اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقية الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم و از ذات اقدس الهي آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شماست از حضرتش مسئلت ميکنيم و اميدواريم همه شما مشمول دعاي ويژه وليّ عصر(ارواحنا فداه) باشيد و ميلاد پربرکت حضرت عبدالعظيم حسني(سلام الله عليه) که در اين ايام اتفاق افتاده است منشأ خير و رحمت و برکت براي نظام ما و دولت و ملّت ما و همه شما بزرگواران باشد.
بحثهاي روز پنجشنبه ما که درباره نهج البلاغه بود، خطبههاي نوراني آن حضرت که 241 خطبه است و نامههاي مبارک آن حضرت که 79 نامه است در طي اين چندين سال بحث شد. به کلمات حکيمانه آن حضرت رسيديم که 473 کلمه است. ما به کلمه چهل و سوم رسيديم که در ذکر خبّاب بن أرت بود. وجود مبارک حضرت امير در وصف خبّاب مسائلي را فرمود در ذيل آنها اين چنين فرمود؛ برخيها اين کلمه را ذيل همان وصف خبّاب بن أرت ذکر کردند، برخي از نسخهها اين را جداگانه ذکر کردند. حضرت فرمود: «طُوبَی لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ»؛ طيّب بودنِ زندگي براي اين گروه است. در سوره «نحل» فرمود اگر کسي حُسن فاعلي داشت؛ يعني معتقد بود به معارف و حُسن فعلي داشت؛ يعني عامل بود به احکام الهي، از حيات طيّبه برخوردار است: ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾.[1] از وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) سؤال کردند که حيات طيّبه چيست؟ حضرت اثري از آثار پربرکت حيات طيّبه را فرمود: «هِيَ الْقَنَاعَة»،[2] اما در اين گونه از روايات، تفصيل بعد از اجمال، يا شرح آن متن است که حيات طيّبه براي کسي است که به ياد معاد باشد و براي روز قيامت کار کند و قانع باشد به زندگي حلال و طيّب و طاهر و از احکام و حِکَم الهي راضي باشد. فرمود: «طُوبَی لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ».
معاد از مهمترين عامل تربيتي ماست. مشرکان حجاز گرچه مسئله الله را ميپذيرفتند که خدايي هست و خالق آسمان و زمين است، ولي گرفتار ربوبيتهاي جزئي بودند، ارباب متفرّق را ميپذيرفتند و مانند آن. مشکل اساسي جاهليت انکار معاد است؛ يعني خيال ميکنند انسان که ميميرد ميپوسد. دين آمده بگويد انسان که ميميرد از پوست به در ميآيد و براي ابد زنده است و يک موجود محدودي نيست؛ نظير فلان ستاره که چند ميليارد سال عمرش باشد. نه متزمّن است و نه متمکن. نه زماندار است ما بگوييم انسان عمرش پنج ميليارد يا شش ميليارد است، نه در مکان خاص ميگنجد که بگوييم در فلان گوشه آسمان است. کلّ زمان و زمين رخت برميبندد و انسان در معاد زنده است. يک موجود ابدي است. اين موجود ابدي ميتواند خليفه موجود ابدي بالذات باشد. براي چنين موجود ابدي کالاي ابدي لازم است، رهتوشه ابد لازم است، راحله ابد لازم است.
اينکه در سوره «بقره» فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[3] اگر کسي يک روز بخواهد در يکجا بماند، يک سفره غذايي يکروزه کافي است. اگر سه ماه بخواهد به يک منطقه ييلاقي سفر کند، غذاي سه ماهه لازم است. اگر بخواهد يک ميليارد سال زندگي کند غذاي يک ميلياردي لازم است؛ اما اگر بخواهد تا ابد زندگي کند، آن ابد که ديگر در زمان و زمين نميگنجد. ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾،[4] مربوط به انسان است. فرمود به ياد معاد بودن، چند اثر مهم دارد؛ يکي اينکه انسان نه بيراهه ميرود و نه راه کسي را ميبندد. تمام مشکلات جامعه ما، فراموشي معاد است، خيال ميکنيم کار تمام ميشود.
در بحثهاي قبلي هم ملاحظه فرموديد دين ميگويد حرفي که آدم زد، کاري که کرد، قدمي که برداشت اين در خط توليد ميافتد. هيچ يعني هيچ! به نحو سالبه کلّيه، هيچ موجودي از بين نميرود که بشود عاطل. اين کاري که کرديم اين حرفي که زديم، در چيزي اثر ميگذارد. فعلاً خودش نيست، آن اثر در دومي اثر ميگذارد، آن در سومي اثر ميگذارد، بعد از بيست سال ميبينيد که سند درميآيد انسان رسوا ميشود. مگر حرفي که آدم زد، اصلاً شدني است که يک موجود از بين برود؟ اينکه در روايات دارد دروغگو به هر حال رسوا ميشود، يا فلان شخص رسوا ميشود، يا فلان تبهکار رسوا ميشود، براي اينکه کار «قولاً أو فعلاً» همين که از انسان صادر شد، ميافتد در خط توليد. حالا يا بيست سال بعد نتيجه ميدهد، يا سي سال بعد نتيجه ميدهد. بعضي از درختان هستند که بعد از بيست سال بايد ثمر بدهند، رشد بکنند؛ بعضي از درختها هستند که زود ثمر ميدهند. هيچ ممکن نيست کار از بين برود، حرف از بين برود.
وجود مبارک حضرت امير فرمود «طُوبَي» برای کسي است که به ياد ابديت خود باشد. وقتي که وجود ابدي را پذيرفت کار ابدي ميکند. کار ابدي با آن نيت است؛ مثلاً کسي مدرسه ميسازد، مسجد ميسازد بيمارستان ميسازد اينها ابدي نيست، براي اينکه بيمارستان بر فرض صد سال بماند؛ اما «اخلاص العمل لله» ابدي است. «قربة الي الله» ابدي است، چون اين مربوط به روح است، روح که نميميرد. اگر چيزي در دايره آسمان و زمين بود ميپوسيد؛ اما چيزي که ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾،[5] به «الله» ازليِ ابدي مرتبط است که از بين رفتني نيست. عمده اينکه گفته شد: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّات وَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَي»،[6] و امثال آن، براي آن است که اين جان وقتي براي جانان کار کرد ميشود ابدي و هميشه آثارش هست.
شما ببينيد وجود مبارک خضر به موسي(سلام الله عليهما) بعد از آن سؤال و درخواستي که موساي کليم کرد، عرض کرد که ما از راه دور آمديم خستهايم، اينجا هم که مسافرخانه ندارد، اين مردم هم که ما را نميشناسند، ما هم که شناخته شده نيستيم: ﴿فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا﴾؛[7] اينها هم که ما را به عنوان ضيف و ميهماني قبول نکردند. شما در چنين شرايطي به من دستور ميدهي که با شما همکاري کنم اين ديوار مخروبه را بچينم، براي چه؟ رازش چيست؟ فرمود رازش اين است که اين ديوار برای دو تا بچه يتيم بود زيرش گنج بود، حالا گفتند اين گنج کتابهاي علمي است، در تفسير گنج مطالبي گفتند؛ ﴿وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ فِي الْمَدينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما﴾،[8] اما موسي بدان: ﴿وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾؛[9] پدرشان آدم خوبي بود، خدا مرا امر کرد بيايم زندگي اين دو تا کودک يتيم از بين نرود.
مرحوم امين الاسلام و ديگران نقل کردند منظور از اين پدر، جدّ هفتم يا هفتادم بود.[10] حالا يا هفتادم يا هفتصدم، اين درست است. کاري که انسان کرد، خضر راه هميشه هست. مأموران الهي هميشه هستند. انسان نميداند که از کجا دارد خير ميبيند! اين چنين نيست که اين «قضيةٌ في واقعة» باشد، اگر «قضيةٌ في واقعة» بود که قرآن اصرار نداشت اين معارف را براي ابد نقل کند. فرمود خضر هميشه در راه است، کار خير هميشه هست. هرگز ممکن نيست کسي آدم خوب باشد، بچههاي او بمانند در راه. دليلی که خضر آورد اين است، چون ﴿كانَ أَبُوهُما صالِحاً﴾، خدا مرا امر کرده که اين کار را انجام بدهيم. مگر کار از بين ميرود؟! بدنه کار آن رُفت و روي کار بله مادي است، کسي مدرسهاي ساخت يا بيمارستاني ساخت، اين مدتي ميماند؛ اما «قربة الي الله» که از بين رفتني نيست.
وجود مبارک حضرت فرمود طيّب و طاهر کسي است که به ياد معاد باشد و مستحضريد طيّب شدن جامعه نتيجه خون شهداست. اين زيارتنامهها درست است ثواب دارد؛ اما همه اينها مدرسه است. به ما ميگويند کنار قبرستان برويد زيارت بکنيد، زيارتنامه بخوانيد، اينها درس است، اينها اگر قويتر از رسائل و مکاسب نباشد، علميتر از رسائل و مکاسب نباشد، از آنها کمتر نيست. ميبينيد در اين زيارت به اين ذوات مقدس شهدا ميگوييم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ»؛[11] زميني که شهيد در آن زمين بيارمد طيّب و طاهر است. بعضي از آلودگيها مثل خون و اينها را باران پاک ميکند؛ اما باران آن عُرضه را ندارد که استکبار را، استعمار را، اينها را پاک کند. باران فقط ميتواند آلودگيها را پاک کند، همين! اما کشوري که استکبارزده است، استعمارزده است، تحت سلطه ديگري است، اين آلودگيها را چه چيزی بايد پاک بکند؟ اين را خون شهيد پاک ميکند: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ». مدينه با خون شهيد پاک شد، مکه با خون شهيد پاک شد، ايران با خون شهيد پاک شد. کشورهاي شهيد داده به وسيله خون شهيد از استکبار نجات پيدا کردند. آن آلودگي را باران پاک نميکند. اين آلودگيها را مستحضريد وقتي که خون شهيد کشوري را طيّب و طاهر کرد، قرآن ميفرمايد کشور طيّب و طاهر مثل سرزميني است که شيار شده آبياري شده بذرافشاني شده حالا بايد ميوه بدهد. ميوهاش را قرآن بيان ميکند که ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾;[12] خيلي از کشورها هستند که مرتّب ميوههاي مرتّب دارند، آن را که قرآن اين قدر تعريف نميکند. فرمود کشوري بود، منطقهاي بود که از دو طرف آن ميوههاي فراوان بود ما بساطش را جمع کرديم. اما کشوري که شهيد در آن بيارمد با خون شهيد تطهير بشود اين بلد طيّب است صغراي قياس استدلال را روايت بيان ميکند، کبراي قياس استدلال را ثقل اکبر که قرآن کريم است بيان ميکند، فرمود: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾.
داشتن دانشگاه خوب، حوزه خوب، بازار خوب، مردم خوب، زنان خوب، باعفّت، باايمان، با قدرت، اينها ميوه طيّب يک مملکت است. وجود مبارک حضرت امير فرمود طيّب بودن مختص به اينهاست که به ياد معاد دارند به سر ميبرند؛ يعني کارها را فقط «لله» انجام ميدهند، نه براي اينکه نام ما را ببرند يا اين لقب را بدهند، آنکه خسارت است. فرمود: «طُوبَی لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ».
در بحثهاي قبلي هم اين بيانات نوراني از آنها ذکر شده، فرمود که خدا معاد را خلق کرده در جاي خودش قيامت و بهشت و اينها هست، عدهاي گويا «کأنّ» يعني «کأنّ»! «أنّ» يعني «أنّ»! بعضي «کأنّ» بهشت را ميبينند اين در همان خطبه «همّام» است که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون».[13] اينها مقام «کأنّ» است که مربوط به مادون اهل بيت است. يک مقام «أنّ» است؛ يعني اين «کأنّ» نيست: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»،[14] براي من قيامت مثل کف دست من شفاف است، من «کأنّ» بهشت را ببينم نيست. در مقام ولايت آنها تقسيم کردند که بعضي به مقام «کأنّ» رسيدند، اين اصطلاح مقام «کأنّ» از همان روايتي است که از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) سؤال کردند که احسان چيست؟ مستحضريد احسان يک معناي لغوي دارد، يک معناي فقهي دارد، يک معناي اخلاقي دارد و يک معناي عرفاني هم دارد. معناي اخلاقي و فقهي و حقوقياش روشن است که «أحسن»؛ يعني «فعل فعلاً حسناً» نسبت به خود. «أحسن»؛ يعني مشکل ديگري را حلّ کردن. «أحسن»؛ يعني داراي اخلاق حسنه است. اينها معاني احسان است که همه ما ميدانيم. اما وقتي از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال کردند که «الإحسان ما هو»؟ که شما ميگوييد به مقام احسان رسيد! حضرت فرمود: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل للِّهِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك»;[15] مقام احسان اين است. طرزي در قبال حضرت به نماز بايستي که گويا خدا را ميبيني اين امانت الهي را داري تقديم ميکني و بداني که اگر تو او را نميبيني او تو را ميبيند.
يک کلمه «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[16] در لسان ائمه(عليهم السلام) آمده، چندين رساله درباره آن نوشتند، الآن شما شايد سي چهل رساله درباره همين يک خط نوشتند. بعد از حذف مکرّرات! بزرگان حوزهها در طي اين سالها براي همين يک خط چندين رساله نوشتند. در بحثهاي شهود و عرفان و اينها هم چنين چيزهايي هست، وقتي از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال کردند که احسان يعني چه؟ اينها را خواص از اصحاب سؤال ميکردند. اين طور نبود که آنها ندانند احسان چيست، يعني آن معناي عرفاني احسان چيست؟ حضرت فرمود احسان اين است که انسان به مقام «کأنّ» برسد. آنکه به مقام «أنّ» رسيد ميشود «وليّ الله» که «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»,[17] آنکه به مقام «کأنّ» رسيد مقام احسان است، «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْمَل للِّهِ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاك».
آن وقت در آن خطبه نوراني «همّام» که حضرت فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»، يعني مقام احسان. «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا ... هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»، اين هم مقام احسان است. به هر حال حضرت فرمود ما تنها اين چنين نيست که مقام «کأنّ» باشد، اين يک؛ اين چنين نيست که به مقام «أنّ» باشيم که قيامت را ميبينيم، نه «کأنّ» ببينيم. ما از قيامت آمديم، اين چيزهايي است که حالا براي ما قابل فهم نيست. فرمود ما از آنجا آمديم. از آنجا آمديم يعني چه؟ در بعضي از تعبيرات نوراني حضرت در نهج البلاغه هست که «لِكُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ فَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَكُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا»؛[18] دنيا فرزنداني دارد، آخرت هم فرزنداني دارد، شما فرزندان آخرت باشيد. آن مقداري که ما ميفهميم يعنی عمل صالح بکنيم براي قيامت. اما بيش از اين درکش مقدور ما نيست. اما وجود مبارک حضرت ميفرمايد ما اينها را نقل ميکنيم و واقعاً نميفهميم. حضرت فرمود: «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه»،[19] فرمود ما از قيامت که خبر ميدهيم ما پيشرو هستيم. رائد «راء و الف و همزه و دال»، آن پيشرو را ميگويند. اينها که براي بعثه و غير بعثه کاروانهاي حج ميروند مکه هتلها را ميبينند مکانها را ميبينند زمان را ميبينند اجاره ميکنند، اينها را ميگويند پيشرو که ميروند آنجا خبر ميدهند و تهيه ميکنند که کجا جاي مناسب است بعد بيايند. قبلاً هم همين طور بود، حالا قبلاً هتل نبود بيابانها ميخواستند چادر بزنند قبلاً يک عده را ميفرستادند به عنوان رائد، آنها خبر ميدادند که «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه»، از آنجا آمد. فرمود ما از بهشت آمديم، از بهشت شما را خبر ميدهيم. ما خبر غيبي نداريم، ما رائد شما هستيم پيشرو شما هستيم، رفتيم و آمديم و دروغ نميگوييم، «إِنَّ الرَّائِدَ لَا يَكْذِبُ أَهْلَه».
اين است که شناخت اينها واقع مقدور ما نيست؛ اما «اين قدر هست که بانگ جرسي ميآيد».[20] فرمود به ياد معاد باشيد، به طيّب و طاهر بودن ميرسيد. کشور را هم همين ياد معاد طيّب و طاهر ميکند. باران خوب است، برف خوب است، تگرگ خوب است، خاک خوب است، خاک ميتواند وَلوغ سگ را پاک کند؛ اما ولوغ استعمار را، استکبار را، اين ولوغها را نه آب پاک ميکند نه خاک. آب پاک نميکند چه رسد به خاک. سگ اگر ظرفي را دهن بزند آن آلودگی را میگويند منشا آن ولوغ کلاب است. در يکي از صحنهها که کسي از طرف حضرت رفته بود و به دامدارها و به دام آنها آسيب رساند، وجود مبارک پيغمبر، اميرالمؤمنين(عليهما السلام) را دستور داد اين بودجه را بگير برو در اين رمهسرا، خسارتهاي اين رمهدارها را بده، «حَتَّي إِنَّهُ لَيَدِي مِيلَغَةِ الْكَلْب»،[21] «مِيلغه»؛ يعني آن ظرفي که سگ در آن ولوغ بکند اين رمهدارها براي آن سگ آن آب را در آن ظرف ميريزند او ولوغ ميکند. فرمود قيمت اين ميلغه را که در اين برخوردها شکست قيمت اين ميلغه کلاب را بده. حالا ميلغه استکبار را، ميلغه استعمار را، ميلغه صهيونيسم را، اينها را فقط خون پاک ميکند. آب، خاک، اينها آن قدرت را ندارد.
فرمود شما بايد کشورتان را طيّب بکنيد طاهر بکنيد. حيف است که انسان کلّ دنيا را به او بدهند ـ خداي ناکرده ـ وارد صحنهاي بشود که بگويد: «يا حسرتا»!
اين را در قصه خبّاب ذکر کرده؛ يعني او هم از اصحاب ماست، ولي در اين قسمتهاي از نهج البلاغه اين را يک کلمه 44 شمردند و قصه خبّاب را 43، ولي بعضي از نسخهها اينها را کنار هم ذکر کردند که گويا خبّاب، حضرت دارد اوصاف او را ذکر ميکند که به اين اوصاف است. نه تنها ياد معاد باشد، «وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ» و به روزيِ حلال قناعت کند و از ذات اقدس الهي راضي باشد، چون خداي سبحان گاهي ما را امتحان ميکند به بيماري، گاهي امتحان ميکند به سلامت.
مستحضريد که در سوره «فجر» فرمود بعضي مبتلا به سلامتاند، بعضي مبتلا به مرض. «مبتلا»؛ يعني «ممتحَن». اين طور نيست که ما فقط در حال بيماري بگوييم مبتلا به بيماري است. در سوره مبارکه «فجر» اين است: ﴿وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ ٭ كَلَّا﴾،[22] فرمود بعضي مبتلا به ثروت هستند بعضي مبتلا به فقر. بعضي مبتلا به سلامتاند بعضي مبتلا به مرض. «ابتلاء»؛ يعني «امتحان». بعضيها مبتلا به بيمارستاناند بعضي مبتلا به پزشک بودن و درمان کننده بيمارها. همه مبتلا هستند؛ يعني ممتحناند، چيزي در عالم نيست که امتحان الهي نباشد. آن که جاي امتحان نيست فقط بهشت است، پاداش است، در پاداش ديگر جا براي امتحان نيست. تعبير سوره «فجر» در هر دو گروه؛ يعني آنهايي که داراي ثروتاند، داراي سلامتاند، داراي امنيتاند، داراي آسايشاند، فرمود اينها مبتلا به اين امورند. آنهايي که مشکل مالي دارند، مشکل بدني دارند، مشکل امنيتي دارند، مبتلا به اين امورند. چيزي در عالم نيست مگر اينکه امتحان الهي است. آن وقت کسي از بلواي الهي و امتحان الهي سربلند بيايد «طوبي له».
اين تعبير آيه ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْر فِتْنَةً﴾،[23] «فتنه»؛ يعني «امتحان». فرمود ما شما را گاهي به سلامت و جواني امتحان ميکنيم، گاهي به بيماري و پيري امتحان ميکنيم، همه امتحان است. چيزي نيست که انسان در برابر آن مسئول نباشد.
در جمله بعدي يک بيان نوراني از پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) بيان شد که وجود مبارک حضرت امير ميزان اعمال است، صراط مستقيم است،[24] فرمود يا علي! دوستي تو نشانه آن ايمان دروني است. کسي که مشکل دارد از نظر ايمان هيچ ممکن نيست دشمن تو باشد ولو همه نعمتها را ما به او بدهيم، اين ممکن نيست. و کسي که مشکل دروني دارد هرگز دوست تو نيست و کسي که مشکل دروني ندارد دوست توست ولو آسيبهاي فراواني ببيند. همان جريان رُشَيد هَجَري و اينها هم همين طور بود، ميثم تمّار اين طور بود، رُشَيد هَجَري اين طور بود.
آن بيان نوراني حضرت درباره او به اين صورت آمده که وجود مبارک حضرت امير آن را به اين صورت شرح داد که فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ»؛ يعني آن ريشه اصلي بيني او را من بزنم با شمشيرم با همين شمشير بزنم «عَلَی أَنْ يُبْغِضَنِي»؛ به هر حال من او را زدم، او را مجروح کردم از کار انداختم. او ديگر در آن حال هم باز دشمن من نيست. اگر اين کار را بکنم که او بشود دشمن من، دشمن من نيست، چون مرا ميداند و به عدل ميشناسند کار من کار عدل است، بجا اين کار را کردم. «لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَی أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَی الْمُنَافِقِ عَلَی أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي»؛ اگر تمام دنيا را بگذارند در کام منافق که دوست من باشد، نيست، براي اينکه او مشکل دروني دارد اصلاً. چون مشکل دروني دارد اين حنظل کاشت مرتّب به او بار داد. اين از ابيات بلند جناب حکيم فردوسي است که از بزرگان شيعه ماست و اگر او نبود و قدرت او نبود مگر به او اجازه ميدادند که اين طور حرف بزند:
که من شهر علمم عليّم دَر ست ٭٭٭ درست اين سخن قول پيغمبرست[25]
مگر آن روزها نام مبارک حضرت امير را بردن آسان بود؟ به هر کسي هم اجازه ميدادند که نام مبارک حضرت امير را ببرد؟ او حکيم بود، نامآور بود، سرشناس بود، به او چنين اجازهاي ميدادند. اين فردوسي ميگويد:
اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[26]
يک درخت است در جنگل، ميگويند درخت قَتاد. آقاياني که با مکاسب مرحوم شيخ آشنا هستند اين مَثَل را ايشان دارد خيلي از جاها دارند؛ منتها در کتابهاي رايج حوزوي اينجا هست که ميگويند: «اثباته دون خرط القتاد».[27] «قَتاد» اين درخت پرتيغ جنگلي است که هيچ ميوهاي ندارد مگر تيغ؛ مثل سيم خاردار است. مَثَلي است بين عربها که ميگويند اين مطلب خيلي مطلب مشکلي است، آسانتر از آن «خرط القتاد» است. «خرط» اين است که انسان دست بياورد بالای خوشه، آن خوشههايي که برگهاي نرمي دارد مثل برگ توت، اين را از بالا بکشد بياورد پايين، همه برگها را ميکشد ميآورد پايين. دستش هم آسيب نميبيند. هم چوبش نرم است هم برگش نرم است. اين کار را که انسان دست بياورد بالا از بالا تا پايين اين برگها را بکشد ميگويند «خرط». اگر اين کار را بخواهد با درخت جنگلي پرتيغ قَتاد انجام بدهد چيزي از دستش سالم نميماند. تمامش تيغ است. ميگويند اين مَثل معروف که «اثباته دون خرط القتاد» است؛ «خرط القتاد» خيلي سنگين و خونآور است، اين «خرط القتاد» نسبت به آن کار ميگويند آسان است.
حرف جناب حکيم فردوسي اين است که در قيامت به هر حال يا جامه پرنياني بر آدم ميپوشانند، اين تعبير بلند قرآن کريم به اندازه فهم بشر است، فرمود بهشتيها وقتي وارد بهشت شدند: ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ﴾، بر فرشهايي راه ميروند که ابره آن چيست؟ قابل فهم نيست براي انساني که در دنيا زندگي کرده است. اما آستر آن اطلس و پرنيان و ابريشم است. ما در روي کره زمين فرشي گرانتر از ابريشم که نداريم. اگر به ما بگويند بهتر از ابريشم نميفهميم، چون نديديم چيزي را که. قرآن هم به اندازه فهم ما سخن گفته است. فرمود فرشهايي در بهشت است که بهشتيها روي آن فرشها راه ميروند که آسترش ابريشم است؛ اما اَبرهاش چيست را خدا ميداند، ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَي فُرُشٍ بَطَائِنُهَا﴾.[28] «الظهاره ابره دان و البطانة آستر»[29] که لابد در نصاب خواندهايد. آن روي فرش را که ابره است و نقش و نگار و ارزش مهم مربوط به ابره است آن را ميگويند «الظهاره» که ظاهر است. آن آسترش که طرف خاک است را ميگويند «البطانة».
در اين آيه فرمود آستر فرشها پرنيان است و ابريشم؛ اما اَبرهاش چيست را خدا ميداند! جناب حکيم فردوسي ميگويد: «اگر بار خار است خود کِشتهاي» اگر تيغ است با اين قلم با آن زبان اين آبرو را ببر، آن آبرو را ببر، اينجا دروغ بگو آنجا دروغ بگو، اينجا به نظام آسيب برسان، آنجا به مردم آسيب برسان، اينجا تهمت بزن، اين در قيامت همان «بار خار است» و اگر قلب کسي را انسان به دست آورد مهرباني کرد فقر او را برطرف کرد توليد صحيح داشت، به دنبال توليد افتاد، به دنبال اشتغال افتاد، به دنبال کسب افتاد، عدهاي در کنار سفره کار خودشان بنشينند، اين ميشود پرنيان. فرمود:
اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي
در اينجا حضرت فرمود: «لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَی أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَی الْمُنَافِقِ»؛ «جمّات» يک اصطلاح کشتيراني است. اين کشتي که در دريا حرکت ميکند، در اين تلاطمها يک مقدار آب در يکجا جمع ميشود بعد جمع ميشود نه جَم! اين محل را ميگويند جمّه، جمّات. اين را که وقتي سرازير ميکنند ميگويند جمّاتِ کشتي را سرازير کردند و تخليه کردند. فرمود اگر ما جمّات دنيا را در دهن کسي بريزيم که با ما مخالف است، دوست ما نخواهد شد. اين شرح بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است که يا علي مؤمن دوست توست و هرگز دشمن نميشود، منافق دشمن توست هرگز دوست تو نميشود.
«وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَی عَلَی لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء)» که فرمود: «يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ»؛ بعد حضرت فرمود: «سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ»؛ گاهي انسان اشتباهي ميکند؛ اما فوراً پشيمان ميشود نگران است استغفار ميکند، در صدد جبران است. گاهي يک کار خير ميکند، خوشحال است خيلي خندان است خيلي اعجاب ميکند مرتّب دلش ميخواهد که بگويند، مرتّب اسمش را ببرند. فرمود آن گناهي که پيامد خير دارد، به هر حال ترميم ميشود، به خير ختم ميشود. اين کار خيري که به دنبال بَنرگذاري و مدح و ثناست، اين يک کار خيري است که به شرّ ختم شده است. انسان يک کار خيري کرد بايد مواظب باشد که از بين نبرد اين کار را.
براي تتميم اين کار کلمه بعدي است که «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَی قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَی قَدْرِ أَنَفَتِهِ وَ عِفَّتُهُ عَلَی قَدْرِ غَيْرَتِهِ»؛ در حقيقت بخشي از اينها خود شناسنامه حضرت علي(سلام الله عليه) است. ميفرمايد ارزش هر کسي به اندازه همت اوست. اين دارد خودش را معرفي ميکند. البته همت انسان هر چه بلندتر باشد، ارزش آن بيشتر است. اما در حقيقت وصف خودش است، امام است، اين هم أَمام است هم إمام؛ هم پيشروست هم راهنماست. وقتي آيه کريمه ﴿وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ﴾[30] نازل شد، وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) اين سران قريش را مخصوصاً بستگان خود را همه را دعوت کرد، وجود مبارک حضرت امير هم ده سال بيشتر نداشت. اينها صناديد و سران قريش بودند. اين قبيله، آن قبيله، آن قبيله، آن قبيله! حضرت همه اينها را که جمع کرد و دعوت کرد، فرمود کيست که وزير من باشد؟ چون وزير کسي که وِزر و ثقل و بار سنگين مملکت به دوش اوست. اينکه موساي کليم(سلام الله عليه) به خدا عرض کرد: ﴿وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي ٭ هارُونَ أَخي﴾،[31] وزير آن است که بار سنگين مملکت روي دوش او باشد. ﴿كَلاَّ لا وَزَرَ﴾؛[32]يعني باربر نيست. گناه را که گفتند «وِزر»، براي اينکه بار سنگيني روي دوش آدم است. وزير آن است که مشکل مملکت را و بار سنگين مملکت را ببرد که موساي کليم به ذات اقدس الهي عرض کرد وزيري از اهل من به نام هاورن، او را براي من انتخاب کن.
وجود مبارک رسول خدا به اين جمع گفت کيست که به من ايمان بياورد وزير من باشد و آينده خوب هم به انتظار او باشد؟ حالا همه صناديد قريش و بزرگان قبيله هستند. وجود مبارک حضرت امير ده سال بيشتر نداشت. بلند شد فرمود من! اين يعني چه؟! فرمود: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ»، اين همّت را نگاه کنيد! اين بچه ده ساله! همه آنها ساليان متمادي در جنگ بودند کشتند کشته دادن، غارت کردند کليددار کعبه بودند، نامدار بودند. فرمود کيست که به من ايمان بياورد و وزير من باشد، آينده در اختيار او باشد؟ حضرت علي بلند شد گفت من! «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ»، اين دارد ياد ميدهد. حضرت فرمود بنشين! چند بار فرمود که کيست که وزير من باشد؟ مشکل مرا حلّ کند؟ اين رهبري مرا تکميل کند؟ مجري رهبري من باشد؟ باز حضرت علي بلند شد گفت من!
اينکه ميفرمايد: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ» يعني اين! از همين جا وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) يک بيان نوراني دارد که به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي ميفرمود اين حديث جزء غرر روايات ماست.[33] وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّة»؛[34] اگر اراده قوي باشد بدن تابع است. اينکه ميبينيد دو نفرند ماه مبارک رمضان همان ماه تابستان است و روزهاي گرم است و طولاني است، يکي اصلاً احساس حرارت نميکند، چون حواسش جاي ديگر است. حواسش نزد قلبش است، آن ديگري حواسش نزد شکمش است مرتّب ميگويد تشنه شدم، آيا غروب نزديک است يا نه؟ اين يکي بطني فکر ميکند آن يکي قلبي فکر ميکند، حواسش جاي ديگر است. روح بدن را اداره ميکند، نه عکس. چرا آدمي که غصّه دارد اصلاً احتياج به غذا ندارد؟ چرا آدمي که در يک کار خيلي خوشحال شد اشتها به غذا ندارد؟ ميبينيد يک پدر در هنگام عروسي پسرش صبح تا غروب يا استقبال ميکند يا بدرقه ميکند مهمانان را همهاش ميگويد و ميخندد و اصلاً غذا نميخورد، چون دل و حواسش جاي ديگر است. همين پدر که صبح تا غروب يا استقبال کرد يا بدرقه گفت، گفت و خنديد و خنداند، گاهي ميخي در کفش اوست جوراب را پاره ميکند پا را زخمي ميکند پا خوني ميشود او اصلاً احساسي ندارد. شب که همه مهمانها رفتند اين وقتي پا را نگاه ميکند ميبيند خون آمده است، اين خون که الآن نيامده است، اين خون از صبح بوده. او اصلاً به بدن توجه ندارد. اين تازه امور دنيايي است. کسي که «عند الله»ي فکر بکند گوشهاي از آن همين جريان کشيدن تير شکسته از پاي مبارک حضرت امير است. او واقعاً احساس نميکرد، نه اينکه درد داشت و تحمّل کرد! وقتي حواس جاي ديگر باشد آدم احساس نميکند. فرمود ببريد حواستان را در جاي ديگر، خيلي فشار روزگار اثر نميکند. چه چيزی کم است، چه چيزی گران است، چه فلان است! مخصوصاً عزيزان حوزوي و دانشگاهي که کارشان علم است. الآن اين کتابهايي که ما ميخوانيم برکت است در کنار سفره اين کتابها هستيم اينها را در تلخترين روزگار نوشتند با فقر نوشتند، با رفاه که ننوشتند. پس ميشود.
يک بيان نوراني که امام صادق فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّة»، ريشه آن بيان نوراني، اين بيان بلند وجود مبارک حضرت علي(سلام الله عليهما) است که فرمود: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ».
اميدواريم ذات اقدس الهي توفيق پذيرش اين معارف و عمل به احکام و حِکَم الهي را به همه ما مرحمت بکند.
من مجدّداً مقدم همه شما را گرامي ميدارم. اميدواريم که همگان به علم صائب و عمل صالح ـ إنشاءالله ـ موفق باشيد.
پروردگارا تو را به انبيا و اوليايت قسم، تو را به صُحف آسمانيات قسم، امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشکلات اشتغال و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات حلّ بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان قرار بده!
اين دعا را در حق همه پيروان قرآن و عترت مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره نحل، آيه97.
[2] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت229.
[3] . سوره بقره, آيه197.
[4]. سوره نساء, آيه57.
[5] . سوره حجر، آيه29؛ سوره ص، آيه72.
[6]. تهذيب الاحکام، ج1، ص83.
[7]. سوره کهف، آيه77.
[8]. سوره کهف، آيه82.
[9]. سوره کهف، آيه82.
[10]. تفسير مجمع البيان، ج6، ص754.
[11]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص723.
[12]. سوره اعراف، آيه58.
[13]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193.
[14]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.
[15]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج56، ص261.
[16]. وسائل الشيعه، ج2، ص356.
[17]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص415.
[18]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه42.
[19]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج7، ص47.
[20]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[21]. كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط ـ القديمة)، ج1، ص220.
[22] . سوره فجر، آيات16 و 17.
[23]. سوره انبيا، آيه35.
[24]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج97، ص330.
[25]. شاهنامه فردوسی، بخش7، گفتار اندر ستايش پيغمبر.
[26]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.
[27]. كتاب المكاسب(للشيخ الأنصاري، ط ـ الحديثة)، ج3، ص553.
[28]. سوره الرحمن، آيه54.
[29]. نصاب الصبيان
[30] . سوره شعراء، آيه 214.
[31]. سوره طه، آيات29 و 30.
[32]. سوره قيامت، آيه 11.
[33]. الميزان في تفسير القرآن، ج6، ص188؛ «و من أجمع القول في هذا الشأن قول الصادق ع: مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ».
[34]. من لا يحضره الفقيه, ج4, ص400.