جلسه درس اخلاق (1398/08/23)
اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم محمد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».
مقدم شما بزرگواران و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم و عيد سعيد ميلاد وجود مبارک رسول گرامي و امام صادق(عليهما آلاف التحية و الثناء) را به پيشگاه وليّ عصر و امت اسلامي و شما بزرگواران تهنيت عرض ميکنيم، اميدواريم ذات اقدس الهي توفيق فراگيري رهآورد وحي و نبوت را بهره همه ما قرار بدهد.
بحثهاي روز پنجشنبه که درباره نهج البلاغه بود به کلمات نوراني و کوتاه مدوّن در نهج البلاغه رسيديم گرچه سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) اينها را به عنوان کلمات حکيمانه ياد کرده است ولي غالب اينها جزء خطبهها يا نامهها يا دعاهايي است که از آن حضرت به يادگار مانده است؛ اين طور نيست که حضرت همين يک کلمه را در يک موقعيتي گفته باشد؛ البته برخي از کلمات همين طور است که در فرصتي از آن حضرت مطلبي را سؤال کردند حضرت مطلبي را جواب دادند.
از نظر بحثي رسيديم به کلمه 83، در کلمه 83 : «قَالَ ع لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ كَانَ لَهُ مُتَّهِماً أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ» کسي در محضر حضرت خيلي مدّاحي و ثناخواني کرد بيش از آن مقداري که معتقد بود درباره حضرت سخن گفت. حضرت فرمود من کمتر از آنم که تو گفتي، ولي بيشتر از آنم که در درونت داري؛ يعني اين نگرش منافقانه به سود تو نيست، گرچه ظاهراً در مدح من سخن ميگويي، ولي به اين مدح معتقد نيستي به کمتر از اين معتقد هستي و من بين خود و خداي خود، بيش از آنم که تو نسبت به من ميپنداري.
يک بيان نوراني از وجود مبارک حضرت رسيد، فرمود وقتي که از کسي تعريف ميکنند آن خط حمله آتش است ميدانيد در شبهاي عمليات و جنگ، بعضي از شبها شبهاي عمليات و حمله نبود، بعضي از شبها يا روزها زمان حمله بود. آن زمان حمله که خط آتش فعّال است خيلي بايد مواظب بود. حضرت فرمود وقتي از کسي دارند تعريف ميکنند آن خط حمله آتش است اگر ـ خداي ناکرده ـ اين شخص باور کند و زمينه تکبّر او فراهم بشود وسيله سقوط اوست، هيچ وقت دنبال مدّاحي زيد و عمرو برود که از او تعريف بکنند مخصوصاً آن وقتي که دارند از او تعريف ميکنند اين زمان حمله دشمن يعني شيطان است بايد انسان خيلي مواظب باشد.
براي اين کار به ما دو تا دستور دادند گفتند يکي خودستاني چيز بسيار بدي است؛ يکي خودستاني چيز بسيار خوبي است. خودستايي يعني خوديِ خود را از خود بگير، وقتي خودي خود را گرفتي فقط بندگي خدا ميماند آلوده نيست؛ ولي وقتي خودستاني کردي، خودت را ستودي، اين غبار جلوي آن بندگي مينشيند اين بندگي را ضعيف ميکند لذا بندگي را نميبيني. اگر کسي خودستاني کرد خودش را ستود گذاشت کنار فقط بنده ميماند در استغفارها ميگويند: «أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ مَنْ يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْت»[1] فقط بندگي ميماند، اگر يک چنين چيزي بود اين دعا يقيناً مستجاب است و اما اگر خودستايي بود که خودش را بستايد و تعبير کند چه دوست داشته باشد که خودش خودش را معرفي کند يا ديگران، اين همان خط حمله آتش است.
حضرت فرمود تو تعريفي که از من ميکني که معتقد نيستي، ولي من بين خود و خداي خود اوصافي دارم که تو به آن معتقد نيستي. اين جمله را وجود مبارک حضرت امير در ذيل يک کلماتي فرمود که آن را عرض ميکنيم که در ضمن کدام خطبه گفته است. سيد رضي در يک خطبه مفصلي که چندين صفحه است، سه چهار جمله را از آن چند صفحه انتخاب ميکند و در اينجا ذکر ميکند. اين کلمه، يک کلمه خاصي نيست که حضرت در يک فرصت مناسبي فرموده باشد. «قَالَ ع لِرَجُلٍ أَفْرَطَ فِي الثَّنَاءِ عَلَيْهِ وَ كَانَ لَهُ مُتَّهِماً» هم او را متّهِم ميکرد که کمتر از اين است و خود حضرت هم نزد او متّهَم بود که فاقد اين کمالات است. فرمود: «أَنَا دُونَ مَا تَقُولُ وَ فَوْقَ مَا فِي نَفْسِكَ»؛[2] من کمتر از آنم که تو ميگويي چون بيش از آنچه من هستم مدح کردي و برتر از آنم که در قلبت نسبت به من هست. مرا آن اوصافي که دارم بندگي خاصي که نسبت به خدا دارم مرا با آن قبول نداري؛ پس من کمتر از گفتار تو و برتر از عقيده تو هستم.
کلمه ديگري که اين را در جواب يک نامه مرقوم فرمودند: «بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً»؛[3] در يکي از جبهههاي جنگ مسئول آن جبهه براي حضرت نوشت ما کشته زياد داديم مخصوصاً از فلان قبيله؛ حضرت فرمود نگران نباش شهدا زياد داديم بله! اما «بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً»؛ خانوادههاي شهيد ميمانند گرامياند فرزندان فراواني خدا به اينها خواهد داد، دودمان اينها منقرض نميشود؛ اما آنها که کاري به جنگ و جبهه نداشتند نسبت به جبهه بيتفاوت بودند نسبت به جنگ بيتفاوت بودند شهادت را استقبال نميکردند آنها منقرض ميشوند؛ نگران نباش! نگو فلان قبيله شهيد زياد داد «بَقِيَّةُ السَّيْفِ» يعني شمشير که اثر کرد يک مقدار باقي گذاشت اينها ماندنياند. در شرح اين جمله نهج البلاغه شهادت و ماندگاري اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان نمونه ذکر شد چون بيشترين شهيد را خاندان عصمت و طهارت چه قبل از کربلا چه در کربلا چه بعد از کربلا دادند و جمعيت اينها هم زياد نبود، اما سادات به لطف الهي شرق و غرب عالم را گرفتند. فرمودند اينها ريشههاي همان خانوادههاي معظم شهدا هستند، خداي سبحان هرگز اين دودمان را اين خاندان را اين خانوادهها را تنها نميگذارد اينها «بَقِيَّةُ السَّيْفِ» هستند؛ يعني شمشير خيليها را از بين بُرد چند نفري ماندند اينها ماندنياند فرمود نگران نباش. نامهاي که براي حضرت نوشتند که ما خيلي کشته داديم و خيليها شربت شهادت نوشيدند اين يک جمله است چيز رسمي نيست از نامهاي گرفته باشند از خطبهاي گرفته باشند اين طور نيست. در اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه صفحه 855، حسين بن منذر براي وجود مبارک حضرت امير اين چنين نوشت: «لما کتب إليه» که «ان الحرب اکثرت في ربيعه» يعني در قبيله ربيعه خيلي کشته شد؛ «فوقع امير المؤمنين (عليه السلام)» توقيعي مرقوم فرمودند، همين يک جمله است: «بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً»؛ خانوادههاي شهدا منقرض نميشوند ميمانند، فرزندان فراواني خدا به اينها ميدهد، نام اينها را خدا زنده نگه ميدارد، پاداش اينها را در آخرت ميدهد که حرفي در آن نيست اما در دنيا اينها ماندنياند باقياند.
چند گروه را ذات اقدس الهي، به برکت همين ائمه فرمودند اينها ماندنياند؛ درباره علما فرمود: «العُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ»[4] در کتابها ميمانند در حوزهها ميمانند در دانشگاهها ميمانند در افکار ميمانند در قلوب ميمانند نام و ياد اينها ميماند براي اينکه آثار اينها زنده است. درباره خانوادههاي شهدا فرمود اينها منقرض نميشوند اينها ماندنياند؛ يک نفر يا ده نفر از اين خاندان برود، دهها نفر ذات اقدس الهي از خاندان اينها نگه ميدارد. آن شخص از ميدان جبهه اين را نوشت که «أکثرت» اين «سيف» در ربيعه. قبيله ربيعه خيلي کشته دادند حضرت همين نيم سطر را مرقوم فرمود. فرمود: «بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً»؛ اينها «بَقِيَّةُ السَّيْفِ»اند يعني شمشير خيليها را از پا درآورد چند نفري ماندند اينها ماندنياند؛ برکات اينها، فرزندان اينها به مقاماتي ميرسند، جمعيت اينها، کثرت خاندان پيدا ميشود، نام اينها هميشه زنده است. ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[5] کاري انسان درباره خدا بکند در راه خدا بکند ممکن نيست که فراموش کند؛ حالا يکي را ده برابر يا صد برابر يا هزار برابرعطا ميکند اين مربوط به حُسن نيت است مربوط به حُسن عمل است.
وجود مبارک زينب کبري(سلام الله عليها) هم سوگند ياد کرد فرمود قسم به خدا نميتوانيد ما را از پا در بياوري ما ماندني هستيم «فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا».[6] وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) که سالروز ميلاد پربرکت آن حضرت است جهاني فکر ميکرد. بعضي از بزرگان که اربعين نوشتند مستحضريد اين اربعيننويسي جزء سنتهاي خوب بود حالا «مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً»[7] وادارشان کرد يا علل و عوامل، اين رسم شد اربعين حديث يا در تفسير يا در فقه يا در کلام يا در فلسفه يا در حقوق يا در اخلاق اينها را مينوشتند. در همان اوايلي که ذات اقدس الهي سور قرآني را نازل کرد فرمود تو جهاني هستي. در سوره مبارکه «مدّثر» سه بار کلمه بشر تکرار شده است: يکبار حرف مخالفان و معاندان است که در اتاق فکر نشستند گفتند ما چه بگوييم؟ نتيجه آن مشورتها که وليد و امثال وليد اعلام کردند اين بود که ما دو رسالت را انکار کنيم يک حرف عادي را هم بپذيريم بگوييم رسالتي از آسمان به زمين نيامده، يک؛ رسالت زميني هم نداريم دو، نه ـ معاذالله ـ فرشتهاي از آسمان آمده نه ـ معاذالله ـ اين شخص پيامبر است پس چيست؟ اين حرفهايي است که خودش ساخته به ما ميگويد: ﴿إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ﴾[8] يک آدم عادي است نه از آسمان خبري است نه او سمَتي دارد، حرف عادي است؛ اين را در سوره مبارکه «مدّثر» بيان کرد.
آنگاه ذات اقدس الهي بعد از چند آيه دو بار کلمه بشر را ذکر ميکند ميفرمايد اينکه آنها گفتند بايد بدانند اين ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾،[9] يک؛ ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾؛[10] دو؛ يعني ما حقوق بشر آورديم براي بشر کتاب آورديم نه براي عرب، اين براي عرب قدم اول است. آن سورههايي که عتيق است کهن است نه کهنه، در اوايل بعثت نازل شد ميگويند جزء عتائق است؛ فلان سوره جزء عتائق است عتيق است انتکّه است اين قديمي است. اين سوره «مدّثر» جزء عتائق است. در سوره مبارکه «مدّثر» فرمود تو حرف جهاني ميزني ﴿نَذيراً لِلْبَشَر﴾، ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾ در سوره مبارکه «فرقان» آمده ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾.[11] اين پيامبر که جهاني است، هر سه بخش را با اين وصفي که در اين رساله اربعين از صدر الدين قونوي آمده با اين وصف بيان کرده است. يک بخش از آن ملي و محلي است که مربوط به مسلمانهاست، يک بخش از آن منطقهاي است که مربوط به مسلمين و يهوديها و مسيحيهاست که خدا و قيامت و وحي و نبوت را قبول دارند. بخش سوم آن، بخش بينالمللي است که بشري است، چه مسلمان چه ملحد چه کافر چه کمونيست چه پاک چه ناپاک، براي همه آمده و با همه هم حرف ميزند.
اين بيان که در آن رساله اربعيني آمده اين است «إِذَا الْتَفَتَ الْتَفَتَ جَمِيعاً»[12] اصلاً وصف پيامبر اين بود خُلق و خوي پيامبر همين بود.[13] وقتي با کسي مواجه ميشد حرف ميزد تمامرخ او را نگاه ميکرد به او احترام ميگذاشت چه کافر چه غير کافر. الآن شما ميبينيد کسي که با ديگري حرف ميزند يک گوشه چشمش مواظب دوربين است، مخاطبي که با آدم حرف ميزند بايد تمامچهره به او نگاه کند يک گوشه چشمش جاي ديگر را نگاه کند حرمت او محفوظ نيست. فرمود: «إِذَا الْتَفَتَ الْتَفَتَ جَمِيعاً»؛ تمامرخ مخاطب را ميديد به او احترام ميکرد حالا چه کافر چه مسلمان. اين کسي که جهاني فکر ميکند جهاني ميانديشد جهاني رهبري دارد جهاني برنامه دارد اين است و امروز ميلاد چنين ذات مقدسي است آن هم که امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) است هم همين راه را ادامه داد همين فکر را ادامه داد. اين بيان نوراني امام صادق در بخشهاي وسيعي هم همين مضمونات را به ما افاضه کرد آن هم از غرر بيانات خود پيامبر استفاده کرده است و به صورت شاگردپروري حوزههاي فراواني را داشت که ميراث پربرکت امام باقر و امام صادق الآن حوزههاي علميه را تغذيه ميکنند.
غرض اين است که اين «بَقِيَّةُ السَّيْفِ أَبْقَی عَدَداً وَ أَكْثَرُ وَلَداً» اين نصف خط جواب نامهاي است که وجود مبارک حضرت امير مرقوم فرمود درباره کسي که از ميدان جنگ اين حرفها را نوشت و در صفحه 855 کتاب شريف تمام نهج البلاغه آمده است.
اما جمله بعدي که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) نقل ميکند اين است فرمود: «مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِي أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ».[14] خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد مرحوم علامه را! او خيلي به آساني ميگفت نميدانم در بسياري از موارد که سؤال ميشد ميفرمود نميدانم. بيان نوراني حضرت امير اين است که اگر کسي در هر زمينهاي چه مورد مشورت قرار بگيرد چه خودش بخواهد مقاله بنويسد چه بخواهد حرف بزند در هر جايي اظهار نظر ميکند مرگگاه او را تير گرفته است. يک وقت تير ميآيد به پاي آدم ميخورد سنگ ميآيد به پاي آدم ميخورد اينجا مرگش قطعي نيست؛ اما اگر اين تير به مغز او رسيد يا آن سنگ رسيد او رفتني است. فرمود اگر دهن کسي باز باشد در هر مطلبي حرف بزند همه جا مدّعي علم باشد «أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ»؛ يعني مرگگاه او مورد اصابه تير قرار گرفت اين مرده است. قهراً ناچار است خلاف بگويد يا دروغ بگويد يا کسي را گمراه بکند؛ به هر حال هر کسي که نميداند اظهار نظر بکند او افتاده است و در بعضي از تعبيرات ديني آمده است که عناصر محوري عالِمشدن سه چيز است: کتاب و سنت و عقل در کنار او و «قَوْلَ لَا أَدْرِي». همانطوري که قرآن منبع است روايت منبع است عقل چراغ است سراج است نه صراط. عقل در مقابل شرع نيست، شرع گاهي به وسيله قرآن و روايات حل ميشود گاهي به وسيله عقل شرع، شرع است و عقل، عقل. شرع، صراط، راه، مهندسي دارد عقل ميفهمد. عقل ـ به نحو سالبه کليه ـ هيچکاره است، حتي در مسئله حُسن عدل ميگويد عدل حسَن است اما چه طور بايد باشد که عدل باشد؟ سهام ميراث چه طور بايد باشد که مخالف عدل باشد خداوند فرمود شما که نميدانيد اسرار چيست از آينده خبر نداريد از گذشته خبر نداريد، دست به اين سهام ميراث نزنيد اينها را نميدانيد. عقل چراغ است از چراغ راهسازي و مهندسي ساخته نيست؛ صراط يعني راه به دست خداي سبحان است که راه تعيين ميکند اما کجا راه است کجا چاه نيست چراغ تشخيص ميدهد که «العقل سراجٌ و الشرع صراطٌ»؛ صراط يعني صراط، سراج يعني سراج. عقل کار مهندسي ندارد عقل کار چراغ و روشنگري دارد.
حالا وجود مبارک امام صادق در اين زمينه بيانات نوراني فراواني دارد، وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) بيانات فراواني دارند و حضرت با اين بيانات، جهاني فکر ميکرد؛ لذا همين که اوضاع داخلي يک مقدار آرام شد، فوراً برای خسروپرويز نامه نوشت براي قيصر روم نامه نوشت. دو قطب محوري در جهان آن روز بودند يکي شاهنشاهي ايران بود در شرق حجاز يکي هم قيصر روم بود در غرب حجاز. ايران يک کشور شاهنشاهي بود ما به اين کشور و به عظمت اين کشور هم افتخار ميکنيم. کشور سلطنتي نبود کشوري نبود که شاه داشته باشد کشوري بود که شاهنشاه داشت؛ شاهنشاه يعني شاه شاهان. بسياري از کشورهاي اطراف ايران که شاه داشتند اينها باج ميدادند ماليات ميدادند زير مجموعه ايران بودند. براي اين کشور بزرگ شاهنشاهي، وجود مبارک حضرت نوشت که ميآيي يا تو را بياورم؟ اصلاً براي حجاز کسي حساب باز نميکرد، نه صنعتي بود نه کشاورزي. اما حضرت چون جهاني بود فرمود دين آمده، آن کسي که جهان را آفريد انسان را آفريد پيوند انسان و جهان را آفريد، به انسان گفت شما با مرگ نميپوسي از پوست به در ميآيي؛ حالا که از پوست به در ميآيي بايد به اين فکر باشي که آنجا چه خبر است، بعد از مرگ چه خبر است. اين بدن تو به خاک ميرود مگر روح آدم ميميرد، ما هستيم که هستيم ابدي هستيم اگر موجود ابدي هستيم بايد رهتوشه داشته باشيم.
اين بيانات نوراني که رسول گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود در جملههاي نوراني اميرالمؤمنين ظهور کرد فرمود خيلي از چيزهاست که مربوط به گذشته است و ما نبوديم، خيلي از چيزهاست مربوط به آينده و برزخ و معاد و قيامت است که ما خبر نداريم انسان درباره هر چيزي اظهار نظر بکند «أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ»؛ لذا آن بزرگان گفتند راه عالِمشدن غير از اينکه منبع علمي ما کتاب و سنت و عقل است، يک اصل ديگري هم هست که انسان چه در حوزه چه در دانشگاه بخواهد دانشمند بشود بايد آن اصل را داشته باشد و آن «قَوْلَ لَا أَدْرِي» نميدانم است. قرآن يک طرف، سنت يک طرف، براهين عقلي يک طرف اينها را آدم فحص ميکند؛ مهمترين عنصر در کنار آنها براي کسي که بخواهد دانشمند بشود «نميدانم» است؛ وقتي بگويد نميدانم به دنبالش ميرود و ياد ميگيرد. خيلي از چيزهاست که آدم نميداند تا به دنبال آن برود؛ به قول سنايي، اشياي ديگر را انسان جستجو ميکند پيدا ميکند، اول جستجو ميکند دوم مييابد؛ اما گفت درباره خدا اين طور نيست که او را با جستجو بيابي تا نيابي و نداني چه خبر است جستجو نميکني، همه چيز را تا نجويي نيابي رخ يار را تا نيابي نجويي؛ اصلاً نميدانيم که خدا چيست که دنبالش جستجو بکنيم کجا را جستجو بکنيم؟ از درون ما بايد اين معرفت بجوشد که بفهميم چه خبر است خدا را در دل بيابيم بعد تفصيلش را با درس و بحث و رياضت و کوشش و عمل صالح و مانند آن فراهم بکنيم. همه چيز را تا نجويي نيابي اما رخ يار را تا نيابي نجويي؛ لذا وجود مبارک حضرت امير فرمود که اعتراف به جهل که من نميدانم و بايد ياد بگيرم و به اهلش هم مراجعه بکنم.
اين جمله «مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِي أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ» در يک خطبه نوراني است به نام خطبه دوازده که در فضيلت علم و مانند آن است ذکر کرد و چندين صفحه است؛ در صفحه 156 تمام نهج البلاغه يک جلدي دارد که: «مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِي أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ» بعد «أيها الناس إن المنية قبل الدّنية» و مانند آن، که اميدواريم ذات اقدس الهي آن توفيق را به ما عطا کند که هم معارف قرآن و سنت و هم از کلمات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) استفاده کنيم و ايام پربرکت ميلاد نبي و وصي او(عليهما آلاف التحية و الثناء) را ارج مينهيم.
من مجدداً مقدم شما را گرامي ميدارم و اين عيد سعيد را به همه امت اسلامي و شما بزرگوران تهنيت عرض ميکنم.
پروردگارا تو را به اسماي حسنايت قسم امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملکت ما همه را در سايه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اوليايت محشور بفرما!
مسئله اقتصاد مملکت، امنيت مملکت، آرامش مملکت، آسايش مملکت، سهولت در ازدواج جوانان مملکت، نجات جامعه اسلامي از غده بدخيم طلاق، همه اينها را بر ما منّت بنه و ارزاني بدار!
دولت و ملت را با توفيقات الهي موفق بدار که مشکلات جامعه را هم سعي کنند هم درک کنند هم عمل کنند و برطرف کنند و اين ادعيه را در حق همه مؤمنين مستجاب بفرما و هر خطري که هست دامنگير استکبار و صهيونيسم بفرما!
کشورهاي ستمديده فلسطين و يمن را به لطف وليّات و اين نظام را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . الأمالي( للصدوق)، النص، ص25.
1.نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت83 .
[3]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت84.
[4]. تحف العقول، النص، ص170.
[5]. سوره مريم، آيه64.
[6]. اللهوف علی قتلی الطفوف / ترجمه فهری، النص، ص185.
3. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص49.
[8]. سوره مدثر، آيه25.
[9]. سوره مدثر، آيه31.
[10]. سوره مدثر، آيه36.
[11]. سوره فرقان, آيه1.
[12]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص317.
[13]. شرح اربعين صدر الدين قونوی، ص163 و 164.
.[14] نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت8.