جلسه درس اخلاق (1396/08/04)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اُجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصّلاة و عليه السّلام)».[1]
مقدم شما فرهيختگان و نخبگان حوزوي و دانشگاهي و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم و اين ايّام سوگ و ماتم را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما بزرگواران تعزيت عرض ميکنيم.
قبل از ورود در اصل بحث که نامههاي وجود مبارک اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج البلاغه بود، به مناسبت سالروز شهادت امام مجتبي(سلام الله عليه) طبق نقل مرحوم صدوق و برخي از محدّثان، گرچه مرحوم کليني(رضوان الله تعالي عليه) در کافي شهادت آن حضرت را در آخر ماه صفر ميداند؛[2] ولي مرحوم صدوق و برخي از محدّثان ديگر، شهادت آن حضرت را در هفتم ماه صفر ميدانند و گراميداشت آنها به تذکره معارف آنهاست. وجود مبارک امام مجتبي به ما فرمود: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَی»[3] الآن بخشي از شما بزرگواران در دانشگاهها مخصوصاً رياست بعضي از دانشگاهها را بر عهده داريد، بخشي هم در حوزههاي علميه هستيد؛ مهمترين وظيفه حوزوي و دانشگاهی خصوصاً و توده مردم عموماً، عمل به وصيت امام مجتبي(سلام الله عليه) است. فرمود ظرف دانش باشيد و چراغ هدايت؛ يعني اگر درباره ائمه(عليهم السلام) اين دو وصف ذکر شده است که اينها عالم ربانياند، اوعيه علماند، در زيارت «جامعه» به اينها عرض ميکنيم، شما معدن علم هستيد و شما مصباح هدايت هستيد مخصوصاً درباره وجود مبارک سيّدالشهداء(سلام الله عليه) که «الحسين مصباح الهدي»؛[4] امام مجتبي ميفرمايد اين کار براي شما هم هست. نه تنها براي شما هم هست، حتماً بايد اين کاره باشيد؛ منتها ائمه(عليهم السلام) آن ذوات قدسي در قلّهاند، شما در دامن و در دشت هستيد. جاي خالي نداشته باشيد، : «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ»؛ ظرف علم باشيد. وقتي ظرف علم شديد، از بنان و بيان شما علم نشأت ميگيرد، حرف ميزنيد عالمانه است، چيزي مينويسيد عالمانه است، قيام و قعودتان عالمانه است، «كُونُوا أَوْعِيَةَ»؛ يک ظرف علم، يک ظرف عطر وقتي درب آن باز ميشود جز بوي خوب چيزي ديگر ندارد. دانشگاهي و حوزوي وقتي حرف ميزند، کار انجام ميدهد، چيزي مينويسد، جز علم اثري ديگر ندارد.
خدا برخي از حکماي ما را غريق رحمت کند! فرمودند که به هر حال اين قلب يک ظرفيت محدودي دارد، شما بخواهيد قصّه و حرفهاي عادي که فلان کس چه گفته، فلان روزنامه چه نوشته، اينها را در ظرف پر کنيد، اين ديگر جا براي حرفهاي ديگر ندارد. اين نظير معده است در بخشي از موارد تمثيل و نه همه موارد؛ انسان اگر يک سلسله غذاهاي بيخاصيت بخورد، به هر حال اين معده پر ميشود و ديگر جا براي غذاي سالم نيست. ذهن ما درست است که مجرد است؛ اما تجرّدش محدود است، مگر چقدر ظرفيت دارد؟ هر حرفي را آدم گوش بدهد، هر قصّهاي را بخواهد بخواند، هر حرفي را بخواهد بزند، اين دل پر ميشود، آن وقت جا براي فهميدن نيست!
مرحوم بوعلي ميگويد من عهد کردم که قصّه نخوانم! داستانسرايي براي چه؟ افسانه براي چه؟ اين فضاي مجازي براي چه؟ مگر اين دل چقدر ظرفيت دارد؟ اين امام مجتبي است فرمود: تا ميتوانيد فهم، ظرف دانش باشيد. آن وقت از ظرف دانش، حرفي که ميزنيد عالمانه است، چيزي هم مينويسيد عالمانه است، اين قيام و قعود شما بعد از تصوّر شماست، وقتي درک کرديد که بلند شويد يا بنشينيد اين قيام و قعود شما عالمانه است. اين را مرحوم کليني از وجود مبارک امام مجتبي نقل کرد: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ»؛ عالم بشويد که راه خودتان را ببينيد، چراغ هدايت باشيد که به ديگران راه بدهيد: «وَ مَصَابِيحَ الْهُدَی».
پس ما يک علم بايد ياد بگيريم، چرا ما نباشيم؟ اين همه سفارشاتي که ائمه نسبت به افراد عادي کردند. حضرت فرمود: «سَلْمَانُ مِنَّا»[5] بسياري از بزرگان هستند هم در خانمها هم در آقايان که ائمه فرمودند: «هو منّا»[6] يا «هي منّا»،[7] اين اختصاصي به سلمان ندارد. ببينيد همسر سلمان رحلت ميکند ميميرد علي بن ابيطالب! آنکه از نظر حکومت کلّ خاورميانه در آن روز در اختيار حضرت بود، نامه تسليت براي او مينويسد؛ منتها اين گونه از نامهها در نهج البلاغه نيامده است. نامههاي حضرت فراوان است؛ بخشي از مکتوبات حضرت در نهج البلاغه آمده است، آن هم خدا سيد رضي را غريق رحمت کند که خيلي عاقلانه کار کرده است، چون در بخشي از نامهها حضرت خيلي حمله تُند و تيز به مخالفان دارد. اگر آن نامهها را سيّد رضي در نهج البلاغه نقل ميکرد که نهج البلاغه، نهج البلاغه فعلي نبود. الآن هشتاد درصد شروح نهج البلاغه از اهل سنت است، آن قويترين و غنيترين شرحها که از بزرگان اهل اعتزال است ابن ابي الحديد از همينهاست. همين ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه به قطب راوندي که از بزرگان و مفاخر ما شيعههاست و نهج البلاغه را شرح کرده است خيلي سخت ميتازد که مرادِ علي اين است، نه آنکه تو فهميدي! اگر سيد رضي آن بيانات تُند و تيز حضرت امير را نقل ميکرد، شيعه و سني ارباً اربا شده بود. او عاقلانه نقل کرد؛ آن حرفهاي تُند و تيز را در جاي خود نقل کرد، اين حرفهايي که جزء بينالمللي و منشورات اسلام است اينها را در نهج البلاغه جمع کرده است؛ اين کار سيد رضي است. اين نامههاي خصوصي و خانوادگي و شخصي اينها را در نهج البلاغه نقل نکرده است، وگرنه سلمان يک فرد عادي است ـ چون ميدانيد آن روزي که وجود مبارک حضرت امير خليفه شد، کلّ خاورميانه در اختيار او بود. يک استانداري از اهواز و بصره تا کرمان شروع ميشد، اين فلات وسيع را ابن عباس اداره ميکرد، استاندارش او بود. بخش وسيع ديگري را سه، چهار تا استانداري اداره ميکردند. ايران به اين عظمت يک گوشه از فلات او بود. مصر را همين حضرت امير اداره ميکرد. الآن مصر يک کشور پهناوري است آن روز در زمان حضرت امير، يک استانداري بود، مالک اشتر استاندار او بود ـ اين علي(صلوات الله و سلامه عليه) براي شاگردان خود حرمت قائل است، براي مرگ همسرش تسليت مينويسد، اين نامه رسمي است در آنجا.
وجود مبارک امام مجتبي فرمود: تا زندهايد فهم! آدم ميگويد من فارغ التحصيل هستم؟ هيچ عاقلي دهن باز ميکند ميگويد من فارغ التحصيل هستم؟ فرمود تا نفس ميکشيد درس! يا درس بده، يا درس بخوان، يا بحث بکن، يا مطالعه بکن، يا کتاب بنويس. وجود مبارک امام صادق به مفضّل فرمود: «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ بَنِيك»،[8] تو شاگرد ما هستي، تو شيعه ما هستي، تو با ما ارتباط داري. تو وقتي مُردي، بچههايت چهار جلد کتاب تو را ارث ببرند، نه نوشته ديگران را بگيري در کتابخانهات بگذاري. چهار تا کتاب علمي بنويس که بچههاي تو کتاب تو را از تو ارث ببرند، «فَإِنْ مِتَ فَوَرِّثْ كُتُبَكَ»، نه اينکه کتاب براي کتابخانه خريدي! «كُتُبَكَ بَنِيك».
اين امام مجتبي است ميفرمايد تا نفس ميکشيد درس، تا بشود ظرف علم و چراغ هدايت، آن هم درسي که راهي به ديگران نشان بدهد، «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَی». آدم شبانهروز عمر ميدهد و چيزي ياد نميگيرد؟! چرا ابوريحان و امثال ابوريحان بعد از هزار سال همچنان به عظمت ماندهاند؟ اينها گذشته از اينکه راههاي علمي را طي کردند حرفهاي تازه آوردند، عمر را در راه علم صرف کردند. در روزگار گذشته که گاز و برق و مانند آن نبود که وسايل سوخت و سوز آشپزخانه را آنها تأمين بکنند، همين ذغال بود و هيزم. هر کسي در انبار منزلش يک مقدار ذغال يک مقدار هيزم براي تأمين آشپزخانه داشت و اگر بنا بود مُردهاي را با آب گرم بشويند، هيزم داشتند؛ ولي مرحوم ابوريحان وصيت ميکند که با آن برادههايي که من يکجا جمع کردم، با آن براده آب گرم کنيد و مرا با آن غسل بدهيد. گفتند که آن براده زياد نيست چه خصوصيتي دارد که آن برادهها را زير ديگر بگذاريم؟ آن روز هم مستحضريد خودکار و اينها که نبود، همين قلم ني بود. اين قلم ني را بعد از اينکه يک مقدار مينوشتند جِرم ميگرفت خط ميزدند ميبريدند. گفت من برادههاي قلم ني خودم را همه را يکجا جمع کردم در آشپزخانه گذاشتم که با آن آب گرم کنيد و مرا با آن آب گرم غسل بدهيد، تا دنياي کنوني بفهمد اسلام يعني علم و من به اميد اينها آينده دارم. اينها آينده مرا تأمين ميکند. اين برادهها به حسب ظاهر براده قلم ني است؛ ولي من با اين مطالب الهي نوشتم، اسلامی نوشتم. اينها آثار شيعه ماست.
اينها را چه کسي تربيت کرده؟ شما يک نمونه از اينها در ايران قبل از اسلام نداريد يا نداريم، اينها را همين اهل بيت تربيت کرده است. فرمودند: «كُونُوا أَوْعِيَةَ الْعِلْمِ وَ مَصَابِيحَ الْهُدَی»؛ چراغ هدايت باشيد. اين ترجمه کوتاهي از بيان نوراني امام مجتبي(سلام الله عليه) که مرحوم کليني از آن ذات مقدس نقل کرد، به مناسبت سالروز شهادت آن حضرت.
اما تتمه بحث ما در نهج البلاغه به اين نامهاي رسيديم که حضرت براي عبدالله بن عباس نوشت و نامه66، آن هم سه چهار سطر بود که مختصر بود گذشت. نامه 67 به قُثَم بن عباس بود که عامل مکه بود؛ اين هم بخش قابل توجهي از آن نامه گذشت، به ذيل آن نامه رسيديم. اين دو سطر در ذيل آن نامه ماند که فرمود: «وَ انْظُرْ إِلَی مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ»؛ چون تو نماينده ما هستي، مردم وجوه شرعي را نزد تو ميآورند، اگر افراد نيازمندي در خود مکه ديدي، همان جا صَرف بکن؛ چون مستحضريد مالي که مال منطقه است، مثل خمس، مثل زکات، مخصوصاً درباره زکات انتقالش از آنجا به شهر ديگر بدون محذور نيست. اگر وسط تلف بشود، شخص ضامن است، اگر تلف نشد که هيچ؛ لذا بهترين مصرف، در وجوه شرعيه، همان حوزههاي علميه همان منطقه است. زکات تأمين نيازهاي فقراي همان منطقه است. حضرت در اين نامه به قثم بن عباس فرمود: «وَ انْظُرْ إِلَی مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ»؛ مال، مال خداست؛ آن کسي هم که ميدهد «مال الله» است، آن کسي هم که ميگيرد «مال الله» است، آن کسي که ميدهد خدا در قرآن به او فرمود: ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾؛[9] لذا مبادا کسي خيال کند از مال خودش ميدهد.
يک بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه دارد که برخيها خيال کردند که اين جزء القاب پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) است. دستور حضرت اين است که به انسانِ متمکّن ميگويد: «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه»؛[10] يعني شما که حالا از نظر مسائل مالي قدرت داريد، يا از نظر مسائل ديگر مقتدر هستيد آن نيازمندي که به تو مراجعه کرده است ميدانيد چه کسي او را فرستاده؟ اين را خدا فرستاده، اين «رَسُولُ اللَّه»، رسول اللهِ به معناي پيغمبر نيست. «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه» است. اين نامه اختصاصي به نماينده حضرت ندارد، اين نامه البته در جريان قثم بن عباس نيست در بخش ديگر است و خود حضرت در نهج البلاغه وصف ميکند، به هر کسي که کاري از او برميآيد. يک عالم است يا کسي که کار علمي از او برميآيد، يک مستفتي است يا يک متعلِّم است که مشکل تعلُّم دارد، اين نيازمند يادگيري است هر کسي هر قدرتي دارد و نيازمندي به او مراجعه کرده است او بايد بفهمد او را خدا فرستاده است، «الْمِسْكِين رَسُولُ اللَّه».
قهراً اگر کسي قدرتي داشت و مشکل اين آقا را حلّ نکرد، فرستاده خدا را رد کرده است. بعد هم طولي نميکشد قدرت از او گرفته ميشود. «تصنيف»؛ يعني اين صنفصنف کردن، آنها که نهج البلاغه را موضوعبندي کردند، خيال کردند که اين وصف پيغمبر است، يکي از اوصاف پيغمبر اين است که او مسکين است! اين ناظر به اصل مسکنت است. فرمود کسي که نيازمند است وقتي به شما مراجعه کرده اين را بايد بفهمي که کسي او را فرستاده، «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه». تا آنجا که ممکن است مشکل مردم را حلّ بکنيم. در کشور خودکشي نخواهيم داشت، در کشور مشکلات ديگر نخواهيم داشت، «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّه».
اينکه در قرآن فرمود: ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾، شما بدانيد اين را شما «امين الله» هستيد و اين مال، مال اوست. ميدانيد اصل مالکيت را اسلام برخلاف اصول بلشويکي امضا کرده است؛ اما و صد اما! اين مالکيت نسبت به يکديگر بله ما مالک هستيم؛ اما نسبت به «الله» کسي مالک نيست تا بگويد مال خودم است نميخواهم بدهم. اين ميشود حرف قارون، او که گفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾[11] اين است. ببينيد حالا بسياري از ما اسلامي حرف ميزنيم و ـ معاذالله ـ قاروني فکر ميکنيم. ميگوييم خودم زحمت کشيدم. فرق ندارد حالا يا حوزوي يا دانشگاهی! اينکه گاهي هم متأسفانه از زبان ما در ميآيد ميگوييم ما چهل سال دود چراغ خورديم يا چهل سال زحمت کشيديم اين علم را پيدا کرديم! اين هم همان طور قاروني فکر کردن است. او ميگفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾؛ من خودم زحمت کشيدن اين رشته تخصصي را بلد بودم عالم شدم و فراهم کردم. اين حرف، حرف موحّد نيست. حرف موحّد اين است که ﴿آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِي آتَاكُمْ﴾، اين تعليق حکم بر وصف مشعر به موضوع است؛ يعني اين مال، مال اوست شما «امين الله» هستيد.
چرا ما حق نداريم آبرويمان را ببريم؟ چرا حق نداريم مال را اسراف بکنيم؟ براي اينکه مال، مال ما نيست. در بخشهايي آثار ملکيت بر آن بار است، وگرنه ما «امين الله» هستيم در آبرو. مگر انسان مجاز است آبروي خود را از بين ببرد؟ يا ـ معاذالله ـ عفت خود و عصمت خود را از دست بدهد؟ چرا اگر خداي ناکرده ـ معاذالله ـ به کسي تجاوز شده است، پدر، برادر، همسر، فرزند، همه شکايت بدهند باز پرونده باز است؟ چون اين حق زن نيست! اين عصمت و عفت حق زن نيست، حق شوهر نيست، حق پدر نيست، حق پسر نيست. اين آبرو مِلک خداست اين زن «امين الله» است؛ لذا اگر پرونده رضايت هم بدهد هيچ اثري هم ندارد. معلوم ميشود بعضي از امور است که ما مالک نيستيم ما امين هستيم، آبروي ما هم همين طور است.
اين روايت نوراني را مرحوم کليني در کافي نقل کرد که «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا وَ لَمْ يُفَوِّضْ إِلَيْهِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَه»[12] مؤمن بله در زندگي آزاد است؛ اما آبروي مؤمن در اختيار خود مؤمن نيست که او را بخواهد بريزد، مجاز نيست. آبروي مؤمن مال خداست و او «امين الله» است؛ لذا اگر کسي آبروي مؤمن را ريخت خطر الهي او را تهديد ميکند، اين هم هست.
در اينجا وجود مبارک اميرالمؤمنين به فرماندار مکهاش فرمود مالي که اين طور شد اين را به نيازمندان همان منطقه بده و اگر اضافه آمد در کوفه مثلاً يا جاي ديگر که من هستم نزد من بياور تا به حوزه علميه يا نيازمندان آنجا صرف بکنم. «وَ انْظُرْ إِلَی مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ مِنْ مَالِ اللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَی مَنْ قِبَلَكَ مِنْ ذَوِي الْعِيَالِ وَ الْمَجَاعَةِ مُصِيباً بِهِ مَوَاضِعَ [الْمَفَاقِرِ] الْفَاقَةِ وَ الْخَلَّاتِ»؛ خوب بررسي کن کسي که واقعاً نيازمند واقع بوده، جاي حاجت، جاي خَلَّت. «خَلَّت»؛ يعني نياز، به انساني که نياز ديگري را رفع ميکند ميگويند خليل. اگر ميگوييم اين امر مختلّ است يعني چه؟ يعني منسجم نيست، بعضي از جاها شکاف دارد، ميگوييم اين کار مختل است. کسي که کارهاي او منسجم نيست، بعضي از جاها کمبود دارد، در خلال و لابهلاي امور او بعضي از جاها کمبود هست، خالي است، خَلَّت دارد؛ گرچه آن خَلَّت مضاعف است و خالي ناقص و دو باب هستند، ولي اينجا بيارتباط با هم نيستند، «خَلَّت»؛ يعني حاجت. خليل به کسي ميگويند که حاجت دوست خودش را برطرف بکند.
فرمود اصحاب «خَلّات»؛ آنها که کارشان مختل است، لَنگ است، در بعضي از امور بدهکارند، نيازمند هستند، فوراً به نياز آن نيازمندان بپرداز و رسيدگي کن. «وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِكَ فَاحْمِلْهُ إِلَيْنَا»؛ اگر چيزي اضافه آمد؛ يعني در خود شهر، در حوزه مأموريت تو ديگر نيازمندي نبود او را براي ما بفرست «لِنَقْسِمَهُ»، يک.
بعد فرمود: «وَ مُرْ أَهْلَ مَكَّةَ أَلَّا يَأْخُذُوا مِنْ سَاكِنٍ أَجْراً»؛ به مردم مکه بگو از سرزمين مکه اَجر نگيرند؛ البته اگر خانهاي ساختند چادري داشتند اجرت آن چادر، اجرت آن خانه حلال است، ولي اجرت زمين حرام است، چرا؟ «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ﴿سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ﴾[13]»؛ فرمود اين کعبه را که خليل من ساخت براي ميليونها مهمان ساخت، همه بايد بيايند اينجا. اگر اين کعبه را اينجا ساختند براي ميليونها ﴿وَ أَذِّن فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَ عَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾،[14] پس اين خانه براي مهمانها ساخته شد. مهمانها هم ميليونها نفر هستند و اگر «مَنْ أَحْيَا أَرْضاً مَيْتَةً فَهِيَ لَه»[15] در حريم کعبه صادق است؛ يعني تمام آن سرزمين را خليل حق که به تعبير لطيف سعدي: «خليل من همه بتهاي آزري بشکست»[16] کلّ آن منطقه را با کعبه آباد کرد، آنها اطراف اين کعبه و حياط کعبهاند، حياط کعبه را که نميشود اجاره داد، حياط کعبه را که نميشود خريد و فروش کرد. فرمود اعلام بکن، اين مال مردم است، ﴿وَ عَلَي كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ﴾.[17]
«﴿سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ﴾ فَالْعَاكِفُ الْمُقِيمُ بِهِ وَ الْبَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ»؛ کسي که خود مکه است بخواهند زمين را خريد و فروش بکنند حرام است، زمين را اجاره بدهند حرام است؛ البته خانهاي که ساختند آن خانه را ميتوانند اجاره بدهند ميتوانند بخرند و مانند آن؛ ولي زمين کعبه، نه براي اهل مکه جايز است خريد و فروش کنند، نه براي ديگران.
«وَ الْبَادِي الَّذِي يَحُجُّ إِلَيْهِ مِنْ غَيْرِ أَهْلِهِ»؛ بعد در ذيل نامه فرمود: «وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ لِمَحَابِّهِ»؛ ما آن توفيق را از خداي سبحان مسئلت ميکنيم چيزي که محبوب اوست ما آن را انجام بدهيم.
خدا سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! اصرار ايشان اين بود اوّل کسي که بعد از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) در جهان اسلام طريق ولايت را باز کرده است علي بن ابيطالب است که انسان بشود وليّ الله. «وليّ الله» آن است که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»[18] عبادت نکند. «وليّ الله» کسي است که در وَليْ، قُرب و جانب خدا حرکت کند، دوست دارد خدا را. خود حضرت هم فرمود که من «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ» عبادت نميکنم و اگر در دعاي «کميل» که امشب شب جمعه است قرائت ميکنيد، بلکه تلاوت ميکنيد، ميگوييد: «صَبَرْتُ عَلَي حَرِّ نَارِكَ»[19] همين است. اين بيانات را شما در غير از سخنان نوراني حضرت امير بعد هم اهل بيت نميبينيد. راه ولايت را که انسان بشود «وليّ الله». «وليّ الله» يک انسان خائف نيست، يک انسان طمّاع نيست؛ آنکه «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» يا «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ» عبادت ميکند، او مؤمن به خدا هست؛ اما وليّ او نيست.
در پايان دعاي حضرت امير(سلام الله عليه) در نامه به قثم بن عباس اين است که خدا آنچه را که مورد محبت اوست ما را به آن موفق بدارد، آنچه را که خدا دوست دارد، ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ﴾،[20] «يحب کذا» محبوبهاي خدا در قرآن کم نيست. فرمود که من چه کساني را دوست دارم: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ﴾، ﴿يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾،[21] ﴿يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ﴾، آدمهاي پاک را خدا دوست دارد؛ اما «يحب الصّائمين، يحب المصلّين، يحب الحاجِّين» اينها اعمال است که زمينه براي آن مقصد است؛ اما فرمود خدا مردان پاک را دوست دارد. اگر کسي محبوب خدا بود، خدا به او چه ميکند؟! آنچه را که ميخواهد خدا به او عطا ميکند که ما اميدواريم شما حوزويان و دانشگاهيان، برادران و خواهران ايماني ـ إنشاءالله ـ مشمول دعاي خير علي بن ابيطالب(صلوات الله و سلامه عليه) باشيد.
من مجدّداً مقدم شما را گرامي ميدارم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم به برکت قرآن و عترت نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمانمان حفظ بفرمايد!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد!
همگان را با سالار شهيدان و حسن بن علي(سلام الله عليهم اجمعين) محشور بفرمايد!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت را مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها به لطف الهي حلّ بفرمايد!
خطر سلفي و تکفيري و داعشي را به خود استکبار و صهيونيسم برگرداند!
اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرمايد!
اين دعاها را در حق همه مؤمنان و شيعيان عالم مخصوصاً شما مستجاب بفرمايد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص461.
[3] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص301.
[4]. عيون أخبار الرضا(عَلَيْهِ السَّلَام)، ج1، ص60؛ «إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِصْبَاحُ هُدًي وَ سَفِينَةُ نَجَاةٍ».
[5] . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج2، ص64.
[6] . الإختصاص، النص، ص68.
[7] . کتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص905؛ «...فَإِنَّمَا أَدْخَلَهُ لِمَكَانِ صَفِيَّةَ وَ عُمَرَ بْنِ أَبِي سَلَمَةَ وَ أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ ثُمَّ قَالَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ...».
[8] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج2، ص150.
[9] . سوره نور، آيه33.
[10] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حكمت305.
[11]. سوره قصص، آيه78.
[12] . الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص63.
[13] . سوره حج، آيه25.
[14] . سوره حج، آيه27.
[15] . معاني الأخبار، النص، ص292.
[16]. ديوان سعدي، غزل40؛ «دگر به روي کَسم ديده بر نميباشد ٭٭٭ خليل من همه بتهاي آزري بشکست».
[17] . سوره حج، آيه27.
[18]. علل الشرائع، ج1، ص57.
[19]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص847.
[20] . سوره بقره، آيه222.
[21] . سوره بقره، آيه195؛ سوره آل عمران، آيه134 و 148.