19 11 2016 465111 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1395/08/27)

دانلود فایل صوتی


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمّد صلي الله عليه و آله و سلم و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله».

«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا [و اجوركم] بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ(عَلَيْهِ السَّلَامْ) وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِهِ(عَلَيْهِ الصَّلَاةْ وَ عَلَيْهِ السَّلَامْ)».[1]مراسم اربعين سالار شهيدان حسين بن علی بن ابي طالب را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما برادران و خواهران ايماني تعزيت عرض مي‌کنيم و توفيق نيل به زيارت اربعين، مخصوصاً براي زائران مرقد مطهرش را از خداي سبحان مسئلت مي‌کنيم و سلامتي همه زائران را «ذهاباً» و «اياباً» و «مقصداً» از خداي سبحان درخواست مي‌کنيم.

يک اصل کلي در روايات ما هست که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء)، چه درباره اميرالمؤمنين و چه درباره اهل بيت اينچنين مي‌فرمايد: «عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه‏»،[2] «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»،[3] «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه‏»[4] و سرّش هم اين است که ذات اقدس الهی در قرآن کريم پيوند پيغمبر را با اين ذوات قدسي با تعبير ﴿وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُم‏﴾[5] مشخّص کرده است. اگر وجود مبارک حضرت امير به منزلهٴ جان پيغمبر است، در اثر ولايت و مقام امامت است و اين مقام امامت برای حسن بن علی و حسين بن علی(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هست. بنابراين گرچه تعبير آيه «مباهله»[6] درباره خصوص حضرت امير است، ولي خصيصه‌اي براي آن حضرت نيست؛ زيرا معيار امامت است که در همه اين ذوات قدسي هست؛ لذا فرمود: «حَسَنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْه‏»، «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ». وقتي «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ» شد، کار وجود مبارک پيغمبر(صلّی الله عليه و آله و سلّم) را حسين بن علی بايد در حدّ امامت انجام دهد، اين اصل اوّل.

اصل دوم اينکه برنامه حيات‌بخش وجود مبارک پيامبر را ذات اقدس الهی بعد از تلاوت آيات سه اصل مهم قرار داد: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِم‏﴾[7] که جامعه را با فرهنگ وحي آشنا مي‌کند، جامعه را طاهر و طيّب مي‌کند و با حکمت که خير کثير است آشنا مي‌کند؛ اين برنامهٴ رسمي آن حضرت است که خودش راهي اين راه است و عدّه‌اي را هم به همراه مي‌برد. در زيارت اربعين سالار شهيدان هم مي‌خوانيم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَة»،[8] منتها وجود مبارک پيامبر در تمام مدّت عمر با تحمّل «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ»[9] به آن سه اصل عمل کرد و سالار شهيدان هم با بذل خون، جامعه را از جهل علمي و جهالت عملي نجات داد و به مقصد هم رسيده است! آنچه را که شما در جوامع کنوني مي‌بينيد، همه در کنار سفرهٴ سالارشهيدان نشستهاند، تقريباً پنج قرن عباسيه ـ بنی‌العبّاس ـ با اين نام و قبر و علامت مبارزه کردند؛ به راستی بنی‌العبّاس با قبر حسين بن علی مبارزه کردند! آن قبر را شيار کردند، آن زمين را کشت کردند، به طوری که هيچ اثري از قبر مطهر نبود! امّا اينکه زينب کبري‌(سلام الله عليها) در شام قسم ياد مي‌کند و مي‌گويد: «فَوَاللهِ ... لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا يُرْحَضُ عَنْك‏»؛[10] قسم به خدا نمي‌توانيد نام ما را به فراموشی بسپاريد، اين بر اثر اين است که ايشان «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَة»[11] است، وگرنه کم نبودند سلسله انبياء! چندهزار پيامبر آمدند و رفتند، اما بسياري از اينها نامي از اينها نيست! اين‌طور نيست که هرکسي پيغمبر بود يا امام بود جاودانه باشد، اين جاودانگی با يک فيض خاصّي است.

در قرآن کريم فرمود انبياء فراواني آمدند که هم تعبير به «تواتر» دارد و هم تعبير به «تواصل»: ﴿أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا﴾؛[12] «تترا»، «تا»ي آن مثل تقواست، اصل آن «تاء» «واو» بود. اصل اين «تترا» «وترا» بود، به متواتر مي‌گويند «وترا»؛ به آدم باتقوا مي‌گويند او «وَقْوا» است؛ ولي مي‌گويند تقوا، اين «تاء» که جزء کلمه نيست! اين «وَقِيَ» «يَقِي»، اين «واو» تبديل به آن «تاء» شده است، «تَتْرا» يعني متواتر؛ يعني ما انبيا را به صورت متواتر فرستاديم، نام چند نفر از اين انبياء در جهان هست؟ قبرشان کجاست؟ آثارشان چيست؟ همه ماندني نيستند، چند نفر از اين حواريون مسيحي ماندند؟ امّا زينب کبري سوگند ياد مي‌کند، فرمود: قسم به خدا اين نام زنده است! اين بيان او در اثر «أَنْتِ بِحَمْدِ اللَّهِ عَالِمَةٌ غَيْرُ مُعَلَّمَةٍ فَهِمَةٌ غَيْرُ مُفَهَّمَة» است.

بنابراين اگر خداست، اينها را همتا يا به منزلهٴ جان پيغمبر مي‌داند و اگر خود رسول است، فرمود: «حُسيْنٌ مِنِّي» و اگر زيارت اربعين است، فرمود او براي دو کار خون داد: يکي اينکه جامعه را عالم کند، ديگر اينکه جامعه را عادل کند و ما هم راهيان همين راه هستيم! سالارشهيدان فرمود اين راه براي شما هم هست، امّا بايد به دنبال ما حرکت کنيد؛ آن سخنراني نوراني حضرت در مکه هم همين است، نفرمود «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِي الله مُهْجَتَه»، چون همه خون‌ها آن صلاحيت را ندارد که «بلاواسطه» به قُرب الهي بار يابد. به ماها گفتند ببينيد حسين بن علی(سلام الله عليه) در مکه چه فرمود، او فرمود: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَه‏»؛[13] ببينيد ما چکار مي‌کنيم، شما هم تابع ما باشيد. درباره خود آن ذوات قدسي مي‌گوييم «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ»، اين مي‌شود «بلاواسطه» و آن مي‌شود «مع الواسطه». ما چطور خلق شديم؟ ما که «بلاواسطه» خلق نشديم و ما که صادرهٴ اول نيستيم! در بازگشت هم اين‌چنين است، همه به لحاظ توحيد از خدا هستند و به لحاظ معاد همه به خدا بر مي‌گردند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏﴾،[14] امّا نه ما صادر اول هستيم و نه راجع نهايي! ما همان‌طوري که با ترتيب از خدا نازل شديم، با ترتيب به لقاي الهي بار مي‌يابيم؛ نه اينکه همه ما به «لقاء الله» بار يابيم و ‌شويم ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾، اين ﴿دَنا فَتَدَلَّی ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْني‏﴾[15] براي کسي است که «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّه‏»[16] نور او باشد. آن‌که اولين صادر است، آخرين راجع هم خواهد بود؛ امّا ماها از اين وسط‌ها آمديم و به همين وسط‌ها برمي گرديم. شما می‌بينيد که همه اين باران‌ها از درياهاست:

سنت ابر است، اينکه هر چه گيرد ز بحر ٭٭٭ جمع کند جمله را باز به دريا دهد [17]

همه اين باران‌ها به دريا مي‌رسند، امّا بسياري از اينها همراه نهر به همان ساحل مي‌رسند و آرام مي‌شوند؛ آن سيل خروشان است که اين دريا را مي‌شکافد و به وسط دريا مي‌رسد، مگر هر آبي به وسط دريا مي‌رسد؟! همه ما به فيض الهي به لقاي الهي بار مي‌يابيم، امّا اين‌چنين نيست که همه ما به ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ برسيم. براساس همان اصل، وجود مبارک حسين بن علی فرمود حداکثر تلاش شما اين است که «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا»، امّا نسبت به خود وجود مبارک حضرت در زيارت اربعين به خدا عرض مي‌کنيم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ»، چرا؟ چون در صدر همين زيارت اربعين آمده است او حبيب توست! او خليل توست! آن حبيب «فعيل» به معناي فاعل است، آن حبيب به معني مفعول است؛ هم محبّ توست و هم محبوب توست!

شما در سوره «آل عمران» فرموديد: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّه‏﴾،[18] از محبّ بودن به محبوب بودن هجرت کنيد که هم اينها هجرت کردند؛ اينها حبيب به معناي محبوب هستند، اينها خليل تو هستند که ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلا﴾.[19] چون در صدر اين زيارت آمده است: حسين بن علی(سلام الله عليه) محبوب و خليل توست، خون اين حبيب و خليل در راه توست، آن‌گاه آن توان را دارد که جامعه را رهبري کند؛ رهبري آن حضرت در همين زيارت اربعين آمده است که «وَ قَائِداً مِنَ الْقَادَة»؛[20] او قائد است!

رهبران، روحانيون، علما و مانند اينها دو قسم هستند: رهبري بعضي «قيادي» است و رهبري بعضي «سياقي» است؛ بعضي‌ها دعوت به خير مي‌کنند، مي‌گويند برويد به جبهه، برويد مدافع حرم باشيد، برويد که ماها اين‌طور هستيم، مي‌گوييم برويد که کار خوبي هم است، دعوت و تبليغ است؛ امّا رهبريِ «قيادي» اين است که خودش پيشتاز است و مي‌گويد بياييد! فرق امام و ديگران اين بود که ديگران مي‌گفتند به طرف جنگ برويد، امام فرمود به طرف جنگ بياييد، پيشگام بود و گفت بياييد! «قائد» يعني کسي که خودش در جلو هست و مي‌گويد من رفتم بياييد، اما «سائق» کسي است که دستور مي‌دهد و مي‌گويد برويد دين را ياري کنيد. رهبري اينها که «سياقي» است توفيق آنها خيلي نيست و رهبري آنهايي که «قيادي» است، توفيق آنها صد‌ در‌صد است، فرمود من رفتم بياييد! «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی»، اين‌طوري است! بنابراين رهبري حضرت رهبريِ «قيادي» بود، چه اينکه در صدر همين زيارت اربعين، بعد از محبّت و خُلّت، سخن از «قيادة» و رهبري قائدانه آن حضرت است. آن‌گاه کاري که وجود مبارک پيغمبر(عليه و علی آله آلاف التحية والثّناء) انجام داده است که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ‏﴾، يک؛ ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾، دو؛ ﴿وَ يُزَكِّيهِم﴾، سه؛ اين کار را کرد.

الآن اينها که به زيارت اربعين مشرّف مي‌شوند، با شوق حرکت مي‌کنند؛ بسياري از اينها شايد قدرت تحليل نهضت سالار شهيدان را نداشته باشند، اين «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»[21] که تنها ذلّت از دودمان يزيد نيست! کسي که از نفس امّاره پيروي مي‌کند، او ذليل است، او خوار است، براي اينکه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست که «كَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِيرٍ»،[22] اگر در قيامت عدّه‌اي مي‌گويند: ﴿رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾،[23] براي همين بيان نوراني حضرت امير است که فرمود يک عدّه‌اي در جبهه جهاد درون شکست خوده هستند؛ وقتي که ما را شکست دادند، ما متوجه اين صحنه نيستيم که ما با يک دشمني روبرو هستيم که اين دشمن نه از ما مالی مي‌خواهد و نه از ما خون، فقط اسارت مي‌طلبد! چرا وجود مبارک پيامبر فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك‏»،[24] براي اينکه دشمن نه مي‌خوابد، نه غافل است، نه ساهي است، نه ناسي است و نه دور است، بلکه در درونِ دورن جا کرده است، بيدار است و منتظر غفلت ما است، ﴿إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُم‏﴾[25] هم که دامن‌گير ما شده است؛ يک همچنين دشمني که در درون ما است، روانکاو و روان‌شناس هم هست و مي‌داند که مشکل ما چه است و چه چيزی مي‌خواهيم، هر کسي را با همان خواسته‌هاي رواني‌اش فريب مي‌دهد و نمي‌خوابد و با ما در جنگ است و قصد او هم خونريزي نيست تا ما کشته بشويم و راحت بشوم، قصد او گرفتن مال نيست، او از ما آبرو و دين مي‌خواهد و ما را اسير مي‌برد «كَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِيرٍ»، او سواري و مرکب مي‌خواهد! اينها که به طرف «خِيل» حرکت مي‌کنند، به طرف اين اسب‌هاي بياباني حرکت مي‌کنند، قصدشان جنگ با اسب که نيست، جنگ آنها گرفتن اسب و سوار شدن بر اسب است. «إحتنک» در باب «افتعال»، يعني «حَنَک» و «تحت حَنَک» را گرفته است؛ او در سوره «اسرا» سوگند ياد کرد: ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَه‏﴾؛[26] من «حَنَک» و «تحت حَنَک» اينها را مي‌گيرم و سوار مي‌شوم، ديديد اين سوارکاری که بر اسب سوار است، دهنه و افسار اسب را در اختيار دارد و سواري مي‌خواهد، گفت من سواري مي‌خواهم! من خون نمي‌خواهم، من بکشم که چه؟ سوگند ياد کرد ﴿لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَه‏﴾، يک همچنين دشمني «أَعْدَی عَدُوِّ» است. دشمنان ديگر يا از ما خون مي‌خواهند که جان ما و روح ما و دين ما محفوظ مي‌ماند يا از ما مال مي‌خواهند يا زمين مي‌خواهند و خاک مي‌خواهند؛ لذا حضرت فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْك‏».

گر شود دشمن دروني نيست ٭٭٭ باکي از دشمن بيروني نيست[27]

 اين «هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة» حضرت، تنها براي طرد استکبار برون نيست، برای طرد آن مستکبر دورن هم هست؛ وجود مبارک حضرت اين‌طور بود و شاگردان خوبي هم تربيت کرد؛ حالا آن مسئله‌اي که «أَنِّي قَدْ أُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَ تِلَاوَةَ كِتَابِهِ وَ الدُّعَاءَ وَ الِاسْتِغْفَارَ‏»[28] مطلب ديگری است. ذليل نبودن در برابر دشمن بيرون خيلي مهم نيست، عمده ذليل نبودن در برابر «أَعْدَی عَدُوِّ» است و اين «أَعْدَی عَدُوِّ» هم اسير مي‌خواهد. حالا اگر عقل کسي اسير شد، درباره کساني که در اوائل امر هستند اين دشمن درون نمي‌گذارد او عاقل بشود، نمي‌گذارد دنبال علم برود، اين يک نحو است؛ آنها هم که اهل علم هستند، مي‌گويد اين علم خود را ابزار کار من قرار بده. شما می‌بينيد سلسلهٴ جليله انبياء که آمدند متنبّيان کمتر از آنها نبودند، هر وقتي پيغمبري ظهور کرد، چند متنبي هم پيدا شد؛ هر وقتي امامي ظهور کرد، چند مدعي امامت هم پيدا شد؛ هر چند يک عالمي ظهور کرد، چند مدعي علمي پيدا شدند؛ آمار متنبياني که «نِحله» آوردند، کمتر از انبيا نيست! شما اين ملل و نحل ابن حزم، ملل و نحل شهرستاني هر دو را که نگاه کنيد، اينها دو جلد است: يک جلد مربوط به مللي است که انبيا آوردند و جلد ديگر مربوط به نِحَلي است که همين‌ها آوردند. فرمود اگر کسي عالم شد اين علمش را او در خدمت مي‌گيرد تا بتواند متشابهات را جمع‌آوري کند و ادعايي را هم راهاندازی کند «كَمْ‏ مِنْ‏ عَقْلٍ‏ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِيرٍ»، چنين کسي غير از اينکه به دشمن سواري بدهد، کار ديگر نمي‌کند؛ امّا سالار شهيدان(سلام لله عليه) فرمود: ما اين بنیالعباس و مانند اينها را به خاک ذلت مي‌کشانيم! اين سخن قوي و نيرومند زينب کبري بود ـ چه در مجلس شام و چه در مجلس کوفي ـ در نهايت «مجلسين» دولت اموي را او بست! فرمود: «فَوَاللهِ... لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا يُرْحَضُ عَنْك‏».

الآن شما ببينيد هرچه خواستند جلوي اين زيارت اربعين را بگيرند نشد؛ اين شوق است و اين عشق است. اينها ولو قدرت تبيين ندارند، اما بشر با شوق زنده است، با عشق زنده است، با محبّت و ارادت زنده است. علم يک گوشه‌اي از کارهاي نفس و ذهن را به عهده دارد، مسئول انديشه است و نه مسئول انگيزه، انگيزه را اراده و عزم و نيّت و اخلاص رهبري ميکند و اين همان محبّتي است که «وَ فِي قُلُوبِ مَنْ وَالاهُ قَبْرُه‏».[29]

 بنابراين شما عزيزان حوزوي و دانشگاهي هم مستحضريد که مي‌توانيد ـ ان شاء الله ـ همين راه‌ها را طي کنيد؛ حالا آنها در قلّه هستند و ما در دامنه آن قلّه، به هر حال هم ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ‏﴾ هست، هم ﴿وَ الْحِكْمَةَ﴾ هست و هم ﴿يُزَكِّيهِم‏﴾ هست. ما اگر بدانيم که بيراهه نرويم و راه کسي را نبنديم، اين ميدان مسابقه باز است و هيچ‌کسي مزاحم کسي نيست، نگفتند يک قدري کندتر برو و سرعت نگير. در ميدان سرعت، هم دستور سرعت است و هم دستور سبقت است، فرمود: ﴿وَ سارِعُوا إِلي‏ مَغْفِرَةٍ﴾،[30] بعد از سرعت ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾؛[31] مسابقه بدهيد و بر ديگري جلو بيافتيد، بعد برسيد بجايي که بگوييد: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماما﴾،[32] اين کم مقامي نيست! اين هم ـ إن شاءالله ـ براي شما حوزويان و دانشگاهيان است، فرمود شما بکوشيد و از خدا بخواهيد که بشويد امام تا متقيان جامعه به شما اقتدا کنند، اينکه نقص نيست! اينکه عيب نيست! بگوييم خدايا آن توفيق را به ما بده که ما امام يک امت پرهيزکار بشويم! حالا هر کسي در منطقه خودش که يک وقتي مي‌شود امام راحل(رضوان الله عليه) و يک وقتي هم نه. اگر يک روحاني يا يک دانشگاهي که اهل اعتکاف است، اهل نماز اول وقت است، خوب درس مي‌خواند و عدّه‌اي هم به او اقتدا مي‌کنند، يعني به سيره علمي و عملي او اقتدا مي‌کنند، نه خصوص در اقتداي نماز جماعت؛ اين را به ما گفتند از خدا بخواهيد و دعا کنيد! اين دعاي قرآني است، چند دعاست در قرآن کريم که يکي هم همين است، اينکه بد نيست! اين نه تکبر‌آور است، نه غرور‌آور است، نه هوامدار است و نه هوس‌محور ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماما﴾؛ خدايا آن توفيق را بده که اگر من در روستا زندگي ميکنم، در شهر زندگي ميکنم، در حوزه يا دانشگاه زندگي ميکنم، دور يا نزديک زندگي ميکنم، طوري موفق بشوم که خوبان آن جامعه به من اقتدا کنند! اين کم مقامي نيست! آن وقت ما بايد حرفي براي گفتن داشته باشيم که دانشوران جامعه به ما اقتدا کنند، سيره سنتي براي ارائه داشته باشيم که اهل سير و سلوک به ما اقتدا کنند، اين راه باز است و اينکه براي امام و پيغمبر نيست! همه ما را ذات اقدس الهي به اين فراخواند، اين ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾ براي همه است، اين ﴿سَارِعُوا﴾ براي همه است، اين ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماما﴾ برا ي همه است. آنها که ما به آنها دسترسي نداريم ـ مثل معصومان ـ که حسابشان با ما جداست، اما اين را به ماها گفتند که در هرجا زندگي ميکنيد توفيقي پيدا کن که خوبان جامعه دنبال شما راه بيافتند، نه شما از جهل مردم، از بي‌سوادي مردم و از عوامي مردم با گفتن قصه و افسانه و دستور و خواب عدّه‌اي را به دنبال خود راه بياندازيد، چون اين‌چنين اگر باشد هر دو گروه ـ خداي ناکرده ـ گرفتار جهنم ميشوند. راه صحيح اين است که انسان طوري زندگي کند که جز خدا نيانديشد.

سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي را خدا غريق رحمت کند! ايشان در کتاب تفسير قيّم الميزان اين فرمايش را دارند که مهم‌ترين حق پيش مردم حق حيات است، امّا اسلام آمده به مردم فهماند که مهم‌ترين حق، حق توحيد است و نه حق حيات؛[33] انسان اگر يک زندگي داشته باشد ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل‏﴾،[34] اين چه اثري دارد؟! اگر کسي موحّد نبود همين است، او حيات گياهي دارد؛ يا دوران جواني است که حيات او حيات گياهي است و هنوز به حيات حيواني نرسيده است، او خوش تغذيه مي‌کند، خوش جامه در بَر مي‌کند و خوش بالندگي دارد، همين سه کار را دارد: تغذيه، تَنويه و توليد. او در دوران جواني اين «نباتٌ بالفعل» و «حيوانٌ بالقوة» او هنوز حيوان نشده، اين شخص يک درخت خوبي است؛ وقتي به مرحله ازدواج رسيد، به مرحله عاطفه رسيد، فرزند پيدا کرد، علاقه نسبت به زن و شوهر و علاقه پدر و فرزندي پيدا شد و عواطف و احساسات مطرح شد، اين شخص «حيوانٌ بالفعل» و «انسانٌ بالقوه»، بعضي در همين حدّ چهل ـ پنجاه سال مي‌مانند و مي‌ميرند؛ اما برخي‌ها به مقام انسانيت مي‌رسند که با علم و عقل زندگي مي‌کنند، اين شخص «انسانٌ بالفعل» و «ملکٌ بالقوة» او فرشتهٴ «بالقوه» است، از اين شخص بالاتر هم که با فرشته‌ها محشور مي‌شوند.

وجود مبارک حضرت امير در جواب نامه دربار اموي فرمود: اين حديث نبوي جلوي ما گرفته است که حضرت فرمود: «تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَه قبيح‏»؛[35] خودستايي چيز بدي است که آدم خودش را بستايد، ما مأمور به خودستاني هستيم نه خودستايي؛ يعني خودمان را از خودمان بگيريم و بياندازيم دور تا راحت بشويم، نه خود را بستائيم! فرمود: «تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَه‏ قبيح»؛ خودستائي چيزي بسيار بدي است و خودستاني چيز بسيار خوبي است که خودي را از خودمان بگيريم. حضرت فرمود به ما گفتند که از خودتان تعريف نکنيد، فرمود اگر اين جمله نبود ما مي‌گفتيم که ما چه کسي هستيم؛ امّا گوشه‌اي از اسرار خانواده خود را شرح بدهيم. فرمود: معاويه! خيلي مي‌روند جبهه و شربت شهادت مي‌نوشند، ولي از ما اگر کسي رفت سيدالشهداء مي‌شود! قبل از جريان کربلا حمزهٴ سيدالشهداء ـ عموي حضرت امير ـ در جريان اُحُد همين‌طور بود که حضرت فرمود، ما اگر شهيد داديم سيدالشهداء مي‌شود! خيلي‌ها مي‌روند جانباز مي‌شوند که اعضا و جوارح آنها در جبهه از دست می‌رود، ولي از ما اگر کسي برود، مثل برادرم جعفر که دو دست خود را داد، ذات اقدس الهی به او دو بال داد که «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّة»،[36] اين جمله در آن نامه نيست، در بخش هايي که مربوط به ذيل اول سوره مبارکه «فاطر» است: ﴿أُولي‏ أَجْنِحَةٍ مَثْني‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباع‏﴾[37] مربوط به آن‌جاست، اين جعفر طيار هم چنين است. فرمود خيلي‌ها مي‌روند دست مي‌دهند، امّا برادرم که دست داد، خدا به او دو بال داد که اين هم‌بال فرشتههاست، ما اين خاندانيم! اين شخص مي‌شود جعفر طيار، پس اين راه باز است! اين جعفر طيار يک شهيد عادي بود، او نه امام بود و نه پيغمبر، او برادر امام بود، اين را ه باز است! پس برخي‌ها نبات «بالفعل» هستند و حيوان «بالقوة»، برخي حيوان «بالفعل» هستند و انسان «بالقوة»، برخي انسان «بالفعل» هستند و مَلِک «بالقوة» و بعضي هم مثل خود اينها مَلِک «بالفعل» هستند که «يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ».

 اگر جناب سنايي مي‌گويد:

تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس[38]

 حرف سنايي اين است که شما از فرشته کم نداريد! اين برگ‌هايي که جمع مي‌کنند و در سطل زباله مي‌ريزند، يکي از آنها برگ توت است، اگر کسي مدرسه برود درس بخواند و استاد ببيند، اين برگ توت مي‌شود اطلس. الآن ما فرشي در کل جهان گرانتر از پرنيان داريم؟ از اطلس و ابريشم و پرنيا گرانتر داريم؟ که به قول آن سراينده معروف اصفهان:

سه نگردد بريشم ار او را ٭٭٭ پرنيان خواني و حرير و پرند[39]

 ‌بگويي حرير همان است، بگويي ابريشم همان است، بگويي پرنيان همان است. «سه نگردد بريشم ار او را»، اين «تثليث» را معنا کرده است، صداي ناقوس را شنيده «تثليث» وَتر شده و گفت:

سه نگردد بريشم ار او را ٭٭٭ پرنيان خواني و حرير و پرند

چه بگويي پرنيان، چه بگويي حرير و چه بگويي پرند، يکی شد. چه بگويي «أب»، چه بگويي «اُم» و چه بگويي «روح القدس»، همه اينها نشانهٴ ذات اقدس الهی هستند. خدا سه نيست، يکي از سه هم نيست، مرکّب هم نيست. اگر جناب سنايي مي‌گويد اگر مدرسه برود و درس بخواني مي‌شود اطلس، پس اگر مدرسه بروي و درس بخواني مي‌شوي فرشته:

تو فرشته شوي ار جهد کني از پي آنک ٭٭٭ برگ توتست که گشتست به تدريج اطلس

 يک برگ توت زباله‌اي مي‌شود پرنيان، چرا ما طلب نکنيم!

مرحوم کليني(رضوان الله) را خدا غريق رحمت کند! ايشان از وجود مبارک پيغمبر(عليه وعلي آلهي آلاف تحيت والثناء) نقل کرد که حضرت فرمود اگر شما مواظب زبانتان، خوارک و رفتارتان باشيد ـ البته اين‌چنين نکنيد که از جامعه جدا باشيد، از دنيا جدا باشيد نه از خلق! در متن خلق باشيد و از دنيا جدا باشيد ـ «لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَة»،[40] اين را مرحوم کليني در کافي نقل کرد؛ فرمود فرشته‌ها با شما مصافحه مي‌کنند!

 پس اين راه باز است و کربلا يعني اين! اين ماندني است؛ لذا زينب کبري آن‌طور سوگند ياد کرد، فرمود: قسم به خدا اين نام ماندني است و ماند! هيچ عاملي براي حفظ نام کربلا تلاش و کوشش نکرد، براي اينکه ائمه بعدي يا مسموم يا مقتول يا زندان يا تبعيد شدند،[41] چه کسي اينها را حفظ کرد؟ قدرت هم چندين قرن در دست بني‌العباس بود، اين کربلا را شيار کردند، مزرعه کردند و همه آثارش را محو کردند، چيزی نماند! قبر مطهر حضرت امير هم همين‌طور بود، ساليان متمادي آن قبر از ترس مخفي بود. عدّه‌اي متوجه نبودند که چرا ابوحمزه ثمالي با عدهّ‌اي از شاگردانش يا هم بحث‌هايش به سرزمين غَريِ نجف مي‌رود و آن‌جا ـ يک جاي مخصوصي ـ درس و بحث را اداره مي‌کند، نمي‌دانستند. ابوحمزه ثمالي از کوفه پا مي‌شد ـ همين که دعاي سحر را از وجود مبارک امام سجّاد نقل کرد ـ او با فاصله مي‌آيد در يک سرزمين غَري، آن سرزمين نجف را مي‌گفتند غَري. اينها که ساليان متمادي در اين سرزمين غَري بودند، شناسنامه آنها غروي بود؛ غروي براي همين بود که آن‌جا زندگي مي‌کردند، نمي‌دانستند که ابوحمزه براي چه به اين‌جا مي‌آيد. نام علي بن ابي‌طالب(سلام الله عليه) و اينکه قبرش در نجف است، فقط براي اهل بيت روشن بود، خيلي‌ها نمي‌دانستند.

 يک وقتي عصر عاشورا شد، دامن اين بچه حسيني آتش گرفت، کسي آمد اين آتش را خاموش کرد. اين کودک ديد نسبت به او يک محبّتي شده است، ديگران دارند غارت مي‌کنند و امّا او آتش دامنش را خاموش کرده است. گفت يا شيخ راه نجف کجاست؟ نجف کجاست؟ گفت نجف مي‌خواهي چه کار کني؟ نجف چيست؟ تو چکار داري؟ نجف که نه شهر است و نه روستا! مثل بياباني است. گفت راه نجف کجاست؟ تو چکار داري؟ گفت ما بي‌صاحب نيستيم، جدّ ما علي بن ابي‌طالب آن‌جاست. اينکه اين کودک مي‌دانست و ديگران غافل بودند، بر اثر اينکه اگر مي‌دانستند قبر مطهر علي بن ابي‌طالب در نجف است، آن قبر را هم ويران مي‌کردند.

«السَّلَامُ عَلَي الْحُسَيْنِ وَ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَيْن‏»[42]

 پروردگارا! نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!

روح مطهر امام راحل و شهداء را با اولياي الهي محشور بفرما!

خطر سلفي و داعشي و تکفيري را به استکبار و صهيونيسم برگردان!

زيارت همه زائران را به «أحسن وجه» قبول بفرما!

تورا به قدرت و عظمت و عصمتت قسم، همه زائران را سالمن با اوطانشان برگردان!

خطر سلفي و داعشي را به خودشان برگردان!

اين نظام الهي را تا ظهور صاحب اصلي آن از خطري محافظت بفرما!

«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَكُمْ وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكٰاتُه»

[1] . مصباح المتهجد، ج‏2، ص772.

[2] . دعائم الإسلام، ج1، ص19.

 [3]. کامل الزيارت، ص52.

[4] . بشارة المصطفی لشيعة المرتضی(ط - القديمة)، ج‏2، ص156؛ بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306.

[5] . سوره آل عمران، آيه61.

[6] . سوره آل عمران، آيه6؛ ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبين‏﴾.

[7] . سوره بقره، آيه129.

[8] . مصباح المتهجد و سلاح المتهجد، ج2، ص788.

[9] . مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج3، ص247.

[10] . الإحتجاج فی أهل اللجاج، ج2، ص309.

[11] . الإحتجاج فی أهل اللجاج، ج2، ص305.

[12] . سوره مؤمنون، آيه44.

[13] . اللهوف علی قتلی الطفوف، النص، ترجمه فهری، النص، ص61.

[14] . سوره بقره، آيه156.

[15] . سوره نجم، آيات8 و 9.

 [16]. بحارالانوار، ج15، ص28؛ «فَأَوَّلُ‏ مَا خَلَقَ نُورُ حَبِيبِهِ مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) ... خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَي نُورَ نَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم)».

[17] . ديوان اشعار ظهير الدين فاريابی.

[18] . سوره آل عمران، آيه31.

[19] . سوره نساء، آيه125.

[20] . مصباح المتهجد و سلاح المتهجد، ج2، ص788.

[21] . الإحتجاج فی أهل اللجاج، ج2، ص300.

[22] . نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت211.

[23] . سوره مؤمنون، آيه106.

[24] . مجموعة ورام، ج‏1، ص59؛ عدّة الداعی و نجاح الساعی، ص314.

[25] . سوره اعراف، آيه27.

[26] . سوره إسراء، آيه62.

[27] . هفت اورنگ (جامي), سلسلةالذهب, دفتر اول.

[28] . الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 91.

[29] . زد المعاد ـ مفاتيح الجنان، ص511.

[30] . سوره آل عمران، آيه133.        

[31] . سوره بقره، آيه148.

[32] . سوره فرقان، آيه74.

[33] . الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص71؛ «و قد أثبت القرآن أن أهم حقوق الإنسانية هو التوحيد و القوانين الدينية المبنية عليه كما أن عقلاء الاجتماع الإنساني علی أن أهم حقوقها هو حق الحياة تحت القوانين الحاكمة علی المجتمع الإنساني التي تحفظ منافع الأفراد في حياتهم».

[34] . سوره اعراف، آيه179.

[35] . نهج البلاغة(للصبحي صالح)، نامه28.

[36] . الأمالي(للصدوق)، النص، ص463.

[37] . سوره فاطر، آيه1.

[38] . ديوان سنايي، قصيده90.

[39]. هاتف اصفهانی، ديوان اشعار، ترجيع بند(که يکی هست و هيچ نيست جز او).

[40]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص424.

[41]. كفاية الأثر في النص علی الأئمة الإثني عشر، ص162؛ «...اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَفْوَتِهِ مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُوم...‏».

[42] . کامل الزيارات، ص178.          
 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق