21 12 2016 462590 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1395/10/02)

دانلود فایل صوتی

عوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد(صلي الله عليه و آله و سلم) و أهل بيته الأطيبين الأنجبين، سيّما بقيّة الله في العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

مقدم شما بزرگواران، اساتيد، فضلا، علاقهمندان به قرآن و عترت را گرامي مي‌داريم و حضور برادران و خواهر ايماني را ارج مي‌نهيم! از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم به همه شما پيروان قرآن و عترت، علم صائب و عمل صالح مرحمت کند بسياري از شما بزرگواران، حوزوي و يا دانشگاهي هستيد. آنچه در اين جمع مناسب است، بيان نوراني پيغمبر و امام صادق(عليهما آلاف التحية و الثناء) است که اين ايام با ميلاد خجسته آن دو بزرگوار و معصومان الهي همراه بود. دين به ما گفته است که فراگيري علم لازم است، اگر بخواهد جاهليت را به عقلانيت تبديل کند تنها راه آن فرهنگ و علم است؛ لذا فراگيري علم را واجب کرده است، بعضي از علوم واجب عيني است و بعضي‌ها واجب کفايي. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِيضَةٌ»[1] نه «فَرِيضٌ». با اينکه مبتدا مذکر است، خبر «تاء» مبالغه دارد اين «تاء» «فريضة»، «تاء» تأنيث نيست؛ اگر گفتند فلان شخص علّامه است، يا حضرت زينب(سلام الله عليها) عقيله بني هاشم است به همان معنا که حسين بن علي عقيله بني هاشم است به همان معنا زينب عقيله است وگرنه «تاء»، «تاء» تأنيث نيست و اگر درباره انسان کامل گفته شد: ﴿إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً﴾[2] نه «خليفاً»، آدم، خليف نيست خليفه است اين «تاء»، «تاء» مبالغه است. وقتي به طلّاب حوزه گفتند: «طَلَبُ العِلمِ فَرِيضَةٌ»؛ يعني خيلي واجب است، اين مطلب اوّل.

اين دين براي اينکه ثابت کند مي‌شود جاهليت را به عقلانيّت تبديل کرد و راهش هم علم است، کلّيگويي نگفته، آن کسي که کلّي مي‌گويد او مي‌شود واعظ، نه مدير، نه مدبّر و نه راهنما. وجود مبارک حضرت گذشته از اينکه ﴿ادْعُ إِلى‏ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ﴾[3] با موعظه، مردم را هدايت مي‌کرد ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة﴾[4] هم بود يک معلم بايد مهندسانه علم را تدريس و تدوين کند. خدا مرحوم شهيد را غريق رحمت کند! دارد که طلبه‌ها مقداري رياضي بخوانند که دهن باز نکنند[5] و هر گونه حرف نزنند هر چيزي را قبول نکنند، نفي اثبات آنها براساس ارقام رياضي باشد؛ يعني برهاني باشد. مهم‌ترين چيزي که فکر را نرم و معتدل مي‌کند رياضيات است که انسان نه بي‌برهان چيزي را قبول مي‌کند و نه بي‌برهان چيزي را نفي مي‌کند. مدام بناي عقلا و فهم عرف، اين محقق نمي‌پروراند آن کسي که رياضي نخوانده با همين بناي عقلا و فهم عرف و اعتبارات رشد مي‌کند، او ديگر حکيم نخواهد شد. فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِيضَةٌ» نه «فَرِيضٌ». آن علم که طلبش خيلي واجب است آن را گفتند يا نگفتند؟ يعني گفتند در حوزه شما برويد علم ياد بگيريد؛ اما گفتند چه بخوانيد يا نگفتند؟ هم از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) هم از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) رسيد: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ يعني علمي که در حوزه‌ها و دانشگاه‌ها مراکز فرهنگي، فکري اسلام مطرح است، عناصر اصلي‌اش سه علم است: «آيَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِيضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»؛[6] آيه محکمه بر مي‌گردد به اصول دين، آن دو يکي‌اش بر مي‌گردد به فقه و لوازم فقه، يکي هم بر مي‌گردد به اخلاق و حقوق. البته اينها در درجه اوّل از اهميت‌اند وگرنه هر علمي که مورد نياز بشر است، تحصيل آن يا واجب عيني است يا واجب کفايي. علوم فراوان ديگري هم از وجود مبارک امام صادق رسيده است، حضرت فرمود ملّتي اگر بخواهد متمدّن بشود سه عنصر اصلي را بايد داشته باشد «لَا يَسْتَغْنِي أَهْلُ كُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ يَفْزَعُ إِلَيْهِمْ فِي أَمْرِ دُنْيَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِكَ كَانُوا هَمَجاً فَقِيهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِيرٍ خَيِّرٍ مُطَاع‏»[7] ما حوزه فقهي مي‌خواهيم با بصارت، وزارت بهداشت و درمان مي‌خواهيم با دقت و امانت، ارتش و سپاه و بسيج و نيروهاي نظامي و انتظامي مي‌خواهيم در کمال امنيت و امانت، اينها را هم همان امام صادق فرمود. فرمود: «فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِكَ كَانُوا هَمَجاً»؛ ملّتي که اينها را ندارد زندگي انساني ندارد آنها هم هست. اما اين چنين نيست که بهداشت يا امنيت يا قدرت در قبال اعتقاد باشد اگر عقيده ماند آنها هست اگر عقيده نبود آنها نمي‌ماند. لذا اين تثليث غير از آن تثليث است. آنجا که فرمود: «لَا يَسْتَغْنِي أَهْلُ كُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ يَفْزَعُ إِلَيْهِمْ فِي أَمْرِ دُنْيَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِكَ كَانُوا هَمَجاً»، اين در سايه اين تثليث است، گرچه بعضي از اين اصول مشترک است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ» با «إنّما» حصر، «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ»؛ آنچه مشکل حوزه‌هاي فعلي ماست اين است که ما گفتيم آيه محکمه فقه و اصول، فريضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه فقه و اصول! از فلسفه و کلام و حکمت و برهان و اينها خبري نيست، يک؛ از اخلاق و حقوق اثري نيست، دو؛ به فقه و اصول رسيديم، سه. ما هر سه را در فقه و اصول خلاصه کرديم. در حالي که آنکه گفت: «طَلَبُ العِلمِ فَرِيضَةٌ» نه «فَريضٌ»، اوّلين «إنما»ي آن، علوم عقلي و استدلالي است. فرمود: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آيَةٌ مَحْکَمَةٌ»؛ اين را مرحوم کليني نقل کرده است. اخلاق؛ اوّلاً اخلاق علم است غير از موعظه است، موعظه در بخش تبليغ است، اخلاق علم است و مطمئن باشيد بخشي از مسائل دقيق اخلاقي از فقه و اصول علمي‌تر و غني‌تر و قوي‌تر است، چه طور مي‌شود که انسان يک مسئله را مي‌داند و عمل نمي‌کند؟! چه طور مي‌شود ما عالِم بي‌عمل داريم؟! يقين دارد که قرآن اين را گفته، خودش هم درس آن را داده از منبر هم پايين آمده، باز نگاه مي‌کند! چه طور مي‌شود؟ مشکل چيست؟ ما چرا علم بي‌عمل داريم؟ چرا عالِم بي‌عمل داريم؟ مشکلش چيست؟ با اينکه صد در صد در اين زمينه کتاب نوشته، درس گفته، خودش رساله نوشته در اين زمينه کتاب نوشته، چرا بي‌عمل است؟ براي اينکه اخلاق نيست، اخلاق غير از موعظه است، اخلاق جان کَندن علمي عميق مي‌خواهد. اين مثل رسائل و مکاسب نيست، حواستان جمع باشد، اين مثل موعظه نيست. تا ما ندانيم و نشناسيم نفس را که «النَّفسُ ما هي»؟ تا شئون نفس را نشناسيم که عقل نظري متولّي چه کاري است؟ عقل عملي متولّي چه کاري است؟ چه شأني به عمل وابسته است؟ چه شأني به علم وابسته است؟ چه کار کنيم ما که جهنم را مي‌بينيم. اين کسي که معتاد است مگر مشکل علمي دارد! شما مي‌خواهيد با سفارش و نصيحت يک معتاد را هدايت کنيد او که هر شب با يک تکه کارتن در کنار جدول مي‌خوابد چه چيزي مي‌خواهيد به او بگوييد؟ بگوييد اين بد است! سخت است! عاقبت به خيري ندارد! اينکه هر شب در لجن است. اين را اخلاق تربيت مي‌کند نه موعظه. اخلاق هم حواستان جمع باشد مثل کفايه و مکاسب نيست، بلکه يک جان کَندن علمي مي‌خواهد «النّفس ما هي»؟ آيا مجرد است يا نه؟ «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء» است يا نه؟ آن مسئول فهم کيست؟ مسئول اجرا کيست؟ پيوند مسئول اجرا و فهم چيست؟ و کيست؟ ما چه کار بکنيم آن که اجرا مي‌کند اختلاس نکند؟! اينها نه با موعظه حلّ مي‌شود نه در حوزه‌ها خبري هست. مگر علم نفس و تجرد نفس با بناي عقلا حلّ مي‌شود با لغت حلّ مي‌شود با عرف حلّ مي‌شود با تجربه حسي حلّ مي‌شود. فرمود شما بايد بدانيد که ما چند تا متولّي داريم، اوّل از بيرون خود شروع بکنيد، بعد برسيد به درون خود. اينکه در بسياري از آيات قرآن تعبير مي‌کند به أعمي و بصير ﴿هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمی‏ وَ الْبَصير﴾،[8] ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون‏﴾،[9] مي‌خواهد يک تشبيه معقول به محسوس کند، اوّلاً بيرون ما را به ما بفهماند که چه هستي، بعد از بيرون ما را به درون ببرد بگويد در درون شما اينها هم هست و اينها را درمان کنيد. ما الآن بيرون را بخواهيم بشناسيم، يک سلسله مسئولين هستند که مسئول ادراک و انديشه‌اند، يک سلسله مسئولاني هم هستند که مسئول کار و فعاليت و کوشش‌اند، اصلاً چشم و گوش را گذاشتند براي فهميدن و ديدن، دست و پا را گذاشتند براي کار، اين يک؛ يک يعني يک! اين اصل اوّل که ما در فضاي بيرون يک سلسله متولّيان فهميدن داريم يک سلسله متولّيان اجرا داريم. يک سلسله متولّياني داريم که فتوا مي‌دهند، يک سلسله مسئوليني داريم که اجرا مي‌کنند؛ اين مَقسَم.

انسان از نظر بيرون بعد از فهميدن اين مَقسم به چهار گروه تقسيم مي‌شود: بعضي‌ها هستند که هم مسئولان فهمشان خوب مي‌فهمند هم مسئولان اجرايشان بدون اختلاس و حقوق نجومي خوب کار مي‌کنند، اين يک گروه. گروه دوم کساني‌اند مسئولان درکشان قوي‌اند، مسئولان اجرايشان ضعيف. گروه سوم کساني‌اند که مسئولان اجرايشان قوي‌اند، مسئولان درکشان ضعيف. گروه چهارم کساني‌اند که هر دو ضعيف‌اند، اين هم يک مطلب.

تبيين اين به اين است که هنوز ما به درون نرسيديم از نظر بيرون است؛ نيروهاي بيروني ما چشم و گوش است که براي ديدن و شنيدن است، دست و پاست که براي حرکت است. آنکه مسئولان درک، قوي‌اند مسئولان حرکت، قوي‌اند؛ مثل انساني که چشم و گوشش سالم است، دست و پايش سالم است او مار و عقرب را مي‌بيند فرار مي‌کند؛ نه چشمش کمبود دارد نه دست و پايش، او فلج نيست کور نيست، وقتي مار و عقرب را ديد فرار مي‌کند، اين يک قِسم.

قِسم دوم کساني‌اند که چشم و گوش سالم دارند؛ اما دست و پايشان ويلچري و فلجي است، او مار و عقرب را مي‌بيند همان جا مي‌نشيند؛ شما چه چيزي مي‌خواهيد به او بگوييد!؟ مي‌خواهيد بگوييد مگر نديدي؟ مي‌گويد ديدم، ولي مگر چشم فرار مي‌کند؟ شما چرا اعتراض مي‌کنيد به من؟ مگر گوش فرار مي‌کند؟ من صداي اتومبيل را شنيدم و دارد مي‌آيد، نابينا هم باشم مي‌شنوم؛ اما چشم که فرار نمي‌کند گوش که فرار نمي‌کند، دست و پا فرار مي‌کند دست و پا هم فلج است، شما چه اعتراضي به من داري!؟

گروه سوم کساني‌اند که نيروي اجرايشان فعال است، نيروي درکشان ضعيف است؛ کسي دست و پاي دونده دارد اما نابيناست ناشنواست، اين هم در معرض خطر است. به او نمي‌گويند مگر دست و پا نداشتي! مي‌گويد من دست و پا داشتم اما کدام طرف بدوم؟ من که مار و عقرب را نمي‌بينم.

گروه چهارم فاقد طهورين هستند؛ هم از نظر ادراک چشم و گوششان کور و کَر است هم فلج و ويلچري‌اند.

پس ما از نظر بيرون يک مَقسَم داريم، يک يعني يک؛ چهار قسم هم زير مجموعه آن است. وقتي وارد صحنه نفس بشويم، مي‌بينيم که جان ما هم همين طور است. يک وقت است الآن که ما مي‌خواهيم بگوييم با اينکه صدها رابطه بين عقل عمل و عقل نظر هست؛ اما وقتي ببينيد که يک پزشک بخواهد درمان کند يک رگِ بسيار رقيق و دقيقي در قلب گرفته است، با اينکه اين رگ‌ها صدها کار با هم انجام مي‌دهند؛ اما وقتي مي‌خواهد قلب را معالجه کند مي‌گويد هيچ ارتباطي بين فلان رگ با فلان رگ نيست، اين رگ بسته است چه کار به آن رگ داريم، من اين رگ را بايد معالج کنم. پرده‌هاي چشم هم اين چنين هستند. اگر ما مي‌گوييم بين عقل نظر و عقل عمل هيچ رابطه‌اي نيست از همين قبيل است، با اينکه اينها صدها کار را با هم انجام مي‌دهند. در نشئه درون و قلمرو درون ما يک مسئول و متولّي فهم داريم که از او به عنوان عقل نظر که مسئول انديشه است ياد مي‌کنند و يک متولّي و مسئول نيت و عزم و اراده و تصميم داريم که از او به عنوان عقل عمل مي‌کنند که طبق بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏».[10] ما يک جزم داريم و يک عزم؛ جزم در سايه تصور و تصديق و قياس و استدلال و برهان پديد مي‌آيد که مرزش جداست، عزم در سايه اراده و نيت و اخلاص و تصميم با اينهاست که مرزش جداست. بين عزم و جزم بين آسمان و زمين فاصله است به اين معنا؛ هيچ ارتباطي بين عزم و جزم نيست به اين معنا. پس اين مَقسم.

از نظر اقسام چهارگانه بعضي عقل نظري‌شان سالم‌اند چه در حوزه چه در دانشگاه انديشمند خوبي‌اند، مسئول خوب مي‌فهمد عقل عملي‌اش که بايد تصميم بگيرد نيت کند اخلاص کند «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ» سالمِ سالم است، او مي‌شود عالم با عمل؛ چون هر دو سالم هستند، خوب مي‌فهمد خوب هم تصميم مي‌گيرد، نه راه کسي را مي‌بندد نه بيراهه مي‌رود او مي‌شود عالم با عمل.

گروه دوم کساني‌اند که خوب مي‌فهمند، استدلال مي‌کنند، برهان اقامه مي‌کنند، کتاب مي‌نويسند، سخنراني مي‌کنند سخن‌خواني مي‌کنند؛ اما در بيان نوراني حضرت امير دارد در آن جهاد دروني که بين عقل و هوس است اين شخص در اين جهاد دروني شکست خورده است، طبق بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «كَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِيرٍ»،[11] آن امّاره بالسّوء، اين عقل عملي را به بند کشيده، اين عقل شکست خوردهِ ويلچري، در درون ما بيکار است، شخص عالماً عامداً خلاف مي‌کند! اينها که مذهب آوردند نِحله آوردند متنبّی‌ها که کمتر از انبيا نبودند، شما هر جا پيامبري(عليه آلاف التحية و الثناء) مي‌بينيد چهار تا متنبّی هم در کنارش هستند. تا برسد به باب و بها. اينها عالماً عامداً شکست خوردند، مشکلي که ندارند. آنکه بايد کار بکند که حوزه نيست، دانشگاه نيست؛ آنکه بايد کار بکند مسجد و حسينيه است، آن نماز شب است، او فلج است. اين خوب درس مي‌گويد، در اين زمينه کتاب هم نوشته. شما به اين آقايي که ويلچري است مدام دوربين بده، مدام ميکروسکوپ، تلسکوپ و ذره‌بين بدهد او که مشکل ديد ندارد، پاي او فلج است. اين عالم بي‌عمل که مشکل فهم و علم و دانش ندارد، شما مدام برهان اقامه بکند مدام آيه بخوان او خودش اينها را گفته و درس گفته. علم هيچ کاره است، وقتي مي‌گوييم هيچ کاره يعني اين! به همين معنايي که توضيح داديم. اگر کسي در درون ويلچري شد «كَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِيرٍ»، شما چه مي‌خواهيد نصيحت کنيد؟ مثل آن آدم ويلچري است که پايش فلج است شما مدام دوربين، ذره‌بين، تلسکوپ و ميکروسکوپ بده او مشکل ديد ندارد، اين عالم بي‌عمل مشکل آيه و روايت ندارد مشکل او خوف است ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتان‏﴾[12] ندارد. اين مشکل است.

گروه سوم کساني‌اند که نيروي عملي‌ آنها خيلي قوي است؛ مثل مقدس بي‌درک، اما نمي‌داند چه کار بکند. هر طرف اين بيچاره‌ها را بخواهند ببرند مي‌برند. اين فقط منتظر است که از کجا صدای بوق مي‌شنود، مي‌رود. اين ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه‏﴾[13] اينها هستند.

گروه چهارم بدتر از اينها هستند؛ که فاقد طهورين‌اند، نه مي‌فهمند، نه قدرت حرکت دارند. حوزه براي اينکه ثابت کند روح هست، حرف ماديّون که مي‌گويند ما آنچه را که در تالار تشريح مي‌بينيم مي‌پذيريم بقيه را نمي‌پذيريم، ردّ کند؛ چون معرفتشناسي حسّي و تجربي، کف دانش است، ما از اين پايين‌تر ديگر علمي نداريم، از اين بالاتر نيمه تجريدي رياضي است، از اين بالاتر تجريدي کلامي است، از اين بالاتر تجريدي فلسفي است، از اين بالاتر تجريدي عرفان نظري است، از آن بالاتر يک قلّه ديگري دارد که برای شهود است؛ از تجربه حسّي پايين‌تر ديگر سواد نيست اين کف سواد است؛ حالا اينها مي‌گويند ما تا چيزي را نبينيم باور نمي‌کنيم، در حالي که همين علوم تجربي اينها به بخش‌هاي وسيعي از تجريد تکيه مي‌کند تا اصل تناقض تا به اصل استحاله دور، استحاله اجتماع ضدين، استحاله اجتماع مثلين تکيه نکند، اين علوم تجربي هم شکل نمي‌گيرد.

 اينکه گفتند: «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ‏ رَبَّه»[14] وقتي انسان، «الله» را با معرفت مي‌شناسد دين را، وحي را نمونه‌هايش را در خود مي‌يابد. خدا ما را هم با سرمايه خلق کرده است. عزيزان من! ما صاحب‌خانه‌اي داريم و مهماني؛ اين قدر در ما غيرت باشد که مهمان ناخوانده را نياوريم؛ اين اقل غيرت است. يکي از برجسته‌ترين اوصاف مؤمن اين غيرت است؛ چون سه اصل و سه فضيلت بايد جمع بشوند هماهنگ بشوند تا غيرت تشکيل بشود. «غيرت»؛ يعني غيرزدايي، وارد حريم غير نشدن، يک؛ غير زدايي؛ يعني غير را وارد حريم خود نکردن، دو؛ اين دو غيرزدايي در رهن معرفت هويّت است تا آدم قلمرو خود، هويت خود، محدوده خود را نشناسد نه خروجي آن را بلد است نه دخولي آن را بلد است. ما وقتي مي‌توانيم غير را راه ندهيم، يک؛ وقتي مي‌توانيم در حرم غير وارد نشويم، دو؛ که معرفت خودش را بشناسيم، سه. تا اين سه عنصر دقيق علمي پيدا نشود شخص غيور نخواهد بود و از اوصاف برجسته خدا اين است که خدا غيور است. مي‌بينيد در نهج البلاغه وجود مبارک حضرت امير مي‌فرمايد که «مَا زَنَی غَيُورٌ قَطُّ»؛[15] هيچ انسان با غيرتي زنا نمي‌کند. حالا زنا فرق نمي‌کند يا زناي عين است يا زناي گوش است يا زناي اعضاي ديگر است؛ چون وارد حريم غير مي‌شود. اين بيانات نوراني حضرت است در نهج «مَا زَنَی غَيُورٌ قَطُّ»؛ اين غيرت مي‌خواهد. اين غيرت را انسان بايد کاملاً بشناسد مرزبندي بکند؛ آن وقت ديگر نگويد من تا چيزي نديدم باور نمي‌کنم؛ اين تجربه حسّي کف سواد است، بالاي آن هم آن همه علوم است. ما علمي ياد بگيريم که هر روز در خودمان تجربه بکنيم که اين با غيرت ما سازگار است يا نه؟

بيان مطلب اين است که خداي سبحان گرچه در سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئا﴾[16] اين نکره در سياق نفي است؛ فرمود: روزي که از بطن مادر آمديد هيچ چيزي نمي‌دانستيد؛ آتش گرم است يخ سرد است که اينها بديهيات حسّي است، کودک نمي‌داند، اين نکره در سياق نفي است. فرمود اين علومي که بايد از راه تجربه در حوزه و دانشگاه ياد بگيريد، هيچ کدام از اينها را نمي‌دانستيد؛ اما من به شما لوح نانوشته ندادم، شما را با سرمايه خلق کردم، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها﴾؛[17] اين «فاء»، «فاء» فصيحيه است؛ تفسير مي‌کند آن «سوّاه» را که «تسوية الروح بالهام الفجور و التقوی» است ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾.

 سؤال: «ما تسوية النفس»؟

جواب: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾. فرمود: ما هر کسي را با اين سرمايه خلق کرديم، ما انسان را بي‌سرمايه خلق نکرديم، اينها صاحب‌خانه‌اند. شما که رفتيد در حوزه يا دانشگاه غيور باشيد، علمي بياوريد که با صاحب‌خانه بسازد همين! چيزي ياد نگيريد که با فجور و تقوا هماهنگ نباشد. اينها صاحب‌خانه‌اند اينها علم اصيل‌اند ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ اگر هم کسي در دوران سالمندي به جايي رسيده است که مي‌گويد:

آنها که خوانده‌ام همه از ياد من برفت ٭٭٭الا حديث دوست كه تكرار مي‌كنم[18]

 اگر درباره برخي از سالمندان دارد که ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئا﴾[19] آن هم نکره در سياق نفي است؛ يعني علوم حوزوي و دانشگاهي. وگرنه آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ هست.

پس ما يک صاحب‌خانه داريم که الهام الهي است که نه بيراهه برويم و نه راه کسي را ببنديم. علمي ياد نگيريم که با صاحب‌خانه نسازد؛ آن وقت راحت هستيم. چيزي را نشنويم، چيزي را نخوريم، چيزي را ننويسيم، چيزي را نگوييم که با صاحب‌خانه نسازد؛ آن وقت مي‌شويم راحت. برخي از علما که حشرشان با اولياي الهي باشد ما اينها را مي‌شناختيم، اينها از نظر علم در حدّ مرجعيت نبودند؛ اما همين علم متوسطي که داشتند در حدّ  يک امامزاده آن محيط را آرام کردند، ما علماي اين چنيني هم ديديم، مردم به امامزاده از چه نظر معتقد هستند؟ طهارت اينها قداست اينها، بعضي از علما به اندازه يک امامزاده محيط خودشان را اصلاح مي‌کردند، چرا ما نباشيم؟! ما اين صاحب‌خانه را که حفظ بکنيم بقيه آرام است. پس ما علمي بايد ياد بگيريم از نظر حوزوي و دانشگاهي که آيه محکمه باشد، فريضه عادله باشد، سنت قائمه باشد اينها از نظر درس و بحث و در همه موارد علمي فراهم بکنيم که با غيرت ما هماهنگ باشد؛ يعني با آن صاحبخانه ما هماهنگ باشد که ـ إن‌شاءالله ـ اميدواريم همه شما حوزويان و همه دانشگاهيان و همه برادران و خواهران ايماني که در صراطِ فراگيري علوم حوزوي و دانشگاهي‌اند عالم باعمل باشند.

من مجدداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم! از اساتيد بزرگوار، آيات، حجج، فضلا، دانشوران حق‌شناسي مي‌کنيم، از اين عزيزاني که در آستانه تعليم و تربيت علوم الهي‌اند از خدا مسئلت مي‌کنيم همه اينها را عالم ربّاني بکند!

پروردگارا امر فرج وليّ‌ات را تسريع بفرما!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملّت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهّر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما!

خطرات سلفي و تکفيري و داعشي را به استکبار و صهيونيسم برگردان!

مشکلات دولت و ملّت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها حلّ بفرما!

آنچه خير و صلاح و فلاحِ دنيا و آخرت است به ملّت اسلامي مرحمت بفرما!

ثواب آزادي حلب را السّاعة به ارواح پاک شهداي مدافع حرم اهدا بفرما!

کشورهاي اسلامي را از خطر بيگانگان آزاد بفرما!

بين ما و قرآن و عترت در دنيا و برزخ و قيامت جدايي نينداز!

«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 


[1] . الکافي(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص30.

[2] . سوره بقره، آيه30.

[3] . سوره نحل، آيه125.

[4] . سوره بقره، آيه129.

[5] . منية المريد(شهيد)،ص389.

[6]. الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص32.

[7]  .تحف العقول، النص، ص321.

[8] . سوره انعام، آيه50؛ سوره رعد، آيه16.

[9] . سوره زمر، آيه9.

  [10]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.

[11]. نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت211.

[12] . سوره الرحمن، آيه46.

[13] . سوره زخرف، آيه54.

   [14]. بحارالانوار، ج2، ص32.

[15] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، حکمت305.

[16] . سوره نحل، آيه78.

[17] . سوره شمس، آيات7 و 8.

[18] . ديوان سعدي، شماره421.

[19] . سوره نحل، آيه70.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق