جلسه درس اخلاق (1398/10/05)
اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية اللّه في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».
مقدم شما علما فضلا طلاب دانشجويان حوزه و دانشگاه و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت ملت ماست و براي شماست از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم.
بحثهاي روز پنجشنبه در کلمات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) بود. اين قسمت را مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) از برخي از خطبههاي نوراني و وصاياي بلند آن حضرت نقل کردهاند کتاب شريف تمام نهج البلاغه را که ملاحظه بفرماييد صفحه 303 و همچنين صفحه ششصد و همچنين صفحه 591 بحثهاي امروز مطرح است؛ اين کلمات نوراني وقتي درست معنا ميشود که در آن مجموعه قرار بگيرد. مستحضريد که اگر کسي خواست متني را تفسير کند دو عامل مهم است که در اصول و امثال اصول ملاحظه فرموديد فرق نميکند اين متن چه فارسي باشد چه عربي حتماً دو عامل مهم لازم است تا آدم محتواي آن متن را بفهمد: يکي به تعبير آقايان اصوليها، «السباق» ديگري «السياق». «سباق» همان است که از آن تعبير به تبادر ميکنند که از اين لفظ وقتي گفته ميشود چه معنايي به ذهن ميآيد اين را ميگويند تبادر که از علايم حقيقت است. «سياق» بررسي سابق و لاحق که اين در چه زمينهاي ايراد شده است «سياق» در فهم مطلب خيلي کمک ميکند. مشکل نهج البلاغه اين است که گاهي يک جمله نوراني را از يک خطبه يا يک نامه يا يک سلسله وصايا نقل ميکند که قبل آن معلوم نيست بعدش معلوم نيست، از سياق انسان سهمي نميبرد، فقط از سباق طرفي ميبندد؛ يعني آنچه «ينسبق إلي الذهن» به ذهن سبقت ميگيرد؛ لذا براي اينکه اين کلمات خوب روشن بشود به کتاب شريف تمام نهج البلاغه آنکه در مشهد چاپ شد نه آنکه در لبنان، در مشهد چاپ شد صفحه 303 و صفحه ششصد و صفحه 591 ملاحظه بفرماييد اين کلمات نوراني در آنجا هست.
آن کلماتي که مرحوم سيد رضي انتخاب کردند و نقل کردهاند اين است که برخيها در حضور مبارک حضرت او را مدح کردند او را ثنا کردند: «وَ مَدَحَهُ قَوْمٌ فِي وَجْهِهِ»؛ در حضور آن حضرت او را ستايش کردند حضرت به خدا عرض کرد: «اَللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِي مِنْ نَفْسِي وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ اللَّهُمَّ [اجْعَلْنِي] اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ [لِي] لَنَا مَا لَا يَعْلَمُون»[1] عرض کرد خدايا! تو از من و اينها به من آگاهتر و عالمتري؛ به هر چيزي خداي سبحان عالم است و علم أحدي هم همتاي علم خدا نيست پس خدا به ما از خود ما که ممدوحين آنها هستيم و آنها که مادحان ما هستند تو أعلمي، اين يک، «وَ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْهُمْ»؛ من خودم را بهتر از اين آقايان ميشناسم حالا آنها از من تعريف ميکنند ولي من خودم را بهتر ميشناسم؛ اين نهايت تواضع حضرت است. بعد در بخش سوم عرض کرد خدايا! «اللَّهُمَّ [اجْعَلْنِي] اجْعَلْنَا خَيْراً مِمَّا يَظُنُّونَ» گرچه آنها از ما تعريف ميکنند هر چه آنها گمان ميکنند خدايا آن توفيق را به ما بده که ما بهتر از آن باشيم و آن چيزهايي که آنها نميدانند تو ببخش.
مستحضريد که بخش مهمّ کلمات نوراني معصوم براي تعليم است آن حضرت که نور است چه در ظاهر چه در باطن مشکلي در باطن ندارد تا به خدا عرض کند: «اللهم اغفر»؛ اين برای تعليم ماست. اگر کسي در نامهاي در مقالي يا در مقالتي از ما تعريف کرد ما هم اين سه جمله را بگوييم؛ چون مستحضريد که روش اينها روش معلّمانه است، اينها دارند ياد ميدهند که ما چگونه زندگي کنيم. حالا بخشهاي ديگري هم که ميآيد که آن بخشهاي ديگر به ما ميفهماند که ما چگونه تمدّنساز باشيم و چگونه زندگي کنيم؟ وقتي خودشان را معرفي ميکنند دعاهاي خودشان را ذکر ميکنند يعني اين طور زندگي کنيد امام معنايش اين نيست که فقط سخن بگويد و برود امام نقشه نشان ميدهد ما در زيارت وجود مبارک حضرت امير عرض ميکنيم شما صراط مستقيم هستيد ميزان اعمال هستيد؛[2] يعني داريد به ما ياد ميدهيد که ما چگونه زندگي کنيم.
حالا عصاره اين چند جملهاي که ميخوانيم بک بخش مهمّ آن به اين برميگردد که اينها دارند جامعه را متمدّن ميسازند اين هدفشان است، اين مطلب اول. چه وقت جامعه متمدّن ميشود؟ اولين قدم اين است که اختلاف نداشته باشند با هم هماهنگ باشند، دومين قدم اين است که مشکل ديگري را مشکل خودشان بدانند تعاون کنند، اين مرحله دوم. مرحله سوم آن است که نه تنها مشکل ديگري را مشکل خود بدانند کريمانه مشکل يکديگر را حل بکنند چرا؟ چون وقتي خدا دستور ميدهد ميفرمايد من انسان را کريم خلق کردم ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾[3] و شما يعني انبيا و ائمه(عليهم السلام) خلفاي خدا هستيد بايد با جامعه انساني کريمانه رفتار کنيد و قرآن و اهل بيت و وجود مبارک پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) که خلفاي الهياند بياناتي به وسيله مقال يا مقالت به ما ميفهمانند يعني شما هم موظف هستيد جامعه را کريمانه اداره کنيد آن مقام خلافت الهي که برای آنهاست نصيب شما و افراد عادي مثل ما نميشود، اما فرمود شما ميتواني طرزي کريمانه جامعه را اداره کنيد که متّقيان جامعه به شما اقتدا کنند شما بشويد «إمام المتّقين» که چيز بدي نيست.
«فتحصّل أنّ ههنا اموراً» يک: ميخواهند جامعه متمدّن باشد، ولي «به هوس راست نيايد به تمنّي نشود»[4] چگونه جامعه را متمدّن کنيم؟ اولين راه اين است که باهم اختلاف نداشته باشيم. ثانياً بعد از اينکه يکدست شديم اختلافي نداشتيم اعضاي يک خانواده شديم، مشکل ديگري را مشکل خودمان بدانيم ﴿تَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوَي﴾،[5] اين دو. سوم: اين تعاون به نحو تعامل نباشد که يک معامله اخلاقي باشد يا يک معامله اقتصادي باشد که توقع داشته باشيم ديگري هم پاداش ما را با عمل خير بدهد بلکه کريمانه باشد؛ چون فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾ راه اين کرامت را وجود مبارک حضرت امير مشخص ميکند که چگونه است؟ آنگاه اين دعا را خدا در قرآن براي مؤمنين ذکر کرد آن وقت ما هم اين دعا را ميتوانيم بخوانيم بگوييم ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾[6] اين چيز بدي نيست خدايا آن توفيق را به من بده من در هر شهري يا روستايي يا کلان شهري يا شهرهاي کوچکي که زندگي ميکنم خوبان آن شهر به من اقتدا بکنند اينکه چيز بدي نيست اينکه با تواضع سازگار است.
اگر اين در يک روايت بود ممکن بود کسي بگويد سند ضعيف است يا فلان. نه خير، صريح قرآن است و ما را هم دستور داد که شما ميتوانيد اين چنين باشيد بخواهيد بخواهيد از خدا چگونه بخواهيم؟ ما يک اميد داريم يک آرزو، يک رجاء داريم يک تمنّي به تعبير قرآن کريم؛ با آرزو مشکل حل نميشود فرمود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ﴾[7] کسي که با آرزو زنده است به مقصد نميرسد اما به اميد زنده باشد به مقصد خواهد رسيد. فرق آرزو و اميد اين است که آرزو چيز بسيار بدي است و اميد چيز بسيار خوبي است. آرزو اين است که باران فراواني آمده زمين آماده کشاورزي است اين شخص کِشت نکرده تا از آن باران بهره ببرد او کاري نکرده است يا در قسمتهايي که خشکسالي است اين کِشت کرده ولي آبي تهيه نکرده است. اين فقط آرزو دارد که باراني از راه غيب بيايد و مشکل او را حل بکند. شما کاري نکرديد کِشتي نکرديد کشتهاي تو مناسب نيست.
اميد آن است که کسي تمام کارهاي کشاورزي را فراهم کرده اميدوار است که باران رحمتي هم بيايد اين چيز خوبي است. آنکه همه مقدمات را فراهم کرده آنچه در دست اوست و به عهده اوست آن را فراهم کرده منتظر مدد غيبي است آن اميد است، اما آنچه مربوط به اوست در دست اوست کاري انجام نداده او ديگر آرزو دارد نه اميد. فرمود ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ﴾؛ با أُمنيه و با آرزو کار حل نميشود. يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است که «إِيَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَی»؛[8] مبادا با آرزو زنده باشيد آرزو سرمايه زنان سالمند و سالخورده است که کاري از آنها ساخته نيست؛ به اميد زنده باشيد به رجا زنده باشيد، نه به تمنّي.
پس اصل اول وحدت بود، اصل دوم تعاون بود، اصل سوم کرامت بود، فرمود کريمانه مشکل يکديگر را حل کنيد؛ حالا آن جمله نوراني را که بخوانيم معلوم ميشود که مشکل جامعه را کريمانه حل کردن يعني چه؟ اگر جامعهاي جامعه کريمانه شد فرشته زندگي ميکند؛ آن وقت متّقيان جامعه به چنين مردان الهي اقتدا ميکنند. در اين بخش فرمود خدايا! اينها که از ما تعريف ميکنند تو به ما از اينها عالمتر هستي ما به حال خودمان از اينها عالمتر هستيم آنچه در باطن داريم و ما ميدانيم و اينها نميدانند اين را ببخش! اين يک جمله.
کلمه نوراني بعد، درباره کريمانه زندگي کردن است فرمود: «لَا يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ وَ بِاسْتِكْتَامِهَا لِتَظْهَرَ وَ بِتَعْجِيلِهَا لِتَهْنُؤَ»؛[9] فرمود يک کسي با شما کاري دارد مشکلي دارد که شما ميخواهيد حل کنيد؛ اولاً: حالا يا بيمار است يا قرض دارد يا مشکل ديگري دارد عجله کن که زودتر کار او حل بشود، يک. ثانياً: آن کار هر چه مهم باشد شما کوچک بشماريد خيال نکنيد که کار مهمّي انجام داديد. ثالثاً: براي کسي نگوييد، چه داعي داريد که بگوييد فلان کس کاري داشت ما برايش حل کرديم؟ وامي خواست ما به او داديم! بيمار بود ما رفتيم مشکلاتش را حل کرديم دارو فراهم کرديم! فرمود ميخواهيد کريم باشيد، کريم تربيت کنيد جامعه کريم باشد، اين کارها را بکنيد؛ حالا اين اختصاصي به مسئولين ندارد نسبت به ما هم همين طور است؛ منتها مسئولين وظيفهشان بيشتر است. فرمود شما کاري که انجام ميدهيد حاجت جامعه را کوچک بشماريد ولو کار بزرگي ميکنيد، يکي اينکه عجله کنيد نگذاريد که تأخير بيفتد، سوم اينکه به کسي نگوييد چرا؟ اهداف اين سه کار و سه وصيت را در کنار آن ذکر کرد فرمود: «لَا يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلَّا بِثَلَاثٍ» حاجت جامعه را برآوردن ـ حاجت فرد هم اين چنين است ـ بدون سه اصل به پايان نميرسد «بِاسْتِصْغَارِهَا»؛ اين کار خيلي مهم هم هست ولي شما اين را کوچک بشماريد چون اگر اين کار را شما مهم تلقّي کنيد ـ خداي نکرده ـ گرفتار عُجب ميشويد کار، کار خيلي مهمي است شما انجام داديد، ولي بگوييد کار کوچکي است، اين يک، و اين بزرگ ميشود شما آن را بزرگ نشمريد بزرگي اين کار خودش را نشان ميدهد. «وَ بِاسْتِكْتَامِهَا»؛ براي کسي نگوييد که فلان جامعه را فلان کس وامي خواست ما به او داديم مشکلي داشت ما رفتيم برايش حل کرديم، چرا آبروي ديگران را ميبريد و ديگران را کوچک ميکنيد. «وَ بِتَعْجِيلِهَا»؛ تأخير نيندازيد اين را کار خودتان بدانيد و بدانيد که اين جزء فرائض اخلاقي ماست. اولي را که «اسْتِصْغَارِ» است فرمود شما کوچک بشماريد «لِتَعْظُمَ» خودش بزرگ ميشود. دومي را فرمود «بِاسْتِكْتَامِهَا»؛ شما بازگو نکنيد خودش، خودش را نشان ميدهد. سوم اينکه تأخير نيندازيد تا اينکه براي او گوارا باشد. اين يعني جامعه را کريمانه اداره کردن؛ آن وقت اين يک نحوه تفسير قرآن کريم است.
ببينيد قرآن کريم را کسي بخواهد از اين منظر تفسير کند با تفسير قرآن با غير اين منظر فرق ميکند مثلاً يک وقت ميخواهد اين آيه را معنا کند ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾؛ ميگويد خدا انسان را کريم خلق کرد و کرامت هم مشخص است که از اوصاف فرشتههاست فقط کار خدا را تعريف ميکند، اين يک نحوه تفسير است. يک نحوه است که قرآن ميفرمايد انبيا و اوليا، خلفاي من هستند جانشينان من هستند، گرچه من غيبت ندارم، تا آنها جانشين من باشند؛ منتها ظهور و خفا هست، مرا نميبينند و اينها را ميبينند اينها چون جانشينان من هستند يعني انبيا، اوليا و ائمه(عليهم السلام) اينها با کرامت با جامعه رفتار ميکنند. پس اول کار خدا، دوم کار خلفاي الهي، سوم کار جامعه اسلامي؛ اين جامعه اسلامي که ميگويند علما ورثه انبيا هستند مگر اينجا شناسنامهاي است که فلان شخص جزء ورثه است؟ چرا ما نباشيم؟ اين راه که بسته نيست، انحصاري هم که نيست که چرا ما نباشيم. اينکه فرمودند علما ورثه انبيا هستند،[10] غالب اين جملههاي خبريه به داعي انشاء القا شده است؛ يعني بشويد بچههاي اينها! اينها که اعلام کردند وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) به صورت رسمي اعلام کرد، فرمود هر کسي که به دنيا آمده پدر و مادر براي او شناسنامه ميگيرند بله، براي او اسم تعيين ميکنند شناسنامه ميگيرند؛ اما وقتي بالغ شد شناسنامه خودش را خودش بايد بگيرد. فرمود ما حاضريم شما را به عنوان فرزندي قبول بکنيم بياييد بچههاي ما بشويد «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[11] اين اعلام رسمي حضرت است. چه چيزي بهتر از اين؟ فرمود بياييد بچهها ما باشيد ما شما را اداره ميکنيم چرا ما نشويم؟ اگر اين راه باز است و براي همه باز است ميگوييم خلاف کردن براي ما کوچک است، نه اينکه جهنّم ميرويم. ترساندن برای افراد ضعيف است؛ بگوييم اين کار را نکن جهنم ميروي؛ مثل اينکه به يک دانشجو بگوييد اين کار را نکن ما شما را تنبيه ميکنيم، به دانشجو که اين طوری حرف نميزنند، اين درباره بچه است به بچهها ميگويند نکن اين کار را جهنم ميروي ما نبايد بچگي فکر کنيم. البته جهنم سرجايش محفوظ است خدا نکند کسي گرفتار بشود اما به ما بايد بگويند و ميگويند اين کار را نکن براي اينکه با کرامت شما سازگار نيست «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»[12] يعني بشويد بچههاي ما «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ» بياييد بچههاي ما بشويد راه باز است آن وقت انسان سربلند زندگي ميکند وقتي به اين آيه رسيد از خدا ميخواهد که مصداق اينها باشد ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾ اينکه برای پيغمبر و اولاد پيغمبر نيست اين برای ما است يعني ما طرزي زندگي کنيم از ذات اقدس الهي بخواهيم که در هر شهري يا روستايي در حوزه يا در دانشگاه يا در بازار يا در اداره هر جا هستيم خوبان آن منطقه به ما اقتدا بکنند اينکه چيز بدي نيست اينکه تکبّر نيست اين يک فضيلت است انسان متواضعتر ميشود ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾ چه جامعه مردان، چه جامعه زنان همه مشغول اين کار هستند اينجا فرمود شما کاري که براي ديگران ميکنيد اين سه اصل را رعايت بکنيد تا جامعه بشود جامعه کريم.
بعد فرمود ـ اين از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) هم رسيده است[13] ـ که يک وقت ميرسد که اين کرامتها فراموش ميشود آن فضيلتها فراموش ميشود رذايل حکومت ميکند اين هم هست البته در جامعه، حالا در جامعه اسلامي نشد در جامعه غير اسلامي اين حرفها هست. کلمه نوراني بعد اين است که فرمود: «يَأْتِي عَلَي النَّاسِ زَمَانٌ لَا يُقَرَّبُ فِيهِ إِلَّا الْمَاحِلُ»؛ در آن روزگار جز افرادي که اهل مکر و خيانتاند کسي تقربي به دستگاه پيدا نميکند «وَ لَا يُظَرَّفُ فِيهِ إِلَّا الْفَاجِرُ»؛ آنها که اهل فجور و فسق هستند آنها حرف او را ميزنند و عزيز هستند؛ «وَ لَا يُضَعَّفُ فِيهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ»؛ افرادي که عادلاند و اهل انصافاند نه بيراهه ميروند و نه راه کسي را ميبندند نه کم ميفروشند نه گران ميفروشند اينها گرفتار ضعف ميشوند تضعيف ميشوند «يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً»؛ اگر بخواهند کمکي، صدقهاي به کسي بکنند اين را غرامت تلقي ميکنند درباره منافقين در قرآن کريم دارد که منافق خدمتي را که مثلاً به حسب ظاهر به يک طبقه محروم ميکرد اين را غرامت ميدانست.[14] فرمود اينها اين طور هستند خيال ميکنند که اينها غرامت هستند. «وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً» اگر منزل فاميلشان رفتند أرحام خودشان رفتند به اينها منّت ميگذارند که ما سري به آنها زديم و تلفن کرديم و حالشان را پرسيديم در حالي که اين صله رحم عمر طولاني ميکند و بسياري از خطرات را برطرف ميکند و صله رحم بر ما واجب است و اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ صله رحم را نکند مشمول غضب الهي است خدا لعنت کرده کسي را که ﴿يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ﴾[15] آنچه خدا به ما امر کرده که ما وصل کنيم يکي از آنها همين مسئله أرحام است. فرمود اينها صله رحم کردن تلفن کردن، حال پرسيدن، رفتن به حضور پدر و مادر و بستگان، اين را منّت تلقي ميکنند. «وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَي النَّاسِ» اگر توفيقي پيدا کردند نماز جمعهاي رفتند زيارتي کردند مشهدي مشرّف شدند پياده اربعين رفتند اين را عامل فخرفروشي قرار ميدهند. فرمود اين کارها مربوط به دوران جاهليت است. «فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ [الْإِمَاءِ] النِّسَاءِ وَ إِمَارَةِ الصِّبْيَانِ وَ تَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ»؛ فرمود اگر اين شد، آنکه خوي بردگي در آنهاست آنها حکومت ميکنند و طبقه پَست حکومت ميکنند طبقه پَست نه يعني فقير، طبقهاي که جاهل است فاسق است فقير است و لو از نظر مسکن در برج بنشيند. اين فقر فرهنگي بدترين انحاي فقر است و جامعه را اگر کسي عالم و آگاه بکند بهترين راه براي تمدنسازي است. گاهي هم ميگويند شما به جوانها خدمت بدهيد اين کار، کار خوبي است اما بزرگان در همين زمينه يک حرف لطيفي هم دارند؛ ميگويند جوان يک تيزي و تُندي دارد که سريع کار را انجام ميدهد، اما مثل اين تير تيز، بايد يک کمان منحني باشد که از لبه اين کمان منحني بگذرد و به شکار برسد وگرنه آن کمان منحني نباشد آن پير قدخميده نباشد، آن تجارب گذشته نباشد، اين تير تيز به مقصد نميرسد و شکار نميکند؛ البته به تعبير ايشان؛ «پير گردن ني ولي پير رشاد»[16] به هر حال يک کارآزمودهاي بايد در کنار اين جوان باشد به منزله آن کمان منحني باشد که اين تير تيز از کنار اين کمان ميگذرد. اين طور جامعه را کريمانه پروراندن از اوصاف خاصه وجود مبارک حضرت امير است.
غرض اين است که انسان قرآن را که تلاوت ميکند زيارت ميکند تفسير ميکند اين چند طور ممکن است برداشت بکنند: يکي اينکه اوصاف خدا را قرآن دارد ذکر ميکند؛ بله اوصاف خدا را ذکر ميکند اما ما چه بهرهاي ميبريم؟ ديگري ميگويد بله، خدا وقتي که اوصاف خودش را ذکر کرده و عدهاي را خلفاي خود قرار داده و عدهاي جانشينان آنها قرار داده که فرمود عدّهاي ورثه انبيا هستند يعني اين کارهايي که من کردم شما جامعه را با همين وضع اداره کنيد. من جامعه را هم کريم خلق کردم هم کريمانه خلق کردم، يک قطره آب را به صورتي درآوردم که الآن صدها دانشگاه بخواهند اين بدن را بشناسند نميتوانند، براي اينکه بسياري از بيماريها هنوز کشف نشده است؛ فرمود: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾؛[17] مگر يک قطره آب بيشتر بود؟
شما ببينيد يک سطر خط خوب، يک شعر خوب را اگر کسي جايي بنويسد فوراً ميگوييد چه کسي نوشته ما از او تشکر کنيم؛ بارها به عرض شما رسيد دانشگاه عزيز ما وقتي ديني ميشود که علم آن ديني بشود دانش آن ديني بشود؛ البته داشتن نمازخانه داشتن کلمات و شعار و اذان و اينها وظيفه همه ماست اما اسلامي شدن دانشگاه به اسلامي شدن دانش است. آنچه فعلاً رايج است لاشه علم است که در دانشگاه تدريس ميشود اين زمينشناس، آن آسمانشناس، آن سياهچالهشناس، آن شمس و قمرشناس ميگويد اين جِرم قبلاً اين چنين بوده است چند ميليارد سال قبل، الآن اين چنين است، پيشبيني ميشود که در چند ميليون يا چند ميليارد سال بعد فلان بشود! اما چه کسي کرد؟ براي چه چيزي کرد؟ «هو الأول هو الآخر» در جامعه مطرح نيست در علم مطرح نيست؛ قرآن همه اينها را مطرح ميکند ميگويد اوست که اين کارها را کرده است براي اينکه شما فرشتهخوي بشويد. اين «هو الاول» را قرآن ذکر ميکند آن «هو الآخر» را قرآن ذکر ميکند شما از درياشناسي تا سپهرشناسي آنچه را که قرآن کريم نقل ميکند با ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[18] ذکر ميکند. در بخشي از قرآن فرمود: ﴿أَ فَلاَ يَنظُرُونَ﴾ به اينکه ﴿إِلَي السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ ٭ وَ إِلَي الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ ٭ وَ إِلَي الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ﴾[19] چرا اينها آسمان را نگاه نميکنند؟ چرا زمين را نگاه نميکنند؟ چرا کوهها را نگاه نميکنند؟ چرا شترها را نگاه نميکنند؟ بعد در جاي ديگر فرمود اينها کور هستند. مردم حجاز کور بودند؟ يا آسمان و زمين را نگاه نميکردند؟ اين عزيزان ما به اندازه يک سطر و يک بيت شعر خوب که کسي بنويسد فوراً ميگويند چه کسي نوشته؟ اين آسمان محير العقول، اين نظم دقيق رياضي، آن قدر منظم و ظريف است که ابوريحان بيروني ميگويد عالم اگر به حرف دربيايد ميشود موسيقي؛ از بس خوشآهنگ است از بس منظم است از بس زيباست. الآن يک منجّم دقيق اگر حساب رياضي را خوب بداند ميتواند هزار سال قبل و هزار سال بعد کاملاً در کف دست او باشد که چند تا کسوف اتّفاق افتاده؟ چند تا خسوف اتّفاق افتاده؟ مقدار آن چه بود؟ از بس رياضيگونه ساخته شده است؛ فرمود: ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾.[20] حالا يک شعر را يک بيت را يک کلمه را کسي با خط خوب مينويسد ما همين که ديديم ميگوييم چه کسي نوشته تا از او تشکر کنيم! اين جهان زيبا را خدا آفريد اما انسان نه او را ميبيند نه هدف او را ميبيند نه پايان او را ميبيند. فرمود مردم حجاز کور هستند براي اينکه آسمان را نميبينند زمين را نميبينند کوه را نميبينند شتر را نميبينند؛ ما يک چنين دانشگاهي ميخواهيم که اين آسمان را ببيند زمين را ببيند دريا را ببيند صحرا را ببيند وقتي ميبيند بگويد کيست؟ خدا غريق رحمت کند شيخنا الاستاد مرحوم الهي قمشهاي را «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد».[21] ميفرمودند اين طاووس در اين يک تخم که آن بال و پر رنگين و زيبا نيست. «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد». آدم اين آيات محير العقول را ببيند و موحّد نباشد کور است، وگرنه چرا قرآن کريم مردم حجاز را ميفرمايد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[22] براي اينکه اينها کوه را نميبينند اينها زمين را نميبينند ﴿كَيْفَ سُطِحَتْ﴾؛ چقدر زيباست اين کُرِه چقدر زيباست؛ زمستانش زمستان است، تابستانش تابستان. فرمود ﴿وَ قَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[23] آن وقت خودش ميشود موحّد، جامعه را موحّدانه و کريمانه اداره ميکند، ديگر ما نه اختلاسي داريم نه نجومي داريم نه گراني داريم نه عدهاي در فشار هستند نه عزيزاني داريم که برنجند و داد بزنند، چرا اين قدر فشار ببينند که داد بزنند؟ اين در اثر اينکه ما با داشتن همه اين نعمتها نتوانستيم و نميتوانيم مردم را اداره کنيم براي اينکه کريمانه اداره نميکنيم. فرمود شما فرشتهايد بگوييد خدايا توفيقي به من بده من طرزي منزّه زندگي کنم که خوبان جامعه به من اقتدا بکنند، اين را همه ما بايد بگوييم؛ حالا بعضي بيشتر بعضي کمتر. اين کتاب بوسيدني نيست! آن وقت ما در چنين جامعهاي ـ خداي ناکرده ـ غارت داريم اختلاش داريم نجومي داريم تا عدهاي در اثر فشار فقر و اينها فرياد بکشند؟ هم براي خودشان زحمت ايجاد کنند هم براي ديگران ايجاد کنند؟
اميدواريم ذات اقدس الهي به برکت قرآن و عترت امر فرج وليّاش را تسريع بفرمايد!
نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملکت ما و شما عزيزان را در سايه قرآن و عترت آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شما و ملت ماست خدا مرحمت بفرمايد!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد!
خطراتي هست به استکبار و صهيونيسم برگرداند!
پروردگارا! تو را به آبروي قرآن و عترت امنيت مملکت آسايش مملکت اقتصاد مملکت آرامش مملکت رفاه مملکت، تسهيل ازدواج جوانهاي مملکت، پرهيز از غدّه بدخيم طلاق، آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت اين عزيزان و ملت ماست به برکت قرآن و عترت مرحمت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت100.
[2]. المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص259؛ «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا صِرَاطَ [اللَّهِ] الْمُسْتَقِيمَ».
[3]. سوره اسراء، آيه70.
[4]. شرح فارسی اسفار، حضرت علامه حسن زاده آملی، ج۶، ص۶۲۵؛ «به هوس راست نيايد به تمنّي نشود ٭٭٭ اندرين راه بسی خون جگر بايد خورد».
[5]. سوره مائده، آيه2.
[6]. سوره فرقان، آيه74.
[7]. سوره نساء، آيه123.
[8]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه31.
[9]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت101.
[10]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32؛ «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء».
[11]. علل الشرائع, ج1, ص127.
[12]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[13]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج11، ص375.
[14]. سوره توبه، آيه99؛ ﴿وَ مِنَ الأعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَماً﴾.
[15]. سوره بقره، آيه27؛ سوره رعد، آيه25.
[16]. مولوی، مثنوی معنوی، دفتر ششم؛ «غير پير استاد و سرلشکر مباد ٭٭٭ پير گردون ني ولي پير رشاد».
[17]. سوره قيامت، آيه37.
[18]. سوره حديد، آيه3.
[19]. سوره غاشية، آيات17 ـ 20.
[20]. سوره ملک، آيه3.
[21]. ديوان حكيم الهي قمشهاي (انتشارات علميه اسلاميه), ص598, غزل 187؛ «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد ٭٭٭ آدمي درنطفه جان و حسن و زيب و فر ندارد».
[22]. سوره بقره، آيه171.
[23]. سوره فصلت، آيه10.