اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية اللّه في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».
ميلاد مسعود امام عسکري(صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه الأطيبين و ابنه الأطيب الأنجب» را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) و امت اسلامي و قاطبه علاقهمندان به قرآن و عترت و شما برادران و خواهران ايماني تهنيت عرض ميکنيم. بهترين مراسم بزرگداشت اولياي الهي، آشنايي به معارف آنهاست. امام عسکري(سلام الله عليه) بيانات نوراني فراواني دارد، خواه آنچه از خودشان از ذات اقدس الهي دريافت کردند به وسيله وحي نبوي و خواه آنچه به عنوان ميراث فرهنگي خاندان عصمت و طهارت است خواه آنچه از انبيا ديگر رسيده است. بخشي از کلمات نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) در تبيين رابطه مناجاتي خداي سبحان با موساي کليم و پيوند مناجاتي خداي سبحان با عيساي مسيح(سلام الله عليهم اجمعين) است که ميفرمايد خدا در مناجاتش با موساي کليم اين مطالب را فرمود؛[1] خدا در مناجاتش با عيساي مسيح اين مطالب را فرمود.[2] اينها که علم لدنّي دارند هم از زمان بالاترند هم از زمين. انسان روحي دارد که نه متزمّن است نه متمکّن. ما بدنمان روي کره زمين است؛ اما جان ما نه در زمان است و نه در زمين است. ما يک سلسله مطالبي داريم که مادي نيست وقتي مادي نبود منزّه از کم و کيف است. يک بيان نوراني از امام عسکري(سلام الله عليه) است که انسان چون بدن محض نيست و بدن ابزار کار اوست بدن بيگانه است، ما نيستيم، دست ما نيست، پا ما نيست، پيکر برای ما نيست اينها ابزار کار هستند همان طوري که قلم برای ما نيست ابزار کار ماست دست ما نيستيم ابزار کار ماست. تعبير لطيف قرآن کريم اين است در قيامت دست عليه انسان شهادت ميدهد پا شهادت ميدهد اگر مجرِم خودش سخن بگويد ميگوييم اقرار کرد اعتراف کرد؛ مثل آيه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾.[3] اگر ديگري عليه مجرِم سخن بگويد ميگوييم شهادت داد. فرق شهادت و اقرار اين است که اگر مجرِم خودش سخن بگويد ميشود اقرار، اگر بيگانه عليه او حرف بزند ميشود شهادت. در قرآن کريم دارد دست عليه انسان تبهکار شهادت ميدهد؛ آن کسي که روميزي گرفت زيرميزي گرفت اختلاسي کرد فلان کار را کرد، دست شهادت ميدهد اگر دست اين گناه را کرده بود که ميشد اقرار؛ ﴿تَشْهَدُ عَلَيهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيديهِمْ﴾؛[4] آنگاه انسان ميگويد ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَينَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيءٍ﴾[5] اين بدن، ما نيستيم اين ابزار کار ماست، چشمي که گناه ميکند ابزار کار ماست انسان گناه ميکند با چشم؛ مثل اينکه انسان گناه ميکند با قلم، با قلم پيمان ربوي مينويسد با قلم خبر دروغ مينويسد. ما حقيقتي داريم که اين بدن ابزار کار ماست اين بدن ميپوسد دوباره زنده ميکنند؛ اما ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم، نه سال داريم نه ماه داريم يک موجود ابدي هستيم. الآن اگر کسي سؤال کند اين قانون «کل معلول فله علة» اين چند ميليارد سال است، ميگوييم اين سؤال جا ندارد؛ شما ميتوانيد سؤال کنيد که آسمان و زمين سياهچالهها و کرات و شمس و قمر اينها چند ميليارد سالشان است اين سؤال درست است، اما سؤال کنيد دو دو تا هارتا چند سالش است؟ عدالت خوب است چند سالش است؟ اينها در قلمرو زمان و زمين نيستند ما يک چنين انساني هستيم موجودي هستيم. ما هرگز زير خاک نميرويم ما هرگز قبرستاني نيستيم ما هرگز زميني نيستيم ما هستيم براي ابد.
يک بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) دارد که چون شما ابدي هستيد با خالق ابد در پيوند هستيد سيرتان هم سير بيکران است، اين سير بيکران يک رهتوشه عقلي ميخواهد به نام تقوا که در قرآن بيان شده ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[6] يک مرکَب راهوار عقلاني ميطلبد و آن نماز شب است، اين از غرر بيانات نوراني امام عسکري است، فرمود: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»[7] ما حتماً به لقاي الهي ميرسيم ﴿إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾،[8] ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ﴾[9] مگر روح مجرد ابد جايي قرار ميگيرد غير از لقاي الهي؟! فرمود لقاي الهي که زمان و زمين نيست آسمان و زمين نيست، آن روز کل مجموعه نظام سپهري فرو ميپاشد شما در جهت بيجهت حرکت ميکنيد. اينکه ميگويند طلاب علوم روي بال فرشتهها مينشينند يعني چه؟ چه دانشگاه اسلامي چه حوزههاي ديني، هر جا سخن از تدريس معارف دين است قبل از اينکه مسئولين آن مسجد و مدرسه و مدرَس در را باز کنند فرشتهها حضور پيدا ميکنند «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»[10] در همه جوامع روايي ما آمده، از کافي کليني تا معالم صاحب معالم،[11] همه محدّثان ما اين را نقل کردند[12] که هر جا سخن از درس و بحث الهي است قبل از اينکه دَرِ مدرسه و يا مسجد را باز کنند فرشتهها ميآيند فرّاشي ميکنند «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ» فرشته ميآيند فرّاشي ميکنند تا فرشتهپروري کنند تا جامعه ما مَلک بشود اگر حوزه ملک شد دانشگاه ملک شد ما کسي را نداريم که بيراهه برود يا راه کسي را ببندد کسي را نداريم که اختلاسي باشد فرشتهخو ميشود.
تو فرشته ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس[13]
اين بيت، مکرّر به عرض شما رسيد اين از سنايي است، سنايي از حکماي بزرگ ماست. ميگويد شما فرشي در روي زمين گرانتر از ابريشم که نداريد، چه بگوييد حرير چه بگوييد پرنيان، چه بگوييد ابريشم
سه نگردد بريشه بر او را ٭٭٭ پرنيان خواني و حرير و پرند[14]
در روي کره زمين فرش پرده پارچهاي گرانتر از ابريشم نيست حرف حکيم سنايي اين است ابريشم امروز برگ توت ديروز بود او رفت درس خواند مدرسه رفت به خدمت استاد يعني کِرم ابريشم رفت شده ابريشم.
تو فرشته ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس
اگر اين برگ ميشود ابريشم جهانی، چرا ما عالِم نشويم؟ اگر در حوزه هستيم محقق بار بياييم اگر در دانشگاه هستيم محقق بار بياييم که عدهاي را هدايت کنيم، نيازي هست. کشوري که خون داد بايد ميوه طيب و طاهر بدهد؛ اين را هم مکرّر شنيديد که در زيارتها به بارگاه شهدا که رسيديم بعد از عرض ارادت به آنها بگوييم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»[15] شما کاري کرديد که ايران را پاک کرديد کاري که از خون برميآيد از ماء بر نميآيد؛ چون ميدانيد بعضي از آلودگيها را آب پاک ميکند بعضي از آلودگيها را آفتاب پاک ميکند که اگر آفتاب مستقيم بتابد بر آن چيز تَر، آن را پاک ميکند، يکي از مطهرات آفتاب است يکي از مطهرات آب است؛ اينها فقط بول و خون و اينها را پاک ميکنند اما استکبار را، استحمار را، اختلاس را اينها را نه باران را پاک ميکند نه آفتاب، فقط خون شهيد پاک ميکند؛ اين حرفها بوسيدني نيست: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ» شما کشور را پاک کرديد کاري که شما ميکنيد که استکبار را به عنوان بدترين آلودگي است از کشور طرد ميکنيد اين کشور را پاک ميکنيد، از آفتاب برنميآيد از باران برنميآيد. چرا شهيد براي هميشه زنده است؟ فرمود اين کار شهداست نه کار آفتاب؛ بله اگر جايي بولي باشد يک تَر باشد يک مقدار تَر کنند آفتاب خشک کند بله پاک ميشود، قدري باران بيايد پاک ميشود؛ اما آن رذالتها را آن بردگيها را آن خيانتها را آنها را نه آفتاب پاک ميکند نه باران؛ اين است که شهيد از آفتاب بالاتر است از باران بالاتر است پرورندگان شهيد همين ذوات قدسي ائمه معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند؛ اين زيارتنامهها درس است.
اين فرّاشي فرشتهها که قبلاً ميآيند بالها را پهن ميکنند براي اينکه ما بال در بياوريم، يک؛ پرواز ياد بگيريم، دو؛ از جهت پرواز کنيم نه در جهت، سه. آنکه در جهت حرکت ميکند همين مرغهاي تالابي هستند که از شرق به غرب يا از شمال به جنوب به طمع تالاب ميآيند چيزي ديگر که نيست. آنکه تالابي است که پرنده نيست حالا ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ يمْشي عَلی بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يمْشي عَلی رِجْلَينِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يمْشي عَلی أَرْبَعٍ﴾[16] وقتي انسان بتواند روي بال فرشته بنشيند بايد فرشتهخوي شود؛ اگر حوزه و دانشگاه فرشته بشوند کل جامعه حل است براي اينکه زمام دست همينهاست.
بيان نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) اين است که شما مسافر ابد هستيد اين مسافر ابد يک رهتوشه ميخواهد که در قرآن بيان شده، يک راحله و مرکَب هم ميطلبد راه طولاني بيمرکَب نميشود و آن «صلاة الليل» است: «إِنَّ الْوُصُولَ إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِامْتِطَاء اللَّيْلِ»؛ اين «امتطاء» باب افتعال است، «امتطأ الفرس، امتطأ المطية»؛ يعني اين مرکَب راهوار را آماده کرد براي سوار شدن و رفتن. [17]فرمود شما سوار نماز شب بشويد تا تندتر برسيد پياده ديرتر ميرسد. دين در حريم شخصي ماست، حالا فلان کس اختلاس کرده يا نکرده، ما اعتراض ميکنيم، نقد هم ميکنيم تلاش هم ميکنيم، اينها سرجايش محفوظ است؛ اما ـ خداي ناکرده ـ اگر کسي بيراهه رفته است آسيبي به حريم شخصي ما نزند ما هستيم و دين ما و ابديت ما اين را به چيزي که گره نزديم چه کسي بد است و چه کسي خوب است ما وظيفه داريم امر به معروف کنيم و فرياد هم بزنيم اينها سرجايش محفوظ است؛ اما هرگز نميتوان گفت چون بيراهه رفته است، من هم ـ خداي ناکرده ـ کجراهه بروم اينها بيانات نوراني امام عسکري(سلام الله عليه) است که امروز ميلاد مبارک آن حضرت است و او فرزندي به بار آورد که جهان را به عدل و عقل دعوت ميکند. همه ما ـ إنشاءالله ـ شيعه واقعي اينها هستيم، ولي بايد بدانيم که اگر حضرت ظهور کرد دستور ميدهد که فلان جا برويد، بايد بگوييم چشم! وقتي آدم فلان جا ميرود بايد مکتب آنها، آرای آنها را بداند. ما که در قم زندگي ميکنيم اگر تمام تلاش و کوشش ولايتمداري ما نسبت به امام زمان، حرم فاطمه معصومه تا مسجد جمکران باشد که ما نميتوانيم ﴿لِيظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[18] را پياده کنيم. اين ﴿لِيظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ﴾ يعني دين، دين جهاني است آن وقت ما جهاني حرف بزنيم و قمي فکر بکنيم اين انتظار نشد، جهاني حرف بزنيم و ايراني فکر بکنيم انتظار نشد، فرمود قرآن جهاني است ﴿لِيظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ به ما گفتند برويد غرب ولي ما که مکتب دکارت را بلد نيستيم کانت را بلد نيستيم، اين چه ديني شد؟ چه جهاني بودن شد؟ کسي که جهاني حرف ميزند بايد جهاني فکر کند، جهاني حرف بزند و قمي فکر کند يا ايراني فکر کند او منتظر نيست، نه منتظر است نه قرآنشناس است؛ منتها کار را البته بايد تقسيم کرد و يک نفر نميتواند به همه مکتبها برسد آن کار قرآن است؛ ولي حوزهها و دانشگاهها بايد بدانند که در جهان چه خبر است روي توضيح کار، راهحلّش چيست ثواب و عقابش و صواب و خطائش کدام است.
حالا چون روزهاي پنجشنبه بيانات نوراني حضرت امير را قرائت و گاهي تلاوت ميکرديم، يک جمله از فرمايشات حضرت امير را که در کلمات حکيمانه آن حضرت ثبت شده است قرائت کنيم. مستحضريد که اين کتاب شريف نهج البلاغه الآن تقريباً در حدود سي سال شايد بشود که به تدريج از همان اول شروع شد کلمه به کلمه معنا شد و تفسير شد و ترجمه شد تا به کلمات حکيمانه رسيديم. در نهج البلاغهاي که سيد رضي جمعآوري کرد اين کلمات حکيمانه جداي از خطبهها و نامههاي حضرت ثبت شد در حالي که اين طور نيست اين کلمات حکيمانه يا جزء خطبههاست يا جزء وصاياي حضرت است يا جزء نامههاست يا جزء دستورهايي است که براي فرزندانشان نوشتند؛ گاهي ممکن است يک کلمه را جداگانه فرموده باشند ولي غالب اينها در کتاب شريف تمام نهج البلاغه با سند ذکر شده است که حضرت اين را در کجا فرمودند.
فرمود: «لَا يَقُولَنَّ أَحَدُكُمْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَةٍ وَ لَكِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ـ ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[19] وَ مَعْنَی ذَلِكَ أَنَّهُ [سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ] يَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِيَتَبَيَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِيَ بِقِسْمِهِ وَ إِنْ كَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ لَكِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِي بِهَا يُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ الذُّكُورَ وَ يَكْرَهُ الْإِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ يُحِبُّ تَثْمِيرَ الْمَالِ وَ يَكْرَهُ انْثِلَامَ الْحَالِ»[20] فرمود بعضيها ميگويند خدايا ما را از فتنه نجات بده! بايد بدانند که فتنه دو قسم است: يک مقدار آشوب و به هَم زدن است بله؛ اما معناي فتنه آشوب نيست، معناي فتنه امتحان است. ميگويند اين نقره را افتتنان کردند يعني گذاشتند در کوره، معلوم بشود که عيار آن خوب است يا خوب نيست! سالم است يا سالم نيست! فرمود شما نگوييد خدايا ما از فتنه به تو پناه ميبريم. داشتن فرزند فتنه است داشتن مال امتحان است؛ بلکه بگوييد خدايا از آن فتنههايي که ما را گمراه ميکند ما به تو پناه ميبريم، چه فتنههاي سياسي چه فتنهها اجتماعي چه فتنههاي خانوادگي. آن بچهاي که سبب گمراهي پدر و مادر ميشود و باعث عصيان و فروپاشي آن خانواده ميشود اين فتنه بدي است؛ بلکه بگوييد «أَعُوذُ بِكَ مِنْ مَضَلَّاتِ الْفِتَن»[21] يعني در آن فتنههايي که من موفق نشوم؛ مالي که خدا به آدم ميدهد امتحان است هرگز فخر نيست، فرزندي که به آدم ميدهد امتحان است اين بيان نوراني حضرت امير از بخشهايي از در سوره مبارکه «فجر» گرفته شد.
در سوره «فجر» فرمود هر چه ما در دنيا به افراد ميدهيم اين آزمون است: ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ ٭ وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزْقَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾؛[22] فرمود مردم دو قسماند يا مبتلا به سلامتاند يا مبتلا به مرض. مبتلا يعني ممتحَن؛ الآن ما که اينجا نشستهايم مبتلا به سلامتيم، آنها که در بيمارستان هستند که خدا شفايشان عطا کند! مبتلا به بيمارياند. «ابتلاه»؛ يعني «إمتحنه». در هر دو آيه تعبير به ابتلا کرده فرمود آن کسي که مبتلا به سلامت است مبتلا به مال است مبتلا به حيثيت است مبتلا به آبروست، خيال ميکند ما او را گرامي داشتيم نخير، امتحان کرديم. آن کسي هم که مبتلا به بيماري و فقر و مانند آن است خيال ميکند ما او را اعانت کرديم نه اعانت نکرديم او را آزموديم گاهي آن را به اين وضع ميآزماييم، گاهي اين را به عکس. ﴿فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ﴾؛ ما اگر نعمت داديم جمال داديم جلال داديم عزّت داديم آبرو داديم او خيال ميکند او را اکرام کرديم. بعضيها مبتلا به رياستاند مبتلا به عزتاند مبتلا به ثروتاند؛ يعني ممتحَن. آيه بعدش هم اين است: ﴿وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيهِ رِزْقَهُ فَيقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ﴾ کسي که مبتلا به روزي کم شد استعداد کمتري هم دارد، موفقيت کمتري هم دارد، حيثيت اجتماعي کمتري دارد، خيال ميکند ـ معاذالله ـ ما به او اهانت کرديم نخير، انسان تا زنده است در کلاس آزمون است؛ اگر نعمتي دارد بايد وظيفه آن تنعّم را انجام بدهد و اگر نقمتي دامنگير او شد با نقمت بايد کنار بيايد، در هر دو حال دارد امتحان ميدهد.
بنابراين چيزي در اين دنيا به عنوان کمال و جمال نيست چون تنها جايي که مشخص ميشود چه کسي پيروز است و چه کسي شکست خورده است «يوم القيامة» است «يوم الحساب» است که آن روز: ﴿وَ الْوَزْنُ يوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾[23] که در سوره مبارکه «اعراف» است؛ نفرمود «و الوزن حق». ما در تلقين ميت ميگوييم بدان وزن حق است مرگ حق است بهشت حق است «و الوزن حق» يعني وزن «موجودٌ»؛ اما اين آيه سوره «اعراف» که نميگويد وزن موجود است ميفرمايد ﴿وَ الْوَزْنُ يوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾. ما در توضيح اين سه اصل داريم: يک ميزان است که دو کفه دارد يک کفه جاي وزن است يک کفه جاي موزون. ميزان است و وزن است و موزون؛ دو کفه است و يک شاهين. اگر کسي خواست نان يا گوشت يا ميوه را بسنجد سنگ را در يک کفه ميگذارد آن کالا را در يک کفه ديگر؛ اگر خواستند نماز را بسنجند دين را بسنجند عقيده را بسنجند آنها را که با سنگ و آهن نميسنجند در سوره «اعراف» فرمود حقيقت را در يک کفه ميگذاريم، عقيده و اعمال را در کفه ديگر؛ ﴿وَ الْوَزْنُ يوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حقٌ». الحق را در يک کفه ميگذاريم نماز و روزه را در کفه ديگر؛ حتماً مشخص ميشود بعضيها ترازويشان سبک است بعضيها ترازويشان سنگين است. فرمود شما حق کار بکنيد نعمتي که به شما داد باعث فتنه شما نشود خدا را شاکر باشيد که درسي خوانديد عالم شديد موقعيتي پيدا کرديد اين را در خدمت مردم صرف بکنيد، اين ميشود آبرو. ﴿وَ الْوَزْنُ يوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حقٌ»، نه وزني هست نخير، «حقيقت» وزن است آن وقت اعمال و عقايد موزون است.
در دنيا هم براي مردان الهي اين طور هست منتها بعضي چشم باز دارند. در بخشهاي پاياني سوره مبارکه «يوسف» يک تعبير دارد، در «اعراف» و مانند آن يک تعبير دارد. خداي سبحان به رسولش فرمود رسول من! عدهاي از راه دور يا نزديک ميآيند تو را نگاه ميکنند ولي نميبينند: ﴿وَ تَرَاهُمْ ينظُرُونَ إِلَيكَ وَ هُمْ لاَ يبْصِرُونَ﴾[24] ما يک نگاه داريم و يک ديدن در فارسي. در عربي همين دو واژه است: يکي «النظر» يکي «الرؤية» و «البصر»؛ نگاه کردن غير از ديدن است. فرمود نگاه ميکنند اما تو را نميبينند، تو را به عنوان يک عرب ميبينند همين، به عنوان رسول که نميبينند ﴿وَ تَرَاهُمْ ينظُرُونَ إِلَيكَ وَ هُمْ لاَ يبْصِرُونَ﴾ رسالت را که نميبينند، رسالت نظري نيست بصري است. اگر اين است به ما هم فرمودند آنچه که به شما داديم آن را با حق ميسنجيم ما ترازو را در بيرون نصب ميکنيم اما در درون شما هم اين ترازو هست. در سوره مبارکه «قيامة» فرمود: ﴿ينَبَّؤُ الْإِنسَانُ يوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾[25] «تنبئَ» که باب «تفعيل» است آن گزارش خيلي شديد و بليغ است. «نبأ» يعني خبر، «أنبأ» يعني خبر داد؛ «نبّأ» يعني خبر فراوان با ترس. فرمود ما آن روز انسان را با تمام جريانش آگاه ميکنيم ﴿ينَبَّؤُ الْإِنسَانُ يوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ﴾؛ بعد ميفرمايد چه احتياج که ما گزارش بدهيم؟ اين «بل»، «بل» اضرابيه است. او خودش تمام پروندهها همراه خودش است ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ﴾ نه «بصيرٌ»؛ آن مبتدا مذکر، خبر که نميتواند مؤنث باشد؛ اين «ة» در «بصيرة»، «تا»ي مبالغه است نه «تا»ي تأنيث. يعني انسان خيلي خيلي علامه است نسبت به خودش که چه کار کرد. ﴿بَلِ الْإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ﴾ آن مبتدا، ﴿بَصيرَةٌ﴾ خبر آن است، اين «ة» «تا»ي مبالغه است فرمود چه حاجتي است ما به او بگوييم؟ او خودش ميداند که چه کار کرده است. خودش ميداند که چه موقع بيراهه رفته و راه چه کسي را بسته است ميداند. بله اگر انسان ـ معاذالله ـ خاک ميشد که اين حرفها نبود اما انسان هرگز زميني نيست هرگز آسماني نيست اين دو نبش فرو ميپاشد و انسان هست که هست که هست به لقاي الهي.
اميدواريم خداي سبحان به برکت خونهاي پاک شهدا، اين نظام را اين ملت را اين فداکاريهاي مسئولين پاک را که در جمع اينها هستند و شما مردم بزرگوار را و حوزويان را و دانشگاهيان را مشمول دعاي ويژه وليّ عصر(ارواحنا فداه) قرار بدهد! و امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد! و خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگرداند! و امنيت و اقتصاد و آرامش و آسايش اين ملت را به عنوان بهترين کالا و برکت روز عيد نصيب اين ملت بفرمايد! و اين ادعيه را در حق همه مؤمنين و شما عزيزان مستجاب بفرمايد و اين کشوري وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرمايد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. تحف العقول، النص، ص490.
[2]. تحف العقول، النص، ص496.
[3]. سوره ملک، آيه11.
[4]. سوره نور، آيه24.
[5]. سوره فصّلت، آيه21.
[6]. سوره بقره, آيه197.
[7]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج75، ص380.
[8]. سوره شوري، آيه53.
[9]. سوره بقره، آيه156.
[10]. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
[11]. معالم الدين، ص11.
[12]. بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلی الله عليهم، ج1، ص3؛ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص387.
[13]. ديوان سنايي، قصيده90.
[14]. هاتف اصفهانی، ديوان اشعار، ترجيع بند(که يکی هست و هيچ نيست جز او).
[15]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[16]. سوره نور، آيه45.
[17]. مفردات ألفاظ القرآن، ص771.
[18]. سوره توبه، آيه33؛ سوره فتح، آيه28؛ سوره صف، آيه9.
[19]. سوره أنفال، آيه28.
[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت93.
[21]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص76.
[22]. سوره فجر، آيات15 و 16.
[23]. سوره اعراف، آيه8.
[24]. سوره أعراف، آيه198.
[25]. سوره قيامة، آيه13.