، زيرا آرزومند به آرزوي كاذب، فريب‌خورده است، و نيز فرمود: «...أما والله ليمنعني من اللعب ذكْر الموت وإنّه ليمْنعه من قول الحقّ نسيان الآخرة» [88]؛ آگاه باشيد، قسم به خدا ياد مرگ مرا از بازي بازمي‌دارد و فراموشي آخرت او(عمروبن عاص) را از حق‌گويي باز مي‌دارد. البته مقصود از ياد مرگ، همان مسئله زندگي پس از مرگ و حساب و پاداش و كيفر است كه رجوع به خداوند حسيب است و در اين باره بحث كوتاهي خواهد شد.

نمونه ديگر از تأثير و تأثّر متقابل ياد حق و نسيان باطل و ياد باطل و نسيان حق را مي‌توان از جمله معروف آن حضرت(عليه‌السلام) استنباط كرد: «إنّ أخوف ما أخاف عليكم اثنتان، اتباع الهوي و طول الأمل، فأمّا اتّباع الهوي فيصدّ عن‌الحق، و أمّا طول الأمل فيُنسي الآخرة» [89]؛ يعني همان‏طور كه ياد حق مانع هوامداري است، پيروي هوي نيز مانع ياد حق و حق‌گرايي خواهد بود، از حضرت امام صادق(عليه‌السلام) رسيده است: مال فراوان(تكاثر) باعث فراموشي گناهان مي‌شود و ترك ياد حق، سبب قساوت دلها مي‌گردد.[90]

فصل هفتم

مصاديق ذکر

ذكر حق و ياد و يادآوري آن، از اسماي حسناي خداي سبحان است و شماري از ادله اثباتي آن در فصل سابق گذشت. آنچه در اين فصل مطرح مي‌شود، اين است كه هچه يادكننده حق و يادآور آن باشد، مظهر اسم ذاكر است.

در بين مظاهر ذاكر بودن خدا، انسان كامل، به ويژه اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) و نيز كتاب آسماني، مخصوصاً قرآن كريم، مرآت كامل و آيت تامّ و جامع ذكر حق خواهد بود؛ لذا خداي سبحان برخي از اشيا يا اشخاص را به عنوان ذكر معرفي نموده و آنها را به اين وصف ستوده؛ مثلاً در آيه ﴿...فاتقوا الله يا أُولي‌الألباب الذين امنوا قد أنزل الله إليكم ذكراً٭ رسولاً يتلوا عليكم ايات الله مبيّناتٍ ليخرج الذين امنوا و عملوا الصالحات من الظلمات إلي النور... ﴾ [91]، احتمال انطباق عنوان ذكر بر شخص رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)مطرح است؛ يعني كلمه رسول، بيان عنوان «ذكر» باشد تا دلالت كند بر اينكه منظور از عنوان «ذكر»، خود پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) است، و عنوانِ «انزالْ» منافي آن نخواهد بود، زيرا رسول اكرم كه داراي مقام عنداللهي است، همان‏طور كه عنوانِ «ارسال» بر رسالت او منطبق است، عنوانِ «انزالْ» هم بر نزول و تجلّي او در عالم طبيعت منطبق خواهد بود.

در برخي از آيات ديگر، عنوان انزال به همين معنا استعمال شده؛ مانند آيه ﴿...واتبعوا النور الذي أنزل معه أُولئك هم المفلحون﴾[92]. در اين آيه، چنين افاده شده كه قرآن(نور) با رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)نازل شده؛ يعني هر دو از طرف خداي سبحان نازل شده‌اند؛ پس قرآن و انسان كامل هر دو داراي مقام عنداللهي بوده‌اند و از آنجا تنزّل يافته‌اند؛ غرض آنكه عنوان «انزال» در سوره «طلاق» منافي اطلاق ذكر بر شخص رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)نخواهد بود.

شاهد ديگر بر مظهريت انسان كامل نسبت به اسم ذاكر الهي، حديثي است كه از حضرت امام صادق(عليه‌السلام) رسيده است كه هيچ گروهي در مجلسي اجتماع نكردند كه نام خداي‏عزّوجل و نام ما را نبردند، جز آنكه آن مجلس براي آنها در قيامت حسرت خواهد بود. آن‌گاه امام صادق(عليه‌السلام) به نقل از امام باقر(عليه‌السلام) فرمود: «به درستي كه نام و ياد ما از نام و ياد خداست و نام و ياد دشمن ما از نام و ياد شيطان است».[93]

سرّ شهادت اين حديث بر مدّعا آن است كه اگر انسان كامل، مانند اهل‌بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام)، مظهر نام و ياد خدا نباشد، هرگز ياد او ياد خدا نخواهد بود، زيرا تنها «حق» خداست و تنها نام و ياد او ذكرِ «حق» است و انسان كامل، چون مظهر ياد حق است، نام و ياد او ذكر خداست.

شايد از جهت مظهريّت تام و نيز فناي انسان كامل در جمال و جلال الهي است كه مرحوم صدوق به نحو ارسال مسلّم چنين نقل كرد: قال(عليه‌السلام) «الصلاة علي محمّد و آله تعْدل عند الله‏عزّوجلّ التسبيحَ والتهليلَ والتكبيرَ»[94]. سند اين تحليل و شاهد اين تبيين آن است كه طبق برخي از نصوص اسلامي، همان‏طور كه خداوند عديل ندارد، تهليل هم مثيل ندارد[95] و اگر چيزي مانند تصليه بر اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام)، همتاي تهليل قرار گرفت، بازگشت چنين همساني به اين است كه انسان كامل چيزي از خود ندارد؛ چنان‌كه چيزي غير از خداوند و اسماي حسنا و صفات علياي او را نمي‌بيند؛ لذا خودْ چيزي جز نام و ياد حق نخواهد بود، از اين جهت، صلوات بر آنان عديل چيزي است كه عديل ندارد؛ يعني انسان كامل چيزي بيگانه از اسماي الهي نيست (دقت شود).

تا كنون نموداري از اطلاق ذكر بر انسان كامل كه كتاب تكوين خداي ذاكر است، گفته شد و با فحصِ جديد، مي‌توان شواهد ديگري بر اين اطلاق يافت.

نمونه دوم از مصاديق ذكر، كتاب تدويني خدا، اعم از قرآن و غير آن است؛ صحيفه الهي، گذشته از پشتوانه تكويني خود كه ذكر عيني خداست، از لحاظ محتوا و دعوت و دعوايي كه دارد، ذكر لفظي و كتبي و ذهني خيرالذاكرين است. تعبير خداوند از پيام و كتابي كه به پيام‌آوران پيشين، مانند نوح و هود و... داد، چنين است: ﴿أو عجبْتم أن جاءَكم ذكر من ربّكم علي رجلٍ منكم ليُنذركم و لتتّقوا و لعلّكم تُرحمون﴾[96]. تعبير خداوند از خصوص قرآنْ، گاهي به صورت ذكر مطلق است و زماني به عنوان ذكر حكيم، و وقتي به وصف ذكر جهان‌ها و جهانيان است و گاهي به عنوانِ ذي‌الذكر و....

اطلاق عنوان اصل ذكر بر قرآن در آيه 6 و 9 سوره حجر؛ ﴿إنّا نحن نزّلنا الذكر وإنّا له لحافظون﴾ و آيه 44 از سوره نحل؛ ﴿...و أنزلنا إليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم و لعلّهم يتفكّرون﴾ و اطلاق عنوان ذكر حكيم بر قرآن در آيه 58 از سوره آل‏عمران؛ ﴿ذلك نتلوه عليك من الايات والذكر الحكيم﴾ و عنوان ذكر جهانيان در آيه 104 از سوره يوسف؛ ﴿و ما تسئلهم عليه من أجرٍ إن هو إلاّ ذكر للعالمين﴾ و عنوان ذي‌الذكر در آيه 1 از سوره‏ص؛ ﴿ص والقران ذي‌الذكر﴾ و مانند آن مشهود است و چون همآوايي پيام قرآن با فطرت انسان و با نظام عيني جهان محرز است؛ لذا خداوند، چنين كتابي را براي تذكّر جوامع بشري، به آنچه در درون خود مي‌يابد و به آنچه از بيرون خويش مي‌فهمد، آماده كرده و به صورت ترجيع‏بند در اي‏ن ب‌ره ف‏رموده است: ﴿و لقد يسّرنا القران للذكر فهل من مُدَّكر﴾.[97]

تبصره: ذكر به معناي نامور، نام‌آور و نامدار و مانند آن كه بر انسان كامل (كتاب تكويني) و بر كتاب آسماني، به ويژه قرآن (كتاب تدويني) اطلاق مي‌شود، بحث خاص خود را دارد كه در صورت لزوم به آن اشاره مي‌شود.

نمونه سوم از مصاديق بارز ذكر، نماز مخصوصاً نماز جمعه است؛ اهميّت نماز كه آن را ستون دين معرّفي كرده‌اند، باعث شده، تا در تمام مذاهب و مكاتيبِ انبياي الهي جايگاه ويژه‌اي داشته باشد.

خداي سبحان به پيروان موساي‏كليم(عليه‌السلام) مي‌فرمايد: تورات و نماز را مدار نجات خود قرار دهيد و به آن تمسّك كنيد، و به رهروان مسير عيساي‏مسيح(عليه‌السلام) فرمود: انجيل و نماز را محور رهايي از خطر سازيد و به آن استمساك نماييد، و به راهيان طريق رسول‌كرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)فرمود: قرآن و نماز را معيار آزادي از هر گزندي بدانيد و به آن اعتصام كنيد؛ از اين تعميم برمي‌آيد كه پيام جهاني خداوند به تمام امّت‌ها اين است كه كتاب آسماني و نماز مدار نجات‌اند.

گرچه كتاب الهي اعم از تورات، انجيل و قرآن، نماز را هم دربر دارد، ليكن از باب ذكر خاص بعد از عام، يا ذكر جزء بعد از كلّ، مسئله نماز به طور مستقل، در كنار كتاب آسماني مطرح شده و آيه ﴿والذين يمسّكون بالكتاب و أقاموا الصلوة إنّا لانضيع أجر المصلحين﴾ [98]، ناظر به تمام امت‌ها در تمام عصر و مصر است؛ يعني كساني كه به كتاب الهي تمسك مي‌جويند و نماز را اقامه مي‌كنند (صالح و مصلح‌اند)، به درستي كه ما اجر مصلحان را ضايع نمي‌كنيم. آيه مزبور، چون در لابلاي نقل ماجراي بني‌سرائيل است و ضمناً مسلمين را نيز در نظر دارد؛ لذا جامع بين تمام صحيفه‌هاي آسماني است.

تنبيه

فرق امساك و تمسيك (تمسّك، استمساك) آن است كه با امساك، شي‏ء متعلق امساك، يعني امساك‏شده، از آسيب سقوط مصون مي‌شود و با تمسّك، شخص تمسّك‌كننده از هبوط مي‌رهد؛ خداوند مُمْسك آسمان‌ها است تا سقوط نكنند؛ ﴿إنّ الله يُمْسك السموات والأرض أن تزولا... ﴾[99]. انسانِ متعهّد و متعبّد، به قرآن و عترت كه هر دو ذكر الهي‌اند، استمساك، تمسّك و تمسيك مي‌كند تا خود نيفتد. چون خداوند حق مطلق است و نام و ياد حق، مايه سهو باطل و نسيان كذب و زور و هر امر قبيح ديگر است و نماز پيوند ناگسستني بين بنده و خدا است؛ لذا تشريع آن براي برقراري چنين پيوندي خواهد بود.

از آيه ﴿إنّني أنا الله لاإله إلاّ أنا فاعبدني و أقم الصلوة لذكري﴾ [100] به خوبي برمي‌آيد كه هدف اصلي احياي نماز، زنده نگه داشتن ياد خداست كه هر امر باطلي را به فراموشي مي‌سپارد و چون نماز جمعه خصيصه‌اي دارد كه نمازهاي ديگر فاقد آن است، و مستحبّ است در ركعت‌ول، بعد از «فاتحةالكتاب» «سوره جمعه» و در ركعت‏دوم بعد از سوره حمد، سوره «منافقون» قرائت شود؛ در سوره جمعه از نماز جمعه به عنوان ذكر الله ياد شده است: ﴿يا أيها الذين امنوا إذا نودي للصلوة من يوم الجمعة فاسْعوا إلي ذكرالله و ذروا البيع ذلكم خيرٌ لكم إن كنتم تعلمون﴾ [101]، و در سوره منافقون نيز به احتمال قوي، از آن به عنوان ذكر خدا تعبير شده [است]؛ ﴿يا أيها الذين امنوا لاتلهكم أموالكم و لاأولادكم عن ذكر الله ومن يفعل ذلك فأُولئك هم الخاسرون﴾.[102]

تبصره

آنچه طي اين فصل گذشت، اين بود كه نماز، به ويژه نماز جمعه، ذكر خداست و لازم چنين قضيّه‌اي به نحو ايجاب جزئي (موجبه جزئيه) اين است كه بعضي از ذكر خدا نماز است و كساني كه دائماً در حال ذكر حق‌اند، در برخي از آن حالت‌ها در نمازند، نه آنكه به نحو ايجاب كلي (موجبه كليه)، هر كس در حالت ذكر است، در نماز است، يا جميع حالت‌هاي ذكر حالت نماز است، زيرا عكس ايجاب كلي ايجاب جزئي است؛ ليكن اگر دليلِ معتبر بر انعكاس كلي قائم شود، عكس موجب كلي ايجاب كلي خواهد بود. در مسئله ذكر حق، دليل مستقل دلالت دارد كه تمام حالت‌هاي ذكر، همان حالت نماز است و آن حديثي است كه از حضرت محمدبن علي، امام باقر(عليه‌السلام) به اين مضمون نقل شده: «لايزال المؤمن في صلاةٍ ما كان في‏ذكر الله‏عزّوجل، قائماً كان أو جالساً أو مضطجعاً؛ إنّ الله‏عزّوجلّ، يقول: ﴿الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم﴾ الآية».[103]

بنابراين، كثيرالذكر كثيرالصلاة است و دائم‌الذكر دائم‌الصلاة خواهد بود، و هر اثري كه‌بر دوام صلات مترتب است، بر دوام ذكر خدا نيز مترتب است.

بارزترين اثر مُثْبَتِ دوام نماز، همان است كه در آيات سوره‏معارج بازگو شده: ﴿إنّ الإنسان خلق هلوعاً٭ إذا مسّه الشرّ جزوعاً٭ وإذا مسّه الخير منوعاً٭ إلاّ المصلّين ٭ الذين هم علي صلاتهم دائمون﴾[104]. چون «مصلّين» به دائم‌الصلاة تبيين شده، معلوم مي‌شود كه كلمه «مصلّي» صفت مشبِهه است، نه اسم‏فاعل؛ به هر تقدير، دوام ذكرْ حالت دوام نماز را دارد؛ البته در خصوص مواردي كه چنين تنزيل عمومي و عموم تنزيل روا باشد، وگرنه با صرف‏ذكر نمي‌شود نماز را ترك كرد، چون حكم فقهي نماز جايگاه خاص خود را دارد.

تنبيه

كثرت ذكر يا دوام آن مستلزم مراقبت، حضور و محاسبت مستمر است و چنين حالي دشوار است؛ چنان‌كه از حضرت امام صادق(عليه‌السلام) رسيده: سه چيز است كه مردم توان آن را ندارند:

1. گذشت از (لغزش، اشتباه، گناه) مردم.

2. مواسات و همتايي برادر با برادر خود در مال.

3. ذكر كثير خدا.[105]

منظور از صعوبت ذكر كثير، همان حضور قلب و ياد خدا در سويداي دل و در نهان است، وگرنه ذكر علني براي جلب توجه مردم، هر چند كثير باشد سهل و اندك است، و اگر دائمي هم باشد، مقطعي است، زيرا دنيا متاع قليل است و چيزي كه براي دنيا باشد اندك. اين مطلب را مي‌توان از حديث حضرت علي(عليه‌السلام) كه قبلاً نقل شد، استظهار كرد: «من ذكر الله‏عزّوجل في السرّ فقد ذكر الله كثيراً، إنّ المنافقين كانوا يذكرون الله علانيةً و لايذكرونه في السرّ، فقال الله‏عزّوجل: ﴿يراؤن الناس و لايذكرون الله إلاّ قليلاً﴾.[106]

فصل هشتم

صاحب نامي در پرتو ذکر حق

ذكر به معناي ناموري، نامداري و صاحب‏نام شدن، بدون ذكر حق ميسور نيست، زيرا چيزي كه از حق تهي است، سهمي از بقا و دوام ندارد؛ ﴿ما عندكم ينفد و ما عند الله باقٍ﴾ [107]، ﴿كل شي‏ءٍ هالكٌ إلاّ وجهه﴾.[108]

كساني كه پيوندي با نام و ياد خدا نداشته‌اند، به بوته فراموشي سپرده شده‌اند و جزء احدوثه تاريخ قرار گرفته‌اند؛ يعني درباره آنها چنين گفته مي‌شود: در گذشته، فلان سلطان، امير، فرمانروا و... بوده است؛ يعني فعلاً هيچ اثري از آنها نيست، فقط در لابلاي ذهن تاريخ و شيار اوراق آن دفن شده‌اند. خداي سبحان از چنين گروهي، به احدوثه تاريخ نام مي‌برد؛ ﴿...فأتبعنا بعضهم بعضاً و جعلناهم أحاديث﴾ [109]، ﴿فجعلناهم أحاديث و مزّقناهم كلّ ممزّق﴾.[110]

البته روشن است چيزي كه خداوند تمزيق، تقطيع، تجزيه، تخريق و پاره‏پاره كرده باشد، هرگز به حال اوّل خود برنمي‌گردد؛ بنابراين، چيزي يا شخصي صاحب‏نام خواهد شد كه با ياد حق و نام خدا پيوند عميق برقرار كرده باشد؛ لذا درباره رسالت رسول اكرم كه نه‏تنها با ياد خدا پيوند ناگسستني داشته و دارد، بلكه مظهر نام حق و آيت كبراي ياد الهي بوده و هست، چنين آمده: ﴿ورفعنا لك ذكرك﴾.[111]

خداوند، نه‏تنها رسول گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم)را صاحب‏نام كرد، بلكه نام او را رفيع گردانيد؛ همان‏طور كه درجه مؤمن رفيع است و درجات مؤمن عالِم نيز كه بيش از درجه مؤمن غيرعالم است، داراي رفعت خواهد بود، نامِ‏نامور جوامع انساني، نظير حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)رفيع شده است.

قرآن كريم كه در اثر احتواي ياد خدا صاحب‏نام است، سبب نامور شدن پيروان راستين خود خواهد شد؛ لذا خداوند سبحان در اين باره چنين فرموده است: ﴿لقدْ أنْزلنا إليكم كتاباً فيه ذكركم أفلاتعْقلون﴾[112]. اين آيه در عين آنكه جامعه بشري را به ياد حق فرامي‌خواند، به آنان فيض ناموري و نعمت نامداري را نويد مي‌دهد؛ چنان‌كه اين معنا را مي‌توان از برخي آيات ديگر استنباط كرد.

چون ناموري درستْ، نشانه پيوند با خدا و ارتباط با حق است؛ لذا به عنوان خواسته‌اي مشروع كه برخاسته از آگاهي و بصيرت است، در دعاي ابوحمزه ثمالي مطرح شده: «و أعْلِ ذكري»؛ يعني خدايا! نام مرا رفيع و بلند نما! همان‏طور كه نام پيامبر اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)را عالي قرار دادي. منشأ چنين درخواستي آن است كه امّت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)به او تأسّي مي‌كنند: «لقد كان لكم في رسول الله أُسوةٌ حسنة لمن كان يرجوا الله واليوم الاخر و ذكر الله كثيراً» [113]؛ لذا در سعادت‌هاي ديني و فيوضات الهي خود را بهره‌مند مي‌كند؛ گرچه فاصله اصل و فرع، امتياز رهبر و رهرو، تمايز معصوم و غيرمعصوم، تفاوت كامل و ناقص و مانند آن، محفوظ است.

فصل نهم

شفا بودن ذکر خدا

همان‏طور كه اسم خداوند به منزله دارو است، ياد او به مثابه شفا است: «يامن اسمه دواء و ذكره شفاء»[114]. براي درمان هر دردي دارويي معلوم، با مقدار و كيفيتي مشخّص لازم است؛ چنان‌كه براي شفا از هر بيماري نيز، حدود معيني است كه فراتر از حدّ تحديدشده آن، تهديد به خطر را به همراه دارد؛ از اين رو، سالكِ ذاكر، براي شفاي امراض خويش، بايد بر ذكر مأثور و كمّ‏وكيف محدود آن اقتصار كند، وگرنه از ذكر بي‌نظم طرفي‏نمي‌بندد؛ مگر از باب ذكر مطلق و اميد ثواب كه بحث خاص خود را دارد و نيازي به دستور ويژه نخواهد داشت.

در اين زمينه، يعني توقيفي بودن ذكر خاص و لزوم پرهيز از افزايش و كاهش آن نصوصي رسيده است كه به نموداري از آنها بسنده مي‌شود:

1. اسماعيل‏بن فضيل از حضرت امام صادق(عليه‌السلام)، معناي آيه ﴿و سبّح بحمد ربّك قبل طلوع الشمس وقبل غروبها﴾ را پرسيد. آن حضرت(عليه‌السلام) فرمود: بر هر مسلماني لازم است، قبل از طلوع خورشيد و پيش از غروب آن ده بار بگويد: «لاإله إلاّ الله وحده لاشريك له، له الملك و له الحمد، يحيي ويميت و هو حيّ لايموت، بيده الخير و هو علي كل شي‏ءٍ قدير» قال: قلت: لاإله إلاّ الله، وحده لاشريك له، له الملك و له الحمد، يحيي ويميت ويميت ويحيي فقال: «يا هذا، لاشك في أنّ الله يحيي ويميت ويميت ويحيي، و لكن قل كما أقول».[115]

از اين حديث معلوم مي‌شود كه هر آنچه خداوند دارد و به آن موسوم يا متصف است، نبايد در محدوده اذكار مأثور راه يابد، مگر آنچه در قرآن كريم كه كلام خيرالذاكرين است، آمده باشد، يا در زبان مظاهر اسماي حسناي الهي، يعني انسان‌هاي كامل مانند انبيا و ائمّه معصوم(عليهم‌السلام) آمده باشد كه سخني از خود ندارند و هرچه به عنوان اسلام ارائه مي‌دهند، برگرفته از رهنمود غيبي خداي سبحان است؛ لذا در حديث مزبور دستور داده شده كه گرچه خداوند زنده مي‌كند و مي‌ميراند، و مي‌ميراند و زنده مي‌كند، ليكن در اين ذكر ويژه، فقط بايد جزء اول را ياد كرد و آن اينكه خداوند زنده مي‌كند و مي‌ميراند.

2. علاءبن كامل گفت: شنيدم حضرت امام صادق(عليه‌السلام) مي‌گفت: امتثال ﴿واذكر ربّك في نفسك تضرعاً و خيفةً و دون الجهر من القول﴾ عندالمساء به اين وضع است: «لا إله إلاّ الله وحده لاشريك له، له الملك و له الحمد، يحيي ويميت ويميت ويحيي، و هو علي كل شي‏ءٍ قدير» قال: قلت بيده الخير، قال(عليه‌السلام): «إنّ بيده الخير و لكن قل كما أقول لك عشرمرات: أعوذ بالله السميع العليم، حين تطلع الشمس و حين تغرب عشرمرات» [116]؛ يعني گرچه تمام خير به دست خداست و از ناحيه قدرت او هر چيزي به غير مي‌رسد، ليكن گفتن آن در اين ذكر ويژه لازم يا سودمند نيست و براي نيل به هدفِ ذكر خاص، بايد از افزودن بر آن احتراز كرد.

3. حضرت امام صادق(عليه‌السلام) در وظيفه عصر غيبت بقيّةالله (ارواح من سواه فداه)، ضمن نقل دعاي معروف «اللّهم عرّفني نفسك... » كه به مثابه برهان‏لمّي بر نبوّت، رسالت و حجت زمان است، جملاتي را به اين مضمون به زراره آموخت: «ياالله، يارحمان، يارحيم، يامقلب‌القلوب ثبّت قلبي علي دينك» [117]، زراره چنين افزود: «يامقلّب‌القلوب والأبصار». حضرت فرمود: گرچه خداوند مقلّب‌الأبصار است، ليكن در اين دعا، آنچه من به تو آموختم بگو، (نه‏كم و نه‏زياد).

تذكر: بحث كنوني پيرامون ذكر است نه دعا، گرچه هر دعايي در حد خود، ذكر خدا را به همراه دارد؛ لذا آنچه در نمونه سوم يادشده، به مبحث دعا مربوط است كه خارج از گفتار كنوني است و نقل آن در مسئله توقيفي‏بودن ذكر، فقط جنبه تأييد دارد.

فصل دهم

عموميت ذکر

همان‏طور كه در مدخل بحث ذكر بازگو شد، هر چيزي كه نام خدا و ياد او را زنده مي‌كند، ذكر او است؛ خواه به صورت اذكار متعارف بين ذاكران باشد يا به صورت افكار متداول بين عالمان؛ يعني حوزه درس مجلس ذكر است، معلم و متعلم، هر دو مشغول ذكر الهي‌اند؛ اين مطلب را گذشته از تحليل معناي ذكر واستنباطاهاي عمومي، مي‌توان از برخي احاديث وارد در اين باره نيز استظهار كرد:

لقمان به فرزندش گفت: «يا بنيّ اختر المجالس علي عينك، فإن رأيت قوماً يذكرون الله فاجْلس معهم، فإن تكن عالماً ينفعك علمك وإن تكن جاهلاً علّموك، ولعلّ الله أن يظلّهم برحمةٍ فتعمّك معهم، وإذا رأيت قوماً لايذكرون الله فلاتجلس معهم، فإنّك إن تكن عالماً لاينفعك علمك وإن تكن جاهلاً يزيدوك جهلاً، ولعلّ الله أن يظلّهم بعقوبةٍ فيعمّك معهم».[118]

ظاهر مذاكره خدا مذاكره علوم الهي است، به دليل اينكه فرمود: نشستن با ذاكران خدا جاهل را عالم مي‌كند و ساير قرايني كه در اين حديث آمده است؛ لذا صاحب كتاب وسائل‌الشيعه فرموده: محدّثان بزرگوار اماميه، مانند كليني و ديگران از اين‏گونه احاديث، استفاده مذاكره علمي كرده‌اند؛ لذا اينها را در باب رجحان مباحثه‌هاي علمي نقل كرده‌اند؛ آن‌گاه خود صاحب وسائل مي‌گويد: در بسياري از موارد روايي «ذكر» به معناي «علم» است.[119]

تنبيه

چون ذكر به معناي ياد است و اختصاصي به نام ندارد، و مذاكره علمي پيرامون معارف و احكام، مصداق بارز ياد خداست؛ لذا حوزه تعليم و تعلّم منطقه ذكر خدا خواهد بود و هر اثري كه بر مطلق ذكر(نه ذكر خاص) مترتب باشد، بر مذاكره علمي مترتب خواهد شد؛ مثلاً آنچه درباره همنشين شدن خداوند با ذاكران وارد شده، شامل حوزه تعليم و تعلم مي‌شود.

ابوحمزه‏ثمالي از حضرت امام محمدباقر(عليه‌السلام) نقل كرد: در تورات اصيل و غيرمحرّف نوشته شده كه موساي كليم(عليه‌السلام) از پروردگار خود پرسيد: آيا تو نزديكي تا با تو نجوا كنم يا دوري تا تو را ندا كنم؟ خداوند وحي فرستاد: «أنا جليس من ذكرني... »[120]. اطلاق حديث، شامل هرگونه ذكر خدا مي‌شود، خواه ذكر مناجاتي يا مناداتي، و خواه ذكر علمي و گفت‌وگوي فكري و فرهنگ ديني.

تبصره

ياد خدا (ذكر) با تفكر عميق علمي كه آن هم ذكر خداست، كاملاً هماهنگ است و هر كدام ديگري را تأييد و از ديگري استمداد مي‌كند؛ يعني ياد خدا سبب تقويت بُنْيه علمي مي‌شود و هوش را شكوفا مي‌كند و مذاكره علمي، روح را به ياد خدا مترنّم و متذكّر مي‌سازد، و هر كدام افسرده شدند، ديگري او را شاداب و شكوفا مي‌سازد؛ گرچه جناب ملاي‏رومي ذكر را به مثابه خورشيد قرار داده كه فكر پژمرده و افسرده را به اهتزاز و جنبش درمي‌آورد:

اين قدر گفتيم باقي فكر كن ٭٭٭٭ فكر اگر جامد بود رو ذكر كن

ذكر آرد فكر را در اهتزاز ٭٭٭٭ ذكر را خورشيد اين افسرده ساز[121]

در پايان، شايسته است گفته شود: «سبحان من جعل الإعتراف بالعجز عن الذكر ذكراً».[122]

پروردگارا! حلاوت يادت را به مشتاقان مفتاق عطا فرما!

الحمدلله رب العالمين

عبداللّه جوادي آملي

 


[1]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي جوشن كبير.

[2]  ـ سوره مريم، آيه 64.

[3]  ـ سوره يونس، آيه 61.

[4]  ـ سوره نمل، آيه 14.

[5]  ـ سوره اسراء، آيه 102.

[6]  ـ سوره احزاب، آيه 41.

[7]  ـ بحار الانوار، ج90، ص163.

[8]  ـ روضة المتقين، ج5، ص512.

[9]  ـ همان، ص513.

[10]  ـ سوره معارج، آيات 19 ـ 23.

[11]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.

[12]  ـ صحيفه سجاديّه، دعاي 47.

[13]  ـ «كلّ أمرٍ ذي بال لا يذكر بسم الله فيه فهو أبتر»؛ وسائل الشيعه، ج7، ص170.

[14]  ـ سوره انعام، آيه 121.

[15]  ـ سوره حج، آيه 36.

[16]  ـ سوره مائده، آيه 4.

[17]  ـ سوره حجر، آيه 29.

[18]  ـ نهج البلاغه، حكمت 374.

[19]  ـ سوره اعراف، آيه 69.

[20]  ـ سوره احزاب، آيه 9.

[21]  ـ سوره اعلي، آيات 14 ـ 15.

[22]  ـ سوره مزّمل، آيه 8.

[23]  ـ سوره انسان، آيه 25.

[24]  ـ سوره انفال، آيه 45.

[25]  ـ سوره آل عمران، آيه 191.

[26]  ـ سوره نساء، آيه 103.

[27]  ـ سوره بقره، آيه 152.

[28]  ـ سوره فجر، آيات 27 ـ 30.

[29]  ـ سوره نجم، آيه 8 ـ 9.

[30]  ـ سوره نجم، آيه 42.

[31]  ـ سوره مريم، آيه 2.

[32]  ـ سوره عنكبوت، آيه 45.

[33]  ـ بحار الانوار، ج81، ص254.

[34]  ـ همان، ج90، ص218.

[35]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص191.

[36]  ـ سوره بقره، آيه 152.

[37]  ـ الميزان، ج1، ص133.

[38]  ـ سوره اعراف، آيه 204.

[39]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.

[40]  ـ سوره رعد، آيه 29.

[41]  ـ سوره كهف، آيه 101.

[42]  ـ سوره زخرف، آيه 36.

[43]  ـ سوره علق، آيه 14.

[44]  ـ سوره اعلي، آيات 14 ـ 15.

[45]  ـ سوره آل عمران، آيه 135.

[46]  ـ سوره كهف، آيه 63.

[47]  ـ سوره انعام، آيه 68.

[48]  ـ سوره مائده، آيه 91.

[49]  ـ سوره مجادله، آيه 19.

[50]  ـ سوره كهف، آيه 24.

[51]  ـ سوره احزاب، آيه 41.

[52]  ـ سوره آل عمران، آيه 41.

[53]  ـ سوره نساء، آيه 142.

[54]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص164.

[55]  ـ سوره انفال، آيه 45.

[56]  ـ سوره شعراء، آيه 227.

[57]  ـ سوره احزاب، آيه 21.

[58]  ـ سوره احزاب، آيه 35.

[59]  ـ سوره مريم، آيه 41.

[60]  ـ سوره مريم، آيه 51.

[61]  ـ سوره مريم، آيه 54.

[62]  ـ سوره مريم، آيه 56.

[63]  ـ سوره طه، آيه 42.

[64]  ـ سوره طه، آيات 32 ـ 34.

[65]  ـ سوره بقره، آيه 63.

[66]  ـ سوره مريم، آيه 12.

[67]  ـ سوره انفال، آيه 60.

[68]  ـ سوره ابراهيم، آيه 5.

[69]  ـ سوره طه، آيه 124.

[70]  ـ سوره نجم، آيه 29.

[71]  ـ سوره حشر، آيه 19.

[72]  ـ بحار الانوار، ج92، ص456.

[73]  ـ سوره مريم، آيه 64.

[74]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي جوشن كبير.

[75]  ـ سوره انفال، آيه 2.

[76]  ـ سوره زمر، آيه 23.

[77]  ـ سوره رعد، آيه 28.

[78]  ـ سوره اعراف، آيه 99.

[79]  ـ سوره انعام، آيه 82.

[80]  ـ سوره اعراف، آيه 205.

[81]  ـ سوره نور، آيه 37.

[82]  ـ سوره جمعه، آيه 11.

[83]  ـ سوره بقره، آيه 63.

[84]  ـ سوره احزاب، آيه 34.

[85]  ـ سوره بقره، آيه 198.

[86]  ـ سوره طه، آيه 14.

[87]  ـ نهج البلاغه، خطبه 86.

[88]  ـ همان، خطبه 84.

[89]  ـ نهج‌البلاغه، خطبه 42.

[90]  ـ وسائل الشيعه، ج15، ص280.

[91]  ـ سوره طلاق، آيات 10 ـ 11.

[92]  ـ سوره اعراف، آيه 157.

[93]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص153.

[94]  ـ همان، ص194.

[95]  ـ همان، ص208.

[96]  ـ سوره اعراف، آيه 63.

[97]  ـ سوره قمر، آيات 17، 22، 32 و40.

[98]  ـ سوره اعراف، آيه 170.

[99]  ـ سوره فاطر، آيه 41.

[100]  ـ سوره طه، آيه 14.

[101]  ـ سوره جمعه، آيه 9.

[102]  ـ سوره منافقون، آيه 9.

[103]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص150.

[104]  ـ سوره معارج، آيات 19 ـ 23.

[105]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص157.

[106]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص164.

[107]  ـ سوره نحل، آيه 96.

[108]  ـ سوره قصص، آيه 88.

[109]  ـ سوره مؤمنون، آيه 44.

[110]  ـ سوره سبأ، آيه 19.

[111]  ـ سوره انشراح، آيه 4.

[112]  ـ سوره انبياء، آيه 10.

[113]  ـ سوره احزاب، آيه 21.

[114]  ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[115]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص227.

[116]  ـ وسائل الشيعه، ج 7، ص 227.

[117]  ـ بحار الانوار، ج52، ص148.

[118]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص231.

[119]  ـ همان.

[120]  ـ وسائل الشيعه، ج7، ص149.

[121]  ـ مثنوي معنوي، دفتر ششم، بيت 1476.

[122]  ـ اقتباس از آنچه درباره شكر وارد شده است (صحيفه سجاديّه، دعاي 6).


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments