جلسه درس اخلاق (1396/05/19)
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و اهل بيته الأطيبين الأنجبين سيما بقيت الله في العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما بزرگواران، نخبگان، فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي، علماي محترم، دانشگاهيان، مسئولان نظامي، امام جمعه محترم تهران و عزيزان عقيدتي سياسي و خدمتگزاران نظام دفاعي و ساير برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم. ماه پربرکت ذيقعده از يک نظر تقريباً اختصاصي به وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) دارد، چون اينطوري که گفتند در آغاز اين ماه خواهر کريمهاش به دنيا آمده، يازده اين ماه خود آن حضرت، 23 به بعد زيارت مخصوص وجود مبارک امام رضاست، پايان اين ماه هم که شهادت و رحلت امام جواد، فرزند امام رضا(سلام الله عليه) است. همه ما مخصوصاً کساني که حوزوي و دانشگاهياند، از نورانيت امام رضا بايد بيش از اين بهره ببريم. القابي که براي ائمه(عليهم السلام) ذکر ميکنند، اين القاب پيام خاص دارد؛ يعني برنامه مهم و رسمي آن امام در همين لقب ظهور ميکند. درباره وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله عليه) که به قيام نام برده ميشود، براي اينکه او قائم به دين است. دين با تبليغ و سخنراني و کتابنوشتن در سطح جامعه افکار ديني را حفظ ميکند؛ اما جامعه را ديندار و زنده بکند از آنِ امامي است که به دين قيام بکند، با اسماي ديگر اين مشکل حل نميشود.
نمونهاش را شما درباره امام(رضوان الله تعالي عليه) ديديد، مراجع زياد بودند، حشر آنها با ائمه(عليهم السلام)، کتابهاي فراواني نوشتند، درسهاي فراواني گفتند؛ اما آن کسي که قائم بالدين باشد ميشود امام، کم بود. تا اين لقب و اين اسم ظهور نکند، جامعه انقلاب نخواهد کرد. وقتي هم وجود مبارک حضرت کلّ اين جوامع وسيع هفت هشت ميليارد جمعيت را زنده ميکند که اين اسم نوراني ظهور کند که قيام بالحق باشد.
وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) قائم بالعلم بود. اينکه ميگفتند او عالم اهل بيت است؛ براي اينکه به علم قيام کرد. قيام به علم گرچه به وسيله همه ائمه(عليهم السلام) مخصوصاً امام باقر، امام صادق(سلام الله عليهم اجمعين) ظهور کرد، حوزه علميه تشکيل دادند، مذهب درست کردند؛ اما درس دادن، غير از اين است که جهان را به خود متوجه کردن باشد. وجود مبارک امام صادق دو نفر، سه نفر را هدايت ميکرد، اگر ميگويند چهار هزار شاگرد تربيت کرد، نه اينکه حضرت منبر ميرفت ده بيست نفر سي نفر چهل نفر يا صد نفر يا اين حدود شاگرد در محضرش بود، دو نفر سه نفر مخفيانه، با فشار بالاخره ميآمدند به بهانههاي گوناگون، مسائل را ياد ميگرفتند. اين طور نبود که حضرت يک حوزه علميه داشته باشد. مرحوم کليني نقل کرد ديگران هم نقل کردند که همان طوري که وجود مبارک حضرت يعقوب(سلام الله عليه) شکوهاش را به خدا عرض ميکرد از فراق يوسف، وجود مبارک امام صادق هم از فراق مدرسه و طلبه، شکوهاش را به خدا عرض ميکرد. يعقوب(سلام الله عليه) از فراق يوسف گفت: ﴿أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْني إِلَي اللَّهِ﴾،[1] اما وجود مبارک امام صادق فرمود: «أَشْكُو إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَحْدَتِي وَ تَقَلْقُلِي»؛ اگر چهار تا طلبه ميديد، چهار تا برادران شيعه ميديد، ميگفت: من از تنهايي به خدا شکايت ميبرم، شکوهام را پيش خدا ميبرم: «أَشْكُو إِلَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَحْدَتِي وَ تَقَلْقُلِي ... فَلَيْتَ هَذِهِ الطَّاغِيَةَ أَذِنَ لِي فَأَتَّخِذَ قَصْراً فِي الطَّائِفِ فَسَكَنْتُهُ وَ أَسْكَنْتُكُمْ مَعِي»؛[2] اي کاش اين نظام طغيان و طغيانگر و طاغوت منصور عباسي به من اجازه ميداد من يک مدرسهاي در طائف ميساختم، چون طائف يک منطقه خوش آب و هوايي است ميتواند حوزه علميه دوازده ماهه داشته باشد، آنجا که گرمسير است يا سردسير است حوزه علميه دوازده ماهه سخت است اما يک جايي که بالاخره آب و هواي سالم و خنکي دارد ميتواند حوزه علميه دوازده ماهه باشد. مرحوم کليني نقل کرد که امام صادق ميگويد: اي کاش اين نظام طغيانگر به من اجازه ميداد من يک مدرسهاي در طائف ميساختم يک حجره براي خودم بود و بقيه را به شما ميدادم، «فَلَيْتَ هَذِهِ الطَّاغِيَةَ أَذِنَ لِي فَأَتَّخِذَ قَصْراً فِي الطَّائِفِ فَسَكَنْتُهُ وَ أَسْكَنْتُكُمْ مَعِي»؛ من خودم هم حجره داشتم، شما آنجا جا ميدادم روز درس ميگفتم سؤالات شما را جواب ميدادم. اين آرزوي امام صادق بود؛ اما او قائم بالعلم نبود؛ با اينکه او عالم اهل بيت بود، ترديدي در آن نيست.
اما وجود مبارک امام رضا به وسيله دشمن حوزه علميه نقد ساخته شد، شيعيان آمدند، سنّيها آمدند، کليميها آمدند، مسيحيها آمدند، مجوسيها آمدند، ملحدان آمدند، مشرکان آمدند، شده حوزه علميه جهاني، شده عالم اهل بيت. آن علوم فراوان و استدلالهاي فراوان و آن ابطال جبر و ابطال تفويض و اين تفکر اسرائيلي را ابطال کردن به وسيله عالم اهل بيت بود. اين مدرسه شد، اين حوزه علميه شد. امام صادق(سلام الله عليه) آرزوي يک مدرسه داشت، به ايشان ندادند؛ ولي وجود مبارک امام رضا حوزه علميه جهاني پيدا کرد، آن جاثليق آمده، آن ترسا آمده، آن مجوسي آمده. او شده عالم اهل بيت، اين اصل اول؛ که ما ماه پربرکت ذيقعده از امام رضا چه استفادهاي ميخواهيم بکنيم؟
اصل دوم آن است که وجود مبارک عيساي مسيح مرده را زنده ميکرد. مرده را زنده ميکرد يعني چه؟ يعني آنکه حيات گياهي داشت وقتي زنده ميشد يک گياه ناطق بود؛ مثل خيلي از جوانها که حياتشان حيات گياهي است؛ يعني تغذيه دارند، تنميه دارند، توليد دارند، خوب غذا ميخورند، خوب ورزش ميکنند، خوب فربه ميشوند، خوب جامه در بر ميکنند و ديگر هيچ! اين زنده است اما به حيات گياهي. برخيها داراي حيات حيوانياند؛ عواطف دارند، رياست ميخواهند، مقام ميخواهد، جاه ميخواند، او حيّ است به حيات حيواني. برخيها ملکوتي فکر ميکنند حيّ هستند به حيات انساني. هر کس هر جوري بود هر مرده در هر شرائطي بود وقتي عيساي مسيح او را زنده ميکرد در همان حدّ بود؛ اگر کسي بود که حياتش گياهي بود بعد از برخواستن، حيات گياهي داشت و اگر حيات حيواني بود حيات حيواني داشت و اگر انساني بود انساني داشت؛ اما قرآن ميفرمايد من شما را به حيات انساني و به حيات فرشتگي نائل ميکنم: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾؛[3] به خيلي از دانشمندان، به خيلي از حکما، علما، به همه اينها ميگويد اگر ميخواهيد زنده بشويد ببينيد که قرآن چه ميگويد. پس معلوم ميشود کاري که با مسيحا و عيساي مسيح و دم مسيحي انجام ميشد به مراتب غنيتر و قويتر از اين از قرآن ساخته است و اين کار به وسيله امام رضا حل ميشد. همه ائمه اين توان را داشتند؛ ولي عالم اهل بيت اين است. آن وقت حيف است ماه ذيقعده ما از اين علم بهرهاي نبريم. اين هم اصل دوم.
بنابراين کاري که مسيح(سلام الله عليه) ميکرد، هر کسي که حدّ خاصي از حيات داشت مرده بود، حضرت او را فقط زنده ميکرد. گرچه آماده بود که به حيات معنوي برساند؛ اما او ديگر در حيطه اعجاز او ذکر نشد، حيطه اعجاز او اين بود که ﴿أُحْيِ الْمَوْتي﴾، ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ و اما ﴿أُحْيِ الْمَوْتي﴾ او ناظر به همين بخش است.
مطلب سوم اين است که وجود مبارک حضرت امير فرمود: بعضيها زندهاند؛ اما به حيات گياهي زندهاند يا به حيات حيواني زندهاند و از نظر حيات انساني مردهاند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ .... وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»؛[4] يک جنازه عمودي است بعد هم ميشود افقي. اين حرف حضرت است در نهج البلاغه. فرمود: در بين زندهها مرده است؛ براي اينکه غذا خوب ميخورد حيوانات هم ميخورد، حبّ مقام و رياست و اينها دارد. اين حيوانات جنگلي مگر تقسيم کار نشده؟ مگر رياست نشده؟ مگر حوزه استحفاظي نشده؟ مارها رئيس ميشوند و شيرها رئيس ميشوند عقربها رئيس ميشوند، هر کدام حوزه استحفاظي دارند. اين زنبور عسل ملکه دارد رياست دارد زعامت دارد. اين که انسان نيست. آنکه فرشتهخوي است او انسان است، حضرت فرمود: «وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء» اين يک جنازه عمودي است بعد ميشود افقي. «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ لَا يَعْرِفُ .... وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء».
عالم اهل بيت اين است که جامعه را به حيات انساني برساند. انسان را زنده کند. آن وقتي که اقبال و ادبار مردم براي انسان يکسان بود، اقبال و ادبار دنيا يکسان بود، اقبال و ادبار عزل و نصب براي او يکسان بود، تازه وارد حوزه انسانيت شده است، حالا تا کجا بخواهد سير کند!؟ وجود مبارک امام رضا کارش اين است؛ رفتنِ به بارگاه او، توسّل به او، شما ببينيد اين دعاي استغفار بعد از زيارت امام رضا اوّل تا آخر، آخر تا اوّل همهاش توحيد است: «أستغفر الله الذي لايخلق إلا هو، لايغفر إلا هو، لايرزق إلا هو»؛[5] يعني وقتي ما وارد حرم شديم اگر توسل کرديم اگر طلب شفاعت کرديم، در محدوده آن است که اينها را وسيله قرار بدهيم کار اصلي به دست اوست. اين استغفار بعد از زيارت امام رضا اول تا آخر برليان توحيد است، همهاش «إلا هو»، «إلا هو»، «إلا هو»، «إلا هو». اينها را همينها گفتند. گفتند اگر متوسل شديد بعد اين زيارت را بخوان، بعد اين استغفار را بگو، اين دعا را بخوان که مبادا خدايي ناکرده ديگري خيال کند کسي اينها را بالذات و بالاستقلال منشأ اثر ميداند. بنابراين ما ميتوانيم با همين آيات قرآن کريم به آن حياتي برسيم که امام رضا ميطلبد که حضرت مظهر آنهاست.
اصل بعدي آن است که آيا از خود قرآن اين حرفها ساخته است؟ يا از احاديث هم اين کار برميآيد؟ حديث هم ميتواند ما را زنده کند؟ در قرآن کريم فرمود به اينکه چه خدا بگويد، چه پيغمبر بگويد، اينها يک حرف دارند، چون پيغمبر هر چه دارد از ناحيه خداست. اول تثنيه است، ولي فعل مفرد است، غالباً همين طور است. ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ﴾،[6] نه «دعواکم»، دو تا حرف نيست، يک حرف است. يا به صورت قرآن است يا به صورت حديث قدسي است، يا به صورت سنّت و روايت است. اگر از لبان مطهّر معصوم درآمد اصل صدور مسلّم، جهت صدور مسلّم، دلالت مسلّم، اين «يحييکم» است، فرقي با آيات قرآن ندارد. اين چنين نيست کسي خيال بکند که قرآن جامعه را زنده ميکند و ـ معاذالله ـ حديث و روايت اين کار از او برنميآيد، اين طور نيست. در مسائل ديني همهشان براساس ﴿وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾،[7] سخن ميگويند. اين آدم را زنده ميکند. يک سلسله سخنرانيهاي خوبي از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) شنيدند يکي از مستمعين تعريف کرد عرض کرد يا بن رسول الله! عجب جواهري ما امروز از شما استفاده کرديم! فرمود همين؟ حيفت نيامد که اينها را به جواهر تشبيه کردي؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»[8] طلا يک سنگ زردي است، تو حيفت نيامد اين حرفهاي مرا به طلا تشبيه کردي؟ اين را امام باقر گفت. طلا که يک موجود فرشتگي نيست، سنگ است؛ منتها چون خوشرنگ است کمياب است معيار معاملات قرار گرفت. فرمود حيفت نيامد: «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»؟ طلا يک سنگي زردي است، چرا گفتي اين حرفها مثل طلاست؟ از طلا چه چيزي برميآيد؟
بنابراين همين حجاز بعد از فتح ايران تمام اموال خسروپرويزها و اکاسره و همه اينها را بردند به حجاز، آن روز نه سکه بود و نه اوراق بهادار. سکه در زمان امام باقر(سلام الله عليه) به رهبري آن حضرت زده شد در اسلام البته. اوراق بهادار مثل اسکناس و اينها هم خيلي بعد چاپ شد. قبلاً هر کس وضع مالياش خوب بود شمش طلاي بيشتري داشت، مثل اينکه قبلاً هر کسي درختي داشت آن درخت را قطع ميکرد يا قطع ميشد هيزم را در انبار پر ميکرد در انبارش پر از اين هيزمها بود مثل درخت گردو. عمروعاص بعد از مرگ او ورثه او با تبر طلاها را بين ورثه تقسيم کردند. شما در مروج الذهببخوانيد! اينها اين غنائمي که از ايران و غير ايران بردند؛ الآن اينجا چوب گردو و الوارهاي گردو چگونه است؟ آن وقت اين شمش طلاها همين جور بود. مثل اين چوب گردو که يک متري دو متري قطع شده بود اينها در انبار شمش طلا داشتند؛ بعد از مرگ عمروعاص با تبر اين طلاها را بين ورثه تقسيم کردند و جز لعن چيزي براي او نماند. حضرت فرمود حيفت نيامد که اين حرف را به طلا تشبيه کردي؟ «هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر».
بنابراين اينکه ميگوييم او عالم اهل بيت است؛ يعني قائم بالعلم است. توفيقي ذات اقدس الهي به آن حضرت داد که فضاي خراسان را در درجه اول و فضاي ايران را در درجه دوم حوزه علميه بين المللي و جهاني کرد. همه به کشورهايشان ميرفتند و ميگفتند که عالم اهل بيت اين چنين گفت، عالم اهل بيت اين چنين گفت. آن وقت ماه پربرکت ذيقعده ماه اين حضرت است، بهرههاي فراواني که ميشود برد، همين است. آيه هم نميفرمايد الا و لابد قرآن جامعه را زنده ميکند. فرمود پيغمبر هم که ميگويد از همين قرآن است. آن کسي که به منزله جان پيغمبر است مثل ائمه(عليهم السلام) همين طور هستند. ما خيال ميکرديم که «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»[10] براي اينکه وجود مبارک سيد الشهداء فرزند وجود مبارک پيامبر است نوه اوست. اين درباره حضرت امير هم هست: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي».[11] قبل بود بعد از نزول آيه «مباهله»[12] ديگر فراوان شد: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»، «حَسَنٌ مِنِّي»؛[13] چون ﴿أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾،[14] در حقيقت مال اهل بيت است. اختصاصي به وجود مبارک حضرت امير ندارد، چون «کُلُّهُم نورٌ واحِد».[15] آن وقت رسمي شده بود، هيچ کسي نميتوانست بگويد شما که ميگوييد «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»، به چه مثلاً؟ ﴿أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾. براي همه روشن شده بود؛ منتها در جريان سيد الشهداء يک خصيصهاي است آن ديگر قابل انکار نيست، «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ». درباره امام حسن هم آمده، درباره حضرت امير آمده است. اگر قرآن سخن بگويد «الحديث مني و أنا من حديث»، حديث قدسي از من است من از اويم، «الرواية مني و أنا من الرواية»، اقرار نيست؛ چون اين همان بيان است. ـ معاذالله ـ اينها که از خودشان يا از اجتهادات خودشان نميگويند. خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را، فرمود اجماع ما شيعهها اين است که معصوم با اجتهاد خودش حرف نميزند؛[16] يعني هيچ عالم شيعي اين حرف را نميزند که معصوم(سلام الله عليه) مثل يک فقيه و مثل يک مرجع تقليد مينشيند فکر ميکند و فتوا ميدهد. اين وصل به آن منبع است.
بنابراين اگر قرآن بگويد «الحديث مني و أنا من الحديث»، «الرواية مني و أنا من الرواية»، برابر اينکه اينها در مسائل ديني ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾ هستند، جز حق چيزي ديگر نميگويند.
من مجدّداً مقدم فرد فرد شما برادران و خواهران ايماني را گرامي ميدارم، علما، فضلا، بزرگان، زعماي حوزههاي علميه، مقدم همه اينها خير و رحمت و برکت باشد و اين کشور هر چه دارد به برکت قرآن و عترت است، اميدواريم که اين نام فراموش نشود، «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنَ الرِّسَالَة»[17] «السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن».[18]
پروردگارا تو را به اسماي حسنايت قَسم، تو را به انبيا و اوليايت قَسم، تو را به صلحا و شهدا و صدّيقين قَسم، امر فرج وليات را تسريع بفرما!
نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!
خانوادههاي معزّز و معظم شهدا و ايثارگران و جانبازان و صبر جميل و اجر جزيل مرحمت بفرما!
خطرهاي سلفي و تکفيري و داعشي را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشکلات اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليات حل بفرما!
حوائج محتاجان و نياز نيازمندان را به بهترين وجه برآورده به خير بفرما!
جوانان و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت قرار بده!
اين دعا را در حق همه مؤمنان عالم مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره يوسف، آيه86.
[2] . الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص215.
[3]. سوره انفال, آيه24.
[4] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه87.
[5] . ر. ک: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج99، ص56.
[6] . سوره انفال، آيه24.
[7]. سوره نجم, آيات3 و 4.
[8]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص248.
[9] . ؟؟؟؟
[10]. کامل الزيارت، ص52.
[11]. الأمالی(للصدوق)، ص9.
[12] . سوره آل عمران، آيه61.
[13]. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306.
[14]. سوره آل عمران, آيه61.
[15]. ر.ک: الغيبة(للنعماني)، ص93؛ «يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّةَ مِنْ نُورٍ وَاحِد...».
[16] . مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج24، ص275؛ «أن ما سمع الراوي بخصوصه من المعصوم ليس من الاجتهاد في شيء، و لم يكونوا يحتاجون في تلك الأزمنة إلى الاجتهاد».
[17] . المزار الكبير (لابن المشهدي)، ص524.
[18] . كامل الزيارات، النص، ص178.