جلسه درس اخلاق (1394/02/24)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّيء الي الله».
سالروز شهادت باب الحوائج الي الله موسي بن جعفر(سلام الله عليهما) را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما برادران و خواهران ايماني تعزيت عرض ميكنيم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم به بركت قرآن و عترت آنچه خير و صلاح و فلاح امّت اسلامي است به بركت اين ذوات قدسي به همه امت و شما عنايت كند!
وجود مبارك امام كاظم(عليه أفضل صلوات المصلّين) بيانات نوراني دارند كه از آنها به عنوان «جوامع الحِكم» ميشود ياد كرد. مهمترين كاري كه اين ذوات قدسي داشتند گذشته از اينكه جهان را تفسير كردند, انسان را به خوبي تفسير كردند و رابطه انسان را هم با جهان به خوبي تبيين كردند. بسياري از افراد انسان را يك حيوان ناطق ميدانند و خدماتي هم كه انسان انجام ميدهد، مربوط به همين حوزه دنياست و پايان كار انسان را هم مرگ ميدانند و براي بعد از مرگ, پيام و برنامهاي ندارند. اما انبيا(عليهم السلام) و ائمه(عليهم السلام)، وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليهم اجمعين) اين اضلاع سهگانه را به خوبي تفسير كردند؛ يعني جهان را به خوبي تفسير كردند كه صدر و ساقه جهان، آينه است، از خود هيچ ندارد. وقتي اينها ميگويند جهان, آينه است يا انسان, آينه، مرآت و آيت حق است، معيارشان آينهٴ عُرفي نيست. ما يك آينه داريم كه عرف آن را آينه ميداند؛ يعني شيشهاي است كه پشت آن جيوه است، يك قاب و قطري است، که به آن آيينه میگويند و اين «مرآت» كه به اصطلاح وسيله ديدن است، چون صاحب صورت, صورت خود را در اين شيشه ميبيند، اين شيشه را گفتند «مرآت»؛ يعني ابزار ديدن كه به وسيله اين شيشه, صاحب صورت, صورت خود را ميبيند؛ اما وقتي يك عارف ميگويد مرآت, منظور شيشهاي كه پشت آن جيوه است و قاب و قطري دارد نيست؛ منظور او اين صورت است، اين صورت, مرآت است؛ يعني وسيله ديدن صاحب صورت است. عرف كه ميگويد مرآت؛ يعني اين شيشه, وسيله ديدن آن صورت است، عارف كه ميگويد مرآت؛ يعني اين صورت وسيله ديدن صاحب صورت است. اگر گفتند جهان, آينه است، نه يعني ما در جهان صورت ميبينيم, بلكه خود جهان, صورت است كه صاحب صورت را نشان ميدهد.
وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) در آن بخشي كه به هشام بن حكم وصيّت دارند، اول آيات توحيدي را نقل ميكنند بعد به عنوان «يَا هِشَام!» انسان را تفسير ميكنند، ميگويند: انسان نيرويي دارد كه با اين نيرو حقايق را ميبيند, نيروي ديگري دارد كه با آن نيرو ميرود, اگر او اهل سير و سلوك است، چراغ هم از خود دارد, راه را هم در درون خود دارد, ابزار پيمودن راه را هم به همراه خود دارد؛ منتها راهنمايان الهي او را هدايت ميكنند.
در راههاي بيروني, رونده غير از راه است؛ اگر كسي قصد طواف كعبه دارد بايد اين راه بيروني را طي كند يا دريايي يا خشكي يا هوايي، اين راه و اين بُعد را طي كند تا به مقصد برسد; ولي در تكامل, راه بيرون از رونده نيست، يك چيز جداي از انسان باشد نيست؛ اگر نيّت است كه در درون اوست, اگر معرفت است كه در درون اوست, اگر تخلّق است كه در درون اوست, اگر باور است كه در درون اوست و اگر كارهاي عبادي است كه با اعضا و جوارح خود اوست, راهي بيرون از گوهر ذات انسان باشد نيست. وجود مبارك امام كاظم به هشام بن حكم فرمود: هشام! انسان با يك نور ميبيند, با يك نور ميرود, بايد بكوشد كه اين نورها را خاموش نكند: «مَنْ سَلَّطَ ثَلَاثاً عَلَى ثَلَاثٍ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ».[1] فرمود: هشام! اگر كسي سه چيز را بر سه چيز مسلّط كند، گويا هوا و هوس را در جنگ و نبرد با عقل كمك كرد كه عقل را از پا در بياورد. اين جهاد دروني در اخلاق به حسب ظاهر در آن حديث, جهاد اكبر ناميده شد؛ يعني نسبت به جنگ بيروني اكبر است، اكبر بودن آن نسبي است نه نفسي، وگرنه جهان اكبر در ساير روايات ما چيز ديگر است. آنجا كه بين عقل و نفس جنگ است, هوس با عقل ميجنگد, وَهم با عقل ميجنگد, خيال با عقل ميجنگد, شهوت و غضب با عقل ميجنگند، اين مسئله اخلاقي است و جهاد اوسط است، انسان بايد وارسته شود، غالباً جهاد ما در همين محدوده است؛ اما كساني كه جهاد اكبر دارند، از اين مرحله گذشتند. در جهاد اكبر غرض اين نيست كه شخص عادل و باتقوا بشود, آدم خوبي باشد، در جهاد اكبر فقط خوبها ميجنگند، اين خوبها كه عاقل، عالِم، اهل خشيت و اهل عبادت و اهل شبزندهداري هستند، اينها با قلب درگيرند؛ قلب ميگويد فهميدن مهم نيست، بلکه ديدن مهم است و من ميخواهم ببينم؛ شما بايد به همراه من بياييد. جهاد بين عقل و عشق, عقل و قلب و مانند آن, جهاد اكبر است؛ عقل ميگويد من حوزه و دانشگاه ميروم كه بفهمم, قلب ميگويد اينها مشكل را حل نميكند؛ بر فرض فهميدي, يك سلسله مفاهيم را به همراه آوردي، كارِ بشر با ادراك مفهوم حل نميشود:
خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان[2]
قلب به عقل ميگويد حرفِ حوزه گپ زدن است, حرف دانشگاه گپ زدن است، بهشت هست, جهنم هست؛ خيلي ميدانند بهشت هست و جهنم هست، اما هنر اين است كه انسان كه اينجا نشسته، بهشت را هماكنون ببيند, جهنم را ببيند. اين بيان نوراني اميرمؤمنان(سلام الله عليه) در خطبه همّام فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا . . . فَهُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»؛[3] فرمود: مردان الهي گويا بهشت را ميبينند، بهشت كه الآن موجود است, جهنم كه الآن موجود است؛ حالا اگر به مقام «أنّ» نرسيدند كه بگويد «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه»[4] يا «لو كُشِفَ الغِطَاءُ مَا أَزدَدتُ يَقِينَاً»[5] اگر به آن مقام بار نيافتند، لااقل به مقام «كأنّ» برسند. فرمود هنر اين است كه انسان اينجا نشسته، شعله جهنم را ببيند, عُواي اهل جهنم را بشنود, بهشت را ببيند, لذت بهشت را بچشد، «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا». اينكه ميگويد:
خود هنر دان ديدن آتش عيان ٭٭٭ ني گپ دلّ علي النار الدخان
يعني كسي كه استدلال ميكند و ميگويد به فلان دليل بهشت حق است, به فلان دليل جهنم حق است، اينها حق است و درست است؛ اما به مفهوم دسترسي پيدا ميكند. وقتي شما نسبت به جهاد اكبر داريد سخن ميگوييد، اين گپ زدن است، هنر اين است كه آدم جهنم و بهشت را ببيند.
وجود مبارك امام كاظم ميفرمايد: در انسان نوري است كه با آن نور ميانديشد و «مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ»؛ اگر كسي آروزهاي طولاني داشته باشد، آرزوهاي طولاني ظلمت است، ولو آرزوهاي طولاني در همين راههاي عادي باشد، اينها ظلمت و تاريكي است، جلوي آن نور را ميگيرد نه جلوي آن فهم را بگيرد، «مَنْ أَظْلَمَ نُورَ تَفَكُّرِهِ بِطُولِ أَمَلِهِ وَ مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ وَ مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاه»؛[6] فرمود: اگر كسي آن نورانيّت عقلي خود را به آرزوهاي طولاني خاموش كند و آن طرائف حكمت را ـ طَريف مثل ظريف است لفظاً و معناً, «طرائف» همان ظرائف معاني و معارف است ـ فرمود: «مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ» به حرفهاي زائد. بسياري از بزرگان رساله عهد نوشتند. مستحضريد دين آنقدر دين ربّاني و الهي و نوراني است كه به ما گفتند يك سلسله عقودي است كه در بين شما رايج است، خريد و فروش داريد, مضاربه داريد, مزارعه داريد, اجاره داريد, عقدي هم با خداي سبحان داشته باشيد. در كتابهاي فقهي ما نذر براي ما شناخته شده است, يَمين براي ما شناخته شده است؛ اما عهد براي ما شناخته شده نيست، عهد اين است كه ما با خدايمان تعهّد كنيم، اين غير از قَسَم است، اين غير از نذر است؛ عهد كردم كه حرف زايد نزنم, عهد كردم كه قصه نخوانم, عهد كردم كه كتابهاي غير علمي را ورق نزنم, عهد كردم كه مقالههاي غير علمي ننويسم، اين عهد است. طرف عهد ما هم خداست؛ همانطور كه ما يك عُهود و عقودي داريم كه به ما گفتند: ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[7] با ديگري معامله كنيد، كالايي بخريد و كالايي بفروشيد، به ما گفتند با خدا عهد ببنديد كه فلان كار را انجام بدهيد و فلان كار را انجام ندهيد. فرمود: برخي از بزرگان عهد كردند كه قصه نگويند, عهد كردند كه طنز نگويند, تعهّد سپردند كه من حرفي نزنم كه ديگران بخندند، از عظمت انسان ميكاهد كه من حرفي بزنم كه چند نفر بخندند. فرمود اين فضول كلام و كلام زايد جلوي آن طرائف حكمت شما را ميگيرند. به هشام فرمود: مواظب باش! حرف پخته, حرف بامعنا, حرف عميق, هم خوب حرف بزند, هم حرفِ خوب بزن؛ به هشام دستور داد حرفي كه خوب نيست يا حرفی خوب نيست هيچ كدام را نگو، «مَحَا طَرَائِفَ حِكْمَتِهِ بِفُضُولِ كَلَامِهِ وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ»؛ فرمود: شما بايد عبرت بگيريد نه تماشا كنيد؛ صحنه عالم، مدرسه و آينه است, اگر كسي با ديدن اوضاع روزگار از جهل به علم عبور كرد, از ظلم به عدل, از رذيلت به فضيلت, از باطل به حق, از كذب به صدق, از شرّ به خير و از قبيح به حَسن عبور كرد، او عبرت گرفت، جزء ﴿أُولِي الْأَبْصارِ﴾ شد و اگر عبور و حركت نكرد و سير و سلوكي نداشت، او تماشاگر صحنه است. فرمود: هشام! مبادا تماشاگر باشي! بايد عبور كني! «وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَى هَدْمِ عَقْلِهِ»؛ اين دو نفر، يعني هوا و عقل كه در جنگ هستند، شما به نيروي هوا كمك كردي و او را در صحنه مبارزه با عقل اين هوا را پيروز كردي و عقل را از بين بردي و اگر عقل را از بين بردي، دنيا و آخرت شما فاسد خواهد شد. معلوم ميشود ما غير از اين درسهاي حوزه و دانشگاه كه با مفهوم سر و كار دارد نه با نور, موظف هستيم بين نور و مفهوم يكي را برگزينيم، اين ميشود جهاد اكبر, كساني كه آدمهاي خوب هستند، وارد اين صحنه ميشوند، يعني كساني كه در جبهه جهاد اوسط پيروزند، يعني متخلّق، عادل و باتقوا میباشند، به اين فكر هستند كه از فهميدن به ديدن هجرت كنند،
يك حمله مردانه مستانه بکرديم ٭٭٭ از علم رهيديم و به معلوم رسيديم[8]
الآن كارهاي ما حوزويان عالِم شدن است؛ يعني با اين مفاهيم و با استدلال سرگرم كردن و سرگرم شدن است، معلوم را رها كرديم؛ معلوم, بيرون از ذهن ماست، اينكه ميبينيم عالِم بيعمل داريم، براي اينكه از مفهوم كاري ساخته نيست، آنچه اثربخش است، معلوم است «از علم رهيديم و به معلوم رسيديم». به هشام فرمود: مگر نميخواهي روشن بشوي, مگر نميخواهي راه ديگران را روشن كني، با مفهوم مشكل حل نميشود، بايد عبور كرد و از علم به معلوم رسيد، از ذهن به عين رسيد و عالِم واقعي شد و با علم حركت كرد. اينها جزء بيانات نوراني وجود مبارك امام كاظم(عليه أفضل صلوات المصلّين) است.
اينكه گفتند كظم غيظ ميكند، اينها اوصافي است كه آن ذوات قدسي بيان كردند، اينها مراحل نازلهٴ مقام شامخ انسان كامل است؛ البته اينها مراحل اخلاقي است؛ ولي فرمود: هشام! راه اين است كه اگر شما بخواهيد حركت كنيد، بايد حرفهاي زايد را رها كنيد، حرفي كه سودي ندارد، نه براي شما سودمند است، نه براي جامعه سودمند است، آن حرفها را نزنيد و آرزوهاي طولاني هم نداشته باشيد. شما بگذاريد آن دارايي شما را به مقصد برساند، نه اينکه چيزي تهيه كنيد كه دانا شويد. اين بيانات ائمه(عليهم السلام) ديگران را راه انداخت؛ خيلي از حرفهايي كه خواجه عبدالله و ديگران دارند، از بركات همين اهل بيت است. فرمود: دانا كمتر به مقصد ميرسد آن کسی كه به مقصد ميرسد داراست نه دانا; دانا مفهوم در دست اوست, دارا معلوم در جان اوست، اين ناله در آن مناجات كه خدايا! ما را دارا كن نه دانا؛ چون دارايي با عمل است و به معلوم رسيدن است، مفهوم از آن جهت كه مفهوم است مشكلي را حل نميكند. ميبينيد كم نيستند كساني كه حرفشان در آخر عمر اين است كه «من آنچه خواندهام همه از ياد من برفت»[9] خيلي از بزرگان بودند كه در اواخر عمر خواندن يك صفحه رساله عمليه خود آنها براي آنها مشكل بود، اين مفاهيم براي ما بيگانه است، اجارهنشين هستند، اين مفاهيم به ذهن ميآيند يك وقت هم پرواز ميكنند، اما معلوم, صاحبخانه است. ما علمي داريم كه صاحبخانه است, يك علم هم داريم كه مهمان است. آن علمِ صاحبخانه همان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[10] معلم ما, خداي ماست، او با الهام اين را به ما داد، در درون ما نهادينه كرد، هيچ عاملي هم نميتواند از ما بگيرد و ما با اين سرمايه خلق شديم: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، اين علم, علم صاحبخانه است؛ آنچه در حوزه و دانشگاه ياد ميگيريم، بايد با اين صاحبخانه هماهنگ باشد. علمي ياد بگيريم كه اين مُلهمات الهي را شكوفاتر كند كه اين كار انبياست فرمود: «وَ يُثِيرُوا لَهُم دَفَائِنَ العُقُول».[11]
اصرار امام كاظم(سلام الله عليه) اين است كه اين گوهر دروني را شكوفا كند؛ فرمود: هشام! اينها در درون شما هست، اينها نور است و هر وقت راه را ديدي و به ديگران راه نشان دادي، يعني سيره و سنّت و سريره شما طوري بود كه حرف نزدي؛ ولي با كار و برنامه, مردم روشن شدند، معلوم ميشود نور هستي؛ الآن اين چراغ كه حرف نميزند فقط نور ميدهد؛ كم نبودند عالماني كه در حوزه خود كار يك امامزاده را انجام ميدادند، كمتر سخنراني ميكردند, كمتر درس ميگفتند؛ اما رفتار و گفتار, مَنش و روش اينها طوري بود كه جامعه را روشن ميكرد. تمام كوششهاي امام كاظم(سلام الله عليه) در اين حديث شريف كه به هشام بن حكم ميفرمايد: مواظب نور باش! برخي حرفها, كارها و روشها تاريك است، اين تاريكي جلوي آن نور را ميگيرد و نميگذارد كه شما روشن شويد: «وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ». اموري كه در ذهن ماست، گاهي با عقل ما اختلاف دارد، گاهي مخالف عقل ماست؛ آنچه که اختلاف دارد، اينها مزاحماتي است كه ممكن است با عقل جمع شود؛ ولي با زحمت, اما اموري كه مخالف با عقل است, مثل شُبهات و شهوت، اينها نور عقل را واقعاً خاموش ميكند. مثالي در صمديه آن بزرگوار است كه در جامع المقدمات است كه «إِنَارَةُ العَقلِ مَكسُوفٌ بِطُوعِ هَوَی»[12] همين است. فرمود گاهي انسان گرفتار خسوف يا كسوف ميشود. ميبينيد وقتي گفتند كسوف، يعني نور آفتاب به ما نميرسد؛ در حقيقت ما كه اهل زمين هستيم، ما را ظل گرفته است نه آفتاب را، يعنی قمر بين ما و شمس فاصله است، آن چهره ماه روشن است، اين چهره ماه كه به طرف ما سايه دارد، سايه ماه ميخورد به زمين, زمين تاريك ميشود؛ اهل زمين را ظل ميگيرد و در ظلّ قمر قرار داريم، ميگوييم آفتاب را ظل گرفت. گفتند همانطوري كه گاهي آفتاب را ظل ميگيرد، عقل را گاهي ظل ميگيرد، سايه اين هوا و هوس نميگذارد نور عقل به بدن و شئون انسان برسد، اين عقلِ ظلگرفته, عقل موجود است؛ ولي ما در سايه هوا و هوس قرار گرفتيم: «إِنَارَةُ العَقلِ مَكسُوفٌ بِطُوعِ هَوَی»، اين كسوف عقلي است؛ يعني نور عقل به ما نميرسد؛ وقتي نور عقل به دست و پا و چشم و گوش ما نرسيد، ما در ظلمت و تاريكي هستيم. فرمود هشام! شهوت, كسوف است؛ غضب, كسوف است؛ حرفهاي زايد, كسوف است؛ آرزوهاي طولاني، كسوف است؛ اينها جلوي نور را ميگيرند. بنابراين اينها منجّمان واقعي هستند؛ ﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوي﴾[13] در ذيل همين آيه, رواياتي است كه اهل بيت(عليهم السلام) نجوم هستند كه «بِأَيِّهِمْ اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُم»؛[14] اين ذوات قدسي اينگونه از اصحاب, نورانيان و ستارههاي الهي هستند، اين ستارهها را اگر ظل بگيرد، يعني نگذارد فرمايشات آنها به ما برسد، ما گرفتار همين طوع هوا و امثال اينها هستيم.
الآن شما ميبينيد در اثر كور بودن و تاريك بودن و نديدن, گاهي اين استكبار, كشور اسلامي را عليه يك كشور اسلامي ديگر بسيج ميكند؛ الآن ساليان متمادي است كه خاورميانه همين درد را دارد ميچشد، چندين سال بود كه يك كشور اسلامي را عليه كشور اسلامي ديگر؛ يعني عراق را عليه ايران شوراندند، به وسيله كسي كه هيچ سهمي از دين نداشت. الآن هم يك كشور اسلامي را عليه كشور اسلامي ديگر شوراندند، اين آلسعود را بر يمن و يمني بيچاره شوراندند، كه آنها هيچ سهمي از واقعيت دين ندارند. اين كارها در اثر بيعقلی است، يعني در خود خاورميانه جنگ و آشوب هست؛ اما يك كشور اسلامي عليه كشور اسلامي دارد تلاش و كوشش ميكند. متأسفانه در بعضي از كشورها كه خيلي با قواعد اسلامي هماهنگ نبودند، مثل تاجيكستان آنها هم در اثر گرفتاري تبليغات ديگران، گاهي با حجاب مخالف هستند, گاهي با برنامههاي ديگر مخالف هستند, گاهي اين شيعيان و پيروان قرآن و عترت را ميرنجانند، اين فشاري كه در تاجيكستان و امثال اينهاست هرگز به مصلحت دولت تاجيك نيست، با دين خدا, با احكام الهي در افتادن به هيچ وجه مصلحت اينها نخواهد بود. كدام كشور است كه عليه دين قيام كرده و به مقصد رسيد؟! اگر تاجيكستان ـ ان شاء الله ـ اين نصايح را گوش بدهند، اين مسلمانها و پيروان قرآن و عترت را آزاد بگذراند و اگر آلسعود حرف نصيحتكنندهها را گوش بدهد، دست از اين تجاوز بردارد وگرنه خود سقوط خواهد كرد، مگر صدام سقوط نكرد؟ مگر چندين سال همين كشور به ظاهر اسلامي عليه ايران حركت نكرد, مگر حرف ديگران را نشنيد و حمله را آغاز نكرد؛ اين هم حرف ديگران را شنيده و عليه اين يمني بيچاره حمله آغاز كرد، اينها در اثر خاموش كردن، نور عقل, نور فطرت و نور فکرت است. همه انبيا آمدند كه اين نور را روشن كنند: «وَ يُثِيرُوا لَهُم دَفَائِنَ العُقُول»، اما آنها آمدند كه اين نور را خاموش كنند فرمود: «وَ أَطْفَأَ نُورَ عِبْرَتِهِ بِشَهَوَاتِ نَفْسِهِ فَكَأَنَّمَا أَعَانَ هَوَاهُ عَلَی هَدْمِ عَقْلِهِ»؛ البته عقل منهدم نميشود؛ منتها اينها زنده به گور خواهند شد، اينكه ميفرمايد: ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[15] همين است؛ يعني آن فطرت که ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾،[16] اينچنين نيست كه فطرت عوض شود؛ ولي دفن ميشود, «دسيسه», دفن كردن, «مدسوس»، يعني مدفون كردن, عقل را زير غرائز و اغراض دفن كردن و صداي عقل را نشنيدن اين است.
يك وقت هارون عباسي به وجود مبارك امام كاظم عرض كرد شما محدوده فدك را بگوييد ما برميگردانيم؛ فرمود: اين كار را نميكنيد, اصرار كرد شما مرز فدك, محدوده فدك, چهار حد فدك را بگوييد، ما فدك را به شما برگردانيم. حضرت فرمود حالا كه اصرار كرديد، من گوشهاي از محدوده فدك را ميگويم, بخش وسيعي از اين خاورميانه را ذكر كرد كه از طرف شمال به فلان دريا وصل است, از طرف جنوب به فلان سلسله جبال وصل است, هارون گفت پس سهم ما چه؟ فرمود: منظور ما از فدك, حكومت است،[17] وگرنه همان بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «مَا أَصنَعُ بِفَدَك وَ غَيرِ فَدَكٍ»؛[18] ما كه براي يك تكّه زمين اين همه تلاش و كوشش نميكرديم. حكومت بايد حكومت غديري باشد نه سَقَفي. شما اين وضع را داريد! فدك، يعني خاورميانه, يعني حكومت اسلامي. اين حرفها براي دودمان عباسي تلخ و سخت بود؛ لذا وجود مبارك امام كاظم هميشه از زنداني به زندان ديگر بود و عدهاي را در اثر تبليغ سوء به اين باور باطل رساندند كه اينها مزاحم استقلال مملكت هستند.
وجود مبارك امام كاظم را 27 رجب سال قبل به زندان بردند، 25 رجب سال بعد، بدن مطهّر حضرت را از زندان درآوردند. اين دعاي نوراني امام كاظم در 27 رجب هست؛ وقتي حضرت را به زندان بغداد ميبردند، دعايي است براي روز 27 رجب، اين دعاي 27 رجب هماهنگ با دعاي ابو حمزه ثمالي است كه در سحرهاي ماه مبارك رمضان خوانده ميشود. وجود مبارك امام سجاد در اين دعاي سحر ابو حمزه ثمالي به خدا عرض كرد: پروردگارا! «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَك»؛[19] پروردگارا! كساني كه اهل سير و سلوك هستند و به طرف تو ميخواهند طيّ مسافت كنند، راه بين خلق و خالق طولاني نيست، چون ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾,[20] «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ»؛ «يك قدم بر خويشتن نه و آن ديگر در كوي دوست»؛ اگر كسي بخواهد سير الهي داشته باشد، اين سير شرق و غرب يا غرب و شرق يا شمال و جنوب نيست، زماندار نيست، چون شيء متزمّن نيست، مكاندار نيست چون شیء متمكّن نيست. اگر مقصد با سالك همراه است طولي نميكشد، دعاي امام سجاد اين است كه «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَك»؛ بين اين سالك و آن مقصد, غرور و خودبيني فاصله است، اين غرور كه بر طرف شود «خود را نبين كه رستي»,[21] آنگاه به مقصد ميرسد كه لقاي الهي است؛ اين عصاره دعاي نوراني امام سجاد در سحرهاي ماه مبارك رمضان است. همين دعا را وجود مبارك امام كاظم وقتي عازم زندان بود عرض كرد: اين زندان را من راه تو ميبينم و ميدانم كه «أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ» اين را در راه زندان ميگويد. «وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا»؛[22] خدايا! تو دستور دادي ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي﴾،[23] من هم دارم اطاعت ميكنم, فرمودی سفر بدون رهتوشه ممكن نيست، من هم دارم زادِ راه تهيه ميكنم, گفتي بدون زاد و راحله نميشود، من هم دارم زاد و راحله تهيه ميكنم؛ اين را در راه زندان گفت؛ بهترين توشه آن است كه در راه تو جهاد كنم. وقتی27 رجب شد، حتماً دعاي نوراني امام كاظم را بخوانيد، ببينيد اين در راه زندان چطور با خدا مناجات ميكند: «وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا» من ميدانم كه «أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ»؛ اما بعد از چندين سال، چهارده سال كمتر و بيشتر تحت نظر بودن ميفرمايد: راه كوچكي است، راهِ تو را دارم طي ميكنم، تو دستور دادي كه توشه تهيه كن، من هم دارم توشه تهيه ميكنم، فرمودي: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوي﴾، من هم ميدانم كه بهترين زاد اين است كه بگويم خدا! «وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ أَفْضَلَ زَادِ الرَّاحِلِ إِلَيْكَ عَزْمُ إِرَادَةٍ يَخْتَارُكَ بِهَا» و اين دعاي من است و اين عزم و اراده من.
بعد از يك سال، يعني 25 رجب سال بعد كه جنازه مطهّرش را خواستند بياورند قبل از اينكه حضرت به مقام والاي شهادت برسد، سندي بن شاهک پليد، به حضرت عرض كرد كه شما اجازه ميدهيد بدن شما را ما كفن كنيم و كفن شما را ما بدهيم؟ يعني چه؟ شما اين را به زندان آورديد، يك سال در زندان بود، الآن شربت شهادت نوشيد، اين چه عوامفريبي است كه ميخواهيد بدن امام را كفن كنيد؛ حضرت فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ مُهُورُ نِسَائِنَا وَ حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ أَكْفَانُ مَوْتَانَا مِنْ طَاهِرِ أَمْوَالِنَا»؛ فرمود: ما يك خاندان عادي نيستيم، شما ما را نميشناسيد، ما خانداني هستيم كه مَهر همسرهاي ما از پاكترين مال ماست, كفن مردههاي ما از پاكترين مال ماست, پول مكّه ما از پاكترين مال ماست, ما خودمان كفن داريم، كسي ميآيد ما را همينجا كفن ميكند، كفن ما آماده است: «حَجُّ صَرُورَتِنَا وَ أَكْفَانُ مَوْتَانَا مِنْ طَاهِرِ أَمْوَالِنَا وَ عِنْدِي كَفَنٌ».[24]
وجود مبارك امام كاظم زيارتهاي مخصوصي دارد، يك صلوات مخصوصي هم دارد. آن زيارت مخصوص را كه لابد قرائت كرديد، آن صلوات كه درود ميفرستيم بر ذات مقدسي كه «يُحيِي اللّيلَ مِنَ السَّهَرِ إِلَي السَّحَر»؛ يعني سلام بر آن امام مظلومي كه با بيخوابي و نخوابيدن، «سَهَر»،[25] با «هاء» «هوّز»»يعني نخوابي, «سَحَر» با «حاء» «جيم»ی هم كه مشخص است. سهر را تا سحر وصل ميكرد، آن نخوابيدن, مناجات كردن را تا سحر وصل ميكرد، اهل مناجات بود. ساليان و مدتهاي متمادي در زندان بود «ذِی السَّاقٍ المَرضُوض»؛ «رضّ»، يعني كوبيده شده، فرمود پاهاي مبارك حضرت در زنجيرها «رضّ» شد, كوبيده شد, پوستها از اين گوشتها جدا شد، پاهاي مبارك امام كاظم با زنجير در اين وضع بود. اين صلواتي كه ما بر آن حضرت ميفرستيم «ذِی السَّاقٍ المَرضُوض»؛[26] يعني كوبيده شده. تفاوت او با وجود مبارك سيّدالشهداء در اين بود که سيّدالشهداء هم «مرضوض» بود براي اينكه آنها موقع گرفتن جايزه گفتند: «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ»، گفتند به ما جايزه بدهيد، براي اينكه وقتي عمرسعد گفت: «مَن يَنتَدِب»؛ چه کسی است كه برود اسبها را نعل تازه كند؟ ما رفتيم اين كار را كرديم. ما اول ظَهر را بعد صدر؛ يعني چه؟ «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ»؛[27] يعني اول پشت مبارك را كوبيديم بعد سينه را, چرا؟ چون شمر ملعون حضرت را به پشت خوابانده بود. وجود مبارك سيّدالشهداء چشمان مطهّر را خون گرفته بود، فرمود كيستي؟ «لَقَد إرتَقَيتَ مُرتَقَاً عَظِيمَاً»؛ هر كسی هستي بدان جاي بلندي نشستي, «لَقَد إرتَقَيتَ مُرتَقَاً عَظِيمَاً طَالَ مَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله»؛ فرمود: اين سينه جاي بلندي است، پيغمبر اين را مكرّر بوسيد. اصحاب تعجّب ميكردند، دودمان بنيهاشم تعجّب ميكردند كه چطور پيغمبر اين دكمهها را باز ميكرد، لبان مطهّر حضرت را تا سينه مكرّر ميبوسيد، نميدانستند براي چيست؟ وجود مبارك سيّدالشهداء فرمود: هر كسی هستي بدان جاي بلندي نشستهاي! «لَقَد إرتَقَيتَ مُرتَقَاً عَظِيمَاً طَالَ مَا قَبَّلَهُ رَسُولُ الله».[28] شمر ملعون حضرت را به رو خوابانيد، از پشت سر, سر مطهّر را جدا كرد، اينها كه خواستند اسب را بتازانند، اول پشت حضرت را كوبيدند، بعد اين بدن مطهّر برگشت, سينه مطهّر حضرت را اسب تازاندند، گفتند: «نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ». پاهاي مطهّر وجود مبارك امام كاظم «مرضوض» بود؛ اما وجود مبارك سيّدالشهداء هم «صدر», هم «ظَهْر»؛ وجود مبارك امام كاظم به سندي فرمود: ما كفن خوب داريم كسي هست، علي بن موسي خواهد آمد ما را كفن خواهد كرد: «وَ عِنْدِي كَفَنٌ» من خودم كفن دارم؛ اما مستحضريد وجود مبارك امام سجاد فرمود: اين سرزمين چون در كنار شطّ فرات است، آنجا بوريا زياد است, حصيربافي هست حصيري از بوريا بياوريد!
«السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أولَادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرکَاتُهُ»
پروردگارا! تو را به انبيا و اوليائت قسم، تو را به صُحُف آسمانیات، تو را به عترت طاهرين قسم، امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام اسلامی, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهدای انقلاب اسلامی را با شهدای کربلا محشور بفرما!
خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به استكبار و صهيونيست برگردان! خطر آلسعود را به خود آنها و استکبار برگردان!
يمنیهای مظلوم، اهل غزه و فلسطين، مظلومان و مطرودان فلسطين همه را در سايه وليّات عصر حفظ بفرما! مشكلات دولت و مملكت اسلامی را در سايه وليّات عصر حل بفرما!
جوانان ما, فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!
اين نظام اسلامی را تا ظهور صاحب اصلی آن از هر خطری محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لکم و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته»
[1] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص17.
[2] . مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش83.
[3] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه193.
[4] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص98.
[5] . تصنيف غرر الحکم، ص119.
[6] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص17.
[7] . سوره مائده، آيه1.
[8] . مولوی، ديوان شمس، غزل شماره1481.
[9] . ديوان سعدی، شماره421؛ « آنها خواندهام همه از يادم برفت ٭٭٭ الا حديث دوست كه تكرار ميكنم».
[10] . سوره شمس، آيه8.
[11] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه1.
[12] . ر.ک: منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه (خويي)، ج15، ص40؛ مدارک العروة (للاشتهاردی)، ج16، ص154.
[13] . سوره نجم، آيه1.
[14] . دعائم الاسلام، ج1، ص86.
[15] . سوره شمس، آيه10.
[16] . سوره روم، آيه30.
[17] . بحار الأنوار، ج48، ص175.
[18] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه45.
[19] . مصباح المتهجد، ج2، ص583.
[20] . سوره حديد، آيه4.
[21] . غزليات حافظ شماره 434، يک نکتهات بگويم خود را مبين که رستی ٭٭٭ تا فضل و عقل بينی بی معرفت نشينی .
[22] . ألإقبال الأعمال(ط ـ القديمة)، ج2، ص678.
[23] . سوره بقره، آيه197.
[24] . الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص243.
[25] . المصباح المنير، ج2، ص293؛ «السَّهَر: عَدَمُ النَّوْمِ فِى اللَّيْلِ كُلِّهِ أَوْ فِى بَعْضِهِ».
[26] . بحار الأنوار، ج99، ص17.
[27] . اللهوف، النص، ص134 و 135؛ « نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ بِكُلِّ يَعْبُوبٍ شَدِيدِ الْأَسْرِ».
[28] . ناسخ التواريخ، ج2، ص390.