جلسه درس اخلاق (1396/10/28)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم (محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما بزرگواران، علما، فضلاي حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. حضور امام جمعه محترم تبريز را ارج مينهيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه شما آنچه خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت شماست، مرحمت کند.
در شرح نهج البلاغه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به نامه76 و 77 رسيديم. اين نامهها گاهي مفصّل و چند سطري است، گاهي در حد دو سطر يا سه سطر است. بعضي از نامهها را مرحوم سيد رضي کاملاً نقل ميکند برخي از نامهها را تقطيع ميکند، گزينش دارد. نامه 76 را به عبدالله بن عباس مرقوم فرمودند. يکي از استانهاي رسمي حکومت حضرت امير(سلام الله عليه) از اهواز و بصره و کرمان شروع و ختم ميشد، اين مجموعه يک استان بود؛ چه اينکه آذربايجان هم يک استان بود. بخش اصفهان و کاشان و اين محدوده وسيع هم يک استان بود. وجود مبارک حضرت امير خاورميانه را با اين حکومت اداره ميکردند. عبدالله بن عباس را استاندار بصره قرار دادند که اهواز و کرمان و بصره زير تدبير و فرمانروايي عبدالله بن عباس بود. اين مضمون، مشترک است براي دستورهاي مشترک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه). اين نامه تقريباً چهار سطر است که سه سطر آن تقريباً در نهج البلاغه آمده يا دو سطر يا يک سطر هم تخفيف شده و نيامده است. نامههاي اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) دو قسم است: يک قسم نامههايي که قبل از خلافت مرقوم ميفرمودند؛ قسم ديگر نامههايي که بعد از خلافت بود. آن نامههايي که قبل از خلافت مرقوم ميفرمودند، مينوشتند: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيّ بن أبِيطَالِب إِلي فلان». اما نامههايي که بعد از حکومت ظاهري مرقوم ميفرمودند اين بود: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّ بن أبِيطَالِب إلي فلان»، اين لقب پرافتخار اميرالمؤمنين را تا آن روز اظهار نميکردند، بعد از حکومت ظاهري اظهار کردند؛ گرچه حضرت براي هميشه امير مؤمنان بود.
در اين نامه76 يکي دو سطر را سيد رضي نقل نکرده است؛ وقتي که او را استاندار بصره قرار داد، مرقوم فرمود: «أُوصيكَ بِتَقْوَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، اين در نهج البلاغه نيست «وَ الْعَدْلِ عَلی مَنْ وَلَّاكَ اللَّهُ أَمْرَهُ»؛ تو را سفارش ميکنم به تقواي الهي و اينکه در قلمرو ولايت و حکومت خود عدل را رعايت کني. آنچه در نهج البلاغه آمده است اين است: «سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ»؛ جامعه را با گشادهرويي بپذير؛ خواه در محکمه تو بيايند، خواه تو در جامعه حضور پيدا کني به محکمه و مجالس آنها بروي، در هر سه حال «سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ»؛ در همه امور گشادهروي باش. مردم يا پيشنهاد حق دارند که بايد انجام بدهي، يا مشکلي دارند که مقدور نيست، بايد عذرخواهي کني، ولي با گشادهرويي جامعه را تلّقي بکن؛ هم در مجالس خصوصي، هم در محاکم سياسي، هم در محاکم قضايي و داوري. «سَعِ النَّاسَ بِوَجْهِكَ وَ مَجْلِسِكَ وَ حُكْمِكَ»، اين فراز اوّل.
بعد از اينکه فرمود: «أُوصيكَ بِتَقْوَی اللَّهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ وَ الْعَدْلِ عَلی مَنْ وَلَّاكَ». بعد فرمود: «وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوی»؛ مبادا با اين غدّه بدخيم کنار بيايي! اين «هوي» از هر دشمني بدتر است، دشمن بيرون به هر حال از آدم جان ميخواهد، کاري ديگر نيست؛ يا زمين و معدن ميخواهد، ديگر کاري ديگر نيست؛ اما اينکه حضرت فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛[1] فرمود: بدترين دشمن، دشمن دروني است؛ براي اينکه او که از ما خانه و زمين و زندگي نميخواهد، از ما آبرو و دين ميخواهد، اوّل دين، بعد آبرو! حالا اگر ـ معاذالله ـ کسي را بيدين کرد و کافر کرد، مگر رها ميکند؟ تا آبروي او را نريزد رها نميکند. اينکه در بخشهايي از نهج البلاغه آمده است که دنيا و غرور دنيا «وبي,[2] موبي,[3] أوبي» است که مکرّر به عرض شما رسيد، اين چند کلمه در نهج البلاغه آمده است. فرمود: دنيا يک سرزمين و يک مزرعه سبز دلپذير وباخيز است. اين وبا با بيماريهاي ديگر فرق ميکند؛ اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ به بيماري بدخيم مبتلا شد، ـ إنشاءالله ـ خدا شفا عطا کند، ولي به هر حال ميميرد؛ اما وبا تنها مرگ نيست، يک بيماري آبروبري است؛ انسان نه در بيمارستان آبرو دارد، نه در منزل آبرو دارد، بالا و پايين تاس و لگن! تاس و لگن! فرمود اين «أوبی، موبي، وبي» است اين تا آبرو را نبرده رها نميکند. تنها اين نيست که آدم را کافر بکند و رها بکند. حال ـ معاذالله ـ کسي را کافر کرده، مگر رها ميکند؟ لذا فرمود اين جهاد اکبر است و «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛ فرمود: بدترين دشمن اين دشمن دروني و هوس و هوي است و مبارزه با او هم مبارزه جهاد کبير يا جهاد اکبر است. جوانان عزيز بدانند که اين مسئله فضاي حقيقي، نه فضاي مجازي! بارها به عرض شما رسيد! سيم حقيقت نيست تا بيسيم بشود مجاز! اين چهره شيشه تلويزيون حقيقت نيست تا بيشيشه بشود مجاز. هر جا انديشه و فکر و نظر و اينها منتقل ميشود فضا، فضاي حقيقي است. اين فضاي حقيقي را شما بايد مديريت بکنيد هر چيزي ديديد به درد شما نميخورد نگاه نکنيد، اين جز آبروبري کاري ندارد. دشمن هم در همين سطح است. فرمود اين کار را انجام بدهيد، «وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوی»، «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛ ولي اينکه تا «وبيء، موبي» تا انسان را به آن مزرعه وباخيز نبرد رها نميکند.
آنکه ما را آفريد، ميداند که اين بدن چه ميخواهد و اينها خليفه هماناند سخنگوي هماناند، يک کلمه از خود نگفته و نميگويند. اين تنها درباره قرآن کريم نيست که بفرمايد: ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[4] آنچه مربوط به دين است در سه بخش: بخش قرآن؛ بخش حديث قدسي؛ بخش روايات احکامي. حالا مسائل عادي حرفي ديگر است، ولي آنچه به دين برميگردد، «من الله» است و لاغير!
فرمود: «وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوی فَإِنَّهُ يَصُدُّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ». حيف است که آدم عمر را به اين چيزها بفروشد. عزيزان! ما يک مولود ابدي هستيم. اين کتاب اي کاش هر شب به ما دستور ميدادند ما قرآن به سر بکنيم! از بس اين کتاب شيرين است! اين کتاب يعني قرآن به ما ميگويد انسان! شما مرگ را ميميرانيد نه بميريد. زير آسمان کسي اين حرف را زده؟ در اين هفت ميليارد اين حرف را ما از کسي شنيديم که ما مرگ را ميميرانيم نه بميريم؟ مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن؟ ما هستيم که هستيم که هستيم که هستيم! ما يک موجود ابدي هستيم، آن وقت ابد را آدم خراب بکند، راهي براي درمان ندارد. اين را نگاه بکن، آن را نگاه بکن، اين نامحرم را نگاه بکن، آن نامحرم را نگاه بکن! تعبير قرآن اين نيست که «کلّ نفس يذوقها الموت»؛ هر کسي را مرگ ميچشد! فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[5] هر کسي مرگ را ميچشد. الآن شربتي يک استکان چايي، يک ليوان آبي حضور شما آوردند، شما ميل کرديد، شما ذائق هستيد و آن مذوق، شما آن را هضم کرديد يا آن شما را هضم کرد؟ شما اين شربت و اين چای و آب را هضم ميکنيد هر ذائقي مذوق خود را هضم ميکند. فرمود مرگ را شما ميچشيد و هضم ميکنيد مرگ را ميميرانيد. اگر اين آيه را وجود مبارک سيّدالشّهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا معنا کرد، به همين مناسبت است. در همان بحبوحه تيرهاي فراوان، سيّدالشهداء فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ»؛ فرمود: ياران کريم من! کمي بردبار باشيد، «مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛[6] مرگ پلي است زير پاي شما. مرگ چيزي نيست که شما را خفه کند، شما مرگ را خفه ميکنيد. مگر «الله»، ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾[7] نيست؟ آنکه مرگ را آفريد به ما فرمود شما مرگ را ميميرانيد مرگ را که غير از خدا کسي خلق نکرد، ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾، ﴿يُحْيي وَ يُميتُ﴾، فرمود او مذوق شماست شما ذائق هستيد. سالار شهيدان(سلام الله عليه) در روز عاشورا فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ»؛[8] مرگ پلي است زير پاي شما، شما روي اين مرگ پا ميگذاريد و ميرويد آن طرف که بهشتِ ابد است. مبادا ـ خداي ناکرده ـ اين فضای آلوده به فضاي حقيقي حقيقت را از ما بگيرد!
فرمود: «وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوی» اين «هوي» کاري به زمين و معدن نفت و گاز و اينها ندارد. اين در درجه اوّل دين، در درجه دوم آبرو. وقتي آدم را گرفت، انسان ميشود تفاله؛ آن وقت تقاضاي مرگ ميکند. فرمود: « وَ إِيَّاكَ وَ الْهَوی فَإِنَّهُ يَصُدُّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ»، «وَ إِيَّاكَ وَ الإِحَنَ» اين در نهج البلاغه نيست. «إحَنْ» جمع «إحْنَة» است، «إحْنَة» با «الف» و «حاء»؛ يعني کينه. فرمود: کينه کسي را در دل نداشته باش! اگر خلاف کرد، امر به معروف و نهي از منکر براي همين است. اين کينه يک بيماري است در درون خود آدم، جلوي سعادتِ آدم را ميگيرد. اگر کسي بد کرد، ما موظفيم امر به معروف کنيم نهي از منکر کنيم، بعد او را به ذات اقدس الهي رها کنيم.
فرمود: «وَ إِيَّاكَ وَ الإِحَنَ فَإِنَّهَا تُميتُ الْقَلْبَ وَ الْحَقَّ»؛ حق را در درون شما ذبح ميکند از بين ميبرد؛ همان طوري که باطل «يموت بترک ذکره»، حق هم «يموت بترک ذکره»؛ البته در دستگاه الهي موجود است، ساليان متمادي بود که قبر مطهّر اميرالمؤمنين مخفي بود، ساليان متمادي! اينکه در عصر عاشورا دامن آن بچه که آتش گرفته بود، يک عربي خاموش کرد اين بچه احساس کرد او نسبت به اين محبتي کرد، از اين عرب سؤال کرد راه نجف کجاست؟ اين گفت، چون نجف بياباني بود اطراف کوفه، جايي نبود، آن را ميگفتند «غَرِي». اين بزرگاني که در نجف تربيت شدند حوزه علميه نجف، اينها شناسنامههايشان «غَروي» است، آن سرزمين را ميگويند سرزمين «غَرِي». اينها منسوب به آن سرزميناند ميشوند غروي. گفت با نجف چه کار داري؟ آنجا يک بيابان است! گفت تو ما را نميشناسي، ما بچههاي علي بن ابيطالب هستيم، قبر جدّ ما آنجاست، ما را به قبر جدّمان راهنمايي کنيد! قبر علي(عليه السلام) آن زمان تا آن وقت هم مخفي بود، بعدها هم مخفي بود. شما ميبينيد وقتي اربعين شد بيست ميليون در آن سرزمين هستند، اين خداست! کسي که اين را راهاندازي نکرده است. فرمود ما حافظ هستيم: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ﴾؛[9] قرآن را اهل بيت را؛ اهل بيت را قرآن را که باهماند. شما در کجاي دنيا ديديد اين طور شيفتهوار عدهاي بروند و عدهاي هم شيفتهوار از اينها پذيرايي کنند؟! تا آنجا که مقدور ماست اين است که تسليم باطل نشويم.
فرمود: «وَ إِيَّاكَ وَ الإِحَنَ فَإِنَّهَا تُميتُ الْقَلْبَ وَ الْحَقَّ»؛ «إحَن» جمع إحنة است، «إحنة»؛ يعني حقد و کينه. بعد فرمود: «إياکَ وَ الْغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ». ببينيد آدمي که ـ خداي ناکرده ـ سبکمغز است کارهاي سبک انجام ميدهد. حضرت در اين نامه فرمود انسانِ غضبان و انسان عصباني، سبکبال است، بيجا پرواز ميکند، وقتي پرواز کرد، او که پرنده نيست سقوط ميکند. فرمود اين طيرهاي از شيطان است، اين تشؤّم است، اين فال بد شيطنت است، مبادا عصباني بشويد.
بعد فرمود: «وَ اعْلَمْ أَنَّمَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ»؛ هر چه را که ما به عنوان عبادت است، کار خير است «قربةً إلي الله» انجام ميدهيم، از آتش گناه و فتنه و اختلاف و مانند آن ما را نجات ميدهد. «وَ اعْلَمْ أَنَّمَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ»؛ مثل اينکه بفرمايد هر چه تو را به علم نزديکتر بکند، از جهل دور ميکند؛ به حق نزديکتر بکند از باطل دور ميکند؛ به عدل نزديک بکند از ظلم دور ميکند. «وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ النَّار»؛ هر کاري که به نام گناه است به آتش نزديک است. ما شنيديم جهنمي هست، خدا نکند که ببينيم! شنيديم آتشي هست خدا نکند ببينيم؛ اما اين را ما نشنيديم که جايي در قرآن که خدا بفرمايد ما از جنگل هيزم ميآوريم! فرمود هيزم جهنم خود افراد ظالماند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾،[10] «حطب»؛ يعني هيزم. خود اين شخص ظالم گُر ميگيرد سر تا پايش. ما که از اسرار عالم خبر نداريم، از قيامت خبر نداريم اميدواريم آنها را هم نبينيم، حالا ممکن است از جاهايي هم هيزم بياورند؛ اما آنکه ما در قرآن سراغ داريم همين است که هيزم جهنم خود ظالم است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾؛ قاسط از قَسط است، «قَسط»؛ يعني ظلم و جور. اينها که قاسطين و مارقين و ناکثين بودند در زمان حکومت حضرت امير؛ يعني ظالمين. فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، در سوره مبارکه «فجر» هم دارد که ما دستور ميدهيم، جهنم را بياورند. ما تا حال از جهنم به عنوان يک جاي غير منقول تلّقي ميکنيم؛ حالا آن هم هست ممکن است ما دليلي بر نفي آن نداريم. اين قدر اسرار عالم در قيامت هست که ما خبر نداريم؛ ولي «اين قدر هست که بانگ جرسي ميآيد»،[11] ما جهنم منقول را از سوره مبارکه «فجر» خبر داريم، فرمود: ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾؛[12] جهنم را کشان کشان ميآورند. اين جهنم کيست؟ کدام جامعهاند؟ کدام افرادند؟ چه اشخاصياند؟ جهنم آيا منحصر در منقول است يا غير منقول هم داريم؟ اين آيه سوره «فجر» که ميگويد جهنم منقول هم داريم. هيزم جهنم هم در سوره «جن» دارد که خود ظالميناند. اين خطر را ما چه بکنيم؟
بعد در پايانش فرمود: «وَ اذْكُرِ اللَّهَ كَثيراً وَ لَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلينَ»؛ مبادا غفلت کني، هميشه به نام خدا باش! البته ذکر زباني خيلي کمک ميکند. اما خدا مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) را غريق رحمت کند! اين حديث نوراني را ايشان در بحار نقل کرده که يک وقت کسي جايي نشسته، فوراً گناهي که مثلاً بيست سال قبل يا سي سال قبل در جواني يک جا کرده به يادش ميآيد! اين را بايد بداند که عنايت الهي است، خدا او را متذکر کرده که اين گناه را در بيست سال قبل انجام دادي بگو: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَة»، بگو «يا الله»! چرا نگوييم «يا الله»؟ حالا که به يادمان آمده چرا نگوييم «يا الله»؟ فرمود اين يک نعمت الهي است. انسان در جواني يا غير جواني، يک حرف بدي زده، يک کار اشتباهي کرده، الآن که يک جا نشسته فوراً به يادش آمده که فلان کار را انجام داده، اين نعمت خداست که آدم بگويد خدايا ببخش! ما را ببخش! ديگري را ببخش! فرمود اين ياد گناه نعمتي است که ذات اقدس الهي بهره افراد کرده است. اين در نامه 76 بود که در نهج البلاغه تقريباً سه سطر است، در تمام نهج البلاغة مثلاً پنج سطر است.[13]
نامه 77 هم که آن را هم به عبدالله بن عباس نوشته در زمان حکومت خودش، آن هم تقريباً دو سطر است، آن نامه را هر چه بود سيد رضي نقل کرد؛ «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ يَقُولُونَ وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ يَجِدُوا عَنْهَا مَحِيصا»؛ اين دو سطر نامه 77 است. اصلاً ذات اقدس الهي کلام خود را که به نام قرآن است اين را ننوشته، اين را مثل کتابهاي معمولي تأليف نکرده، اين کتاب تجلّي اوست. اين بيان نوراني که فرمود: «لَقَدْ تَجَلَّي اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَا يُبْصِرُون»[14] گفت و گفت، اين لفظ خداست کلمهاي است که خدا تمام اين حروف را شخصاً ايجاد کرده است و ايجاد اين کلمات هم به تجلّي الهياست، فرمود خيليها متکلم را در کلامش نميبينند؛ البته يک عده هم ميبينند. قرآن را که ذات اقدس الهي فرستاد در کنار آن هم مفسّر معين به نام پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرستاد، فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؛[15] تو را به عنوان مفسّر، مبيّن، شارح، معلّم اين کتاب قرار داديم، يک؛ بعد هم فرمود: ﴿ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾[16] در سوره «حشر» فرمود هر چه پيغمبر گفت از طرف من است پيامبر هم فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي».[17] خدا مرحوم کاشف الغطاي بزرگ را غريق رحمت کند! که اين بزرگان دارند که قرآن بزرگتر از امام نيست اين چه مقامي براي امام معصوم است که هم از خطاي فکري مصون و معصوم است هم از خطيئه عملي معصوم و مصون است. اين فقيه نامآور تصريح ميکند که قرآن بالاتر از امام نيست گرچه امام موظف است قرآن را شرح کند، تفسير کند، ببوسد، بالاي سر بگذارد. فرمود امام موظّف است که حجرالاسود را ببوسد، امام موظّف است کعبه را احترام کند؛ اما معناي آن اين نيست که آن سنگ و گِل از اينها بالاتر است! همين کعبه را وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه دارد که خداي سبحان مردم را امتحان کرد «بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع»[18] امتحان کرده است. امام کجا کعبه کجا؟! امام عِدل قرآن کريم است، امام معصوم محض است. اين امام که معصوم است، اين امام محور دين است.
وجود مبارک حضرت امير فرمود که عبدالله بن عباس! ميروي با اين خوارج مباحثه ميکني که ديگر جنگي به وجود نيايد. با آيات قرآن اگر ميخواهي تمسک کني، چون قرآن مثل قانون اساسي است، «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِم»،[19] کليات را ميگويد. خدا پيغمبر را مفسّر اين قرآن قرار داد. نام من که در قرآن نيست، بگويي ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ﴾[20] اينها يک نحو ديگری توجيه ميکنند. کساني که ﴿يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾، يک نحو ديگر توجيه ميکند. ﴿رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً﴾، يک نحو ديگر توجيه ميکنند. تو يک نحوی ميگويي، آنها به نحو ديگری ميگويند. قرآن کلياتي دارد، نام من «بالصّراحه» که در قرآن نيست. با قرآن بخواهي با اينها گفتگو کني، چون اينها گفتند ـ معاذالله ـ «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»[21] مشکل حلّ نميشود. اينها را به گفته پيغمبر که مفسّر قرآن است، خود قرآن فرمود تو اي پيامبر مفسّر هستي. وقتي به سنّت آمدي؛ آن وقت ميبيني به صورت شفاف پيغمبر فرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»،[22] «يَا عَلِيُّ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي»؛[23] از اين که نميتوانند فرار کنند. شما بخواهي به ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ﴾ تمسک کني، اسم من که آنجا نيست. اينها هم که گوش نميدهند، گفتند: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ».
در اين نامه 77 فرمود: «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ» بگو کتاب خدا و سنّت پيغمبر، چون خود قرآن، پيغمبر را مفسّر قرار داد. حالا شما گفتيد: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»؛ اين آيه را چه ميکني که فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؟ تو مفسّر هستي، آن وقت چگونه ميگويند: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»؟ اگر خود «کتاب الله» ميگويد تنها مفسّر پيغمبر و اهل بيت هستند؛ آن وقت شما چگونه ميگويي: «حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ»؟ حضرت هم عبدالله بن عباس را فرمود برو با آنها مصاحبه بکن! درست است مدرک اصلي قرآن است؛ اما «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ»؛ احتمال چندين وجه ميدهد، کلّي است. شما هر چه بگوييد اين برای حضرت امير است که ﴿يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ﴾، آنها به نحو ديگر تفسير ميکنند؛ اما «تَقُولُ وَ يَقُولُونَ»؛ مرتب تو ميگويي و آنها ميگويند! به جايي نميرسيد. اين قبل از جريان جنگ با خوارج است. فرمود با اينها مصاحبه بکن، مناصحه بکن گفتگو بکن! بلکه جنگي پيش نيايد. «وَ لَكِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ»؛ احتجاج بکن به سنّت پيغمبر، صريح! مگر او نگفت: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»؟ مگر نگفت علي کسي است که «حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي»؟
خدا مرحوم خواجه نصير را غريق رحمت کند! در متن اين کشف المراد که مرحوم علامه شرح کرده، حرف خواجه همين حديث است که «مُخالِفُ عَليٍّ فَسَقَ و مُحارِبُهُ کَفَرَة»،[24] کسي که در عمل مخالفت ميکند، بله معصيت ميکند؛ اما کسي که دست به اسلحه ميبرد در برابر علي، کافر است، چون پيغمبر فرمود: «حَرْبُكَ حَرْبِي». اين «حَرْبُكَ حَرْبِي» يعني چه؟ مثل اينکه «اَلطَّوَافُ فِي البِيتِ صَلاةٌ»،[25] اين حاکم بر ادله طهارت است. «اَلطَّوَافُ فِي البِيتِ صَلاةٌ»، يعني چه؟ يعني همان طوري که «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»،[26] «لا طواف إلا بطهور». اين به اصطلاح حوزويان اين دليل حاکم بر آن دليل است به توسعه موضوع. حرب با پيغمبر چيست؟ کسي که با پيغمبر ميجنگد، اين مسلمان است و فاسق، يا کافر است؟ فرمود: «يَا عَلِيُّ حَرْبُكَ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي»، لذا مرحوم خواجه ميفرمايد: «مُخالِفُ عَليٍّ فَسَقَ»؛ اما «مُحارِبُهُ کَفَرَة»، فرمود ابن عباس! به آنها بگو صريحاً که پيغمبر نفرمود: علی! «حَرْبُكَ حَرْبِي»؟ صريحاً نفرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ»؟ اگر بخواهي به آيات قرآن تمسک بکني، چون آن کلّي است و مصاديقي دارد، تو حرفي ميزني، آنها يک حرف ميزنند، به جايي نميرسيد؛ اما وقتي به سنّت صريح پيغمبر استدلال بکني که آن حضرت(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثّناء) اين چنين فرموده است، اين زمينهاي ديگر براي فتنه بعدي نيست.
من مجدّداً مقدم همه شما را گرامي ميدارم. در جمع ما جوانهايي هستند، طلبههايي هستند، با يک اخلاصي آمدند، ما خدا را قَسم ميدهيم به حق پيغمبر و علي و فاطمه، به حق حسن و حسين و علي و محمد و جعفر و موسي و علي و محمد و علي و حسن و حجّت بالغه الهي(عليهم افضل صلوات المصلّين) که باران رحمت خود را نازل بکند!
اين کشور را گرفتار فقر و تنگدستي نکند!
تو را به صحف انبياي الهي، باران رحمت را بفرست!
تو را به خونهاي پاک شهدا، اين باران رحمت را بفرست!
تو را به ادعيه خالصانه اوليايت، باران رحمت را بفرست!
«اللهم أنزل علينا من المعصرات ثجّاجا»!
خدايا تو را به حق شهداي کربلا، به حق شهداي جنگ تحميلي، به حق شهداي سرجدا شده مدافعان حرم، خدايا! به حق علي اصغر و علي اکبر، اين دعاها را در حق همه مؤمنان مستجاب بفرما!
اين کشور وليّ عصر را، دولت و ملّت و مملکت را، رهبر را، مراجع را، امام را، احيا و اموات را، مشمول رحمت خاصّهات قرار بده!
اين نظام را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. مجموعة ورام، ج1، ص59.
2. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت376؛ «إِنَّ الْحَقَّ ثَقِيلٌ مَرِيءٌ وَ إِنَّ الْبَاطِلَ خَفِيفٌ وَبِيء».
3. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت367؛ «مَتَاعُ الدُّنيَا حُطَامٌ مُوبِیءٌ».
[4]. سوره نجم, آيه3.
[5]. سوره آل عمران، آيه185.
[6]. معاني الأخبار، ص289.
[7]. سوره ملک، آيه2.
[8]. معاني الأخبار، ص289.
[9]. سوره حجر، آيه9.
[10]. سوره جن، آيه15.
[11]. اشعار منتسب به حافظ، شماره11.
[12]. سوره فجر، آيه23.
[13] . تمام نهج البلاغة، ص743.
[14]. بحار الأنوار( ط ـ بيروت)، ج89، ص107.
[15]. سوره نحل، آيه44.
[16]. سوره حشر، آيه7.
[17]. دعائمالاسلام، ج1، ص28.
[18] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه192.
[19]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص241.
[20]. سوره مائده، آيه3.
[21]. نهج الحق، ص273.
[22]. الفصول المختاره، ص135.
[23]. الأمالی(للصدوق)، النص، ص561.
[24]. تجريد الاعتقاد(طوسی)، ج1، ص295؛ «[من خالف علياً أو حاربه] و مُحاربوا علي عليه السلام كَفَرَةٌ و مخالفوه فَسَقَة».
[25]. عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج2، ص372.
[26]. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص33.