جلسه درس اخلاق (1397/05/18)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما علما، فضلا، ائمه محترم جماعات و اساتيد بزرگوار دانشگاه و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. در بخش پاياني ماه پربرکت ذيقعده هستيم که در دالان ورودي به ماه پربرکت ذيحجه است و ماه ذيقعده از يک نظر که وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) منتسب است، در آغاز خواهر گرامي او به دنيا آمده، يازده اين ماه خود آن حضرت متولد شده، در دهه سوم زيارت مخصوص آن حضرت است و در بخش پاياني اين ماه شهادت فرزند بزرگوار او، امام جواد است.
ماه ذيقعده همان طوري که در نوبت قبل به عرض رسيد، بهترين دالان ورودي براي اربعينگيري است؛ چون ما دو تا راه داريم که «مانعة الخلو» است نه «مانعة الجمع»؛ يکي راه درس و بحث است که حوزه و دانشگاه مسئول اين کار هستند که با علم حصولي و استدلال راه دارد. يکي راه تهذيب نفس است، نه تنها براي رفتن به بهشت، بلکه ديدن بهشت. رفتن به بهشت خيلي مهم نيست، ديدن بهشت مهم است. آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه که متأسفانه اين خطبهاي که تقريباً بيست صفحه است، سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) اين را در هفت، هشت صفحه نقل کردند، بخشي را هم ارباً اربا کردند؛ حالا چه مصلحت بود، شايد بخشي را هم اصلاً نقل نکردند. آن خطبهاي که حضرت در اوصاف متقيان سخنراني ميکند و مستمع آن خطبه در پايان خطبه جان ميدهد و حضرت فرمود: من ميدانستم که پايان اين نحوه حرف زدن، آن نحوه جان دادن هم هست؛ چون خودش را قبلاً معرفي کرده بود، فرمود: من يک سخنراني عادي نيستم يک خطيب و مبلّغ عادي نيستم، من اگر وارد بشوم: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل»؛ شما را ميبرد چه اينکه برد. فرمود: يا سيل از من ميريزد يا اگر من ساکت هستم و حرفي نميزنم و نميبارم، شما توان آن را نداريد که به اوج من بار يابيد. هم «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل»، هم «وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر».[1] شما ببينيد در اين دامنه دماوند هم زندگي ميکنيد، اين قله دماوند آن قدر مرتفع است که کمتر پرندهاي توان آن را دارد که روي اوج آن بنشيند. فرمود فکر هيچ کسي به اوج من نميرسد؛ مثل اينکه هيچ پرندهاي روي قله دماوند نمينشيند، «وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر» و اگر بخواهم عليگونه سخن بگويم، سيل شما را ميبرد: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل»؛ چه اينکه در جريان خطبه همّام همين طور بود.
متأسفانه يا حالا طبق حکيمانه مرحوم سيد رضي اين خطبه را ارباً اربا کرده است. چند سطر اين خطبه در خطبههاي بيست و سي و اندي بعد است، آنجا که وجود مبارک حضرت امير دارد: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي دَقَّ جَلِيلُهُ ... وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ ...»؛[2] طوري که به هر حال خيلي از چيزها «بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِير الْبَرْق»؛ خيلي از چيزها را ميبيند. بهشت رفتن خيلي مهم نيست، بهشت ديدن مهم است. آنهايي که بهشت را ديدند نه امام بودند نه پيغمبر؛ شاگردان ائمه بودند؛ مثل حارثة بن زيد که مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) آن را در جلد دوم کافي نقل کرد.[3]
فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل»، دو تا راه دارد؛ اين راه دوم راه حوزه و دانشگاه نيست، راه نماز شب است و مسجد است و حسينيه است و راه ناله که «سِلَاحُهُ الْبُكَاء»[4] اگر گفتند شما جهاد کنيد جهاد نفس، اين جهاد نفس با اشک شبانه است. در قرآن کريم فرمود درست است در همه اوقات ذات اقدس الهي ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ﴾[5] است؛ اما ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قيلاً﴾؛[6] پايان شب و نماز شب يک نشئه جدايي است. خدا ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ﴾ است يعني چه؟ يعني دعا را ميشنود؟ همه حرفها را غيبت را هم ميشنود! «بکلّ شيء سميع» است. سمع دو تا معنا دارد: يک معناي لغوي دارد؛ يعني کسي که حرف ميزند ما ميشنويم. يک حرف معناي اجتماعي و ادبي دارد؛ ميگوييم او حرف ما را ميشنود. فلان پسر حرف پدر را نميشنود؛ يعني گوش نميدهد؛ يعنی ترتيب اثر نميدهد. وقتي ما در جملههاي خودمان ميگوييم: ﴿سَميعُ الدُّعاءِ﴾ است، نه يعني دعا را ميشنود، يعني گوش به حرف داعي ميدهد. او عنايت دارد؛ مثل اينکه کسي با هم آشنا نيستند ميگويد او حرف ما را نميشنود؛ يعني ترتيب اثر نميدهد. خدا آشناست و به حرف ما ترتيب اثر ميدهد. او ﴿سَميعُ الدُّعاءِ﴾ است.
اين خدا به ما فرمود شما ناله بکنيد من ميشنوم. يک وقت است آدم حرف ميزند او ميفهمد، يک وقت ناله ميکند او ميفهمد. ناله بيمار به يک نحو است، ناله وامدار يک نحو است، ناله جاهل يک نحو است، ناله عالم يک نحو ديگر است. او اختلاف اصوات را، عجيج وحوش را بيان نوراني حضرت امير در نهج اين است که اين صداهاي گوناگون پرندهها و وحشيها را او ميشنود، فلان حيوان گريه ميکند چه ميخواهد؟ نالهاي که گربه دارد چه ميخواهد؟ نالهاي که سگ دارد چه ميخواهد؟ نالهاي که فلان حيوان حرامگوشت يا حلالگوشت دارد چه ميخواند؟ آن صدايی که گوسفند ميگويد چيست؟ اين بيان نوراني حضرت است در نهج که فرمود: «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ ... وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»،[7] در اين اقيانوسها میبينيد ميليونها حيوان حرکت ميکنند، ماهيها حرکت ميکنند. در راه، جاده پليس ممکن است به آساني بفهمد که اين ماشين از کدام راه آمده، با چه سرعتي آمده؛ چون خاک است و علامت دارد؛ اما در دريا کدام ماهي آمده با چه سرعتي آمده نر بوده يا ماده بوده، از چه راهي آمده به کجا رفته، فرمود اينها همه را او ميداند. «اختلاف»؛ يعني رفت و آمد، «نينان» هم جمع نون است. ﴿وَ ذَا النُّونِ﴾[8] که در باره «يونس» گفته شد همين است. «وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ»؛ رفت و آمد تمام ماهيها را در اقيانوسها او ميداند که چند تا ماهي آمدند، با چه سرعتي آمدند، از کجا آمدند و به کجا رفتند و براي چه آمدند، اين خداست!
اين خدا ﴿سَميعُ الدُّعاءِ﴾ است. آن بيان نوراني حضرت امير در آن خطبه که فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل»، فرمود کاري بکنيد که بهشت را ببينيد. تلاش شما اين نباشد که بهشتي بشويد، «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون».[9] اينها که اينجا نشستهاند گويا بهشت را ميبينند گويا جهنم را ميبينند. اين راه باز است. اين راه با درس و بحث حوزه و دانشگاه هم جمع ميشود؛ منتها درس و بحث علم حصولي است و مفهوم است و ذهن. شهود يک علم حضوري است که تهذيب نفس ميطلبد. خاصيت حسينيهها و مسجدها و ايام وفات و شهادتهاي ائمه(عليهم السلام)، نشر اين گونه از معارف است.
امام جواد(سلام الله عليه) ببينيد يک بيان نوراني دارد، اين بيان پيداست که راه مدرسه و حوزه و دانشگاه نيست. در مسافرتي عدهاي سفره پهن کردند غذايشان را خوردند، خواستند سفره را جمع کنند؛ فرمود: شما در اين همه پرندههايي که ديدند، شما ميخواهيد اين سفره را جمع کنيد براي چه؟ شما غذايتان را خورديد بقيه را بگذاريد براي اينها که ديدند، اينها حق دارند. اين امام جواد است. آن وقت کشوري که به نام اين امام جواد است ميشود در آن بيکار باشد؟ فقير باشد؟ گرسنه باشد؟ فرمود: يا در خانه غذا بخور يا اگر در بيابان غذا خوردي اين سفره را پهن کردي، بقيه برای ديگران است. دستور رسمي امام جواد بود، فرمود اينها هم حق دارند. اين امام جواد را که کسي بشناسد کسي رفته در مدينه خدمت حضرت گفت من مشکلي دارم. والي اين شهر سجستان بايد مشکل مرا حلّ کند. آن هم شيعه بود به نام حسين بن عبدالله نيشابوري. چون نيشابور و آن فلات بعد از عبور وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) شيعه خالص بودند. اين حسين بن عبدالله نيشابوري والي آن سجستان بود. او شنيد که اين شخص رفته مدينه خدمت امام جواد، مشکل خودش را با حضرت در ميان گذاشت آن حضرت نامهاي نوشته براي والي که مشکل اين شخص را حلّ کن! شما ببينيد در تاريخ دارد اين حسين بن عبدالله نيشابوري دو فرسخ رفته به استقبال اين نامه، که امام من براي من نامه نوشته! چرا ما اين گونه نباشيم؟ دو فرسخ رفتن آن روز کار آساني نبود. اين والي رسمي سجستان بود. همين که شنيد امام جواد براي او نامه نوشته که مشکل فلان شخص را حلّ کن! گفت امام وقتي براي من نامه بنويسد، من منتظر باشم که اين شخص نامه را نزد من بياورد؟! دو فرسخ به استقبال اين نامه رفت.[10] ما چرا اين گونه نباشيم؟ ما چرا به اين فکر نباشيم که غير از درس و بحث راه ديگر هم هست؟ راه مسجد هم هست، راه حسينيه هم هست، چرا به اين فکر نباشيم؟ چرا حوزهمان را مسجد نکنيم؟ چرا دانشگاهمان را مسجد نکنيم؟ چرا با اين راه زندگي نکنيم؟ اين با عمل ما سازگار است. يکي از بيانات نوراني امام جواد(سلام الله عليه) اين است که «مَنْ أَصْغي إِلي ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ»؛[11] اين به همه ما ميگويد که مواظب اين فضاي مجازي باشيد.
اين بارها مستحضريد به عرض شما رسيد که اين فضا، فضاي حقيقي است فضاي مجازي نيست، چون سيم حقيقت نيست که بيسيم بشود مجاز، يا چهره تلويزيون و شيشه حقيقت نيست تا بيشيشه بشود مجاز. هر جا انديشه نقل و انتقال ميشود فضا، فضاي حقيقي است. اين فضا، فضاي حقيقي است. اين بيان نوراني امام جواد است: «مَنْ أَصْغي إِلي ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْليسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْليسَ»؛[12] کسی که کتابي را ميخواند، صحنهاي را ميبيند، فيلمي را ميبيند، حرف کسي را گوش ميدهد، دارد او را عبادت ميکند. اگر او از خدا و پيغمبر ميگويد اين در حقيقت خدا و پيغمبر را عبادت کرده، اگر او از هوا و زمين و آسمان و بيهوده سخن ميگويد، دارد ابليس را عبادت ميکند. آن وقت انسان مطالعاتش مشخص ميشود صرفِ وقتش مشخص ميشود. پايان کار هم خيلي روشن نيست که چه وقت است.
وجود مبارک امام جواد؛ اينها موحّد تام هستند، اگر ذات مقدس پدر بزرگوارش فرمود کلمه «لا اله الا الله» را خدا قلعه خود ميداند دژ ميداند. اين «ياء» ياي ملکيت نيست، ياي مسئوليت است. فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»،[13] نه «مِلکي». قلعه من است؛ يعني دژ من است من هم دژبان هستم. اگر دژي و قلعهاي دژبانش «الله» باشد که کسي نميتواند به او آسيبي برساند؛ لذا با «فاء تفريع» و تعبير ديگر دارد که هر کس اينجا آمد محفوظ است. يک وقت ميگوييم ﴿لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اين يک معناست. آسمان مختصّ به خداست، زمين مختصّ به خداست، درست است. يک وقت تعبير اين است که قلعه اوست: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»؛ يعني دژ من است، يعني من دژبان هستم؛ لذا با «فاء تفريع» فرمود: «فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»، يا «فَمَنْ قَالَهَا أَمِنَ مِنْ عَذَابِي». آن وقت امامت و ولايت هم شرط ورود به اوست. اگر ذات مقدس رسول گرامي و اميرالمؤمنين(عليهما آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: من شهر علمم و تو درِ اين شهر هستي، تقريباً بيست و هفت هشت تا روايت است. بعضي: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ»[14] است؛ بعضي: «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَة»[15] است؛ مشترک اين بيست و هفت هشت روايت اين است که «أَنْتَ يَا عَلِيُّ بَابُهَا».
وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) ميگويد که «أَنَا»[16] که ميگويد يعني امامت، نه تنها من! امامت، ولايت درِ اين قلعه است. اين قويتر از آن نيست؟ اين سخن از «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»[17] نيست، اين سخن از اين است که کلمه توحيد دژ خداست و امامت شرط ورود آن است. از اين راه آدم وارد بشود آدم محفوظ است. وجود مبارک امام جواد فرمود: اگر کسي گوش به حرف چيزي ميدهد، دارد صحنهاي را گوش ميدهد، فيلمي را نگاه ميکند، فضا را نگاه ميکند، دارد او را عبادت ميکند: «مَنْ أَصْغي إِلي ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كانَ النّاطِقُ عَنِ اللّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ كانَ النّاطِقُ يَنْطِقُ عَنْ لِسانِ إِبْليسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْليسَ».
الآن شما ببينيد! يکي از مشکلات جامعه ما همين طلاق است ـ معاذالله ـ که بايد گفت ـ معاذالله! ـ وجود مبارک حضرت يعني رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التّحيّة و الثّناء) فرمود: من يک چيز تازهاي آوردم، من نکاح آوردم، نه ازدواج. ازدواج به معناي اجتماع مذکر و مؤنث در شرق بوده، در غرب بوده، مسلمان دارد کافر دارد، من آن را نياوردم. «أَلنِّکَاحُ سُنَّتِي»؛[18] اين نکاح چيست؟ نکاح اين است که اين دو عنصر، دو اصل خانوادگي بايد داشته باشند، آن مسئله جهيزيه و مهريه و اينها يک آداب و رسوم عادي است. فرمود دو چيز است که زندگي را نگه ميدارد. اينکه: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ بعد فرمود: ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾[19] دوستي عاقلانه، گذشت مهربانانه! دوستي اگر بر اساس غريزه باشد، همين که انسان ديگري را ديد مينگرد سوي کسي ديگر را و اگر سن قدري بالا آمد، اين غريزه افت کرد، آن هم رخت برميبندد؛ اما اگر دوستي عاقلانه باشد؛ مثل اينکه خانوادههاي شيعه هم همين طور هستند. اگر شما ميبينيد يک پدر و مادر شيعه، سنّشان به هفتاد و هشتاد سال که رسيد، علاقهشان به يکديگر بيش از علاقه دو تا جوان است. فرمود: ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾؛ دوستي عاقلانه، يک؛ و گذشت مهربانانه از لغزش ديگري، دوم. چون همه ما که افراد عادي هستيم؛ به هر حال در معرض اشتباه هستيم، فرمود اين زبان را، اين چشم را انسان بايد کنترل کند، هر حرفي را نزند، هر چيزي را هم نبيند. اگر اين دو اصل باشد که طلاقي پيش نميآيد، احترام متقابل باشد و امام فرمود: ـ خداي ناکرده ـ اگر جايي طلاق رخنه کرد اين خانه ويران به آساني ساخته نميشود. ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[20] ما که حرم مشرّف ميشويم ميگوييم: «کَلامُکُم نُورٌ»،[21] از اينها راستگوتر کيست؟
بافت فرسوده را شهرداري بعد از مدتي ميسازد؛ اما خانه طلاق يافته را به اين آساني نه آن مرد ميتواند بسازد نه آن زن ميتواند بسازد عمري را به افسردگي ميگذراند. از اينها راستگوتر کيست؟ امام جواد(سلام الله عليه) بياني دارد که اين معناي توحيد است. فرمود: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِي»، اين بيان را قبلاً وجود مبارک حضرت امير در جريان تبعيد اباذر به ربذه فرمود. اين جريان تبعيد را مرحوم کليني در جلد هشت کافي نقل کرد. نميدانم به ربذه تشريف برديد يا نه! بين مکه و مدينه روستايي است که الآن هم ويران است، چه رسد به آن وقت. قبر مطهّر اباذر هم در بين سنگها دفن شده است، آثاري ندارد، فقط آن معمّرين ميدانستند، ما رفتيم آنجا، فاتحهاي خوانديم. اثري از قبر نيست. الآن اداره آنجا خيلي سخت است، چه اينکه يک منطقه بيآب و علفي است. او را خواستند به ربذه تبعيد کنند، دستور عثمان هم اين بود که هيچ کس او را بدرقه نکند؛ ولي حضرت امير اعتنا نکرد. حضرت امير بود، بعضي از بستگان آمدند، امام حسن بود امام حسين(عليهما السلام) بودند؛ اينها تا «ثنية الوداع» اباذر را بدرقه کردند. ببينيد اميرالمؤمنين به اباذر چه ميگويد؟ فرمود: اباذر! ربذه جايي است که معلوم است نه آب دارد نه هوا دارد، نه جا براي زندگي است که شما اين بزها را در آنجا اداره کني؛ ولي بدان! ـ اين را مرحوم کليني در جلد هشت کافي نقل کرد[22] ـ بدان! اگر تمام روي زمين مثل مس بشود، فلز بشود که چيزي از روي زمين نرويد و قطره باران هم از آسمان نبارد، خدا ميتواند بندهاش را اداره کند. اين چه توحيدي است؟ اين چه توحيدي است؟ آدم راحتِ راحت است. اباذر عرض کرد من ميدانم و مطمئن هستم.[23]
مشابه اين بيان نوراني حضرت امير را که مرحوم کليني نقل کرد، وجود مبارک امام جواد(سلام الله عليه) هم دارد که اگر تمام درهاي رحمت و رزق بسته باشد خدا ميتواند؛ چون او ﴿عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَدير﴾[24] است. کليد دست اوست: ﴿لَهُ مَقاليدُ﴾؛ يعني کليد، ﴿مَقاليدُ السَّماواتِ﴾،[25] کليد آسمان و زمين دست کيست؟ کليد رزق به دست کيست؟ اين توحيد، آدم را نجات ميدهد از اضطراب، از استرس، از ـ خداي ناکرده ـ اختلاس، از نجومي، از زيرميزي، از روميزي، از رشوه، از ربا نجات ميدهد. ممکن نيست راه حلال نباشد، فرمود تمام روزيهاي حلال را ذات اقدس الهي در اختيار دارد.
فرمود: «مَنْ أَصْغي إِلي ناطِق فَقَدْ عَبَدَهُ»، اين يک بيان. فرمود: «الثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَي كُلِّ عَال»،[26] «غالي» با اوّل غين است؛ يعني گران، عالي که معنايش معلوم است. حضرت فرمود: شما هر کاري که بخواهيد هر چيزي را که بخواهيد گرانقيمت است؛ اجتهاد گرانقيمت است، متخصّص شدن گرانقيمت است، پروفسور شدن گرانقيمت است، هر راهي بخواهيد، راه علمي بخواهيد بگوييد گرانقيمت است، راه عملي بخواهيد بگوييد مثلاً گرانقيمت است. فرمود: هر کالاي گراني، ثمن آن اعتماد به خداست: «الثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَي كُلِّ عَال»؛ يعني هر چيز گراني را شما ميتوانيد بخريد. اين همه مجتهدان مسلّم مثل همين شما بودند، مثل ما بودند. همه اينها که امامزاده و پيغمبرزاده نبودند. غالب اين روستاهاي اطراف شهر را هم که شما ميبينيد مردان بزرگ برخاستند.
خدا شهيد اوّل را غريق رحمت کند! شهيد اوّل را ميدانيد يک آدم کمنظيري بود؛ اينکه در زندان بدون داشتن وسايل نقلي يک دوره فقه منقّح نوشت به نام متن لمعه. اين حکيم بود فقيه بود. شما شرح حال اين را در دروس در ذکري که بزرگان شرح حال همين شهيد اوّل را نوشتند بخوانيد. او ميگويد من در شام فلسفه را نزد قطب الدين رازي، رازي يعني در همين ورامين. اين ورامين ما، توانست يک کسي تربيت کند که شهيد اوّل ميگويد من فلسفه نزد او خواندم. چرا ما اين طور نباشيم. کدام روستاست که بزرگ نپروراند؟ کدام شهر است؟ اين رازي، رازي، رازيها از همين تهران و اطراف تهران هستند. اين منطقه ري را ميگفتند رازي. فخر رزاي از اينجاست، قطب الدين رازي از اينجاست. حالا ما بگوييم اينها به آنجا رسيدند ما نميرسيم، يعني چه؟ تا نفس ميکشيم علم! منتها طرزي درس بخوانيم که بتوانيم به ديگري منتقل کنيم. هرگز نگوييم ما فارغ التحصيل شديم! اگر از حوزه کنار آمديم يا با نوارها خودمان را سرگرم کنيم، يا با همدورههايمان بحث بکنيم، تا نفس ميکشيم علم! اين علم نور است؛ چون اينها از جاي ديگر که نيامده است. ما به جِدّ ميگوييم: «کَلامُکُم نُورٌ»، کلام اينها هم يا قرآن است يا روايت. چرا ما از اين نورها محروم باشيم؟
هر چه ما عالمتر باشيم، خلوص ما بيشتر ميشود، اثر حرف ما بيشتر ميشود، جامعه بيشتر مراعات ميکند. جامعه ميفهمد که دين چه ميگويد و اينها چگونه عمل ميکنند، اين را ميفهمد. هرگز نسبت به دين بدگمان نميشود. ميگويد اينها بد عمل کردند، وقتي فهميد، اين را ميگويد. سرّ اينکه جوانهاي دانشگاهي و غير دانشگاهي اگر عملي را از کسي ببينند ـ معاذالله ـ از دين فاصله ميگيرند؛ براي اينکه از مسجد بيخبرند، نميدانند که مسجد چه ميگويد، حسينيه چه ميگويد، ائمه چه گفتند؟ اينها چگونه عمل ميکنند! اين را که نميداند، خيال ميکنند که همه حرف همين است. اين به وسيله شما بزرگان بايد حلّ بشود. يعني اساس دين را تا ميتوانيد يک دوره اصول کافي دستتان باشد. البته پنج جلد آن که مربوط به فقه است براي کساني است که در بحث فقهي کار ميکنند؛ اما جلد اوّل و دوم و هشتم در دستتان باشد. امالي مفيد در دستتان باشد، امالي شيخ طوسي در دستتان باشد. اين کتابها را از اصل نقل کنيد.
خدا اين علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! ايشان بعد از اينکه اين بحثهاي اسفار و شفا و اينها سطح و خارجش از فلسفه را فرمودند، چند جلد بحار را براي ما تدريس کردند. من ميديدم بعضي از اين روايتها ضعيف است؛ اما مطلب درست است. ايشان با آن نفسي که آخرها داشت و سخت بود، تمام اين اسناد را ميخواند. با اينکه اين روايت ضعيف بود. گفت به وسيله همينها، اين کلمات به ما رسيده است، ما چرا اسم اينها نبريم؟ اين طور بود!
اين ديد کجا و ديدهاي ديگر کجا! به هر حال روايت را میدانيد و مستحضريد که در اصول اعتقادي خبر واحد خيلي معتبر نيست، اگر متواتر باشد. حالا شما اصل اعتقادي معاد را داريد نقل ميکنيد قرآن اين همه آيات دارد روايت قطعي آن همه روايت دارد، حالا اين روايت را با سند چرا ميخوانيد؟ ميفرمود اين آقا زحمت کشيده، اين را نوشته، ما بايد اسمش را ببريم. چرا ما اين راه را نرويم؟ اين راه رفتني است.
بنابراين شما بزرگواران پيشوايان دين ما هستيد. هميشه سعي کنيد حرفهاي عالمانه يا از قرآن يا از روايات؛ آن وقت اثر آن بيشتر است، هم در خود انسان اثرگذار است، هم در جامعه. ما مناسبتهاي فراواني داريم، چهارده بزرگوار داريم هم مواليدشان هم شهادتهايشان هم رحلتهايشان، در تمام اينها ميشود مجموعهاي از کلمات نوراني اينها را آدم نقل بکند. قصّه را آدم کمتر نقل بکند، حرفهاي بي سند کمتر نقل کند، فرمايشات نوراني اينها فراوان است. فرمود هر چه ميخواهيد بخريد، گران هست، پول دستتان است: «الثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَي كُلِّ عَال»، ميگوييد بالارفتن سخت است؟ خدا به شما نردبان داد و آن اطمينان به خداست. خواستن از خداست. ناله نماز شب است. اشک کنار سجاده است. اينها نردبان است. اين حرف امام جواد است. «سُلّم»؛ يعني نردبان. فرمود نردبان در دست داريد، نگوييد بالاست! نگوييد گران است! چون پول نزد شماست «الثِّقَةُ بِاللَّهِ ثَمَنٌ لِكُلِّ غَالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَي كُلِّ عَال».
«السَّلَامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَوْلَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن»![27] و «السلام عليک يا جواد الائمة و رحمة الله و برکاته».
من مجدّداً مقدم همه شما علما، فضلا، بزرگواران دانشگاهي، برادران و خواهران ايماني را گرامي ميدارم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به فرد فرد شما آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شماست مرحمت بفرمايد و جامعه را به وسيله شما بزرگواران بيش از پيش هدايت کند!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، حوزهها و دانشگاههاي ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
مشکلات مملکت چه بخش اقتصاد چه بخش ازدواج جوانها همه را در سايه وليّات به بهترين وجه حلّ بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت قرار بده!
هر خطری که هست به استکبار و صهيونيسم برگردان!
و اين کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرما!
و اين ادعيه را در حق همه مؤمنان و شيعيان عالم مستجاب بفرما!
و اين نظام را تا ظهور صاحب اصلی آن از هر خطری محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
2. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.
[2]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه220.
[3] . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج2، ص54.
[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ؛ ج1، ص361 و ج2، ص850.
[5]. سوره آلعمران، آيه38.
[6] . سوره مزمل، آيه6.
[7]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه198.
[8]. سوره انبياء، آيه87.
[9] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه193.
[10] . جامع أحاديث الشيعة، ج22، ص572.
[11]. تحف العقول، ص456.
[12]. تحف العقول، ص456.
[13] . عيون الاخبار، ج 2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بيروت)، ج49، ص127.
[14]. التوحيد(للصدوق)، ص307؛ الأمالي(للصدوق)، النص، 345.
[15]. الأمالي(للصدوق)، النص، 388.
[16]. عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص135.
[17]. التوحيد(للصدوق)، ص307؛ الأمالي(للصدوق)، النص، 345.
[18] . جامع الأخبار(للشعيري)، ص101.
[19]. سوره روم، آيه21.
[20]. سوره نساء, آيه122.
[21]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.
[22] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص207.
[23]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), خطبه130؛ « ... وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَي عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَي اللَّهَ لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لَا يُؤْنِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمَّنُوك».
[24]. سوره بقره،آيات20و106و109.
[25]. سوره زمر، آيه63؛ سوره شوری، آيه12.
[26]. بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج75، ص364.
[27]. البلد الأمين و الدرع الحصين، ص271.