جلسه درس اخلاق (1396/01/17)

06 01 2022 382392 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1396/01/17)

دانلود فایل صوتی
 

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان قرآني و برادران و خواهران ايماني را گرامي مي‌داريم. ايام پُربرکتي که در صحابت آن به سر مي‌بريم به همه علاقه‎مندان قرآن و عترت تهنيت عرض مي‌کنيم و از ذات اقدس الهي توفيق بهره‌وري از اين ايام پُرفيض را خواهان هستيم که به همه مرحمت بفرمايد.

سلسله بحث‌هايي که مربوط به نهج البلاغه بود، به نامه شصتم آن حضرت رسيديم. وجود مبارک اميرالمؤمنين وقتي به حکومت رسيدند نامه‌هاي فراواني براي مسئولان نظام خودشان مرقوم فرمودند. بخشي از آنها سياسي بود، بخشي اقتصادي بود، بخشي موعظت و اندرز بود و مانند آن. اين نامه شصتمي که در نهج البلاغه است براي مأموران و مسئولان مناطقي که در مسير نظاميان قرار داشتند مرقوم فرمودند. اين جنگ‌هايي که بر آن حضرت تحميل شد، چه جنگ جمل چه جنگ صفّين، حضرت ناچار يک سلسله نيروهاي نظامي تربيت کرده بود. برخي از اينها سواره نظام بودند و بسياري از اينها هم پياده نظام. وقتي به طرف جمل يا صفّين حرکت مي‌کردند اين نيروهاي پياده نظام از شهرها و روستاها و مزارع و باغ‌ها عبور مي‌کردند، مسير رسمي اينها بود. يک جمعيت زياد پياده نظامي که دارد حرکت مي‌کند، احياناً نيازي به آب دارد، نيازي به غذا دارد و مانند آن. نامه رسمي حضرت براي مسئولان اين مناطق، يک؛ براي مردم اين منطقه‌ها، دو. اين بود که اين نيروهاي نظامي را احترام کنيد، يک؛ و اگر اينها خواستند چيزي را از شما تهيه کنند با خريد و فروش عاقلانه و عادلانه باشد، دو؛ و اگر ضرورت گرسنگي وادارشان کرد که از باب اکل مارّه، چيزي از مراتع مي‌تواند استفاده کند موافقت کنيد، سه؛ اگر بيش از آن مقدار خواستند از باغ و بستانتان کمک بگيرند حتماً جلوي آنها را بگيريد، چهار؛ و اگر موفق نشديد به من گزارش بدهيد که من اينها را تنبيه کنم، پنج؛ من خودم با اينها در اين مسافرت هستم.

قبل از اعزام هم اين نيروها را دعوت مي‌کردند، آن احکام شرعي، حلال و حرام را براي اينها بازگو مي‌کردند. بعد خطر ظلم را هم تشريح مي‌کردند، به اينها هم مسائل فقهي مي‌گفتند، هم مسائل قرآني مي‌گفتند، هم مسائلي که مربوط به دعا بود، مطمئن باشيد که خواندن بعضي از اين دعاها که اين را ما در جمع اصحاب خصوصي هم عرض کرديم، اين يک سواد دقيق‌تري مي‌خواهد، يک علم بيشتري مي‌خواهد، اين دعاي نوراني پُربرکت ماه رجب اين مثل «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ»[1] نيست که با چند سال درس خواند حلّ بشود. اين يک جان کَندن مي‌خواهد تا آدم برسد به اين جمله‌هايي که «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُك فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْك‏...».[2] «لَا تَنْقُضِ الْيَقِينَ [أَبَداً] بِالشَّكِّ» با چند سال درس خواندن حلّ مي‌شود؛ اما اين دعا دعايي نيست که با چند سال درس خواند حلّ بشود. «لَا فَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهَا إِلَّا أَنَّهُمْ عِبَادُكَ وَ خَلْقُك فَتْقُهَا وَ رَتْقُهَا بِيَدِكَ بَدْؤُهَا مِنْك‏...»، برخي از بزرگان آمدند گفتند اين دعا جعلي است، چون نتوانستند اين را حلّ بکنند. مخصوصاً به اين جمله که رسيدند: «مُوجِدَ كُلِّ مَوْجُودٍ ... وَ فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُود»؛[3] گفتند مگر خدا فاقد چيزي است؟ اين جعلي بودنِ دعا را مي‌رساند. او ديگر متوجه نشد که سلب در سلب موجب اثبات است، خدا هر چه که نداري است ندارد، هر نقصي را خدا ندارد، هيچ عيبي را خدا ندارد. اين جمله سالبه که مي‌گوييم خدا فاقد هر مفقود است، سلبِ سلب است، هر امر نداري را ندارد. خدا جهل ندارد، فقر ندارد. خيلي‌ها وقتي که شما به اين طلبه بگوييد «زيدٌ جاهلٌ» را براي ما ترکيب بکن و اين چه قضيه‌اي است؟ مي‌گويد اين قضيه موجبه است. اين نمي‌داند که اين «موجبه معدولة المحمول» است. اين چون درون خود را نمي‌داند، يک؛ درون ديگري را هم نمي‌داند، دو؛ درون کلمات را هم نمي‌داند، سه. گاهي نداري و ريا و رباخواري و مانند آن در درون انسان نفوذ مي‌کند انسان خودش نمي‌داند. اين يک منافق غير معروف است. يک مرائي غير معروف است، اين ريا در درون او نفوذ کرده و او نمي‌داند. فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾[4] اين کمبود در درون او وجود دارد؛ ولي احساس نمي‌کند. گاهي عدم در درون کلمه حضور دارد او درک نمي‌کند، اگر بگويند «زيدٌ ليس بعالم» چه قضيه‌اي است؟ مي‌گويد سالبه است. اگر بگويند «زيدٌ جاهل» چه قضيه‌اي است؟ مي‌گويد موجبه است. او نمي‌داند که اين «ليس» در درون اين «جاهلٌ» رفته است، اين «جاهلٌ» سلب را به همراه دارد. اين قضيه «موجبه معدولة المحمول» است، ولي او چون سلب را نمي‌بيند خيال مي‌کند که قضيه موجبه است. اين قضيه «فَاقِدَ كُلِّ مَفْقُود» که در زيارت ناحيه مقدسه است، يعني خدايا! آنچه نداري است تو نداري؛ آنچه فقداني است تو نداري؛ آنچه نقص است تو نداري. اگر بگوييم «زيدٌ معيوبٌ» که قضيه موجبه محصّله نيست. اگر بگوييم «زيدٌ ناقصٌ» که موجبه محصّله نيست، گاهي عدم در درون خود محمول پيچيده مي‌شود يکجا ذکر مي‌شود، مي‌گوييم: «زيدٌ ناقصٌ، زيد معيوبٌ، زيدٌ جاهلٌ، زيدٌ فاسقٌ»، خيلي‌ها خيال مي‌کنند اينها قضيه موجبه است. همين مشکل در درون خودشان هست، مشکل در درون ديگري هست. همين مشکلي که در کلمات است در متکلمان هست.

غرض اين است که بعضي از اين دعاها دقيق‌تر، علمي‌تر، غني‌تر و قوي‌تر از روايات فقهي ماست و وجود مبارک حضرت امير اينها را گاهي به صورت خطبه، گاهي به صورت خطابه، گاهي به صورت نامه بيان مي‌فرمايند. اين نامه شصت نهج البلاغه به استثناي يک سطر در همه اين متون آمده است. آنچه را که سيد رضي(رضوان الله عليه) تنظيم مي‌کند چند قسمت است: يک قسمت تقطيع مي‌کند يک نامه را يا يک خطبه را در چند جا ذکر مي‌کند، همه آن نامه يا همه آن خطبه آمده؛ اما در چند جا. گاهي برخي از خطبه‌ها که خيلي بلند است آن را در نهج البلاغه نقل نمي‌کند. همين خطبه نوراني که به «همّام» در وصف متّقيان که عرض کرد: «صِفْ‏ لِيَ‏ الْمُتَّقِين‏»،[5] اين تقريباً هفده صفحه است، آنکه در نهج البلاغه آمده دو، سه صفحه است، مرحوم سيد رضي بخش‌هاي وسيعي از اين خطبه هفده صفحه‌اي را در خطبه‌هاي ديگر تقطيع کرده است. آن خطبه 222 و 223 که دارد سه، چهار سطر است: «قَدْ أَحْيَا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّي ... بَرَقَ لَهُ لامِع کَثِير الْبَرْق»،[6] آن را سيد رضي در متن اين خطبه نياورد، اين خطبه‌اي که مثل سيل وجود مبارک حضرت فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنْهُ السَّيْل‏»[7] گفت و گفت و گفت تا آن مستمع جان داد، حضرت فرمود من از اين مي‌ترسيدم که مبادا او در شنيدن سخنان جان بدهد، بعد فرمود موعظه وقتي از جاي بلند نشأت بگيرد جان طرف را مي‌گيرد، «هَكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ»[8] از اين قبيل است. آن جمله‌ها را سيد رضي در متن اين خطبه نقل نکرده است. آن دقّت و ظرافت‌هايي که سيد رضي داشت باعث شد که برخي از خطبه‌ها را اگر يکجا نقل مي‌کرد بعضي‌ها تحمّل نمي‌کردند. نامه‌ها هم همين طور بود. بخشي از نامه‌ها يا خطبه‌ها را تقطيع مي‌کند در چند جا. قسمت ديگر اين است که نامه‌ها يا خطبه‌ها را يک مقدار را يا اصلاً نقل نمي‌کند، بخشي هم تمام آن را نقل مي‌کند.

 اين نامه‌اي که به نام نامه شصتم است، تقريباً تمام آن نقل شده به استثناي يک سطر، وجود مبارک حضرت امير اين نيروهاي نظامي خود را در همان داخله مدينه يا قبل از هجرت به کوفه، يا در کوفه که قسمت مهمشان به سر مي‌بردند، آن‎جا مي‌پروراند؛ نماز جماعت داشت، اين مسئله عقيدتي و سياسي و اينها از همان زمان حضرت امير(سلام الله عليه) بود که اين نيروهاي رزمي خودشان را با عقل و سلاح باهم بپروراند. در داخله قبل از اينکه نيروها را اعزام بکنند، اينها را مي‌پروراندند، سخنراني مي‌کردند در نماز جماعت، در نماز جمعه، در جلسات پند و موعظه، اينها را تربيت مي‌کردند. نامه مي‌نوشتند هم براي مسئولان شهر و روستا، يک؛ هم براي مأموران اخذ زکوات و ماليات‌هاي مذهبي، دو؛ که شما که مي‌رويد زکات جمع بکنيد اگر در مزرعه هستيد يا اگر در باغ‌ها هستيد، اين نيروهاي نظامي حرکت مي‌کنند مزاحم اينها نشويد، اينها هم حق ندارند مزاحم شما بشوند، ولي اگر گرسنه هستند جلوي گرسنگي اينها را نگيريد، اگر بيش از سدّ جوع آسيبي رساندند کاملاً دفاع کنيد، «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ»؛ اين «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ» که در اين نامه مي‌خوانيم، نظير ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾[9] که به قرينه مشاکله است، وگرنه جزاي سيّئه عدل است و عدل حَسَن است. فرمود: ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾, جزاي سيّئه حسنه است، يعني جهنم حسنه است، کيفر حسنه است، عدل است، عدل الهي حسنه است. يا سيّئه است به لحاظ آن کيفربين سيّئه است يا به قرينه مشاکله است. وگرنه جزاي سيّئه، عدل است و عدل، حَسَن است. اينجا هم فرمود: «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ»؛ اگر آنها بد کردند شما هم عادلانه پاسخ آنها را بدهيد، گرچه اين عدل شما براي آنها تلخ است. اين کارها را کردند. فرمود: «وَ أَنَا بَيْنَ أَظْهُرِ الْجَيْشِ»؛ من هم در جمعيت هستم و ذات اقدس الهي از مظلوم حمايت مي‌کند، اين سطري که در نهج البلاغه نيامده و اي کاش مرحوم سيد رضي ذکر مي‌کرد اين است، فرمود که مظلوم هيچ کسي ندارد، در ناله و در دعا موحّد است، دعاي هيچ موحّدي بي‌اجابت نيست. هيچ کس نگفت خدا که دستش خالي برگردد. اين بيان از لطايف ادعيه ائمه(عليهم السلام) است، دعاي خالصانه هيچ ممکن نيست اجابت نشود؛ حالا يا عين آن مطلب اجابت مي‌شود اگر حکمت است، اگر مصلحت نيست مشابه آن به اين شخص داده مي‌شود. وجود مبارک امام سجاد فرمود: اينکه ما اين دست را به صورت مي‌ماليم، براي اين است که اين دست از جاي بلندي آمده و هرگز خالي برنگشت.

 اگر کسي قدرتي دارد به اداره‌اي به قبيله‌اي به جناحي به حزبي به مالي به فرزندي تکيه مي‌کند اين در دعا مشرک است خدا و، خدا و فرزند، يک گوشه چشمي به خدا دارد، يک گوشه چشمي هم به قدرتش. اين است که در قرآن فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾[10] فرمود اکثر مردمي که باايمان هستند با شرک زندگي مي‌کنند! مي‌گويند خدا هست ولي! خدا با «ولي» با «لکن» با «اما» هماهنگ نيست. خدا و خدا و خدا و خدا. وقتي فتح مکه فرا رسيد، حضرت اين گونه دستور داد آنها هم اين گونه گفتند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَه‏»[11] که الآن شعار رسمي در راديوهاي ماست، چقدر شعار مقدس و علمي است! اين که تکرار نيست. بارها به عرض شما رسيد، اين حرف‌ها مثل شرح لمعه و مکاسب نيست! يک توحيد ذاتي داريم يک توحيد صفاتي داريم، يک توحيد افعالي داريم، در آن روز فرمود «لا اله الا الله وحده ذاتاً، وحده وصفاً، وحده فعلاً»، آقايان اين مثل مکاسب نيست که خواندن يا فهميدن آن آسان باشد. دعا را بايد جدّي بگيريد. فرمود او در مقام ذات «لا شريک له» است، در مقام وصف «لا شريک له» است. در مقام فعل «لا شريک له» است. ديگر نگوييم خدا هست ولي، خدا هست اما! «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَه‏» توحيد ذاتي چيست؟ توحيد اوصافي چيست؟ توحيد افعالي چيست؟ «وَحْدَهُ»اي که موحّد در بخش اول مي‌گويد با دوم چيست؟ دوم مي‌گويد با سوم چيست؟ اينکه قرآن فرمود: خيلي از مؤمنين مشرک‌اند براي همين است.

آن‌گاه وجود مبارک حضرت امير در ذيل اين نامه فرمود اگر کسي موحّد محض بود، دعاي او از قلب خاص برخاست، اين ايام اعتکاف در پيش است، ايام دعا در پيش است، برخي از طلبه‌ها همين طلبه‌ها! اين سه ماه را روزه مي‌گرفتند، مخصوصاً آن وقت‌هايي که به زمستان مي‌خورد؛ البته اينها به جاهايي رسيدند هر سه ماه را روزه مي‌گرفتند، کسي که به خودش آسيب برساند آن روزه‌اش مشروع نيست؛ اما قدرت بدني داشتند، يک؛ مصادف با زمستان هم بود، دو؛ و ما هم ديديم که به جاهايي رسيدند، اين سه. در اين قسمت که حضرت فرمود اگر کسي هيچ پناهي نداشته باشد، يک؛ يا هيچ کسي پناه نبيند، دو؛ بگويد «يا الله» اين دعا مستجاب است و برنمي‌گردد، رد نمي‌شود. فرمود بين دعوت داعي و لبّيک خدا هيچ حجابي نيست. همان کسي که از شام او را وادار کردند بيايد مکه يا در مدينه خدمت وجود مبارک حضرت امير دو تا سؤال را به او دادند که برو خدمت حضرت اين سؤالات را بکن! وجود مبارک امام مجتبيٰ(سلام الله عليه) هم نشسته بود، يکي اين بود که «كَمْ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء» بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟ حضرت يا خودش جواب داد يا به وجود مبارک امام مجتبيٰ فرمود تو جواب بده، فرمود: «مَدُّ الْبَصَرِ وَ دَعْوَةُ الْمَظْلُوم‏»؛[12] يعني اگر منظور آسمان ظاهر است، تا چشم مي‌بيند. اگر منظور آسمان باطن است آه مظلوم. ما دو آسمان داريم؛ يعني دو تا هفت آسمان داريم: يک آسمان سبع است که فرمود: ﴿وَ فِي السَّماءِ‏﴾؛[13] شمس و قمر ﴿كُلٌّ في‏ فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾، اين ستاره‌هاي ثابت و سيار در اين مجموعه هستند. آسماني داريم که فرمود هرگز درِ آن به روي کفار باز نمي‌شود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾،[14] اين آسمان‌ها که الآن کفار در آن‎جا ترمينال دارند، مسافر مي‌برند، مسافر مي‌آورند، اين کدام آسمان است که خدا در قرآن فرمود درِ آن به روي کفار باز نيست؟ فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾. وجود مبارک حضرت امير خودش يا امام مجتبيٰ(سلام الله عليهما) فرمود اگر منظور آسمان ظاهر است، «مَدُّ الْبَصَرِ»؛ تا چشم مي‌بيند، اگر منظور آسماني است که فرمود: ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾، آه مظلوم است. اين همين که گفت: «يا الله»، به آسمان مي‌رسد. آن وقت آن دعا يقيناً مستجاب است. اين يک سطر متأسفانه در نهج البلاغه نيست، در تتمه نامه‌هاي وجود مبارک حضرت هست. حالا ما تبرّکاً اين نامه شصت را قرائت کنيم تا اين مطالبي که گفته شد روشن بشود که از کجا شروع مي‌شود و به کجا ختم مي‌شود.

فرمود: «و من كتاب له عليه السلام إلى العمال الذين يطأ [عملهم الجيوش‏] الجيش عملهم»؛ اين نامه را مرقوم مي‌فرمود براي مسئولان، يک؛ مأموران اخذ زکوات و اينها، دو؛ که نيروهاي پياده نظام و سواره نظام از حوزه مأموريت و قلمرو مسئوليت آنها عبور مي‌کنند، «يطأ الجيش مواضعهم»؛ يعني قدم مي‌نهند، نيروهاي پياده نظام و سواره نظام در حوزه مأموريت اينها. اين عنوان نامه است: «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَی مَنْ مَرَّ بِهِ الْجَيْشُ مِنْ جُبَاةِ الْخَرَاجِ وَ عُمَّالِ الْبِلَادِ»؛ اين بيان آن «مَن» است کسي که نظامي‌ها در حوزه آنها عبور مي‌کنند. اين نامه را به کساني نوشت که مأمور اخذ زکات و ماليات بودند، در باغ‌ها به سر مي‌بردند و مسئولاني بودند که آن منطقه‌ها را بايد حفظ مي‌کردند، به اين مسئولان و مأموران نوشت که نيروي نظامي پياده نظام و سواره نظام وقتي عبور مي‌کنند شما مواظب اينها باشيد. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي قَدْ سَيَّرْتُ جُنُوداً هِيَ مَارَّةٌ بِكُمْ»؛ من اين نيروهايم را اعزام کردم جنگي را بر من تحميل کردند؛ چه در جمل چه در صفّين که من نيرو را اعزام بکنم «إِنْ شَاءَ اللَّهُ»، اين يک. بخش بعدي: «وَ قَدْ أَوْصَيْتُهُمْ بِمَا يَجِبُ لِلَّهِ عَلَيْهِمْ مِنْ كَفِّ الْأَذَی وَ صَرْفِ الشَّذَا»؛ من آنچه لازمه احکام فقهي و اخلاقی و رعايت عدل بود به اين نيروهاي نظامي‌ام گفتم که اينها مبادا در بين راه مال کسي را آسيب برسانند يا به کسي ضرر برسانند، اين يک بخش ديگر. سوم: «وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَيْكُمْ وَ إِلَی ذِمَّتِكُمْ مِنْ مَعَرَّةِ الْجَيْشِ»؛ اگر ـ خداي ناکرده ـ يکي از اينها آسيبي رساند، من الآن خودم را تبرئه مي‌کنم، چون من همه اينها را به آنها گفتم؛ نه اينها را بدون دستور رها کردم، نه به کار اينها اگر ـ خداي ناکرده ـ ظلمي کردند يا به کسي آسيبي رساندند راضي هستم. مگر اينکه در قرآن در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عَادٍ﴾؛[15] اگر کسي گرسنه است و هيچ راهي براي تأمين رزق ندارد مگر اينکه از باغ کسي بگيرد او مستثناست؛ اما بيش از سير شدن حق ندارد. «إِلَّا مِنْ جَوْعَةِ الْمُضْطَرِّ لَا يَجِدُ عَنْهَا مَذْهَباً إِلَی شِبَعِهِ»؛ به اندازه سير شدن، که گرسنه اگر بخواهد سير بشود چاره‌اي ندارد. بعد فرمود: «فَنَكِّلُوا مَنْ تَنَاوَلَ مِنْهُمْ شَيْئاً»؛ اگر بيخود مزاحم باغ کسي، مزرعه کسي شد، مال کسي را تلف کرد، ميوه کسي را تلف کرد، کاملاً جلوي او را بگيريد، پرونده‌سازي بکنيد و شکايت به من بکنيد، اين نه! خودتان بايد مستقلاً جلوي اينها را بگيريد، «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ»؛ جزاي ظلم را ظلم مي‌دهد. اين تعبير خيلي تعبير ادبي است، اين دومي ظلم نيست، دوم عدل است، «ظلما بظلم» نظير ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾[16] است؛ يعني يک ملّت توسري‌خور نباشيد.

يک بيان نوراني ديگري حضرت امير دارد، فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاء»؛[17] يک کسي سنگ زد، اين سنگ را بگيريد و شکايت بکنيد و اينها نيست، سنگ را از همان جايي که آمد به همان جا برگردانيد. اينکه نيروي مقدس اسلامي، دفاع مقدسي کرد مبارزان داخل و خارج، همه «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاء» بود. فرمود يک ملّت آزاده باشيد، سيلي، توسري و سنگ‌خور ديگري نباشيد، هر جا سنگ آمده، فوراً به همان جا برگردانيد. نمي‌خواهيد مگر مستقل باشيد؟ امضا کردن ستم، زير بار ظلم رفتن، فرمود در مرام ما نيست، «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاء» اين سنگ ظلم را اين ملت ايران برگرداند سرجاي خود و «بحمدالله» هم پيروز شد. اينجا هم فرمود: «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ» البته دومي عدل است؛ لکن بر اساس قرينه جهت مشاکله فرمودند، مثل ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾ وگرنه جزاي سيّئه، عدل است و عدل حسنه است. فرمود: «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ»؛ اما «وَ كُفُّوا أَيْدِيَ سُفَهَائِكُمْ عَنْ [مُضَادَّتِهِمْ‏] مُضَارَّتِهِمْ» مبادا که کسي بي‌جهت به اينها هتک حيثيت کند، حرف بدي بزند، مزاحم اينها شود، اينها نيروهاي الهي‌اند بايد مسير خودشان را طي کنند تا به جبهه برسند. «وَ كُفُّوا أَيْدِيَ سُفَهَائِكُمْ عَنْ [مُضَادَّتِهِمْ‏] مُضَارَّتِهِمْ وَ التَّعَرُّضِ لَهُمْ فِيمَا اسْتَثْنَيْنَاهُ مِنْهُمْ»؛ ما آن‎جاها را هم استثنا کرديم، گفتيم اگر گرسنه هستند هيچ راهي ندارند، پولي ندارند از شما تهيه کنند، خواستند ميوه‌اي از اين درخت بچينند، کاري نداشته باشيد؛ اما اگر پول دارند بايد از شما بخرند. «فِيمَا اسْتَثْنَيْنَاهُ مِنْهُمْ». بعد فرمود: «وَ أَنَا بَيْنَ أَظْهُرِ الْجَيْشِ»؛ من در وسط نظامي‌ها هستم، با همان‌ها هستم. «فَارْفَعُوا إِلَيَّ مَظَالِمَكُمْ»؛ اگر نتوانستيد «ظُلْماً عَنْ ظُلْمِهِمْ» خودتان دفاع کنيد، آنها چند نفر بودند شما يک نفر، فوراً به من گزارش بدهيد. «وَ مَا عَرَاكُمْ مِمَّا يَغْلِبُكُمْ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ بيش از آن مقداري که شما وظيفه‌تان است حق ندارند تحميل بکنند و شما هم بيش از اين نمي‌توانيد تحمّل کنيد. «وَ مَا لَا تُطِيقُونَ دَفْعَهُ إِلَّا بِاللَّهِ وَ بِي»؛ اگر جايي کار مشکل شد، نتوانستيد حلّ کنيد به من مراجعه کنيد، چون کار در درجه اوّل در دست ذات اقدس الهي است، در درجه دوم و سوم «الي غير النهاية» در دست خداست، ما هم مأموران الهي و مظاهر قدرت او هستيم. «فَأَنَا أُغَيِّرُهُ بِمَعُونَةِ اللَّهِ إِنْ شَاءَ اللَّه»؛ چون خدا مرا دستور داد که من کمک بکنم، اگر قدرتي نداشتيد به من مراجعه کنيد من دفاع مي‌کنم.

 پايان بخش اين جمله همين تعبير است «و کتب عليه السلام» فرمود: «و احضروا من الله تعالي من الادهان و ترک القيام»؛ شما در برابر ظلم ساکت نباشيد، نه اهل ادهان باشيد نه اهل ايهان، چون خودش فرمود در راه حق من نه اهل ادهان هستم، نه اهل ايهان. ادهان و ايهان؛ ادهان يعني روغن‌مالي اين همه قاچاق‌هايي که مي‌شود براي اين است که آنها روغن‌مالي مي‌کنند در دين. فرمود اهل دُهن و روغن‌مالي و مصالحه و فاکتورسازي نباشيد، وگرنه اين همه قاچاق‌ها داخل کشور مي‌آيد. اهل ايهان هم يعني وهن نباشد، در کارتان جدّي باشيد. مسامحه نکنيد. در قرآن کريم فرمود که کفار مايل‌اند ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ﴾؛‏ بيگانه‌ها علاقه‎مندند که شما در امور کشورداري با روغن‌مالي کشور را اداره کنيد تا خودشان هم با روغن‌مالي، اهل دُهن باشند. يک بيان رسمي خود حضرت امير دارد که فرمود: «مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ، وَ خَابَطَ الْغَيَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِيهَان‏»؛[18] نه من اهل روغن‌مالي هستم نه اهل سُست‌کاري، اين يک؛ در قرآن کريم ذات اقدس الهي به موسي و هارون(سلام الله عليهما) فرمود شما بايد با فرعون مبارزه کنيد، تنها داشتنِ اژدها کافي نيست، عصا اژدها مي‌شود، بله مي‌شود؛ معجزات ديگري هم هست، آن هم هست؛ اما ﴿وَ لا تَنِيا في‏ ذِكْري﴾؛ اين ﴿تَنِيا﴾ يک نهي آن تثنيه است؛ اصل آن «وَني» است، اين مثال واوي و آخرش هم «ياء» است، «وَني»؛ يعني سُستي. فرمود: ﴿وَ لا تَنِيا في‏ ذِكْري﴾؛ در نام من، ياد من، دين من، به خودتان وَني و سُستي راه ندهيد، نگوييد ما عصا داريم اژدها مي‌شود، خودتان هم بايد جدّي باشيد. کشور را با نيروهاي نظامي نمي‌شود اداره کرد با عدل و عقل مي‌شود اداره کرد. ياد خدا و نام خدا در هر قيام و قعودي، آن کشور را اداره مي‌کند. فرمود: ﴿وَ لا تَنِيا في‏ ذِكْري﴾، در نام من ياد من وَني و سستي به خود راه ندهيد. اينجا هم وجود مبارک حضرت امير اين جمله را مرقوم فرمود، فرمود: «من الادهان بترک القيام بالحق فإن دعوة المظلوم ليس لها حجاب دون الله»،[19] اگر کسي مظلوم واقع شد و هيچ پناهي ندارد، کسي هم به هر جا نامه مي‌نويسد جوابي نمي‌گيرد، او يک آه مي‌کشد. بين آه او و رسيدن به بارگاه ملکوتي خدا هيچ حجابي نيست، اين دعا اثر دارد.

وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) مي‌فرمايد پدرم امام سجاد(سلام الله عليه) آخرين وصيتي که به منِ امام پنجم مي‌کرد اين بود که فرمود: پسرم! آخرين وصيتي که پدرم حسين بن علي(سلام الله عليهما) در کربلا به من کرد اين بود؛ يعني آخرين وصيت سيّدالشهداء به امام سجاد، همان آخرين وصيّت امام سجاد به امام باقر است، فرمود پسرم! «إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّه»؛[20] فرمود ظلم همه جا حرام است، جزء گناهان کبيره است؛ اما آن ظلمي که مظلوم هيچ پناهي جزء خدا ندارد، از او بترسيد، چون او به هر حال آه که مي‌کشد خدا را مي‌خواهد، غير از خدا کسي ديگر را ندارد. فرمود بين آه مظلومي که هيچ پناهي ندارد، با بارگاه ملکوتي خدا هيچ حجابي نيست. اي کاش سيد رضي اين يک سطر را هم در پايان اين نامه ذکر مي‌کرد که همراهي تأثير دعا با بخشنامه‌هاي نظامي، سياسي، کشورداري و اينها خواهد بود، اين پشتوانه آن بخش‌نامه‌هاست که اميدواريم ـ إن‌شاءالله ـ همه ما اين چنين باشيم.

من مجدّداً مقدم همه شما را گرامي مي‌دارم و اين ايام پُربرکت را براي همه شما و همه علاقه‎مندان به قرآن و عترت خير و سعادت دنيا و آخرت مسئلت مي‌کنم. از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم امر فرج وليّ‌اش را تسريع بفرمايد!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرمايد!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها را حلّ بفرمايد!

خطر سلفي و تکفيري و داعشي و آل سعود را به استکبار و صهيونيسم برگرداند!

اين کشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرمايد!

اين دعاها را در حق همه علاقه‎مندان به قرآن و عترت مستجاب بفرمايد!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بدهد!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَكُمْ وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُه»

 


[1]. وسائل الشيعه، ج2، ص356.

[2]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص803.

[3]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص804.

[4] . سوره يوسف، آيه106.

[5]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.

[6]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه220.

[7] . معاني الأخبار، النص، ص361.

[8]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه193.

[9]. سوره شوری، آيه40.

[10]. سوره يوسف، آيه106.

[11] . المحاسن، ج‏1، ص30.

[12]. الغارات(ط ـ الحديثة)، ج‏1، ص188.

[13]. سوره ذاريات، آيه22.

[14]. سوره اعراف، آيه40.

[15] . سوره بقره، آيه173.

[16]. سوره شوری، آيه40.

[17] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، حکمت314.

[18] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، خطبه24.

[19] . تمام نهج البلاغة.

[20]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج‏2، ص331.


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments