جلسه درس اخلاق (1395/10/16)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين، سيّما بقيّة الله في العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».
مقدم شما بزرگواران و محقّقان حوزوي و دانشگاهي و عزيزان نظامي و برادران و خواهران ايماني و قرآني را گرامي ميداريم و در آستانه ميلاد يازدهمين ذخيره عالم وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليه) هستيم، اين ميلاد پربركت و اين عيد خجسته را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما بزرگواران تهنيت عرض ميكنيم!
در محضر شما محقّقان و پژوهشگران قرآني و عزيزان حوزوي و دانشگاهي، طرح اين مطلب نافع است كه شيطان با كمك وساوس دروني با عزيزترين و گراميترين سرمايه ما كار دارد، چون مستحضريد كه هيچ موجودي در نظام هستي، همتاي خداي سبحان نيست و اين دعاي نوراني «جوشن كبير» تقريباً شناسنامه بخشي از اوصاف و اسماي حُسناي خداي سبحان است، اگر در قرآن كريم آمده است او ﴿أَحْسَنُ الْخالِقين﴾[1] است يا ﴿خَيْرُ الْحاكِمين﴾[2] است يا ﴿خَيْرُ الْفاصِلين﴾[3] است؛ در اين دعاي نوراني «جوشن كبير» كه اگر شبهاي جمعه موفق بشويم قرائت آن براي ما روح و ريحان است. در بسياري از امور به عنوان «خَيْرَ الْحَاكِمِينَ», «خَيْرَ مَعْرُوفٍ عُرِف, أَعَزَّ مَذْكُورٍ ذُكِر»[4] ديگر از او بالاتر نيست. در نظر ابتدايي وقتي گفته ميشود خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقين﴾ است، خدا ﴿خَيْرُ الْحاكِمين﴾ است، خدا ﴿خَيْرُ الْفاصِلين﴾ است، انسان خيال ميكند اين خير يك خير تفضيلي است به اصطلاح جزء «أفعل تفضيل«هاست؛ بعد وقتي تحقيق ميكند ميبيند خير تعييني است و نه خير تفضيلي. اگر ما در مسئله ﴿أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ﴾[5] اين چنين مييابيم كه اين اولويّت تعييني است و نه تفضيلي, همه اوصافي كه درباره خداي سبحان است كه او ﴿خَيْرُ الْحاكِمين﴾ است، ﴿أَحْسَنُ الْخالِقين﴾ است, ﴿خَيْرُ الرَّازِقين﴾[6] است، ﴿خَيْرُ الْفاصِلين﴾ است، همه اينها تعييني است؛ نه يعني ديگران هم حاكماند, خالقاند, رازقاند, فاتحاند؛ ولي او بهتر است، اين چنين نيست؛ چون در ساير آيات قرآن كريم اين خيرها را به عنوان خير تعييني ميداند نه تفضيلي. اگر ميفرمايد خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقين﴾ است، در بخشهاي ديگر ميفرمايد: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[7] اين موجبه كليه تخصيصپذير هم نيست؛ يعني اگر درباره ديگران توهّم كنيم كه آنها هم خالقاند؛ نظير مسيح(سلام الله عليه) كه ميگويد: ﴿أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْر﴾[8] يا ساير موارد اعجازي، آنها مظهر خالقيّت خدا هستند، نه اينكه واقعاً آنها هم خالقاند, خدا هم خالق است؛ منتها خالقيت خدا بهتر از خالقيت اينهاست.
و اگر براي مؤمنين عزّت است كه ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ ِ وَ لِلْمُؤْمِنين﴾،[9] در بخشهاي ديگر از قرآن كريم منحصراً عزّت را براي خدا ميداند ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعَاً﴾؛[10] هم اين ﴿جَميعَاً﴾ مفيد حصر است هم آن تقديم خبر بر مبتدا مفيد حصر است. پس اگر عزّتي براي انبيا و اوليا و مؤمنين هست، ظهور عزّت خداست، اگر خالقيّتي براي مسيح هست ظهور خالقيت خداست و ساير موارد. پس چيزي همتاي ذات اقدس الهي نيست اين اصل اوّل.
چه اينكه او كلّ اين نظام را آفريد، او كلّ اين نظام را ميپروراند، خالقيت براي اوست، يك; ربوبيت براي اوست، دو; معرفت چنين خالقي, ايمان به چنين خالقي, اطاعت دستور چنين خالقي، بهترين فضيلت است؛ هيچ فضيلتي بالاتر از اعتقاد توحيدي و ايمان به خدا و اسماي حُسناي او نيست و ما با اين ايمان, اين مهمترين ارزش درگيريم و شيطان با اين با ما كار دارد. اينكه در برخي از آيات خدا فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾[11] اكثر مؤمنين گرفتار شركاند، براي اين است يا گرفتار شرك اعتقادياند يا شرك در مقام عمل, شيطان دستبردار نيست وسوسه ميكند، اين مطلب سوم.
از چه راه ـ معاذ الله ـ ما را مشرك اعتقادي يا مشرك در عمل ميكند؟ از درونِ ما به عنوان خودخواهي و غرور. اينكه ما حاضر نيستيم حرف ديگري را بپذيريم، اينكه حاضر نيستيم حرف ما را ديگران نپذيرند، اينكه در هر كاري يك پسوند «من» و «بايد» باشد، اينكه ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾[12] اين بدترين دشمن ماست. از وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) رسيده است كه «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»،[13] همين غرور و خودخواهي كه حرفِ من اين است. ميبيند دو نفر طلبه يا دانشجو كسي نيست و ثالث آنها خداست، دارند بحث ميكنند روشن شد كه حق با طرف ديگري است؛ اما او حاضر نيست بپذيرد به هر وسيله است يا حرف او را نفي ميكند يا ميگويد من هم همين را خواستم بگويم، اين طليعه اتّخاذ اله است، ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾، خداي خود را همان هوس ميداند، چيزي را باور دارد كه مورد مِيل او باشد از چيزي اطاعت ميكند كه مورد ميل او باشد؛ اين بدترين غدّه فکري و اعتقادي ماست. حضرت فرمود: «أَعْدَي عَدُوِّكَ نَفْسَكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْكَ»؛ آن وقت با اين غدّه به هيچ وجه نميشود مبارزه كرد؛ لذا در آن بخش از آيات فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾ يا شرك در اعتقاد كه شرك در عمل را هم به همراه دارد يا لااقل شرك در عمل گرچه در شرك در اعتقاد نباشد. فرمود: ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلا﴾[14] در بخش پاياني اين آيه فرمود: ﴿وَ مَنْ كَفَرَ﴾؛ يعني مستطيعي كه مكه نرود كفرِ عملي دارد نه كفر اعتقادي، اين خطر براي همه ما هست.
مطلب بعدي آن است كه قرآن براي درمان اين خطر از داروهاي فراواني استفاده كرده است. هر جا سخن از فقر است, هر جا سخن از نياز است, هر جا سخن از بردگي و بندگي و حاجت است، فرمود اوّل اسم خودت را بياور. هر جا سخن از بينيازي و غنا هست تنها نام كسي را كه ميبري خداست و مظاهر قدرت او. اگر نام خود را خواستي ببري در سايه نام او ببر. اين اصرار تعليمي و تربيتي قرآن است كه هر جا سخن از فقر است اوّل نام خودت را ببر.
ميبينيد انبياي ابراهيمي وقتي ميخواهند اظهار فقر كنند، اظهار حاجت كنند، اظهار نياز كنند، اوّل اسم خودشان را ميبرند؛ اين تقديم نيست اين در حقيقت تأخير است. اين در كتاب شريف سيوطي همه ما خوانديم كه رسول «اذا دعا بدأ بنفسه»، نه درخواستن, خدايا اين را بده و آن را بده. ميبينيد وجود مبارك نوح كه شيخ انبياست وقتي ميخواهد اظهار فقر كند بگويد ما نياز داريم: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنين﴾[15] اوّل ميگويد مرا بيامرز! 950 سال انسان «خالصاً لوجه الله» تبليغ كند، بعد موقع آمارگيريِ فقرا اوّل نام خودش را ببرد؛ يعني فقيرتر از همه من هستم: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنين وَ الْمُؤْمِنات﴾ كه «إنّ الرسول(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) إذا دعا بدأ بنفسه», آن در خواستن نيست كه خدايا به من مال بده به ديگران هم بده؛ خدايا مرا بيامرز ديگران هم بيامرز, خدايا مشكل مرا حلّ كن، چون من از ديگران محتاجتر هستم؛ «إنّ الرسول إذا دعا بدأ بنفسه». وجود مبارك نوح اين طور بود انبياي بين نوح و خليل حق(سلام الله عليهم) اين طور بودند تا نوبت به انبياي ابراهيمي رسيد. هر جا وقتي ذات اقدس الهي دعاي خليل خود را ذكر ميكند، ميبينيد اوّل ناله خود خليل بلند است ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِساب﴾[16] اين دعاي خليل حق است ﴿وَ اجْنُبْني وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنام﴾؛[17] خدايا مرا و فرزندان مرا از بتپرستي نجات بده! ﴿رَبِّ اجْعَلْني مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾؛[18] خدايا توفيق بده من نماز را به پا بدارم، فرزندان مرا هم اهل اقامه نماز بكن! هر جا سخن از فقر و ناله و خواستن است دعاي انبيا اوّل بلند است.
الآن اگر كسي را آوردند به ما گفتند اين آب را شما دَم بزنيد اين بچه را شما دعا كنيد، ما بايد حواسمان جمع باشد، اوّل براي خود ناله كنيم، مبادا يك وقت غرور ما را بگيرد كه حالا ما چون معمّميم، عدهاي به ما علاقهمندند اين بچه را ميآورند كه ما دعا كنيم يا آن بيمار را ميآورند ما دعا كنيم، اين دامي بيش نيست. اگر در اين دعا گفتيم خدايا بيش از او و پيش از او, من به تو نيازمندم مشكل مرا حلّ كن، بعد مشكل او را، اين دعا ميشود مستجاب و اين ديگر نه دام است نه دانه. اما اگر بر اساس عوامي كه در ما هست باور كرديم كه ما مستجاب الدعوهايم يا از حُسن ظنّ ديگران سوء استفاده كرديم، اين اوّلين دام است براي ما. چرا اين همه اصرار دارد قرآن كريم كه دعاي انبيا را نقل ميكند با اين وضع باشد. مبادا ـ خداي ناكرده ـ انسان در اين فريب بيفتد كه من آنم كه ديگر حالا نياز ندارم. اين اوّلين دام بتپرستي درون است. هيچ صنم و وثني از هوی بدتر نيست، گرچه سنگينترين هوی در بيرون است چون او جِرم است و جسم است و سنگ است، گرچه نرمترين هوا در درون است؛ ولي شرورترين هوی همين هواي درون است. «إنّ أکثف الهواء» در بيرون است. «ألطف الهواء» در درون است،﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه﴾. اينكه گفتند هر لحظه محافظ باشيد هر لحظه متذكّر باشيد، براي همين است. اين انسان را به دام مياندازد چطور ميشود اكثر مؤمنين مشرك باشند؛ به صورت حصر هم فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾.
اگر كسي يك «لا اله الا الله» با اخلاص را به همراه داشته باشد اهل بهشت است؛[19]ممكن است در مشكلات برزخ آسيبي ببيند در ساهره معاد آسيب ببيند، در فاصله بين اعراف و بين اعراف مشكلاتي دامنگيرش بشود؛ ولي سرانجام اهل بهشت است. مرحوم ابن بابويه قمي در همان كتاب قيّم توحيد صدوق دارد كه وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود نه من, نه هيچ پيامبري قبل از من كلمهاي به عظمت «لا اله الا الله» نياوردند و نياوردم «مَا قُلْتُ وَ لَا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلِي مِثْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[20] تنها او معبود است. اينكه ما اصرار داريم بعد از اينكه روشن شد حق با رقيب ماست در يك حجره دو نفري، سومي خداست؛ اگر ما اينجا خود را اصلاح نكنيم وقتي به جامعه رسيديم حاضريم دست از حرف خودمان برداريم؟! اينكه اكثر مردم گرفتار شركاند همين است، خيلي محاسبه دقيق است، نفرمود اكثر مردم مشركاند، آن اكثر مردم مشركاند آيات ديگر است كه ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون﴾،[21] ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُون﴾[22] آن نسبت به كلّ جمعيت است؛ اما در قلمرو مؤمنان ميفرمايد در اين حوزه مردان و زنان باايمان, اكثريِ مؤمنين مشركاند نه اكثر مردم, اكثر مردم را آيات ديگر ﴿أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون﴾ و مانند آن بيان كرده؛ اما در حوزه ايمان كه همه مسلماناند و مؤمناند، اينها دو قسماند اكثري و اقلّي, اكثري اينها مشركاند ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾.
بنابراين هر لحظه ما موظفيم اين درون را مواظب باشيم، هر لحظه موظفيم به ياد خدا باشيم. اگر يك وقت يك وقت گروهي يك حُسن ظنّي به ما داشتند ما باور نكنيم، آنچه در درون ماست را باور كنيم نه آنچه از بيرون به ما گفتند. هيچ كسي در آن عصر مثل نوح نبود. ميبينيد ذات اقدس الهي بر مؤمنين سلام ميفرستد؛ اما بعد از سلام بر انبيا كه مؤمنين به دنبال آنها راه افتادند، سلام كوتاه و مخصوص: ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُون﴾؛[23] بعد ﴿كَذلِكَ نَجْزِي﴾؛[24] اما وقتي نوبت به نوح ميرسد يك تعبير بينظيري در قرآن است كه در هيچ جاي قرآن اين طور خدا سلام نفرستاد: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِي الْعالَمين﴾،[25] اين ﴿فِي الْعالَمين﴾ يك جاست مخصوص نوح است. نُه قرن و نيم انسان براي هدايت جامعه تلاش كند، نظير ندارد. اين سلامِ بينظير را هم ذات اقدس الهي نثار حضرت نوح كرد: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِي الْعالَمين﴾؛ اما اين نوحِ شيخالأنبياء وقتي ميخواهد دعا كند ميگويد خدايا مرا بيامرز! پدر و مادر مرا بيامرز! كساني كه خانه بيت الولايه من شدند بيامرز! مؤمنين را بيامرز! اين چنين نيست كه بگويد ما دعا ميكنيم براي مؤمنين, بله اگر شما بخواهيد خيرات و نذورات و نزول بركات و نزول باران و اينها عيب ندارد؛ اما در مسائل فقر, اوّل خودت را ذكر كن كه خدايا فقيرتر از همه منم! در دعاي «عرفه» صحيفه سجاديه وجود مبارك امام سجاد اين جملهها را دارد. يك وقت است كه جريان كربلا و بالاي منبر شام است آن بايد فخر دودمان علوي و فاطمي و حسني و حسيني را ذكر كند كه كرد، بالاي منبر مسجد شام به همه خطاب كرد فرمود: مردم! در تمام روي زمين مردي به عظمت من نيست و درست هم فرمود؛ «انا بن کذا انا بن کذا»؛[26] اما وقتي در دعاي «عرفه» صحيفه سجاديه با خدا گفتگو ميكند عرض ميكنيد خدايا! در تمام روي زمين مردي ضعيفتر و پَستتر از من نيست: «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛[27] اين بيان نوراني آن حضرت در دعاي عرفه است، عرض كرد: خدايا! از من پَستتر در عالم نيست با اين جنگيدند، با اين, آن هوس را مهار كردند و راحت شدند «أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّينَ وَ مِثْلُ الذَّرَّةِ أَوْ دُونَهَا»؛ خدايا در تمام عالم بگردي از من پَستتر نيست؛ آن وقت اين ميشود ملكوت, چون ما يك دشمن داريم و اين را رام ميكنيم. اگر اين دشمن درون رام شود:
گر شود دشمن دروني نيست*** باكي از دشمن بروني نيست[28]
اين جهاد هشت ساله مقدس، بلکه ده ساله به لطف الهي نشان داد كه انسان نه از غرب هراسي دارد نه از شرق, از ديگري كاري ساخته نيست، تمام خطر براي درون ماست، اين را كه انسان به دام بكشد ديگر راحت است، آنجا كه بايد بگويد من عظيم هستم، آنجا «لله» بايد بگويد و گفت و درست هم گفت. آن روز امام زمان وجود مبارك امام سجاد بود، فرمود مردم شام، يزيد! همه شما بدانيد مشرق برويد مغرب برويد در خاورميانه بگرديد مردي به عظمت من روي زمين نيست، درست هم گفت؛ اما با خدا كه گفتگو ميكند ميخواهد تمام صحنه دل را توحيد بگيرد, «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ»,[29] ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾؛[30] بخشی از پايان سوره مباركه «قيامت» را كه اين ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى﴾، آن بحث ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدی﴾[31] را وجود مبارك حضرت امير در موقع كشاورزي، اين جمله را ميخواند.[32] میدانيد آنها كه كارهاي يدي دارند براي رفع خستگي زمزمهای زير لب دارند، وجود مبارك حضرت امير براي رفع خستگي در حال كشاورزي آن بخش آيات سوره مباركه «قيامت» را ميخواند: ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدی﴾؛ آن وقت ما راحتيم، راحت غذا ميخوريم، راحت ميخوابيم، راحت به ديگران سلام میکنيم، راحت احترام ديگران را حفظ ميكنيم. وجود مبارك حضرت امير فرمود: «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»؛[33] من هر روز رياضت ميكشم كه اين را آرام كنم و کردم؛ زندگي اينها روح و ريحان است. اين بخش پاياني سوره مباركه «واقعه» كه درباره مقرّبين است ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ﴾ اين ظاهرش حق است، نيازي به تقدير حرف جرّ نيست كه بگوييم «له رَوح و ريحان» نه خير! ﴿فَأَمَّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبين* فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعيم﴾[34] زندگيِ راحت همين است، آن وقت انسان بخواهد مطالعه كند، كتاب بنويسد كتاب بخواند راحت است، دشمن دروني كه ندارد.
اين خليل حق است، در آتش رفته و گلستان شده آن امتحان را داده؛ اما موقع اظهار فقر عرض ميكند خدايا مشكل مرا حلّ كن، مشكل ديگران هم حلّ كن! ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِساب﴾؛ خدايا! آن توفيق را بده كه من بت نپرستم، من و فرزندان مرا از بتپرستي دور دار! توفيقي بده كه من و فرزندانم نماز را اقامه كنيم: ﴿رَبِّ اجْعَلْني مُقيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾ در اقامه نماز آن است, در پرهيز از بتپرستی آن است, در دعوت به خواست مغفرت، اين است. حالا يك وقت ما خواستيم فيضي و باراني بيايد مشكل عدهاي حلّ شود، آن عيب ندارد كه انسان نام خودش را نبرد يا نام ديگران را بر خودش مقدّم بدارد آن خواستن است؛ اما در اظهار فقر، ما موظفيم اوّل بگوييم من نيازمندتر از همه به تو هستم، بعد نيازهاي ديگران را هم حلّ بكن! تا ـ خداي ناكرده ـ يك وقت مبادا از حُسن ظنّ يك عده ما به دام بيفتيم و در تمرين هم همين است. اوّل سرماخوردگی است، اين سرماخوردگی اگر پرهيز نشود بعد ممکن است به ذاتالرّيه تبديل شود، دو دانشجو يا دو طلبه وقتي دارند بحث ميكنند، اگر روشن شد كه حق با اوست فوراً بپذيرد بگويد حق با توست؛ آن وقت آدم راحت ميشود، از اين دشمن دروني آدم راحت بشود هيچ مشكلي پيش نميآيد.
فتحصّل كه بالاترين موجود خداست، بهترين شيء، معرفت خداست, ايمان به خداست و دشمن ما هم با اين بهترين ارزشها دارد با ما درگير ميشود. اينكه گفتند مهمترين جهادمان جهاد اكبر است، همين است كه اين گوهر را حفظ كنيم و اين ارزش را حفظ كنيم اين باور را, اين معرفت را هم حفظ كنيم، براي اينكه ما يك مسافر ابديم. بارها به عرض شما رسيد مشكل متفكّران غرب دو غدّه است: يكي انكار معاد؛ ديگری انكار تجرّد روح. انسان را در حدّ حيوان ميبينند. اينكه ميبينيد غالب بيماريها را به آزمايشگاه موش ميدهند و فتوا را از آزمايشگاه موش ميگيرند؛ چون انسان را يك حيوان ميدانند كه حرف ميزند، آن دارو حالا يا حلال يا حرام، براي آنها فرق نميكند. اينها اوّل انسان را پايين آوردند در حدّ حيوان، بعد فنّ شريف طبّ را پايين آوردند در حدّ بيطاري؛ لذا فتوا را از آزمايشگاه موش ميدهند و اگر بشنوند كه دين گفته «لَا شِفَاءَ فِي حَرَامٍ»[35] باور نميكنند با اين دو غدّه درگير شدن كار آساني نيست و تمام مشكلات ما در اثر اينكه از معاد غافل هستيم، چون مستحضريد مشركين حجاز خدا را قبول داشتند ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّه﴾؛[36] اما خدا آفريد خوب آفريد, بله آسمان و زمين را آفريد ما را هم آفريد، خدايي كه از ما مسئوليت نخواهد ما را مورد سؤال قرار ندهد ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون﴾[37] نداشته باشد آن خدا را مشرك هم قبول دارد. قسمت مهمّ بيانات قرآن كريم اثبات توحيد است كه مسئله شرك و بتپرستي رخت بربندد و اثبات معاد است. اگر ما بدانيم هر چه ميكنيم در پيش روي ماست، آن وقت حساب ميكنيم، مشكل غرب يکی اين است، يكي اينكه خيال ميكنند مرگ پوسيدن است نه از پوست به در آمدن؛ خيال ميكنند مرگ آخر خط است نه بين راه. مرگ را انسان ميميراند و روي مرگ پا ميگذارد و وارد صحنه ابد ميشود اينها جامعه را حفظ ميكند.
اگر بخواهيم جلوي اختلاس نجومي و همه اين دردها و غدّهها برطرف بشود، اينها بايد برطرف شود. تا چه وقت براي تك تك ما پليس بگذارند رقيب بگذارند مأمور بگذارند، اينكه شدني نيست. آنكه براي ما تك تك ما مأمور گذاشته براي محكمه ابد است ﴿ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ﴾[38] هم آنكه طرف راست نشسته است «رَقيبٌ عَتيدٌ»؛ يعني مراقبي است مستعد, هم آنكه طرف چپ نشسته است «رَقيبٌ عَتيدٌ»، نه يكي رقيب است و ديگري عتيد, كلّ واحد اينها هم رقيباند هم عتيدند، آن براي محكمه ابد است. ما اگر اين محكمه را هماكنون در دنيا هم بين خود و خداي خود داشته باشيم ديگر راحت هستيم، ميشود اسلام كه «الْإِسْلَامُ يَعْلُو وَ لَا يُعْلَی عَلَيْه».[39]
من مجدداً مقدم همه شما علما و فضلا و محقّقان و پژوهشگران مؤسسه علوم وحيانی و همه برادران ايماني را گرامي ميداريم از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم، ميلاد پربركت امام عسكري(ع) براي امت اسلامي خير و رحمت و بركت قرار بدهد و از بيانات نوراني آن ذات مقدس همه ما بهرهمند شويم!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما رهبر ما مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدا و شهدای مدافع حرم را مشمول لطف ويژهات قرار بده! با انبيا و أوليا و شهدای کربلا محشورشان بفرما!
خطرات سلفي و تکفيري و داعشي و آل سعود را به استکبار و صهيونيسم برگردان!
مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات حلّ بفرما!
جوانان مملکت، فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
اين دعاها را در حق همه مؤمنين عالم مستجاب بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . سوره مؤمنون، آيه، آيه14؛ سوره صافات، آيه125.
[2] . سوره اعراف، آيه87؛ سوره يونس،آيه109؛ سوره يوسف،آيه80.
[3] . سوره انعام، آيه57.
[4] . المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية)، ص258.
[5] . سوره انفال، آيه75.
[6] . سوره مائده، آيه114؛ سوره حج، آيه58 و ... .
[7] . سوره رعد، آيه16؛ سوره زمر، آيه62.
[8] . سوره آل عمران، آيه49.
[9] . سوره منافقون، آيه8.
[10] . سوره فاطر، آيه10.
[11] . سوره يوسف، آيه106.
[12] . سوره جاثيه، آيه23.
[13] . عدة الداعی و نجاح الساعی، ص314.
[14] . سوره آل عمران، آيه97.
[15] . سوره نوح، آيه28.
[16] . سوره ابراهيم، آيه41.
[17] . سوره ابراهيم، آيه35.
[18] . سوره ابراهيم، آيه40.
[19] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج36، ص326؛ «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً فَلَهُ الْجَنَّة».
[20] . التوحيد(للصدوق)، ص18.
[21] . سوره مائده، آيه103.
[22] . سوره بقره، آيه100.
[23] . سوره صافات، آيه120.
[24] . سوره صافات، آيه121.
[25] . سوره صافات، آيه49.
[26] . بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج45، ص138.
[27] . الصحيفة السجادية، دعای چهل و هفتم.
[28] . هفت اورنگ (جامي), سلسلةالذهب, دفتر اول.
[29] . مصباح المتهجد و سلاح المتهجد، ج1، ص63.
[30] . سوره قيامت، آيه37.
[31] . سوره قيامت، آيه36.
[32]. الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج2، ص424؛ «... هُوَ فِي حَائِطٍ لَهُ عَلَيْهِ تُبَّانٌ يَتَوكَّأ عَلَي مِسْحَاتِهِ وَ هُوَ يَقُول﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدي أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّي﴾ وَ دُمُوعُهُ تَجري عَلَي خَدَّيْه ...».
[33] . نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه45.
[34] . سوره واقعة، آيات88 و89.
[35] . عوالی اللئالی العزيزية فی الأحاديث الدينية، ج2، ص333.
[36] . سوره لقمان، آيه25؛ سوره زمر، آيه38؛ سوره زخرف، آيه 87.
[37] . سوره صافات، آيه24.
[38] . سوره ق، آيه18.
[39] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص334.