جلسه درس اخلاق (1395/11/28)

06 01 2022 382302 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1395/11/28)

دانلود فایل صوتی
 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين، سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلي الله عليه و آله و سلّم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين، سيّما بقيّة الله في العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما بزرگواران, نخبگان و فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي و عزيزان نظامي و انتظامي و مدافعان حرم, برادران و خواهران ايماني را گرامي مي‌داريم. ايام ارتحال و شهادت صديقه كبرا را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقه‌مندان قرآن و عترت تعزيت عرض مي‌كنيم و اربعين ارتحال آيت الله هاشمي رفسنجاني را ارج مي‌نهيم و روح پرفتوح ايشان را همراه با امام و شهدا محشور با انبيا و اولياي الهي مي‌دانيم. از خداي سبحان مسئلت مي‌كنيم آنچه خير و صلاح و فلاح اين نظام و ملّت است خدا مرحمت كند.

سلسله بحث‌هاي نهج‌البلاغه وقتي رسيديم به نامه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آن نامه چون مبسوط بود يك سلسله بحثهايي را هم به همراه داشت. در نوبت قبل پنجاه و چهارمين بود؛ اما الان پنجاه و پنجمين نامه نهج‌البلاغه است. اين نامه راوجود مبارك حضرت امير براي معاويه نوشت، قاصدي هم به همراه اين نامه و اين نامه را به همراه اين قاصد فرستاد. اين نامه را ابوجعفر اسكافي و ديگران نقل كردند. اِسكاف همان‌طوری كه در نوبت قبل ملاحظه فرموديد، منطقه‌اي است بين نهروان و بصره، اين ابوجعفر اسكافي براي آن منطقه است و تقريباً بيش از يكصد سال، قبل از مرحوم سيد رضي كه جامع نهج‌البلاغه است آمده. اين نامه چند بخش دارد: يك بخش آن تعريف دنياست كه ذات مقدس حضرت، دنيا را به عنوان كلاس امتحان مي‌داند، جا براي آسايش نيست، اين شصت سال يا هشتاد سال يا يكصد سال ما در كلاس آزمون هستيم، تمام حركات و سكنات ما آزمون است، اين يك بخش.

بخش ديگر تفاوت نظام علوي و اموي را ذكر مي‌كند كه نظام علوي چه نظامي است و نظام طغيان اموي چه نظامي است، اين دو; سوم تحليل مي‌كند كه پيدايش حزب خوارج از دسيسه‌هاي حزب اموي است و با تبليغ و نيرنگ و پول اين حزب خوارج را به بار آوردند. چهارم هم نصيحت مي‌كند به عنوان اتمام حجّت نسبت به معاويه، گرچه درباره خود معاويه اين نصايح سودمند نبود.

مطالب متفرّع ديگري در ضمن همين نامه است، اين نامه را آن‌چنان كه در نهج‌البلاغه آمده، بدون كم و كاست از حضرت نقل شده است، فقط سه سطر در نامه مبارك حضرت بود كه سيد رضي نقل نكرد؛ آن سطر اوّل، نامه معرفي است كه مي‌فرمايد: «من عبدالله علي بن أبي طالب اميرالمؤمنين إلي معاويه»، اين را ديگر نقل نفرمود. دو سطر ديگري هم كه خيلي ضرورت نداشت آنها را هم نقل نكرد. كلّ محتواي نامه را مرحوم سيد رضي به عنوان پنجاه و پنجمين نامه نهج‌البلاغه نقل كرده است. حالا اين نامه را مي‌خوانيم و توضيحاتي هم كه لازم باشد عرض مي‌شود.

در صدرش فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا وَ ابْتَلَي فِيهَا أهْلَهَا لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»، فرمود ما يك معبر داريم و يك مقصد. در نوبت‌هاي قبل ملاحظه فرموديد كه الآن دو غدّه در غرب هست كه از همان راه به فضاي مجازي يا غير مجازي راه پيدا كرد: يك غدّه انكار معاد است؛ غدّه ديگر انكار تجرّد روح. البته در غرب دانشمندان و حکمای بزرگی کم و بيش هستند، مردان الهی هم در هر سرزمينی هستند؛ اما نظام فکری استکبار غرب بر اساس اين دو غدّه است: يكي انكار معاد؛ ديگری انكار تجرّد روح. انكار معاد، يعني تمام نظام هستي در همين زمين است و آسمان و لاغير! ديگر عالم ديگري نيست. انكار تجرّد روح؛ يعني انسان همان است كه در تالار تشريح إرباً إربا مي‌شود روحي و تجرّد روحي و مانند آن مطرح نيست و مرگ هم پوسيدن است نه از پوست به در آمدن.

بارها به عرض شما رسيد که قرآن کريم میگويد تنها دشمن انسان مرگ است. ما اگر از يك مار و عقرب يا انفجار يا علل و عوامل ديگر مي‌هراسيم، براي اينكه مي‌ترسيم بميريم، در حقيقت آنها ابزار كار هستند، ما از مرگ مي‌ترسيم؛ زيرا مرگ را نابودي و پوسيدن مي‌دانيم. تعبير قرآن كريم اين است كه انسان مرگ را مي‌ميراند نه بميرد, ما هستيم كه مرگ را چماله مي‌كنيم و زير پايمان له مي‌كنيم و از آن مي‌گذريم.

 اين بيان نوراني حسين بن علي(سلام الله عليه) در روز عاشورا بود، آن وقتي كه «وَ أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»[1] فرمود: «صَبرَاً بَنِي الكِرَام فَمَا المَوتُ إِلاّ قَنطَرَة»؛[2] فرمود: شما مرگ را مي‌ميرانيد نه بميريد، انسان هست كه هست. فرمود: مرگ پلی است که شما روي اين پل قدم مي‌گذاريد. در برزخ شما هستيد و مرگ نيست، وارد صحنه معاد ميشويد شما هستيد و مرگ نيست، ـ إن‎شاءالله ـ وارد بهشت ميشويد شما هستيد و مرگ نيست. ما هستيم كه مرگ را مي‌ميرانيم و مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن. اين حرف‌ها را انبيا گفتند و قرآن كريم گفته، اين حرف‌ها كه جاي ديگر نيست. همان غدّه‌ها از راه فضاي مجازي به اين سرزمين سرايت كرده است.

 وجود مبارك حضرت امير فرمود ما اين چند سالي كه هستيم مرتب داريم امتحان مي‌دهيم يا امتحان شكر است يا امتحان صبر است يا در كلاس شكر نشستيم يا در كلاس صبر نشستيم. خداي سبحان با فراز و فرودهايي كه درباره ما اعمال مي‌كند ما را مي‌آزمايد تا بعد از امتحان به مقصد برسيم و مقصودمان را در آن مقصد زيارت كنيم. اگر ما موجود ابدي هستيم و اگر روح نمي‌ميرد كه نمي‌ميرد, معلوم مي‌شود اين تعبير نوراني نهج‌البلاغه كه فرمود: «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ»؛[3] شما يك مرور  و قرارگاهي داريد. جايي كه انسان عبور مي‌كند مي‌شود «مَمرّ», جايي كه براي ابد مي‌ماند مي‌شود «مَقرّ». ما در آن عالم ثابت هستيم نه ساكن؛ لذا خسته نمي‌شويم. شما مي‌توانيد براي كُره ماه, كره مريخ, كره ديگر، مثل كره زمين عمري تثبيت كنيد با آزمايش و بگوييد اين چند ميليون يا چند ميليارد سال سن دارد؛ اما براي يك روح نمي‌توان ثابت كرد اين چند سالش است؛ مثل اينكه اين سؤال اصلاً سؤال صحيحي نيست كه ما بگوييم دو دوتا چهارتا يا فلان عدد رياضي چند سالش است. ما يك ثابت داريم يك ساكن; ساكن از اين سكونش خسته مي‌شود؛ ولي ثابت خستگي ندارد. روح ما در بهشت ثابت است نه ساكن, با همه فعاليت‌هايي كه داريم؛ ما چنين عالمي در پيش داريم.

 حضرت در اين نامه گرچه معاويه و تفكّر اموي، قدرتِ كشيدن بار اين نامه را ندارند، ولي فرمود: معاويه بدان خدا دنيا را براي آزمون خلق كرد، اصلاً كلاس امتحان است؛ منتها امتحان‌ها دو قسم است، کار دنيا هم همين‌طور است، گاهي سالي يك دوبار امتحان سنگين مي‌كنند، اين در بخش‎هايي از سوره مباركه «توبه» و اينها آمده كه فرمود: ﴿يُفْتَنُونَ في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾؛[4] فرمود امتحان كه هر روز است؛ ولي گاهي امتحان‌هاي سنگين سالي يك بار يا دو بار است، براي مؤمنان در صدر اسلام همان غزوه بود. الآن عزيزان مدافع حرم برايشان امتحان سالانه يا سالي دو بار است يا سالي يك بار است؛ هر وقت كه شب‌هاي عمليات بود امتحان بود. گرچه ما در تمام مدت، مشغول امتحان دادن هستيم، ولي امتحان‌هاي بزرگ را در آن آيه فرمود سالي يك يا دو بار: ﴿يُفْتَنُونَ في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾؛ گاهي يك بار يا دو بار انسان يا بيمار مي‌شود يا مال فراواني به او پيشنهاد مي‌دهند يا مقامي به او پيشنهاد مي‌دهند در بوته آزمايش قرار مي‌گيرد، وگرنه امتحانات جزيي هر روز و هر لحظه هست. آن ﴿يُفْتَنُونَ في‏ كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾ مربوط به جهاد و مبارزات و مانند آن است. وجود مبارك حضرت فرمود كلّ دنيا امتحان است، اصلاً ما براي دنيا خلق نشديم، اگر براي دنيا خلق مي‌شديم كه سفر نمي‌كرديم. اين براي همان است «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْيَا لِمَا بَعْدَهَا»؛ يعني آزمون براي مقصد است براي اوساط از مردم, براي شهودِ مقصود در آن مقصد است براي اوحدي از مردم مؤمن. «وَ ابْتَلَي فِيهَا أهْلَهَا لِيَعْلَمَ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».

اين هم در بحث‌هاي تفسيري ملاحظه فرموديد كه علم خدا يك علم ذاتي است كه در ازل همه چيز را مي‌داند، يك علم فعلي است كه خارج از ذات است، اين علم در موارد امتحان كه دارد خدا ﴿لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصي‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً﴾؛[5] «لِيَعْلَمَ»، ﴿لِنَعْلَمَ﴾ اينها علم فعلي است كه خارج از ذات است، مقام فعل و مسبوق به عدم است. «وَ لَسْنَا لِلدُّنْيَا خُلِقْنَا» ما براي اينجا خلق نشديم، آن روح با عظمت كه به ما دادند كه در دنيا جا نمي‌گيرد. كلّ اين مجموعه آسمان و زمين يك عمر محدودي دارد ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾,[6] ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[7] كه اين ﴿السَّماواتُ﴾ هم نايب فاعل اين ﴿تُبَدَّلُ﴾ است؛ يعني كلّ اين مجموعه عوض مي‌شود؛ اما روح كه عوض نمي‌شود، چيزي كه عوض شدني نيست، مجرّد و ابدي است، مظهر ابديّت خداي سبحان است، اين جايش در دنيا نيست؛ لذا فرمود ما براي دنيا خلق نشديم «وَ لاَ بِالسَّعْيِ فِيهَا أُمِرْنَا»؛ ما تلاش و كوشش بر اين امر نشديم كه چيزهايي جمع كنيم اينجا بگذاريم با دست خالي و روي سياه برويم، چنين چيزي به ما دستور ندادند. «وَ إِنَّما وُضِعْنَا فِيهَا لِنُبْتَلَي بِهَا»؛ ما را اينجا آمدند براي كلاس آزمايش، رايگان كه چيزي به كسي نمي‌دهند بعد از امتحان مي‌دهند، ما اينجا براي آزمايش آمديم، اين بخش اوّل نامه.

در بخش دوم نامه وجود مبارك حضرت امير فرمود: خدا مرا به تو مبتلا كرد، تو را به من مبتلا كرد; تو را به من مبتلا كرد كه من حجّت الهي‌ هستم، تو بايد حرف مرا گوش بدهي, مرا به تو مبتلا كرد اگر تو را سر جايت ننشانم عده‌اي را گمراه مي‌كني. اين تفسير به رأي كه همه ما شنيده‌ايم چند بخش دارد: يك وقت است كه مفهوم اين آيه را عوض مي‌كند، اين كار را هم اموي کردند؛ يك وقت است كه شأن نزول آيه را عوض مي‎کنند که اين كار را هم بني‎اميه كردند؛ يك وقت مصداق‌ها را جابه‌جا مي‌كنند اين را همين بني اميه كردند. اين حزب خوارج كه پيدا شد در برابر آن قدرت علوي(سلام الله عليه) اين به آساني پيدا نشد. فاصله مرزي شام از مدينه و كوفه زياد بود، رابطه هم بالكلّ قطع بود، حكومت طغيانِ اموي مسيطر و سلطان و حاكم بود. پول‌ها دست او بود براي ساختن حزب خوارج، همين معاويه, ابن‌جُندب را خارج كرد. گفت صد هزار درهم بگير و بگو اين آيه كه درباره كافر است ـ معاذ الله ـ درباره علي بن ابي طالب است، او نپذيرفت تا به چهارصد هزار درهم رسيد، قبول كرد. گفت من ـ معاذالله ـ از پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) شنيدم كه اين آيه درباره علي بن ابي طالب است. فلان مبلغ را بگير و بگو ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ﴾ كه درباره برجسته‌ترين جهاد مجاهدان «في سبيل الله» است و درباره حضرت امير(سلام الله عليه) نازل شده بود گفت، اين پول را بگير و بگو اين آيه درباره ابن ملجم نازل شد. حزب خوارج به اين آساني پيدا نشد، با علي جنگيدن اين درهم و دينار را مي‌طلبد، اينها چنين كاري كردند. اين «وَ قَدْ ابْتَلاَنِي اللَّهُ بِكَ وَ ابْتَلاَكَ بِي»« فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَي الْآخَرِ»؛ من حجّتِ بر تو هستم كه تو بايد بپذيري، تو حجّت بر من هستي و اگر تو را سر جايت ننشانم با ظلم مبارزه نكردم. «فَعَدَوْتَ عَلَي الدُّنْيَا بِتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ»؛ چون وقتي حكومت, حكومت ديني باشد اگر كسي را بخواهند زمين‎گير كنند، مي‌گويند اين با فلان آيه مخالفت كرده، با فلان حديث مخالفت كرده، با فلان روايت مخالفت كرده. حكومت وقتي حكومت سياسي باشد، دموكراسي باشد، دموكراتيك باشد و ديني نباشد به اتهام‌هاي يکديگر، رقيب را سر جايش مي‌نشانند و زمين‎گير ميكنند. اگر حكومت, حكومت ديني باشد با تأويل قرآن و تفسير به رأي و تطبيق بیمورد، تغيير در مفهوم, تغيير در شأن نزول, تغيير در مصداق, رقيب را زمين‎گير مي‌كند؛ فرمود تو اين كار را كردي؟ «بِتَأْوِيلِ الْقُرْآنِ»؛ آن وقت اين پول‌هايي كه به ثمرة بن جندب دادي كه بگويد ـ معاذالله ـ فلان آيه درباره علي بن ابيطالب نازل شد، فلان آيه درباره ابن ملجم نازل شد، اين را تو كردي. «فَطَلَبْتَنِي بِمَا لَمْ تَجْنِ يَدِي وَ لاَ لِسَانِي» يك حادثه عثماني بود كه پيش آمد، ما هم نصيحت كرديم كسي نصيحت ما را نشنيد، شورش كردند عثمان را كشتند. آن روزي كه تو بايد دخالت و كمك مي‌كردي كه نكردي، ما كمك كرديم، ولي حرف ما را کسی گوش نداند که خليفه‎کُشی در مملکت شوم است. تو الآن آمدي به بهانه خون عثمان، پيراهن عثمان را بهانه كردي، داري با من مي‌جنگي؛ در حالي كه تو يا با قعودت ياري كردي و من با سخنم داشتم جلوي اين كار را مي‌گرفتم، تو نگرفتی. تو آمدي اين آيه را چه در سوره «اسراء»، چه در موارد ديگر، اين آيه را خواندي بر خودت تطبيق كردي. گفتی ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾.[8] گفتي من خونبهاي عثمان را مي‌خواهم، به تو چه؟! آنها كه نزديك بودند كه ساكت‌اند، تو اين آيه را بر خودت تطبيق كردي و گفتي ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾ من وليّ دَم هستم تو به چه نسبت وليّ دم هستي؟! اين آيه را چگونه بر خودت تطبيق کردی؟ با تفسير به رأي آيه, تطبيق بي‌مورد, شأن نزول درست كردن نابجا, با اين سه عنصر محوري، اين خوارج را به راه انداخت نه رايگان; با قرآن بازي كردن از راه درهم و دينار، خوارج سامان پذيرفت، فرمود تو اين كار را كردي. تمام تلاش و كوشش ما اين بود كه نظم داخلي محفوظ باشد، ما كاري انجام نداديم، ما جنايت نكرديم: «لَمْ تَجْنِ يَدِي وَ لاَ لِسَانِي».

 «وَ عَصَيْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ»؛ دوتا پيراهن بود كه بهانه كردند: يكي پيراهن وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) بود كه عايشه همين پيراهن را دَم در اتاقش ـ نه خانه ـ آويزان مي‌كرد. وقتي رابطه مالي عثمان و عايشه ضعيف شد، اين پيراهن را آويزان مي‌كرد گفت: «هَذَا ثَوْبُ رَسُولِ اللَّهِ ص لَمْ يَبْلَ وَ عُثْمَانُ قَدْ أَبْلَی سُنَّتَه‏»؛ گفت اين پيراهن پيغمبر است هنوز كهنه نشد؛ ولي عثمان دين پيامبر را كهنه كرد «اقْتُلُوا نَعْثَلًا قَتَلَ اللَّهُ نَعْثَلا»[9] اين شعاري بود كه عايشه داد و عده‌اي هم تحريك شدند. بعد از مرگ عثمان، همين پيراهن عثمان را بهانه كردند گفتند: «قُتِلَ مظلوماً». اينكه به ما گفتند تا نفس مي‌کشيد بايد عالِم باشيد، براي اينكه نه فريب بدهيد نه فريب بخوريد، براي همين است. اين هر دو پيراهن را بهانه كردند هر دو هم حق به او دادند. وجود مبارك حضرت امير در آن نامه مرقوم فرمود: «عَصَيْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ» به همين كار «وَ أَلَّبَ عَالِمُكُمْ جَاهِلَكُمْ وَ قَائِمُكُمْ قَاعِدَكُمْ»؛ سمرة بن جندب‌ها را، اينهايي كه خُطباي تو بودند سخنگويان تو بودند اينها تأليب كردند, تحريض كردند، تحريص کردند، مردم را حريض كردند شوراندند كه ـ معاذالله ـ علي بن ابي طالب از دين بيرون رفته يا نقصي دارد يا عليه حكومت است.

بعد فرمود آنهايي كه سابقه‌ مبارزاتي داشتند؛ مثل عمر بن عاص آنها را تحريک کردی كه رهبري عده‌اي را به عهده بگيرند، آنها كه سابقه تبليغي داشتند؛ مثل سمرة بن جندب و ابو حريرهها و اينها را تحريك كردي كه با تأويل و تفسير قرآن به رأي، مردم را از مسير دين جدا کنند, «فَاتَّقِ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ»؛ بپرهيز! «وَ نَازِعِ الشَّيْطَانَ قِيَادَك‏»؛ اين زِمام را به دست شيطان نده! در سوره مباركه «إسراء» ملاحظه فرموديد شيطان سوگند ياد كرد، گفت: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾[10] قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين «إحتنكَ» باب افتعال، «إحتنك»؛ يعني حنك و تحت حنك اين مركوب را گرفته، آن سواركار كه دهنه اسب به گردن اسب را مهار بكند به هر سمتي كه بخواهد مي‌برد. شيطان گفت من سواري مي‌خواهم، من احتناك مي‌كنم، حنك و تحت حنك اينها را مي‌گيرم: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ﴾. حضرت هم فرمود اين قيادت را, اين زمام و افسارت را به دست او نده تا او برابر سوره مباركه «إسراء» بر تو سوار نشود و هر جا خواست تو را نبرد. «وَ نَازِعِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ وَ اصْرِفْ إِلَي الْآخِرَةِ وَجْهَكَ فَهِيَ طَرِيقُنَا وَ طَرِيقُكَ»؛ راهِ ما راه آخرت است، چه بخواهيم چه نخواهيم ما را مي‌برند، اين‌طور نيست كه كسي به ميل خود آمده باشد يا به ميل خود بخواهد برود. «وَ احْذَرْ أَنْ يُصِيبَكَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ قَارِعَهٍ تَمَسُّ الْأَصْلَ وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ»؛ فرمود: به هر حال صبر خدا هم حدّي دارد، ممكن است حادثه‌اي پيش بيايد هم ريشه را بكَند، هم خوشه و شاخه را از بين ببرد. تعبير قرآن كريم اين است كه وقتي ما مهلت داديم اين طاغيان و ظالمان و مستكبران و اين صهيونيست‌ها و هر كه اين‌چنين فكر مي‌كند متنبّه نشدند عذاب الهي مي‌رسد اينها را ريشه‌كن مي‌كند: ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛[11] اين ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ تعبير لطيف قرآني است، فرمود ما طرزي اينها را ريشه‌كن مي‌كنيم كه گويا ـ «اَمس»؛ يعني ديروز ـ ديروز در اين سرزمين نبودند.

مي‌بينيد وقتي يك بوته يك سانتي را انسان از كنار يك نهر مي‌كَند، فردا كه مي‌رسد اثر او نيست، خود بوته كلّش يك سانت بود، مگر چقدر آن ريشه داشت و در گِل فرو رفته بود كه حالا آن گودي بماند؟ اين بوته يك سانتي را كه بكَنند، جايش خالي نيست تا فردا آدم بفهمد. فرمود: ما طرزي اينها را ريشه‌كن مي‌كنيم كه گويا ديروز در اينجا نبودند. يك درخت چنار كه چند سال اينجا بود اگر يك وقت كَندند تا مدت‌ها جايش خالي است. اين دوران پهلوي، اينها تقريباً پنجاه سال در اين مملكت بودند، فرمود ما طرزي برداشتيم كه گويا اصلاً ديروز در اين مملكت نبودند؛ درباره قوم عاد همين‌طور, درباره قوم ثمود همين‌طور, درباره اقوام ديگر هم فرمود. فرمود قهر خدا وقتي برسد طرزي ريشه‌كن مي‌كند كه ريشه, بدنه, ساقه, خوشه، شاخه و برگ را يكجا مي‌كَند، طرزي جاي آن را پُر مي‌كند ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾؛ گويا ديروز در اين سرزمين نبودند. اين چنار را طرزي خدا ريشه‌كن مي‌كند، مثل بوته يك سانتي, همان بيان ﴿كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ كه در قرآن كريم هست، وجود مبارك حضرت امير در اين نامه آمده كه ريشه, ساقه, بدنه, خوشه, شاخه و برگ را طرزي مي‌كَند كه هيچ اثري نمي‌ماند، فرمود چنين قهري هم هست، گذشته از آن عذاب آخرت كه سر جاي خود محفوظ است، طغيان‌گران هم همين‌طور بودند.

فرمود: «وَ احْذَرْ أَنْ يُصِيبَكَ اللَّهُ مِنْهُ بِعَاجِلِ» اين «عاجل»؛ يعني دنيا, آن «آجل»؛ يعني آخرت, فعلاً سخن از عذاب آخرت نيست؛ آن جداگانه در جمله ديگر مطرح است؛ «قارع»؛ يعني كوبنده, قرع مي‌كند، طوری مي‌كوبد كه «تَمَسُّ الْأَصْلَ»، يك; «وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ»، دو; چون خوشه و شاخه و اينها در دَبْر ريشه هستند، بعد از ريشه هستند؛ لذا اينها را مي‌گويند دابر, آنها را مي‌گويند اصل. اگر همزمان چيزي رشد بكند يكي اصل و يكي دابر نيست؛ اما درخت, ريشه اوّل هست بدنه و خوشه و شاخه اينها بعد, مي‌گويند اصل را ريشه‌كن مي‌كند, فرع را هم از بين مي‌برد «وَ تَقْطَعُ الدَّابِرَ، فَإِنِّي أُولِي لَكَ» معاويه! من به خدا قسم ياد مي‌كنم، قَسمي كه حنث‎بردار نيست «فَإِنِّي أُولِي لَكَ»؛ يعني سوگند ياد مي‌كنم «أَلِيَّةً»؛ سوگندي كه «غَيْرَ فَاجِرَةٍ»؛ دروغ نيست، «لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ»؛ اگر من و تو در صحنه‌اي باشيم، آن‌قدر محكم مي‌گيرمت تا پاسخ بدهي، من تو را رها نمي‌كنم، اگر دنيا شد دنيا، نشد آخرت. «فَإِنِّي أُولِي لَكَ بِاللَّهِ أَلِيَّةً»؛ يعني سوگند به خدا! «غَيْرَ فَاجِرَةٍ» اين سوگندهاي متقن را مي‌گويند «غير حانثة», «غير فاجرة»؛ يعني حِنث قَسم در كار نيست، فجور هم در كار نيست. اين تعبير «غير حانثة»؛ يعني حنثي در كار نيست «غير فاجرة»؛ يعني تخلّفي در كار نيست «فَإِنِّي أُولِي لَكَ بِاللَّهِ أَلِيَّةً غَيْرَ فَاجِرَةٍ لَئِنْ جَمَعَتْنِي وَ إِيَّاكَ جَوَامِعُ الْأَقْدَارِ لاَ اَزَالُ بِبَاحَتِكَ»؛ «باحت»؛ يعني ساحت, در آن ساحت، در آن باحت، تو را رها نمي‌كنم «﴿حَتَّي يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[12]».[13] اين نامه را به وسيله سعد داد، فرمود اين را ببر در شام به او برسان، بعد استرداد اسراي دو طرف را خواست، اين يک بخش را مرحوم سيد رضي نقل نكرده است. فرمود به هر حال جنگي اتفاق افتاد، يك عده را ما اسير گرفتيم، يك عده را شما اسير گرفتيد، هم شما اسراي ما را آزاد كنيد، هم ما اسراي شما را آزاد مي‌كنيم. اين بخش را ديگر مرحوم سيد رضي( رضوان الله عليه) نقل نكرد، مجموعه آنچه را ايشان نقل نكردند سه سطر است كه بر خلاف آن نامه 54 كه در هفته قبل خوانديم، آن‌ تقريباً يك صفحه از نامه را سيد رضي نقل نكرد. آن صفحه‌اي بود كه وجود مبارك حضرت امير خطاب به عايشه كرد، آن رفتارهاي ايشان را ناستوده دانست. سيد رضي مي‌دانست كه نسبت به امّ‌المؤمنينِ آنها، اگر حرف‌هايي نقل بكند ممكن است كه ـ خداي ناكرده ـ تنشي ايجاد بشود. سيد رضي خيلي عاقلانه اين نهج‌البلاغه را جمع كرد، نهج‌البلاغه فعلي تقريباً يك سوم نهج‌البلاغه اصيل است. سيد رضي مي‌دانست اگر آن دو سوم را نقل بكند، شكافي بين امت اسلامي اتفاق مي‌افتد. قبلاً هم به عرض شما رسيد تقريباً هشتاد درصد شرح نهج‌البلاغه برای اهل سنت است و نهج‌البلاغه در كنار قرآن مي‌تواند محور وحدت باشد. اگر آن بخش‌هاي تند و تيز سخنان نوراني حضرت امير را نقل مي‌كرد، ديگر اين طور نبود كه هشتاد درصد شرح نهج‌البلاغه از اهل سنت باشد، آنها در جاي خودش هست، سر جايش محفوظ است. در جلسات لازم آنها هم بازگو مي‌شود؛ اما چيزي كه تفرقه ايجاد كند، در بحث‌هاي كلامي سر جاي خود محفوظ است، همه ما اينها را مي‌گوييم و مي‌نويسم و چاپ هم مي‌كنيم؛ اما در جريان عمومي, حرف همين حرفي است كه در نهج‌البلاغه است وگرنه شب و روز كارمان در بحث‌هاي كلامي همين است. غدير چه گفته سقيفه چه گفته، چه حق است چه باطل است، اصلاً اين کار ما و درس ماست. اين خطبه فدكيه نوراني زهرا(سلام الله عليها) را ما در جلسات خصوصي درس مي‌گوييم؛ اما علني بخواهيم چنين چيزهايي را بگوييم، اين شايد مصلحت نباشد؛ اما در بين خواص در بحث كتاب‌هاي عقلي و كلامي اينها ركن دين ماست، آنها سر جاي خود محفوظ است؛ سيد رضي هم همين كار را كرده، آن بخش‌هايي كه مربوط به حوزه‌هاي علميه است، در جلسات علمي است براي اثبات حقانيت است براي بحث‌هاي كلامي است همه آنها محفوظ است. ما بخش‌هايي از همين خطبه فدكيه را مكرّر درس گفتيم؛ با مردم يك طور آدم بايد حرف بزند، در جلسات خصوصي و حوزه‌هاي علميه و با علما يك نحو ديگری حرف بزند. غرض اين كاري كه سيد رضي(رضوان الله عليه) كرده است، يک كار ستودني بود. اين پايان نامه پنجاه و پنجم بود.

من مجدداً مقدم همه شما بزرگواران را گرامي مي‌دارم و از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم به فرد فرد شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!

 پروردگارا! امر فرج وليّ خود را تسريع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت را مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و ازدواج جوان‌ها همه را در سايه لطف وليّ خود حلّ بفرما!

خطرات سلفي و تکفيري و داعشي و آل سعود را به استکبار و صهيونيسم برگردان!

اين كشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!

بين ما و قرآن‌ و عترت در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1]. اللهوف علي قتلي الطفوف(فهري)، ص100.

[2]. معانی الاخبار، النص، ص289.

[3]. نهج البلاغة(للصبحي صالح)، خطبه203.

[4]. سوره توبه، آيه126.

[5] . سوره کهف، آيه12.

[6] . سوره أنبياء، آيه104.

[7] . سوره ابراهيم، آيه48.

[8] . سوره إسراء، آيه33.

[9] . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏6، ص215.

[10] . سوره إسراء، آيه62.

[11] . سوره يونس، آيه24.

[12] . سوره اعراف، آيه87.

[13] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه55.


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments