جلسه درس اخلاق (1398/07/11)
اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
«الحمد للّه ربّ العالمين و صلّي اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيت اللّه في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي اللّه».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اُجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه السلام)».[1]
ايام سوگ و ماتم مخصوصاً دوره ماه صفر را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما بزرگواران تسليت عرض ميکنيم. هفته دفاع مقدس را ارج مينهيم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه شما که در مسير قرآن و عترت تلاش و کوشش ميکنيد پاداش دنيا و آخرت مرحمت کند.
بحثهاي ما در طي اين سالها درباره شرح نهج البلاغه بود. بعد از شرح خطبهها و نامهها به کلمات حکيمانه آن حضرت رسيديم. شماره بحثي که الآن مطرح است کلمه 74 و 75 است. بارها به عرضتان رسيد اگر کسي بخواهد اهل تحقيق باشد جمعآوري سيد رضي کافي نيست؛ چون فرصتي نداشتند که همه اين کلمات نوراني آن حضرت اعم از خطبهها خطابهها نامهها توصيهها ادعيه و مانند آن را جمع کنند؛ لذا بسياري از خطبههايي که سيد رضي(رضوان الله عليه) در نهج البلاغه آورد ميبينيد دو سطر است سه سطر است، نه آغازش معلوم است نه انجامش معلوم است. خطبهاي که نه اولش معلوم است نه آخرش معلوم است خطبه تقريباً ده صفحه است و ايشان يک صفحه را نقل کرد اين براي يک محقق هرگز نميتواند سند باشد.
ائمه(عليهم السلام) ما را طرزي تربيت کردند که بتوانيم وقتي به بارگاه رفيع ايشان رسيديم بعد از عرض ادب در خواندن زيارت جامعه در حضور ايشان به آنها عرض کنيم: «أَنِّي ... مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ»[2] گرچه مقام والاي آنها احدي به آن دسترسي ندارد هم در بيانات نوراني پيغمبر[3] هم در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليهما) آمده است که «لَا يُقَاسُ بِهِمْ أَحَدٌ»؛[4] فرمود کسي با اهل بيت قابل قياس نيست اما آن قدر هست که به ما گفتند اهل تحقيق باشيد ما وقتي به حرم اينها رسيديم میگوييم: «أَنِّي ... مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ» يعني من يک پژوهشگر محقق هستم آن هم وقتي مثلاً به حرم امام رضا رسيديم به امام رضا عرض کنيم من محقق هستم؛ اين بايد انسان دستش باز باشد. تا در خدمت کل قرآن نباشد در خدمت کل روايات نباشد اينها را جمعآوري نکند چگونه ميتواند به امام رضا عرض کند من به عنوان يک محقق آمدم به حضور شما، اين مقام هست براي ما اين طور نيست که به ما گفتند به اينجا نميرسيد در زيارت جامعه به ما گفتند بخوانيد اينها را يعني ميتوانيد برسيد به جايي که به امام رضا بگوييد من به عنوان يک محقق و پژوهشگر اسلامي به شما عرض ميکنم اين است.
سيد رضي دستش باز نبود که همه خطبهها را بياورد. الآن اين دو جملهاي که امروز نقل ميکنيم مربوط دو کلام مفصّل و مبسوط چند صفحهاي است. اگر کلامي نه صدر آن معلوم باشد نه ذيل آن معلوم باشد چگونه يک محقق پژوهشگر ميتواند درباره او شرح کند و نظر بدهد و تفسير کند؟ جمله اولي که ايشان نقل کردند به عنوان هفتاد و چهارمين کلمه اين است که «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أَجَلِهِ»؛ يعني هر نفسي که انسان برميدارد يک گام به قبر نزديکتر ميشود. مستحضريد ما يک قدم داريم و يک گام؛ فاصله بين پاشنه تا پنجه اين قسمت را ميگويند قدم اين يک قدم، آن هم قدم دوم، فاصله بين دو قدم را ميگويند گام. حالا نيم متر يا بيشتر از نصف است فاصله دو قدم است. اين پاي اول يعني از پاشنه تا سرانگشت اين را ميگويند قدم؛ اين پاي دوم از پاشنه تا سر انگشت اين را ميگويند قدم. کسي که راه ميرود اول اين پا را ميگذارد ميشود قدم، دوم آن پا را ميگذارد ميشود قدم فاصله اين دو قدم را ميگويند گام. ميگويند در تربيت نفس يک قدم بر خويشتن نِه وان دگر در کوي دوست. اگر ما روي هوس پا گذاشتيم پاي دوم در بهشت است. يک قدم نه يعني يک گام، يک قدم بر خويشتن يعني روي هوس پاي راست را بگذار روي هوس پاي دوم در بهشت است؛ يک قدم بر خويشتن نِه وان دگر در کوي دوست.
اما اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ»؛ يعني انسان وقتي نفس ميکشد يک گام نه يک قدم، يک گام حالا نيم متر است يا کمتر به قبر نزديکتر ميشود. حالا هر نفسي که ما ميکشيم به هر نفس به قبر نزديکتر ميشويم بايد يک چيزي بگيريم. عمري را که ميدهيم اگر چيزي نگيريم ميشود غبن. اينکه در قرآن سورهاي است به نام سوره «تغابن» که ﴿يوْمَ يجْمَعُكُمْ لِيوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يوْمُ التَّغابُنِ﴾[5] يعني آن روز، غبن افراد روشن ميشود کسي که يک گام عمر بدهد و يک گام علم نگيرد اين ميشود مغبون. حضرت فرمود شما باخبر باشيد که «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَی أجَلِه» هر کسي که نفس ميزند يک گام به مرگ نزديکتر ميشود. حالا اين بياني که حضرت در اينجا به عنوان يک جمله نوراني ذکر شد، در کتاب شريف تمام نهج البلاغه در يک کلام مفصّل اين بيان آمده است.[6] در وصف دنيا و ترغيب به اينکه مبادا از اين غده بدخيم آسيب ببينيد، کلمات نوراني دارند که به عنوان وصيت به فرزندش بيان ميفرمايد. پنج ورق از اين کتاب مفصل وصيت است يک گوشهاي از اين کتاب پنج ورقي يعني ده صفحهاي را سيد رضي انتخاب کرده آمده گفته «نَفَسُ الْمَرْءِ»؛ قبلش چيست؟ بعدش چيست؟ حضرت در چه زمينهاي گفته؟ حالا فرموده اين يک گامي که برميداريد به مرگ ميدهيد، چه بايد بگيريد؟ چه کساني چه کار کردند؟ آنها از نفس چه کار کردند؟ اين که در آن نيست. اگر کسي بخواهد با نهج البلاغه کار کند بعد به حرم مشرّف بشود بگويد «أَنِّي ... مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ»؛ شدني نيست لذا بر هر محققي هر طلبهاي لازم است در کنار قرآن کريم اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه! نه نهج البلاغه، اين کتاب تمام نهج البلاغه که عده زيادي تلاش و کوشش کردند شرق و غرب را گشتند تا همه مسانيد و اسناد و مدارک را پيدا کنند اين خطبه را که ده صفحه است اول و آخرش را بگويند. ما دو تا عامل داريم براي فهم متون يکي «السباق»، يکي «السياق». سباق همين است که در کتابهاي اصول مستحضريد که به آن ميگويند تبادر «ما ينسبق الي الذهن» سياق يعني بررسي قبل و بعد. خطبهاي که نه اولش معلوم است نه آخرش معلوم است سياق که ندارد سباق هم آسيب ميبيند آن وقت يک جمله از يک وصيتنامه رسمي ده صفحهاي، چگونه يک محقق ميتواند درباره کلمات نوراني حضرت امير کار کند؟ اين است که عدهاي بايد البته اين کار را بکنند اين کتاب شريف را چاپ بکنند تصحيح بکنند تسهيل بکنند و در اختيار قرار بدهند که ديگران بتوانند تهيه کنند. در اين وصيت ده صفحهاي آنجا يکي از جملههايي که حضرت دارد اين است که «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ» هر نفسي که آدم برميدارد يک قدم به قبر نزديکتر ميشود. حالا اينکه به قبر نزديکتر ميشود نميخواهد فقط دستور يأس بدهد که انسان نااميد بشود ياد مرگ عامل پويايي است چون اولين چيزي که بعد از مگر از انسان سؤال ميکنند «عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْت»[7] همين؛ چه کار کردي؟ چه آوردي؟ اولين سؤالي که از انسان مرده ميپرسند بعد از اين مراسم رسمي «عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْت» چه آوردي؟ بهترين کار اين است که انسان يک تحقيقي بکند در جهان يک معلومي داشته باشد «حي لا يموت»؛ اين معلوم، علم را «حي لا يموت» ميکند عالم را هم حي لا يموت ميکند. چطور وجود مبارک حضرت امير فرمود «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ»؟[8] الآن ما ميگوييم ارسطو اين چنين گفته افلاطون اين چنين گفته اين برای چند هزار سال قبل است بعد ميگوييم بوعلي چنين گفته فارابي چنين گفته ابوريحان چنين گفته يا در مسائل نقلي شيخ مفيد چنين فرموده مرحوم صدوق چنين فرموده شيخ طوسي چنين فرموده اين هست. اگر نباشند که کلمات اينها مطرح نيست انسان با همان علم زنده است. وقتي علم زنده است که معلوم زنده باشد اگر معلوم زنده باشد علم را حي ميگويند، علمِ حي انسان را زنده ميکند عالم به علم زنده است و علم به معلوم! حالا اگر ما زمينشناس بوديم آغاز و انجام اين علمِ زمينشناسي را گذاشتيم کنار. چه کسي آفريد؟ براي چه آفريد؟ مطرح نشود زمين اين چنين است حرکت وضعي دارد حرکت انتقالي دارد معدن دارد دريا دارد، بله اين لاشه علم است اما چه کسي آفريد؟ براي چه آفريد؟ ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾[9] را بايد گذاشت اگر اين نباشد اين علم لاشه است اين معلوم مرده علم مرده دارد، علم مرده هم عالم مرده دارد.
يک بيان نوراني که قبلاً در همين نهج البلاغه بحث شد. حضرت فرمود بعضيها جنازه عمودياند بعد ميشوند افقي؛ يعني ايستاده راه ميروند يک جنازه است شما خيال نکنيد او زنده است، الان ايستاده است يک جنازهاي است عمودي بعد هم بگو «لا اله الا الله»، ميشود جنازه افقي. فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ ... وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»[10] اين بيان نوراني حضرت است. فرمود اين در زندهها راه ميرود ولي مرده است براي اينکه چيزي براي گفتن ندارد. معلومِ او لاشه است اگر معلوم لاشه بود علم لاشه است عالم هم ميشود لاشه. عالم به وسيله علم زنده است ارزش علم به وسيله معلوم است، معلومِ لاشه، علم لاشه دارد و عالم لاشه. فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ ... وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء» براي اين گونه از علما که حضرت نميفرمايد: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ» آن معلومي که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ را دارد چه کسي آفريد؟ براي چه آفريد؟ اين آغاز و انجام اين معلوم در آن هست اين معلوم زنده است؛ اين معلوم زنده علم را زنده ميکند اين علم زنده عالم را زنده ميکند ميشود «حيّ لا يموت»! اگر فرمود: «أَلعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهرُ» قبلاً تحليل کرد که عالم بالعلم زنده است علم بالمعلوم زنده است معلومي که آغاز دارد و انجام دارد زنده است اما اگر لاشهاش در دانشگاه يا غير دانشگاه تدريس بشود اين لاشه، خودش بيروح است، چه ميشود بعد چه خواهد شد سؤال بيجوابي است اما وقتي اين اول و آخر دارد ميگويد اين زمين زنده است در روايات ما کم نيست. رواياتي که ميگويد اين زمين زنده است در قيامت شهادت ميدهد و شکايت ميکند عرض ميکند فلان همسايه که اهل مسجد بود مسجد نميآمد فلان کس اهل مسجد بود به مسجد ميآيد؛ زمين از کسي که همسايه مسجد است و مسجدي نيست شکايت ميکند الآن هم درک ميکند.
خدا غريق رحمت کند مرحوم شيخ طوسي[11] را! در ذيل کريمه: ﴿وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يهْبِطُ مِنْ خَشْيةِ اللّهِ﴾[12] آنجا اين حديث نوراني را از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) نقل ميکند که حضرت فرمود: يک سنگي قبل از نبوت هر وقت مرا ميديد سلام ميکرد «إِنِّي لَأَعْرِفُهُ الْآن»[13] الآن هم من آن سنگ را ميشناسم. چيزي نيست که در عالم نفهمد، چيزي نيست در عالم نبيند، چيزي نيست در عالم شهادت ندهد ما با زندهها کار داريم اگر ـ معاذالله ـ معلومِ ما لاشه مرده باشد بگوييم زمين اين چنين است اين چنين ميشود اين چنين ميگردد اما چه کسي اين کار را کرد؟ «هو الذي خلق الارض» کذا نباشد، «لتعملوا عملاً صالح» نباشد، اين معلوم، لاشه است.
در بحثهاي ديگر هم همين طور است در حوزه هم ـ معاذالله ـ ممکن است کسي با ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ﴾ مأنوس نباشد يک معلومِ لاشه نصيبش بشود قهراً اين علم هم لاشه است و عالمش هم لاشه است. حضرت که دارد «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ» هشدار ميدهد که اگر شما هر روز يک چيزي ياد نگيريد مغبون هستيد. خود حضرت آن طوري که نقل شده است اين است که فرمود: «لا بورک لي يوم» که «جلست فيه مجلسا لم ازدت فيه من العلم شيئا»؛[14] اينها در قوس صعود به هر حال: ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ حرف همه است ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[15] در قوس نزول از آن جهت که خلق اولاند صادر اولاند يا ظاهر اولاند، همه چيز را به «اذن الله» بلد هستند اما در قوس صعود که بالا ميروند بايد هر روز يک چيزي ياد بگيرند.
يک بيان نوراني از حضرت امير نقل شده است روزي که من چيزي ياد نگيرم براي من مبارک نيست: «لا بورک لي يوم» که «لم ازدت فيه من العلم». بعد با اينکه از آن جهت که از قوس نزول بالا ميآيد «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[16] شعار رسمي اوست که احدي چنين حرفي نزده است. با يک شهامت و با يک جرأتي که هر چه ميخواهيد از من بپرسيد! «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»؛ همان طوري که شهادتِ رزمي و حماسي داشت شهادت بزمي و علمي هم داشت. خيلي اين حرف بلند است «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» از عرش تا فرش هر چه ميخواهيد بپرسيد اما به لحاظ قوس صعود، فرمود روزي که من چيزي ياد نگيرم براي من مبارک نيست.
اين جمله اول بود يعني جمله 74 نهج البلاغه بود که در آن خطبه نوراني با اين وضع آمده است.
اما کلمه نوراني ديگر که 75 است اين است که فرمود: «كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ». در آن تمام نهج البلاغه بازتر از اين و وسيعتر از اين آمده و آن در اين بيان نوراني حضرت است که خيلي مفصل است آن. آن در کلام 35 حضرت است که آن هم تقريباً شش صفحه است، يک جمله کوتاه نصف سطري را از اين شش صفحه ايشان انتخاب کردند و نقل کردند فرمود: «كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَصٍ و کُلُّ سُروُرٍ مُنقَضٍ وَ کُلُّ جَمعٍ إِلَي شِتاتٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ وَ کُلُّ آبٍ غَرِيبٌ وَ کُلُّ غَرِيبٍ دَانٍ»[17] اين کلمات آهنگين منسجم که هر کدام ميتواند صغري باشد براي کبراي ديگر و قياس مرکّب باشد و چند تا نتيجه بدهد همه اينها کنار رفت فقط همين يک جمله را ايشان نقل کردند که «كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ» ميفرمايد هر چيزي که قابل شماره است بعضي از امور قابل شماره نيست يا براي اينکه اصلاً کم نيست کمّيت نيست عدد نيست مثل معارف. معارف نه کيلياند نه وزنياند نه ممسوحاند نه معدود. يک چيزهاي مادي را انسان را يا با کيل يا با وزن يا با مثل يا با مساحتها و دماسنجها ميسنجد؛ اما علم را انسان بخواهد بسنجد ادب و احترام را بخواهد بسنجد عفاف و حجاب را بخواهد بسنجد اينها امر مادي نيست که قابل سنجش باشد فرمود هر چه که قابل سنجش هست پاياني دارد و خواهد آمد. هر چه معدود هست «كُلُّ مَعْدُودٍ» اول ناقص ميشود بعد تمام ميشود.
در نهج البلاغه آمده است «كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ» اما اين مقدمه قبل از آن که «كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ سرورٍ منقضٍ» اين نيست. هر چيزي که قابل شمارش است اول کم ميشود بعد منقضي ميشود. اگر چيزي قابل شمارش بود تمام شدني است اما چيزي که نه زمان دارد نه زمين، نه کمّ متصل دارد بشود هندسه، نه کمّ منفصل دارد بشود حساب، اين قابل ارزش نيست، اين ثابت است، نه اينکه ساکن باشد تا انسان خيال کند اينها خسته ميشوند اگر چيزي ساکن باشد در دراز مدت خسته ميشود و فرسوده اما اگر چيزي بالاتر از حرکت و سکون باشد زمان و زمين نداشته باشد عدد و ممسوح و معدود نداشته باشد ثابت باشد و نه ساکن، اين دهر هم که بگذرد هيچ اثري در او ندارد او با گذشت زمان حرکت نميکند تا آسيب ببيند علم اين طور است معرفت اين طور است، عقيده اين طور است روح اين طور است، ما اين طور هستيم؛ بله بدن که تحت افق زمان است اين آسيب ميبيند و ميپوسد دوباره ذات اقدس الهي ايجاد ميکند اما روح اين طور نيست روح ثابت است و اگر روح ثابت است چه بهتر که ما او را با ثابتات مزين کنيم با ابديت مزين کنيم، به غير ابدي نينديشيم، هرگز خود را با يک موجود عادي و مادي نسنجيم و به حساب نياوريم ما يک موجود ثابت و ابدي هستيم بايد ابدي بينديشيم و کارهاي ابدي بکنيم و کارهاي ابدي با رنگ و ريا و مانند آن هماهنگ نيست آنچه خالص است ابدي است و ميماند.
اميدواريم ذات اقدس الهي به همه ما توفيق بدهد که به معارف اهل بيت آشنا بشويم کارهاي ابدي بکنيم تا با شهدايمان پيوند ناگسستني داشته باشيم و اين نظام را به دست صاحب اصلياش وجود مبارک وليّ عصر بسپاريم.
من مجدداً مقدم همه شما را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنم به فرد فرد شما آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت است مرحمت کند!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما رهبر ما مراجع ما دولت و ملت و مملکت ما را در سايه وليّّات حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
امينت مملکت، امانت مملکت، آسايش مملکت، آرامش مملکت، اقتصاد مملکت، ازدواج جوانها، برطرف شدن غده بدخيم طلاق و همه نعمتهاي الهي را بر اين ملت ارزاني بدار!
ادعيه همه را مستجاب بفرما!
آبروي همه را در دنيا و آخرت حفظ بفرما!
ما را لحظهاي به غير خودت واگذار مفرما!
ما را به خود ما واگذار مفرما!
کفالت امور ما را به عهده خود بگير!
اين ادعيه را در حق همه علاقهمندان به قرآن و عترت مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص275.
[3]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج65، ص45؛ «نَحْنُ أَهْلُ بَيْتٍ لَا يُقَاسُ بِنَا أَحَد».
3. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه2.
[5]. سوره تغابن، آيه9.
[6]. تمام نهج البلاغة، ص698.
[7]. تحف العقول, ص249.
[8]. تحف العقول، النص، ص170.
[9]. سوره حديد، آيه3.
[10]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه87.
[11]. التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص310.
[12]. سوره بقره، آيه74.
[13]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج17، ص372.
4. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج20، ص288؛ «إذا أتی عليّ يومٌ لا ازداد فيه عملا يقرّبني إلى الله فلا بورك لي في طلوع شمس ذلك اليوم».
[15]. سوره طه، آيه114.
[16]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه189.
[17]. تمام نهج البلاغة، ص569؛ کلمه35.