اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم محمد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».
مقدم شما بزرگواران برادران و خواهران ايماني را ارج مينهيم و اولين روز ولايت و امامت و خلافت وليّمان و امام عصرمان را به پيشگاه آن حضرت و مقام معظم رهبري و مراجع بزرگوار تقليد و عموم علاقمندان قرآن و عترت و شما بزرگواران تهنيت عرض ميکنيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم فرج جامعه اسلامي را به فرج آن حضرت تعجيل بفرمايد و اين نظام را به دست صاحب اصلياش برساند.
بحثهاي روز پنجشنبه ما در شرح کتاب قيّم نهج البلاغه است ساليان متمادي به کلمات حکيمانه آن حضرت رسيد. آنچه در اين نوبت مطرح است کلمه نوراني هشتاد و يکم نهج البلاغه از کلمه قصار است. مستحضريد سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) همان طوري که در بحثهاي قبلي داشتيم فرصتي نکردند که تمام بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) را جمع کنند، بعضي از خطبهها را بتمامه نقل کردند چه اينکه بعضي از نامهها را هم نقل کردند؛ ولي بسياري از خطبهها را تقطيع کردند بسياري از کلمات نوراني را تقطيع کردند. خطبهاي که گاهي هفت صفحه است شش صفحه است به دو سه سطر اکتفا کردند؛ لذا براي محقق و پژوهشگر کتاب شريف نهج البلاغه نميتواند کافي باشد اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه که بزرگواري تلاش و کوشش و سعي کردند و تمام نامهها و کلمات نوراني آن حضرت را يکجا جمع بکنند آن براي هر محققي هم ضروري است.
کلمه هشتاد و يکم نهج البلاغه سيد رضي اين است «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ»؛ ارزش هر کسي به چيزي است که بلد است هنري است که دارد کار خيري است که انجام ميدهد و خيري است که به جامعه ميرساند. سيد رضي درباره اين کلمه ميگويد که «[هذه] هي الكلمة التي لا تصاب لها قيمة و لا توزن بها حكمة و لا تقرن إليها كلمة»؛ مرحوم سيد رضي که کمتر سخن ميگويد درباره اين جمله نوراني حضرت ميفرمايد اين کلمه معادل ندارد نه کسي به اين اندازه و عظمت اين کلمه سخن گفت و نه ميشود به عظمت اين کلمه سخن گفت و نه کلمهاي معادل او دارد که هر کسي به اندازه هنر خود که به جامعه خدمت ميکند به خودش و به جامعه و امت اسلامي نفع ميرساند ميارزد قيمت هر کس اين است.
يک ثمن داريم و يک قيمت؛ ثمن در معاوضات معاملي است ضمان معامله است، قيمت در ضمان يد است. ما در اسلام دو تا مسئله ضمان داريم؛ در ضمان معاملي کسي معاملهاي ميکند خريد و فروشي دارد اجارهاي دارد مضاربهاي دارد، ثمني تعيين ميکند که اين ضمان، ضمان معاوضه است هر نحوی که طرفين تنظيم کردهاند برابر همان ضامن هستند. ثمن يعني ثمن، قيمت يعني قيمت، هيچ ارتباطي بين اينها نيست. آنچه را که طرفين تنظيم ميکنند اين ميشود ثمن چه کم چه زياد؛ قيمت يعني آنچه بازار در برابر آن ارزش قائل است ضمان معاوضه ميشود ضمان خاص به نام ثمن، اما ضمان يد کسي مال مردم را تلف کرده يا غصب کرده يا گرفته يا علل و عواملي، اگر مثلي است مثل، قيمي است قيمت، اين را ميگويند ضمان يد. يک ضمان يد در فقه است يک ضمان معاوضه. ضمان معاوضه روي ثمن است ضمان يد روي مثل است اگر قيمي است قيمت، مثلي است مثل.
در اسلام براي جان هر کسي و بدن هر کسي يک ثمني قائل شدند نه قيمت. در بيانات نوراني حضرت امير است که اين ثمن بدن شما بهشت جسماني است ثمن روح شما بهشت روحاني است «أَلَا ... فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا»[1] بخواهيد جانتان را در راهي صرف بکنيد با کمتر از بهشت معامله نکنيد. روحتان ثمني دارد به نام بهشت روحاني، جسمتان ثمني دارد به نام بهشت جسماني «أَلَا ... فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا». اين مربوط به ثمن است که از بحث اين جمله بيرون است يک قيمت و ارزش عمومي است که چقدر ميارزد. فرمود ارزش هر کسي در جامعه زندگي او به هنر اوست که چقدر ميتواند به خود و به مکتب و به جامعه خدمت بکند احسان بکند فعل حسن انجام بدهد: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ». اين است که سيد رضي(رضوان الله عليه) ميفرمايد اين کلمه معادل ندارد کسي هم به اين اندازه حرف نزد؛ نه تنها سيد رضي که از علماي شيعه است جاحظ در البيان و التبيين[2] که او از علماي اهل سنت است او هم معادل اين تعبير را دارد که اين کلام علي بن ابيطالب معادل ندارد که هر کسي به اندازه هنرش ميارزد که چقدر به درد جامعه ميخورد چقدر به درد مکتب ميخورد چقدر به درد قرآن و عترت ميخورد چقدر پاسداري خون شهدا را به عهده دارد «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ».
اين کلمه و همچنين کلمه بعدي که عرض ميکنيم آن در يک خطبه مفصل به نام خطبة الوسيله است که آن را از کتاب شريف تمام نهج البلاغه هم ميخوانيم اين کلمه 81 است که فرمود: «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ». پس يک ارزشگذاري اولي است که کسي بين خود و بين خداي خود بخواهد معامله کند اين بدن به بهشت جسماني ميارزد ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[3] آن روح به بهشت روحاني ميارزد که ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ... عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾.[4] در بخش پاياني سوره مبارکه «قمر» اين آيه است، اين آيه «بين الجنّتين» جمع کرده است يک جنّت است مربوط به بدن که جنت جسماني است، يک جنّت است مربوط به روح که جنت روحاني است باهم هم هستند. الآن شما عزيزان وقتي که اينجا نشستهايد اين کلمات را که آدم ميشنود يک لذت جسماني و يک جنت جسماني است معارفش را که درک ميکند جنت روحاني است جداي از هم نيست انسان وقتي در يک جاي خوبي قرار دارد جاي خوشآب و هوا قرار دارد مطالب علمي را که ميفهمد آن مطالب علمي جنت روحاني است براي لذت روح او آن آب و هواي سالم هم يک جنت جسماني است براي لذت بدن او.
در بخشي از آيات قرآن است که: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[5] براي کسي که اهل خوف و خشيت الهي باشد دو بهشت است گرچه آن دو بهشت را عده زيادي تفسير ديگري کردند ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[6] هم مطرح است اما برخيها خواستند بگويند اين ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾ يکي جنت جسماني است يکي جنت روحاني است. در بخش پاياني سوره مبارکه «قمر» دارد که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ... عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ اينجا جاي «واو» نيست که بگويد اين و آن. ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ... عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾؛ يعني در عين حال که در حضور خدا نشستهاند جسمشان راحت است يعني در عين حال که در بهشتاند ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَر﴾اند آن قُرب الهي را هم دارند؛ ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ... عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾، ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ که جاي نهر و آب نيست اما مثل الآن که شما اگر آيات الهي را ميشنويد همزمان در يک مکان خوبي هم مثلاً بخواهيد زندگي کنيد در کنار باغي اگر باشيد اين آيات براي شما تفسير بشود هم لذت روحاني داريد هم لذت جسماني؛ اما اين چنين نيست که ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ جا براي ﴿جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ باشد. انسان چون روحي دارد ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ است بدني دارد ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ است. دو تا روايت است از وجود مبارک حضرت امير مربوط به قيمت بدن و قيمت روح. اما اين جمله که هر کسي به اندازه هنرش ميارزد اين جمله است که سيد رضي را وادار به إعجاب کرد «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ»؛ چقدر به قرآن خدمت ميکند؟ چقدر به روايات خدمت ميکند؟ چقدر به مکتب خدمت ميکند؟ چقدر به نظام خدمت ميکند؟ چقدر به خون شهدا خدمت ميکند؟ چقدر راه امام را تقويت ميکند؟ ارزش او همين است؛ «قِيمَةُ كُلِّ امْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ». اين است که سيد رضي(رضوان الله عليه) ميفرمايد: اين کلمه معادل ندارد.
اما کلمه هشتاد و دوم که هر دو را از يک خطبه که مفصل هم هست چند صفحه است مرحوم سيد رضي اين چند سطر را مثلاً پنج سطر اين کلمه هشتاد و دوم و يک نصف سطر برای 81 از آن مجموعه گرفتهاند. «وَ قَالَ ع أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ» من شما را به پنج اصل وصيت ميکنم که «لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلًا»؛ معمولاً وقتي کسي سوار مَرکَب ميشد براي اينکه مرکَب تند برود او دو پهلوي اين مرکَب را ميزند؛ حالا يا تَرکهاي دستش است يا شلّاقي دستش است يا با پاهاي خود به دو پهلوي اين مرکَب ميزند که اين سريعتر برود. فرمود پنج کلمه است که شما مرکَب سوار بشويد بخواهيد به سرعت مرکَب را برانيد تا به مقصد برسيد و اينها را ياد بگيريد جا دارد: «أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ»؛ «إبطل» يعني زير بلغ. «آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلًا»؛ مثلاً سوار مرکوبي بشويد تُند هم برانيد تا به آن مقصد برسيد و اين کلمات را بشنويد جا دارد. آن کلمات پنجگانه در حقيقت محورش هم توحيد است. اول: «لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ»؛ هيچ کس به چيزي اميدوار نباشد مگر به خدا چون او عهدهدار تأمين ماست، يک؛ او عهدهدار وفاي به عهد است، دو؛ او نه تنها عهدهدار ماست عهدهدار نظام هستي هم هست، سه. در جريان عهدهدار هستي آيهاي است که ذات اقدس الهي با نازل کردن آن آيه مهاجرين صدر اسلام را راهاندازي کرد؛ يعني بعد از اينکه وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) از مکه به مدينه آمدند بقيه مسلمانها در زحمت بودند، ميخواستند آنجا بمانند برايشان سخت بود، ميخواستند از مکه به مدينه مهاجرت کنند دشوار بود؛ براي اينکه يک منزل مختصري داشتند کسي از اينها نميخريد، اگر يک تکه زميني داشتند کسي از اينها نميخريد، غير منقول را از اينها نميخريدند يک مقدار اثاث و لوازم داشتند که منقول بود ميخواستند بياورند مقدورشان نبود؛ نه منقول را اجازه حرکت ميدادند نه غير منقول را ميخريدند اينها به زحمت بودند؛ از طرفي هم مايل بودند که مهاجرت کنند مدينه بيايند. آيه نازل شد ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾؛[7] فرمود هر جنبندهاي که در عالم است خواه اهل ذخيره و پسانداز باشد خواه اهل ذخيره و پسانداز نباشد رازق اينها خداست. آن جنبندهها و دابّههايي که اهل پسانداز نيستند؛ مثل کبوتر کبک بلبل گنجشک اينها که اهل بانک و ذخيره و زيرزميني و اينها نيستند اينها صبح با دست خالي پَر ميزنند و عصر با شکم پُر به منزل برميگردند ميخوابند فرمود: ﴿وَ كَأَيِّنْ﴾ يعني چقدر! ﴿مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾؛ ﴿لا تَحْمِلُ﴾؛ يعني اهل پسانداز نيست ﴿اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾ شما را هم او روزي ميدهد اما آن دابّهاي که «تحمل رزقها» مثل موش مثل مور که زيرزمينياند ذخيره دارند آنها را هم روزي ميدهد. فرمود اين طور نيست که خدا موش و موري که اهل پسانداز هستند را روزي بدهد اما کبک و کبوتر و آهو و تيهو و اينها که اهل بانک و پسانداز و ذخيره نيستند را روزي ندهد نه. ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ﴾ که ﴿لا تَحْمِلُ﴾؛ اين جمله مجرور است تا صفت اين دابّه باشد ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا﴾ چه چيزی را؟ ﴿اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾ چه موش باشد چه کبک و کبوتر باشد چه اهل پسانداز باشد چه نباشد خدا رازق اوست اين روح توحيد است. وقتي اين آيه نازل شد گفتند خيلي خوب، وقتي اين مرغها با دست خالي بال ميزنند و عصر با شکم سير برميگردند ما هم همين کار را ميکنيم، اينها با دست خالي از مکه آمدند مدينه کسي اجازه نميداد آنها بار بياورند خانه و زندگي اينها هم که مصادره ميشد لذا بعد از فتح مکه همين مهاجرين که وارد مکه شدند بعد از فتح مکه که همه اينها اسلحه را انداختند همه تسليم شدند هر کس به طرف خانهاش ديد مصادره شد و گرفتهاند چيزي براي آنها نمانده است. غرض اين است که اين آيه توانست مهاجرين را به راه بيندازد ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ﴾؛ لذا در اينجا فرمود: «لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ» انسان بايد به اميد زنده باشد نه آرزو، آرزو يک چيز بدي است، ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ﴾. ما يک آرزو داريم که چيز بسيار بدي است، يک اميد داريم که چيز بسيار خوبي است. اميد اين است که انسان مقدمات را فراهم بکند کاري که از دست او برميآيد کوتاهي نکند منتظر نتيجه باشد. آرزو آن است که بدون انجام مقدمات، بدون اينکه کاري از دست او بربيايد کاري بکند. يک وقت مزرعه يک کشاورزي است که دارد آبياري ميکند شيار ميکند بذرافشاني ميکند منتظر باران است اين اميدوار است. يک وقت است که هيچ کاري در مزرعه نکرده اين اميدوار کشت سالم است آن آرزوست اينکه اميد نيست. لذا اميد و رجاء چيز بسيار خوبي است، تمنّي و آرزو چيز بسيار بدي است که فرمود: ﴿لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ﴾ نتيجه ميگيرد «من لا يعمل» هم نتيجه نميگيرد. آرزو چيز زشتي است اميد چيز خيلي خوبي است. اميد که چيز خوبي است، اما شما بايد بدانيد به کجا اميدوار باشيد؟ به چه چيزي اميدوار باشيد؟ «لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ»، چون تمام کارها به دست اوست؛ چه اينکه هراس هم همين طور است «وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ»؛ در سوره مبارکه «احزاب» خشيت مبلّغان الهي مخصوصاً حوزويان عزيز آمده خشيت اينها مثل اميد اينها بايد بر محور توحيد باشد. در اين سوره مبارکه «احزاب» که اوصاف انبيا و اوليا و مبلّغين را ذکر ميکند که ﴿الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ﴾[8] « کذا و کذا و کذا»؛ اين توحيد در خشيت است. وجود مبارک حضرت هم در اينجا اين دو اصل را در کنار سه اصل ديگر که پنج اصل ميشود ذکر کرد فرمود: «لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ» اصل اول؛ «وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ»، اصل دوم که آدم از گناه خودش بترسد. بارها به عرض دوستان رسيد گناه طوري نيست که آدم بگويد گذشت گذشت به دو دليل: يکي اينکه ما چيز معطل در عالم نداريم يک کسي حرفي زد کاري کرد چيزي را گرفت چيزي را گذاشت، اين کار موجود يعني موجود است، يک؛ شيء موجود در عالم هستي معطل نيست، دو؛ ميافتد در خط توليد، سه؛ بعد از دو سال يا ده سال يا بيست سال رسوا ميکند، چهار. آدم حرفي را زد باد بُرد؟ خير باد نبرد، اگر چيزي موجود شد ميافتد در حلقات توليد؛ مگر ميشود ما در عالم هستي موجودي بيکار داشته باشيم؟ اين نيست. چيزي را که خدا مکرّر ذکر ميکند معلوم ميشود که نکته حياتي است فرمود: ﴿فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ﴾، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾،[9] ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾؛ فرمود حواس شما جمع باشد اين طور نيست که آسماني باشد زميني باشد دريايي باشد صحرايي باشد ما اينها را ريخته باشيم. عالم هم مثل يک ساختمان منظم هم نيست اين طور هم نيست پس نه آن طوري است که ريخته باشد، نه مثل اين ساختمان منظم است اين طور نيست. آنکه ريخته است که نظمي ندارد آجر آنجا ريخته سنگي آنجا ريخته است آنچه هم مثل اين ساختمان منظم است درست است که منظم است اما نظم قراردادي است نه نظم رياضي. اگر آجري را از اين ديوار بگيرند به آن ديوار وصل کنند يا آجر را از آن ديوار بگيرند به اين ديوار وصل کنند تعمير کنند اين ساختمان، ساختمان است؛ اما حلقات رياضي اگر عدد هشت را بين هفت و نُه کسي بردارد در دستش ميماند و رسوا ميشود اين را کجا ميخواهد بگذارد؟ فرمود حواس شما جمع باشد مالي را اختلاس کرديد نجومي گرفتيد رشوه گرفتيد زيرميزي گرفتيد روميزي گرفتيد در دست شما ميماند تا آبروي شما را ببرد کجا ميخواهيد بگذاريد؟ هر چيزي اندازه دارد مثل عدد رياضي است اين ولو ده سال ولو بعد از بيست سال ولو سي سال. اينکه ميبينيد بعد از ده سال بيست سال سي سال محاکمه شروع ميشود همين است فرمود ما عالم را بينظم خلق نکرديم. خدا رحمت کند بوعلي را خدا رحمت کند ابوريحان بيروني را اينها که اين آيات را حکيمانه و رياضي تفسير ميکنند بيانشان اين است که حلقات عالم مثل حلقات عدد است اين ﴿ما تَري في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[10] يعني همين! هيچ چيزي فوت نشده. شما الآن سلسله عدد را که حساب بکنيد از يک شروع بکنيد تا به ميلياردها برسيد هيچ چيزي جايش خالي نيست اگر کسي يکي از اين عددها را بردارد دستش ميماند کجا ميخواهد بگذارد، هر جا ميخواهد بگذارد رسوا ميشود. اينکه اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ دستش به بيتالمال رسيد الا و لابد روزی رسوايي هم در کنارش هست قابل اينکه گذشت و اينها نيست. پس به دو دليل يکي اصرار سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان است که ما موجود بيکار در عالم نداريم؛ اگر کسي حرفي زده جايي را امضا کرده جايي رفته، جايي آمده، اين فعل در عالم موجود است، يک؛ موجود بيکار ما در عالم نداريم، دو؛ ميافتد در خط توليد، سه؛ يک وقتي آدم را رسوا ميکند، چهار؛ اين يک بيان ايشان است.[11] يک بياني که از رياضي بودن حلقات جهان است که هيچ موجودي جاي ديگري را نگرفته، يک؛ و هيچ موجودي هم نميشود به جاي ديگري منتقل کرد، دو؛ ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾؛ ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ ﴿فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ﴾؛ فرمود همه اينها بر اساس جريان رياضي است، امروز نشد فردا.
در اينجا فرمود گناه هر کسي ميافتد در خط توليد، يک وقت آبروي آدم را ميبرد؛ اين طور نيست که حالا
گناهي کرديم مخفي باشد در ساختار خلقت چيزي مخفي نيست، اين دو. ميماند سه اصل ديگر «وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ» خدا غريق رحمت کند سيدنا الاستاد را! اين کلمه «نميدانم» را مکرّر ميگفت يکي سؤال ميکرد، ميفرمود نميدانم! فرمود چيزي را که نميدانيد بگوييد نميدانم مگر ما همه چيز را ميدانيم چقدر درس خوانديم؟ علم ما نسبت به علوم «لايتناهی» که قابل عرضه نيست اين را نميدانم اين را نخواندم. فرمود چيزي را که آدم نميداند بگويد نميدانم خجالت نکشد. «وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ»؛ حيا نکند خجالت نکشد «أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ» مدام توجيه بخواهد بکند براي چه خودش را به زحمت مياندازد؟ خجالت نکشد. فرمود اين حرف جا دارد که آدم مسافرتها طي کند سفرها طي کند تا به اين حرفها برسد. «أن يَقُولَ لَا أَعْلَمُ». چهار: «وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ»؛ حالا که نميداند، يک چيزي سؤال کردند به هر حال بايد بگويد من نميدانم نگفت نميدانم حيا نکند برود ياد بگيرد:
از باده مغز تر كن و آن يار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو[12]
تا سر داري و پا داري بدو تا چيزي ياد بگيري، اين علم است؛ چون ما به اندازه علم خود ميارزيم به اندازه هنرمان ميارزيم؛ آدم دهن باز ميکند ميگويد من فارغ التحصيل هستم؟ اين هم از بيانات نوراني آن حضرت است که فرمود اگر کسي «لا أدري» را ترک کند «أُصِيبَتْ مَقَاتِلُه»[13] يک وقت تيري به پاي آدم ميخورد به هر حال قابل درمان است اما اگر به مغز آدم خورد نميماند. فرمود اگر کسي اين «لا أدري» را ترک بکند در همه جا ادعاي علم داشته باشد با اينکه تخصص يک کاري را ندارد آن را قبول بکند، اگر آن جايي که نميداند نگويد من نميدانم تير دشمن به مرگگاه او رسيده است «مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِي أُصِيبَتْ مَقَاتِلُه»؛ تير به پايش نخورده، به مغزش خورده آدم ميگويد من نميدانم؛ بعد هم حيا نکند برود ياد بگيرد. انسان هيچ حق ندارد دهن باز کند بگويد من فارغ التحصيل هستم هر روز ما داريم عمر ميدهيم چيزي نگيريم؟ آدم جهان را بگردد به دنبال اين حرفها جا دارد؛ فرمود حيا نکند خجالت نکشد از اينکه نميداند ياد بگيرد.
پنجم: «وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ» صبر را از دست ندهيد. اين صبر از بهترين فضايل تشکيل خانواده است اين غدّه بدخيم طلاق که متأسفانه اين سالها راه پيدا کرد که به برکت الهي کمکم دارد کم ميشود ولي به هر حال در اثر اينکه هيچ کدام تحمل نداشتند احترام متقابل محفوظ نبود ادب متقابل محفوظ نبود توقع متقابل محفوظ نبود اين غدّه بدخيم خودش را نشان داد. صبر و بردباري انسان مواظب زبانش مواظب دهنش مواظب چشمش باشد هر حرفي را نزند هر توقعي را نداشته باشد اين فضيلتي است که ميتواند زندگي را به خوبي سامان ببخشد «وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ»؛ اگر کسي بگويد من مسلمان هستم بگويد من مؤمن هستم صبر نداشته باشد مثل يک جسد بيسر است. سر باعث ميشود که اين شخص زنده است صبر باعث ميشود که اين شخص مؤمن باشد «وَ لَا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَا [خَيْرَ] فِي إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ» اين مشبَّه آن هم مشبَّهٌبه ايمان بدون صبر مثل جسد بيسر است و بياثر. اين رقم 81 و 82 در کتاب شريف تمام نهج البلاغه از صفحه 152 و 153 شروع ميشود اين خطبه را حضرت در ترغيب جامعه به علم «في الحظّ علي طلب العلم» در بيان فضل عالم ذکر کردند. اين کلمات نوراني از بيست صفحه بيشتر است از اين بيست صفحه سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) سه ـ چهار جمله را انتخاب کرده است؛ اين است که اصلاً يک محقق نميتواند به استناد نهج البلاغه سيد رضي دست به قلم بکند؛ براي اينکه نه صدر دستش است، نه ذيل دستش است، نه سباق دستش است نه سياق دستش است اين نميتواند محقق باشد؛ بر ما که تشيع را پذيرفتيم و گفتيم شيعه اين خاندان هستيم و گفتيم شناسنامه داريم و گفتيم پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[14] ما رفتيم بچههاي اينها شديم بر همه مخصوصاً بر حوزويان که بخواهند چيزي بفهمند، الا و لابد در کنار قرآن اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه را داشته باشد. اگر بخواهد همين طوري حرف بزند دهن باز کند که آزاد است، اگر بخواهد عالمانه دست به قلم بکند يا چيزي بنويسد الا و لابد هم بايد خيرين يک کاري بکنند و نه کاغذبازان کاغذ را احتکار کنند و نه ديگران ـ إنشاءالله ـ اين کتاب را به خوبي چاپ بکنند فراوان چاپ بکنند در حدّ يک امر معتدلي که ـ إنشاءالله ـ دست همه ما برسد.
«و الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و عترته الطاهرين»
[1]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت458.
[2]. البيان و التبيين، ج1، ص83.
[4]. سوره قمر, آيات54 و 55.
[5]. سوره الرحمن، آيه46.
[6]. سوره الرحمن، آيه62.
[7]. سوره عنکبوت، آيه60.
[8]. سوره أحزاب، آيه33.
[9]. سوره قمر، آيه49.
[10]. سوره ملک، آيه3.
[12]. ديوان ملا هادي سبزواري, غزل150.
[13]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت85.
[14]. علل الشرائع, ج1, ص127.