جلسه درس اخلاق (1394/10/24)
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجّيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين، سيما بقيّة الله فی العالمين، بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء إلي الله».
مقدم شما بزرگواران و عزيزان حوزوي و دانشگاهي و سپاهي و برادران و خواهران ايماني را گرامي ميداريم از خداي سبحان مسئلت ميکنيم که توفيق ادراک معارف صحيح و عمل صالح را هم به همه علاقهمندان قرآن و عترت مخصوصاً به شما بزرگواران مرحمت کند!
در تعبيرات ديني به ما فرمودند: «مَنْ جَلَسَ مَجْلِسَاً وَ لَمْ يَزْدَد فِيهِ مِنَ الْعِلْمِ شَيْئَاً لَمْ يَزْدَدْ فِيهِ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْدَا»؛[1] نه تنها در هر زماني ما موظفيم عالِم شويم و به هيچ وجه دوران فراغت از تحصيل براي انسان مطرح نيست بلکه در هر مکاني ما موظفيم عالمانه به سر ببريم يا عالمانه سخن بگوييم يا سخن عالمانه را بشنويم يا عالمانه گفتگو کنيم : «مَنْ جَلَسَ مَجْلِسَاً وَ لَمْ يَزْدَد فِيهِ مِنَ الْعِلْمِ شَيْئَاً لَمْ يَزْدَدْ فِيهِ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْدَا»؛ آنگاه به ما فرمودند وقتي در جايي شرکت کرديد مطالبي از قرآن و عترت ائمه اطهار(سلام الله عليهم) شنيديد آن را به ديگران منتقل کنيد تا فضاي جامعه فضاي فرهنگي شود: «رَحِمَ اللَّهُ [نَضَرَ اللَّهُ] مَنْ سَمِعَ مَقَالَتِي وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَبْلَغَهَا»؛[2] اين را تنها وجود مبارک حضرت در مسجد خيفه منا نفرمود، آنجا البته همه حاضر نبودند فقط زائران بيت خدا و حاجيان و مؤتمران و اينها حضور داشتند که فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ [نَضَرَ اللَّهُ] مَنْ سَمِعَ مَقَالَتِي وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَبْلَغَهَا»؛ فرمود خدا رحمت کند کسي که اين سخنراني را ميشنود و به ديگران منتقل ميکند يا خدا چهره کساني را در قيامت بشّاش کند که حاملان علم و ناقلان علماند، يا «رحم الله» يا «نضّر الله»؛ اين «نضّر» ناظر به همان چيزي است که در سوره مبارکه «قيامت» آمده است ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ﴾؛[3] عدهاي اهل نظارت و طراوتاند چهرههاي اينها در قيامت بشّاش و نوراني است، گذشته از اينکه سفيد است: ﴿يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ﴾[4] بلکه شفاف و نوراني است: ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ﴾ گروهي در قيامت چهرههاي آنها نوراني است. اين دعا را حضرت در مسجد «خيفه» منا راجع به مستمعاني که خوب ياد ميگيرند و بعد به ديگران منتقل ميکنند فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ [نَضَرَ اللَّهُ] مَنْ سَمِعَ مَقَالَتِي وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَبْلَغَهَا».
در روايت ديگري از وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) رسيده است: «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا».[5] بنابراين ما دو وظيفه داريم: يکي اينکه در مجلس عالمانه شرکت کنيم, يکي اينکه محصولات علمي که شنيديم به ديگران منتقل کنيم، در درس و بحث اينطور است, در همايشها و جشنوارهها اينطور است, در کنگرهها و سخنرانيها اينطور است، در همه موارد ما بايد اينچنين باشيم. آنگاه وجود مبارک رسول خدا صغرا و کبرا و همه را تبيين کرد.
دأب قرآن کريم اين است که يا متني را اوّل ذکر ميکند، بعد به وسيله آيات و سُور آن را شرح ميدهد يا شروح فراواني را اوّل ذکر ميکند بعد متني را به عنوان نتيجه بحثهاي مبسوط ذکر ميکند. گاهي هم ممکن است آن مدّعا را با دليل يکجا ذکر کند; ولي اين در قرآن کريم هست که گاهي متني را اوّل ذکر ميکند، بعد با براهين و شواهد آن متن را تشريح ميکند که آن اجمال قبل از تفصيل است, گاهي يک سلسله مسائلي را مبسوطاً طرح ميکند و نتيجه را به عنوان اجمال بعد از تفصيل ذکر ميکند. هفتههاي قبل به مناسبت اينکه با ميلاد وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) ارتباط داشتيم اين ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[6] مطرح شد، اينها جزء عتايق سُور مکّي است؛ يعني در اوايل سُور مکّيه اين وصف وجود مبارک حضرت به عنوان ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ نازل شد بعد به وسيله سُور و آيات فراوان, علم, تقوا, مديريت و گذشت آن حضرت را شرح داد که ميشود تفصيل بعد از اجمال. اين ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ متن است و سُور و آياتي که در تبيين سيره و سنّت آن حضرت است به منزله شرح است آن ميشود اجمال قبل از تفصيل, اين ميشود تفصيل بعد از اجمال, گاهي هم يک سلسله مطالب مبسوطي را ذکر ميکند بعد نتيجهگيري ميکند ﴿فبشِّر﴾ کذا؛ به فلان گروه بشارت بدهيد يا فلان گروه را انذ ار کنيد يا ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾،[7] اين ﴿الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ نتيجه جمعبندي قصص و داستانهاي فراواني است که قرآن کريم ذکر ميکند.
در همين زمينه گاهي ميفرمايد: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[8] اين يک متن است. فرمود به آن گروهي بشارت بدهيد که در صدد بررسي مکتبها و مباني فکرياند، يک و قدرت تشخيص پيدا ميکنند که کدام حق است و کدام باطل، دو؛ در بين تشخيص حقها کدام حق است کدام أحق، سه؛ اين را کاملاً ميپذيرند ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ «احسن اقوال» را, «أحقّ الاقوال» را، «أصدق الأقوال» را اين يک متن است. اما حالا «أحسن الأقوال» چيست؟ اين بخش دوم, «أحسن الأقوال» را چه کسي آورد؟ بخش سوم, اينها را يکي پس از ديگري قرآن کريم تبيين کرد. پس متن را به صورت: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ قرار داد، بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾؛[9] فرمود: اينکه من ميگويم «أحسن الاقوال»، «قول» تنها به معناي سخن نيست, به معناي مجموعه سيره و سنّت است, به معناي مجموعه عقيده و خُلق و رفتار و گفتار و منش و کرنش و گويش است؛ منظور اين نيست که چه کسي خوب حرف ميزند يا حرفِ خوب ميزند, کسي که خوب حرف ميزند يا حرف خوب ميزند قدم اوّل است، عمل خوب انجام ميدهد و خوب عمل ميکند و مانند آن اينها مراحل بعدي است. ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ﴾ نه به خود دعوت کند. اگر يک گوينده يا نويسندهاي سخن او و کتاب و کتابت او مورد اقبال و استقبال مردم قرار گرفت، او خوشحال شد که مردم حرف او را گوش دادند, حرف او و کتاب او پذيرفته شد اين معلوم ميشود جزء «أحسن الاقوال» نيست، چون «أحسن الاقوال» اين نيست که انسان «دعا الي الحق»؛ بلکه «دعا الي الله»، نه اينکه هم خوشحال بشود که مردم اين حرف را پذيرفتند, هم خوشحال شود که کتاب او فروش رفته ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ﴾. خاصيت توحيد اين است که نشاط او در اين است که مردم به طرف «الله» جذب شدند همين! حالا سخن او بود و کتاب او بود يا نبود اين دخيل نيست, پس ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً﴾؛ تنها دعوت او براي مردم نبود خودش هم پشتوانه اين دعوت را عمل صالح قرار داد: ﴿وَ عَمِلَ صالِحاً﴾, ﴿وَ قالَ﴾ اين فعل مضارع مفيد استمرار است منطقش اين باشد که ﴿إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ دائماً حرف او اين باشد که من مسلمانم, من اهل تسليم هستم. پس اگر فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «أحسن الأقوال» را از «أحسن القائلين», از «أحسن العاملين», از «أحسن العادلين» بايد شنيد: ﴿وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ﴾، يک؛ ﴿وَ عَمِلَ صالِحاً﴾، دو و حرف و منطقش اين باشد: ﴿وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ به صورت جمله اسميه با تأکيد «انّ»، من مسلمانم؛ يعني من منقاد و من مطيع هستم, حرف اين ميشود «أحسن الاقوال». بخش سوم اين است که حالا اين کيست؟ آنکه ﴿دَعا إِلَي اللَّهِ﴾ است ﴿وَ عَمِلَ صالِحاً﴾ است, ﴿وَ قالَ إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ است. اين چه کسي است؟ وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) مأمور شد که بگويد من او هستم بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصيرَةٍ﴾؛[10] من مردم را به الله ﴿عَلي بَصيرَةٍ﴾ دعوت ميکنم خودم بصيرم, دعوتم بصير است, راه من بصير است و مردم را هم به بصيرانه بودن دعوت ميکنم. بنابراين من حرفم «أحسن الاقوال» است؛ روش را هم که به من نشان داديد. تا اينجا مربوط به وحي و نبوّت آن ذوات قدسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است.
اما آنچه به ما برميگردد اين است که فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصيرَةٍ﴾ اين بخش چهارم از سلسله مباحث قرآني به ما مرتبط است: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾؛[11] امّتان من که علما وارثان انبيا هستند،[12] اينها هم «أحسن الاقوال» دارند مردم را به «الله» دعوت ميکنند نه به خودشان و عمل صالح دارند و منطق مستمرّ و مستقيم اينها اين است که ﴿إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾. بنابراين وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) اگر فرمود من امام شما و اَمام و پيشوا و رهبر شما هستم، فرمود: برنامه من, دعوت «الي الله» است ﴿عَلي بَصيرَةٍ﴾ و شما هم بايد مردم را به الله دعوت کنيد ﴿عَلي بَصيرَةٍ﴾ و اين با شما ميماند، وگرنه هنگام مرگ همه اينها از انسان گرفته ميشود، خيلي سخت است انسان تنها وارد آن عالَم بشود، آنجا هيچ کس به داد انسان نميرسد يک صحنه وسيعي است که ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[13] انسان بايد يک آدرس دستش باشد کجا برود؟ کجا بايستد؟ چه بگويد؟ کسي, کسي را نميشناسد آن روزي است که ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ ٭ وَ أُمِّهِ وَ أَبيهِ﴾[14] اگر آن روز هر کسي از ديگري فرار ميکند و هيچ کس, کسي را نميشناسد؛ چون ﴿فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾[15] همه از خاک برخاستند مگر ذوات قدسي اهل بيت(عليهم السلام) که به هم مرتبطاند، انسان آن روز بايد راهنما را همراه خودش داشته باشد. اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ درس و بحثش الهي نبود چيزي به همراه او نيست، اينها کودکاني هستند که براي همين عالماند خسته ميشوند همينجا ميمانند، اينها «ابنالسبيل» هستند کارِ غير خدا در راه ماندني است، چون ﴿ما عِنْدَکُمْ يَنْفَدُ﴾[16] آنکه با آدم ميآيد و به همراه انسان هست و راهنماي انسان است آن دعوت «الي الله» است و عمل صالح است و قول مستمر ﴿إِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ است.
وجود مبارک امام مجتبي(سلام الله عليه) در اواخر دوران زندگي خود که ديگر حالا احتضار نزديک بود وجود مبارک حسينبنعلي(سلام الله عليهما) گفت: من بايد تا آن لحظه آخر در کنار برادرم باشم ببينم وضع او چيست. وقتي آمد خدمت امام مجتبي عرض کرد من ميخواهم تا آخرين لحظه باشم، وجود مبارک امام مجتبي به امام حسين(سلام الله عليهما) فرمود: برادرم! پيغمبر به ما فرمود: عقل تا لحظه احتضار با ما هست، هرگز از ما جدا نميشود، خاصيّت ما اين است ما تا آن لحظهاي که عزرائيل(سلام الله عليه) را ببينيم به هوش هستيم. خيليها در اواخر عمر حواس آنها جمع نيست نميشناسند، حرفهاي منظّم علمي ندارند در عالم خودش است، فرمود: ماآنطور نيستيم ما تا لحظه مرگ عاقلانه و عالمانه سخن ميگوييم. به امام حسين فرمود برادر! من اين را از پيغمبر شنيدم که ما اينچنين هستيم. بعد وجود مبارک امام مجتبي و وجود مبارک حسينبنعلي دست را در دست هم گذاشتند، ديگر معلوم بود لحظات آخر عمر پربرکت اوست. وقتي حالت احتضار رسيد، وجود مبارک امام مجتبي مختصري اين دست را فشار داد، فرمود: عزرائيل(سلام الله عليه) آمد و به من بشارت داد گفت: «أَبْشِرْ يَا حَسَن بِالْجَنَّة». اينها مخصوص آنها نيست، مقامات آنها به مراتب بيش از اين است؛ اينها را گفتند که شاگردان آنها که علما ورثه انبيا هستند اين راهها را طي کنند. ما ميتوانيم طرزي زندگي کنيم که تا آخرين لحظه عقلِ ما با ما باشد تا آخرين لحظه علمِ ما با ما باشد، اينطور ميتوانيم زندگي کنيم و اين راه هست. اگر بازي نکنيم و کسي را بازي ندهيم بيراهه نرويم، راه کسي را هم نبنديم اين راه هست، فرمود ميماند: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾. اگر در سوره «احزاب» فرمود: ﴿کانَ لَکُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[17] در اين بخش از آيات هم وجود مبارک حضرت فرمود: پيروان من هم اينچنين هستند نه تنها مشکل خودشان را حلّ ميکنند مشکل جامعه را هم حلّ ميکنند، جامعه را هم به الله دعوت ميکنند: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلي بَصيرَةٍ﴾ اين ميشود انسجام قرآني, اين ميشود ترتيب و تنزيل قرآني.
وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) يک وقت جبرئيل(سلام الله عليه) که به حضورشان شرفياب شد، حضرت فرمود چرا بيشتر نميآيي؟ آيه نازل شد: ﴿وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾؛[18] ما هر وقت بخواهيم بياييم بايد به دستور پروردگارمان بياييم، در اختيار خودمان نيستيم که اينجا شرفياب شويم.[19] او مشتاق بود که فرشتگان الهي را بيشتر ببيند, از طرفی هم مشتاق بود که ديگران را هدايت کند و از طرفي هم مشتاق بود شاگرداني را بپروراند که راهيِ راه او باشند، فرمود: «أحسن الأقوال» را شما بگوييد؛ اين «أحسن الأقوال» طوري است که شما را به «أحسن الحال» منتهي ميکند و به آنجاها ميرساند و در کمال عقل و علم زندگي ميکنيد, در کمال عقل و علم هم رحلت ميکنيد، اين راه رفتني است.
بنابراين گاهي قرآن کريم اجمالي دارد بعدش تفصيل مثل جريان ﴿إِنَّکَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ که در اوايل سُور مکّي نازل شد بعد به وسيله آيات اين را شرح داد, گاهي اوصاف متّقيان و امثال آنها را ذکر ميکند، بعد ميفرمايد: «فلهم کذا و کذا» اين نتيجهگيري است که اجمال بعد از تفصيل است. گاهي هم ترتيب برنامهريزي علمي را طوري ارائه ميکند که انسجام آن با خودش هست شرح و متن آن مشخص است که اول يک متن است بعد به وسيله آيات ديگر شرح ميدهد. اگر مستمع را بشارت ميدهند متکلّم را هم بشارت ميدهند, اگر: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾, «بشّر عباد الذين يقولون الحق, يکتبون الحق, يدعون الي الحق»، اين بشارت تنها براي مستمع که نيست براي متکلّم هم هست. گفتند سؤال کنيد, سؤالات علمي مطرح کنيد، چون در طرح سؤالات علمي چند نفر بهره ميبرند، آن سائل بهره ميبرد, آن متکلّم بهره ميبرد, آن مستمع ولو سؤال نکرده بهره ميبرد, معناي آن اين نيست که فقط مستمع ثواب ميبرد و متکلّم بيبهره است آن سؤالکننده ثواب ميبرد, آن جواب دهنده بهره ميبرد, آن شنونده هم بهره ميبرد. ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾، «بشّر عباد الذين يقولون الحق, بشر عباد الذين يستمعون الحق»، گرچه تبشير مستقيماً براي آن مستمع است؛ ولي تلازم اين عمل, بشارتي را براي متکلّم و براي ديگران هم به همراه دارد؛ قهراً بشارتهاي ديني در محدوده کارهاي فرهنگي است، آن وقت جامعه فرهنگي يک جامعه متمدّن و بالارونده و برجسته و فرهيخته است. اينکه شما ميبينيد مسجدهاي ما خالي است و مراکز شکايت فراوان هست، براي اينکه ما در بسياري از امور و در امور خيلي نازل, قدرت تحمّل نداريم و تمام دشمنيهاي ما از همان درون ما برميخيزد. وجود مبارک پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود شما اگر دشمن درون را حلّ کرديد دشمن بيرون حلّ آن بسيار آسان است: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْک».[20] شما غالب اين پروندههاي چند ميليوني را که نگاه ميکنيد ميبينيد غالب مشکلاتش همين مشکلات درون و غرور است يا انسان خيانت ميکند يا بدبيني ميکند يا تکبّر ميورزد يا ميگويد به من اهانت شده است از اين غرور و خودخواهيها! هيچ کسي بدتر از اين نفس امّارهٴ ما نيست و اين نفس قبل از اينکه امّارهٴ بالسوء بشود «مسوّله» است، ما ميتوانيم آن را طرزي هنرمند بار بياوريم که اين خوبيها را به ما نشان بدهد نه بديها را, طرزي آن را تربيت کنيم که به جاي امّاره بالسوء بشود امّاره بالحُسن. خيليها کارهاي خير را به آساني انجام ميدهند، چون فرمانروايي در درون آنهاست، چطور بعضيها کارهاي بد را به آساني انجام ميدهند؟ به آساني دروغ ميگويند, به آساني غيبت ميکنند, به آساني خلاف ميکنند، چون يک امير دارند امّاره بالسوء: ﴿ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.[21] حالا اگر کسي فرمانرواي حُسن داشته باشد زيبايي را دستور بدهد به آساني کار خير انجام ميدهد به آساني حرف خوب ميزند به آساني حرفهاي ديگران را تحمّل ميکند, خود ديگران را تحمل ميکند, اينچنين نيست که ما فقط نفس امّاره بالسوء داشته باشيم، خير! امّاره بالحسن هم داريم, اينچنين نيست که ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾[22] فقط تسويل کارهاي شرّ داشته باشيم نه, کارهاي خير را هم به ما هنرمندانه نشان ميدهند. کار نفس مسوّله اين است که روانکاو خوبي است, روانشناس خوبي است در درون ماست همه قوا را ميداند، يک؛ اشتها و علاقه و گرايش ما را ميداند و ميشناسد، دو؛ آنچه مورد علاقه ماست اينها را از راه حرام جمعبندي ميکند، سه؛ اينها را زيبا نشان ميدهد، چهار؛ يک زرورق روي اينها ميکشد به ما نشان ميدهد، پنج؛ ما را به دام ميکشد، شش؛ کار تسويل اين است، آن حرامها را, آن زشتيها را, آن سمومات را جمع ميکند يک زرورق خير رويش ميگذارد که اين خدمت است, اين فرهنگ است اين عمل صالح است. اين زرورق را روي آن سموم ميکشد به صورت يک تابلوي زرّين در ميآورد، اين کار تسويل است؛ قبل از اينکه بشود امّاره بالسّوء, کار تسويل دارد گاهي برادر را به چاه انداختن از راه تسويل نفس صورت ميپذيرد که وجود مبارک يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ﴾[23] گاهي گوسالهپرستي را ترويج شرک عليه توحيد را اين نفس مسوّله به عهده دارد که سامري گفت: ﴿سَوَّلَتْ لي نَفْسي﴾ اين يک کار عجيبي است؛ اينکه گفتند محاسبه کنيد ببينيد در درونتان چه غوغايي است چه کسي دارد فعاليت ميکند چه کسي اين سمومات را جمع ميکند, چه کسي زرورق روي سمومات ميکشد, چه کسي دارد تابلوسازي ميکند, چه کسي دارد به شما نشان ميدهد اين را مواظب باشيد، کار تسويل اين است وقتي ما را به دام کشيد؛ آن وقت همين مسوّل ميشود امير، ﴿لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ﴾.
يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است در جريان شهادت دادنِ اينکه اين خانه يک حدّش مرگ است، يک حدّش مثلاً مرض است، آن قصه معروفي که در نهجالبلاغه هست. فرمود: خريد اين خانه, سند اين خانه را من تنظيم کردم و حدود ارضی آن را هم تنظيم کردم، شاهد آن هم اين است که «شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی»؛ اگر عقل از اسارت هوس بيرون بيايد زير اين سند را امضا ميکند: «إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی».[24] در همين جبهه جهاد دروني همين است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِيرٍ»،[25] گرايشها و هواها و هوسها گاهي عقل را به بند ميکشد به جاي اينکه عقل آن را عقال کند خودش به بند ميافتد، تمام مراقبتها و تلاش و کوشش اين است که ما اين نيرو را آزاد بگذاريم. کم کمالی نيست که انسان پشت سر پيغمبر برود و «احسن الاقوال» داشته باشد و حضرت هم دعوت کرد، فرمود شاگردان من اينچنين هستند: ﴿وَ مَنِ اتَّبَعَني﴾ که مخصوص اهل بيت(عليهم السلام) نيست، علماي حوزه و دانشمندان دانشگاه مشمول همين وعده الهياند، پس انسان ميتواند کاري انجام بدهد که پشت سر پيغمبر برود و جامعه را به عقل دعوت کند.
کافي مرحوم کليني هشت جلد است، مقدمهاي مرحوم کليني دارد که در حدود دو سه صفحه است که اين مقدمه را مرحوم ميرداماد جداگانه شرح کرده است خود کافي را بزرگان فراواني شرح کردند؛ اما اين مقدمه را مرحوم ميرداماد در آن «الرواشح السماوية» جداگانه شرح کرد؛[26] آخرين خطّي که مرحوم کليني در اين مقدمه دارد اين است که «إذْ کَانَ الْعَقْلُ هُوَ الْقُطْبُ الَّذِي عَلَيْهِ الْمَدَارُ وَ بِهِ يَحْتَجُّ وَ بِهِ يُثَابُ وَ بِهِ يُعَاقَبُ»؛[27] قطب فرهنگي يک ملت عقل آن ملت است نه علم آن ملت, علم گوشهاي از فرهنگ را تأمين ميکند عقل آن است که جهل علمي را عقال ميکند، جهالت عملي را عقال ميکند و جلوي هر تجاوزي را ميگيرد ميشود: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان».[28] فرمايش مرحوم کليني اين است که عقل, قطب فرهنگي يک ملت است و انسان ميتواند با داشتن اين قطب پشت سر پيغمبر حرکت کند، در دنيا و آخرت راحت باشد اين راه براي همه مخصوصاً وارثان علوم نبوي هست حوزويان و دانشگاهيان و علاقهمندان به قرآن و عترت و کساني که در نهادهاي علمي و عملي نظام اسلامي کار ميکنند ـ انشاءالله ـ مشمول اين دعاي خير نبوي خواهند بود.
من مجدداً مقدم همه شما را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم که امر فرج وليّاش را تسريع بفرمايد! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملکت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرمايد! روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرمايد! خطر تکفيري و سلفي و داعشي را به استکبار و صهيونيسم برگرداند! مشکلات دولت و ملت و مملکت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و ازدواج جوانها همه را در سايه وليّاش حلّ بفرمايد! اين نظام را تا ظهور صاحب اصلياش از هر خطري محافظت بفرمايد! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بدهد!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . ر. ک: الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص44 و 45.
[2] . عدة الداعی و نجاح الساحی، ص28.
[3] . سوره قيامت، آيات22 و 23.
[4] . سوره آل عمران، آيه106.
[5] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص403.
[6] . سوره قلم، آيه4.
[7] . سوره اعراف، آيه128؛ سوره هود، آيه49.
[8] . سوره زمر، آيات 17 و 18.
[9] . سوره فصلت، آيه33.
[10] . سوره يوسف، آيه108.
[11] . سوره يوسف، آيه108.
[12] . الکافي (ط ـ الإسلامية)، ج1، ص34.
[13] . سوره واقعة، آيات49 و50.
[14] . سوره عبس، آيات34 و 35.
[15] . سوره مؤمنون، آيه101.
[16] . سوره نحل، آيه96.
[17] . سوره احزاب، آيه21.
[18] . سوره مريم، آيه64.
[19] . تفسير الصافی، ج3، ص288؛ «عن النبي صلّی اللَّه عليه و آله انه قال لجبرئيل ما منعک ان تزورنا فنزلت ﴿لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِکَ﴾ و هو ما نحن فيه من الأماکن و الاحانين لا ننتقل من مکان الي مکان و لا ننزّل في زمان دون زمان الّا بأمره و مشيّته ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِيًّا﴾ تارکاً لک».
[20] . عدة الداعی و نجاح الساحی، ص28.
[21] . سوره يوسف، آيه53.
[22] . سوره طه، آيه96.
[23] . سوره يوسف، آيات18 و 83.
[24] . نهج البلاغة(للصبحي صالح), نامه سوم.
[25] . نهج البلاغة(للصبحي صالح), حکمت211.
[26] . الرواشح السماوية فی شرح الأحاديث الإمامية(مير داماد)، ص39.
[27] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج1، ص9.
[28] . الکافي(ط ـ الإسلامية)، ج1، ص11.