جلسه درس اخلاق (1394/07/30)

06 01 2022 381463 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1394/07/30)

دانلود فایل صوتی
 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّء الي الله.

«أَعْظَمُ‏ اللَّهُ‏ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) وَ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَارِه(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1]

در آستانه عاشوراي سالار شهيدان حسين‌بن‌علي‌بن‌ابي‌طالب(صلوات الله عليه و علي آبائه و ابنائه الكرام) قرار داريم يك تحليل كوتاهي از نهضت جهاني آن حضرت به عرضتان برسد. عنصر اول اين است كه تولّي آن حضرت و تبرّي از دشمنان آن حضرت مثل خود اسلام با دو اصل همراه است: يكي كليّت, يكي دوام; يكي همگاني و يكي هميشگي; يعني همان‌طوري كه اسلام با اين دو اصل نازل شده است كه جهان‌شمول است «لجميع الناس في جميع العصر» است، براي همه مردم «إلي يوم القيامة» هست تولّي و تبرّي نسبت به جريان كربلا هم اين چنين است. مي‌بينيد در سلامي كه به ما آموختند كه به پيشگاه آن حضرت عرض كنيم، مي‌گوييم سلام همه ما به پيشگاه شما «ما بقي الليل و النهار»؛[2] تا زمان, زمان هست اين عرض ادب به پيشگاه شماست, اين از نظر زمان و از نظر افراد هم وظيفه همه ما «إلي يوم القيامة» اين است كه بگوييم: «وَ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَارِه» اين عرض تسليت در ايام عاشورا دو بخش دارد: يكي درخواست اجر است بگوييم: «أَعْظَمُ‏ اللَّهُ‏ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ»؛ اما آنكه پيام جاودانه دارد اين است كه «وَ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَارِه»؛ «ثار»؛ يعني خونبها، اين شعار «إلي يوم القيامة» هست؛ يعني از خدا درخواست مي‌كنيم آن توفيق را به ما بدهد كه خونبهاي كربلا را از قاتلان كربلا بگيريم. سرّش آن است كه وجود مبارك سيّدالشهداء، سخن از تمثيل است نه تعيين, نفرمود من با يزيد بيعت نمي‌كنم فرمود: «مِثْلِي لا يُبَايِعُ مِثْلَهُ»؛[3] پس حق در برابر باطل خضوع نمي‌كند اگر شخص بود ديگر «إلي يوم القيامة» نبود؛ شخصيت حقوقي است؛ يعني امامت, ولايت, رسالت, دين و خلاصه يعني حق در برابر باطل نيست، «مِثْلِي لا يُبَايِعُ مِثْلَهُ».

اما به ما چه که خونبها بگيريم؟ براي اينكه پدر ما را شهيد كردند، ما اينها را به عنوان پدري قبول كرديم. وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) فرمود: هر كسي شناسنامه‌اي دارد كه پدر و مادر او شناسنامه او را تنظيم مي‌كنند، اين شناسنامه طبيعي است؛ اما هر كس بالغ شد، موظّف است براي خود شناسنامه بگيرد، ما حاضريم شما را به عنوان فرزندي قبول كنيم، بياييد بچه‌هاي ما بشويد: «أَنَا وَ عَليٌّ أَبَوَا هَذَهِ الاُمَّة»[4] ما هم اطاعت كرديم، گفتيم فرزندان شما هستيم، پدر ما علي‌بن‌ابي‌طالب است و مادر ما صديقه كبراست؛ پس پدر ما را كشتند و چون پدر ما را شهيد كردند، ما خونبها طلب داريم. به ما نگفتند در دعا بگوييد ما طرفدار حسين‌بن‌علي هستيم، با هر كسي كه باطل است، با او مبارزه كنيم نه خير، به ما شناسنامه دادند, پيوند عاطفي دادند: «أَنَا وَ عَليٌّ أَبَوَا هَذَهِ الاُمَّة»؛ بنابراين ما حق داريم كه خونبها طلب كنيم، چون فرزند حسين‌بن‌علي هستيم, پس اصل اول اين است كه جريان نهضت كربلا، مثل خود اسلام با اين دو اصل همراه است: اصل كليّت, اصل دوام; كليّت ناظر به افراد است دوام ناظر به اَزمان است.

 اما اصل دوم و عنصر محوري دوم كه چگونه جريان كربلا سامان پذيرفت؟ چگونه همه جمع شدند پسرِ دخترِ پيغمبر را شهيد كنند، آنها كه دست‌اندركاران دنيا بودند و دين خود را به دنيا فروختند، در اواخر عمر مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) نقشه مشئومي كشيدند، گرچه از اول بي‌نقشه نبودند; ولي برنامه رسمي آنها بود كه اگر حضرت رحلت كرد ما چه كنيم، لذا در جريان جيش اُسامه تخلّف كردند كه مشمول آن طرد حضرت شدند. اينها اوّلين كاري كه كردند آمدند اين گنجينه را به اسارت بردند، دين كه مجموعه قرآن و سنّت است، همه چيز را دارد; يعني سياست دارد, ثقافت و فرهنگ دارد, مسائل فقهي دارد, اخلاقي دارد, اجتماعي دارد و ده‌ها حكم ديگر، اين به نام دين است، آمدند اين گنجينه را يكجا غارت كردند و به اسارت بردند. با جريان مبارزه چند ساله علي‌بن‌ابي‌طالب، گوشه‌اي از اين گنجينه آزاد شد و با جريان كربلا، بخش وسيعي از اين گنجينه آزاد شد با جريان امام باقر و صادق و ساير ائمه(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به تدريج اين گنجينه‌ها كاملاً آشكار شد. وجود مبارك حضرت امير در نامه‌اي كه براي مالك اشتر مي‌نويسد در آن نامه معروف فرمود مالك! شما از اوضاع سياسي مدينه بي‌خبري و من براي خلافت و امثال خلافت مبارزه نكردم و نمي‌كنم مالك! ـ با جمله اسميه مصدّر به «إنّ» براي تأكيد ـ «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا».[5] همين كه حضرت رحلت كرد همه اين دسيسه‌كننده‌ها كلّ دين را به غارت بردند گوشه‌اي از آن در سقيفه ظاهر شد تنها خلافت را به اسارت نبردند به غنيمت نبردند، قرآن را به بند كشيدند, سنّت را به بند كشيدند, تفسير قرآن به رأي آنها بود, نقل سنّت قدغن بود، «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ»؛ كسي كه در بند است نماز و روزه دارد اما اسيرانه, مردم قرآن مي‌خواندند, نماز مي‌خواندند ولي يك قرآن اسير, يك نماز اسير؛ لذا اينها هيچ اثري نكرده، «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» از آن طرف ابوالزوجه آمده, از آن طرف زوجه آمده, اعضاي داخلي پيامبر در اسارت اين دين سهم بسزايي داشتند، از آن طرف ديگران هم كه بي‌ارتباط نبودند. سقيفه گوشه‌اي از اسارت دين بود؛ مرحوم صدرالمتألهين رساله‌اي دارد جزء آن سه رساله است، در آن سه رساله اين بيان را دارد كه «قُتِلَ حُسَينُ بن عَلِي بنِ أَبِي طَالِب(عليهما السلام) يَوْمَ السَقِيفَه» اين حكيم الهي مي‌گويد: روز سقيفه حسين‌بن‌علي شهيد شد؛[6] يعني از همان روز خطر قتل پيش آمد.

 پس اصل دوم آن است كه اين دين به اسارت رفته, مردم هم طبق بيان نوراني حضرت امير در همان عهدنامه مردم عمود دين‌ هستند؛ اما مؤمنان جامعهاند. فرمود مالك! كار به دست مردم است، «إِنَّ عِمَادُ الدِّيْنِ» ما درباره نماز داريم «أَلصَّلاةُ عَمُودُ الدِّين»؛[7] اما با جمله تأكيديه نداريم كه «إِنَّ الصّلاةَ عَمِودُ الدِّين»؛ ولي درباره حضور مردم فرمود: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»[8] فرمود ستون دين مردمِ متديّن‌اند اگر ديندار نباشند ستوني در كار نيست اين خيمه مي‌ريزد آن وقت هر كسي اين خيمه را به سود خود ارباً اربا مي‌كند. وقتي مردم را بررسي مي‌كنيد كه مي‌شود اصل سوم, همان‌هايي بودند كه ﴿قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا ذات اقدس الهي فرمود: نگوييد ﴿آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُوا وَلكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾[9] اكثري مردم اين طور بودند وجود مبارك اميرالمؤمنين، أنس و پنج نفر ديگر را حاضر كرد فرمود شما صريحاً در جريان غدير بوديد، بياييد شهادت بدهيد و اگر شهادت نداديد تويِ أنس گرفتار برص مي‌شوي، يك؛ اين برص به سرت مي‌گيرد، دو؛ با هيچ پارچه‌اي نمي‌تواني اين ننگ و اين ذلّت برص سر را بپوشاني، سه؛ اين كار را نكن بيا شهادت بده! شهادت نداد و در آخر عمر به برص سر مبتلا شد، پنج نفر ديگر هم همين طور بود به تك تك آنها فرمود اگر شهادت نداديد به فلان گرفتاري مبتلا مي‌شويد همه آنها گرفتار شدند؛ اين در عصر علي بود که شاهدان غدير بودند. اين ﴿لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾؛ آن وقت هم حاكم بود، وگرنه اينها كه شهادت مي‌دادند، مسئله حل مي‌شد صريحاً حضرت به أنس فرمود: تو كه در صحنه بودي بيا شهادت بده.

 اصل بعدي آن است كه هر چه فاصله از جريان رحلت رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) بيشتر مي‌شد، اين خوي جاهلي شكوفاتر مي‌شد و اسلام خفته‌تر مي‌شد كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا[10] اين ﴿دَسَّاهَا ملاحظه فرموديد سه‌تا سين دارد، «تدسيس» از باب تفعيل است و براي تكثير است و تشديد است، اين «تدسيس» ثلاثي مجرّد آن «دَسَّ» است. «دسيسه» عبارت از آن است كه انسان مثلاً مقداري خاك‌ها را كنار ببرد چيزي در درون خاك بگذارد بعد روي آن خاك بريزد اين را مي‌گويند دسيسه: ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ[11] اين است اين را مي‌گويند دسيسه كه «دسّ» ثلاثي مجرد است، وقتي باب تفعيل مي‌رود با تكثير و تشديد همراه است، آن «سين سوم» تبديل به «ياء» شده و «ياء» تبديل به «الف» شده, شده «دسّاها»؛ ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا؛ يعني «دسّسها»، اينها فطرت را, دين را تدسيس كردند اغراض و غرائز سياسي را روي دين پوشاندند دين در زير دفن شده است؛ حالا چه كسي بايد اين دينِ دفن‌شده را بازخواني كند و بالا بياورد كار مشكلي است.

 بنابراين فضاي مدينه بعد از رحلت رسول خدا(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) جنگ با دين بود، دين را به اسارت گرفتند؛ آن وقت علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) به وسيله دين مي‌خواهد مبارزه كند، شمشير را از دست او گرفتند، مي‌خواهد به آيه استدلال كند، آنها مي‌گويند ما مفسّر داريم, بخواهد با غدير استدلال كند مي‌گويند شاهد نداريد؛ حضرت به مالك فرمود: مالك! اينكه مي‌بيني دست ما كوتاه است، براي اينكه ما با دين مي‌خواهيم مردم را هدايت كنيم، اينها دين را به اسارت گرفتند، بخواهيم آيه بخوانيم كه اينها مي‌گويند آيه اين است, بخواهيم به سنّت پيامبر استدلال كنيم مي‌گويند اين است، ما به چه چيزي استدلال كنيم؟! «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا». اين شش نفر را وجود مبارك علي‌بن‌ابي‌طالب احضار كرد، فرمود: أنس! تو و اين چند نفر همه در صحنه غدير بوديد بياييد شهادت بدهيد؛ عدّه‌اي را وجود مبارك سالار شهيدان در روز عاشورا اسم برد فلاني! تو نامه نوشتي امضاي تو نزد من است، بيا شهادت بده و بگو من نامه نوشتم شما مرا دعوت كرديد آنها گفتند ما دعوت نكرديم, حضرت فرمود امضاي شماست، خطّ شما نزد من است صريحاً در روز عاشورا استدلال كرده، اسم آنها را خوانده اي شبث اي فلان؛ اين در قديمي‌ترين مقتل‌ ما مقتل ابیمخنف هست، طبري همه اينها را احيا كرده، وگرنه سندي غير از تاريخ مقتل ابیمِخنف و اينها كه نداريم، ما براي تحليل جريان كربلا هيچ راهي نداريم مگر كمك به روايات اهل بيت، آنها مي‌دانند در آن شبي كه وجود مبارك سالار شهيدان با عمرسعد ملعون، دو نفره نشستند گفتگو كردند چه چيزي گفتند، چون نه از حسين‌بن‌علي چيزي نقل شده كه ما چه چيزي گفتيم و چه چيزي شنيديم, نه عمرسعد سند زنده‌اي به دست آنها داد. اينكه من تأمين مي‌كنم, عائله‌ات را تأمين مي‌كنم, اگر زمين خواستي من زمين مي‌دهم, اگر نگران خانه هستي، وضع اينها خيلي روشن نيست چه كسي اينها را نقل كرده در همين مقتل ابي مِخنف و ديگران آمده كه وقتي وجود مبارك حسين‌بن‌علي(سلام الله عليه) به عمرسعد از آن جلسه سرّي بيرون آمدند با كسي مصاحبه نكردند، تا روشن شود چه چيزي گفته باشند؛ اما ائمه(عليهم السلام) كاملاً از زواياي اينها باخبر بودند و بسياري از نكات برجسته مقتل در تحليلات اينهاست.[12]

جريان مقتل هم مثل فقه و اصول است. شما مي‌بينيد بارها به عرض شما رسيد اين «لا تَنْقُضِ الْيَقِينَ أَبَدَاً بالشَّكِ»[13] بيش از پنج جمله نيست حداقل فقهای ما پنجاه‌تا رساله و كتاب درباره‌اش نوشتند وقتي سخن امام در حوزه‌هاي علميه مطرح مي‌شود اشكال, سؤال, متن, تحليل, تجزيه اين پنج جمله شده پنجاه‌ كتاب, براي همين پنجاه سال اخير با حذف مكرّرات, سخنان نوراني ابي‌عبدالله هم همين طور است، جريان مباهله را شاگردان ابي‌عبدالله در جريان كربلا زنده كردند، اين مباهله رفت كه بميرد، اينها در كربلا زنده كردند، گفتند بياييد مباهله كنيم. جريان كربلا قدم به قدم احياي اين معارف بود، هم مسئله مباهله بود, هم مسئله ولايت بود, هم مسئله حاكميت بود, هم مسئله حق و باطل بود بسياري از اين مسائل بود, بنابراين اكثري مردم اين طور بودند نامه‌هايي كه نوشتند انكار كردند چه اينكه شاهدان عيني غدير انكار كردند.

جريان بعدي اين است كه وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) از همان اول قصد عمره مفرده داشت در مقتل‌ها گاهي نوشته مي‌شود كه حضرت حج را تبديل به عمره كرد يا حجّ إفراد كرد و مانند آن؛ اما آنكه در بحث‌هاي فقهي ماست در روايات فقهي ماست ائمه(عليهم السلام) فرمودند از همان اول قصد عمره مفرده داشت از اول قصد حجّ نداشت، اين طور نبود كه حجّ خود را تبديل به حجّ عمره بكند يا حجّ إفراد كند و از مكه خارج شود اصلاً به احرامِ حجّ مُحرم نشده بود قصد داشت مي‌دانست؛ اما چطور اين راه را انتخاب كرده و قيام كرده و فرزندان خودش را برده، اين مي‌خواهد خاورميانه را احيا كند آ‌ن روز هيچ راهي براي احياي خاورميانه نبود، خاورميانه آن روز مكه و مدينه و شام و عراق بود اين محدوده بود كه خاورميانه اسلامي بود. وجود مبارك سيّدالشهداء بخشي را شخصاً تشريف بردند, بخشي را پيام دادند, بخشي را مذاكره كردند, بخشي را با سر رفتند, بخشي را با اسرا اداره كردند؛ يعني مكه را, مدينه را, فاصله مكه و مدينه را و فاصله مكه و عراق را, فاصله عراق و شام را اهل بيت رفتند، پيام دادند سخنراني كردند نامه دادند نامه گرفتند خاورميانه را بيدار كردند كه بعد جريان مختار اثر كرد. بدون برنامه و بدون تصميم كه نبود؛ لذا هر كس خواست برود فرمود برويد؛ ولي بچه‌هاي من باشند، با اينكه يقين داشت اينها به اسارت مي‌روند، فرمود: اينها بايد باشند شما خواستيد برويد, برويد, بيعت را از شما برداشتم اما بچه‌هاي من بايد باشند، اينها پيام دارند، اينها بايد كوفه را اداره كنند, شام را اداره كنند برگشت از شام تا مدينه را اداره كنند. حضرت نامه‌ها نوشت, مصاحبه‌ها كرد قدم به قدم اتمام حجّت كرد. در مكه آن سخنراني رسمي را اعلام كرد، با ابن‌زبير يك طور مصاحبه كرد, با ابن‌عباس يك طور مصاحبه كرد، همه را از وضع شام روشن كرد، مردم خوابيده بودند و همه اينها را بيدار كرد؛ لذا وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) با آن وصف اسيرانه كه از كربلا به شام آمد، در دم دروازه شام به حضرت عرض كردند، در اين صحنه چه كسي پيروز شد؟ فرمود ما؛ «وأَوْدَاجُهُ‏ تَشْخُبُ دَماً»؛[14] فرمود: ما پيروز شديم، ما رفتيم نام مبارك پيغمبر و دين را زنده كنيم از اسارت در بياوريم و در آورديم: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»[15] اين دين اسير بود ما اين را آزاد كرديم اين زنجير را از گردن دين برداشتيم به گردن خودمان گذاشتيم دين بايد آزاد باشد اين كار را كرديم ما پيروز شديم. الآن هم كه شما مي‌بينيد اسلام يك ميليارد و اندي مسلمان هست و بالأخره آثار اسلامي دارد ظهور مي‌كند، اگر يمن عليه آن آل‌سعود جاهلي دارد مي‌جنگد با همين اسلام كربلايي است و اگر فلسطين دارد با اسرائيل مبارزه مي‌كند با همين اسلام كربلايي است، اينها رفتند بله آزاد كردند. اين بيان نوراني سيّدالشهداء در دم دروازه شام اصلي است از اصول اسلامي فرمود اين زنجير را ما از گردن دين برداشتيم از دست و پاي دين برداشتيم حالا روي گردن ما گذاشتند, بگذارند, ولي دين بالأخره آزاد شد ما رفتيم دين را آزاد كرديم الآن ايران اگر اسلامي است و ساير كشورها اسلامي‌اند به بركت كربلاست، فرمود ما رفتيم دين را آزاد كرديم و پيروزمندانه داريم برمي‌گرديم ما كه نرفتيم خودمان را آزاد كنيم ما خونبهاي اسلام شديم.

اصل بعدي آن است كه وجود مبارك سالار شهيدان(سلام الله عليه) فرمود: انسان آزادي‌اش به معناي رهايي نيست اين آزادي از دشمن درون و بيرون است لذا با عزّت و جلال و شكوه بايد همراه باشد اين «هَيْهَات مِنَّا الذِّلَّة»[16] شعار رسمي آن حضرت بود فرمود ما انسان را به كرامت اصلي‌اش برگردانديم, جامعه را كريم كرديم, آزاد كرديم هر كس از ماست عزيز است «هَيْهَات مِنَّا الذِّلَّة»، با اين اصل آزاد كرديم؛ بعد در بحبوحه سخنراني‌ها چه در مكه, چه در كربلا مخصوصاً آن زماني كه فشارها روي جريان كربلا بود، مرگ را معنا كرد فرمود: مردم! مرگ گودال و چاله و چاه نيست كه انسان در گودال فرو برود، مرگ, پل است «فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَة تَعْبرُوا بِكُمْ»[17] مرگ يك پل است در بحبوحه نهضت كربلا كه «أَقبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ القَومِ كَأَنَّهَا القطَر»[18] آمده مرگ را معنا كرده همان‌طور كه در مكه مرگ را معنا كرده فرمود: «خُطَّ الْمَوتُ عَلَي وُلْدِ آدَم مُخَطَّ الْقِلادَةِ عَلَي جِيْدِ الْفِتَاةِ»؛[19] مرگ, زيور انسان است مرگ اگر چاله بود, چاه بود, گودال بود, زوال و نابودي بود كه زيور نبود، فرمود: مرگ, پلي است بين شما و ابديّت شما «فَمَا المَوتُ ألاّ قَنطَرَة تَعْبرُوا بِكُمْ»؛ اين را در روز عاشورا در بحبوحه نبرد مطرح كرد، همان‌طور كه در مكه اين سخنراني را كرد، فرمود: مُردن, نابود شدن نيست، انسان است كه مرگ را مي‌ميراند نه بميرد و بپوسد؛ اين حرف‌ها زير آسمان براي قرآن كريم است. هم‌اكنون هم شما مي‌بينيد آنها كه قدري از مسجد و حسينيه و تعليمات ديني فاصله دارند خيال مي‌كنند مرگ پوسيدن است؛ ولي وقتي به هوش بيايند مي‌فهمند، مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن؛ انسان است كه مرگ را مي‌ميراند نه بميرد؛ تعبير قرآن كريم اين نيست كه «كلّ نفسٍ يذوقها الموت»؛ هر كسي را مرگ مي‌چشد؛ تعبير اين است كه ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[20] هر كسي مرگ را مي‌چشد، روشن است كه هر ذائقي مذوق خود را هضم مي‌كند ما هستيم كه مرگ را مي‌ميرانيم و چماله و مچاله مي‌كنيم و زير پايمان دفن مي‌كنيم وارد برزخ مي‌شويم ما هستيم و مرگ نيست, وارد ساهره معاد مي‌شويم ما هستيم و مرگ نيست, ـ ان‌شاءالله ـ وارد بهشت مي‌شويم ما هستيم و مرگ نيست ما مرگ را مي‌ميرانيم نه مرگ ما را بميراند. اين بيان نوراني را سالار شهيدان در بحبوحه «أَقبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ القَومِ كَأَنَّهَا القطَر» در روز عاشورا دارد بيان مي‌کند كه «فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَة» مرگ نابودي نيست مرگ پل است تمام برکات آن طرف پل است؛ لذا اينها گفتند چند بار هم ما كشته بشويم دست از تو برنمي‌داريم.

 بنابراين اصل اول جريان كليّت و دوام نهضت كربلاست, اصل دوم آن است كه بيگانه‌ها در صدر اسلام, دين را به اسارت گرفتند قهراً سياست و ثقافت, آزادي و آزادگي همه را به بند كشيدند، گوشه‌اي از اسارت دين در سقيفه ظاهر شده است؛ لذا دست علي و اولاد علي را بستند، اين چنين نيست كه دست مبارك حضرت امير را بستند يعني علي را به اسارت گرفتند علي را بعد از اسارت دين اسير كردند يك نامه اهانت‌آميزي معاويه براي وجود مبارك حضرت امير نوشت كه آن نامه در نهج‌البلاغه نيست كه خواست به حضرت اهانت كند كه تو را با دست بسته بردند از تو بيعت گرفتند؛ ولي جواب حضرت در نهج‌البلاغه هست، فرمود: معاويه تو خواستي ما را مفتضح كني خودت رسوا شدي، تو گفتي ما را با دست بسته بردند، بله ما كه انكار نكرديم، من اگر بخواهم سقيفه را امضا كنم بايد با دست بسته امضا كنم: «لَقَدْ أَرَدْتَ‏ أَنْ‏ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْت»؛[21] رفتي ما را رسوا كني خودت رسوا شدي پذيرفتي كه ما را با دست بسته به سقيفه بردند اين چنين نيست كه علي را اول اسير كرده باشند يا كسي را بين در و ديوار گذاشته باشند اول دين را به اسارت گرفتند بعد به همه اين كارها صبغه ديني دادند، بعد كارهايشان را پيش بردند. اول اين كارها را صبغه ديني دادند، بعد اين كارها را انجام دادند و آن جنگ‌هاي چند ساله علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) گوشه‌اي از اسرار دين را روشن كرده است و صلح وجود مبارك امام مجتبي بخشي را آزاد كرده است؛ خدا غريق رحمت كند فقهاي ما را گفتند و گفتند تا نوبت رسيد به مرحوم صاحب جواهر، ايشان در جلد 26، يك بيان نوراني از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند؛[22] بعد روايتي هم از وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) نقل مي‌كند،[23] اين تعبير لطيف هم از ايشان است در جواهر كه كلام ائمه(عليهم السلام) «يفسّر بعضه بعضا»؛ بعد مي‌فرمايد: اين چهارده نفر، يك نفرند كه دارد حرف مي‌زنند؛ منتها انساني است كه 250 سال زندگي كرده، تمام اين چهارده نفر, متكلّم واحدند؛ لذا اگر ما كلام يكي را با كلام ديگري تفسير مي‌كنيم چون آنها يك روح‌اند؛[24] اين سخن, سخني است كه فقها و بزرگان ما گفتند تا نوبت رسيد به صاحب جواهر كه فرمود: اين چهارده نفر يك انسان كامل گويا هستند؛ آن‌گاه وجود مبارك حسين‌بن‌علي تتمّه كار را به عهده گرفت و اسلام را زنده كرد، از آن به بعد ديگر كسي نمي‌توانست، علناً با دين بازي كند، آن كاري‌ كه اموي‌ها در شام مي‌كردند ديگر رخت بربست، ديگر ناچار شدند وجود مبارك امام صادق و امام باقر(سلام الله عليهما) را فرصت بدهند، بعد ائمه ديگر را فرصت بدهند با آنها درگير نشوند و اگر خواستند خيانت كنند مخفيانه و با سمّ و امثال آن باشد، اين‌طور كه علني جريان كربلا پيش آمده است و صريحاً به حسين‌بن‌علي گفتند نماز تو مقبول نيست آن فكرها ديگر رخت بربست آن تفكّرها و آن اهانت‌ها كه صريحاً مي‌گفتند يزيد بر حق است و حسين ـ معاذ الله ـ بر باطل است آن ديگر رخت بربست.

وقتي خواستند كار را يكسره كنند وجود مبارك ابي‌عبدالله در بين راه در عصر تاسوعا, شب عاشورا يا صبح عاشورا چند حالت خواب از حضرت نقل كردند، در مقتل‌ها دارد كه حضرت در بين راه يك لحظه خوابيدند يا خوابشان برد بعد کلمه استرجاع و «إنَّا لله» را گفتند كه وجود مبارك زين العابدين آن حرف را زد,[25] عصر تاسوعا خوابي ديدند و فرمايشي فرمودند كه شب عاشورا و همچنين عصر تاسوعا كه پيامبر فرمود تو فردا مهمان ما هستي! اين را سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي فرمود: اينها خواب نبود حالت مناميه است، حالت مناميه براي عرفاست؛ يعني در عين حال كه بيدارند، وضويشان باطل نيست، يك حالت رؤيايي؛ يعني كشف و شهود پيش مي‌آيد، اين حالت را مي‌گويند حالت مناميه، نه نوم, خواب نبود كه وضو باطل شود، اين طور نبود، كشف و شهود بود و حضرت را مشاهده مي‌كرد و مانند آن, از اين حالت به حالت مناميه تعبير مي‌شود. حضرت فرمود وجود مبارك رسول خدا به من گفت فردا شب مهمان من هستي و شب عاشورا كه شد يا صبح عاشورا دستور داد حضرت كه اين خيمه‌ها را به هم نزديك كنند؛ چون اين ابن‌زياد ملعون دستور داده بود به حُر كه «جَعْجَعْ بِالْحُسَين»،[26] «جَعجع»؛ يعني كسي را در جايي بگير انداخت كه نه كمك طبيعي دارد نه كمك مردمي, نه كنار آب هست نه زير كوه است نه زير درخت است نه سايه‌اي در كار است نه دسترسي به مردم دارد؛ اين بود كه در وسط آفتاب حسين‌بن‌علي مجبور شد چادر بزند وگرنه يك مسافر كنار آن نهر عظيم همان‌جا خيمه مي‌زند نه با فاصله, دستور رسمي ابن‌زياد اين بود كه «جَعْجَعْ بِالْحُسَين» لذا آنجا چادر زد. وجود مبارك سيّدالشهداء دستور داد كه حالا ممكن است اينها از هر طرف حمله كنند شما طناب‌هاي خيمه را به هم مرتبط كنيد خيمه‌ها را نزديك هم كنيد فاصله كم باشد پشت خيام و اطراف خيام يك ساقيه که شبيه نهر كوچكي است، خندقي بكَنيد؛ آنجا چون شطّ فرات در شمال شرقي كربلا مي‌ريزد نِي فراوان هست از آن ني‌ها بياوريد، در همين خندق يا ساقي كوچك بريزيد كه اگر فرصت شد اينها را آتش بزنيد كه دشمن از پشت خيام حمله نكند؛ لذا راه نبود از پشت خيام حمله كنند، اين كارها را بخشي در شب عاشورا, بخشي در روز عاشورا دستور داد آماده كردند؛ وقتي وجود مبارك سالار شهيدان با عباس‌بن‌علي و بعضي از خواصّ اصحاب اين زمزمه‌ها را داشتند، زينب(سلام الله عليها) باخبر شد و اظهار نگراني كرد، رفت به حسين‌بن‌علي عرض كرد برادر! اگر اينها فردا مثل حسن‌بن‌علي، تو را تنها بگذارند چه مي‌كني؟ فرمود نه, اينها اين‌طور نيستند. اين جريان را به حبيب‌بن‌مظاهر اسدي منتقل كردند اين پيرمرد مسئول يك بخش بود اين آمد پشت خيام اصحاب گفت «يا فَرْسَانُ الهيجَاء» همه در آمدند بني‌هاشم خواستند در بيايند گفت شما تشريف نياوريد من با اينها كار دارم؛ حبيب طبق آ‌ن سنّي كه داشت و قدمت و قداستي كه داشت مورد احترام ديگران بود به اصحاب گفت دختر علي(سلام الله عليه) نگران است، ما برويم تجديد عهد كنيم. آمدند پشت خيام خيمه وجود مبارك زينب كبرا، عرض كردند: «السلام عَلَيكُنَّ يَا حَرَائِرَ رَسُول الله» ما همان نوكران حسين‌بن‌علي هستيم «هذه أسنة غِلْمَانِكُم و هَذِهِ رباح فَتِيَانِكُم» اين شمشير نوكران شماست، اين تيرهاي ارادتمندان شماست، هم‌اكنون مولاي ما فرمان بدهد حمله مي‌كنيم؛ زينب كبرا ديگر از خيمه بيرون نيامد، همان درون خيمه دعا كرد، اينها رفتند؛ اين صحنه, شب عاشورا گذشت و اينها آرام شدند.

 وجود مبارك ابي‌عبدالله كه تا آخرين لحظه درس آزادگي مي‌داد همه اصحاب را جمع كرد امام سجاد فرمود من بيمار بودم ديدم همه اصحاب را پدرم جمع كرد من جلوي در اين خيمه رفتم؛ ولي اين خيمه جاي سخنراني پدرم بود ديدم آن سخنراني معروف را كرد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَی أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ‏ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِين» اين خطبه را فرمود, فرمود آقايان! فردا غير از مرگ در اين سرزمين خبري نيست هر كه باشد شهيد مي‌شود، اين يك و اينها با من كار دارند با شما كاري ندارند، اين دو؛ راه كربلا يك طرفه بسته است نه دو طرفه; يعني از آن طرف كسي نمي‌تواند به كمك ما بيايد از اين طرف اگر كسي خواست برود آزاد است دست زن و بچه‌هايتان را بگيريد و برويد من بيعتم را از شما برداشتم. اول كسي كه قيام كرد وجود مبارك قمر بني‌هاشم عباس‌بن‌علي بود.[27] در مقتل ابي‌مخنف آمده سعيدبن‌عبدالله حنفي كه شرح حال او جداست، بعد عرض مي‌كنم، او قيام كرد بعد زهير قيام كرد. حضرت فرمود: فردا اين شيرخواره مرا هم مي‌كشند، قاسم عرض كرد عموجان! مگر اينها به خيمه حمله مي‌كنند؟ فرمود نه, تا من زنده‌ام به خيمه حمله نمي‌كنند, عرض كرد بچه شيري كه به ميدان نمي‌رود، پس چطور علي اصغر را شهيد مي‌كنند؟ فرمود: «إِذَا جَفَّتْ رُوحِی عَطَشَا» وقتي كاملاً جگر تفديده شد من مي‌گويم: «نَاوِلُونِي» به من بدهيد من سيرابش كنم، روي دست من اين شربت شهادت مي‌نوشد؛ عرض كرد عموجان مرا هم شهيد مي‌كنند؟ فرمود: مرگ را چگونه مي‌يابي؟ فرمود: «أَحْلَي مِنَ الْعَسَل»؛ فرمود: بله تو را هم شهيد مي‌كنند. بعد حبيب به زين‌العابدين كه جلوي در ايستاده بود اشاره كرد فرمود فردا آقا را هم شهيد مي‌كنند؟ فرمود نه, «فَكَيْفَ يُصَلُّونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ أَبُ ثَمَانِيَةُ أَئِمَّة»[28] هشت امام بايد از او متولّد بشود او را شهيد نمي‌كنند «وَ هُوَ أَبُ ثَمَانِيَةُ أَئِمَّة» اين صحنه در همان خيمه سخنراني گذشت اينها هر كدام در خيمه خودشان رفتند، «لَهُمْ دُويٌّ كَدُويّ النّحْلِ» رفتند با نماز و ذكر و مناجات وداع كنند هر كدام از اينها مشغول نماز شدند؛[29] تا شد روز عاشورا, روز عاشورا كه شد هر كدام از اينها به اذن حضرت رفتند و شربت شهادت نوشيدند تا موقع نماز شد حضرت خواست نماز بخواند آنها باورشان اين بود كه ـ معاذ الله ـ نماز حضرت قبول نيست؛ وقتي دين به اسارت برود طرزي دين را تفسير مي‌كنند كه اموي بپسندد گفتند نماز حسين‌بن‌علي مقبول نيست مهلت ندادند. سعيدبن‌عبدالله عرض كرد يابن رسول الله! شما نماز بخوانيد من جلو مي‌ايستم.

اين سعيدبن‌عبدالله را برايتان معرفی كنم تا اين شعرهايي كه در ادبيات ماست معلوم شود صاحبان اصلي اين اشعار چه كساني هستند ما سرايندگان ادب‌پرور بزرگ زياد داريم اما همه اينها در كنار آيات و روايات نشستند شما يك شاعر نشان بدهيد قبل از اسلام كه اين‌قدر بلند سخن بگويد, بعد از اسلام اين حرف‌ها فراوان هست:

مرگ اگر مرد است آيد پيش من ٭٭٭ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ

من از او عمري ستانم جاودان٭٭٭او ز من دلقي بگيرد رنگ رنگ[30]

مولوي يك آدم باسوادي است؛ اما اين حرف‌ها بزرگ‌تر از مولوي است، اين حرف مي‌گويد منم كه مرگ را مي‌ميرانم نه مرگ مرا بميراند؛ ما قبل از اسلام چنين شاعري نداشتيم. سعدي مي‌گويد: عاشق كسي است كه اگر در برابر معشوق به او تير بزنند مُژه تكان ندهد «مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش»؛[31] اين از غزل‌هاي بلند سعدي است كه عاشق كسي است كه در برابر معشوق هر رنجي كه مي‌برد اگر تير به او بزني به چشمش بزني مژه‌اش را تكان ندهد «مژه بر هم نزند گر بزني تير و سنانش». حالا ببينيد سعيد‌بن‌عبدالله چه كار كرده. عرض كرد يابن رسول الله! شما نماز بخوانيد تير که از هر طرف مي‌آيد ولي به من اجازه دهيد اين افتخار براي من باشد كه من جلو بايستم اين همه گرچه عده‌اي شهيد شدند عده‌اي هنوز هستند چرا تو اين افتخار را داشته باشي؟ عرض كرد يابن رسول الله اين سعيدبن‌ابي‌عبدالله كه در مقتل ابي‌مخنف آمده، جزء اولين كساني بود كه برخاست گفت ممكن نيست دست از تو برداريم، اين 1200 فرسخ؛ يعني تقريباً هشت هزار كيلومتر راه رفته تا كربلا را زنده كند 1200 فرسخ آن روز, هشت هزار كيلومتر که راه پرخطر و پرآشوب بود، كار سعيدبن‌عبدالله حنفي بود، اينها كربلا را احيا كردند، آخرين كسي كه نامه از كوفه به مكه رساند، همين سعيدبن‌عبدالله حنفي بود كه نامه رجال نامي كوفه را از كوفه به مكه برد فاصله كوفه و مكه هم سيصد فرسخ است، آن روز تمام بخش‌هاي وسيع راه، ناامن بود، وقتي خدمت ابي‌عبدالله رسيد اين نامه را رساند وجود مبارك ابي‌عبدالله اين نامه را مطالعه كرد سعيدبن‌عبدالله يك همراه هم داشت، وجود مبارك مسلم‌بن‌عقيل را با نامه خواست، همين سعيدبن‌عبدالله راهنمايي كرد، از مكه برگشتند به كوفه شده ششصد فرسخ؛ اين چنين نيست كه آمدن آن راه‌ها آب داشته باشد، راه رسمي باشد كه معمول بود راه‌هاي ناامن كه مسلم‌بن‌عقيل راه را گم كرد چون نامن بود تشنه شدند اين شده ششصد فرسخ, بار سوم جواب نامه را وجود مبارك مسلم‌بن‌عقيل نوشت به دست همين سعيدبن‌عبدالله حنفي داد كه در مكه خدمت ابي عبدالله بياورد، اين شده نهصد فرسخ, بار چهارم همراه ابي‌عبدالله از مكه تا كربلا يعني كوفه تا اين منطقه بيايد، شده 1200 فرسخ؛ اينها كربلا را زنده كردند. عرض كرد: يابن رسول الله! من نمي‌گويم كار كردم؛ ولي اين جايزه را به من بدهيد كه من اين جلو بايستم 1200 فرسخ راه آمدم يك جايزه به من بدهيد همه نقل كردند هيچ كس نقل نكرد كه مُژه بر هم زد, «مژه بر هم نزنم گر بزني تير و سنانم»، تير از طرف راست مي‌آمد مي‌گرفت, از طرف چپ مي‌گرفت. بعضي از آقايان اين تيرها را شمردند گفتند دوازده چوبه تير را گرفت تا نماز حضرت تمام شود، يك تير از كماني برخاست سعيدبن‌عبدالله ديد، اگر غفلت كند ممكن است اين تير به پسر پيغمبر برسد، دستي نمانده بود صورتش را جلو آورد اين تير را با صورت گرفت، همين مقدار نفس برايش مانده بود كه نماز حضرت تمام شد، عرض كرد: «هَلْ وَفَيْتُ بِعَهْدِي يَابن رَسُول الله»! فرمود: «أَنْتَ بَيْنَ يَدَي أَمَامِي فِي الْجَنَّة».[32] «أَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَينِ وَ عَلَي عَلِيِّ ‌بنِ‌ الْحُسَين وَ عَلَي أَوْلادِ الْحُسَين وَ عَلَي أَصْحَابِ الْحُسَينِ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ».[33]

پروردگارا تو را به اسماي حسنايت قسم تو را به آيات قرآنت قسم, تو را به صحف انبيايت قسم, تو را به اوليا و مرسلينت قسم, تو را به اهل بيت عصمت و طهارت قسم آنچه خير و صلاح و فلاح اسلام و نظام اسلامي است با بزرگواري و لطفي كه داري مقدّر بفرما! مسلمان‌ها را در سراسر عالم پيروز بفرما! حق را در سراسر عالم بر باطل پيروز بفرما! مسلمانان عراق, مسلمانان يمن, مسلمانان سوريه, مسلمانان فلسطين, مسلمانان نقاط ديگر را در سايه لطف وليّ‌ات از هر گزندي محافظت بفرما! نظام اسلامي, مقام رهبري, مراجع تقليد, دولت و ملت و مملكت اسلامي ايران را در سايه وليّ‌ات حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را مخصوصاً شهدا و جانباختگان منا را در سايه لطفت با اوليايت محشور بفرما! خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به استكبار و صهيونيسم برگردان! كشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر گزندي محافظت بفرما! دل‌هاي ما را ظرف معارف الهي بفرما! عزاداري همگان را به احسن وجه قبول بفرما! همه را مشمول لطف ويژه اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده! مشكلات مملكت را در سايه لطف وليّ‌ات برطرف بفرما! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان علي و اولاد علي قرار بده! پايان امور همه را ختم به خير و سعادت بفرما!

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 


[1] . بلدالأمين، النص، ص482.

[2] . مصباح المتهجد، ج2، ص774.

[3] . بحار الانوار، ج44، ص325.

[4] . معانی الاخبار، متن، ص52.

[5] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.

[6] . شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏2، ص499.

[7] . دعائم الاسلام، ج1، ص133.

[8] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه53.

[9] . سوره حجرات، آيه14.

[10] . سوره شمس، آيه10.

[11]. سوره نحل، آيه52.

[12] . مقتل ابي مِخنف(ترجمه سليمانی)، ص124و125.

[13] . تهذيب الاحکام، ج 1، ص8.

[14] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج7، ص272.

[15] . الامالی (شيخ طوسی)، ص677.

[16] . ألإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج2، ص300.

[17] . معانی الاخبار، ج2، ص289.

[18] . اللهوف، المتن، ص100.

[19] . اللهوف علی قتلی الطفوف، النص، ص61.

[20] . سوره آل عمران، آيه185.

[21] . نهج البلاغة(للصبحی صالح)، نامه28.

[22] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج7، ص16.

[23] . الکافی(ط ـ الاسلامية)، ج7، ص27.

[24] . جواهر الکلام، ج26، ص67.

[25] . الإرشاد في معرفة حجج الله علی العباد، ج‏2، ص83.

[26] . مثيرالأحزان، ص48.

[27] . الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص91.

[28] . مدينة المعاجز الأئمة الإثنی عشر، ج4، ص215 و 216.

[29] . اللهوف علی قتلی الطفوف، النص، ص94.

[30] . مولوی، ديوان شمس، غزل1326.

[31] . سعدی، ديوان اشعار، غزل 332؛ «به جفايی و قفايی نرود عاشق صادق ٭٭٭ مژه بر هم نزند گر بزنی تير و سنانش».

[32] . ر. ک: اللهوف علی قتلی الطفوف، النص، ص111؛ «البته اين بيان حضرت در باره عَمْرُو بْنُ قُرْطَةَ الْأَنْصَارِي است».

[33] . مصباح المتهجد، ج2، ص776.


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments