اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية اللّه في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».
مقدم شما بزرگواران، برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مسلمين، ملت ما و شما بزرگواران است مرحمت بفرمايد.
بحثهاي نهج البلاغه به کلمات پاياني اين کتاب شريف در طي اين سالها گذشت. مستحضريد که اين کلمات نوراني يا جزء خطبههاي رسمي آن حضرت است يا جزء نامههاي رسمي آن حضرت است يا جزء وصايا و عهود رسمي آن حضرت است وگرنه اين طور نيست که حضرت اين کلمه را يکجا گفته باشد؛ البته گاهي اتفاق ميافتد که يک جملهاي را در يک محفلي بفرمايد وگرنه غالب اينها مثل خطب يا نامهها يا وصايا يا عهود آن حضرت است مخصوصاً اين بخشها که جزء وصايايي است که وجود مبارک آن حضرت به فرزندش امام مجتبي(سلام الله عليه) دارد.
فرمود: «الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ»؛[1] فقيه کسي است که جامع علم و عمل باشد از يک سو؛ جامع حکمت نظر و حکمت عمل باشد از سوي ديگر. آنکه جامع معقول و منقول است جامع نظر و علم است تازه جمع مکسّر کرده است؛ آنکه جامع بين معقول و منقول و مشهود است او جمع سالم کرده است. يک وقت است که کسي چند سال درس ميخواند او جمعي نکرده است بخشي از علوم را مثلاً در حکمت نظري ياد گرفت؛ البته عالم است محترم است اهل بهشت است پيروان او اهل بهشتاند بحث در اين نيست که چه کسي سعادتمند است، اين بخشها همه برای سعادتمندهاست؛ منتها مستحضريد قرآن کريم تنها سعادت و بهشت رفتن را کافي نميداند ميفرمايد مردان الهي کساني هستند که ﴿إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيماناً﴾[2] اين تازه يک بخش است.
بعد از اينکه اين ايمان را مزيد کرد زائد کرد، در سوره «انفال» يک بيان، در سوره «آل عمران» بياني ديگر؛ ميفرمايد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[3] اين بخش مياني است. وقتي به کمال علمي رسيد ميفرمايد: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[4] اين طور نيست که «لام»ی در اينجا حذف شده باشد که با آيه موافق باشد؛ «هم» يعني «هم»! يعني خود شخص ميشود درجه. اينکه ميگويند «اتحاد عاقل و معقول، عالم و علم، حاکم و حکمت» از همين قبيل است. ما هيچ دليلي نداريم که بگوييم اينجا «لام»ي حذف شده است نخير، خود اين شخص بهشت است.
اين بيان نوراني حضرت رسول(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) که فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»[5] گرچه روايات بيش از اين مقدار است و آن طوري که مرحوم ابن بابويه جمع کردند سي روايت است، غالب اينها «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»[6] است؛ اما در يکي دو تا روايت دارد که «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ هِيَ الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا»؛ من شهر حکمت هستم حکمت، بهشت است و اي علي، تو درِ اين شهر بهشت هستي. اينها مجاز نيست. گفت: «خويش را تأويل کن ني ذکر را».[7] اگر يک مطلب بلندي در قرآن يا روايات آمده اگر هيچ راهي نباشد مگر تأويل، انسان تأويل ميبرد؛ اما اگر اوجي دارد و خود انسان بايد بالا برود تا خودش را تأويل کند نه اين حديث را، چرا بالا نرود و آن حديث را نفهمد، فرمود: من شهر حکمت هستم.
اين جمعي که ميکنند ميگويند بعضي جامع معقول و منقولاند، اين جمع گاهي جمع سالم است کسي است که در علوم عقليه مجتهد مسلّم، در علوم نقلي مجتهد مسلّم، اين جمع سالم کرده است؛ ولي نسبت به شهود، تازه يا ناقص است يا اگر هم جمعي دارد جمع مکسّر است. عالم کامل کسي است که جامع بين معقول و مشهود و منقول باشد؛ يعني بين علوم نقلي، فلسفه و کلام، عرفان و شهود جمع سالم کرده باشد که لحظهاي از شريعت بيرون نرود و مشهودات را هم ببيند، آنچه را که اصحاب خاص حضرت ميديدند.
فقيه کامل کسي است که هرگز کسي را و جامعهاي را نااميد نکند فرمود: «الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ» که مستحضريد آنچه در کتاب و سنت است اعم از اين فقه رايج ما فقه و تفسير و حديث و سيره معصومين(عليهم السلام) همه اينها جزء فقه است. فقه تنها به اين بحث احکام پنجگانه را فهميدن نيست؛ فقيه کامل کسي است که جامعه را اميدوار کند و نااميد نکند. سرّش آن است که کل جهان با اميد زنده است، چيزي که حاکم کل جهان باشد مديرکل باشد رهبري کل را بر عهده داشته باشد و از او بوي نااميدي بيايد در عالم نيست. ما منتقمي داريم در قبال رحيم، ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[8] اين درست است، رئوف و رحيم هم درست است؛ اما نقشه عالم به دست منتقم نيست، چه اينکه نقشه عالم هم به دست رحيم نيست، رحيم مقابل دارد و آن منتقم است که ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾ در قبال آن هم عفُوّ است رئوف است رحيم است. نقشه عالم به دست رحمان است و رحمان مقابل ندارد اين رحيم است که مقابل دارد و در قبال آن منتقم است.
کل عالم را رحمان دارد اداره ميکند ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛[9] ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ معادل «الله» است اين اسم اعظم است لذا شما در کتابهاي ادبي ملاحظه کرديد شواهدي که ميآورند چه در قرآن چه در روايات، ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ را هرگز صفت چيزي قرار نميدهند، هميشه موصوف است ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾[10] «الرحمن کذا». ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ مثل «الله» هميشه موصوف است ﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الْحُسْنَي﴾؛[11] «الله» هرگز صفت چيزي قرار نميگيرد يا مبتداست يا خبر است ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾؛[12] ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ هم يا مبتداست يا خبر است هرگز صفت براي چيزي قرار نميگيرد، آن که صفت قرار ميگيرد رحيم است که مقابل دارد به نام منتقم، وگرنه کل نقشه عالم را ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ دارد اداره ميکند؛ لذا هيچ کس در هيچ مقطع حق نااميدي ندارد و اگر کسي نااميد باشد معنايش اين نيست که ديگر کسي نيست که مشکل مرا حل کند، اين است که ميگويند يأس از رحمت خدا کفر است. چرا کفر است؟ «لَا يَيْأَسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّه»؛ «آيس» يعني «آيس»، نه مأيوس. مأيوس حالا يا مفعول است يا معناي مفعولي را دارد، نبايد بگوييم مأيوس شد، بايد بگوييم «آيس» شد؛ به هر حال آيس شدن، نااميد شدن با ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ سازگار نيست چرا يأس از رحمت خدا کفر است؟ ﴿لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ﴾،[13] براي اينکه معناي آن اين است که ديگر کسي نيست که مشکل مرا حل کند!
يک وقت است کسي ميگويد من آن لياقت را ندارم، مطلبي ديگر است؛ اما اگر يأس او به اين آيس باشد به اين معنا که ديگر در اين عالم کسي نيست که مشکل مرا حل کند اين ميشود کفر ﴿لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ﴾؛ کل جهان را ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ دارد اداره ميکند، وقتي ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ دارد اداره ميکند انسان در تمام موارد ميتواند بگويد خدا. در تمام حالات ميتواند بگويد مشکل مرا تو حل ميکني.
سه جمله نورانی است، دو جملهاش معروف است، اما اين جمله سوم به قدري شيرين است که خدا ميداند! آن سه جمله که دو جملهاش معروف است اين است «يَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ» اين معروف است، «وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ» اين هم معروف است؛ سومي اين است: «يَا مَنْ يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيمَا يَشَاءُ مِنَ الْأَشْيَاءِ» خدايا! تو مثل يک طبيب نيستي که دستش بسته باشد؛ طبيب اگر بخواهد بيماري را دارو بدهد داروها مشخص است، يا شربت است يا فلان است اما شفا آنچه را که تو بخواهي «لطف آنچه تو انديشي حکم آنچه تو فرمايي»،[14] نه اينکه علم تو تابع طب باشد، طب تابع خواست توست. تو اگر خواستي با آبي که يک کسي خواند و صلواتي و يا ذکري در آن دميد، شفا بدهي هر بدخيمي را شفا ميدهي؛ اين طور نيست که حالا تو منتظر باشي، فلان دارويي که کم است يا تحريم کردند يا ميدهند يا نميدهند، نه! «يَا مَنْ يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيمَا يَشَاءُ مِنَ الْأَشْيَاءِ».
غرض اين است که درست است که طبيب محض اوست، «طبيب اگر دوا دهد در آن دوا شفا بوَد»، ولي «حبيب اگر جفا کند در آن جفا وفا بود». او دستش بسته نيست؛ تمام گياهان عالم را چه کسي آفريد؟ اين خاصيتها را چه کسي به آنها داد؟ اين طور نيست که ذات اقدس الهي قدرتش، تابع گياه و فلان عنصر و فلان ماده و مانند آن باشد، بلکه کل جهان تابع خواست اوست؛ «يَا مَنْ يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيمَا يَشَاءُ مِنَ الْأَشْيَاءِ» اگر گفتيم فلان توسّل، فلان دعا، فلان ذکر، فلان غذا، در آنجا نذري وجود مبارک علي اصغر ميدهند، کسي رفت و يک لقمه خورد و شفا گرفت، ما دليلي بر نفي نداريم «يَا مَنْ يَجْعَلُ الشِّفَاءَ فِيمَا يَشَاءُ مِنَ الْأَشْيَاءِ».
غرض اين است که مهندسي کل عالم به دست ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ است نه «الرحيم». رحيم همان رحمت خاصه است که مؤمنين است که ﴿وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ﴾[15] به مؤمنين در قبال منتقم. پس کسي که جمع کرده است بين معقول و مشهود و منقول و به هر حال جمع بين قرآن و عترت، جمع بين علوم عقلي و نقلي، يک فقيه کامل است، هرگز حرف نااميدکننده نميزند جامعه را هميشه اميدوار ميکند «اَلْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ». يک وقت است که کسي کافر محض بود در همين صدر اسلام هست که عمري را بتپرستي کرد و عمري را در برابر پيغمبر ايستاد، آخرين لحظه ـ در قصه هم هست در تاريخ هم هست ـ توبه کرد و بدون اينکه يک رکعت نماز بخواند در همان جا حادثهاي پيش آمد و رحلت کرد مستقيماً به بهشت رفت او که کاري نکرد، گفت خدايا آمدم آخرين بار بود و فرصت نکرد موقع نماز نشد تا نماز بخواند به ماه روزه هم نرسيد تا روزه بگيرد همين! عمرش تمام شد؛ اين خداست منتها ما بايد خودمان را به او بسپاريم کجا لايق هستيم و کجا لايق نيستيم هرگز حق نااميد شدن نداريم. وجود مبارک حضرت امير فرمود فقيه کامل کسي است که هرگز جامعه را نااميد نکند.
مستحضريد که اين فقه، يک فقه اصطلاحي است که ما در حوزهها مشغول هستيم؛ يک فقه در قرآن و روايات آن معناي جامع را دارد که ﴿لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ انذار برای بحثهاي تفسيري است برای آيات تفسيري است برای آيات انتقام است و مانند آن ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ لِيُنْذِرُوا﴾[16] نه «ليبلغوا»، نه اينکه احکام شرعي را بگويند، احکام شرعي را ميگويند ﴿لِيُنْذِرُوا﴾، تبليغ ميکنند ﴿لِيُنْذِرُوا﴾، اصل آن ﴿لِيُنْذِرُوا﴾ است. اين ﴿لِيُنْذِرُوا﴾ به بحثهاي تفسيري و روايي که مربوط به آيات معاد است آيات اخلاقي است خواهد بود.
غرض اين است که حضرت فرمود: «اَلْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»؛ حالا دهها تحريم باشد درِ رحمت الهي که تحريم نيست کار هم به دست اوست منتها ما وظيفهاي داريم که کوتاهي نکنيم اين درست است، مسئولين ما موظفاند شب و روز تلاش کنند در خدمت مردم اين درست است؛ اما ما بگوييم راه بسته است اين را حق نداريم. فلان کس تحريم کرد فلان جا تحريم کرد، ما ديگر راهي نداريم، اين را ما حق نداريم.
پس «فهاهنا امورٌ ثلاثة»: يکي اينکه خودمان تا ميتوانيم تلاش و کوشش کنيم. يکي اينکه بر مسئولين ما لازم است عالمانه و محققانه شب و روز تلاش و کوشش کنند، اين دو تا. سوم اينکه ما حق نداريم وقتي نااميد شويم که بگوييم حالا راه بسته است حالا چه کنيم اين را ما حق نداريم؛ براي اينکه ما به خداي ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ مرتبط هستيم که قدرتش نامتناهي است. اين قصه را که قبلاً هم به عرض شما رسيد! مرحوم کليني خدا غريق رحمتش کند کتاب شريف کافي ميدانيد هشت جلد است همهاش نور است؛ اما جلد اول و دوم خيلي عميق و علمي است، جلد سوم تا هفتم اين پنج جلد در فقه است، جلد هشتم آن خيلي شيرين است قصههاي شيرين، حکايتهاي شيرين، روايتهاي شيرين. در آنجا دارد وقتي خليفه سوم يعني کسي که خود را به خلافت مينامد خواست اباذر(رضوان الله تعالي عليه) را از مدينه به ربذه تبعيد کند، نميدانم ربذه تشريف برديد يا نه! مشرّف شديد يا نه! يک روستاي بسياري ضعيف و کوچکي است که الآنش آباد نيست چه رسد به آن وقت. قبر شريف اباذر هم در آن سنگها دفن است قبر مصطلحي نيست. خواستند آن روز او را به ربذه تبعيد کنند، اين هم چند تا بز بيشتر نداشت، نه آب کافي داشت نه علف کافي داشت و گفتند کسي حق ندارد اباذر را بدرقه کند، او بايد به ربذه برود تبعيد شود. ربذه يک روستاي بسيار بسيار کوچک بين مکه و مدينه است؛ ولي وجود مبارک حضرت امير اعتنايي نکرد و حضرت امام حسن و امام حسين اعتنا نکردند بعضي از اصحاب اعتنا نکردند، اينها تا آن مرز وداع، اباذر را بدرقه کردند هر کدام فرمايشي فرمودند. وجود مبارک حضرت امير به اباذر فرمود: اباذر! اگر تمام روی زمين مثل مس فلزي باشد که هيچ گياهي از روي زمين نرويد و هيچ قطره باراني از فضا و هوا نبارد، خدا ميتواند بندهاش را روزي بدهد؛ اباذر عرض کرد من هم قبول دارم، اين علي است! اين يعني چه؟ يعني کليد اين نظام، نقشه اين نظام به دست «الرحيم» نيست که مقابل دارد، به دست ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ است؛ ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ دارد عالم را اداره ميکند ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾؛﴿اَلرَّحْمنُ﴾ مقابل ندارد لذا هميشه و همه جا ﴿اَلرَّحْمنُ﴾ موصوف است؛ لذا ما هيچ حق نداريم در هيچ مرحلهاي نااميد باشيم. به هر حال اين همه کفار با يک «لا اله الا الله» گفتن با شهادتين جاري کردن و با دو سه روز زندگي کردن، همه بهشتي شدند. مگر اين سلمان و اباذر و مقداد و اينها سوابق بتپرستي چندساله و چندين ساله نداشتند؟ همين طور بود. پس ميشود برگشت به رحمت و صفت رحمانيه الهي.
اما کلمه: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَی اللِّسَانِ وَ أَرْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِي الْجَوَارِحِ وَ الْأَرْكَانِ»؛[17] فرمود ما يک علم نازل داريم يک علم کامل داريم. گاهي علم نازل و کامل را به اين ابتدايي و متوسط و ميانرشتهاي و اينها تقسيم ميکنند اين تقسيم به لحاظ علم است. يک وقت تقسيم به لحاظ معلوم و واقعيت است، يک وقت تقسيم به لحاظ جامعيت خود علم است. فرمود نازلترين علم اين است که انسان چيزي را ياد بگيرد بخواهد تدريس کند يا بخواهد تأليف کند يا همين، در افقِ زبان اوست در منطقه دست اوست، با دست کتابهاي عميق علمي مينويسد، با زبان درسهاي عميق علمي بيان ميکند، اينها پستترين علم است؛ وضع، موضوع، يعني نهادين، پستترين.
رفيعترين علم آن است که از دست و زبان به جان بيايد به دل بيايد به چشم بيايد به گوش بيايد، آن چشمي که ـ خداي ناکرده ـ ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾[18] را عمل نميکند آن عالم نيست، آن دستي که گاهي روميزي ميگيرد گاهي زيرميزي ميگيرد عالم نيست، آن قلبي که به دنيا گرايش دارد به «عَفْطَةِ عَنْز»[19] گرايش دارد عالم نيست. فرمود پستترين علم آن است که فقط در دست و زبان باشد، خوب حرف ميزند خوب درس ميگويد، خوب کتاب مينويسد همين! اين به درد چيزي نميخورد. رفيعترين علم و برجستهترين علم آن است که در تمام اعضا و جوارح او ظهور کند اين است که در دستورات ديني ما گفتند که «من لا ينفعک لحظه لا ينفعک لفظه»؛ آنکه ديدارش نتواند انسان را عوض بکند، لفظ او هم عوض کننده نيست. آن عالمي که شما همين که ديدي چگونه زندگي ميکند شما را عوض نميکند، لفظ او هم عوض نميکند؛ «من لا ينفعک لحظه لا ينفعک لفظه». به عيساي مسيح(سلام الله عليه) گفتند با چه کسي بنشينيم؟ فرمود «مَنْ تُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ»[20] آن کسي که ديدارش گفتارش رفتارش شما را به ياد خدا بيندازد.
اما کلمه بعدي: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ» ـ اين هم به کسر ضبط کردند هم به فتح ـ «كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ [الْحِكْمَةِ] الْحِكَمِ»؛[21] ظاهر اين همان طوري که ابن ابي الحديد معنا کرد،[22] حکيم بزرگوار ابن ميثم معنا کردند اين است که همان طوري که زمان فصلي دارد به نام بهار، فصلي دارد به نام پاييز، زمان گاهي شاداب است زمان، زمان شادابي است، گاهي پژمرده است؛ دلها هم گاهي بهاري دارد و پاييزي، گاهي شاداب است گاهي افتاده است بيميل است خسته است. اگر دلهاي شما خسته است آن را با کلمات حکيمانه و ظريف و لطيف شادابش کنيد. بهارِ دل به اين است که انسان يک کلمات لطيف و پيامهاي لطيف و شعرهاي لطيف و حديثهاي لطيف و معاني لطيف را به دل عرضه کند. فرمود همان طوري که ما در فصلهاي مختلف جهان طبيعت بهاري داريم و پاييزي، دلها هم گاهي بهاري دارد و پاييزي، وقتي پاييزش فرا رسيد و دل خسته است با طرائف حِکَم، آن را شاداب کنيد؛ يعني آن ادبيات لطيف، آن کلمات لطيف، آن کلمات موعظه کننده، آن کلمات که بياعتباري دنيا را تبيين ميکند اينها را که مطالعه کنيد خستگي ذهن، خستگي دل برطرف ميشود حادثهاي ديدي، افرادي ديدي، صحنهاي ديدي، پژمرده شديد متأثر شديد اين کلماتي که دنيا را وصف ميکند وظيفه ما را در اين دنيا تبيين ميکند آنها را که مطالعه کنيد بهاري نصيب شما ميشود.
اين را چه ابن ابي الحديد چه جناب ابن ميثم اين طوري معنا کردند. اما برخي از شارحان نهج البلاغه گفتند که اين «طَرَائِفَ الْحِكَمِ» اختصاصي به مسائل علمي ندارد. حضرت ميخواهد بفرمايد هم آنها درست است هم اينها که ما ميگوييم و آن اين است که اگر يک وقت از مطالعه خسته شديد يا از اوضاع روزگار خسته شديد يا از رفتار بعضيها خسته شديد، يک مقدار هم سري به باغها بزنيد، سري به بستانها بزنيد، قدري هم به مناظر طبيعي سر بزنيد، شاداب شويد که خستگي شما برطرف بشود. اين اگر با يک بيان ديگري تکميل بشود قابل قبول است وگرنه بعيد است که يک انسان خسته را به باغ و پارک ببرند، آن وقتي حوادث تلخ مردم را ميبيند، آن اختلاس و نجومي را ميبيند، برود در پارک قدم بزند، اين افسردگي او برطرف بشود اين آن نيست. يک وقت است که نظير سعدي اين طرائف حکَم را در باغها پياده ميکند:
توحيدگوي او نه بنيآدمند و بس ٭٭٭ هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد[23]
يک وقت انسان ميبيند که در باغ اين چهچه بلبل را، «لا اله الا الله» ميبيند، چه اينکه «لا اله الا الله» او همين است، اين ميشود جزء «طراف الحکمَ». يک وقت ميخواهد در باغها و بوستانها بگردد و يک يا دو ساعت در پارک بگردد اين از آن طرف ميبيند يک عده اختلاس دارند يک عده نجومي دارند حالا اين يک ساعت در پارک بگردد، اين پاييز دلش را بهار نميکند. آنکه پاييز دل را بهار ميکند:
توحيدگوي او نه بنيآدمند بس ٭٭٭ هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد
اين بيان نوراني امام سجاد را نگاه کنيد، در همان جلد هشت کافي است که فرمود اين گنجشکها «بين الطلوعين» ميدانيد چرا اين قدر سروصدا ميکنند؟ اينها صبح بلند ميشوند، چون خدا فرمود خيلي از اينها هستند که صبح با دست خالي بلند ميشوند، شب با شکم سير ميخوابند، اين را او گفته، فرمود: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾[24] فرمود آقايان! اين حيوانات را ببينيد، بعضي اهل پساندازند مثل موش و مور، بله اين صبح با دست پر بلند ميشود شب هم شکمش سير است؛ اما شما ميليونها پرنده ميبينيد که از شرق به غرب از شمال به جنوب در پرواز هستند، صبح که از لانه درآمدند دستشان خالي است، شب که ميخوابند با شکم سير ميخوابند. ميليونها ماهي در دريا اين است ميليونها پرنده در فضا اين است. فرمود: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾ اهل ذخيره نيست روزياش را که حمل نميکند ﴿لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾. شما آنهايي هم که اهل بانک و ذخيره و ربا هستند که دستشان به حسب ظاهر پر است با شکم سير ميخوابند بسياري از مردم که صبح بلند ميشوند با دست خالي بلند ميشوند اينها هم ميتوانند با شکم سير بخوابند منتها غفلت نکنند؛ همين آيه باعث شد که عده زيادي از مکه به مدينه مهاجرت کردند که در نوبت قبل هم به عرض شما رسيد. فرمود خدا خداي موش و مور نيست خدا خداي موش و مور و کبک و تيهو و آهو و بلبل و مانند آن هم هست کدام بلبل اهل ذخيره است مثل موش؟ کدام کبک اهل پسانداز است مثل مور؟ اينها نيستند فرمودند: ﴿وَ كَأَيِّنْ﴾ ﴿كَأَيِّنْ﴾ يعني چقدر؟ فراوان، ﴿مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾.
در اين روايات که سراسر «کَلامُکُم نُورٌ»[25] است، فرمود کسي که وضع مالي او خوب است در کيف و در جيب او مال فراوان است، تکيه او به جيب و کيف خودش بيش از تکيه او به قدرت الهي باشد او مؤمن کامل نيست؛ او معلوم ميشود که مشکل دارد. درست است که خدا را شکر که داري، خدا را شکر که جيب ما پر است، خدا را شکر که کيف ما پر است، خدا را شکر که پسانداز داريم؛ اما اعتماد «بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ أَوْثَقَ بِمَا فِي يَدِهِ» اين ميشود توحيد. [26] انسان مالي دارد در دم دست است مالي هم دارد در گاوصندوق، به کدام اميدوارتر است؟ به آن گاوصندوق، براي اينکه آن در دسترس کسي نيست. فرمود مالي که نزد خدا داري به منزله يک گاوصندوق است در دست کسي نيست که سهم شما را بگيرد. خداي سبحان هم فرمود شما عائله من هستيد فرمود اگر مرا رها کرديد مشکل خودتان هست. اين با «علي» تعبير کرده آيه شش سوره مبارکه «هود»: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[27] فرمود من مسئول هستم شما عائله من هستيد، چگونه ميشود که من شما را رها کنم؟ اما شما بيايد بگيريد ما داريم سهميه را ميدهيم شما اينجا را رها کرديد رفتيد جاي ديگر، آنجا که خبري نيست.
تنها انسان نيست، فرمود شما چه کار داريد اين خرس قطبي، حالا شش ماه بايد بخوابد بله، من اين قدر به او ميدهم که شش ماه بخوابد، بعد بيدار بشود، اين به تو چه؟ اين ﴿مَا مِن دَابَّةٍ﴾ مفيد عموم است. حالا چه کار داريد مار و عقرب نيش دارند يا فلان حيوان حرامگوش است يا «نجس العين» است؟ اين مخلوق من است عائله من است. فرمود من هم او را بايد اداره کنم هم اين را بايد اداره کنم هم انسانها را اداره کنم؛ منتها آنها ميگويند خدا شما نميگوييد. آنها به دنبال سفره من ميگردند شما مرا کنار گذاشتيد به دنبال زيد و عمرو رفتهايد، تقصير خودتان است. هيچ کسي نيست بگويد خدا و جواب نشنود اين خداست. اگر اين است جا براي اينکه انسان پاييز داشته باشد و بهار نداشته باشد و نتواند دل پاييزي را بهاري کند، تقصير خودش است.
غرض اين است که هم آن کلماتي که ابن ابي الحديد گفت و ابن ميثم تصديق کرد، اين حق است هم رفتن به پارکي که انسان صداي بلبل را به عنوان يک «لا اله الا الله» سعدي تلقي کند «هر بلبلي که زمزمه بر شاخسار کرد» آن وقت چنين کسي با روحيه و بانشاط برميگردد.
حالا ملاحظه بفرماييد اين کلمات را که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) در نهج البلاغه ذکر کردند، در کتاب شريف تمام نهج البلاغه صفحه 310 که حضرت فرمود: «فِي صِفَةِ مَنْ يَتَصَدَّی لِلْحُكْمِ بَيْنَ الْأُمَّةِ وَ لَيْسَ لِذَلِكَ بِأَهْل» کسي که حَکَم و حاکم شد بين مردم و صلاحيت اين را ندارد، مطالب و بياني فرمود. فرمود: «الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ وَ لَا يُرَخِّصُ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللَّه و لا ينزل العارفين الموحدين الجنة» و کذا و کذا اين در صفحه 310 است.
اما آن جمله ديگر که فرمود: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ» در صفحه 370 است که «في الحظّ علي الصدقة و بيان فوائدها»، اين جزء وصاياي آن حضرت است که چندين صفحه است و اين کلمه قصار يکي از آن کلمات نوراني است.
اما آنکه فرمود: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَی اللِّسَانِ» در صفحه 966 است که در وصاياي نسبت به وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) است.
من مجدّداً مقدم شما را گرامي ميدارم از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم که نظام ما رهبر ما مراجع ما حوزهها و دانشگاههاي ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه وليّاش حفظ بفرمايد!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد!
خطرات بيگانهها را به استکبار و صهيونيسم برگرداند!
امنيت و اقتصاد سالم، امانت سالم، آسايش سالم، طبّ سالم، رفاقت سالم، وحدت سالم همه نعمتهاي معنوي را بر اين ملت و بر شما بزرگواران برادران و خواهران ارزاني بدارد و بين ما و قرآن و عترت جدايي نيندازد و اين نظام را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري محافظت بفرمايد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت90
[2]. سوره انفال، آيه2.
[3]. سوره انفال، آيه4.
[4]. سوره آل عمران، آيه163.
[5]. الأمالي(للصدوق)، النص، 388.
[6]. التوحيد(للصدوق)، ص307؛ الأمالي(للصدوق)، النص، 345.
[7]. مثنوی معنوی مولوی، دفتر اوّل بخش59؛ «کردهای تاويل حرف بکر را ٭٭٭ خويش را تاويل کن نه ذکر را».
[8]. سوره سجده، آيه22.
[9]. سوره الرحمن، آيات1 ـ 4.
[10]. سوره فاتحه، آيه3.
[11]. سوره اسراء، آيه110.
[12]. سوره إخلاص، آيه1.
[13]. سوره يوسف، آيه87.
[14]. ديوان حافظ، غزل شماره 493؛ «در دايره قسمت ما نقطه تسليميم ٭٭٭ لطف آنچه تو انديشي حکم آنچه تو فرمايي ».
[15]. سوره بقره، آيه105.
[16]. سوره توبه، آيه122.
[17]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت92.
[18]. سوره نور، آيه30.
[19]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.
[20]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص39.
[21]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت91.
[22]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج18، ص246.
[23]. ديوان سعدی، قصيده شماره12.
[24]. سوره عنکبوت، آيه60.
[25]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.
[26]. عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص543.
[27]. سوره هود, آيه6.