اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقية الله في العالمين بهم نتولّيٰ و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اُجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1]
مقدم شما بزرگواران، نخبگان و فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي و ساير نهادها را گرامي ميداريم و اين ايام سوگ و ماتم را به پيشگاه وليّ عصر(أرواحنا فداه) و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما بزرگواران تعزيت عرض ميکنيم.
اين شعار رسمي ما در ايام ماتم سالار شهيدان(سلام الله عليه) دو پيام دارد؛ آن جمله اوّلش عرض تعزيت است و درخواست اَجر که ميگوييم: «أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اُجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عليه السلام)»؛ اما جمله دوم دعوت به احياي نام آن حضرت، اقامه مراسم آن حضرت و طيّ راه آن حضرت است و بخش مهم اين پيام دوم، همان مبارزات نفسگير عليه ظلم و طغيان است و رابطهاش هم رابطه تنگاتنگ قرآني است، اين سه چهار مطلب را از اين پيام دوم و جمله دوم استفاده ميکنيم.
در جمله دوم عرض ميکنيم خداي سبحان آن توفيق را به ما بدهد که ما خونبهاي حسين بن علي(سلام الله عليه) را بگيريم. يک وقت است انسان دعا ميکند خدا توفيق بدهد که ما راه حسين بن علي(سلام الله عليه) را ادامه بدهيم اين يک دعاي خوبي است؛ اما اين دعا با آن درجه و علوّ اين پيام نيست. ما از خدا بخواهيم که شيعيان حسين بن علي بن ابيطالب باشيم، اين يک دعاي خوبي است، ولي آن منزلتِ اين پيام را نميرساند.
اين پيام ميگويد من وظيفهاي دارم، حقي دارم که اين حق را خدا براي من قرار داد و آن اين است که در قرآن فرمود: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾؛[2] اگر پدر کسي را شهيد کردند، وليّ دم حق قصاص دارد. ما پدرمان را شهيد کردند. اين حق مسلّم ماست که خونبهاي حسين بن علي را بگيريم، نه چون امام ماست، چون پدر ماست.
خيلي اين پيام والاست؛ «ثار»؛ يعني خونبها، خونبها برای وليّ مقتول است: ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾. اين بالاتر از شيعه بودن است، چون شيعه چندين درجه است، آن علوّ منزلت و منزله عاليه شيعيان را در اينجا به ما ميفهماند. از خدا ميخواهيم که خونبهاي حسين بن علي را بگيريم. به ما چه؟ به ما چه، براي اينکه پدر ما را شهيد کردند. ما فرزند حسين بن علي هستيم، چرا؟ چون وجود مبارک پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) صريحاً اعلام کرد هر کس که به دنيا ميآيد به هر حال براي او نام و شناسنامه ميگيرند؛ اما وقتي بالغ شد خودش بايد شناسنامه خودش را بگيرد و اگر خواست شناسنامه را بگيرد ما حاضريم شما را به عنوان فرزندي قبول کنيم بياييد فرزندان ما بشويد: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»؛[3] بياييد بچههاي ما بشويد، ما شما را به عنوان فرزندي قبول داريم. ما وقتي که بالغ شديم و شيعه شديم اين را امضا کرديم. آنها را به عنوان پدر پذيرفتيم و اگر وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) پدر ما شد، وجود مبارک صديقه کبريٰ مادر ماست، ما بچههاي اينها هستيم؛ چون بچههاي اينها هستيم پدر ما را شهيد کردند، چون پدر ما را شهيد کردند ما حق قصاص داريم.
اين پيام عاشوراست، سخن از امامت و امت نيست، سخن از پدر و فرزندي است. شيعه بچه حسين بن علي بن ابيطالب است. اين کجا و آن کجا! درست است اين تحليل عميق در خيلي از اين عزيزان به اين صورت بيان نشده؛ اما اين جنگ تحميلي را، اين دفاع از حرم را، اين دفاع از حريم را، همين منطق که در درونِ درونِ اين عزيزان نهفته است تأمين ميکند؛ حالا قدرت بيان ندارد: «جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عليه الصلاة و عليه السلام)»، چون فرمود: «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»؛ ما اينها را به عنوان پدر قبول کرديم که بالاتر از امام است.
امامت يک حق اجتماعي دارد وظيفهاي دارد و بايد مطاع باشد و ما مطيع باشيم؛ اما اين گذشته از آن، مسئله عاطفي را هم به همراه دارد. در جريان عاطفه و اشک نبايد بين اين چند کار هيچ کدام را قبول کرد: آن عاطفه و آن اشک اين چنين نيست که با عقل کار نداشته باشد، يک؛ يا حاکم بر عقل باشد به عقل بگويد هر چه من دستور ميدهم تو اجرا بکن، اين دو، بلکه تحت رهبري عقل قرار بگيرد، اين سه. اين اشک و اين عاطفه پيامش را به عقل ميرساند ميگويد اين طور نيست که من بگويم اشک و عاطفه و شور يک طرف، عقل و استدلال و خِرد طرف ديگر، نه! من با شما ارتباط دارم. ارتباط هم اين نيست که دو جانبه باشد، من همتاي شما باشم تو اي عقل هم همتاي من باشي، دو؛ بلکه من تو را به عنوان رهبر پذيرفتم، چون امام سجاد(سلام الله عليه) و ائمه ديگر فرمودند علم قائد روح است،[4] رهبر بدن، رهبر قواي فکري، عقل مردم و جان مردم است. اين اشک ارادتش نسبت به عقل اين است که آنچه شما دستور بدهيد من در همان راه قدم برميدارم. پس تنظيم عاطفه با عقل به اين است که اينها حتماً بايد گفتمان داشته باشند، يک؛ همتاي هم نباشند، دو؛ امامت عقل را قبول بکنند، سه؛ آن وقت اين اشک ميشود اگر کسي براي سالار شهيدان اشک بريزد بلکه کسي که زيارت بکند او را «عَارِفاً بِحَقِّهِ» فله کذا و کذا،[5] آن مقام عظما در قيامت براي آنها فراهم است.
بنابراين عاشورا براي ما يک مکتب فرهنگي و فکري است و اين شعار را هم که به ما ياد دادند، مضمون اين شعار هم اين بخشهايي است که گوشهاي از اينها به عرض شما رسيد که اميدواريم محرّم و صفر و ساير ايام سوگ و ماتم با اين جلال و شکوه برگزار بشود.
در بحثهاي نهج البلاغه رسيديم به نامه شصت و ششم؛ البته تنظيم نهج البلاغه چون چند چاپ دارد، اين با هم هماهنگ نيست. وجود مبارک حضرت امير بعد از استقرار حکومتش واليانی داشت؛ چه در ايران که از اهواز تا بصره تا کرمان يک استانداري بود که ابن عباس استاندار اين استانداري بود. در بخشهاي آذربايجان و همچنين شمال شرقی و غربي ايران استانداراني داشت. در مکه والي داشت و مسئولي داشت. براي مردم مکه نامهاي نوشت که اين همان بخشنامه و دستوري است که داد. اين نامه چند سطر است که قبلاً گذشت؛ منتها با يک تفاوت مختصري. ذيل اين نامه دستور بعثه حج، رهبري حاجيان و زائران بيت، مراسمي که در مواقف هست، در عرفات است، در منا است، اينها را گوشزد ميکند. در اين نامه 66 فرمود: «بسم الله الرحمن الرحيم» اين نامهاي است به عبدالله بن عباس از طرف وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه). «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ [الْعَبْدَ] الْمَرْءَ لَيَفْرَحُ بِالشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ»؛ گاهي انسان به چيزي خوشحال ميشود که حتماً به آن ميرسد و ديگر خوشحالي ندارد، يک امر قطعي و قضا و قدر الهي است به شما ميرسد، براي آن بيتابي کردن و شادماني کردن وجهي ندارد، روزيای است که ذات اقدس الهي براي شما مقرر کرده و حتماً ميرسد. «وَ يَحْزَنُ عَلَی الشَّيْءِ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لِيُصِيبَهُ»؛ چون ما برنامهاي داريم يک حساب و کتابي داريم، حظّي داريم، بعضي از چيزها نصيب ماست بعضي از چيزها نصيب ما نيست. آنچه نصيب ماست ما نبايد خوشحال باشيم. آنچه نصيب ما نيست نبايد به ما برسد، به ما نميرسد ما هم به آن نميرسيم، نبايد نگران باشيم. اين دو جمله «جلّ لولا الکل»، اين نامهها متّخذ از قرآن کريم است. در سوره مبارکه «حديد» شما اين مضمون را مطالعه ميکنيد و خود حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين آيه را به عنوان سند زهد ذکر کرده است. فرمود به اينکه حقيقت زهد در اين دو جمله قرآن کريم جمع شده است: ﴿لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلي ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ﴾،[6] فرمود حقيقت زهد اين است که اگر چيزي به شما رسيد، خوشحال نشويد طوري که از مرز و از وظيفه جدا بشويد و اگر چيزي از شما گرفته شد نگران نباشيد طوري که از وظيفه جدا بشويد. هر چيزي حسابي دارد، چون ذات اقدس الهي فرمود: ﴿كُلُّ شَيءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾؛[7] هر چيزی به مقدار؛ نظمي هست، قَدَري هست. ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم﴾؛[8] هر چيزي با هندسه و اندزه و اينها حساب شده است.
بنابراين اگر چيزي به آدم رسيد، بايد شاکر باشد و اگر نرسيد، بايد صابر باشد. اين طور نيست که تمام نشاطش را صرف کند در جايي که چيزي به او رسيد و تمام حُزن و اندوه خود را صرف کند در جايي که چيزي به او نرسيد يا از او گرفته شد. آن دو جمله قرآن کريم که در يکي از بيانات نوراني حضرت امير در نهج البلاغه آمده است که ذات اقدس الهي حقيقت زهد را در اين دو جمله جمع کرد، آن به صورت يک اصل حاکم در جملههاي نوراني اين نامه و نامههاي ديگر ميتابد.
فرمود: «فَلَا يَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِكَ مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ»، دنيا يک متجر است؛ تجارتخانه است و در اين تجارتخانه انسان عمر ميدهد، چيزي بايد بگيرد. حيات ميدهد، چيزي بايد بگيرد. چيزي که يا بهتر از عمر باشد يا لااقل معادل با عمر باشد. اين ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[9] همين است. يک عده ﴿فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ﴾[10] هستند، يک عده ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[11] هستند. تجارت يعني آدم سرمايه را ميدهد و چيزي ميگيرد. ما هر لحظه عمر ميدهيم بايد چيزي بگيريم.
در بحثهاي قبل داشتيم که اگر ـ خداي ناکرده ـ ما با شيطان معامله کنيم، با دنيا معامله کنيم، خسارت ميبينيم. خسارت معنايش اين نيست که ما سرمايه را بدهيم و سودي نبريم، يا از سرمايه ما يک مقدار کم بشود، اين نيست. خسارتي که در داد و ستد با شيطان هست، اين است که عوض و معوض هر دو را او ميبرد؛ ما يک چنين خسارتي در دنيا نداريم. اگر راهزني به بهانه اينکه کالايي دارد، بخواهد به ما بفروشد، اگر اين راهزن و قدّارهبند تمام سرمايه را از ما بگيرد چيزي هم به ما ندهد، اين جمع بين معوّض و عوض کرده است. شيطان با ما چنين کاري ميکند؛ يعني ما را به بند ميکشد چيزي هم به ما نميدهد. در سوره مبارکه «اسراء» ذات اقدس الهي فرمود او ميگويد من سواري ميخواهم: ﴿لَأَحْتَنِكَن ذُرِّيَّتَهُ﴾؛[12]من احتناک ميکنم. اين «إحتناک» باب افتعال، «إحتنک الفرس»؛ يعني حنک، تحت حنک اسب را اين سوارکار گرفته است. اينها که سوار بر اسباند و مسلّطاند چه کار ميکنند؟ دهنه اسب و افسار اسب دستشان است، اين را ميگويند «إحتناک». «إحتنک الفرس»؛ يعني حنک، تحت حنک، دهنه اسب، افسار اسب دست اوست هر جا بخواهد سوار ميشود و ميبرد. شيطان گفت من چنين کاري ميکنم، من سواري ميخواهم. تا عوض و معوّض هر دو را نگيرد که سواري به او نميدهند. بعد آن شخص هر چه که شيطان گفت انجام ميدهد. خسارتِ داد و ستد با شيطان اين نيست که انسان سود نبرد، خسارت اين است که عوض و معوّض هر دو را باخت؛ اما تجارت با ذات اقدس الهي که ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾، خداي سبحان که وقتي مورد تجارت ما قرار گرفت، عوض و معوّض هر دو را به ما ميدهد، اين طور نيست که چيزي را از ما بگيرد؛ لذا فرمود: ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذي بايَعْتُمْ بِه﴾؛[13] بشارت به شما که با خدا بيع کرديد. اين بيعت را که بيعت ميگويند، چون از بيع است. شما با خدا وقتي معامله ميکنيد خدا چه کار ميکند؟ اين جانتان را ميگيرد، ميپروراند، کامل ميکند، همه لوازم آينده را به او ميدهد، تحويل ما ميدهد. در داد و ستد با خدا عوض و معوّض هر دو برای ماست، در داد و ستد با شيطان عوض و معوّض هر دو متعلّق به اوست. اين بيان نوراني سوره «حديد» را وجود مبارک حضرت امير هم در نامه قبلي، هم در همين نامه فرمود مواظب باشيد: «فَلَا يَكُنْ أَفْضَلَ مَا نِلْتَ فِي نَفْسِكَ مِنْ دُنْيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أَوْ شِفَاءُ غَيْظٍ»؛ يک وقت ميخواهد رقيب را از پا در بياوريد، اين هنر نيست. يک وقت ميخواهد به يک لذت و شهوت نفساني برسيد، اين کمال نيست. همه اينها محدود و زودگذر است و خسرانش ميماند.
پس هدف شما چه باشد؟ «وَ لَكِنْ»؛ يعني هدف شما، «إِطْفَاءُ بَاطِلٍ [وَ] أَوْ إِحْيَاءُ حَقٍّ»؛ يا باطلي را، فکر باطل، خيال باطل، گناه باطل را از بين ببريد، چه درباره خود چه درباره ديگران، يا حقّي را زنده کنيد چه درباره ديگران چه درباره خود. اين منفصله مانعة الخلو است که جمع را شايد.
بعد فرمود: «وَ لْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمْتَ وَ أَسَفُكَ عَلَی مَا خَلَّفْتَ»؛ انسان نشاطي دارد و اندوهي؛ فرمود اين نشاط را خدا داد، اندوه را خدا داد؛ اما نشاط تو به آن باشد که پيشفرست بدهی، چيزي را قبلاً فرستادي. اسف تو به اين باشد که چيزي را جا گذاشتي. چرا نشاط داري؟ براي اينکه آن کاملاً محفوظ است هر کاري که ﴿مَا تُقَدِّمُوا﴾ انسان خوشحال است که ﴿لِأَنفُسِكُم مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ﴾[14] آنجا محفوظ است، کسي که دستبرد ندارد؛ اما نگرانياش به اين است آنچه پشتسر گذشت، جبرانپذير نيست. فرمود نشاط تو به اين باشد که چيزي را قبلاً فرستادي اندوه تو نسبت به چيزي باشد که پشت سر گذاشتي بعد جبرانپذير نيست، کاري از انسان ساخته نيست. تمام مشکلات ما بعد از مرگ اين است که کمالات علمي هست؛ اما هيچ ـ يعني به نحو سالبه کليه ـ هيچ کمال عملي در برزخ نيست. کمالات علمي فراوان است در برزخ خيلي از مطالب براي ما روشن ميشود. بهشت، وضع بهشت، اقسام بهشت، درجات بهشت، بخشياش در برزخ روشن ميشود، بخشي هم در ساهره معاد و خود بهشت ـ خداي ناکرده ـ دوزخ، درکات دوزخ و خيلي از اسرار عالم بعد از مرگ براي ما روشن ميشود، تکامل علمي در آنجا فراوان است. اما تکامل عملي؛ يعني کسي يک کار خيري انجام بدهد که با آن کار خير ثواب ببرد و به مقصد برسد؛ اين در آنجا نيست، چون آنجا شريعت نيست، عمل نيست. مگر اينکه آثار خيري که در دنيا گذاشته، مسجدي ساخته، مدرسهاي ساخته، بيمارستاني ساخته، راهي ساخته، مشکلي را حلّ کرده، طرحي داده که آثار آن همچنان هست؛ البته اين لحظه به لحظه به او ميرسد: «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ»،[15]«اربع»، «خمس» که اينها در صدد تحديد رقمي نيستند، اينها غالباً ذکر شدند. آثار خيري از انسان باشد تا آن اثر هست نتيجهاش به آدم میرسد.
اين بخش از نامه قبلاً هم گذشت؛ اما نامه67 که به همين مربوط است به قُثم بن عباس ميگويد اين است. آن عبدالله بن عباس در يکي از استانها سِمتي داشت؛ اما اين قُثم بن عباس عامل حضرت بود در مکه، اين نامه را براي او نوشت، فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ». شما مستحضريد در زيارت ائمه(عليهم السلام) ما عرض ميکنيم: «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاة وَ آتَيتَ الزّکاة»؛[16]اما نميگوييم: «أقمت الحج»، براي اينکه حکومت در اختيارشان نبود، بعثه نداشتند، رهبري به آن معنا براي اينها حاصل نشد که بتوانند حج را که يک نهاد بينالمللي و کنگره جهاني است اقامه کنند. حج اقامه کردني است وجود مبارک امام حسن(سلام الله عليه) بيش از بيست بار پياده مکه رفتند: «وَ جَنائبُهُ تُقادُ مَعهُ»،[17]مرکبهاي خوبي هم در خدمتش بود؛ اما اين راه نود فرسخي را پياده رفتند. چندين بار وجود مبارک امام مجتبي پياده از مدينه به مکه آمده حج انجام داده، ولي ما در زيارتش عرض نميکنيم: «أشهد انک قد اقمت الحج»! اقامه حج، بعثه داشتن، زائرات و زائران را سمت و سو دادن، آن برائت از مشرکين در حج بايد مطرح باشد، آن وحدت بايد در حج مطرح باشد، ﴿لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ﴾[18] بايد در حج مطرح باشد، کعبه «تُزَارُ وَ لَا تَزُور»[19]بايد در حج مطرح باشد، اينها اقامه حج است و به برکت خونهاي پاک شهدا و کوشش امام(سلام الله عليه و رضوان الله تعالي عليه) حج بعد از انقلاب اقامه شده است، اين ميشود اقامه حج. قبلاً حاجيان ميرفتند حج انجام ميدادند. اينکه در زيارت ائمه، ما آن را نميگوييم: «أشهد أنک قد أقمت الحج»، با اينکه بيش از بيست بار بعضيها پياده مکه رفتند، براي آن است که يک کار شخصي انجام دادند. حالا که حکومت شد حکومت اسلامي، حاکم شده حضرت امير(سلام الله عليه) به قُثم بن عباس که عامل و فرماندار مکه بود يا استاندار مکه بود از طرف حضرت(سلام الله عليه) فرمود: «فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ»، اين يک؛ ﴿وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾؛[20] اين طور نباشد که اينها به سراغ سوغات و بازار و مانند آن بروند، حيف مکه است که انسان برود آنجا و اين معارف را فرا نگيرد. فرمود کنگرهها، همايشها و جلسات را تشکيل بدهيد، ايام الله را براي مردم تبيين کنيد که براي چه ملّتي سعادت بود، براي چه ملتي شقاوت بود، چه گروهي فيض بردند چه گروهي سقوط کردند چه گروهي صعود کردند؛ چطور ميشود ملتي به حسب ظاهر ديني است، اما سقوط ميکند؟ اين بيان نوراني حضرت امير را لابد در خطبه قاصعه ملاحظه فرموديد، در خطبه قاصعه حضرت که تقريباً جزء مفصلترين خطبههاي نهج البلاغه است، فرمود مرا تنها نگذاريد حرف مرا گوش بدهيد من خيرخواه شما هستم و اگر در اثر اختلاف ـ خداي ناکرده ـ شما ارباً اربا شديد «الْأَكَاسِرَةُ وَ الْقَيَاصِرَة»؛[21] فرمود شما اين را بدانيد که حجاز يک حيات خلوتي است بين دو امپراطوري؛ شرق شما امپراطوري ايران است، غرب شما امپراطوري روم است، کشور شما بزرگ نيست نه صنعت داريد نه دامداري داريد نه ثروت داريد چيزي نداريد، آن روزها که نفت و امثال آن نبود. فرمود يک جمعيت کمي هستيد؛ اگر ـ خداي ناکرده ـ اين اتحاد را از دست داديد و اختلاف کرديد، هم اکاسره شرق بر شما حمله ميکنند، اين کسراها بر شما حمله ميکنند؛ هم قياصره روم حمله ميکنند، چه اينکه قبلاً اين کار را کردند. به مخاطبانش فرمود شما يادتان هست که ابراهيم خليل حکومتي تشکيل داد به اين معنا، نه به آن معناي جامع. فرزندان ابراهيم خليل هر کدام يکي پس از ديگري سمتي پيدا کردند، نوه ابراهيم خليل، فرزندان ابراهيم خليل، فرزندان يعقوب يکي شده عزيز مصر. عزّت يوسف را در مصر شنيدهايد، جلال و شکوه يعقوب و فرزندانش را شنيديد، همه اينها را شنيديد يا نشنيديد؟ وقتي اختلاف پيدا کردند، اکاسره ايران و قياصره روم آمدند اين پيغمبرزادهها را، اين امامزادهها را اصحاب دبر و وبر کردند!
چه قدر اين بيان سياسي حضرت در اين «خطبه قاصعه» بلند است! اصحاب دبر و وبر به اين چهارپادارها ميگويند. اين چهارپادار اينهايي که اسب يا استر يا شتر را اداره ميکردند، گاهي عدهايشان اصحاب دبر هستند عدهاي از آنها اصحاب وبر. اصحاب دبر کسانياند که مأمورند اين زخمهاي پشت شتر و اينها را تيمار کنند. اين کار چاربيداري است. اصحاب وبر اين است که قسمت جلوي شتر که موي نرم دارد، يک؛ با دوام است، دو؛ اين کُرکها را ميگويند «وبَر». پارچههاي وبري از همين جا تشکيل ميشود، عباي وبري اين است. هم نرم است، هم لطيف و بادوام. آن پشمهاي وبر را اين چاربيدارها بايد بچينند. فرمود ديديد که امامزادهها را اينها اصحاب دبر و وبر کردند؟! تاريخ يادتان نرود، دين را رها نکنيد، براي هيچ چيز به جان هم نيفتيد. اين اختلاف يک غدّه بدخيم است و تمام اين خطرها به خاطر همين هواي نفس است، اين حرف علي است!
فرمود من خيرخواه شما هستم، شما براي هيچ چيز داريد به جان هم ميافتيد! خود اين انقلاب واقع يک مدرسه بود، خيلي از احاديث بود که ما قبل از انقلاب ميخوانديم، براي ديگران ميگفتيم، يک ترجمه هم ميکرديم؛ اما در درون درون ما مشکلي بود که ميگفتيم ما اين حديث را نميفهميم! اين حديث کمتر کسي که اين را نگفته باشد يا نشنيده باشد، آن حديث اين است که در يکي از جبهههاي جنگ، يکي از ياران حضرت به وجود مبارک حضرت امير عرض کرد که اي کاش برادر من در اين صحنه بود و فيض مبارزه عليه ستمِ با اموي را ميديد! اين را آرزو کرد. حضرت فرمود: «أَ هَوَی أَخِيكَ مَعَنَا»؛ آيا او همخط ماست، در فکر ماست، مسير ماست، راهش هم راه ماست يا نه؟ عرض کرد بله يا اميرالمؤمنين! فرمود او در تمام ثوابهاي اين مبارزان و مجاهدان شريک است،[22] اين در روايت بود. ما قبلاً چندين بار اين روايت را از ديگران شنيديم، خودمان گفتيم خودمان نوشتيم؛ اما نميفهميديم اين يعني چه! اين شخص مجاهد است شمشير به دست است آماده شهادت است در پاي رکاب علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) است. عرض کرد اي کاش برادر ما هم ميآمد در جبهه! حضرت فرمود اگر برادر تو همخط ماست همفکر ماست، در تمام ثواب ما شريک است، اين يعني چه؟ انقلاب اين حديث را خوب تفسير کرد و تفسيرش هم اين است دو تا روحاني يا دو تا دانشگاهي يا يک روحاني و يک دانشگاهي، ببينيد اينها با هم درس خواندند با هم همشهرياند با هم زندگي کردند، يکي حالا سِمتي پيدا کرده، ديگري اين سِمت را ندارد، اوّل اختلاف و کارشکني و بدگويي اين دو شروع ميشود. ما هر اختلافي که ميبينيم از همين جاها ميبينيم، هر ضربهاي که ميبينيم از همين جا ميبينيم. حضرت فرمود اگر همخط ماست، خدا را شکر ميکند ميگويد برادر ما يا همکلاسي ما يا همدورهاي ما شده امام جمعه، امام جماعت، نماينده ما هم کار خودمان را انجام ميدهيم، اين در تمام ثواب او شريک است، اين اگر ثوابش بيشتر نباشد کمتر نيست؛ اما همين که کارشکنياش شروع ميشود بدگويي شروع ميشود غيبت و تهمت شروع ميشود اين مشکل است. حضرت فرمود اگر او همخط ماست در تمام ثواب شريک است. نشانه اينکه همخط ماست اين است که اگر اين آقا به سِمتي رسيد، اين هم يک آدم معمولي شد، اين کار خودش را انجام ميدهد و هيچ کارشکني نميکند هيچ حسادتي ندارد، هيچ! اين ميشود هنر. حضرت فرمود اين غدّه بدخيم نفس که غرور است خودخواهي است هواپرستي است اين را بايد بگذاري کنار، اين را در حج بايد براي مردم روشن بکني. «أَمَّا بَعْدُ فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ ﴿وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ﴾»، اين يک.
بعد هم درِ بعثهات دو وقت کاملاً باز باشد: «وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ» اين «عصرين» از باب تغليب است؛ يعني بامداد و شام؛ بهترين وقت روز، همان اوايل روز، طليعه روز است، ساعت هشت به بعد مثلاً. بهترين فرصت بعد از ظهر هم اين است که کسي غذايش را خورده، يک مقدار خوابيده و استراحت کرده، حالا نزدکيهاي عصر فراغت پيدا ميکند، اين را ميگويند «عصرين» اين از باب تغليب است؛ يعني صبح بهترين وقت قبل از ظهر و بهترين وقت بعد از ظهر، اين را بنشين، درِ بعثهات باز باشد، مشکلات مردم و زائران را حلّ بکن. آن حلّ مشکل هم از همين راه است که «فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ»؛ اگر کسي فتواي ميخواهد بيان بکن، «وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ»؛ مشکل علمي دارد سؤال علمي دارد حلّ کن. نقدي دارد به او پاسخ بده «وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ»؛ با دانشمنداني که آمدند مذاکره بکنيد که بر علم شما افزوده بشود، بر مقامات معنوي شما افزوده بشود. «وَ لَا يَكُنْ لَكَ إِلَی النَّاسِ سَفِيرٌ إِلَّا لِسَانُكَ»؛ تنها سفيري که بين تو و مردم است زبان خودت باشد؛ يعني چهره به چهره. «وَ لَا حَاجِبٌ إِلَّا وَجْهُكَ»؛ هيچ درماني نداشته باشي، مگر همين صورت تو. اين صورت تو درمان باشد. بين دل تو و بين مردم دري نيست مگر همين چهره، اين ميشود چهره به چهره. فرمود ميخواهيد مردم در صحنه باشند، بايد اين گونه باشيد. بهترين وقت را بعثه بايد در را باز کند، مستفتی جواب فتوا بگيرد، جاهل جواب علمي بگيرد، عالم مذاکره علمي داشته باشد که حج بشود پربار و هيچ رابطي بين انسان و مردم نباشد مگر چهره به چهره، مردم با اين وضع در صحنه هستند.
«وَ لَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا»؛ کسي مشکلي دارد مبادا بگوييد الآن برو فردا بيا! يک وقت است که انسان مشکل کسي را حلّ نميکند، اين را اصلاً حضرت اينجا ذکر نکرد. فرمود اين عقدهاي است براي او! تو وظيفهات حلّ مشکل است. اين نه! مشکلي دارد حاجتي دارد، شما هم برآورده ميکني؛ اما اوّلين بار او را راندي، رنجاندي، بعد فردا حاجتش را عمل کردي؛ اين باز مشکلش حلّ نشد. پس دو مطلب است: يکي اينکه يک وقت کسي مشکل مردم را حلّ نميکند، اين را که اصلاً قابل ذکر ندانست. يک وقت است حاجت مردم را ذکر ميکند، اما اوّلين بار ميگويد برو فرصت ندارم ميآيد مثلاً طرد ميکند، بار دوم انجام ميدهد، ميفرمايد اين آن مشکل و آن عقده قبلي را حلّ نميکند. ملاحظه بفرماييد، فرمود: «وَ لَا تَحْجُبَنَّ ذَا حَاجَةٍ عَنْ لِقَائِكَ بِهَا فَإِنَّهَا إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَی قَضَائِهَا»؛ «ذاد، يذود»؛ يعني دفع کرد. اگر اين حاجت را بار اوّل دفع نکردي، فرصت داشتي ميتوانستي انجام بدهي، ولي ميخواستي برايت راحتتر باشد. بار اوّل اين را راندي، بار دوم حاجتش را عمل کردي، آن عُقده همچنان باقي است. «فَإِنَّهَا»؛ يعني آن حاجت، «إِنْ ذِيدَتْ عَنْ أَبْوَابِكَ فِي أَوَّلِ وِرْدِهَا» اين شخص محتاج بود حالا يا احتياج استفتايي داشت يا احتياج علمي داشت يا نقد علمي داشت يا مذاکره علمي داشت، يا کارهاي ديگري که مربوط به حج است. «إِنْ ذِيدَتْ»؛ يعني «إن مُنعتْ»؛ «عَنْ أَبْوَابِكَ» در فرصت اوّل، «لَمْ تُحْمَدْ فِيمَا بَعْدُ عَلَی قَضَائِهَا»؛[23] اگر فردا هم حاجتش را برآورده کني، باز آن عقده در دلش هست.
وقتي حکومت، حکومت مردمي است که قلب مردم شفاف و صاف باشد و هيچ رنجي از مسئولين نداشته باشد، اين ميماند وگرنه داشتنِ رهبر خوب يک طرف قضيه است از حضرت امير بالاتر چه کسی بود؟ بعد ديديد که شکست خورد حکومت حضرت امير. ما داراي رهبر خوب هستيم، اين يک طرف قضيه است. مادامي که همه مسئولين به اين دستورات حضرت امير عمل نکند چهره به چهره نباشد، مردمي نباشد، مشکلات اختلاس نجومي نباشد، مشکلات ديگر نباشد، اين ميماند و اگر ـ خداي ناکرده ـ مشکلات يکي پس از ديگري رخنه کرد، رهبر اگر علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) هم باشد، آن حکومت يقيناً شکست ميخورد؛ مثل شکست حضرت امير. به هر حال حکومت حضرت امير شکست خورد. آن اجر معنوي و شهادت و قيامت و اينها سرجايش محفوظ است؛ ولي به هر حال اينها شکست خوردند، اموي و مرواني گرفتند.
اميدواريم ذات اقدس الهي توفيق ادراک صحيح معارف ديني را به همه ما مرحمت بفرمايد!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خطرات سلفي و تکفيري و داعشي را به خود استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات برطرف بفرما!
پروردگارا آنچه خير و صلاح و فلاح اين ملّت است به برکت قرآن و عترت مرحمت بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
اين دعا را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. مصباح المتهجد، ج2، ص772.
[2] . سوره إسراء،آيه33.
[3]. علل الشرائع, ج1, ص127.
[4] . تحف العقول، النص، ص208.
[5] . کامل الزيارات، النص، ص138؛ «مَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ ع عَارِفاً بِحَقِّهِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّر».
[6] . سوره حديد، آيه23.
[7] . سوره رعد، آيه8.
[8]. سوره حجر، آيه21.
[9]. سوره صف، آيه10.
[10]. سوره بقره، آيه16.
[11]. سوره فاطر، آيه29.
[12]. سوره اسرا، آيه62.
[13]. سوره توبه، آيه111.
[14]. سوره بقره، آيه110؛ سوره مزمل، آيه20.
[15]. جامع الأخبار(للشعيري)، ص105.
[17] . كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط ـ القديمة)، ج2، ص23.
[18] . سوره حج، آيه28.
[19] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج74، ص165.
[20] . سوره ابراهيم، آيه5.
[21] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه192.
[22] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه12.
[23] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه67.