جلسه درس اخلاق (1396/11/26)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
ايام سوگ و ماتم صديقه کبريٰ فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه عليها) را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقهمندان به قرآن و عترت و شما بزرگواران تسليت عرض ميکنيم. مقدم شما بزرگواران را گرامي ميداريم از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به برکت معارف آن بانو، به همه شما علوم نافع و آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شماست، مرحمت کند.
بحث ما در نهج البلاغه بعد از شرح خطبههاي نوراني آن حضرت که تعداد خطبهها 241 بود، گذشت. شرح نامههاي آن حضرت که 79 نامه بود، گذشت. به کلمات حکيمانه آن حضرت رسيديم. آنچه در نهج البلاغه از کلمات حکيمانه آن حضرت آمده است 473 کلمه است. اوّلين بخش آن که در نوبت قبل مطرح شد اين بود که فرمود: «كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ»؛ آنچه در اصل اين کلمه آمده است که اين جزء کلمات قصار آن حضرت نيست، نامهاي است براي مالک اشتر مرقوم فرمودند؛ آن نامه تا حدودي مبسوط است، به يک کلمه و دو کلمه خلاصه نميشود. در آن نامه اين جمله هم هست فرمود: «كُنْ فِي الْفِتْنَةِ كَابْنِ اللَّبُونِ لَا ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لَا ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ وَ لا وَبَرٌ فَيُصلَب»؛ فرمود در فتنه مثل آن شتر دو ساله باشد که نه به کسي سواري ميدهد و نه پستان او شير دارد که کسي از شير او استفاده کند و نه در بدن او کُرکي ميرويد که از کُرک او استفاده کنند. اين جمله سوم در نهج البلاغه نيست. وَبَر همان کرک شتر است؛ پارچههاي وَبري، پارچههايي است که از کرک بدن شتر استفاده ميشود.
اما اينکه فرمود: اين کارها را نکن در برابر آن کارهايي هم که بايد انجام داد آن را هم گفت. به وجود مبارک امام مجتبي و امام حسين(سلام الله عليهما) فرمود: «كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً».[1] در جلسه قبل هم به عرض شما رسيد که اصلاً نماز ما، دستور مبارزه با بيگانه و ظالم را ميدهد؛ براي اينکه ما در نماز از خداي سبحان ميخواهيم و با او در ميان ميگذاريم، ميگوييم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[2] راه راست را به ما نشان بده! اين يک توضيح دو جانبه ميخواهد که قرآن هر دو بخش آن را به عهده گرفته است. اين چه کساني هستند که خدا به آنها راه راست را نشان داد؟ ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ را مشخص کرد، فرمود: ﴿صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾[3] اين ﴿أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾ چه کساني هستند؟ در آن نوبت ملاحظه فرموديد که ما دو تا بخش کمبود داريم که اين را مشخص کنند: يکي اينکه آن منعم عليه چه کساني هستند؟ يکي اينکه راهشان چيست؟ چون اين راه، راه جغرافيايي که نيست. در نماز هر شب و هر روز ميخوانيم: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ ٭ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ﴾، در سوره مبارکه «نساء» فرمود: «منعم عليهم»، انبيا و اوليا هستند: ﴿فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾،[4] پس «منعم عليهم»، انبيا و اوليا و صلحا و شهدا و اينها هستند. راهشان چيست؟ راهشان را يکي از اينها که وجود مبارک موساي کليم است و جزء مبارزترين اينهاست، در قرآن کريم راه اينها را هم مشخص کرد؛ موساي کليم عرض کرد خدايا! ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾؛[5] خدايا به پاس آن نعمتي که به من دادي من هرگز از ظالم حمايت نکنم! پس اينکه حضرت فرمود در فتنه، نه به کسي سواري بده و نه شير بده، اين فتنه را تقويت کن و نه مثل شتري باشي که از کُرک بدنت استفاده کنند، تنها سخن از سلب و نفي نيست، آن سخن اثباتي را هم گفته است که ﴿لَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِّلْمُجْرِمِينَ﴾، اينها بحثهاي هفته قبل بود.
اما آنچه در اين نوبت مطرح است، اين است که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه»؛[6] يعني جامعه اسلامي جامعه برين است، جامعه الگوست، ديگران چه شرق و چه غرب از جامعه اسلامي بايد کمک بگيرند. مستحضريد اين جمله خبريه به داعي انشا القا شده است؛ يعني «يا أيها المسلمون» اين چنين باشيد که مردم از شما فرا بگيرند. دست شما نزد کسي دراز نباشد، اگر دست کسي به طرف شما دراز شد او را دست خالي برنگردانيد. اين گزارشي نيست که فقط حضرت خواسته باشد تعريف کرده باشد؛ اين يک جمله خبريه است به داعي انشا القا شده است؛ يعني «يا أيها المسلمون» اين چنين باشيد، «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه».
حالا چگونه اسلام و جامعه مسلمين جامعه برين و برترين باشد؟ فرمود ما جامعه انسان مخصوصاً مسلمان را عزيز و کريم خلق کرديم. ساختار دروني او اين چنين نيست که نسبت به ذلّت و عزّت يکسان باشد. او عزيز است، او کريم است، ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَم﴾،[7] ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾،[8] فرمود اين ساختار، ساختار عزيزانه است، ساختار کريمانه است، من انسان را با دو دست قدرت و عزت خلق کردم: ﴿خَلَقْتُ بِيَدَي﴾.[9] راههايي که در قرآن و نهج البلاغه آمده، چند هدف دارد: يکي اينکه ما اين ساختار اوّلي را بشناسيم که آيا ما عزيز خلق شديم يا بيتفاوت؟ آيا کريم خلق شديم يا بيتفاوت؟ و اگر راهي براي حفظ اين هست چيست؟ چند تا راه است که هم بعد از شناخت اين عزت و کرامت ساختاري، آنچه باعث رشد اين عزّت و کرامت است به ما نشان دادند. آنچه مانع پيشرفت اين عزّت و کرامت است به ما نشان دادند. بعد فرمود اگر شما اينها را يکي پس از ديگري شناختيد و عمل کرديد، کمکم ﴿زادَتْهُمْ إيماناً﴾؛[10] اين يک بخش از قرآن است که ايمان اينها بيشتر ميشود. آنگاه دو طايفه از آيات، يکي در سوره «انفال» يکي در سوره «آل عمران» است که درجهبندي را روشن ميکند. فرمود: اگر اين ايمان يکي پس از ديگري بالا آمد، ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾؛[11] کمکم صاحب درجات برتر ميشويد. وقتي صاحب درجات برتر شديد، درجه با صاحب درجه ميشود يکي، اين «لام» را بايد برداشت؛ لذا در سوره «آل عمران» «لام» نيست، فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[12] ببينيد تفاوت ره از کجاست تا به کجا! در رذايل اخلاقي هم همين طور است، اين طور نيست که حالا بگوييم آنجا «لام» محذوف شده است؛ در رذايل اخلاقي هم همين طور است. اگر عدهاي «لهم درکات» است، بعد «هم درکات» ميشوند، شما ببينيد در اين کريمه فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[13] نفرمود ما از جنگل هيزم ميآوريم، فرمود همين ظالم گُر ميگيرد. خدا نکند ما برويم و ببينيم و آنجا چه خبر است؟ حالا از جاهايي هيزم ميآورند، مواد سوخت و سوز ميآورند، ما آنها را نميدانيم؛ اما «اين قَدَر هست که بانگ جَرسي ميآيد»[14] فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ هيزم جهنم همين ظالم است که گُر ميگيرد. برخي از بزرگان گفتند وقتي عدهاي از اين افراد حرف ميزنند، از دهن آنها آتش در ميآيد ما ميبينيم. ما با اين آيات که قابل تأويل نيست، قابل توجيه نيست تا بگوييم «لام» محذوف است، حرف جر محذوف است! صريح فرمود خود ظالم گُر ميگيرد، پس ما اين راهها را اگر عمل کرديم به جايي ميرسيم که «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه». اسلام برترين مکتب است و مسلمان برترين مکتب است و وجود مبارک حضرت امير راههاي برتر بودن را به ما نشان داد که چند جمله قبلاً گذشت، حالا رسيديم به اين جمله.
فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ»؛ اينها در آن نامهاي که براي مالک اشتر مرقوم فرمودند آمده است. مالک اشتر از ياران باوفا و شاگردان صَديق و صِدّيق آن حضرت بود. چندين نامه حضرت براي مالک نوشتهاند که بعضي از نامهها، نامههاي سياسي بود که همان نامه معروف هنگام اعزام مالک به مصر بود.[15] نامههاي ديگري که سفارش اخلاقي است. اين نامهاي که براي مالک نوشتند هيچ ارتباطي با آن نامه معروفي که براي مالک نوشتند ندارد.
در اين نامهاي[16] که مربوط به سفارش اخلاقي است فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ»؛ فرمود بخل که آدم بخشش نداشته باشد، آنچه را که به دست آمده براي اينکه مبادا آينده به آن نياز داشته باشد در موارد لازم نبخشد. فرمود: آن کسي که بخيل است تحت حمايت و هدايت و رهبري شيطان است، چون ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾، يعني اين که در درون ما وسوسه ميکند که اگر شما در اين راه خير کمک کرديد چه کسي به شما کمک ميکند، چه کسي آينده شما را تأمين ميکند، اين شيطان است. ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾.
خود ذات اقدس الهي در قرآن فرمود: ﴿مَا أَنفَقْتُم مِن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ﴾،[17] يک بيان نوراني امام جواد(سلام الله عليه) دارد که تفسير همين است؛ فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّة»؛[18] فرمود: اينکه در قرآن فرمود آنچه را شما در راه خدا انفاق ميکنيد خدا جانشين آن را فراهم ميکند، اين جانشيني همزمان است. الآن اگر باراني بيايد جايي سنگي فرو برود، شما اين سنگ را از اين باغ بخواهيد برداريد، چالهاي ميماند، شايد تا يکسال يا بيشتر طول ميکشد تا اين چاله پر بشود؛ اما يک سطل آب که از رودخانه ميگيريد همان زمان پر ميشود. «خَلَف» يعني اين، نه اينکه خالي بماند بعد از يکسال پر بشود. فرمود: آنچه را که شما برداشتيد فوراً خدا جايش ميگذارد، حالا بعد به شما برسد، بعد شما متوجه بشويد. حالا اگر شما سنگي از داخل باغچه برداشتيد به هر حال جايش خالي است. يک سال بعد پر میشود اينکه خَلف نيست، خالي است، بعد از يکسال پر ميشود؛ اما يک سطل آب که از رودخانه برداريد جاي آن خالي است يا همان زمان پر ميشود؟ ببينيد يک لحظه آدم از خدا غفلت کند؛ يک لحظه يعني يک لحظه! کمتر از يک ثانيه انسان از خدا غافل باشد زمانش همين است. ببينيد چه طور خدا آدم را ميگيرد؟! با يک نفس کشيدن؛ آن وقت ما اين هستيم. با يک نفس کشيدن آدم بالا را پايين ميکند، پايين را بالا ميکند، نفي را اثبات ميکند، اثبات را نفی ميکند. تمام حالات ما بايد در دست او باشد، اين معلوم شد؟ گاهي هم خدا نشان ميدهد ميگويد اين هستي. پس معلوم ميشود اين زبان درست است که در اختيار ماست؛ اما ما و زبان ما در اختيار ديگري هستيم. اين چشم درست است در اختيار ماست، ما و چشم ما در اختيار ديگري هستيم، اين هستيم!
اگر ما اين هستيم اين بيان نوراني حضرت امير ـ همه اين بيانها بوسيدني است ـ فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه ... وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه»؛[19] فرمود: خدا اگر کسي را خواست بگيرد، از جاي ديگر لشکر نميآورد. فرمود اعضا و جوارح خود انسان سربازان خدا هستند؛ حرفي ميزند رسوا ميشود، جايي را امضا ميکند رسوا ميشود، جايي نبايد برود رسوا ميشود. اين طور نيست که حالا اگر خدا خواست کسي را بگيرد از جاي ديگر بگيرد! هميشه نظير طير ابابيل نيست که براي ابرهه و خاتمه دادن آنها بيايد، گاهي با دست خود آدم، آدم را ميگيرد، گاهي با زبان آدم، آدم را ميگيرد. فرمود: اين طور نيست که خدا از جاي ديگر لشکرکشي بکند. «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُه»؛ يعني اگر خدا در قرآن فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[20] سراسر عالم سپاه و ستاد خدا هستند، اين چنين نيست که آسمان و زمين و ملائکه و ابرهه و طير ابابيل و آنها سپاه و ستاد باشند براي اينکه کسي را بگيرند، نخير! با چشم او، با زبان او، با امضاي او، با پاي او، جايي ميرود رسوا ميشود، جايي را امضا ميکند رسوا ميشود، با يک روميزي، زيرميزي و اختلاس رسوا ميشود.
اين است که فرمود اگر کسي بخل بورزد، راه خودش را بست. اين بيان لطيف امام جواد، خيلي ظريف است خيلي زيباست؛ همه بيانات آنها «کَلامُکُم نُورٌ»،[21] فرمود: «مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّة»، يعني گرچه خدا فرمود شما اگر بخشيديد خدا جانشين ميفرستد؛ اما جانشين اين طور نيست که طول بکشد، اين طور نيست که سنگي را که شما از يک باغ برداشتيد يکسال بعد جاي آن پر بشود؛ نه آبي که از اين رودخانه برداشتيد همان زمان پر ميشود. حالا شما دير متوجه ميشويد مطلبي ديگر است.
فرمود: «الْبُخْلُ عَارٌ وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ»؛ ترس؛ ترس از فقر، ترس از دشمن، ترس از حوادث، اين يک نقص است. «وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ»؛ کسي که جيبش خالي است کيفش خالي است ـ خداي ناکرده ـ فقير است، او قدرت حرفزدن بينالمللي ندارد؛ چه اينکه اگر کسي فقر علمي داشت او در مباحثات بخواهد درس بگويد گُنگ است؛ بخواهد بحث بکند گُنگ است؛ بخواهد مناظره آزادانديشي داشته باشد گُنگ است؛ چون فقر علمي دارد. فقر اقتصادي هم جيبش خالي باشد کيفش خالي باشد، در عرصه بينالملل بخواهد حرف بزند گُنگ است؛ لذا فرمود مال قوام شماست و شما اين قوام را به خوبي حفظ بکنيد. «وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ»؛[22] کسي که مال او کم است، اين امر طبيعي است؛ حالا وظيفه ديگران اين است که احترام بکنند، حرفي ديگر است؛ ولي اين در شهر خودش غريب است؛ اما فرمود تمام نعمتها براي شما هست. بارها به عرض شما رسيد فرمود هيچ موجودي نيست مگر اينکه عائله من است، نزد من پرونده و روزي دارد؛ منتها حالا بايد تلاش و کوشش بکنند. پيام آيه شش سوره مبارکه «هود» همين است: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛[23] فرمود تمام مار و عقرب نزد من پرونده دارند؛ حالا شما چه کار داريد فلان خرس قطبي «نجس العين» است! حرام گوشت است! شش ماه بايد بخوابد! نه، من موظّف هستم خلق کردم روزي او را بدهم، اين خداست! منتها تنبل بودن، به دنبال کار نرفتن، به دنبال ميز رفتن، ميزنشين تربيت کردن، اين با جامعه اسلامي سازگار نيست. فرمود: «فاسعوا في الأرض» تلاش و کوشش کنيد از زمين روزي خود را بگيريد، من عهدهدار روزي شما هستم.
«وَ الْعَجْزُ آفَةٌ»؛ کسي عاجز باشد؛ چون تحصيل قدرت لازم است. اين يک آفت و يک بيماري بدخيمي است، بيگانه ميتازد «وَ الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ»؛ کسي بتواند در رخدادهاي تلخ تحمل بکند، اين يک شهامت و شجاعت است. شجاعت تنها در برداشتن بار سنگين نيست. اگر کسي اين حوادث سخت را تحمل کند، بعد به مقصد برسد معلوم ميشود که شجاع است. «وَ الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ»؛ «زهد»؛ يعني بيرغبتي، نه بيبهرگي. همه انبيا زاهد بودند، حتي داود و سليمان که آن قدرت و عظمت براي اينها بود. نداشتن زهد نيست، نخواستن زهد است. آنها هم که داشتند ساده زندگي ميکردند. همين است! فرمود اين يک ثروت است که ذات اقدس الهي به انسان عطا کرده است. «وَ الْوَرَعُ جُنَّةٌ»؛ پرهيز از گناه سپر است؛ چون اين گناه هر کدامي که باشد به هرحال انسان را از پا درميآورد. گناه يعني بيراهه رفتن؛ بيراهه راه نيست، پايان آن جايي نيست که انسان به آنجا برسد آرام بگيرد. اگر کسي از راه مستقيم جدا شد، ديگر راه نيست. اينکه فرمود: ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُون﴾[24] ناظر به همين است. کجا ميخواهيد فرار بکنيد؟ «الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّة»[25] همين است، فرمود: «وَ نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَا».[26]
«وَ الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ»؛[27] در نوبت قبل هم به عرض شما رسيد، گاهي به ما ميگويند انسان يک دوست دارد و آن دين اوست. يک دوست دارد و آن عقل اوست، همهاش به عنوان حصر است. آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) که فرمود: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه»،[28] همين است. اين بيان نوراني امام رضا که خبر را مقدم آورده مبتدا را مؤخر، براي افاده حصر است. فرمود انسان يک دوست دارد و آن فهم اوست. نفرمود: «عقل کل امرئ صديقه»، عقل مبتداست صديق خبر است؛ فرمود: «صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُه». اين طرز حرف زدن را اوّل از وجود مبارک حضرت امير به ياد دارند. حضرت امير هم همان طوري که در جلسه قبل به عرض شما رسيد، به کميل فرمود، کميل! تو يک برادر داري و آن دين توست. نفرمود: «دينُک اخوک» مبتدا را مقدم نياورد خبر را مؤخر؛ فرمود: «أَخُوكَ دِينُكَ»، اين «أَخُوكَ» خبري است مقدم، «دين» مبتدا است و مؤخر. فرمود تو يک برادر داري و آن دين توست. حالا که يک برادر داري دور اين برادرت را ديوار بکش که هر کسي نيايد از او بگيرد. اينکه ميگويند فلان شخص محتاط است، زاهد است، با ورع است، احتياط کرده؛ يعني دور دينش را حائط کشيده است. «حائط»؛ يعني ديوار. اگر يک کشاورز زحمت بکشد درخت بکارد، بارور بشود، ديوار دورش نکشد، همه ميوهاش ميرود بيرون. فرمود: «تَأْخُذَ الْحَائِطَةَ لِدِينِك»؛ حالا که دين داري، ايمان داري، دور آن را حائط يعني ديوار بکش که هر کسي نيايد، هر چه دلش بخواهد از دين تو بگيرد و برود؛ لذا فرمود: «أَخُوكَ دِينُكَ»، نه «دينک أخوک». «فَاحْتَطْ»؛ يعني «خُذ الْحَائِطَةَ»، احتياط کن احتياط کن! يعني دور دين خود حائط بکش، نه اينکه دست خود را پنج شش بار آب بکشي! اينکه احتياط نيست. احتياط کرد، اين شخص محتاط است؛ يعني دين خود را در وسط گذاشته، دورش را ديوار کشيده، هيچ کس نميتواند بيايد از دين او استفاده کند.
اينجا هم فرمود: «وَ الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ كَرِيمَةٌ»؛ اوّلاً فرمود ما دو گونه علم داريم: يک علم است که در حوزه و دانشگاه است که اين چيز خوبي است؛ ولي در حد اقتضاست، ممکن است به عمل برسد، ممکن است به عمل نرسد. عالم بيعمل هم کم نيست؛ اما فرمود يک علم «علم الوراثة»، نه «علم الدراسة». آنکه در حوزه و دانشگاه است، در درس و بحث گير ميآيد. آن علمي که در درس و بحث نيست؛ ولي پشتوانه درس و بحث است، «علم الوراثة» است. در «علم الوراثة» مستحضريد که ما يک ارث مادي داريم يک ارث معنوي که ميگويند علما ورثه انبيا هستند.[29] در ارث مادي تا مورّث نميرد چيزي به وارث نميرسد، تا پدر نميرد چيزي به پسر نميرسد. در ارث علمي و معنوي تا وارث نميرد چيزي به او نميدهند. ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا! تا وارث نميرد، «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»،[30] تا هوس را، تا هويٰ را، تا بدخواهي را، تا کينه را نکُشيم چيزي به ما نميدهند. در «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»؛[31] گفتند: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»، اين خطبه دويست و چهل و خورده نهج البلاغه آن اواخرش که يک خطبه چهار سطري است؛ البته اين خطبه همان چهار سطر نيست، اين خطبه بيست صفحه است، سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) اين خطبه را تقطيع کرده است، شش هفت صفحه آن را اينجا ذکر کرده، بقيه را چهار سطر، پنج سطر ذکر کرده است؛ اين همان خطبهاي است که به وجود مبارک حضرت امير گفتند: «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِين» و حضرت سيلوار آن خطبه را ريخت و آن مستمع «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا»،[32] همان جا جان داد. اين خطبه بيست صفحهاي است. چهار سطر از آن خطبه را در خطبه دويست و خوردهاي ذکر کرد. حضرت فرمود: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ»[33] اين غرور را، اين خودخواهي را که من بايد بالا بنشينم! حرف من بايد بالا باشد! اين القاب را بايد به من بدهند! چرا نام مرا نبردند! همين چرا من و من! اين غدّه بدخيم است. اين تا آبروي آدم را نبرد رها نميکند، وقتي آبروي آدم را برد رها ميکند. مشکل دشمن داخلي و خارجي اين است؛ دشمن خارجي از ما نفت ميخواهد و گاز ميخواهد و زمين ميخواهد و همين! اما شيطان که حضرت فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»[34] آن که از ما نفت و گاز نميخواهد، او که از ما زمين و مکان نميخواهد؛ او از ما دو چيز ميخواهد به ترتيب: اوّل دين، بعد آبرو. اين طور نيست که ـ معاذالله ـ اگر دين کسي را گرفته او را کافر کرده، او را رها بکند؛ تا او را مسلوب الحيثية نکند، آبرويش را نبرد رهايش نميکند. اين را بايد بيندازد در سطل زباله، ما با چنين دشمني روبهرو هستيم. اين بيانات نوراني حضرت به ما ميگويد که اين دشمني که ميخواهد شما را در سطل زباله بيندازد اوّل دين را ميگيرد بعد آبرو را، راه نجاتش اين است. من اينجا بايد بنشينم حرف من بايد درست باشد چرا نام مرا نبردند؟ اين عاقبتش آن درميآيد.
همه علمايي که ماندند؛ اين کم افتخار است که روزي ده هزار نفر بگويند «قال الشهيد رحمه الله»؟ خواجه طوسي اين طور است، علامه حلّي اين طور است، محقق حلّي اين طور است شيخ انصاري اين طور است، امام اين طور است. ميبينيد روزي هزارها ميگويند «قال کذا رحمه الله»، چرا ما اين طور نشويم؟ اين راه که باز است. اين دستورات اخلاقي براي همين است که شما وارث پيغمبر هستيد، وارث پيغمبر هستيد يعني چه؟ وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) يک بيان رسمي داشت به همه اعلام کرد فرمود آقايان! شما قبل از بلوغ شناسنامه شما را پدر و مادر ميگيرد؛ اما وقتي بالغ شديد بايد براي خودتان شناسنامه بگيريد. بايد پدرتان را انتخاب بکنيد و من و علي(سلام الله عليهما) حاضريم شما را به عنوان فرزندي بپذيريم: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[35] اگر وجود مبارک حضرت امير پدر ما شد و ما فرزندي او را قبول کرديم، مادر ما چه کسي خواهد بود؟ ما چرا اين راه را نرويم؟ فرمود شما بياييد بچههاي ما بشويد ما شما را قبول ميکنيم. ـ معاذالله ـ مگر حيات و ممات دارد؟ اين آيه نوراني که درباره آن حضرت آمده است که برای زمان حيات اوست، الآن هم وقتي به حرم مطهر حضرت در مدينه مشرّف ميشويم همين را در کنار حرم او ميخوانيم، خدا فرمود: اگر اينها گناه بکنند ظلم به نفس بکنند، نزد تو بيايند استغفار بکنند، تو براي اينها استغفار بکني، ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾[36] اين برای زمان حيات است؛ الآن ما همين آيه را در کنار حرم مطهّر او در مدينه ميخوانيم. حيات و مماتشان که يکي است. اين ديگر صريح است دستور هم به ما دادند که زيارت هم بکنيد، اين آيه مربوط به زمان حيات حضرت است.
بنابراين حيات و ممات اينها يکي است، اينها صريحاً اعلام کردند بياييد بچههاي ما بشويد ما ميتوانيم بچههاي اينها بشويم. بچههاي اينها که شديم، ميشويم وارث اينها. «الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاء»، ميتوانيم بشويم؛ منتها تا وارث نميرد چيزي از مورّث به او نميرسد.
«وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِكْرُ مِرْآةٌ صَافِيَةٌ»؛ ادب! در روايات ما هست که «وَ إِنْ جَالَسَكَ يَهُودِيٌّ فَأَحْسِنْ مُجَالَسَتَهُ»؛[37] يهوديها هميشه بدرفتار بودند، فرمود در سفر و در حضر يک يهودي با تو همنشين شده يک جا نشسته، ادب را رعايت بکن! ادب! اين ظرافت است اين زينت است. مگر شما نميخواهيد در سه بخش با جهان رابطه داشته باشيد؟ بخش اوّل بخش ملّي و محلّي است که با خود مسلمانها رابطه داريم. بخش دوم بخش منطقهاي است که با غير مسلمان، ولي موحّد؛ مثل مسيحي کليمي و اينها رابطه داريم. بخش سوم بخش بينالمللي است با انسانها رابطه داريم چه مسلمان چه کافر. فرمود در هر بخشي ادب را رعايت کنيد. اين کتاب ﴿ذِكْري لِلْبَشَرِ﴾[38] است، حقوق بشر را دارد مشخص ميکند؛ تنها مسلمانها که نيستند. در سوره مبارکه «فرقان» دارد: ﴿لِلْعالَمينَ نَذيراً﴾.[39] خود حضرت هم درباره او آمد که ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاّ كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾،[40] اگر ناس است ناس سه قسم است سه بخش است ملّي است، منطقهاي است و بينالمللي؛ فرمود: ادب را براي جامعه انسانيت شما بايد رعايت بکنيد تا آنها به شما رغبت بکنند، بشود «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَي عَلَيْه» که زيباست و فکر يک آينه خوبي است انسان اگر فکر کند در آينه فکر اسرار عالم ميتابد. آدم که مقلّدانه درس بخواند، وقتي وارد مجلس درس ميشود اينها را به خاطر بسپارد؛ مثل جعبه ضبط صوت، بعد هم تحويل ديگري بدهد، اين ديگر توليد ندارد! اما وقتي که اينها را به صورت آينه قرار داد، اين آينه حقايق بيرون را نشان ميدهد، ميتواند فکر بکند. وقتي تفکر کرد موضوع و محمول و رابط و حد وسط و اينها را به هم نزديک کرد، خيلي از حقايق براي او روشن ميشود.
من مجدّداً مقدم شما را گرامي ميدارم! حضور زعيم محترم حوزه علميه «بُناب» را ارج مينهيم و از همه شما دانشجويان، دانشپژوهان، فضلا، برادران و خواهران ايماني، طلاب گرانقدر حقشناسي ميکنيم؛ مخصوصاً از ملّت بزرگ و بزرگوار ايران که در راهپيمايي، وظيفه ديني خودشان را انجام دادند. آبروي دين را حفظ کردند، حرمت پيغمبر و اهل بيت را رعايت کردند، از خدا ميخواهيم به آبروي پيغمبر خدا به اين ملّت آبرو بدهد!
به عظمت علي و اولاد علي، خدا به اين ملّت عظمت ببخشد!
به شرف علي و اولاد علي، خدا به اين ملّت شرافت ببخشد!
به جلال و شکوه علي و اولاد علي، خدا اينها را عزيز دنيا و آخرت بکند!
اين دعاها در حق همه کساني که در بزرگداشت 22 بهمن؛ چه در ايران چه در غير ايران، احترام کردند، خون شهدا را گرامي داشتند، اين دعاها در حق همه آنها ـ إنشاءالله ـ مستجاب بشود.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات بيگانگان را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
اقتصاد مملکت، ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات تأمين بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان علي و اولاد علي قرار بده!
اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي آن از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه47.
[2]. سوره حمد، آيه6.
[3]. سوره حمد، آيه7.
[4]. سوره نساء، آيه69.
[5]. سوره قصص، آيه17.
[6]. من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.
[7]. سوره اسراء، آيه70.
[8]. سوره منافقون، آيه8.
[9] . سوره ص، آيه75.
[10]. سوره انفال، آيه2.
[11]. سوره انفال، آيه4.
[12]. سوره آل عمران، آيه163.
[13]. سوره جن، آيه15.
[14]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قدر هست که بانگ جرسي ميآيد».
[15] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه53.
[16] . تمام نهج البلاغة، ص741.
[17] . سوره سبأ، آيه39.
[18] . الأمالي( للصدوق)، النص، ص447.
[19]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه199.
. سوره فتح، آيه4.[20]
[21]. من لا يحضره الفقية، ج2، ص616.
[22] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت3.
[23]. سوره هود, آيه6.
[24]. سوره تکوير، آيه26.
1. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه16.
[26] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت4.
[27] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت5.
[28]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.
[29]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[30]. بحارالانوار، ج69, ص59.
[31]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص32.
[32]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.
3.نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه220.
[34]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
[35]. علل الشرائع, ج1, ص127.
[36]. سوره نساء، آيه64.
[37] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص404.
[38]. سوره مدثر، آيه31.
[39]. سوره فرقان, آيه1.
[40] . سوره سبأ، آيه28.