02 08 2016 432375 شناسه:

بسم الله الرحمن الرحيم

 

1. در نظام تكوين، هر معلولي بنده علت خود بوده، در حدوث و بقا آن را پيروي مي‌كند و در ذات و صفت و فعل فرمان آن را مي‌برد؛ هيچ‌گونه گسستگي در رشته عليّت راه ندارد، نه علّت از اشراف و افاضه بازمي‌ماند و نه معلول از انقياد و خضوع سربازمي‌زند.

انقياد جهان هستي در برابر خداوند

بي‌نيازي معلول  كه صرف نياز به علّت است  از علت خود كه لازمه ضروري وي عين افاضه بر معلول است، با اساس عليت و معلوليت سازگار نيست؛ لذا سراسر جهان امكان كه معلول خداي سبحان است، بنده محض‏حق بوده و آني از امتثال دستور تكويني آن حضرت تمرّد ندارد؛ ﴿إنّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون﴾ [1] و عناوين اسلام[2]، تسبيح[3]، سجده[4]، عبوديت[5] و اطاعت[6] كه در قرآن كريم آمده، ناظر به‌همين مطلب است. كفر تكويني معقول نبوده و نفاق يا عصيان طبيعي متصور نيست و اين همان جبر علّي است كه غير از اشعري جبري، همه صاحب‌نظران عقلي آن را پذيرفته‌اند، و اما اشاعره بر پايه پندار اولويت و نفي ضرورت علّي، آن را در نظام تكوين ردّ كرده‌اند، چون اصل علّيت فلسفي را به‌جبري عادت مبدل ساخته و ربط ضروري را انكار نموده‌اند.

اگر علّيت به تشأن ارجاع شود، پيروي مظهر از ظاهر، و اسلام و تسبيح و سجده و عبوديت و اطاعتِ همه مظاهر دربرابر ظاهر خويش روشن‌تر خواهد بود، زيرا صورت مرآتي، جز خضوع در پيشگاه صاحب‏صورت سمتي ندارد.

2. در نظام تشريع كه اساس هرگونه آزمون و تكامل اختياري است، هيچ‌گونه جبر يا تفويضي راه ندارد و موجود متفكر مختار كه در قلمرو قانون قرار مي‌گيرد، در انتخاب راه خويش آزاد، و در ادامه آن مختار، و در قبول و نكول آن رها، و در هماهنگي درون و بيرون يا ناهماهنگي آن به نام ايمان يا نفاق مخيّر است، زيرا بدون آزادي، نه آزمون ميسّر است و نه تكامل ممكن خواهد بود.

محدوده نظام تشريع از قلمرو تكوين كمتر است، چون در غير موجود آگاه آزاد راه ندارد؛ ليكن منطقه پيروي يا تمرد در قارّه تشريع بيشتر است؛ از اين‏رو، برخي از قوانين تشريعي به دست نسيان سپرده شده و عدّه‌اي به‏بوته عصيان فرو مي‌روند، و بعضي به‏لوث نفاق و گروهي به‏شائبه ريا آلوده مي‌گردند، و سرانجام برخي سهم خلوص يافته و به‌طور ناب و پيراسته محقق مي‌شوند.

لذا اسلام و كفر، ايمان و نفاق، اطاعت و عصيان و نيز صواب و خطا، و خلاصه حق و باطل در فرهنگ قرآن كريم، مخصوص نظام تشريع بوده و در حيطه تكوين، جز اسلام و اطاعت و صواب و خلاصه حق، چيز ديگري يافت نمي‌شود، زيرا زمام هر موجود در نظام تكويني به‌دست خداي سبحان است و كار خداوند نيز بر صراط مستقيم[7]، و اگر ضلالت و بطلان و مانند آن درباره برخي از موجودهاي عالم طبيعت مطرح مي‌شود، يا ناظر به نظام تشريع است و يا امري است نسبي، نه نفسي، زيرا موجود عيني متن حق و صواب است و نسبت به مبدأ فاعلي خود مطيع محض.

3. هر اسمي از اسماي حُسناي حق اقتضايي دارد كه با زبان برهان مي‌توان آن را حدوسط قرار داد و نتيجه گرفت؛ بر اثر حكمت خداي سبحان، هيچ كاري بيهوده از او صادر نمي‌شود، چون خداوند حكيم است و هر حكيمي كارش را با هدف انجام مي‌دهد؛ پس كار خداوند داراي هدف است[8] و بر اثر غناي ذاتي او، هيچ چيزي نمي‌تواند هدف ذات حق باشد[9]، زيرا لازمه‌اش آن است كه ذات حق، بدون آن هدف كامل نبوده و با نيل به آن كامل شود؛ در حالي كه واجب‌الوجود عين كمال صرف و نامحدود است و كمالي خارج از ذات وي فرض نمي‌شود. جمع ميان اين دو اقتضا آن است كه فاعل جهانِ امكان، منزّه از هدف بوده، چون خود عين هدف هر موجودي است؛ چنان‌كه عين مبدأ هر وجودي است؛ ليكن خود جهان داراي هدف وجودي بوده و به آن نايل مي‌گردد؛ گرچه عدّه‌اي از آن در بين راه، از گزند برخورد ناگوار مصون نخواهند بود.

 هدف انس و جن در نظام تشريع، تكامل عبادي آنها است و اگر انسان كه داراي روح مجرّد عقلي است، آن را شكوفا كند و از همراهان خود سبقت بگيرد، خودش هدف بسياري از موجودهاي مادون قرار مي‌گيرد؛ گرچه هدف نهايي همه خداوند است؛ ليكن همان‌طور كه در قوس نزول، نخستين صادر جوهر عقل است، در قوس صعود، كامل‌ترين راجع و بازگشت‌كننده جوهر عاقل است. مدار امكانْ از عقل شروع شده و به عاقل ختم مي‌شود، و اين مطلب نه بر پندار عقول عشره و مانند آن است كه حكمت«مشاء» نيز آن را از مسائل جزمي فلسفه خود به‌حساب نياورد و فقط در حد احتمال ياد كرده است، بلكه بر اساس تشكيك وجود يا ظهور است كه حكمت متعاليه ياعرفان آن را مي‌فهمد يا مي‌بيند.

تفاوت عبادت هاي عملي و شهودي

4. عبادت درجات فراواني دارد كه برخي از آنها هدف ميانگين و بعض ديگر هدف نهايي است و چون عمل محدود است و شهود نامحدود، عبادت‌هاي عملي هدف‌هاي محدود بوده و عبادت‌هاي شهودي هدف‌هاي نامحدود خواهند بود.

سرّ محدود بودن عبادت‌هاي عملي آن است كه قلمرو تكليف، با انتقال از دنيا به آخرت تمام شده، ولي منطقه شهود همچنان ادامه دارد، و تكامل‌هاي عملي كه توسط فعل اختياري انسان حاصل مي‌شود، در قيامت نيست؛ ليكن تكامل‌هاي علمي كه با افاضه خداي سبحان حاصل مي‌گردد، همواره ميسور است و بسياري از پرده‌هاي غيب، پس از مرگ برطرف شود تا آنچه ناديدني بود، مشهود گردد؛ لذا قرآن كريم هدف آفرينش جهان خلقت را آگاه شدن انسان به قدرت و علم بي‌كران خداوند مي‌داند؛ ﴿الله الذي خلق سبْع سمواتٍ و من الأرض مثلهنّ يتنزّل الأمر بينهنّ لتعْلموا أنّ الله علي كلّ شي‏ءٍ قدير و أنّ الله قد أحاط بكلّ شي‏ءٍ علماً﴾.[10]

گرچه علم حصولي و يقين استدلالي، در حدّ خود كمال علمي به شمار آمده و هدف قرار مي‌گيرد؛ ليكن نسبت به علم حضوري و يقين شهودي وسيله محسوب مي‌شود؛ ﴿كلاّ لو تعلمون علم اليقين٭ لترونّ الجحيم٭ ثم لترونها عين اليقين﴾ [11]؛ يعني با علم‌اليقين مي‌توان به عين‌اليقين رسيد.

بنابراين، مي‌توان يقين شهودي به معارف را هدف نهايي آفرينش انسان دانست كه همواره به‌عبادت متكي است؛ گرچه نحوه اعتماد آن بر عبادت، در هر نشئه‌اي مناسب با همان نشئه است (يعني در دنيا به متن عبادت‌هاي تشريعي تكيه دارد و در آخرت به باطن آن‏كه ظاهر مي‌شود، متكي است) و اگر لحظه‌اي عبادت نباشد، آنچه مشهود است، مستور مي‌گردد و آنكه شاهد است، محجوب مي‌شود، زيرا تنها وسيله شهود سالك و ظهور غيب، همانا عبادت است؛ ﴿واعبد ربّك حتي يأتيك اليقين﴾ [12]، نه آنكه بعد از يقين پرستش برطرف شود، زيرا زوال عبادت همان و زوال يقين همان، چون عصيان بدترين حجاب است.

آنچه از آيه سوره «طلاق» برمي‌آيد، اين است كه هدفِ پيدايش جهان، يعني ظهور حق در آيينه خلق، آگاه شدن انسانِ سالك به علم و قدرت حق است و اين علم شهودي، عارف واصل را مظهر «عليم» و «قدير» مي‌كند كه با ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾، در صورت اذن خداي سبحان، همان كاري را كه در قيامت به‌صرف اراده مي‌كند، در دنيا نيز انجام دهد و هرچه را بخواهد بداند، مشاهده كند.

اين مطلب را مي‌توان از حديث معروف قدسي[13] استنباط كرد كه فايده ظهور ذات كه كنز مخفي بود (ظهور ذات نيز همان تجلي حق در آيينه حق است)، آگاه شدن انسان سالك به غيب مطلق، به اندازه وسع خويش است و اگر در سَنَد حديث يادشده سخني باشد، مضمون آن را آيه سوره «طلاق» ضمانت مي‌كند، زيرا آيه يادشده، هم علم را هدف آفرينش مي‌داند و هم قدرت را، و چون قدرت خداوند عين علم او است، قدرت انسان عارف نيز در همان علم وي تعبيه مي‌شود، زيرا عقل عملي و نظري در سالكان واصل متحد است.

5. آنچه در محور عمل جوارح يا در حدّ خاطره جوانح قرار مي‌گيرد، يا از احكام عبادت است و يا از آداب آن، و هيچ‏كدام سرّ عبادت نيست، و آنچه در مدار شهود عقل نظر و انبعاث عقل عمل قرار مي‌گيرد، مي‌تواند به‌حساب حكمت عبادت آيد، زيرا صرف خطور دل كه حصول آن سهل و در فقه اصغر كاربرد دارد، گرچه به‌حمل اوّلي «نيّت» است، ليكن به‌حمل شايع غفلت است؛ لذا نه‌تنها براي تداوم حضور دل كافي نيست، بلكه در آغاز هم با هر خاطره ديگر سازگار است، و آن توحيد متصور كه با هر شركي بسازد، شركي است در كسوت توحيد، و عارف ناب، سالك واصلي است كه نه‌تنها شهودِ كثرت مانع شهود وحدت نگردد، بلكه شهود وحدت نيز حاجب شهود كثرت نشود، تا بتواند جامع هر دو باشد؛ ليكن به‌شهود حق نه عرفان خلق؛ چه‌ينكه نتيجه قرب فرائض است.

همان طور كه رعايت دستورهاي فقه اصغر واجب است، ليكن براي نيل به حكمت‌هاي عبادت كافي نيست، مراعات رهنمودهاي فقه اوسط، يعني فن شريف اخلاق مستدل نيز لازم است، ولي رسا نيست، بلكه حرمت نهادن به ارشادهاي فقه اكبر، يعني عرفان نظري و عملي لازم است، تا بتوان با ضمير شاهد و سرّ طاهر، به‏مصدر نزول عبادت راه‏يافت و آن را با مجاري ادراكي و تحريكي معبود انجام داد، چنان‌كه حديث «قرب‏نوافل» [14] به‏گوشه‌اي از آن اشارت دارد.

آن گاه نه‌تنها سالكِ واصل به حكمت عبادت مي‌رسد، بلكه جايگاه سرّ معبود و صندوق آگاهي وي مي‌شود؛ «هُمْ موْضع سرّه و لَجأ أمْره و عيْبة علمه و موئل حُكْمه وكهوف كُتبه و جبال دينه، بهم أقام انحناء ظهْره و أذهب ارْتعاد فرائصه» [15]، و از آن جهت كه سرّ عبادت به مثابه روح او و حكم و ادب وي، به منزله بدن او به‌شمار مي‌آيد، همواره در قرآن كريم انفاق سرّي بر انفاق جهري مقدم يادشده؛ چنان‌كه غالباً در همين زمينه شب بر روز جلوتر ذكر مي‌شود[16]، و منشأ تقدم سرّ بر جهر و شب بر روز، همان است كه در نشئه خلوت و پرهيز از غير، شهود حق بهتر و بي‌پيرايه‌تر خواهد بود؛ ﴿إنّ ناشئة الّيل هي أشدّ وطأً وأقوم قيلاً﴾.[17]

البته وقتي سالك واصل، مظهر «لايشغله شأن عن شأن» [18] شد، ديگر ليل ونهار براي او يكسان، و سرّ و جهر در نزد او برابراند، زيرا به‌جايي رسيده كه صباح‏و مساء را بدان راه نيست و سرّ و جهر را به آن مقام بار نخواهد بود، چون‌ز قلمرو قياس گذشته و از مساحت نسبت سپري شده است، و اگر سالكي تمام شب را به‏ذكر آيه مخصوصي به سرمي‌برد، يا به منظور تعليم غير است و يا قبل از وصول به هدف نهايي، مانند آنچه از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم)رسيده است كه ثلث شبي رابا تلاوتِ ﴿إن تعذّبهم فإنّهم عبادك وإن تغفر لهم فإنّك أنت العزيز الحكيم﴾ [19] سپري نمود، و ﴿بسم الله الرحمن الرحيم﴾ را بيست‌بار تكرار كرد[20]، و سعيدبن‏جبير شب‏ي را در اين آيت سپري كرد[21]: ﴿وامتازوا اليوم أيُّها المجرمون﴾.[22]

تقوا، شرط طولي قبول طهارت و نماز

6. براي راهيابي به اسرار عبادت، نشانه‌هايي است كه برخي از آنها عبارت است از اينكه آنچه شرط صحت و قبولي طولي عبادت است، نه شرط عَرضي وي، از اسرار آن محسوب مي‌شود؛ مثلاً طهارت شرط صحت نماز است:ا«لاصلاة إلاّ بطهور» [23]؛ همان طور كه «فاتحةالكتاب» جزء قطعي آن است: «لاصلاة إلاّ بفاتحة الكتاب» [24]؛ ليكن اين‌گونه از اشتراط و توقف، گرچه تقدم رتبي را به همراه دارد، ليكن از لحاظ سرّشناسي، در عَرْض عبادت مشروط و موقوف قرار دارد، نه در طول آنها، زيرا شرط طولي قبول طهارت و صلات نيز پرهيزكاري است؛ ﴿إنّما يتقبّل الله من المتقين﴾.[25]

قبول تقوا نيز رهن ولايت انسان كامل است كه هيچ عبادتي، حتي تقوا، بدون تولّي معصومين(عليهم‌السلام) مقبول نخواهد بود؛ حتي پذيرش والي بودن آنان، بدون اعتقاد به ولايت تكويني آن ذوات عظام مقبول نيست، زيرا ولايت تكويني سرّ والي بودن و سرپرستي جوامع بشري آنان خواهد بود؛ يعني پذيرش سرپرستي آنان، مانند نماز و روزه و زكات و حج و... از فروع دين به‌شمار مي‌رود[26]، و هر فرعي داراي اصل است كه سرّ آن فرع محسوب مي‌گردد، و آنچه جزء فروع دين است، قبول سرپرستي آنان است و آنچه از اصول دين به شمار مي‌آيد، ايمان به لزوم نصب آنان از طرف خداي‏سبحان و مظهريت اين حضرات براي خداوند متعالي است.

از اين رهگذر، معلوم مي‌شود كه حقيقت انسان كامل، حكمت هرگونه عبادت است و هر سالكي به‌ مقدار نيل خود از كمال انساني، به راز عبادت مي‌رسد و كامل‌ترين آنان كه معصومين(عليهم‌السلام) هستند، به سرّ نهايي عبادت واصل آمدند؛ لذا صراط مستقيم و ميزان اعمال و... خواهند بود.

7. براي رسيدن به اين هدف عالي و پيروزي بر رقيب كه همچنان محترم‏نخواهد ماند و سرانجام ايام غم به سر آيد، چاره‌اي جز خردمندي وهوشياري در مراقبت حَرَمِ امن دل نيست، و فرزانگي بدون تدبّر و ژرف‌انديشي حاصل نخواهد شد، و صاحب‌نظري بدون رازداري و طهارت ضمير و صيانت سرّ ميسر نخواهد شد؛ «الظفر بالحزم والحزم بإجالة الرأي والرأي بتحصين الأسرار».[27]

راز زودگذري ماه پرفيض رمضان نسبت به مؤمنان و بسيار طولاني بودن آن نسبت به‏تبه‌كاران كه در دعاي وداع آمده: «ما كان أطولك علي‌المجرمين»، همان است كه روز قيامت نسبت به مؤمنان راستين، به مقدار وقت يك نماز واجب است و نسبت به ديگران پنجاه‌هزارسال[28]، و دليل اين مطلب آن است كه مؤمن نور ممثّل است‏ودر مراحل نور سفر مي‌كند، و سير نور سهل و سريع است، زيرا هرحجابي‏را مي‌شكافد. آنچه در نور حسّي مشهود است، نمودار ضعيفي از آن نور عقلي است. حضرت امام صادق(عليه‌السلام) از پدران معصومش، از حضرت‌ميرمؤمنين(عليه‌السلام) نقل مي‌كند كه فرمود: «المؤمن يتقلّب في خمسة من النور: مَدْخله نور و مخرجه نور و علمه نور و كلامه نور و منظره يوم القيمة نور».[29]

براساس توحيد افعالي، هيچ احسان و لطفي از غيرخداي سبحان متصور نيست؛ ﴿و ما بكم من نعمة فمن الله... ﴾ [30]، ليكن مؤمنان الهي مظاهر فضل خداونداند؛ لذا سپاس از آنان، همانا حمد ولي‌نعمتي است كه در مقام فعل، در كسوت آنان ظهور كرده است، و از اين جهت است كه صاحب‏مقام محمود فرمود: «لايشكر الله من لايشكر الناس» [31]؛ چنان‌كه مبدأ فاعلي هرگونه حمد و سپاسي نيز ذات اقدس خداست، چون حضرت حق، هم حامد محض است و هم محمود صرف؛ لذا حمدِ مطلق خواه به معناي حامد و خواه به معناي محمود، منحصر در حق است.

الحمد لله رب العالمين

    قم، بهمن 1367

    جوادي آملي

 


[1]  ـ سوره يس، آيه 82.

[2]  ـ سوره آل عمران، آيه 83.

[3]  ـ سوره اسراء، آيه 44.

[4]  ـ سوره نحل، آيه 49.

[5]  ـ سوره مريم، آيه 93.

[6]  ـ سوره فصّلت، آيه 11.

[7]  ـ سوره هود، آيه 56.

[8]  ـ سوره مؤمنون، آيه 115.

[9]  ـ سوره ابراهيم، آيه 8.

[10]  ـ سوره طلاق، آيه 12.

[11]  ـ سوره تكاثر، آيات 5 ـ 7.

[12]  ـ سوره حجر، آيه 99.

[13]  ـ بحار الأنوار، ج84، ص199.

[14]  ـ بحار الانوار، ج67، ص22.

[15]  ـ نهج البلاغه، خطبه 2.

[16]  ـ سوره بقره، آيه 274؛ سوره رعد، آيه 22؛ سوره ابراهيم، آيه 31؛ سوره نحل، آيه75.

[17]  ـ سوره مزمل، آيه 6.

[18]  ـ از فقرات دعاي جوشن كبير و نيز: بحار الانوار، ج87، ص154.

[19]  ـ سوره مائده، آيه 118.

[20]  ـ اسرار قرآن غزالي، ص26.

[21]  ـ همان.

[22]  ـ سوره يس، آيه 59.

[23]  ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.

[24]  ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص158.

[25]  ـ سوره مائده، آيه 27.

[26]  ـ كافي، ج2، ص18.

[27]  ـ نهج البلاغه، حكمت 48.

[28]  ـ سوره معارج، آيه 4 ، نيز امالي شيخ طوسي، ص36.

[29]  ـ الخصال، ج1، ص277.

[30]  ـ سوره نحل، آيه 53.

[31]  ـ من لايحضره الفقيه، ج4، ص380.


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments