جلسه درس اخلاق (1395/12/12)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم و أهل بيته الأطيَبين الأنجَبين سيّما بَقية الله في العالَمين بِهم نَتولّي و مِن أعدائِهم نَتَبرّء إلي الله».
شهادت صديقه كبرا أمّ الائمة فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه عليها) را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران و نخبگان ايماني تسليت عرض ميكنيم، مقدم همه شما را گرامي ميداريم!
بحثهاي روز پنجشنبه در ادامه شرح نهجالبلاغه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) بود، به نامه پنجاه و هفتم رسيديم. اصرار وجود مبارك حضرت امير در زمان حكومتش اين بود كه اسلام را به عقلانيت و عقل و عدل خود برگرداند و جاهليتي كه قبل از اسلام بود و بعد از رحلت رسول خدا(عليه و علی آله آلاف التحيّة و الثناء) به صورت اوّلي برگشت كه گفته شد «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ ص إِلَّا ثَلَاثَة»[1] اين ارتداد از عقلانيت به جاهليت است، ارتداد از ولايت است، نه ارتداد از شهادتين، وگرنه حكم اسلام براي همه بود، اينها يكديگر را پاك ميدانستند، با يكديگر زناشويي داشتند، احكام اسلام بعد از سقيفه ثابت بود؛ منتها ارتداد از عقلانيت به جهالت بود, ارتداد از ولايت به غير ولايت بود.
يك بيان نوراني اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه داشت كه در فاطميه قبل به عرض شما رسيد. در آن نامه وجود مبارك حضرت امير دارد که نظام حكومتي و مسئولان رسميِ مدينه اتفاق كردند كه فاطمه(سلام الله عليها) را از بين ببرند، اين براي چه بود؟ در هنگام دفن بدن مطهّر زهرا(سلام الله عليها) وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) رو به قبر مطهر پيامبر كرد، عرض كرد: «بتَضَافُرِ»؛ يعني اِجماع, استفاضه, «بتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا»؛[2] همه اتفاق كردند زهرا را از بين ببرند. اين خطبه «فدكيه» چه كرد، چگونه سقيفه را رسوا كرد، چگونه حكومت آنها را زير و رو كرد، چگونه افكار عمومي را عليه حقانيت آنها شوراند كه همه اتفاق كردند زهرا را از بين ببرند وگرنه آن روزهاي اوّل خيليها حاضر شدند تسليت بگويند، كاري به حضرت زهرا نداشتند. فدكي داشت حضرت آنها غصب كردند؛ اما اين حضرت چه كرد! در آن خطبه چه گفت! چطور مردم را شوراند! چطور اسلام را به آن قلّه اوّلياش معنا كرد! اينكه بارها اصرار ما اين است كه خطبه «فدكيه»[3] بايد در حوزه درسي بشود، براي همين است.
خطبه «فدكيه» چند بخش دارد: آن بخشهايي كه حقوقي است فُضلا متوجه ميشوند. آن بخشهاي سياسي قابل توجه است؛ اما آن چند سطر اوّل مطمئن باشيد بدون درس حلّ نميشود، آن سه, چهار خط اوّل! يقيناً اين گونه است، اين گوي و اين ميدان! آن هم خواص بايد درس بخوانند كه چه فرق است بين «لا مِنْ شَيْء» و «من لا شيء». اين خطبه كاري كرد كه كلّ مدينه را برگرداند، كلّ نظام را زيرورو كرد، همه را زير سؤال برد؛ لذا تمام مسئولين سعي كردند زهرا را از بين ببرند، وگرنه حضرت كاري نكرد. در آن نامهاي كه قبلاً خوانده شد، وجود مبارك حضرت امير در هنگام دفن وجود مبارك حضرت زهرا(سلام الله عليها) عرض کرد که امت اتفاق كردند فاطمه(سلام الله عليها) را از بين ببرند براي همين است! هنگام دفن رو كرد به قبر مطهر حضرت، بعد از آن چند جمله اوّل که «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّه» عرض كرد: «فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ! فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ» اينها قبلاً معنا شد، ابدان ما جزء «رَهَائِنُ الْقُبُورِ» است، اين اختصاصي به وجود مبارك حضرت هم ندارد. در صحيفه سجاديه[4] در ادعيه ديگر در کلمات ديگر[5] از انسانها به عنوان «رَهَائِنُ الْقُبُورِ» ياد شده است. ما در رهن قبر هستيم، قبر از ما گرو ميخواهد، اين گرو را بايد بدهيم. هر كسي كه ميميرد رهين قبر است، رهن است گرو است، گرو را بايد به صاحب آن بدهند. در صحيفه سجاديه و ادعيه ديگر از انسانها به عنوان «رَهَائِنُ الْقُبُورِ» ياد ميشود. اين زمين از ما طلب دارد، ما بايد طلب آن را بدهيم، ما رهن قبر هستيم؛ اما آن «أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ» يك حساب ديگري دارد. به هر حال به خود وجود مبارك پيغمبر(عليه و علی آله آلاف التحيّة و الثناء) خطاب كرد: «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهيِنَةُ».
بعد از اين جملهها به حضرت عرض كرد: رسول من! حُزن من دائمي است و شبِ من مُسَهَّد است، «سَهاد»؛ يعني بيخوابي, «مُسهّد»؛ يعني كسي كه شب او به بيخوابي ميگذرد، ميگويد که ديگر من شب خوابی ندارم، «سَهاد» همان «سَهَر» است؛ يعني بيخوابي. «وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ»؛ يعني شب خوابي ندارم «إلَي أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ»؛ آن خانهاي كه تو هستي آنجا بيايم، نه در بهشت. مستحضريد وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّی الله عليه و آله و سلم) فرمود سخاوت ـ درباره فضايل ديگر هم همين طور است ـ يك شجره طوبايي است كه اصل آن در بهشت در خانه من است، خوشهها و شاخههاي اين درخت طوبا به افراد سخي ميرسد.[6] در مجلس و محفل ديگر فرمود: سخاوت, شجره طوبايي است كه ريشه آن در خانه علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) است. بعضي اصحاب عرض كردند يا رسول الله! شما در جلسه قبل فرموديد اين درخت اصل و ريشهاش در خانه من است، الآن ميفرماييد در خانه علي بن ابيطالب است، اين چطور جمع ميشود؟ فرمود: «دَارِي وَ دَارَ عَلِيٍّ وَاحِد»؛[7] ما با هم يكجا هستيم. اينكه وجود مبارك حضرت امير عرض ميكند يا رسول الله! تا به آن دارت بيايم؛ يعني آن خانهاي كه من و شما بايد در آنجا باهم زندگي كنيم. اگر كسي ﴿وَ أَنْفُسَنا﴾ است ما تعجب ميكرديم، وجود مبارك پيغمبر درباره حضرت امير هم اين تعبير را بكند، درباره حسين بن علي بگويد, درباره حسن بن علي هم هست كه «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»؛[8] «حسينٍ منّي» معلوم است؛ اما «أنَا مِنْ حُسَيْنٍ» چطور؟ درباره سيّدالشهداء زياد آمده، درباره امام مجتبي هم هست که «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه».[9] درباره حضرت امير هم مكرّر آمده: «عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِيٍّ»،[10] اين آيه مباهله را كه شما ملاحظه ميفرماييد، فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[11] اگر ولايت به متن نبوت برميگردد؛ پس علي «من الرسول» است و رسول «من العلي» است؛ چون جانِ اوست؛ و حسين «من الرسول» است و رسول «من الحسين». اگر جانِ اوست, اگر روح اوست، همين است، ديگر اين تعبيرات سؤالي ندارد كه اين آيه نوراني مباهله، بسياري از اين مسائل را حلّ ميكند و اين ﴿وَ أَنْفُسَنا﴾ هم اختصاصي به وجود مبارك حضرت امير ندارد؛ يعني از آن جهت كه علي بن ابيطالب «وليّ الله» است، امام معصوم است، «خليفة الله» است، به منزله نفس رسول خداست. همين فضايل درباره امام مجتبي هست، درباره امام حسين(سلام الله عليهم اجمعين) هست.
بنابراين اينكه وجود مبارك حضرت امير دارد تا اينکه خدا مرا قبض روح كند، من به آن خانه و داری كه شما در آن دار هستي بيايم؛ يعني آن دارِ مشترك. «إلَي أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ»، بعد فرمود: «وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ»؛ دختر شما كه به حضور شما آمد جريان را به شما ميگويد، او كه اَسرارش را به من نگفت، ولي شما زياد سؤال كنيد، به شما ميگويد، اين جملهها را به شما میگويد: «بتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا»؛ همه اجماع كردند زهرا را از بين ببرند، براي چه؟ قبل از سخنراني كه اجماعي در كار نبود، چند نفر در را آتش زدند يا شكاندند، بين در و ديوار آسيب رساندند، اينها براي چند نفر بود؛ اما حالا همه مسئولان نظام اتفاق كردند كه زهرا را از بين ببرند، اين براي چه بود؟ آن خطبه فدك آبرويي براي سقيفه نگذاشت، آن خطبه فدك آبرويي براي حكومت آنها نگذاشت، كاملاً اينها را استيضاح كرد. صريحاً اين آيه را خواند ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾ به آنها خطاب كرد «تبغون»، آيه اين است: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[12] غدير را خانهنشين كرديد، سقيفه را علني كرديد، عقلانيت را كنار گذاشتيد، جاهليت را آورديد، اين شده جاهليت. نظام جاهلي اين بود.
در جاهليت شعار رسمي اين بود «انْصُرْ أَخَاكَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما»؛[13] قبيله, حزب, جناح, فاميل و دوست خود را ياري كن، چه ظالم چه مظلوم؛ اين شعار رسمي جاهليت بود، «انْصُرْ أَخَاكَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما». دين كه عقلانيت را آورد، اين شعار را عوض كرد؛ يا لفظ را عوض كرد يا معنا را عوض كرد. لفظ را عوض كرد، فرمود: «انْصُرْ الْمَظْلُومَ أََخَاكَ أَوْ غَيْرَ أَخِيکَ»؛ از مظلوم حمايت بكن چه از قبيلهات باشد چه نباشد. گاهي همين لفظ را حفظ كرد؛ ولي معنا را عوض كرد، فرمود برادرت, همقبيلهات, هم جناحيات را ياري كن! اگر مظلوم است از او دستگيري كن, اگر ظالم است جلوگيري بكن! جلوگيري كردنِ ظالم, كمك به ظالم است، او را از جهنم نجات ميدهي. عرض كردند «يا رسول الله» ما چگونه از ظالم حمايت كنيم؟ اينکه میفرمايد: «انْصُرْ أَخَاكَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما»، فرمود: اگر مظلوم است كه دستگيري ميكنيد، اگر ظالم است دستش را ميگيريد كه ظلم نكند. براي اينكه جاهليت را به عقلانيت برگرداند، اين طور راهنمايي كرد. آن وقت صدّيقه کبرا گفت نظام، نظام جاهليت است ما سخن از فدک نداريم. در بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه هست كه زير اين آسمان فدك براي ما بود، شما طمع كرديد گرفتيد، ما درباره فدك حرفي نداريم.
زمان وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) هارون عباسي گفت، شما محدوده فدك را بگوييد ما به شما برميگردانيم. حضرت فرمود برنميگردانيد, اصرار كرد كه شما آن حدودِ چهارگانه فدک را بگوييد, ما آن را بر میگردانيم. فرمود از طرف شمال به فلان سلسله جبال ختم ميشود، از جنوب به فلان اقيانوس ختم ميشود. فرمود: فدك يعني خاورميانه, فدك يعني حكومت. هارون گفت پس براي ما چه ميماند؟ فرمود: ما براي يك تكّه باغ دعوا نداشتيم. شما اگر از من فدک ميخواهيد، فدك يعني حكومت؛ يعني حكومتِ خاورميانه! هارون گفت اگر اين است كه ما فدك را برنميگردانيم.[14] فرمود اصل نزاع صديقه كبرا اين بود، وگرنه وجود مبارك حضرت امير در نهج البلاغه دارد: «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَك»[15] آن زمانی هم که براي ما بود ما به ديگران ميداديم، باغ خودمان را وقف ميكرديم. چون مستحضريد مدينه يك منطقه كويري است. بارها وجود مبارك حضرت امير وارد باغ ميشدند با مِعْوَل و به تعبير آنها كلنگ میگرفتند و كَندوكاو ميكردند، چاهي بِكنند آبي در بيايد. باغبان حضرت امير ميگويد روزی وجود مبارك حضرت امير آمد و آن مِعْول و كلنگ را از من گرفت و كندوكاو كرد و سنگی را برداشت وآب درآمد. من ديدم همزمان با جوشش آب از اين چاه، وجود مبارك حضرت امير صيغه وقف را جاري كرد، فرمود: «هذه صدقةٌ جارية».[16] اين صيغه وقف از زبان مطهر حضرت همزمان با جوشش آب جاري شد، فرمود ما که مالِ خودمان را اينجا وقف كرديم: «وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَك».
همه امت و مسئولين جمع شوند كه فاطمه زهرا را از بين ببرند براي چيست؟ اين قبل از خطبه بود يا بعد از خطبه؟ اين خطبه فدك آنقدر قدرتمند بود كه حكومت سقفيها را زير سؤال ببرد. فرمود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾؛ بعد رو كرد به إبن ابي قحافه و فرمود: «أَنْ تَرِثَ أَبَاكَ وَ لَا أَرِثَ أَبِيَه»؛ آيا شما به قرآن از ما آشناتريد؟ آيا شما از پدرتان ارث ميبريد و ما نميبريم؟ نوحه ما طلبهها اين جمله است، آن در و مسمار و اينها نوحه عاطفي است، اين يك نوحه عقلي است. حضرت فرمود: «أَمْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَانِ»[17] براهين فراواني آورد كه ما بايد ارث ببريم؛ بعد فرمود مگر اينكه ـ معاذ الله ـ ما را از يك ملت نميدانيد، ما را مسلمان نميدانيد؛ چون غير مسلمان از مسلمان ارث نميبرد، مگر در اسلامِ ما شك داريد؟ اين سوزناكترين جملهاي است كه در خطبه «فدكيه» است، نوحه ما اين است! ما اگر تنها شديم گريه ميكنيم براي اين گريه ميكنيم، آن مسمار و در و ديوار گريههاي عاطفي است، فرمود: «أَمْ تَقُولُونَ أَهْلُ مِلَّتَيْنِ لَا يَتَوَارَثَانِ» ما را مسلمان نميدانيد. اگر ما را مسلمان ميدانيد، مسلمان از مسلمان ارث ميبرد، من از پدرم ارث ميبرم، اگر مانع ارث ما هستيد، هيچ راهي نداريد، مگر اينكه ـ معاذ الله ـ در اسلام ما شك كنيد، ما هم که اوّل در آن خطبه خواندن، توحيد، نبوت، وحي و معاد را اقرار كرديم، در اينجا گفتيم، براي چه ارثِ ما را به ما نميدهيد؟ ديگر آبرويي برای سقفيها نگذاشت؛ لذا همه مسئولان سعي كردند آن حضرت را از بين ببرند.
اينكه وجود مبارك حضرت در خطبه 202 دارد: «بتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي هَضْمِهَا» اين است. «فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْر». بعد از جريان سخنراني زينب كبرا در شام، آبرويي براي اموي نماند، كم كم شورش شروع شد. بعد از خطبه «فدكيه», حق روشن شد، سقفيها زير سؤال رفتند، آبرويي براي آنها نماند. فرمود: غدير را فراموش كرديد، فدك را فراموش كرديد، در اسلام ما ترديدي نيست، حقّ مسلّم ما را گرفتيد. رسوايي سقفيها اين بود که آمدند از «ذواليد» شاهد خواستند. شما زير اين آسمان شرق عالم، غرب عالَم اين حُكمي است كه فطرت انسان است، اسلام هم اين را امضا كرده. هيچ كسي از «ذواليد» شاهد ميخواهد؟! شما الآن كشور كفر برويد همين طور است، كشور مسيحيها و كليميها و زرتشتیها برويد همين طور است، مسلمانها هم همين طور است! در روي زمين غير از اين سه قسم که زندگي نميکنند. يک بخش ملّي و محلّي هست که ما مسلمانها هستيم، يک بخش منطقهاي هست که با موحدان ارتباط داريم؛ يعني با کليميها و مسيحیها که خدا و وحي را قبول دارند، بخشي هم بخش بينالمللي ماست که با انسانها سر و کارداريم ولو کمونيست، ملحد يا مشرک؛ بيش از اين سه بخش که نيست. شما از شرق تا غرب عالم، از شمال تا جنوب عالم هر جا برويد اين حكم فطرت را خدا داد و امضا هم كرد. اگر وارد يك مغازه شديد از كسي میخواهيد جنس بخريد، ديگر نميگوييد آقا اين براي شماست يا از جاي ديگر آورديد؟ آقا شما شاهد بياور که اين مال شماست، از «ذواليد» كه كسي شاهد نميخواهد، چه مسلمان چه کافر، اينها از «ذواليد» شاهد خواستند، به صديقه كبرا گفتند شما شاهد بياور! اين با کدام قاعده جور در میآيد؟ يك وقت است كه يك مال مشتركي است، دست كسي نيست، ميگويند شما كه ادّعا داري، شاهد بياور؛ اما باغي است مدتها در اختيار اينها بود؛ از «ذواليد» كسي شاهد ميخواهد؟ اين ميشود جاهليت. فرمود: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾، مالِ من است، در خانه من است، دست من است، من شاهد بياورم؟ شما بايد شاهد بياوريد، با اينكه حضرت(سلام الله عليها) شاهد آورد، شهادت او را رد كردند، چنين جاهليتي است!
بنابراين هم جهلِ علمي است هم جهالت عملي. در بخشي از قرآن فرمود اينها در جاهليت ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾[18] فرمود اينها در بخش انديشه؛ يعني آنجا كه جاي علم است به گمان عمل ميکنند ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾. آنجا كه جاي عمل است به جاي عدل, هوامدار هستند ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾ در بخش انديشه, ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾ در بخش انگيزه; يعني در عقل نظر, مظنّهمدارند نه علممحور, در بخش عقل عملي كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمنْ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الجَنَان»،[19] عقل و عدلمدار نيستند، هوامحورند. صديقه طاهره كاري كرد كه نظام برگشت؛ بعدها کم کم جنگ داخلي و مخالفتهای داخلی و امثال آن شروع شد و بعد منجر شده است به قتل عثمان، همان مشكلات داخلي ايجاد شد، يكي ديگري را تكفير كرد, يكي ديگري را تفسيق كرد, يكي ديگري را توهين كرد, يك ديگري را تحقير كرد تا رسيد به قتل عثمان, جامعه آرام نشد. بعد از جريان عثمان, نوبت رسيد به وجود مبارك حضرت امير كه الان نامه 57 كه ميخواهيم بخوانيم از اين به بعد است.
در مجموعه فوائد کراجکي چند تا رساله است که بارها اين رساله به عرض شما رسيد، که اين رساله خيلي مفصل هم نيست. نام اين رساله «العجب يا التعجب» است. شما مستحضريد کتاب قوانين مرحوم ميرزاي صاحب قوانين از اينکه نام اين کتاب قوانين است، براي اينکه تمام مطالب آن تحت عنوان «قانونٌ قانونٌ قانونٌ» است که شده قوانين. فصول صاحب فصول را که ميگفتند فصول، چون بحثهايش «فصلٌ فصلٌ فصلٌ» هست. بعضي از کتابها را طبق آن عناوين داخلي نامگذاري ميکنند. اين رساله مفصّل نيست؛ اما رساله به نام «عجبٌ» هست. اين بزرگوار ميگويد يك وقت زني كه در اسلام دومي ندارد و آن صديقه كبرا(سلام الله عليها) است، آمده از مردم دعوت كرده بياييد علي بن ابيطالب را ياري كنيد! غدير فراموشتان نشود، آيه «مباهله و تطهير و اکمال» فراموشتان نشود، بياييد علي را ياري كنيد. چه كسي دعوت كرد؟ صديقه كبرا! نسبت به چه کسی دعوت کرد؟ علي مرتضی(سلام الله عليه)، كسي جواب نداد. بعد از گذشت يك چند مدتي يك ربع قرني, زني در همين مدينه قيام كرد گفت بياييد علي را بكُشيد! هزارها نفر شمشير دست گرفتند، حركت كردند «عجبٌ»! عايشه همين كار را كرد.[20] ميگويد ما چطور توجيه كنيم. اصلاً نام اين رساله به عنوان «عجبٌ» است، تحليلی نميکند، چون اصلاً خودش تحليلي ندارد. آن بانو دعوت کرد بياييد غدير را زنده کنيد، علي را ياري کنيد کسي دعوت را اجابت نکرد. اين زن گفت بياييد علي را بكُشيد! هزارها نفر شمشير کشيدند «عجبٌ»! آن وقت در اين روزگار, انسان سالم بماند، يك انسان عاقلي است، آن عقلانيت است كه انسان را حفظ ميكند و گرنه كسي بخواهد بر اساس عاطفه يا هوا يا مانند آن زندگي كند براي او بسيار سخت است.
نامه 57 وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه بعد از جريان جنگ جمل شروع شد، از همين قسمت شروع ميشود. آن نامه اين است که عهدشكني طلحه و زبير كه شروع شد، اول نامه فرستاد، گفتگو کرد كه اينها بيايند قبول نكردند. اينها در بصره آن كارهاي خلاف را انجام دادند، بعضيها را كُشتند و شورش علني شروع شد به بهانه اينکه بروند مکه و عمره مفرده انجام بدهند. وجود مبارك حضرت امير نامه نوشت براي طلحه و زبير و براي عايشه؛ منتها آن نامه عايشه در نهجالبلاغه نيست، آن نامه طلحه و زبير در نهجالبلاغه هست،[21] اثری نكرد. اين نامه 57 را به مردم كوفه نوشت كه من از مدينه، از محلّهام حركت كردم، دارم ميآيم بيرون، شما از كوفه حركت كنيد از نزديك بياييد بررسي كنيد ببينيد حق با من است يا با طلحه و زبير! نگفت بياييد مرا ياري كنيد و طلحه و زبير را از بين ببريد، اين عقلانيت و تمدن است. فرمود: شما كه در مدينه نبوديد. اوّل كسي كه با من بيعت كردند همين طلحه و زبير بودند، الآن آمدند عليه من شمشير كشيدند، شما برخيزيد، بياييد از نزديك بررسي كنيد، «انْصُرْ أَخَاكَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما» اگر من ظالم هستم، جلوي ظلم مرا بگيريد؛ اگر من مظلومم ياري كنيد، اين همان عقلانيت است. اين نامه 57 نهجالبلاغه كه بعد از نامههاي قبلي به اينجا رسيديم به اين صورت است، اين نامه تقريباً پنج سطر است که دو سطر و نيم آن در نهجالبلاغه نيست و دو سطر نيم ديگر آن هست. قبلاً هم به عرض شما رسيد که سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) ابتکاري کرد که نهج البلاغه در کنار قرآن ماند. آن نامههاي رسمي وجود مبارك حضرت امير، گاهي آبرويي براي آنها نگذاشت. اگر همه آن نامهها و كلمات تند و تيز علوي(سلام الله عليه) نقل ميشد ديگر نهجالبلاغه, نهجالبلاغه امروز نبود كه هشتاد درصد شرح آن برای سنّيها باشد، چون آبرويي برای آنها نگذاشته بود. آن بخشهاي تند و تيز را آنها را در شروح نهجالبلاغه ذكر ميكنند كه علني نباشد، چيزي كه به وحدت آسيب ميرساند، چيزي كه باعث تفرقه است، چيزي كه باعث تشتت است، اينها در بحثهاي كلامي بايد باشد، همه ما در بحثهاي كلامي اينها را داريم؛ حقانيت غدير, بطلان سقيفه, حقانيت خطبه فدكيه اينها در بحثهاي كلامي و علمی در حوزهها و دانشگاهها سر جاي خود محفوظ است؛ اما آنكه بيايد در كفِ خيابان اين طور نيست وگرنه آشوب ميشود. ما همه مسلمانيم بايد در يك كشور با مسالمت زندگي كنيم. بحثهاي علمي آن سر جاي خود محفوظ است که «الغدير حقٌ لا ريب فيه، السقيفة باطلٌ لا ريب فيه» اينها هست؛ اما بيايد در کفِ خيابان و با تقريب بين مذاهب هماهنگ نباشد، اين مصلحت هيچ كس نيست.
وجود مبارك حضرت امير در اين نامه 57 كه پنج سطر است، دو سطر و نيم در نهجالبلاغه آمده. بعد از اينكه فرمود اين نامه «من عبدالله علي بن ابيطالب امير المؤمنين»؛ نامهاي است از بنده خدا به نام علي كه فعلاً امير مؤمنان است، گرچه آن حضرت براي هميشه امير مؤمنان است «عند مسيره من المدينة إلى البصرة». فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ [عَنْ] مِنْ حَيِّي هَذَا»، «حيّ» يعني محلّه كه افراد قبيله در آن محله زندگي ميكنند،«حيّ» به معني قبيله نيست. «مِنْ حَيِّي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً» شما كه در كوفه هستيد، از نزديك در مدينه نبوديد، خبر نداريد كه من ظالم يا مظلوم هستم, آن حديث معروف «انْصُرْ أَخَاكَ ظَالِماً أَوْ مَظْلُوما» را بياييد از نزديك بررسي كنيد، «إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً» اگر ظالمم جلوي ظلم را بگيريد، اگر مظلومم دستگيري كنيد، اين يك; «إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيْهِ»؛ يا من اهل بغي و ستم هستم يا به من ستم شده است. اگر من ستمكار هستم بياييد مرا سر جايم بنشانيد، اگر به من ستم شده است بياييد از من حمايت كنيد. «وَ [أَنَا] إِنِّي أُذَكِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي»؛ «أُذَكِّرُ» دو تا مفعول ميگيرد که مفعول اوّل آن «اللَّهَ» است و مفعول دوم آن «مَنْ بَلَغَهُ» که برخيها اين مفعول دوم را مقدم دانستند. «وَ [أَنَا] إِنِّي أُذَكِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي»؛ هر كسی نامه من به او رسيد، او را به خدا متذكّر ميكنم كه ﴿اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثيراً﴾؛[22] به ياد خدا باشيد. بياييد از نزديك بررسي كنيد، ببينيد حق با من است يا حق با آنها، و طلحه و زبير جزء اوّلين كساني بودند كه با من بيعت كردند «وَ [أَنَا] إِنِّي أُذَكِّرُ اللَّهَ مَنْ بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا لَمَّا نَفَرَ إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ مُحْسِناً أَعَانَنِي»؛ وقتي كه شما مردم كوفه حركت كرديد آمديد از نزديك بررسي كرديد، ديديد حق با من است، من با عدل و احسان برخورد كردم، مرا ياري كنيد. «وَ إِنْ كُنْتُ مُسِيئاً اسْتَعْتَبَنِي»؛ اگر حق با آنهاست، من بد رفتار كردم، مرا به عتبه و عذرخواهي وادار كنيد؛ اين عدل و عقل علي است، آزادي اسلام است؛ اين ميشود تمدن, اين ميشود آزادي مردم, اين «إلي يوم القيامة» ميماند.
حالا غير از جريان اموي و مرواني پانصد سال بني العباس با اين نام و با اين قبر جنگيدند و نشد. شما اربعين ميبينيد بيست ميليون با پاي پياده كربلا کربلا ميگويند. آن كسي كه كلّ اين جهان را اداره ميكند او دارد ميگرداند. فرمود ممكن نيست باطل پيشرفت كند. باطل, كفّ روي آب است كف, خودبهخود از بين ميرود، ﴿فَيَذْهَبُ جُفاءً﴾[23] اين کلمه «جفاء» مشتق نيست، آببُرد را ميگويند جُفاء, كسي زير اين كَف نميزند، اين خودبهخود آببُرد است ﴿فَيَذْهَبُ جُفاءً﴾؛ اين وضع باطل است. حضرت امير فرمود از اين زيباتر فرض ندارد. او كسي است كه آيات فراوان قرآن در عظمت او و ولايت او و خلافت او و امامت اوست، اين يك; آن جريان غدير يك شاهد زنده و گوياست دو; مظلوميت او از طرف ديگر سه; الآن هم میگويد مردم را به عقل و عدل دعوت کنيد، ببينيد حق با من است يا نه, حالا غير از جريان غدير، اين بيعت را كه شما قبول داريد حق است يا نه؟ شما خودتان با ما بيعت كرديد، وقتي شما بيعت كرديد و من اميرِ شما شدم، چرا نکثِ عهد ميكنيد.
بنابراين اين خطبه 57 وجود مبارك حضرت امير براي جاهليتزدايي است كه وجود مبارك صديقه كبرا(سلام الله عليها) آن را ترسيم كرد، فرمود يا تعبير «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ ص إِلَّا ثَلَاثَة» يا «ارْتَدَّ النَّاسُ عن العقلانية إلي الجهالية»، طبق بيان نوراني حضرت صديقه کبرا. ميفرمايد: ﴿أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ﴾. ما اميدواريم ذات اقدس الهي به بركت خاندان عصمت و طهارت مخصوصاً اين بيبي كه فخر نه تنها زنها، بلكه جوامع انساني است، اين نظام ما را, اين رهبر ما را, اين مراجع ما را, اين ملّت و دولت و مملكت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرمايد!
به فرد فرد شما بزرگواران و زائرانِ مضجع ملکوتي فاطمه معصومه(سلام الله عليها) سعادت دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!
روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد!
شهداي بزرگواري که عطرافشاني کردند که اين ايام ايران اسلامي را معطر کردند را با شهدای کربلا محشور باشند!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانان را به برکت صديقه طاهره حلّ بفرمايد!
خطر سلفي و تکفيري و داعشي و آل سعود را به استکبار و صهيونيست برگرداند!
کشور ما را جوانان مملکت ما را فرزندان ما را تا روز قيامت در تحت پرچم وجود مبارک امام زمان زنده نگه بدارد!
بين ما و قرآن و عترت جدايي نيندازد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . الإختصاص، النص، ص6.
[2] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه202.
[3] . کشف الغمه(ط ـ القديمة)، ج1، ص482.
[4] . الصحيفية السجادية، دعاي سوم.
[5] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه45.
[6] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج68، ص353؛ «السَّخَاءُ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا فِي الْجَنَّةِ وَ هِيَ مُطَلَّةٌ عَلَی الدُّنْيَا مَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْنٍ مِنْهَا اجْتَرَّهُ إِلَی الْجَنَّة».
[7] . جامع الأخبار(للشعيري)، ص174.
[8]. کامل الزيارت، ص52.
[9] . بشارة المصطفي لشيعة المرتضي(ط ـ القديمة)، النص، ص156؛ «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه».
[10]. الأمالي (للصدوق)، النص، ص9.
[11] . سوره آل عمران، آيه61.
[12] . سوره مائده، آيه50
[13] . نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلی الله عليه و آله)، ص265.
[14] . مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج4، ص320 و 321.
[15] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه 45.
[16] . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج14، ص62.
[17] . بحار الأنوار (ط ـ بيروت)، ج29، ص280.
[18] . سوره نجم، آيه23.
[19] . الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.
[20] . التعجب من أغلاط العامة في الإمامة، ج1، ص128.
[21] . نهج البلاغة (للصبحي صالح)، نامه54.
[22] . سوره احزاب، آيه41.
[23] . سوره رعد، آيه17.