اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما فرهيختگان، نخبگان، بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان ايماني را گرامي ميداريم. ايام سوگ و ماتم صديقه کبريٰ(سلام الله عليها) است، اين مراسم را به پيشگاه وليّ عصر تعزيت عرض ميکنيم. آغاز دهه پربرکت فجر است که خواسته اهل بيت عصمت و طهارت، حکومت قرآن و عترت است، آن را ارج مينهيم.
بحثهاي ما در نهج البلاغه، به آخرين نامه حضرت رسيد؛ اين نامه که در نهج البلاغه به صورت آخرين نامه است، در نهج البلاغه بيش از يک سطر نيست و متأسفانه در تمام نهج البلاغه هم آدرس صحيحي به اين نامه داده نشده است.[1] اين نامه گرچه يک سطر است؛ اما مطالب فراواني را به همراه دارد. قسمت مهم محتواي اين يک سطر، در خطبهها و نامههاي حضرت آمده که چطور ملّتي گاهي بالا ميآيد و گاهي پايين ميآيد؟ يک حکومت گاهي مقتدر ميشود و گاهي سقوط ميکند. اين يک سطر چون قبلاً با خطبهها و نامههاي ديگر مشروح شد، آنچه را که سيّد رضي(رضوان الله تعالي عليه) در اين خطبه نقل کرد، همين يک سطر است.
اصل آن يک سطر اين است؛ نامه هفتاد و نهمين، آخرين نامه نهج البلاغه است. مستحضريد که هم خطبهها انتخاب شده است، هم نامهها و همه کلمات حکيمانه. همه گفتههاي حضرت امير(سلام الله عليه) نيست. سيد رضي بر اساس مصالحي که پيشبيني ميکرد، از هر خطبهاي چند جمله را انتخاب کرد، از هر نامهاي چند جملهای را انتخاب کرد و از کلمات هم اين چنين است؛ لذا تمام نهج البلاغه حاوي تمام خطبهها و نامهها و کلمات نوراني آن حضرت است. بعضي از خطبهها که تقريباً بيست صفحه است، سيد رضي(رضوان الله عليه) شش، هفت صفحه آن را نقل کرده است، بقيه را يا اصلاً نقل نکرد يا بخشي از بقيه را به طور متفرقه در ضمن خطبههاي ديگر نقل کرد.
اين نامه 79 اين است: «لمّا استخلف» اين نامه را «إلى أمراء الأجناد»؛ به فرماندهان جنگ و لشکريانش نوشت، چون قدرت با همين مسائل نظامي همراه است. فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه»؛ اينکه ميگويند گاهي کلمات حضرت امير، يک رساله شرح ميخواهد، همين است. فرمود: الآن قدرت نظامي دست شماست و اوّلين حرف را هم همين سلاح جنگي ميزند، اگر شما اين سلاح را تحت فرهنگ قرار داديد، هم شما ميمانيد، هم نظامتان ميماند، هم مردم در رفاه هستند و اگر فرهنگ را از جنگ برداريد، فرهنگ و عقل را از اسلحه برداريد، فرهنگ را از قدرت برداريد، هم شما سقوط ميکنيد و هم آنها سقوط ميکنند.
بارها به عرض شما رسيد که هيچ حاکمي مثل علي بن ابيطالب نبود؛ براي اينکه کلّ خاورميانه در اختيار آن حضرت بود؛ اما وقتي رهبر علي باشد، خدمتگزاران و کارگزاران، علوي نباشند، سقوط يعني سقوط! قطعي يعني قطعي است! چه اينکه حکومت اصلي شکست خورد. فرمود مرا تنها نگذاريد، من هم براي دنياي شما هم براي آخرت شما خوب هستم؛ نگوييد ما يک رهبر خوبي مثل علي داريم! مادامي که کارگزاران و مسئولان، کساني که ارباب رجوع به آنها رجوع ميکنند، مردم به آنها رجوع ميکنند ارباب رجوع هستند، مثل من فکر نکنند، نظام عالم بر اين است که اين حتماً از بين برود، چه اينکه رفت.
نگاه کنيد که اين يک خط چقدر پر محتواست! فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ»؛ شما يک سلسله قصصي را در قرآن کريم خواندهايد و يک سلسله قصصي را از انبيا شنيدهايد، قرآن يک کتاب تاريخ نيست، کتاب قصّه نيست؛ لذا شما ميبينيد جريان انبيا را که نقل ميکند، آن سرزميني که عذاب شد گاهي ذکر ميکند؛ اما اصلاً سخن از عصر و زمان نيست که موسي در چه عصري بود، عيسي در چه عصري بود! ابراهيم در چه عصري بود! اين حرف، حرف جهاني است. شما هيچ جاي قرآن خواندهايد؟ با اينکه بيش از صد مرتبه نام مبارک موساي کليم آمده؛ اما سخن از تاريخ نيست که در چه زماني بود! فرمود زمان و زمين براي ما يکسان است، حکم همان است که ما ميگوييم. درباره ابراهيم اين طور است، اسحاق اين طور است، اسماعيل اين طور است، يوسف اين طور است. فرمود زمان ظرف است. يک بيان لطيفي مرحوم ابن سينا دارد و ميفرمايد اينکه ميگوييد فلان روز نحس است فلان روز سعد است، اين يعني چه؟ اين مظروف است که به آن ظرف بها ميدهد.[2] همان روزي که براي کفار «يوم نحس مستمر» بود،[3] براي اولياي الهي روز «سعد مستمرّ» بود. مگر در قرآن کريم نفرمود روز شکست کفار، «يوم نحس مستمر» است، همان روز براي پيغمبر آن عصر، مؤمنين آن عصر «يوم سعد مستمر» بود. اين مظروف است که ظرف را رنگين ميکند. اين روز يا بد ميشود يا خوب. ظرف که مظروف را رنگين نميکند. اين حادثه است که به زمان فخر ميدهد يا نحس ميکند يا سعد ميکند آن هم براي گروه خاص.
بنابراين از لطايف فلسفه اسلامي اين است که مرحوم بوعلي اين را باز کرده است؛ البته شاگرد قرآن کريم است و از قرآن گرفته است. فرمود ذات اين زمان که مقدار حرکت هست؛ البته زمان هر کسي با همان شخص است حرکت هر کسي زمانساز است زمان که بيرون از حرکت نيست، حرکت هم که بيرون از متحرّک نيست هر کدام ما زماني داريم زمانمان را خودمان ميسازيم. فرمود هيچ ظرفي به مظروف شرف نميدهد، اين مظروف است که به ظرف شرف ميبخشد.
شما اين کتاب شريف تحف العقول را که مستحضريد در شرح حال امام هادي(سلام الله عليه) که پدر امام يازدهم است، شرايط فراوان خاص خودش را داشت. روزی يکي از اصحاب به حضور حضرت رسيده؛ حضرت حال او را سؤال کرد گفت يک روز نحسي براي من بود! فرمود: چرا؟ گفت فلان جا حادثهاي پيش آمد، لباسم پاره شد فلان جا پايم لغزيد. فرمود: گناه خودت را به عهده روز ميگذاري؟ ميخواستي مواظب باشي، ميخواستي عاقلانه حرکت کني، ميخواستي مواظب زبانت باشي! حضرت تُندي کرد، فرمود چرا اين حرف را ميزني؟ چرا ميگويي امروز روز نحس است؟ اين در شرح حال امام هادي در کتاب شريف تحف العقول آمده است.[4]
غرض آن است که حضرت امير فرمود ميدانيد دنيا توان آن را ندارد با همه شُکوههايي که دارد، مرا فريب بدهد. اين قدرت را در من ديديد؛ اما نگوييد ما يک رهبر خوبي داريم يک امام خوبي داريم. اگر شما دينفروش باشيد حقفروش باشيد، باطلبخر باشيد، طولي نميکشد که بساط شما جمع ميشود چه اينکه شد. معناي آن اين نيست که يک حق به جاي شما ميآيد، معنايش اين است که باطل شما ادامه پيدا ميکند. شما زمينهساز حکومت اموي بوديد، مرواني بوديد، جريان کربلا را به پا کرديد، بعد عباسي بوديد، پنج قرن بر ايران و امثال ايران حکومت کردند، فرمود اين کار برای شما نيست برای ما هم نيست برای آيندگان هم نيست؛ اين برای نظام الهي است.
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ»؛ اينها که مسئوليناند در ادارات نشستهاند، بايد بدانند که حق از آن اينها نيست، حق مردم را به مردم داديد ديگر نبايد بفروشيد. تعبير اين حقفروشي عبارت اُخراي از رشوه گرفتن و روميزي و زيرميزي و اختلاس و نجومي و اينهاست. فرمود شما مال مردم را داريد ميدهيد، مال مردم را داريد ميدهيد، مال مردم را که نميتوانيد به مردم بفروشيد. آن وقت چه پولي است که از آنها ميگيريد؟! قهراً اين ناراضي ميشود؛ از يک طرف هم آنچه را که به شما داد روي جنس ميکِشد، از طرف دوم بار سنگين آن بر دوش طبقه ضعيف است؛ از طرف سوم چرا حقّ مردم را به مردم ميفروشيد؟ اين شکست قطعي است، از بين رفتن قطعي است، اينها را به علم غيب ميگويد.
يک بحث است که علم غيب در فقه رايج است يا نه؟ اين را همه بزرگان ما فرمودند يکي از تقصيرهاي نابخشيدني فنّ اصول اين است که اين علم را درک نکرده و نياورده است. اگر در رسائل در کفايه اين حرفها ميآمد، ما ديگر مشکل شهيد جاويد و مانند آن را نداشتيم. دو مبحث خيلي جداي از هم است که معصوم علم غيب دارد «مما لاريب فيه». مطلب دوم آن است که علم غيب سند فقهي نيست؛ يعني ائمه(عليهم السلام) برابر علم غيب، احکامشان را ترتيب نميدهند، برابر ﴿أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[5] انجام ميدهند. علم غيب گاهي براي اتمام حجت است، گاهي براي معجزه است. مرحوم کاشف الغطاي بزرگ که صاحب جواهر(رضوان الله تعالي عليه) ميگويد من فقيهي به عظمت و سلطنت فقهي کاشف الغطاي بزرگ نديدم.[6] البته نوههاي او، فرزندان او، همه اينها فقهاي نامآور شدند؛ اما خود کاشف الغطاي بزرگ فقيه کمنظيري است. ايشان در کتاب قيّم کشف الغطاء اين دو مطلب را نقل ميکند که علم فقه سند فقهي نيست که برابر علم غيب اينها عمل بکنند. ميفرمايد به طور قطع علي بن ابيطالب ميدانست که نوزده ماه رمضان ضربت ميخورد. به طور قطع حسن بن علي ميدانست که در کوزه چه خبر است. به طور قطع حسين بن علي(سلام الله عليه) ميدانست که در کربلا چه خبر است؛ اما اينها سند فقهي نيست و برابر اين کار نميکنند.[7]
بعد استشهاد ميکند.چهار روايت است که در سه روايت اينها «عمر بن حنظلة» است و آن چهار روايتي که مرحوم صاحب وسائل اينها را در ابواب قضا، صفات قاضی نقل ميکند اين است که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: ما در محاکم قضايي به علم غيب عمل نميکنيم، با «إنّما» هم ياد کرده است: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»؛[8] ما با سوگند و شاهد حکم ميکنيم. «الْبَيِّنَةُ عَلَي الْمُدَّعِي وَ الْيَمِينُ عَلَي مَنْ أَنْكَر»؛[9] ما برابر علم غيب عمل نميکنيم ما ميدانيم حق با کيست باطل با کيست و اگر کسي در محکمه منِ پيامبر، قسم دروغ ياد کرد يا شاهد زور آورد و من به استناد شهادت آن شاهد يا سوگند اين سوگنديادکُن، مالي را به او دادم، نبايد بگويد من از دست خود پيغمبر گرفتم! از محکمه پيغمبر گرفتم! «قِطْعَةً مِنَ النَّار».[10] اين روايات را مرحوم صاحب وسائل در جلد 27 که مربوط به احکام قضاست، در باب صفات قاضي وسائل نقل کرد فتوا هم همين است. فرمود محکمه ما محکمه قيامت نيست؛ محکمه قيامت سرجايش محفوظ است. ما اگر بخواهيم به علم غيب عمل بکنيم که همه مجبور ميشوند که آدم خوبي باشند. ما اسرار مردم را فاش نميکنيم. اما گاهي اسرار غيب را بازگو ميکنيم که اصل دين بماند.
همين کاشف الغطاء در همان کشف الغطاء ميگويد: علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) مشغول سخنراني بود؛ گاهي جاسوسان شام براي اينکه متوجه بشوند حضرت امير آيا قبل از حاکمان شام رحلت ميکند يا نه؟ گاهي گزارش ميآوردند؛ حالا حضرت مشغول سخنراني است افرادي هم پاي منبر او نشستند برای حضرت گزارش آوردند که «خالد بن عرفطة» مُرد. خواستند ببينند که اين جريان چيست. مرحوم کاشف الغطاء نقل ميکند که حضرت فرمود نه، «خالد بن عرفطة» نمرده است او نميميرد تا آشوبي به پا کند از طرف شام و پرچمي را فراهم کند که اين پرچم به دست اين حبيب بن جمّاز است. حالا حبيب بن جمّاز پاي منبر حضرت نشسته است. پرچم را به دست همين حبيب بن جمّاز ميدهد از همين باب الفيل ـ يکي از ابواب مسجد کوفه است ـ از همين در وارد ميشوند که مقدمه کربلا را فراهم ميکنند براي قتل حسين بن علي. حبيب که پاي منبر نشسته بود سراسيمه شد گفت يا علي! ما چنين کاري نميکنيم. فرمود نه، ميکني، ولي نکن! اين مثل آفتاب ميبيند صحنه را. بيست سال قبل از کربلا، مثل دو، دو تا چهارتا! اين را کاشف الغطاء نقل ميکند. ديگر فقيهي به عظمت او کم آمده در اسلام. گفت همين حبيبي که اينجا نشسته اين پرچم همان خالد را حمل ميکند. از همين باب الفيل مسجد هم ميآيند داخل،[11] اين است! علي يعني اين! شما تاريخ بزرگان اهل سنّت را ببينيد همين طور است. بزرگان اهل شيعه را ببينيد همين طور است. تنها ما که نقل نکرديم، آن بزرگان هم نقل کردند.
علم غيب سند فقهي نيست. گاهي براي اسرارِ عالم اينها پردهبرداري ميکنند. اما احکام را برابر همين شرايط انجام ميدهند. اين قسمت مربوط به علم غيب است. مستحضريد که قرآن کتاب تاريخ نيست، چون کتاب تاريخ نيست، حکم را از آن زمان برميدارد بالا ميآورد، از نبش زمان بالا ميآورد. ميشود يک حقيقت عالمي، يک حقيقت جهاني. اينکه در جريان قصّه يوسف(سلام الله عليه) فرمود: ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾[12] نه «أحسنَ القِصَص»؛ تمام قصّههاي قرآن کريم «أحسنُ القَصص» است. اينکه قِصص نيست که جمع باشد. اين منصوب است تا مفعول مطلق نوعي باشد؛ يعني «نحن نقصُّ عليک قصّةً هي أحسنُ القَصَص». اگر قصّه آدم را گفتيم «أحسنُ القَصص» است، اگر قصّه ابراهيم را گفتيم «أحسنُ القَصص» است. هيچ قصّهاي ما نگفتيم مگر حق و عدل و ميزان باشد، ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ﴾ اين اصل کلّي ماست ﴿أَحْسَنَ الْقَصَصِ﴾، اين مفعول مطلق نوعي است، منصوب است به همين. نه اينکه ـ معاذالله ـ قصّه حضرت يوسف «أحسنُ القِصَص» باشد. قِصصي که ذات اقدس الهي گفت مربوط به زمان و زمين نيست.
اين را علي ميخواهد بازگو کند؛ فرمود: تمام اقوامي که آمدند و رفتند يک عده آمدند و ماندند و خوشنام بودند، آن انبيا بودند اوليا بودند صلحا بودند صدّيقين بودند، شهدا بودند. يک عده سقوط کردند، چرا؟ براي اينکه آنچه وظيفه آنها بود؛ يعني حق مردم، خيال ميکردند مال خودشان است، اين را به مردم ميفروختند. تعبير اديبانه و حکيمانه است؛ يعني رشوه ميگرفتند. شما اينجا نشستيد، حقوق هم که ميگيريد، حق مسلّم مردم هم هست، باز چه پولي از اينها ميگيريد؟ فرمود اين کمکم زير پايه ميآيد بساط را به هم ميزند. خدا ميفرمايد ما که اگر بخواهيم اين خانه را ويران بکنيم که اوّل نميآييم آن سقف را برداريم تا شما فرار کنيد! الآن خانهها را که بخواهند ويران کنند به هر حال از بالا شروع ميکنند که خطري نباشد. فرمود ما اين کار را نميکنيم، ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ﴾؛[13] ما از پايه ميزنيم. اين شخص نشسته نشسته آرام است، نميداند پايه دارد ويران ميشود، يک مرتبه سقف ميريزد. هيچ جاي قرآن تهديد نکرده که ما خانه را از بالا شروع ميکنيم، از بالا شروع ميکنيم که فرار ميکند و در ميرود. فرمود ما ميخواهيم او را در همان خانهاش خفه کنيم، ﴿فَأَتَي اللَّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ﴾؛ از قاعدهها و از پايههاي ميآييم ويران ميکنيم دفعتاً ﴿فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ﴾، آنها خفه ميشوند. حضرت فرمود ما وظيفهاي داريم و وظيفه اين است که حق مردم را به مردم بدهيم؛ آن وقت در برابر اين مردم را راضي کردن، طولاني کردن، مجوّز بيجهت دادن، اينها وجهي ندارد.
دعا متمّم قضيه است، از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال کردند که چرا دعاي من مستجاب نميشود؟ فرمود اين از غرر روايات ماست که ائمه(عليهم السلام) فرمودند، فرمود: «لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون» شما چه کسي را ميخواهيد؟ يا از کسي چيزي ميخواهيد که او را نميشناسيد. «لِأَنَّكُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُون»،[14] اين اصل اوّل. پس اصل اوّل اين است که رشاء و ارتشاء و بيکاري و کمکاري و باندبازي و رانتخواري و اينها ممنوع است.
اصل دوم اين است که در همان خطبه نوراني فرمود: يک عده جامه دين را به عکس در بر کردند: «لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبا»؛[15] «فَرو»؛ يعني پوستين. پوستين را اگر وارونه آدم بپوشد که مشکل آدم را حلّ نميکند، آدم را حفظ نميکند. فرمود اينها دين را وارونه کردند. اين را آنجا فرمود. اين همان طوري که قرآن «يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[16] بيانات نوراني ائمه و اهل بيت(عليهم السلام) و پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) ائمه(عليهم السلام) فاطمه زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) همين طور است که «يفسّر» کلامشان «بعضه بعضا».[17] فرمود ما يک امر به معروف داريم يک نهي از منکر داريم اينها جزء ارکان ديناند. اما اينها آمدند امر به منکر کردند نهي از معروف، چرا؟ براي اينکه امر به معروف و نهي از منکر چند گونه است؛ هم قولي است هم فعلي. ما اگر بخواهيم بچههايمان را در داخله منزل امر به معروف بکنيم نهي از منکر بکنيم بهترين راه اين است که اوّل وقت نماز خودمان را بخوانيم. حرف کسي را هم نزنيم بيجا هم حرف نزنيم. بيخود هم نخنديم بيخود هم گريه نکنيم. اينها تربيت عادي است حالا مسائل علمي و عميق را که آدم براي بچهها نقل نميکند. بيخود حرف نميزند و بدِ کسي را نميخواهد. اينها که مطالب علمي نيست تا بگوييم بچهها نميفهمند. هميشه خير مردم را بخواهيم، هميشه خوبي مردم را بخواهيم اگر مشکلي هم هست با خود آنها در ميان بگذاريم و حلّ کنيم. ما در داخله منزل در محيط کار در محيط جامعه موظّف هستيم به امر به معروف و نهي از منکر. بهترين راه امر به معروف همان امر به معروف فعلي است نهي از منکر فعلي است. آدم وقتي که کار خوب ميکند امر به معروف است. فرمود اينها امر به منکر ميکنند نهي از معروف، چطور؟ براي اينکه اين کسي که بيراهه ميرود و راهِ کسي را ميبندد دو تا منکر است؛ اين کسي که قدرت دست اوست، اين کسي که حالا سمتي دارد، اين بيراهه ميرود منکر، راه ديگران را ميبندد منکر؛ اين عملاً امر به منکر ميکند. عدهاي هم ميگويند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾،[18] ببينيد اين يک خط است؛ اما چقدر محتوا دارد! فرمود: «فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه»؛ اينها روش باطلانه داشتند مردم هم به اينها اقتدا کردند. اين شده امر به منکر و نهي از معروف، مردم هم به دنبال اينها راه افتادند. آن شده رشوه و خيانت، مردم هم به دنبال آنها راه افتادند، طولي نکشيد که اين حکومت سقوط کرد. اما اگر ـ خداي ناکرده ـ اين حکومت آسيب ببيند همه ما مسئول هستيم. اين به آساني به دست نيامده شما ميدانيد به جايي رسيد که صريحاً هيچ باکي نبود که نام کوروش و امثال کوروش را بر پيغمبر مقدم داشتند؛ اين تاريخ هجري، چه شمسي چه قمري، اوّل از اسناد رسمي رخت بربست بعد از فرهنگ عمومي. من يک روز رفتم قبرستان براي زيارت قبور؛ آن روزها کسي را مجبور نميکردند که شما لوح قبر مردههايتان را با تاريخ شاهنشايي بنويسيد اسناد رسمي، چکها، قبالهها اينها را اجبار ميکردند که با تاريخ شاهنشاهي بنويسيد دو هزار و پانصد و فلان. هيچ کسي را مجبور نکردند که شما نام پيغمبر را بگذاريد کنار و نام کوروش باشد؛ ولي فرهنگ اين گونه شد. از آن وضع باطل صد درصد «بيّن الغي» به اين صورت درآمديم که حافظان قرآن داريم، حافظان نهج البلاغه داريم؛ شهدا داريم، شهداي حرم داريم. اين کشور استقلال پيدا کرد.
مگر براي ايران کسي حساب باز ميکرد؟ ايران را ايرانستان کرده بودند تقسيم کرده بودند بعد از فرار پهلوي. شما که يادتان نيست، قبلاً در پمپ بنزينها، تابلوي رسمي اين بود. ايران مستحضريد که متأسفانه نگذاشتند که روي پاي خود بايستد، به نفت و اينها تکيه ميکرد و مهمترين سرمايهاش همين نفت بود. اين نفت را هم اجازه نميدادند که به عنوان حق مسلّم وزيري داشته باشد، وزارتخانهاي داشته باشد، مجلس حساب بکند، مجلس استيضاح بکند، مجلس سؤال کند، اجازه نميدادند فقط در حد يک شرکت بود؛ مثل شرکت بيسکويت يا شرکت سوهان! ما قبل از انقلاب براي نفت وزارتخانه نداشتيم؛ چون حسابش مستقيماً به دست ديگران بود. يک شرکت بود نه وزرات نفت. در تمام اين پمپ بنزينها نوشته بود شرکت نفت ايران و انگليس! يک حق الزحمهاي به ما ميدادند يا حق استخراجي يا حق سرزميني به ما ميدادند. ما اجير اينها بوديم؛ اين درباره نفت.
بعد زمان ملّي شدن صنعت نفت، باز هم به آن صورت شد، وقتي که انگليسيها را بيرون کردند، شده شرکت ملّي نفت ايران؛ تازه شرکت بود. الآن به اين صورت رسيد، ايران شده آقاي خود. در عين حال که به شرق و غرب احترام ميکند ميگويد نه شرقي و نه غربي. با ادب زندگي ميکند آنها گاهي ممکن است بيادبي بکنند، ولي ايران به هر حال باادب زندگي ميکند.
ما بارها عرض کرديم که الآن ما يک فردوسي کم داريم جاي فردوسي خالي است؛ ما بعد از اين جنگ ده ساله، نه هشت ساله؛ دو سال که جنگ داخلي بود، مرتّب يا 72 نفر را از ما گرفتند، انفجار يا نخستوزيري را، رئيسجمهوري را، دادگاه انقلاب را يا ترور عزيزان ما در کوي و برزن بود؛ دو سال که جنگ داخلي بود. دو سال خورد بود، نه زد و خورد. اين زد و خورد برای هشت سال بود. حالا بعد از پيروزي اين ده سال، يک کاري ايران کرد؛ يعني امام در درجه اوّل، مسئولين، مسئولين نظامي و شما عزيزان حوزه و دانشگاه، فرد فرد مردم ايران کاري کردند که در تمام کره زمين اين کار بيسابقه است؛ منتها درک اين کار مشکل است، نداشتن يک گوينده و حماسهسرايي مثل فردوسي مشکل است. شما بايد يادتان باشد به هر وسيلهاي بود امام اين قطعنامه را پذيرفت، آنها همه اصرار کردند يعني تمام خارجيها شرق و غرب که ايران قطعنامه را قبول بکند؛ ايشان قطعنامه را قبول کردند. وقتي قطعنامه را قبول کردند اين همه عزيزان ما از ارتشي و سپاهي و نيروي مردمي و اينها از جبهه آمدند بيرون، جبهه خالي شد. همين صدام(عليه من الرحمن ما يستحق) اين منافقين را که زير بال و پر خود داشت، اينها را در عمليات «مرصاد» تحريک کرد بکُش بکُش شروع شد، بخشي از خاک ايران را اينها تصاحب کردند؛ چه موقع؟ بعد از اينکه قطعنامه قبول شد و همه عزيزان جبهه را ترک کردند. استاندار وقت در جنوب ميگفت اگر عصر امروز نياييد پيام راديويي او اين بود صبح فردا دير است. اينها آمدند در خاک ايران. حالا عزيزان ما همه خسته از جبهه برگشتند، از اسلحه دست کشيدند. اين نيرنگ را صدام به وسيله همين منافقين به کار گرفت.
خدا غريق رحمت کند رزمندههاي آن روز مخصوصاً عزيزمان صياد شيرازي را! که به هر حال به عمليات مرصاد خاتمه داد، شد! ده سال ما از اينها آسيب ديديم، حالا هزار روستا خراب شد، يازده استان ويران شد، هزارها نفر شهيد شدند، هنوز هم که هنوز است، عزيزان ما در بستر قطع نخاعياند که آدم وقتي اينها را ميبيند واقعاً خجالت ميکشد؛ هستند. خدا صدام را گرفت، او به کويت حمله کرد به عنوان اينکه يکي از استانهاي ماست؛ چون ديگر جنگ کرده بود و آماده بود و خوي وحشيت در او بود. من آن روز مکه بودم ديدم روزنامهها نوشتند که امير کويت دست از عباي مطلّا درآورد و دستمال درآورد و نزد همين غربيها گريه کرد و به اينها وعده داد بياييد مرا نجات بدهيد بخشي از نفت هم برای شما. اينها به طمع نفت از غرب، لشکرکشي کردند بيايند صدام را بيرون کنند که بهرهاي از کويت ببرند تا اينجايش را همه ما ميدانيم؛ اما همه اينها گفتند براي اينکه ما هزينه کمتري بدهيم، شما که از صدام آسيب فراوان ديديد چهار تا گلوله هم شما از شرق به غرب بزنيد؛ نه مسئولين حاضر شدند نه شما مردم. اين را به حساب چه ميآوريد؟ جز آن است که ما شاگرد قرآن هستيم؛ خدا در قرآن فرمود امضا کرديد پاي امضاي خود بايستيد! ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾.[19] در قرآن سوره مبارکه «توبه» فرمود: شما با مشرکين تعهّد سپرديد بسيار خب! مشرکاند بالاخره، ولي امضا کرديد؛ تا اينها نقض نکردند شما نقض نکنيد. حالا همه مسئولين ما و مردم ما و عزيزان ما در ايران، ميگفتند شما به طمع نفت آمديد با او جنگ داريد به ما چه مربوط؟ ما قطعنامه را قبول کرديم. اين شرف را شما در بين اين هفت ميليارد مردم روی زمين کجا ميبينيد؟ منتها ما يک فردوسي نداريم. ما گريه بلديم نوحه بلديم سينهزدن بلديم، ناله کردن بلديم، اين کار، کار خوبي است؛ اما بخشي از کار است، ما يک فردوسي ميخواهيم. فردوسي ميخواهيم که اين شرف را جهاني کند که ما کاري کرديم، ما اين حقوق بشر را، ما اين روابط بينالملل را، اين را ما امضا کرديم ما اين کار را کرديم و ديگري اين کار را نميتواند بکند و نکرده است. هر کس بود چهار تا گلوله هم از طرف شرق به هر حال به صدام ميزد. اين مکتب است. اين مکتب به وسيله همين امام(رضوان الله عليه) و شما مردم و شهدا به پا شده. اگر ـ خداي ناکرده ـ حوزه، آن رسالت والا و بالاي خودش را حفظ نکند، دانشگاه آن رسالت خودش را حفظ نکند، مردم آن رسالتشان را حفظ نکنند، ـ خداي ناکرده ـ مسئولين کساني که دست اندرکارند يا اختلاسي يا نجومي يا روميزي يا زيرميزي؛ آقايان شکست قطعي يعني قطعي است! شما از علي صادقتر چه کسي را ميبينيد؟ فرمود اين ميرود. نگوييد ما يک رهبر خوب داريم. اگر ـ خداي ناکرده ـ خيانت، رشوه، اين بانکهاي ربوي باشد، فرمود اين هم ميرود. بناي ما بر اين نيست که با علم غيب حکومت کنيم. اگر بنا بود بله، ما ميتوانستيم چهار تا کار بکنيم؛ اما وظيفه ما اين نيست، مسئوليت ما اين نيست. مردم را با علم غيب که نميشود اداره کرد با همين قواعد ظاهري اسلام ميشود حفظ کرد.
فرمود: «فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ»، چه موقع ميشود که ربا برطرف بشود، رشوه برطرف بشود، کمفروشي برطرف بشود، قاچاق برطرف بشود؟ حرام يعني حرام! اگر ـ خداي ناکرده ـ مرگ پوسيدن بود، بعد از مگر خبري نبود ـ معاذالله ـ اما مرگ از پوست به درآمدن است؛ تمام خطرها برای بعد از مرگ است. اين است که قرآن دارد «عقل، عقل، عقل»؛ براي اينکه آدمي که بفهمد مردن از پوست به درآمدن است نه پوسيدن، ميگويد من چه کار کنم؟ آنجا رسوا ميشوم! با مار و عقرب آدم چه کار کنم؟ خدا نکند ما برويم و ببينيم که در آن جهنم چه خبر است؟ ولي به قول حافظ: «اين قدر هست که بانگ جرسي ميآيد».[20]
شما اين آيه را ببينيد، اين آيه براي ما حجت است؛ فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾;[21] هيزم جهنم خود ظالم است که گُر ميگيرد. حالا ما برنخورديم به آيهاي که خدا در قرآن بفرمايد که ما از جنگل هيزم ميآوريم. حالا خدا کند که نرويم و نبينيم آن هيزمها را، ولي اين قدر را که ميفهميم. در سوره مبارکه «جن» فرمود: خود ظالم گُر ميگيرد هيزم جهنم است: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا﴾.
عصر، عصر قرآن است، حفظ قرآن است، بحث قرآن است، نشر قرآن است. اين است که فرمود ديوانه است! عاقل نيستند! همين کتاب شريف تحف العقول دارد: مردي از همين نصاراي نجران با لباسهاي تميز وارد مدينه شد، يکي از عربهاي ساده گفت: «مَا أَعْقَلَ هَذَا»؛ خيال کرد که اين متمدّن است! چقدر عاقل است؟ در همين کتاب شريف آمده، وجود مبارک پيامبر(عليه و علي آله آلاف التّحية و الثّناء) فرمود: «مَه»! «إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ»؛ چرا ميگويي او عاقل است، متمدّن است؟ آنکه موحد است او عاقل است نه اينکه تر و تميز لباس ميپوشد. «مَه»، اين حرف را نزن، «إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللَّهَ».[22] اگر ـ خداي ناکرده ـ انسان ميپوسيد، بله؛ اما از پوست به درميآيد و پوست او را ميکَنند. يک زندگي عادي حلال براي ما کافي است.
اين دهه، دهه پربرکت است؛ تبريک گفتن سرجايش محفوظ است، گل دادن محفوظ است، لباس نو و اينها خوب است؛ اما اساس کار ما اين است که اگر مسئولين، اگر مردم، اگر خود ما، اگر هر کسي کاري از دست او برميآيد بخواهد شرف او، دين او، دنياي او، آخرت او حفظ باشد، همين يک سطر است که نه بيراهه برويم، نه راه کسي را ببنديم. همين دو جمله نوراني حضرت امير که فرمود: «فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْه»؛ ما عملاً داريم نهي از معروف ميکنيم، عملاً دارم امر به منکر ميکنيم. يک عده هم ميگويند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾.[23] اميدواريم ذات اقدس الهي آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت ماست به فرد فرد شما بزرگواران، عزيزان، دانشمندان حوزه و دانشگاه، برادران و خواهران ايماني مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل که سالروز ورود اين بزرگوار به ايران اسلامي است و روح مطهّر شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطر سلفي و تکفيري و داعشي را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
اقتصاد مملکت و ايمان مملکت و حجاب و عفاف مملکت و عزت و شکوه مملکت را در سايه قرآن و عترت حفظ بفرما!
مسئله اقتصاد و ازدواج جوانها را به برکت قرآن و عترت تأمين بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
و اين دعا را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . تمام نهج البلاغة، ص775.
[2]. شفا، طبيعيات، ابن سينا، ج1، فصلهای 10، 11، 12 (زمان)، ص 166 ـ 148 (انتشارات مکتبة آية الله مرعشی نجفی، قم، 1406 هـ ق).
[3]. سوره قمر، آيه19؛ ﴿في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِر﴾.
[4]. تحف العقول، ص482.
[6]. جواهر الکلام ، ج13، ص35.
[8]. وسائل الشيعة، ج27، ص232.
[9]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص244.
[10]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.
[12]. سوره يوسف، آيه3.
[13] . سوره نحل، آيه26.
[15]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه108.
[16]. الكشاف, ج2, ص430؛ کامل بهايي(طبري)، ص390.
[17]. جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج26، ص67؛ «أن کلامهم عليهم السلام جميعا بمنزلة کلام واحد، يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً».
[18]. سوره أحزاب، آيه67.
[19]. سوره توبه, آيه7.
[20]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قدر هست که بانگ جرسي ميآيد».
[21]. سوره جن، آيه15.