14 08 2019 457186 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1398/05/24)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی ‏جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِين‏ سَيَّمَا خَاتَمِهِم وَ أَفَضَلِهِم مُحَمَّد صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الأطْيَبِينَ الأَنْجَبين ‏سَيَّمَا بَقِيَّةَ اللَّه فِي الْعالَمِين بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

ايام پُر برکت ولايت را به پيشگاه ولي عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقمندان به قرآن و عترت و به شما بزرگواران علما، فضلا و طلاب عزيز و مؤمنين تهنيت عرض مي‌کنيم. اميدواريم ذات أقدس الهي به برکت ولايت اهل‌بيت(عليهم السلام) نظام ما را به نظام ولي عصر ختم بفرمايد!

در جمع ما طلاب، فضلا، اساتيد حوزه علميه پُر برکت امام صادق ورامين حضور دارند. مستحضر هستيد ورامين از پُر افتخارترين شهرهاي منطقه ري و وابسته به استان پُر برکت تهران است. شهيد اول آن فخر جهان تشيّع در شرح حال ايشان هم در دروس و هم در ذکري در مقدمه اين کتاب‌ها آمده است که ايشان فقه را نزد چه استادي خواند و در دِمَشق ـ همين شام کنوني ـ فلسفه را پيش قطب رازي خواند. قطب رازي از اهل ورامين است. صاحب محاکمات. در قبال قطب شيرازي که شارح حکمت الاشراق است. قطب رازي آن قدر توانمند است که بين دو حکيم بلکه بين سه حکيم داوري کرده است. اين قطب رازي اهل همين وراميني است که شما طلاب در همين شهر تحصيل مي‌کنيد.

عظمت مرحوم قطب رازي در اين است که او صاحب‌نظر بود، يک و هر صاحب‌نظري توان اشغال کرسي قضا و داوري را ندارد، دو و او بر فراز قضا و داوري بين بزرگ‌ترين شخصيت‌هاي جهان اسلام نشست، اين سه. اشارات و تنبيهات ابن‌سينا را فخر رازي شرح کرده است. فخر رازي هم اهل همين تهران است؛ يعني علماي ري را مي‌گويند رازي. آن روزها ـ متأسفانه ـ قبل از اينکه ولايت حکومت کند و حاکم شود، گروهي گرفتار سقفه و سقفي بودند. فخر رازي هم تهرانيِ سقفي‌مذهب است، سقيفي است.

به هر تقدير بعد از آمدن وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) و سادات و شاگردان آن حضرت، حضرت عبد‌العظيم از يک طرف، احمد بن موسيٰ از طرف ديگر، فاطمه معصومه از طرف سوم(عليهم السلام) ايران را اينها ذخيره کردند، تأمين کردند، بيمه کردند. کم‌کم احکام سقَفه و سقيفه رخت بربست و غدير حکومت کرد. قبل از اينکه اين بزرگواران بيايند، آنچه که بر اين منطقه حاکم بود همان تفکر سني‌گري بود، تسنّن بود. فخر رازي اهل همين تهران است، قطب رازي هم اهل همين استان تهران يعني ورامين است؛ اما بين اينها خيلي فرق است. مرحوم بوعلي وقتي اشارات و تنبيهات را نوشت، فخر رازي اشکالات فراواني بر ابن‌سينا وارد کرد. مرحوم خواجه طوسي آمده حرف‌هاي بوعلي را خوب تقرير کرد و تبيين کرد، از يک سو و اشکالات فخر رازي را برطرف کرد، از سوي دوم. اين شده يک متن و دو شرح از فاخرترين و برجسته‌ترين حکماي آن روز.

اما مرحوم قطب رازي وراميني آمده بين شارحين داوري کرده است که آيا حق با فخر رازي است يا حق با خواجه نصير است؟ گاهي هم پا را بالاتر گذاشته ماتن را هم در داوري خود شريک قرار داده است؛ يعني تحت محکوم‌ها قرار داده است نه حاکم‌ها. گاهي حرف ابن‌سينا و خواجه نصير و فخر رازي را ارزيابي کرد. اين بزرگمرد اهل همين ورامين است که شما عزيزان از همين‌جا برخاستيد. حوزه ورامين داراي شناسنامه علمي است. اگر ـ خداي ناکرده ـ قدرتان را نشناختيد و عالِم نشديد يا عالِم معمولي شديد، حق ورامين را ادا نکرديد. بايد در جمع شما بزرگمردي برخيزد که حق اين استان را، حق اين مدرسه را ادا کند، وگرنه علم عادي فراوان است، بايد بکوشيد در جمع شما يک کسي مثل قطب رازي صاحب محاکمات بين شارحين و ماتن پيدا بشود. نااميد نباشيد ـ إن‌شاءالله ـ به مقصد مي‌رسيد!

مطلبي که براي همه ما لازم است اين است که در ايام ولايت، تولّي اين ذوات قدسي و تبرّي از اينها لازم است. ما مادامي پيرو اينها خواهيم بود که به اينها علاقمند باشيم؛ اما اين علاقه يک وقت در حدّ محبت است که نيمه‌راه است؛ يک وقتي در حدّ مودّت است که پايان راه است. اين مودّت اجر رسالت است که ذات أقدس الهي در قرآن کريم به رسولش فرمود به مردم ابلاغ بکن: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾؛[1] اجر رسالت که عمل به رسالت است در مودّت اهل‌بيت است. اين مودّت باعث مي‌شود که انسان به ولايت اينها معتقد مي‌شود، اولاً؛ احکام و حِکَم اينها را فرا مي‌گيرد، ثانياً و آنچه ياد گرفت عمل مي‌کند، ثالثاً و آنچه عمل کرد با بنان يا بيان تدوين و تحقيق مي‌کند، خامساً و تبليغ مي‌کند، سادساً و مانند آن. اين وظيفه ماست.

عمده آن است که ذات أقدس الهي به رسولش دستور داد اجر رسالت مودّت اين خاندان است: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾. دوستي اهل‌بيت يک امري است که خيلي تبليغ نمي‌خواهد، خيلي تعيين و تبيين نمي‌خواهد، ممکن نيست کسي علي(عليه السلام)، امام حسين(عليه السلام) و ساير ائمه(عليهم السلام) را بشناسد و به اينها علاقمند نباشد. اين علاقه به اميرمؤمنان و ساير ائمه اين مزد رسالت نيست. مستحضريد در آيه فرمود: ﴿قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى﴾؛ اين ﴿فِي الْقُرْبَي مفعول واسطه براي مودّت نيست، چون اين ظرف، ظرف لغو نيست، وگرنه کيست که علي را بشناسد و دوست او نباشد. کيست که حسين بن علي را بشناسد و به او علاقمند نباشد؟ شما ببينيد اين کليمي‌ها در شب‌هاي تاسوعا و عاشورا دنبال نذري ابوالفضل هستند. اين مقدار از مودّت منظور آيه نيست. اين ﴿فِي الْقُرْبَي مفعول واسطه براي مودّت نيست که اين ظرف بشود ظرف لغو. اين ظرف، ظرف مستقر يعنی مستقر! ظرف مستقر است. ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ﴾ «المستقِرَّة»، ﴿فِي الْقُرْبَي.

هر ظرف که او حال و صفت يا خبر است ٭٭٭ البته مدان لغو که او مستقر است

 اين ظرف مستقر معنايش اين است که آن دوستي بفهم و پايدار و مستمر آن اجر رسالت است؛ دوستي عادي را ديگري هم دارد. ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ﴾ «المستقِرَّة» ﴿فِي الْقُرْبَي. اگر آدم مودّت مستقر در اهل‌بيت بود، جا براي دوستي چيزي ديگر نيست. مگر انسان چند تا قلب دارد؟

در سوره مبارکه «احزاب» فرمود بفهمای انسان! آن کسي که تو را آفريد بيش از يک دل به تو نداد و در يک دل هم بيش از دو محبوب نمي‌گنجد: ﴿مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَينِ فِي جَوْفِهِ،[2] اين را آن که به ما داد به ما گفت بفهم يعنی بفهم که بيش از يک دل نداري و در يک دل هم که جاي دو تا محبوب نيست. اگر مودّت اهل‌بيت آمد در دل نشست، انسان مال را دوست داشته باشد در راه او اختلاس يا نجومي بکند که نمي‌شود. يا بخواهد ـ خداي ناکرده ـ راه بيگانه را ببندد ديگران را ببندد يا بي‌راهه برود که نمي‌شود. فرمود اجر رسالت دوستي خالص صد درصد مستقر است. اگر دوستي مستقر آمد ديگر جا براي غير نيست. ﴿إِلاّ الْمَوَدَّةَ﴾ «المستقِرَّة»، ﴿فِي الْقُرْبَي. وگرنه شما کسي را مي‌شناسيد روي کره زمين که علي بن ابي‌طالب را بشناسد و دوست او نباشد؟ حسين بن علي را بشناسد و دوست او نباشد؟ ولو کافر!

بنابراين آن مودّتي که اجر رسالت است، مودّت مستقره است نه مودّت مستودع. مودّت مستقر جا براي غير نمي‌گذارد.

اگر دل ز ياد تو غافل نشيند ٭٭٭ خدنگ بلا بر دلِ دل نشيند[3]

اگر چنانچه يک وقت اين دل يا غافل از ياد خدا بود، آن دل واقع دل نيست. «دِه بود آن نه دل که اندر وي؛ اسب و فلان باشد و فلان و فلان».[4] اگر مودّت مستقره ما داشتيم، اين دل يکسان در پيشگاه اهل‌بيت خاضع است، نه بيگانه را راه مي‌دهد نه پريشان‌انديش است و نه دگرانديش است و مانند آن؛ اين اجر رسالت است و اين را ذات أقدس الهي از همه ما خواسته است و پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) هم ابلاغ کرده است و مؤمنان هم از همين راه هم تأمين کردند.

آن وقت براي اينکه ما به اين مودّت مستقره برسيم دستورهاي فراواني دادند، گفتند عالِم بشويد و «طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ»؛[5] اما اين بين راه است، طريق اول است، قدم اول است. اگر کسي عالِم شد تازه در بين راه است، به مقصد نرسيده است. فرمود اين علم نردبان خوبي است: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛[6] فرمود ما عالِم نمي‌خواهيم، ما دانشمند نمي‌خواهيم، ما عاقل نمي‌خواهيم. اين علم نردبان است، آن کسي که عالم است با نردبان علم بايد بالا برود، عاقل بشود تا محبوب ما و مرضي ما بشود. عاقل را هم وجود مبارک حضرت معرفي کرده که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[7] عقل آن است که انسان بنده خدا باشد و بتواند بهشت کسب بکند. هيچ کسي از آينده با خبر نيست؛ ولي برابر وعده الهي مردان الهي جايشان را مي‌بينند و مطمئن هستند.

بنابراين علم هدف نيست، علم وسيله است، نردبان است که انسان با علم به عقل برسد: ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾. عالِم مي‌تواند عاقل بشود، غير عالم توان آن را ندارد که عاقل بشود. عقل مجموع علم و عمل است، اين مجموع و اين جامع برای انساني است که از نردبان بهره صحيح برده است.

وجود مبارک رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) در حجة الوداع که دو ماه و اندي قبل از رحلتشان، در همين ماه ذي‌حجه که جريان غدير خم واقع شد، در مکه سخنراني کرد، در منا سخنراني کرد، در مسجد خيف سخنراني کرد، در موقف سخنراني کرد، در عرفات سخنراني کرد، اين آخرين سفري که بعد از هجرت بود همين بود، حضرت بيش از يک بار بعد از هجرت حج نکرد. در تمام بخش‌ها، سخنراني کرد که خيلي‌ها فهميدند که اين بوي وداع مي‌دهد که «حجة الوداع» نام‌گذاري اين حج هم مردم اقدام کردند هم ائمه(عليهم السلام) پذيرفتند. در منا سخنراني کرد، فرمود: «ثَلَاثٌ لَا يَغُلُّ»، طبق بعضي از ضبط‌ها. «لا يغِلُ» که از «وَغَلَ يغِلُ» باشد از وغول باشد، طبق بعضي از ضبط‌ها. فرمود سه اصل است که قلب مردم مؤمن در او غلول و خيانت و وقول و مانند آن ندارد. بعد فرمود: «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَي مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ». بعضي‌ها هستند که سخنراني مجالس علمي را گوش مي‌دهند؛ ولي خوب درک نمي‌کنند يا فقيه نيستند يا فقه آنها کامل نيست. فرمود: «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَي غَيْرِ فَقِيهٍ وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَي مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»، گاهي در مجالسي يک سلسله مطالب علمي گفته مي‌شود، آن بعضي از شنونده‌ها خوب ادراک نمي‌کنند؛ ولي اصل مطلب را ضبط بکنند، به ديگران منتقل کنند. گاهي حامل فقه خود فقيه نيست، اين جمله اول؛ گاهي حامل فقه فقيه است؛ ولي به افقه از خود نقل مي‌کند، جمله دوم که هر دو در متن سخنان حضرت آمده است. بعد آن اصل کلي که در اين سخنراني منا فرمودند، فرمودند سه اصل است که قلب مسلم نسبت به آنها طاهر و مطهر، پاک و منزه است: يکي «إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ»؛ يکي «وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ»؛ يکي «وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ».[8] اين سه اصل را فرمود قلب مردم مسلمان در آن خيانت نمي‌کند؛ يکي نسبت خود با خداي خود. ارتباط خود با خداي خود را قطعي مي‌کند، کاري با مردم ندارد، کاري با سياست ندارد. فلان شخص بد عمل کرد يا بد عمل نکرد، اين رابطه خود را با او ممکن است قطع بکند؛ ولي با خدا نبايد قطع بکند. فلان شخص اختلاس کرد يا نجومي بُرد، نبايد انسان رابطه‌اش را با دين کم بکند. ما هستيم و ابديت ما؛ مگر ما مي‌پوسيم، مگر ما ميلياردها سال، ده ميليارد يا صد ميليارد سال عمر داريم، ما ابدي هستيم که هستيم که هستيم. ما با ابد کار داريم، ما با خداي ازلي و ابدي کار داريم. ديگري اگر بد کرد و حرف ما را نشنيد، امر به معروف کرديم، نهي از منکر نکرديم، رابطه با او را قطع مي‌کنيم، نه رابطه ما با نماز را.

مرحوم ابن بابويه قمي در کتاب قيم من لا يحضر اين حديث نوراني را نقل کرد که «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»؛[9] نمازگزار دارد با خداي خود مناجات مي‌کند. اين چه ارتباطي با ديگري دارد؟ حالا ديگري بد کرد و بي‌راهه رفت، اگر ديگري بي‌راهه رفت، ما چرا اين مناجات را کم بکنيم؟ «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي»، چقدر اين بيان شيرين است؟! فرمود تو داري با خداي خود حرف مي‌زني، تو داري با کسي حرف مي‌زني که يک قطره آب را به اين صورت درآورد: ﴿أَ لَمْ يكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِي يمْنى‏﴾؛[10] تو داري با کسي حرف مي‌زني که بعد از مرگ به سوي او مي‌روي. الآن اين راه‌هاي شيري و اين چاله‌هاي سياه و مانند آن شمس و قمر همه اينها يک حسابي دارند، مي‌گويند بعد از پنج ميليارد يا شش ميليارد يا ده ميليارد بساط اينها جمع مي‌شود؛ اما روح ما که برچيدني نيست. پنج ميليارد و پنجاه ميليارد و پانصد ميليارد سال نيست. مگر بهشت سال و ماه دارد، ابديت يعني اين. ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾،[11] اگر بهشت ابدي است، برتر از زمان است، چون متزمن نيست. برتر از مکان است، چون متمکّن نيست. چون چنين جايي است ابدي هست ما با ابديت کار داريم چکار داريم به زيد و عمرو؟ تا زنده‌ايم بايد امر به معروف کنيم و نهي از منکر بکنيم و مسايل اجتماعي و سياسي خودمان را عمل بکنيم؛ اما آن راه اصلي ما با خداست و آن راه را نبايد قطع بکنيم. «إنَّ الْمُصَلِّي يُنَاجِي رَبَّهُ»، فرمود اولين چيزي که قلب مسلمان نسبت به آن کم نمي‌آورد «إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ» است.

دوم: «وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ»، با مسئولين جامعه انسان نصيحت کند. نصيحت غير از گفتن است، نصيحت غير از نوشتن است، نصيحت غير از انتقاد است، نصيحت غير از سخنراني است، نصيحت غير از مقاله‌نويسي است. اصل نصيحت را دين براي ما معنا کرده است. خياط را مي‌گويند «ناصح»، آن سوزن را مي‌گويند «منصحه»، آن لباسي که او دوخت به او مي‌گويند «نصاح». جامعه بايد خياط باشد، لباس خوب به پيکر مسئولين بدوزد و ببافد و به بدن او بياويزد که آنها لباس ديگر نپوشند، وگرنه گفتن‌ها کاري و مشکلي را حل نمي‌کند. نصيحت به معني نقد نيست، نصيحت به معني امر به معروف نيست، نصيحت به معني نهي از منکر نيست؛ آنها همه الفاظ خاص خودشان را دارند، احکام خاص خودشان را دارند. آن کسي که عُرضه داشته باشد جامه عدل و عقل ببافد به پيکر يک مسئول بگذارد و او را بپوشاند، او ناصح است. چرا خياط را مي‌گويند ناصح؟ چرا سوزنش را مي‌گويند منصحه؟ چرا آن لباس را مي‌گويند نصاح؟ اگر يک جامعه‌اي عُرضه داشت اين لباس عزت را به پيکر يک اختلاسي پوشيد، گفت بردار آن را، اين را بپوش، اين مي‌شود نصيحت. بردار آن نجومي را، اين را بپوش. اين مي‌شود نصيحت. «وَ النَّصِيحَةُ لِأَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ»؛ آن وقت «وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِمْ»، جماعت‌ها را ترک نکند، وحدت‌ها را ترک نکند، ايمان را ترک نکند.

اينها وظايف ماست که دين ما و دنياي ما را تأمين مي‌کند و اينها نتيجه خون‌هاي پاک شهداي ماست. مطمئن باشيد؛ قبل از انقلاب گفتنِ اين حرف‌ها خيلي سخت بود و اگر هم کسي مي‌گفت آسان و گران برايش تمام مي‌شد؛ اما الآن به لطف الهي ما در کنار سفره امام و شهدا و جانبازان نشستيم، اين حرف‌ها را از ائمه(عليهم السلام) به آساني نقل مي‌کنيم.

من مجدداً مقدم علما، فضلا، طلّاب عزيز، مهمانان گرانقدري که از مازندران و ساير قسمت‌ها تشريف آوردند، مقدم همه را گرامي مي‌داريم. از عزيزاني که از بحرين شرکت کرده‌اند و در جهاد بحرين تلاش و کوشش مي‌کنند، سعي اينها مشکور باشد. فرد فرد شما مشمول دعاي ويژه ولي عصر باشيد تا اين نظام به دست صاحب اصلي خود برسد!

پروردگارا امر فرج ولي خود را تسريع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه ولي خود حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!

خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!

اقتصاد مملکت، امنيت مملکت، امانت مملکت، آرامش مملکت، آسايش مملکت، موفقيت جوان‌ها در بحث ازدواج و برطرف شدن غدّه بدخيم طلاق، همه را به عنوان برکات الهي بر اين ملت نازل بفرما!

اين ادعيه را در حق همه مؤمنان مستجاب بفرما!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»



[1]. سوره شوریٰ، آيه23.

[2]. سوره احزاب، آيه4.

[3]. اشعار طبيب اصفهانی.

[4]. سنايي، ديوان اشعار، قصيده شماره75؛ « دِه بود آن نه دل که اندر وي ٭٭٭ گاو و خر باشد و ضياع و عقار».

[5]. كافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏1، ص30.

[6]. سوره عنکبوت، آيه43.

[7]. کافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.

[8]. کافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص403.

[9]. ر. ک: من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص210؛ «الْمُصَلِّي مَنْ يُنَاجِي مَا انْفَتَل».

[10]. سوره قيامت، آيه37.

[11]. سوره نساء، آيه169؛ سوره جن، آيه23.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق