جلسه درس اخلاق (1396/10/07)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأَطيبين الأَنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما علما، فضلا، اساتيد، فرهيختگان و نخبگان حوزوي و دانشگاهي را گرامي ميداريم. حضور برادران و خواهران ايماني را ارج مينهيم. در آستانه رحلت کريمه اهل بيت، اين سوگ و ماتم را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا و فداه) و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما بزرگواران تعزيت عرض ميکنيم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم توفيق علم صائب و عمل صالح را به همه مرحمت کند.
بحثهاي ما در شرح نهج البلاغه به نامه هفتاد و سوم رسيد. مستحضريد که خطبهها و نامهها و کلمات حضرت را مرحوم سيد رضي انتخاب کرد، همه بيانات نوراني حضرت، در نهج البلاغه نيامده است. چند کار را سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) کرد که نهج البلاغه به عنوان تالي تلو قرآن کريم، محور وحدت شيعه و سنّي باشد؛ بعضي از تعبيراتي که ممکن بود عدهاي را برنجاند، اصلاً در نهج البلاغه نيامده و بعضي از بيانات نوراني حضرت را تقطيع کرد، يکجا ذکر نکرد. آن خطبه بلندي که همّام عرض کرد: «صِفْ لِيَ الْمُتَّقِين»، اين تقريباً بيست صفحه است و حضرت همان طوري که سيلوار اين خطبه را ايراد کرد، آن مستمعي که آماده بود، «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا»،[1] چون خود حضرت امير، خودش را معرفي کرد، فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل»،[2] من آن کوهي نيستم که باراني روي من به صورت آرام رد بشود! هر باران تُندي که بيايد آن کوهي که خيلي بلند است هميشه سيل دارد. اين کوههاي عادي که شما ميبينيد در سلسله جبال البرز هست، اينها هر پنجاه سال، شصت سال ممکن است سيلي بيايد؛ اما کساني که در دامنه قله دماوند زندگي ميکنند آنجا مستحضر هستند، هر وقت يک باران تُندي بيايد آنجا حتماً سيل است، زيرا از چند هزار متري بخواهد بشويد و بياورد، سيل توليد ميکند. فرمود من آن خطيبي نيستم که کسي بتواند پاي سخن من بنشيند و آرام بگيرد. من وقتي حرف ميزنم سيل توليد ميشود، «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْل». چه اينکه «وَ لَا يَرْقَي إِلَيَّ الطَّيْر»؛ شما هم بخواهيد مرا بشناسيد مقدورتان نيست، نه پرواز کننده فکر هيچ حکيمي به اوج من ميرسد. الآن شما ببينيد روي قلّه دماوند تمام اين پرندهها تا نيمه آن قلّه پرواز ميکنند و قدرت بالا کشيدن را ندارند. نه هر پرندهاي به اوج من ميرسد، نه هر شنوندهاي آن توان را دارد که در دامن من قرار بگيرد.
خدا سيد رضي را غريق رحمت کند! اين ابتکار را انجام داد؛ آن خطبهاي که «فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً كَانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا»، تقريباً بيست صفحه است، سيد رضي آن را تقطيع کرد، بعضي را اصلاً نقل نکرد، شش، هفت صفحهاش را يکجا ذکر کرد. آن مقداري که نقل کرد تقطيع کرد در آن خطبه دويست و اندي، چهار سطرش را يکجا ذکر کرد. در حقيقت چهار نيم سطر است آنجا که دارد: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِير الْبَرْق»[3] اگر کسي خوي حارثة بن زيد را داشته باشد يا راهيِ راه اويس قرن باشد کمتر ميتواند آن خطبه را تحمّل کند؛ اما بعضي از نامهها و خطبههاي عادي را حضرت که فرمود سيد رضي تمام آن را نقل کرد.
اين نامه هفتاد و سوم از آن نامههايي است که سيد رضي همهاش را نقل کرده است. مضمون اين نامه اين است که بعد از اينکه وجود مبارک حضرت امير بعد از غصب چندين ساله به خلافت ظاهري رسيد، معاويه(عليه من الرحمن ما يستحق» مکرّر نامه مينوشت و در خلال اين نامهها درخواست سمت ميکرد که يک سمت استانداري به ما بدهيد که بعد کمکم بشود خليفه بعدي و امثال آن. حضرت در برابر هر نامهاي مجبور ميشد چند سطري بنويسد و او را توجيه کند. در اين نامه هفتاد و سوم فرمود که اگر ضرورتي در کار نبود من به نامههايت جواب نميدادم. من اگر بخواهم به نامهات جواب بدهم دو تا نسبت به خودم دادم، خودم را توهين کردم، چون باب تفعيل مستحضريد که يک بخش از آن براي نسبت است؛ يعني فکر خودم را به وهن و وَني متهم کردم. «وَني»؛ يعني سستي. معناي وهن هم که معلوم است. ذات اقدس الهي به موساي کليم و هارون(سلام الله عليهما) فرمود اين کاري نيست که با سستي حلّ بشود: ﴿لاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾،[4] اين ﴿تَنِيَا﴾ از وَني است «وَني»؛ يعني سستي. شما اگر بخواهيد با فرعون درافتيد، صِرف عصا کافي نيست، صِرف اژدها کافي نيست، يک استواري روحي ميطلبد. نام الهي را با قدرت بردن ميطلبد: ﴿لاَ تَنِيَا فِي ذِكْرِي﴾. وَهن و وَني و امثال آن، سستي است. خود حضرت امير فرمود من درباره دين خدا: «مَا عَلَيَّ .... مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِيهَان»؛[5] نه اهل روغنماليام، دُهنماليام که کارها را به آسان بگذرانم، نه اهل وهن و سستيام. توهين يعني نسبت به وهن دادن. فرمود من اگر جواب نامه تو را بدهم، رأي خودم را به سستي ـ معاذالله ـ نسبت دادم، اين کار را نميکنم، ولي مجبورم جواب تو را با اين سبک بدهم و تخطئه هم به همين معناست. حضرت فرمود: اگر ضرورتي در کار نبود من جواب نامه تو را نميدادم اين مقامي که من به آن تکيه دادم به تو نميرسد. تو شبيه کسي نيستي که خواب ميبيند، بعد ميبيند خبري نيست. کسي که خواب ميبيند و بعد ميبيند خبري نيست شبيه توست. چقدر اين بيان و بنان بلند است! مثل اينکه بگويند تو شبيه کلب نيستي، کلب شبيه توست! تو شبيه عقرب نيستي، عقرب شبيه توست.
خود حضرت فرمود: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام»؛[6] ما فرمانده کلّ سخن و فصاحت هستيم. سخن در اختيار ماست. اين سخن در اختيار ماست نه يعني ما فصيح هستيم بليغ هستيم خوب حرف ميزنيم، اين را همه خوب ميفهمند. فرمود ما فرمانده کلّ سخن هستيم؛ سخن در اختيار ماست. 25 سال نبايد حرف بزنيم، حرف نميزنيم. اين معناي فرمانروايي سخن است. من اگر آن وقتها حرف ميزدم بعد از سقيفه، جز کشتار عمومي و رفتن دين چيزي ديگر نبود. اينکه فرمود: «إِنَّا لَأُمَرَاءُ الْكَلَام»؛ نه يعني تنها «افصح الناس» هستيم، «ابلغ الناس» هستيم و امثال آن؛ يعني ما فرمانده کلّ ادبيات هستيم. کجا حرف بزنيم، کجا حرف نزنيم، 25 سال حرف نزنيم، حالا هم که ميخواهيم حرف بزنيم چگونه حرف بزنيم. «فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُه»؛[7] فرمود: درخت فصاحت از ماست، روي ما شاخه روييده، روي ما ميوه ميدهد، ما ميدانيم چه وقت حرف بزنيم، ما ميدانيم چه وقت ساکت باشيم. اين صَمت از پنج اموري است که در سازندگي سعادت انسان سهم بسزايي دارد.
حضرت فرمود: من برخي از نامههايت را جواب نميدهم به برخي از نامههايت جواب ميدهم. تو توقع داري که سمتي به تو برسد، اين طور نيست. تو مثل کسي که هستي خواب ميبينيد به جاهايي رسيده و بعد وقتي بيدار شد ميبيند خبري نيست. اين بيان از ذات مقدس رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است که فرمود: «النّاسُ نِيامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»؛[8] خيلي افراد مثل آدم خوابيدهاند در فضاي آرزوي خام به سر ميبرند در دوران احتضار و زمان مرگ ميبينند که دستشان خالي است. آدمي که خواب ميبيند خيال ميکند که باغ و بوستان دارد وقتي بيدار شد ميبيند خبري نيست؛ خيليها هم که به مقاماتي ميرسند وقتي به آخر عمر ميرسد ميبيند خبري نيست. حضرت در اين نامه فرمود: تو شبيه انسان خوابآلوده نيستي، تو شبيه انسان متحيّر و سرگردان نيستي، انسان خوابزده سرگردان شبيه توست؛ از بس تو در اين کار اصالت داري.
چيزي از اين نامه، مرحوم سيد رضي کم نگذاشت؛ نامه مفصل هم نيست. اصل اين نامه که هفتاد و سومين نامه است، آن سطر اوّل را سيد رضي نقل نکرد، چون نامههايي که حضرت امير قبل از حکومت مرقوم ميفرمودند، مينوشتند نامهاي است «مِنْ عَبدِاللَّهِ عليّ أميرِ المُؤمِنين إلي کذا».[9] قبلاً هم به عرض شما رسيد يک وقت سلمان(رضوان الله تعالي عليه) همسرش رحلت ميکند، اين قدر سلمان مورد علاقه حضرت بود که حضرت براي درگذشت همسرش نامه تسليت مينويسد؛[10] آن علي! نامهاي هم در زمان خلافت خودش مينويسد. آن نامه با نامه قبلي فرق دارد؛ نامهاي که قبل از خلافت براي تسليت درگذشت همسر سلمان مينويسد، مينويسد: «من عبدالله علي بن ابيطالب إلي سلمان الفارسي»؛ اما اين نامه دوم که زمان خلافت مينويسد، مينويسد: «من عبدالله اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب الي کذا». اين يک سطر را سيد رضي نقل نکرد. اصل نامه اين است: «من عبدالله اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام إلي کذا» نوشته: «اَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي عَلَی التَّرَدُّدِ فِي جَوَابِكَ وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَى كِتَابِكَ»؛ من مردد هستم که جواب بدهم يا جواب ندهم. ترديد مستحضريد غير از شک است؛ شک مربوط به عقل نظري است که مسئول انديشه است، ترديد مربوط به عقل عملي است که متولي کار است. ترديد يعني ترديد، شک يعني شک، هيچ ارتباطي هم بين اينها نيست. مسئول ترديد نيروی فعال درون است، مسئول شک نيروي علّام درون است. شک در مسائل علمي است که آيا اين است يا نيست؟ ترديد در اين است که آيا بکنم يا نکنم؟ آن کساني که نابينا هستند، در تعبير قرآن کريم دارد: ﴿فَهُمْ في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾؛[11] در کارها از اين طرف ميروند ميبينند بنبست است، از آن طرف ميروند ميبينند بنبست است. ممکن است در مصالحات و نوشتههاي ادبي و گفتار انسان مسامحه بکند و اينها را در کنار هم ذکر بکند، ولي ترديد کار است، شک علم است. حضرت فرمود: من مردد هستم بنويسم ننويسم، جواب نامه را بدهم جواب نامه را ندهم! «فَإِنِّي عَلَی التَّرَدُّدِ فِي جَوَابِكَ وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَی كِتَابِكَ»، چرا؟ «لَمُوَهِّنٌ رَأْيِي»؛ معمولاً «موهِنٌ» هم درست است، «ايهان» هم درست است؛ اما من اگر جواب نامهات را بدهم، حرفهايت را گوش بدهم، رأي خودم را به وهن اسناد دادم، نسبت دادم. «تفسيق»؛ يعني نسبت به فسق. توهين يعني نسبت به وهن. فرمود: من خودم را به وهن منسوب کردم. «وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي»؛ فراست خودم را تخطئه کردم؛ ولي مجبورم که جواب نامهات را برابر مسائل عرفي بدهم و تمام نامههايي که تو مينويسي به دنبال طمعي هستي که از من سمت ميخواهي؛ «وَ إِنَّكَ إِذْ تُحَاوِلُنِي الْأُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِي السُّطُورَ»؛ براي اينکه چيزي از من بگيري. مدام مرتّب سطر به سطر نامه مينويسي، مرتّب پيام ميدهي که از من سمت بخواهي؛ ولي وضع تو اين است: «كَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَكْذِبُهُ أَحْلَامُهُ وَ الْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ»؛ تو مثل آن انسان سنگينبار خوابيدهاي که به خواب سنگين رفته است و چيزهايي را در عالم رؤيا ميبيند و همهاش دروغ است و بعد هم که بيدار شد ميبيند که دستش خالي است. اين رؤيا دروغ ميگويد، «تَكْذِبُهُ أَحْلَامُهُ وَ الْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ»؛ يا متحيّر هستي، همين جا که ايستادهاي او را فشار ميآورد تکذيب ميکند ميگويد اينجا جاي تو نيست. تو مقامي ميخواهي که برای تو نيست، تو سمتي ميخواهي که برای تو نيست. تو مثل کسي هستي که «لَايَدْرِي أَلَهُمَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ»؛ تو اصلاً درباره سود و زيان خودت تشخيص نميدهي. تو چيزهايي را ميطلبي که نميداني به سود توست يا به ضرر توست! نامههايي مينويسي که نميداني به سود توست يا به ضرر تو! «لَايَدْرِي أَلَهُمَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ».
بعد اين جمله ادبي را دارد: «وَ لَسْتَ بِهِ»؛ تو مثل انسان سرگردان نيستي، تو مثل انسان متحير نيستي، تو مثل انسان خوابيده نيستي، بلکه انسان سرگردان، انسان متحيّر، انسان خوابيده مثل توست؛ يعني تو مشبّه به هستي! تو از هر متحيّري متحيّرتري! تو از هر مستثقل مستثقلتري! تو از هر سرگردان سرگردانتري! که آنها را بايد به تو تشبيه کرد؛ چون مشبّهٌبه در وجه شبه، اقواي از مشبّه است. فرمود تو مثل خوابيده نيستي، خوابيده مثل توست! تو مثل سرگردان نيستي، سرگردان مثل توست. اين را برخي از شرّاح دقيق نهج البلاغه توجه کردند. برخي از متأخرين همان طوري که در لبنان و غير لبنان اين کتاب را شرح کردند، گفتند تو شبيه اين هستي؛ در حالي که حضرت ميخواهد بگويد که او شبيه به توست؛ مثل اينکه بگويد تو شبيه کلب هستي، حضرت اين را نميخواهد بگويد، فرمود کلب شبيه توست. فرمود: «لَسْتَ بِهِ»؛ تو شبيه متحيّر و مستثقل نيستي، «غَيْرَ أَنَّهُ بِكَ شَبِيهٌ»؛ يک آدم خوابيده مستثقل متحيّر شبيه توست.
بعد فرمود: «وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ»؛ قَسم به خدا! «إِنَّهُ لَوْلَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَيْكَ مِنِّي قَوَارِعُ تَقْرَعُ الْعَظْمَ»؛ من بايد بعضي از چيزها را نگه بدارم. وحدت مسلمين را، نظام اسلامي را، اينها را بايد نگه بدارم. استبقاء کنم، طلب بقاء داشته باشم، نگهبان اينها باشم، نگهدار اينجا باشم، آن انسجام ملي را حفظ بکنم، اينها را بايد حفظ بکنم. اگر نبود تو ميديدي از من چه به تو ميرسد. هر جبههاي که ميگفتند علي بن ابيطالب حاضر است همه ميلرزيدند. در يکي از جبهههاي جنگ دست راست وجود مبارک حضرت امير آسيب ديد و اين پرچم از دستش افتاد ديگران پرچم جبهه جنگ را بلند کردند، رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) فرمود: «فَضَعُوهُ فِي يَدِهِ الشِّمَال»؛[12] اين پرچم را بگذاريد به دست چپ علي. «فان شماله خَير من أيمانکم»؛ دست چپ علي از دست راست شما بهتر است. «فَضَعُوهُ فِي يَدِهِ الشِّمَال»؛ بگذاريد در دست چپ علي. اين علي بود! فرمود اگر صحنههاي ديگر نبود يک سلسله مسائل نبود، تو ميديدی که از من چه به تو ميرسد. «لَوْلَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ لَوَصَلَتْ إِلَيْكَ مِنِّي قَوَارِعُ تَقْرَعُ الْعَظْمَ»؛ استخوان را ميکوبيد. عرب به شخصيتهايي که داراي عظمت درونياند ميگويند عظيم. ما با اينکه در فارسي فرهنگ غني داريم، هرگز به اين لغات غني و قوي عرب نميرسد. ما يک بزرگي داريم! اما اين را در جاي کبير هم مصرف ميکنيم، در جاي عظيم هم مصرف ميکنيم؛ ولي عرب هرگز عظيم را به جاي کبير مصرف نميکند، کبير را به جاي عظيم مصرف نميکند. آن کسي که، آن خانداني که، آن افرادي که ريشه دارند، استخواندار هستند، از آنها به عظيم ياد ميکنند. آنهايي که اعتلاي ديگري دارند به کبير ياد ميکنند. فرمود حوادثي از من به تو ميرسيد که استخوانها را خورد ميکرد. «وَ [تَنْهَسُ] تَهْلِسُ اللَّحْمَ»؛ گوشت را آب ميکرد، من همان علي هستم!
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ»؛ در قرآن کريم دو تا تثبيت ما داريم؛ يک عده در راه حَسَن، يک عده در راه قبيح. آنها که کار خير ميکنند، تعبير قرآن کريم اين است که ثوابهايي هم ميبرند که آثار فقهي دارد؛ حالا اگر زکات واجب بود که ثواب خاص خودش را دارد، صدقه مستحب بود ثواب مخصوص خودش را دارد، که اين کار فقهي است که فقيه از آن يا وجوب ميفهمد يا استحباب، ثواب را هم استفاده ميکند. يک بحث اخلاقي است و آن اين است که اگر کسي کار خيري در جامعه انجام داد، اين ﴿تَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛[13] اين کاري به مسئله فقه ندارد، اين مسئله اخلاقي است. بارها به عرض شما رسيد، اخلاق غير از موعظه و سخنراني است، اخلاق علمي است قويتر و غنيتر و دقيقتر از فقه. اخلاق غير از موعظه است. اخلاق طب است، آن موعظه بهداشت است. موعظه خيلي سواد نميخواهد؛ کار بد نکنيد بهشت برويد، اين روايت اين است، اين روايت آن است؛ اما اخلاق اين است که نفس را با تجرّد ثابت کند، قواي نفس را ثابت کند، چندين نيرو در درون انسان است ثابت کند، تجرّد آنها برزخي است يا عقلي، ثابت کند، روابط فرهنگي اين قوا را با هم ثابت کند، چگونه ميشود که وهم و خيال با عقلِ نظر درگير ميشوند و خروجياش آن سيزده قسم مغالطات منطقي است اين را بررسي کنند، چون جبهه جنگ است. اينکه فرمود از جبهه اصغر آمديد به جبهه اکبر ميرويد؛[14] در جبهه اکبر چه با چه ميجنگد؟ تا قوا را انسان نشناسد، مسئول انديشه را نشناسد، مسئول انگيزه را نشناسد، درگيري قوا را نشناسد، نفس مسوّله چيست، نفس لوّامه چيست، نفس امّاره چيست؛ اينها نه با بناي عقلا حلّ ميشود نه با فهم عرف؛ اينها فنّ دقيقِ رقيقِ علمي اخلاق ميخواهد.
در قرآن کريم دارد کساني که ﴿يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ﴾، اينها جنّات دارند، درجات دارند، اين حکم فقهي است اين درست است، بهشت به اينها ميدهيم کار ثوابي است؛ اما ﴿تَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ يعني هر كس که كار خيري انجام ميدهد، محال است که به ديگري انجام بدهد. اين سايه کار خير است به ديگري انجام ميدهد، ولي اصل کار اين است. اگر اين درخت ميتوانست از جاي خود حركت كند برود كنار اين نهر، يك سطل آب بردارد به پاي خود بريزد، اين درخت به چه كسي خدمت كرده است؟ اين آيه سوره مباركه «بقره» اين را ميخواهد بگويد، ميگويد هر كار خيري که انسان انجام ميدهد، موقعيت خودش را تثبيت ميكند، ديگر در حوادث نميلغزد، ديگر مردّد نميشود، ديگر نه با چهارتا تكريم و يا چهارتا توهين از جا در نميرود. ﴿تَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾؛ آن وقت ثواب دارد کذا و کذا، آن ثواب داردش کار فقهي است. كار اخلاقي، خدمتي كه انسان به نظام و جامعه و انقلاب كرد و ميكند، اين آبي است كه پاي ريشه درخت خود ميريزد. اين آيه سوره مباركه «اسراء» اصلش ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي﴾[15] است، در آنجا اين «لام» لامِ اختصاص است، فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾،[16] نه اينكه آن «لام» اوّل، «لام» انتفاع باشد، به قرينه مشاكله به جاي «علي»، «لام» گفته باشد، خير! يعني عمل مخصوص عامل است. حالا اگر همين درخت از جا برميخاست، يك سطل بنزين به پاي خود ميريخت، اين عليه خود اقدام ميكرد. ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ﴾ عمل براي عامل است. ﴿وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، چون «لام» براي اختصاص است. عمل مختص به عامل است. «بد روي بد آيدت جفّ القلم»[17] حرف بلند حكيم فردوسي اين است:
اگر بار خار است خود کِشتهاي ٭٭٭ وگر پرنيان است خود رشتهاي[18]
محال است كه عمل به ديگري برسد، سايه عمل به ديگري ميرسد؛ حتي در مسئله قتل. اگر كسي ديگري را كُشت، چون «يَوْمُ الْمَظْلُومِ عَلَي الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَي الْمَظْلُومِ»؛[19] مثل كسي است كه در درون منزل خود، يك چيز فاضلاب و کَنيف بكَند كه در تمام شبانهروز خودش در زحمت است، گاهي باد ميوزد نسيم به رهگذر ميرسد او را هم ميرنجاند. عمل، هرگز از عامل جدا نيست.
در اين بخش فرمود كساني كه انفاق ميكنند: ﴿تَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾. يك تثبيت ديگري در قرآن هست كه آن با «طاء» مؤلف است. فرمود اينها كه به جبهه نميرفتند، نظام الهي را، مؤمنين را، امت اسلامي را كمك نميكردند، به اينها گفتند چون که تثبيت كرد شيطان اينها را، اينها را مثل ميخكوب در خانهها نگه داشت. اين تثبيط که با «طاء» مؤلف است؛ يعني از جاي خود تکان نخوردن و با حركت نكردن در راه خير. اين تثبيت كه در اواخر سوره مباركه «بقره» است؛ يعني ثابتقدم بودن، نلرزيدن، «لَا تُحَرِّكُهُ الْعَوَاصِف»[20] و مانند آن است. اين تثبيط كه وجود مبارك حضرت امير در نامه 73 دارد تثبيط با «طاء» مؤلف است؛ يعني شيطان تو را در جاي خود ميخكوب كرده كه اصلاً قيام نميكني، ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَ فُرَادَي﴾[21] نيست. حرکت بکني، حضور در جامعه پيدا بکني، خدمت بکني، نيست. «وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ»، بروي به سراغ بهترين کار خود. تو که بستهاي، خودت را بستي! اينها که در دنيا بستهاند، اين طور نيست که در جهنم آزاد باشند. ملاحظه بفرماييد درباره جهنم دارد که ﴿مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفادِ﴾;[22] آنجا هم با دست و پاي زنجيري ميسوزند، چون دست و پاي خودشان را بستند و در سوره مبارکه «جن» هم فرمود بدانيد ما از جنگل و امثال جنگل هيزم نياورديم، هيزم نميآوريم، هيزم را اينها با خودشان ميآورند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[23] حطب يعني هيزم؛ يعني اين کسي كه امروز دارد ظلم ميكند فردا گُر ميگيرد، همين آقا ميشود هيزم: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.
حضرت هم فرمود: تو آن قدر خودت را بستي كه اصلاً قدرت نداري حركت كني به احسن امورت برسي يا توبه كني، «وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِيحَتِكَ»،[24] «تَأذَنَ» از سنخ إذن نيست، از سنخ أُذُن است؛ يعني گوش به حرف ما بدهيد. گوش نميدهي! نه اينکه إذن داشته باشي. گوش نميدهي، آن گوشت تو را بسته، چشمت را بسته. تثبيط کرده؛ يعني تو را ميخکوب کرده، قدرت حرکت نداري، أُذُن تو با ما نيست. در قرآن کريم فرمود: ﴿تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾، ما حرفها را ميگوييم گوشهايي که ظرف معارف الهي است، اين ميپذيرد. ﴿تَعِيَهَا﴾، «وعاء»؛ يعني ظرف. ﴿تَعِيَهَا﴾ يعني اين ظرفيت را دارد و قبول ميکند. ﴿تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾ که در ذيل اين آيه نوراني، روايتي است که مصداق کاملش وجود مبارک حضرت امير است[25] که دارد اينها أذُن واعيه است. اما فرمود که اين گوش تو حرف ما را گوش نميدهد، نميشنود، براي اينکه شيطان تو را بست؛ يعني مجاري ادراکي تو را بست. اينکه قرآن فرمود: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾،[26] نه اينکه اينها حرف نميزنند، اينها خيلي حرف ميزنند، خيلي چيز ميشنوند؛ اما آنکه بايد بشنوند و ببينند، آن نيست. الآن همينها که در قيامت کور محشور ميشوند که خداي سبحان فرمود: ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي﴾[27] اينها اوليا را نميبينند، بهشت را نميبينند، صحنههاي فضيلت را نميبينند، به خدا عرض ميکند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني أَعْمي وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً﴾؛[28] عرض ميکند که ما که دنيا بوديم بصير بوديم چرا ما را کور محشور کردي؟ خدا ميفرمايد ما تو را کور محشور نکرديم، ﴿كَذلِكَ﴾؛[29] يعني ﴿كَذلِكَ﴾! هر طوری بودي همان طور هستي. در دنيا مسجد و حسينيه و حرم و مراکز مذهب را نميديدي، مراکز فساد را ميديدي! الآن هم همين است. الآن بهشت را نميبيني، اوليا را نميبيني، مؤمنين را نميبيني؛ ولي جهنم را که ميبيني. اين جهنم را که ما به تو نشان داديم: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾،[30] شما بالصّراحه ميگويي: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[31] پس کور نيستي. ما کاري نکرديم. ﴿كَذلِكَ﴾؛ يعني ﴿كَذلِكَ﴾! هر گونه بودي ما همان گونه محشورت کرديم. اين طور نيست که حالا ما چشمت را از تو گرفتيم. همينها را قرآن ميفرمايد: ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ﴾، اين يعني چه؟ اينها که همه حرفها را ميزنند، هر چه بخواهند ميگويند! اينها حق نميگويند حق نميشنوند، باطل ميگويند، باطل ميشنوند، آخرت هم همين طور هستند. اين ﴿كَذلِكَ﴾ نشان ميدهد هر طوری که بودي ما همان طور محشورت کرديم، اين طور نبود که تو واقعاً دنيا بصير باشد ما تو را کور محشور کرده باشيم. در دنيا معارف دين، حرم، مسجد، حسينيه، قرآن، عترت، اينها را نميديد، مراکز فساد و زيرزمين و آنها را ميديدی، الآن هم همان طور است. الآن ميبريم آنجا نزديک جهنم، ميگوييم: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، شما هم بالصّراحه ميگوييد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ که اميدواريم ذات اقدس الهي به برکت قرآن و عترت، آن بينايي را به همه پيروان عترت و قرآن عطا بکند.
من مجدّداً مقدم شما را گرامي ميدارم. مقدم علما، فضلا، طلاب، دانشجويان و انديشمندان، اساتيد را محترم ميشماريم. از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به همه شما علم صائب و عمل صالح مرحمت بفرمايد.
پروردگارا! نظام ما را، رهبر ما را، مراجع ما را، دولت و ملّت و مملکت ما را، حوزه و دانشگاه و ملّت و بازار و بازاريان و توليد و اشتغال ما را در سايه لطف وليّات پربرکت بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
مدافعين سرزمينهاي اسلامي ايران و عراق و سوريه و يمن و هر جايي که هستند مشمول دعاي ويژه وليّات بفرما!
روح مطهر بنيانگذار را از همه ما راضي بفرما!
خطرات سلفي و تکفيري و داعشي را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
قدس شريف را همانند کعبه معزّز بدار! و خطر اسراييليها را به خود آنها برگردان!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف و دعاي وليّات حلّ بفرما!
اين ادعيه را در حق همه مؤمنين مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.
2. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه3.
3.نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه220.
[4] . سوره طه، آيه42.
[5] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه24؛ «وَ لَعَمْرِي مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَيَ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِيهَان».
[6] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت233.
[7] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت233.
[8]. مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج8، ص293.
[9] . مكاتيب الأئمة عليهم السلام، ج2، ص67.
[10] . موسوعة الكلمة، ج4، ص367.
[11]. سوره توبه، آيه45.
[12]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص299.
[13] . سوره بقره، آيه265.
[14] . الکافی(ط ـ الإسلامية)،ج5، ص12؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص بَعَثَ بِسَرِيَّةٍ فَلَمَّا رَجَعُوا قَالَ مَرْحَباً بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهَادَ الْأَصْغَرَ وَ بَقِيَ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص وَ مَا الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ قَالَ جِهَادُ النَّفْس».
[15]. سوره اسراء، آيه1.
[16]. سوره اسراء، آيه7.
[17]. مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم، بخش135. «کژ روی جف القلم کژ آيدت ٭٭٭ راستی آری سعادت زايدت».
[18]. شاهنامه فردوسي, فريدون, بخش20.
[19]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت241.
[20]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص455.
[21] .سوره سبأ، آيه46.
[22]. سوره ابراهيم، آيه49؛ سوره ص، آيه38.
[23]. سوره جن، آيه15.
[24] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه273.
[25] . مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها، ص330؛ «جَاءَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَی عَلِيٍّ ع وَ هُوَ فِي مَنْزِلِهِ فَقَالَ يَا عَلِيُّ نَزَلَتْ عَلَيَّ اللَّيْلَةَ هَذِهِ الْآيَةُ وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ وَ إِنِّي سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ يَجْعَلَهَا أُذُنَكَ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا أُذُنَ عَلِيٍّ فَفَعَل».
[26] . سوره بقره، آيه 18 و 171.
[27]. سوره طه، آيه124.
[28]. سوره طه، آيه125.
[29]. سوره طه، آيه126.
[30] .سوره طور، آيه15.
[31]. سوره سجده، آيه12.