اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقية الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما برادران بزرگوار و خواهران ايماني را ارج مينهيم. حضور بزرگوارانه عزيزان نظامي و دانشگاهي و ارگانهای مختلف را ارج مينهيم و اين ايام که به وحدت حوزه و دانشگاه و روز دانشجويان و دانشگاهيهاست را گرامي ميداريم و از ذات اقدس الهي فوز و فيض همه شما بزرگواران را مسئلت ميکنيم.
بحثهاي روز پنجشنبه ما درباره نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امير بود. اين کتاب شريف که 241 خطبه و 79 نامه و 473 کلمه دارد در طي اين نزديک به سي سال قسمت مهم مطالب آن بحث شد. الآن به کلمه چهل و هشتمين از کلمات حکيمانه آن حضرت رسيديم. مستحضريد که اين کلمات حکيمانه بخشي از وصايا و نامههاي آن حضرت است؛ منتها تدوين نهج البلاغه سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) باعث شده است اين کلماتي که در متن نامه يا خطبه بود جداگانه مطرح بشود، وگرنه اين کتاب شريف تمام نهج البلاغه اينها را در جاي خود ثبت کرده است.
يکي از آن کلمات نوراني حضرت اين است که فرمود: «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ»؛ منطقي حرف زدن و قياسي انديشيدن، قياس بسيط را از قياس مرکّب جدا کردن در کلمات نوراني حضرت فراوان است. در اين دعای «جوشن کبير» شما ببينيد فرازي که ده جمله دارد، اين دقيقاً ده قياس مرکّب است که اوّلي را زمينه براي دومي قرار ميدهد، دومي را زمينه براي سومي. اينجا هم از سنخ قياس مرکّب است. فرمود اگر کسي بخواهد پيروز بشود ناچار است اهل حزم باشد. «حزم» به اين بَند و کمربند که نميگذارد بيگانه وارد بشود و آشنا خارج بشود اين را ميگويند حزم و حزام. «اُشْدُدْ حَيَازِيمَك»،[1] از اين باب است. انسان که مرزي فکر نکند باز فکر بکند، نه از ورود بيگانه جلوگيري ميکند نه از خروج آشنا. وقتي انسان متفکرانه ميانديشد که مرزبندي کند.
همان طوري که اين «نحو» را اختراع کردند براي اينکه انسان مواظب زبانش باشد و هر طوری حرف نزند، حرکت را، اِعرابها را منظّم ادا کند، منطق را هم اختراع کردند که به هر نحوی انسان نينديشد. حازم کسي است که مرز فکري او مشخص است؛ يعني اگر خواست استدلال کند، چيزي که مقدمه ضروري است وارد بشود و ديگري هيچ! چيزي که مقدمه ضروري است خارج نشود و ديگري هيچ! اگر مرزبندي شد اين را ميگويند «حزم». حالا ما در فارسي ميگوييم زيرکي؛ اما ما لغت در فارسي نداريم. يکي از علوم غني و قوي عرب فنّ لغت است. شما مستحضريد ما نحو داريم صرف داريم منطق داريم؛ اما کسي درباره لغت درس بخواند اين چنين نيست! اما آنها لغت دارند، «فروغ اللغة» دارند، عربي را که عربي مبين گفتند يک بيان نوراني از امام باقر(سلام الله عليه) است که «يُبِينُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِينُهُ الْأَلْسُن»؛[2] يعني تمام زبانهاي دنيا را عربي ميتواند ترجمه کند؛ اما عربي را خيلي از زبانها از ترجمه کردن آن عاجز هستند. مثلاً ما به عنوان نمونه آنچه در جو و گندم و برنج هست و همچنين در سبزيهايي نظير تره و مانند آن، ميگوييم تخم سبزي، تخم گندم. يک «تاء و خاء و ميم» داريم ميگوييم تخم. درباره مرغها هم ميگوييم تخم مرغ. اما آنها براي تکتک اينها لغت دارند اسم دارند، ميگويند اگر براي جو و گندم است بذر با «ذال أخت الدال» است و اگر براي گشنيز و سبزي شاهي و اينهاست بزر با «زاء أخت الراء» است. تمام اينها حرفش جدا لغتش جدا و ضبطش جداست. اين طور نيست که مثل ما خرواري بگوييم اين تخم است، تخم مرغ است و همه را هم با اين «تاء و خاء و ميم» بنويسيم.
در نمونههاي ديگر هم بارها به عرض شما رسيد، ما کسي که وضع مالي او نابسامان است و ندارد، ميگوييم «گدا». اما گدا بار علمي ندارد. گدا معادل عربي آن فاقد است؛ يعني ندار. اما قرآن هرگز از کسي که گداست به عنوان فاقد ياد نميکند، چون فاقد و فقدان بار علمي ندارد. از کسي که جيبش خالي است و کيفش خالي است به فقير ياد ميکند. فقير به معني گدا نيست. اين بر وزن «فعيل» به معني مفعول؛ يعني کسي که ستون فقراتش شکسته است. يعني ملّتي که جيبش خالي است کيفش خالي است او ويلچري است و قدرت ايستادن ندارد. ايستادگي از ملّت تهيدست ميسّر نيست. اين را ميگويند فقير. مسکين هم به همين معناست؛ يعني او ساکن است پويا نيست متحرک نيست.
يک بيان نوراني در نهج البلاغه است که برگرفته از قرآن است؛ در قرآن کريم کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است گاهي به فقير گاهي به مسکين، گاهي به ﴿خَشْيَةَ إِمْلاق﴾,[3] ياد ميکند. در نهج البلاغه هم که «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»[4] ببينيد هرگز تعبير به گدايي و نداري و اينها نيست، چون نداري يعني نداری، بار علمي و آثار ديگري ندارد؛ اما «املاق»؛ يعني چاپلوسي و تملّق! کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است ناچار به تملّق است. اينکه فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاق﴾,[5] نگفت «خشية فقدانٍ» از گراني و نداري! ترس از تملّق؛ انساني که جيبش خالي است اهل املاق و تملّق و چاپلوسي است. فرمود شما عزيز و کريم هستي، مبادا ـ خداي ناکرده ـ از کسي تملّق کني، چاپلوسي کني.
وجود مبارک حضرت امير هم در نهج البلاغه که قبلاً بحث آن گذشت فرمود: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة»، اگر خشية املاق است، در آستانه اين هستيد که ـ خداي ناکرده ـ تملّق بگوييد و چاپلوسي کنيد فوراً با خدا تجارت کنيد و صدقه بدهيد. حالا صدقه، مهمترين صدقه صدقات علمي و فکري است که آدم بتواند جان عدهاي را با راهنماييهاي علمي حلّ کند. نشد، صدقه مالي بدهد؛ «إِذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَة».
اينجا حضرت فرمود شما کمربندي بايد داشته باشيد؛ حالا ميخواهيد يک مسئله رياضي حلّ کنيد آن کمربند متقن قواعد رياضي کمربند شماست. بخواهيد مسئله فقهي حلّ کنيد، آن منابع و مباني قوي فقهي کمربند شماست که بيگانه نيايد و آشنا نرود، شما بستهبندي کنيد و تحويل بدهيد.
فرمود «حزم و زيرکي» به اين معناست. اين کمربند را ميگويند «حازم». تنگ اسب را ميگويند «حازم» که بار نيفتد. کمر هم آسيب نبيند، اين را ميگويند «حازم» و اين مبناي فکري کمربند است. فرمود اگر ميخواهيد پيروز باشيد چه در مسائل خانوادگي، چه در مسائل اجتماعي، چه در مسائل سياسي يک کمربند فکري بايد داشته باشيد. «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ»؛ يک آدم بسته و متحرّک و ساکن، اين شخص جامد است. فرمود شما بايد چندين مبنا را فحص کنيد تا کمربندتان را پيدا کنيد، بايد جولان بدهيد، فکر بدهيد؛ فکر بسته هرگز به کمربند دسترسي پيدا نميکند. بايد جَولان داشته باشيد مباني ديگران را، منابع ديگران را، نقد ديگران را، اشکالات و تأييد و تقويت ديگران را همه را دور بزنيد تا کمربندي انتخاب بکنيد و دور انديشه خود را ببنديد. يک انسان بستهفکر چگونه ميتواند کمربندي درست کند؟!
فرمود ظفر به حزم است و حزم به اجاله رأي است و رأي به تحصين اسرار است، تحصين اسرار. «حصن»؛ يعني قلعه و دژ. يک قلعه اساسي است به نام «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»[6] که در حديث نوراني «سلسلة الذهب» امام رضا(سلام الله عليه) هست، فرمود اين دژ قلعه است و دژبان آن هم خداست، چون خدا فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»، هر کس هم وارد اين حصن شد و اين کلمه را گفت، اين حصن چون حصن من است من دژبان او هستم. نه او به خودش اجازه ميدهد که بيراهه برود و نه اجازه ميدهد راه کسي را ببندد، چون وارد قلعه شد و امام هشتم هم فرمود امامت و رسالت و ولايت اين درِ ورودي است؛ يعني اگر وجود مبارک پيغمبر درباره حضرت امير(عليهما السلام) فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»;[7] خود اين چهارده معصوم، خود نبيّ و رسول و وليّ و امام معصوم اينها باب توحيد هستند، از اين راه انسان ميتواند موحّد بشود خدا را بشناسد، اينها دَر هستند، شرط هستند: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِن شُرُوطِهَا».[8] اين يک حصن است.
دوم اينکه انسان راز خود را براي هر کسي باز نميکند. مهمترين راه براي پيروزمندي يک متفکر از دخالت وساوس اين است که راه خود را براي شيطان باز نکند. اين يعني چه؟ اگر کسي بيراهه رفت و ـ خداي ناکرده ـ مال حرام خورد، او شريک اوست و شريک در تمام کارهاي انسان راه پيدا ميکند. مگر ممکن است کسي مال حرام بخورد و شيطان شريک انديشه او نشود؟ اين سيزده قسم مغالطه همه از شيطان است، وگرنه نه از طرف فرشتههاست نه از طرف انبياست. ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾[9] همين است. اين سيزده قسم مغالطهاي که در منطق مطرح است، اينها شانسي پيدا ميشود؟ يعني دفعتاً فکري در انسان پيدا ميشود که فلان جا راهزني کن! فلان جا کيدزني کن! اين ميشود؟ يا اين حسابي دارد؟ مگر ميشود حادثهاي بدون مبدأ فاعلي باشد؟! اگر خير و رحمت و برکت باشد: ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ﴾؛[10] خيرها از فرشتههاست و اگر ـ خداي ناکرده ـ راه شيطنت باشد که بيراهه برو و راه ديگران را ببند، اين از کجا پيدا شده؟ يعني ممکن است در عالم انديشهاي مثل شانسي خودبهخود پديد بيايد؟ يا ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾؛ تمام اقسام سيزدهگانه مغالطه منطقي از همين شيطنت است. شيطان کجا پيدا ميشود؟ شيطنت از راه مال حرام، نگاه حرام و اينها پيدا ميشود که فرمود: ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾؛[11] در همين نهج البلاغه خطبه هفتم بود که شيطان حرامي و حرامزاده است که جامه احرام ميپوشد و قصد ورود در دل دارد. کارش اين است، اين ميخواهد وسوسه کند، وسوسه که در دست و پا نيست، وسوسه در مرکز انديشه است. اينکه ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ﴾، چگونه وسوسه ميکند؟ اين حرامي لباس احرام ميپوشد، يک؛ وارد دل ميشود، دو؛ منتظر است که درِ کعبه دل چه وقت باز ميشود، سه؛ وارد درون کعبه دل بشود، چهار؛ آنجا تخمگذاري کند و جوجهپروري کند و دخالت کند.
اين در خطبه هفت نهج البلاغه است. فرمود وقتي وارد شد: «فَبَاضَ»؛ يعني بيضه، يعني تخمگذاري کرد. «وَ فَرَّخ»، «فرخ و فرُّوخست جوجه»[12] اين تخم را به جوجه تبديل ميکند: «فَبَاضَ وَ فَرَّخ ... دَبَّ وَ دَرَج». اينکه ميبينيد خيليها ميگويند ما آرامش نداريم، مرتّب حواسمان جمع نيست وقتي ميخواهيم دو رکعت نماز بخوانيم! اين بيچاره درست ميگويد، براي اينکه اين انديشههاي باطل آن قدر در ذهن او جولان ميدهند که فرصت آرامش را به او نميدهند. فرمود تمام ذهن او را اين دابّهها و دبيبهاي شيطاني؛ فلان جا بزن، فلان جا برو، فلان جا خلاف بکن، اينها همين دابّهها هستند. چرا آرام نيست؟ همه ما احساس ميکنيم که کم و بيش به هر حال آرام نيستيم، مدام خاطراتي ميآيد و ميرود، اينها از کجا ميآيد؟ اين در خطبه هفت نهج البلاغه تبيين کرد فرمود اوّل «فَبَاضَ»؛ بيضهگذاري ميکند، بعد «فَرَّخ»، اين بيضه را به صورت «فَرخ و فرّوخست جوجه»، اين را جوجه در ميآورد. وقتي جوجه شد «دَبَّ وَ دَرَج»، مرتّب در ذهن او همين خاطرات هست. اين آرام نميگيرد.
براي اينکه انسان از خطر اين چنيني نجات پيدا کند، فرمود شما بايد کمربند داشته باشيد. رازتان را حفظ بکنيد. سري به دلتان بزنيد ببينيد که اين دلتان سر جايش هست يا نه؟ کسي آمد يا نه؟ در را باز کرد يا نه؟ ما الا و لابد هر شب مسئول هستيم که سري به دل بزنيم ببينيم چه کسي آمده و چه کسي رفته؟ چون با او کار داريم. فرمود اين را قلعه کنيد، دژ کنيد، کليد هم دست خودتان باشد. صاحبدل، صاحبدل که در ادبيات ماست يعني اين؛ يعني مواظب قلبش است، کليد دستش است. مگر آدم هر چيزي را به دل خودش راه ميدهد؟ چون سلطان ما همان دل ماست، هر چه او تصميم بگيرد ما عمل ميکنيم. فرمود اين را حصن قرار بدهيد قلعه قرار بدهيد. کليد هم دست خودتان باشد، بيگانه را راه ندهيد. اينکه در دعاهاي شبهاي جمعه و امثال جمعه آمده است که «قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّما»؛[13] يعني اين دل پر از محبت الهي و دستور الهي است، جا براي بيگانه نيست. چون جا براي بيگانه نيست اگر بيگانه بخواهد بيايد خود اين دل او را پس ميزند. لذا در آن بخش از قرآن فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾،[14] چون بصير و بينا هستند، ميبينند که اين زمزمه آشنا نيست. فوراً آن را طرد ميکنند. نميگذارند وارد حريم دل بشود. تحصين اسرار و رازداري، حصن درست کردن، قلعه درست کردن، دژبان شدن، گفت:
پاسبان حَرَم دل شدهام شب همه شب ٭٭٭ تا در اين خانه جز انديشه او نگذارم[15]
آن وقت آدم راحت ميشود. دو رکعت نماز بخواهد بخواند راحت است، ميخواهد بخوابد راحت ميخوابد، ميخواهد غذا بخورد راحت غذا ميخورد؛ چون کسي مزاحم او نيست. ما هر چه ميکشيم از اين دل ميکشيم. اگر اين دل آرام باشد و بيگانه نيايد و ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[16] نشود، راحت هستند؛ به خوبي هم ميخوابند، به خوبي هم غذا ميخورند، به خوبي هم زندگي ميکنند.
اينجا فرمود: «بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ»، اين کلمه 48 بود.
بعد در کلمه 49 فرمود: «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ»؛ فرمود: اگر مردان بزرگ ـ خداي ناکرده ـ دستشان تهي بشود بخواهند حمله کنند، مثل افراد پست نيستند که با چاپلوسي شکمشان را سير کنند؛ اينها حمله ميکنند. اگر ملّتي کريم بود؛ چون کريم مستحضريد برتر از کبير است، برتر از عظيم است. ما چون در فارسي ابزار کارمان همين چهار تا لغت است ميگوييم بزرگ! کريم را ميگوييم بزرگ! کبير را ميگوييم بزرگ! عظيم را ميگوييم بزرگ! ديگر نميدانيم کسي که استخوان و ريشه اصلي دارد، او را بايد بگوييم عظيم که داراي عظم و استخوان است. کبير معناي ديگري دارد، عظيم معناي ديگري دارد. کريم صفت فرشتههاست. چون در قرآن هر جا سخن از کرامت است: ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾؛[17] ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾؛[18] کرامت را وصف فرشتهها ميداند. اگر انساني فرشتهمنش بود ميشود کريم و اگر حرفهاي حکيم سنايي که قبلاً بارها خوانده شد همين بود که فرمود:
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدريج کنندش اطلس[19]
همين حکيم سنايي ميگويد مگر خودت کمتر از مَلک هستي؟! چرا فرشته نميشوي؟! حرف ايشان اين است که در تمام روي زمين ما فرشي گرانتر از ابريشم و اطلس و پرنيان نداريم. اينها گفت:
سه نگردد بريشم ار او را ٭٭٭ پرنيان خواني و حرير و پرند[20]
همه اسم ابريشم است. اين ابريشم چهار تا برگ توت بود که در سطل زباله ميانداختند، وقتي رفت مدرسه و درس خواند و استاد ديد و شاگرد کرم ابريشم شد، شده اطلس. حرف حکيم سنايي اين است:
تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست به تدريج کنندش اطلس
وقتي اين برود مکتب کرم ابريشم و بشود اطلس، ما چرا به مکتب قرآن و عترت نرويم و نشويم فرشته؟ اينکه در بيانات نوراني حضرت امير در نهج هست که «لَكَادَ الْعَفِيفُ أَنْ يَكُونَ مَلَكاً مِنَ الْمَلَائِكَة»،[21] انسان پاکچشم، پاکدست، فرشته است. عزيزاني که در جبهههاي جنگ شربت شهادت نوشيدند يا جانباز شدند، بعضي ميشوند سيّد شهدا، بعضي هم ميشوند جعفر طيّار. وجود مبارک حضرت امير فرمود: برادرم که جانباز شد، دو تا دستش را داد، ذات اقدس الهي دو تا بال مرحمت کرده، همان بالي که فرشتهها در اوّل سوره مبارکه «فاطر» دارند که ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ﴾،[22] شده جعفر طيار که «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة».[23]
پس ميشود آدم دستي بدهد و بالي بگيرد، پس ميشود. اگر دستي داد و بالي گرفت: «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة». اگر فرشتهها براي خدمات انسان آمدند فرّاشي ميکنند که «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»؛[24] معلوم ميشود که انسان برتر از او هم ميتواند باشد. پس ما ميتوانيم اين طور باشيم.
حضرت هم فرمود اگر کريم گرسنه شد زير بار ظلم نميرود. لئيم اگر وضع مالياش خوب شد، آن لئامتش را حفظ ميکند. فرمود بپرهيزيد از يک ملّت کريمي که تحريم اقتصادي بشود فقر بر او تحميل بشود، او هرگز تحمّل نميکند. اين طور نيست که اگر ـ خداي ناکرده ـ گراني را بر ملّتي تحميل کردند که ملت کريم باشد او تحمل بکند اين طور نيست. «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ»؛ ببينيد هر تلاش و کوششي که بيگانه ميکند آن صولت و جلال و شکوه اين ايراني مسلمان شيعه آنها را پس ميزند. اين خاصيت کرامت است. يک ملّت کريم هرگز از تحريم نميهراسد. «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ»، يک انسان فرومايه اگر وضع مالياش خوب بشود به هر حال خطر او به ديگران ميرسد.
فرمود: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ»؛ ما تا ميتوانيم دلهاي مردم را بايد به دست بياوريم، چون مردم داراي آن صبغه الهياند، دل به دست کسي نيست، طبع مردم را خدا فرمود: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾[25] مگر اينکه خودش خودش را پست بکند، وگرنه ما او را کريم آفريديم، ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾. ما با مردم کريم بايد کريمانه رفتار بکنيم. مهمترين راه پيشرفت انبيا و اوليا ادب آنها بود. جامعه را ادب اداره ميکند. گفتار خوب، رفتار خوب، کردار خوب، نيت پاک؛ فرمود دلهاي مردم باادب به دست ميآيد.
اين بيان نوراني امام(سلام الله عليه) بارها گفته شد که وجود مبارک حضرت فرمود: «تَزَاوَرُوا»؛ شما شيعيان ما هستيد به زيارت يکديگر برويد و يکديگر را ترک نکنيد. «تَزَاوَرُوا»، چرا؟ «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا»؛ شما شعيان ما هستيد وقتي دور هم جمع شديد؛ البته آن احوالپرسيهايتان که تمام شد به هر حال کلمات ما را نقل ميکنيد، احاديث ما را نقل ميکنيد. اين جمله خبريهاي است که به داعي انشا القا شده است؛ يعني دور هم که جمع شديد حرفهاي ما را نقل کنيد. غالب اين جملههاي خبري به داعي انشا نقل شده است؛ يعني شيعيان ما! وقتي دور هم جمع شديد، نگذاريد مجلستان به حرفهاي عادي بگذرد. آيهاي، روايتي بخوانيد که حرفهاي ما مطرح بشود. «تَزَاوَرُوا فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا»؛ يعني «أحْيُوْا أحاديثنا في مجالسکم»، اين صرف جمله خبريه نيست؛ بلکه به داعي انشا القا شده است.
حالا که زيارت کرديد و احاديث ما را گفتيد، احاديث ما چه خاصيتي دارد؟ «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»؛[26] عاطفه ايجاد ميکند، محبت ايجاد ميکند، رازداري ايجاد ميکند، ادب ايجاد ميکند. خاصيت احاديث ما اين است. چطور خاصيت احاديث ما اين است که ادب ايجاد ميکند؟ ما يک مَثل داريم که اين مَثل حق است، ميگوييم: «سنگ روي سنگ بند نميشود»! درست هم هست. الآن اگر بخواهند بُرجي، قصري بسازند، سنگ اوّل را گذاشتند سنگ دوم که روي آن بند نميشود. يک ملات نرم ميخواهد وگرنه شما سنگ دوم را بگذاري روي سنگ اوّل ميلغزد و سنگ روي سنگ بند نميشود. فرمود احاديث ما و کلمات ما ادبآموز است ادب آن ملات نرم است آن وقت قصر ميسازيد. با ملات قصر ساخته ميشود نه با سنگ. «وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»؛ ادب است که جامعه را اداره ميکند، براي اينکه اينها کريم هستند. انسان کريم است و کَرم با ادب آميخته است.
در زيارت جامعه کبير يکي از اوصافي که وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) براي ائمه(عليهم السلام) و اهل بيت ذکر ميکند همان وصفي است که خدا در قرآن در سوره «انبياء» براي ملائکه ذکر کرده است. در سوره «انبياء» خداوند براي ملائکه چه چيزي ذکر کرده است؟ فرمود اين ملائکه کساني هستند که: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،[27] عمل ميکنند. وجود مبارک امام هادي در زيارت جامعه کبير وصف ائمه(عليهم السلام) را همين قرار ميدهند که اهل بيت کساني هستند که «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ».[28] نه بدون اجازه خدا سخن ميگويند، نه بعد از دستور خدا عقب افتادهاند، نه جلو ميزنند، نه دنبال هستند، «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ»، اين در زيارت جامعه کبير در وصف ائمه آمده؛ همان طوري که در سوره «انبيا» در وصف ملائکه آمده است. ما پيرو اينها هستيم. فرمود جامعه را کريمانه بايد اداره کنيد؛ آن وقت نه طلاق خواهيم داشت، نه دادگاهها خواهيم داشت. آنچه که مشکل ما را حلّ ميکند ادب ماست. فرمود مؤدّبانه جامعه را اداره کنيد؛ حالا گاهي ضرورتي پيش ميآيد براي اختلافات، حرفي ديگر است سهو و نسيان، آن حرف ديگري است.
فرمود: «قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ»؛ اگر کسي با الفت با جامعه رفتار کند با ادب رفتار کند دلهاي جامعه او را ميطلبد.
اميدواريم همه ما به برکت قرآن و عترت سخنان نوراني حضرت را بشنويم و عمل کنيم و منتشر کنيم.
من مجدّداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم امر فرج وليّاش را تسريع بفرمايد!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرمايد!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد!
وحدت حوزه و دانشگاه را در پرتو علم ديني روزافزون بفرمايد!
خطرات و زحمات و دشواريهايي که بر ايران تحميل ميشود به استکبار و صهيونيسم برگرداند!
اقتصاد مملکت و ازدواج جوانها را به برکت قرآن و عترت تسهيل بفرمايد!
اين نظام را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري محافظت بفرمايد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج1، ص11؛ «اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْت ٭٭٭ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيك».
[2]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص632.
[3]. سوره اسراء، آيه31.
[5]. سوره اسراء، آيه31.
[6]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[7]. التوحيد(للصدوق)، ص307؛ الأمالي(للصدوق)، النص، 345.
[8]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص135.
[9]. سوره انعام، آيه121.
[11]. سوره إسراء، آيه64.
[12]. ر.ک: نصاب الصبيان، ص16؛ «فرخ و فرُّوجست جوجه بيضه تخم مرغ و خود ٭٭٭ چون عنب انگور و تين انجير و کمّئری مرود».
[13]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص850.
[14]. سوره اعراف، آيه201.
[15] . ديوان حافظ، غزل شماره324.
[16] . سوره إسراء، آيه64.
[17] . سوره أنبياء، آيات26 و 27.
[18]. سوره عبس, آيات15 و 16.
[19]. سنايی، قصايد، قصيده90.
[20]. ديوان هاتف اصفهانی، ترجيع بند.
[21]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت478.
[22]. سوره فاطر، آيه1.
[23]. الأمالي(للصدوق)، ص463.
[24]. الکافي(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص34.
[25]. سوره اسراء، آيه70.
[26]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص186.
[27]. سوره انبياء, آيه27.
[28]. زاد المعاد _ مفتاح الجنان، ص514.