جلسه درس اخلاق (1396/10/14)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بِهم نَتولّيٰ و مِن أعدائِهم نَتبرّءُ اِلي الله».
مقدم شما فضلا, دانشمندان حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران قرآني را گرامي ميداريم. حضور محترم امام جمعه همدان را ارج مينهيم و از همه طلّاب و دانشجويان و دانشمندان حوزه و دانشگاه حقشناسي ميكنيم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم به همه شما و علاقهمندان قرآن و عترت، علم صائب و عمل صالح مرحمت كند!
بحثهاي ما در شرح نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) به نامه هفتاد و چهارمين رسيد. قبل از اسلام، جاهليت گرفتار اختلاف و زد و خورد و دشمني و غارتگري بودند. اسلام، چندين كار براي اين جامعه كرد و نعمتهاي فراواني آورد; يكي از برجستهترين نعمتهايي كه ذات اقدس الهي نصيب امت اسلامي كرد، اين است كه آن اختلاف را به اتّحاد, آن شكاف را به وحدت, آن عداوت را به صداقت تبديل كرد. اين يك مصداق بارزي از ﴿يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[1] است. خداي سبحان سيّئه يك ملّت را با علوم وحياني و تبليغ انبيا(عليهم السلام) به حسنه تبديل ميكند. در نامه هفتاد و چهارم كه اين تاريخ را جناب هشام بن محمد بن صائب كلبي كه اين تقريباً معاصر امام دهم و يازدهم و اينها(عليهما السلام) بود، از قدماي اهل تاريخ است نقل كرد و مرحوم سيد رضي(رضوان الله تعالی عليه) از تاريخ جناب هشام بن محمد بن صائب كلبي نقل كرده است و آن اينكه بين قبيله يمن و رَبيعه، نزاع و خصومت كهنه ريشهداري بود. اسلام بين اينها الفتي ايجاد كرد، تا رسيد به اينكه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) تفاهمنامهاي, يك تعهد دوستی و صلح و صفايي مرقوم فرمود و طرفين هم امضا كردند. اين نامه را مرحوم سيد رضي نقل كرد و در تمام نهجالبلاغة هم همين نامه آمده، كم يا زياد نشده. برخي از نامهها را مرحوم سيد رضي انتخاب ميکند، میگويد مختار اين نامه؛ يعني نامهاي كه مثلاً دو صفحه است، ايشان در حدّ نيم صفحه يا يك صفحه نقل ميكند. اما اين نامه، چند سطری بيش نيست، يک توافقنامه است. همه اين نامه را مرحوم سيد رضي نقل كرد. بعد از اينكه در طليعه نامه دارد، «و نُقِل من خط هشام بن الكلبي» وجود مبارك حضرت امير اين چنين مرقوم فرمود: «هَذَا مَا اجْتَمَعَ عَلَيْهِ أَهْلُ الْيَمَنِ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا وَ رَبِيعَةُ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا»؛ يعني هم مردم شهرنشين, هم روستاييها؛ چه در قبيله يمن, چه در قبيله ربيعه. «بَدو»؛ يعني روستا. اين جملهاي كه در سوره مباركه «يوسف» است كه ﴿وَ جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ﴾؛[2] يعني از روستا. اينكه ميگوييم: «بَدواً ميگوييم»، اين درست نيست. اين ناقص واوی نيست، اين مهموز اللّام است؛ «بدئاً» است نه «بدواً». ابتداء، آخرش همزه است، بايد بگوييم «بدئاً» نه «بدواً». يا بايد بگوييم اوّل، يا بايد بگوييم ابتداء، يا اگر خواستيم اين كلمه را بگوييم, بگوييم: «بدئاً» نه «بدواً», «بَدو»؛ يعني روستا. اينكه در سوره مباركه «يوسف» آمده: ﴿وَ جَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ﴾؛ يعني از روستا. باديهنشين را ميگويند اهل بَدو.
حضرت فرمود شهرنشين و باديهنشين؛ چه در يمن, چه در ربيعه، اين دو قبيله همگان اتفاق كردند به اين شرايط, روي اين محورها؛ «حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا»؛ اينكه حَضارت، حَضارت يعني تمدّن, يعني شهرنشيني. «وَ رَبِيعَةُ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا»؛ هم شهرنشينانِ قبيله ربيعه, هم باديهنشينان قبيله ربيعه. بر چه چيزي اتفاق كردند؟ عنصر محوري اين اتفاق، «حبل الله» است و قرآن كريم. «أَنَّهُمْ عَلَی كِتَابِ اللَّهِ». وقتي ذات اقدس الهي درباره قرآن سخن ميگويد، فرمود قرآن را من نازل كردم، نه آن گونه كه باران را نازل كردم. باران را نازل كردم؛ يعني به زمين انداختم. قرآن را نازل كردم؛ يعني به زمين آويختم، نه انداختم. اين يك حبل متيني است كه يك طرفش به دست خداست، طرف ديگرش به دست جامعه بشري است؛ لذا فرمودند: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً﴾؛[3] اعتصام به حبل در وقتي سودمند است كه اين طناب، محكم باشد و ناگسستني اوّلاً و به جاي بلندِ مستحكم بسته باشد ثانياً و گرنه حبلِ انداخته گوشه مغازهاي، مشكل خودش را حلّ نميكند. قرآن آن گونه كه باران نازل شده است در ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ﴾،[4] نازل نشده. آن گونه كه طناب را آويخته ميكنند، نه انداخته، آن گونه نازل شده؛ لذا به ما دستور دادند: «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ»؛[5] بخوان و بالا برو! شما بزرگواراني كه قرآني هستيد؛ چه در حوزه علميه، چه در دانشگاه، چه در مناطق ديگر، عنايت داريد كه اين طنابِ خداست، يك طرفش به دست خداست و يك طرفش به دست شما. هر اندازه اين طناب را محكم بگيريد ـ إنشاءالله ـ بالا ميرويد، همه ما موظف هستيم اين چنين باشيم.
اين در اصل اسلام، اوّل به عنوان يك اصل رسمي بود. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در آن تفاهمنامه يمن و ربيعه، اين چنين مرقوم فرمود كه دست طرفين، همه به اين طناب است: «عَلَی كِتَابِ اللَّهِ». چه كارهايي ميكنند؟ چه تعهدي دارند؟ البته قرائت قرآن, تأمل در قرآن، اينها سر جايش محفوظ است؛ اما آنكه جامعه را از هر آشوبي نگه ميدارد اين است: «يَدْعُونَ إِلَيْهِ»؛ مردم را به قرآن دعوت ميكنند. «وَ يَأْمُرُونَ بِهِ»؛ يك وقت است تبليغ است, سخنراني است، يك وقت امر به معروف و نهي از منكر است؛ اينها دو مبحث فقهي كاملاً جداي از هم است. تبليغ, صبغه تعليم دارد كه ميخواهد عالِم بكند؛ اما امر به معروف، اين كاري به سخنراني و تعليم و تبليغ و ارشاد و موعظه ندارد، اين فرمان است. اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ خلافي دارد انجام ميدهد، يك برادر ايماني امر به معروف كرد و او اطاعت نكرد، آن شخص دو گناه؛ يعني دوتا معصيت كرد: يكي اينكه آن حكم خدا را انجام نداد؛ ديگر اينكه امر اين آقا را اطاعت نكرد. اينكه سخنراني نميكند، اينكه معلم نيست, اينكه مرشد نيست، اينکه واعظ نيست، اين آمر بالمعروف است. هيچ ارتباطي بين تبليغ, تعليم, ارشاد, موعظه, سخنراني و نصيحت با امر به معروف نيست. فرمود: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾[6] ولايت است. اگر پدري به پسر بگويد بلند شو نمازت را بخوان! اين پسر ـ معاذالله ـ نماز نخواند، اين دوتا گناه كرد: يكي ﴿فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ﴾[7] را اطاعت نكرد, ديگر اينکه امر پدر را اطاعت نكرد. امر به معروف چيز ديگر است، آنها چيز ديگر است.
لذا وجود مبارك حضرت امير در اين عهدنامه فرمود اينها اوّل محور اصليشان «كتاب الله» است; بعد مردم را تبليغ ميكنند, تدريس ميكنند, چه در حوزههايشان چه در دانشگاههايشان، مجامع علميشان، اين ميشود دعوت. بعد امر ميكنند به معروف, امر ميكنند به معارف قرآني که عمل بشود: «يَدْعُونَ إِلَيْهِ»، اين يك ماده؛ «وَ يَأْمُرُونَ بِهِ»، اين يك ماده ديگر كه مسئله امر به معروف از مسئله تبليغ, ارشاد, موعظه, سخنراني، كاملاً جداست.
«وَ يُجِيبُونَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ أَمَرَ بِهِ»؛ آنهايي كه قدرت دارند، شايستگي دارند، مسئوليت امر به معروف را دارند. ديگران كه در حدّ امر به معروف نيستند، اگر به اينها امر بشود، فوراً اجابت ميكنند. قرار آنها در اين تعهّد و توافق اين است كه نگويند «به تو چه»! حتماً «يُجِيبُونَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ أَمَرَ بِهِ»؛ اجابت ميكنند, اطاعت ميكنند، نگويند به تو چه! چون او پيام خدا را دارد ميرساند؛ يعني دستور ديني را ميرساند. «لَايَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً»؛ اينها مواد عهدنامه و توافقي است كه بين اينهاست. فرمود در اين كار غرضي ندارند؛ نه مستغرضاند، نه مستعيض؛ نه غرض مقام و سياست و اينها دارند، نه عوضي طلب ميكنند. «لَايَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً وَ لَايَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلًا»؛ اين كار را با چيزي تبديل نميكنند. اين يك كار سعادت دنيا و آخرت يك ملّت است، اين را با چه چيزي میخواهند تبديل كنند، هرگز اين كار را نميکنند؛ يعني اينها مواد تعّهد بين يمن و ربيعه است كه با خط نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اين توافق نوشته شده است.
ربيعه و يمن داخل آنها اين است؛ اما نسبت به نفوذيها, نسبت به بيگانهها, نسبت به دشمناني كه منتظرند نظام اسلامي آسيب ببيند، نسبت به آنها چگونه هستند؟ «وَ أَنَّهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ»؛ يك دستهاند، ديگر دو دست نيستند. اين را وجود مبارك پيغمبر(عليه و علی آله آلاف التحية و الثّناء) در جريان فتح مكه، در جريان سخنراني منا و مانند آن فرمود: مسلمانان «يَدٌ وَاحِدَةٌ»؛ يكدست و متّحدند نسبت به بيگانه.[8] بيگانه هم مستحضريد كه در كمين نشسته است كه اوّلاً اختلاف و آشوب و اينها ايجاد كند، بعد بر اينها مسلّط بشود. «وَ أَنَّهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَی مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ وَ تَرَكَهُ»؛ كسي بر خلاف دينشان بخواهد كاري انجام بدهد, بر خلاف استقلال, امنيت و آزادي آنها بخواهد انجام بدهد، يا اين را ترك كرده است، رها كرده است، اينها يد واحده هستند. هر كدام از اينها زير مجموعهاي دارد؛ آن اوّل زيرمجموعهاي داشت، اين دوم كه يد واحده هستند، مستقلاند، بيگانه را طرد ميکنند زير مجموعهای داشت. سوم: «أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ»؛ كمك يكديگرند. اگر وام ميخواهند، قرضالحسنه ميدهند؛ نيازهاي ديگر دارند، مبادرت ميکنند؛ بيماري دارند، درمان ميكنند. «دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ»؛ صداي آنها يكي است، مكتبشان يكي است, هدفشان يكي است. جامعه توحيدي اين چنين فكر ميكند. اين موادّي است كه بايد تعهّد كنند. بر اساس اين مواد حضرت مرقوم فرمود که تا آخر ايستادهاند: «لَايَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ».
حالا يك وقت است كه كسي از همين قبيله ربيعه، چهار قسم يا بيشتر فرض دارد؛ خود يمنيها اگر با هم اختلاف كردند, ربيعهايها با هم اختلاف كردند, ربيعه با يمن دو نفر اختلاف كردند در اثر خريد و فروش يك كالا يا اجاره يا يكي از عقود مالي. قبلاً اين طور بود كه قبيلهمحور بودند، نظامشان نظام قبيلگی بود، ميگفتند: «انصُر أَخاك ظالِماً أَو مظلوما»[9] اين شعار رسمي جاهليت بود؛ ميگفتند هر كه قبيله شماست، به نفع او قيام كنيد؛ خواه ظالم خواه مظلوم. آنچه حق است قبيله است. اين شعار رسمي مردم در جاهليت بود: «انصُر أَخاك ظالِماً أَو مظلوما». اسلام كه آمد فرمود: «انصر المظلوم أخاك أم غير أخيك»؛ مظلوم را ياري كن؛ چه برادرت، چه قبيلهات باشد، چه غير قبيلهات. كاملاً عوض كرد. فرمود نگوييد همقبيلهتان, همحزبتان, هم جناحيتان را كمك كنيد چه حق با او باشد چه نباشد! از كسي كه حق ميگويد حمايت كنيد؛ چه از حزبتان، چه از غير حزبتان. اين خيلي فرق كرد. ملّت را حقمدار كرد، نه قبيلهمحور.
بعد فرمود بسيار خب! خواستيد همين كلمات را بگوييد, بگوييد: «انصُر أَخاك ظالِماً أَو مظلوما»، اصرار داريد اين كلمات با همين واژهها محفوظ باشد، محفوظ باشد، ولي من براي شما تفسير ميكنم. قبيلهات را ياري كن، چه ظالم باشد چه مظلوم؛ منتها ياري را من تفسير ميكنم؛ اگر ظالم بود دستش را بگير. كمك كردن به ظالم اين است كه جلوي ظلم او را بگيري و اگر مظلوم بود از او حمايت بكن ظلم را از او طرد بكن. شما يا لفظ را عوض كنيد كه همراهش معنا عوض ميشود، يا اگر اصرار داريد همين در پرچمتان نوشته شود، معناي آن را عوض كنيد. «انصُر أخاك»، اگر ظالم است دستش را بگيري، كوتاه كني و اگر مظلوم است، دستگيري كني. اين دو كار را وجود مبارك پيغمبر(عليه و علی آله آلاف التحيّة و الثّناء) كرده؛ بعد يكي از آثار آن همين عهدنامهاي است كه وجود مبارك حضرت امير بين قبيله يمن و ربيعه ترسيم ميكند.
فرمود: «أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ»؛ همه يكديگر را به حق دعوت ميكنند و از باطل پرهيز ميدارند. «لَايَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ وَ لَا لِغَضَبِ غَاضِبٍ»؛ قبلاً اين طور بود كه اگر كسي يكي از اعضاي قبيله را عتابي ميکرد، سرزنش ميكرد، عدهاي قيام ميكردند، يا اگر بد میگفت، عدهای از قبيله قيام میکردند. الآن فرمود حقمدار و عدلمحور باشيد، هر كه حق با اوست او را ياري كنيد. «وَ لَا لِاسْتِذْلَالِ قَوْمٍ قَوْماً»؛ هيچ وقت به اين صدد نباشيد كه قومي قوم ديگر را ذليل کند، خوار كند. «وَ لَالِمَسَبَّةِ قَوْمٍ قَوْماً»؛ اگر كسي, كسي را فحش داد، شما فوراً قيام كنيد دست به اسلحه ببريد، اين طور نباشد؛ تحقيق كنيد ببينيد حق با هر كه هست او را ياري كنيد. سَبّ و لَعن را برداريد، يک؛ اگر كسي سبّي كرد مظلوم را ياري كنيد، دو. «عَلَی ذَلِكَ»؛ يعني اين مطالب با اين اصولی که من در اين نامه توشتم از طرف شما مردم يمن و مردم ربيعه، «شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ وَ سَفِيهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ وَ حَلِيمُهُمْ وَ جَاهِلُهُمْ»؛ همه شما؛ هم تحصيلكردهها, هم تحصيلنكردهها؛ هم شهريها، هم روستاييها؛ هم حاضر، هم غايب؛ چون آن غايبان هم عدهاي را نماينده خودشان قرار دادند، برخی حق ندارند امضا را از بين ببرند.
ببينيد اينكه در كتابهاي فقهي ما يك ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[10] داريم, يك «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ».[11] اين فقه ما با اخلاق و مسائل اجتماعي ما هم آميخته است. آيه مباركهای كه دارد: ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛ يعني به عقدتان وفا كنيد. اين فقط صبغه فقهي دارد؛ اما «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» كجا و ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ كجا! «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» گذشته از اينكه جمله خبريه است و به داعي انشا القا شده و وفاي به شرط را واجب ميداند، صبغه سياسي و اجتماعي و اخلاقي دارد. حضرت فرمود مؤمن را ميخواهي پيدا كني، او پاي امضايش ايستاده است: «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»؛ هر جا امضا كرده است پاي امضاي خود ايستاده است. اين با ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ خيلي فرق دارد. ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾؛ يعني واجب است وفا كنيد و ديگر پيام اجتماعي و پيام اخلاقي و حقوقي ندارد. اما اين جمله اسميه است، جمله فعليه نيست؛ خبريه است كه به داعي انشا القا شده كه اقواي از انشاست و نميگويد مؤمن به عهدش وفا ميكند، ميگويد مؤمن را ميخواهي پيدا كني پاي امضايش ايستاده است، «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»، «عهودهم و امضائهم». اين خيلي فرق ميكند، اين نظام را حفظ ميكند. ديگر كسي چك بيمحل نميكشد, انكار نميكند, دعوا نميكند، مؤمن يعني همين! فرمود آنكه پاي امضاي خود نايستاده است، او ايمان ندارد، «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ».
اينجا هم فرمود همه شما بايد پاي امضايتان بايستيد. «ثُمَّ إِنَّ عَلَيْهِمْ بِذَلِكَ عَهْدَ اللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ»؛ ذات اقدس الهي اين تعهّد شما را ميداند و امضا كرده است و آگاه است و در برابر آن مسئول هستيد. «إِنَّ عَهْدَ اللَّهِ كَانَ مَسْئُولاً»؛ خيلي از چيزهاست كه ذات اقدس الهي سؤال ميكند؛ اما عهد كه در سوره مباركه «اسراء»[12] آمده است يك چيز خاصي است كه خداي سبحان در اين عهد هيچ مسامحه نميكند. فرمود تعهّدي كه سپرديد دو تا مسلمان با هم، يک مسلمان با يک اهل کتاب، يک مسلمان با يک بتپرست، يک مسلمان با يک ملحد، در آن مواردي كه عهد صحيح است، خريد و فروشي كرديد امضايي كرديد، پاي امضاي خود بايد بايستيد. يك وقت است كافر در حال جنگ است، مال كافر حربي در حال جنگ غنيمت است، آن بحثش جداست؛ اما كافري كه با ما كاري ندارد، طبق آيه: ﴿لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ﴾؛[13] كافري كه با ما كاري ندارد، چيزي فروختيم و امضا كرديم، بايد پاي اين عهد بايستيم. اين يک دستور بينالمللي اسلام است. اسلام يك بخش ملّي دارد كه در داخله خود مسلمين است، يك بخش منطقهاي دارد كه با موحدان عالم مرتبط هستيم، مثل مسيحيها و كليميها كه اهل كتاب و توحيدند. يك بخش بينالمللي داريم كه با هر انساني هماهنگ است؛ چه كافر باشد چه غير كافر, چه اختلاف مذهبي داشته باشيم چه نداشته باشيم. اين سه بخش را در قرآن كريم جداي از هم ذكر كرد، فرمود همه اينها عهد هستند؛ منتها بعضي عهد ملّیاند، بعضی عهد منطقهایاند، بعضی عهد بينالمللی.
اين روزها چون متأسفانه يك حادثه تلخي پيش آمد، ما بحثي كه قبلاً در مسجد اعظم داشتيم و شما آنجا تشريف نداشتيد، امروز گوشهاي از آن را تا اندازهای که وقت اجازه میدهد میخوانيم. وجود مبارك حضرت امير در خطبه 192 كه خطبه «قاصعه» است و خيلي مفصّل است، يك بيان نوراني هم در نامه 53 كه براي مالك نوشتند دارند كه اين دو مطلب را ما به طور مبسوط آنجا بحث كرديم و اينجا به عرض شما ميرسانيم.
در نامه 53 كه براي مالك اشتر مرقوم فرمودند, فرمودند بدان «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة».[14] الآن مصر ميدانيد يك كشور پهناوري است، آن روز يك استان بود از استانهاي تحت حكومت حضرت امير؛ مثل اينكه ايران با همه بزرگي آن چندتا استانداري داشت. كلّ خاورميانه را وجود مبارك حضرت امير اداره ميكرد و حاكم بود و اين حكومت بر كلّ خاورميانه را حضرت «عَفْطَةِ عَنْز»[15] ناميد. اين علي است و ما پيرو اين علي هستيم. آن وقت مقام و من و ما چيزي جز خسارت چيزی ديگر نيست. ما كه ميتوانيم بنده صالح خدا باشيم چرا خود را ارزان بفروشيم؟ فرمود كلّ اين حكومتي كه من در خاورميانه دارم «عَفْطَةِ عَنْز» است؛ آب بيني بُز است.
حضرت نامه رسمي براي مردم مصر نوشت كه آن كوتاه است؛ اما يك بخشنامه رسمي براي مالك اشتر نوشت كه خيلي از معارف ديني و حقوقي را در بردارد. در آنجا به مالك فرمود: مالك! داشتن رهبري مثل علي لازم است، ولي كافي نيست. داشتن يك استانداري مثل مالك لازم است، ولي كافي نيست. مادامي كه مردم در صحنه نباشند و ما را ياري نكنند، ما موفق نميشويم و شكست ميخوريم؛ چه اينكه شكست خورد. حضرت را شهيد كردند، اموي و مرواني و اينها آمدند گرفتند. داشتن رهبر خوب، يك طرف قضيه است. مادامي كه مردم در صحنه نيستند، اين شكست قطعي است. ديگر از علي بالاتر در نظام ما كيست؟ بعد از وجود مبارك پيغمبر او شخص اوّل است؛ مديريت, عدل, عقل, زهد، شجاعت او و همه چيز را كه يك انسان مدير بايد داشته باشد دارد. فرمود مالك! با «اِنّما» ياد كرد. ما درباره نماز چنين «انما»اي نداريم، نقل شده كه «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»؛[16] اما درباره مردم كه بايد در صحنه باشند فرمود: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ»، نه عماد مملكت, نه ستون مملكت, نه ستون سياست, مگر ما نميخواهيم حكومتمان ديني باشد؟ فرمود ستون دين, مردماند. همين مردم بودند انقلاب كردند، همين مردم بودند جنگ را پيش بردند؛ يعني همين شما عزيزان! «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛ اين را صريحاً در نامهاي كه وجود مبارك حضرت امير به مالك نوشت، ولي خطاب او مردم است، اين است: «إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة و ليکن صفوک له و ميلک معهم»؛ مالك با مردم باش! نباشي ما شكست ميخوريم، اين يك مطلب.
مطلب ديگر كه به همه ما از علما و حوزويان و دانشگاهيان و زنان و مردان و قرآني و تاريخي و همه اينها, در خطبه «قاصعه» مرقوم فرمود, فرمود: آقايان! شما كه جريان حضرت ابراهيم را شنيدهايد؛ هم ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُم﴾[17] را شنيديد كه مراسم آتشسوزي را تشكيل دادند، هم نصرت غيبي خدا را باخبر بوديد كه خدا فرمود: ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾.[18] اين معجزه جهاني بود كه كسي نتوانست انكار كند. فرزندان اين پيغمبر؛ يعني حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) اسحاق بود, يعقوب بود, يوسف بود, بنياسرائيل آمدند. اينها تا مدتي كه راه خليل حق را طي ميكردند، مستقل بودند و كسي كاري به اينها نداشت؛ اما وقتي نوبت به نسلهاي بعدي رسيد، يك مقدار از آن قيام خود فاصله گرفتند، اختلاف داخلي پيدا شد، دشمن شرق و غرب حمله كرد و خود حضرت امير وقتي اين خطبه را ميخواند، در حجاز بود و در همان محدوده مكه و اين قسمتها بود، فرمود از شرقِ حجاز، كسراهاي قدرتمند ايران حمله كردند, از غرب حجاز قيصرهاي مقتدر روم حمله كردند؛ اين دو دشمن شرق و غرب، اين پيروان انبياي ابراهيمي را اين وسط پِرس كردند. پيغمبرزادهها را به اسارت بردند، چاربيدارشان كردند. مردم, مردم, مردم! بيگانه اگر بيايد، مسئولين ما را ماشينشور ميكنند. فرمود مگر اينها پيغمبرزادهها نبودند؟ مگر اكاسره ايران نيامد؟ مگر قياصره روم نيامد؟ مگر اينها را چاربيدار نكردند؟ اگر نهجالبلاغه در حوزه مثل رسائل و مكاسب درسي بود, اگر نهجالبلاغه مثل كتابهاي هندسه و فيزيك و شيمي در دانشگاهها درسي بود، ما بهتر از اين فكر ميكرديم. حالا نگاه كنيد ببينيد حضرت چه فرمود.
فرمود عبرت بگيريد از جرياني كه براي اينها پيش آمد: «فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ وَ بَنِي إِسْحَاقَ وَ بَنِي إِسْرَائِيلَ عليهم السلام»، اينها پيغمبرزادهها بودند. «فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ تَأَمَّلُوا أَمْرَهُمْ فِي حَالِ تَشَتُّتِهِمْ وَ تَفَرُّقِهِم»؛ وقتي اينها با هم اختلاف كردند، آن وحدت ملّي را و ديني را از دست دادند، «لَيَالِيَ كَانَتِ الْأَكَاسِرَةُ»؛ اين «اكاسره» جمع كسری است، سلاطين ايران را ميگفتند كسری, خسروپرويز و مانند او. نه کَسری. «کِسری» به کسر «کاف»، اين لقب سلاطين ايران بود. «وَ الْقَيَاصِرَةُ»؛ اين قيصرها سلاطين روم را ميگفتند قيصر؛ مثل اينکه سلطان چين را میگفتند خاقان. «كَانَتِ الْأَكَاسِرَةُ وَ الْقَيَاصِرَةُ أَرْبَاباً لَهُمْ»؛ نظام بردگي و ارباب و رعيتي راه انداختند. «يَحْتَازُونَهُمْ عَنْ رِيفِ الْآفَاقِ وَ بَحْرِ الْعِرَاقِ وَ خُضْرَةِ الدُّنْيَا إِلَی مَنَابِتِ الشِّيحِ وَ مَهَافِي الرِّيحِ وَ نَكَدِ الْمَعَاشِ»؛ آمدند سرزمينشان را گرفتند، جاهاي خوش آب و هوا را گرفتند، اينها را به منطقههاي سوزان فرستادند، اينها را چاربيدار كردند. چه كار كردند؟ «فَتَرَكُوهُمْ عَالَةً»، يك; «عالة»؛ يعنی گرفتار و عيالمند و اينها. «مَسَاكِينَ»، دو; «إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ»؛ قبلاً كه اسب و حمار و اينها كم بود، قسمت مهمّ وسايل نقليه همين شترها بود. اين شتر دو گروه از چاربيدار ميخواهد: يكي اصحاب دبرند, يكي اصحاب وبر; وَبر اين قسمتهاي موي جلوي سينه شتر است يا بخشهاي ديگر؛ هم نرم است هم لطيف و بادوام. اينكه ميگويند عباي وبري, پارچه وبري، اين وبر براي آن قسمت است. اين را يك چاربيدار بايد بچيند. اين را بايد قيچی كند, بشويد, خشك كند, بريسد، بعد به صورت يك قواره در بيايد كه بشود عبا، اين را میگويند اصحاب وبر. دَبر اين زخمهاي پشت شتر باربر است كه اين چاربيدار بايد اصلاح کند. فرمود: حواستان جمع باشد اينها پيغمبرزادهها را چاربيدار كردند، چرا با هم اختلاف ميكنيد؟ چرا رهبر را تنها ميگذاريد؟ چرا دين را تنها ميگذاريد؟ مطالبات داريد مطالبات حق است. همه ما اين مطالبات را میگوييم. اين اعتراضهايي كه روي منبر ميكنيم يعني چه؟ يعنی آن آقا اختلاس کرده، نجومی کرده، بیعرضگی کرده، همه را میگوييم، حق مسلّم ماست، دين هم اجازه داده، قانون هم اجازه داده، كشور هم اجازه ميدهد كه ما اعتراض كنيم، نقد كنيم؛ اما معناي آن اين نيست كه ـ خداي ناكرده ـ بيگانهاي بيايد. اين پرچمي كه براي ما خيلي مقدس است، نه چون سه رنگ است، چون نام مبارك ذات اقدس الهي در اوست! خيلي براي ما مقدس است. اين هم يقيناً دشمن اگر بيايد مثل همان سابق ميكند؛ بردگي ميكند. مگر ما تجربه نكرديم؟ بعد از جنگ جهاني اوّل، بعد از جنگ جهانی دوم، مگر ما اسير نبوديم؟ مگر نظام بردگي نبود؟ آن سالها تنها وسيله خنكي ما يك بادبزن بود، الآن همه چيز طلبهها و دانشجويان دارند؛ منتها كم و زياد! آن روز همه ثروت را اينها ميبردند. نميدانم شما آن روزها اين پمپ بنزينها را نديديد، تابلوي رسمي تمام پمپ بنزينهای سراسری اين بود كه شركت ملّي نفت ايران! اين شركت بود، يك; نظير بيسكويتها و سوهانفروشيها و اينها نگذاشتند اين وزارتخانه بشود كه لااقلّ وزير آن نزد مجلس مسئول باشد. نفتي كه تمام ثروت مملكت همين نفت بود؛ ما وقتي به پمپ بنزينها ميآمديم همين بود: شرکت نفت ايران و انگليس. شما ببينيد در كشور صدها شركت است، شركت ديگر وزير ندارد كه در برابر مجلس مسئول باشد. اينها اجازه نميدادند كه وزير داشته باشد، به وزارت برگردد، به دولت برگردد. ما چنين ذلّتي داشتيم.
فرمود اينها با پيغمبرزادهها آن كار را كردند، «إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ»؛ به شما رحم ميکنند؟ هر كسي اشكالي دارد. آنها هم كه دستشان پُر نيست، هر اندازه که دارند انجام ميدهند. كدام يك از اين بيچارهها کوتاهی میکنند؟ در هيات دولت اختلاس كردند؟ تا آن اندازه كه مقدورشان است دارند انجام ميدهند. آنجا كه مقدور ماست، اگر خلافي كردند بايد نصيحت كنيم؛ بايد هم بکنيم، چه اينكه ميكنيم؛ هم درباره اختلاس گفتيم و ميگوييم, هم درباره نجومي گفتيم و میگوييم, هم درباره بيعرضگی گفتيم و میگوييم، هم آنها ميپذيرند، هم در صدد تأميناند، آنها مثل ما هستند، ما هم مثل آنها هستيم. بيگانه اگر بيايد همين است كه در سالهاي قبل از انقلاب بوده است.
حضرت فرمود: اين فرمايش مربوط به شماها نيست، براي كلّ بشر است كه بيگانه و مستكبر با پيغمبرزادههاي هيچ عصري رحم نميكند؛ چه رسد به ديگران! اين خطبه «قاصعه» خيلي مفصّل است، در آنجا فرمود: «فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ وَ بَنِي إِسْحَاقَ وَ بَنِي إِسْرَائِيلَ عليهم السلام فَمَا أَشَدَّ اعْتِدَالَ الْأَحْوَالِ وَ أَقْرَبَ اشْتِبَاهَ الْأَمْثَالِ»؛ هميشه همين طور است يك مستكبر به اين فكر است كه بچاپد. آدم ميآيد در مملكت خودش پرچم را آتش ميزند، مال مردم را آتش ميزند، اينكه به جايي نميرسد؛ البته مردم ما وفادارند؛ چه اينكه در نهم دي ديديم. مردم ما مردم حسينياند, علوياند، عاشورايياند؛ اما نكنيم به جايي كه خود اين مردم به ما سيلي بزنند. چرا اين كار را بكنيم؟ نه خير دنيا در آن هست، نه خير آخرت.
فرمود: «إِخْوَانَ دَبَرٍ وَ وَبَرٍ أَذَلَّ الْأُمَمِ دَاراً وَ أَجْدَبَهُمْ قَرَاراً لَا يَأْوُونَ إِلَی جَنَاحِ دَعْوَة يَعْتَصِمُونَ بِهَا وَ لَا إِلَى ظِلِّ أُلْفَةٍ يَعْتَمِدُونَ عَلَی عِزِّهَا فَالْأَحْوَالُ مُضْطَرِبَةٌ وَ الْأَيْدِي مُخْتَلِفَةٌ وَ الْكَثْرَةُ مُتَفَرِّقَةٌ فِي بَلَاءِ أَزْلٍ وَ أَطْبَاقِ جَهْلٍ مِنْ بَنَاتٍ»؛[19] ميدانيد آنها آمدند بعد شما را به كجا بردند؟ آمدند آمدند آمدند جاهليت را بر شما تحميل كردند، شماها هم بچههاي همان ابراهيم خليل هستيد، شما عرب هستيد، از همانجا آمديد. كاري كردند كه همه علوم و معارف را از شما گرفتند، شما را يك مشت مردم بَدُوي بياباني كردند كه دخترها را زنده به گور كرديد وگرنه مگر اجدادتان اين طور بودند؟ مگر شما شناسنامه نداريد؟ مگر نياكانتان بچههاي ابراهيم خليل نبودند؟ شما را آوردند به جايي كه الآن دخترانتان را زنده به گور ميكنيد. وقتي علم را بگيرند, سواد را بگيرند، فرهنگ را بگيرند، عقل را بگيرند، عدل را بگيرند، همين در ميآيد. فرمود آنها را كشاندند کشاندند کشاندند، يك مشت مردمي در جاهليت داريم كه اسلام آنها را اصلاح كرده كه اينها دخترها را زنده به گور كردند وگرنه اجدادشان که اين طور نبودند. آنها كه اين كعبه را معبد میدانستند، قبله ميدانستند كه اين طور نبودند. اين اكاسره از اين طرف، آن قياصره از آن طرف، اجدادتان که پيغمبرزاده بودند شما از همان نسل بوديد اين بنیاسرائيل از همان نسل بودند، فرمود به اين صورت درآوردند.
من مجدداً مقدم همه شما علما, فضلا، بزرگواران حوزوی و دانشگاهی را گرامی میدارم. از ذات اقدس الهی مسئلت میکنم به فرد فرد شما علم صائب و عمل صالح مرحمت کند!
به فرد فرد مردم ايران زمين چه مردها، چه زنها، چه حوزوی، چه دانشگاهی، چه بازاری سعادت دنيا و آخرت بدهد!
به همه کسانی که اين ندا را پاسخ دادند در نهم دی، در روزهای ديگر، خدا خير دنيا و آخرت مرحمت کند!
آنهايي که فريب خوردهاند ذات اقدس الهی آنها را هدايت کند!
اين کشور ولیّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطری محافظت بفرمايد!
رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را مشمول دعای ولیّ عصر قرار بدهد!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اوليای الهی محشور بفرمايد!
خطرات بيگانگان را با استکبار و صهيونيسم برگرداند!
اقتصاد مملکت و ازدواج جوانها را به حق علی و اولاد علی سريعاً تسريع بفرمايد!
اين دعا را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرمايد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره فرقان، آيه70.
[2] . سوره يوسف، آيه100.
[3] . سوره آل عمران، آيه103.
[4]. سوره قدر، آيه1.
[5]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص601.
[6]. سوره توبه, آيه71.
[7]. سوره مجادله، آيه13.
[8] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج58، ص150؛ «الْمُؤْمِنُونَ يَدٌ وَاحِدَة عَلَی مَنْ سِوَاهُم».
[9] . شرح فارسی شهاب الأخبار(كلمات قصار پيامبر خاتم ص)، متن، ص311.
[10]. سوره مائده، آيه1.
[11]. تهذيب الاحکام، ج7، ص371.
[12] . سوره اسراء، آيه34؛ ﴿أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلا﴾.
[13]. سوره ممتحنه، آيه8.
[14]. نهج البلاغه(للصبحي صالح)، نامه53.
[15]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.
[16]. المحاسن(برقي)، ج1، ص44.
[17]. سوره انبياء، آيه68.
[18]. سوره انبياء، آيه69.
[19] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه192.