اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و افضلهم محمد و اهلبيته الاطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله فی العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما برادران و خواهران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي را گرامي ميدارم و از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم به همه شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت كند و توفيق بهرهبري از ماه پربركت رجب را به همه شما بيش از پيش عنايت كند!
در بحثهاي قبلي تا حدودي روشن شد كه دنيا هم مزرعه است, هم مدرسه. در بحثهاي اخلاقي از مزرعه بودن دنيا سخن به ميان ميآيد, در بحثهاي معرفتي از مدرسه بودن دنيا سخن به ميان ميآيد, اگر كسي بخواهد دانشمند شود دنيا براي او مدرسه است, اگر كسي بخواهد سعادتمند بشود دنيا براي او مزرعه است, اگر دانشي سعادتبخش و سعادتي در كنار علم و دانش داشته باشد، بايد اين مدرسه و مزرعه را كنار هم ببيند. در بحثهاي قبل به اين نتيجه رسيديم كه اگر كسي بخواهد در دنيا زندگي كند اين ممكن است اصولي بشود, فقيه بشود, اديب بشود, جامعهشناس بشود, تاريخدان بشود، اما حكيم نخواهد شد; زيرا دنيا مجموعه اعتبارات است؛ اين پنج بخشي كه در سوره مباركه حديد آمده به صورت حصر اين مضمون ذكر شده كه فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾[1] همين بخشهاي پنجگانه سوره حديد در بخشهاي ديگر به دو قسم تقسيم شده است كه فرمود: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾[2] همين قراردادهاست بناي عقلا اين است, قرارداد اين است, اين مال براي اوست, اين شخص رئيس است, آن شخص مرئوس است اينها عناوين اعتباري است؛ با عناوين اعتباري, علوم اعتباري سامان ميپذيرد بناي عقلا و قرارداد و مانند آن؛ اما جهانبيني بر اساس تكوين كار دارد نه بر اساس اعتبار, اگر كسي خواست حكيم باشد بايد روي زمين زندگي كند, زير آسمان زندگي كند, با آب و هوا و دريا زندگي كند نه با دنيا. آب حقيقت است, زمين حقيقت است, فضا حقيقت است, هوا حقيقت است, شمس و قمر حقيقت است اينها تكوين هستند آيات الهياند چه شبش باشد آيت تاريك حق است, چه روزش آيت روشن :﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً﴾ آنكه با شب و روز زندگي ميكند يك منجّم واقعي ميتواند باشد, با زمين و آسمان زندگي ميكند يك هَيَوي واقعي ميتواند باشد.
بنابراين اگر كسي خواست در مدرسه زندگي كند بايد با زمين و زمان و آسمان و شمس و قمر رابطه داشته باشد, اگر كسي بخواهد علوم ديگر و مسائل عادي را اين بله در دنيا زندگي كند. عدهاي كه حكيمانه به سر ميبرند دنيا را فقط ابزار محض از دور نگاه ميكند؛ اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْه»[3] همين است. يك وقت كسي دنيا را هدف قرار ميدهد اين از نظر معرفتي كور خواهد شد، ولو به سراغ حلال هم برود بالأخره يك واقعبين و يك حقيقتنگر و مانند آن که آدم خوبي در ميآيد؛ اما بتواند جهان را به خوبي بشناسد اين نيست، اين جزء همان اكثريّ اهل بهشت است :«مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْه» اگر كسي دنيا را به عنوان وسيله قرار بدهد, ابزار قرار بدهد، نه به عنوان هدف, دنيا خيلي چيزها به او ياد ميدهد. بنابراين يك وقت است كسي بخواهد به حقيقت برسد اين بايد روي زمين زندگي كند، چون زمين, اعتباري نيست اين با شمس و قمر و ليل و نهار و آسمان همين علوم فيزيك و شيمي و رياضي و بالاتر از آن كلامي و فلسفي و اينها رو به روست اما اگر كسي بخواهد در دنيا زندگي كند علوم اعتباري نصيب او ميشود, علوم تكويني و حقيقي نصيب او نميشود.
اما از آن جهت كه دنيا گذشته از اينكه مزرعه است مدرسه هم است دو گونه ممكن است كسي در دنيا زندگي كند و او نگاه كند. همين دو قسمي كه در خطبه نوراني حضرت امير هست، يك وقت است انسان دنيا را تماشا ميكند, يك وقت است كسي از دنيا عبرت ميگيرد، برخيها دنيا را به عنوان تابلوي زيبا ميبينند، در چشمان آنها زيبا جلوه ميكند، اينها براي تماشاي دنيا و بوستان دنيا آمدند. يك وقت است كسي دنيا را معبر ميداند كه ميخواهد عبور كند، اين به مسائل اخلاقي بار مييابد، اينكه ميگويند عبرت بگيريد, ﴿فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ﴾[4] عبرت گرفتن;؛ يعني از جهل به علم عبور كردن, از جهالت و سفاهت عملي به درايت عملي عبور كردن, از ظلم به عدل عبور كردن, از ضعف به قوّت و نيروي عقلاني عبور كردن، اين عبور كردن را ميگويند عبرت گرفتن به اعتبارگيري كه دين به ما فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ﴾. اگر كسي صحنههاي فراوان را ديد و تكان نخورد همان وضع قبلي را داشت اين تماشاگر دنياست نه عبرتگير دنيا.
بنابراين گاهي انسان دنيا را به عنوان معبر ميداند, گاهي به عنوان زيور تلقّي ميكند, اگر زيور باشد اين عناصر چهارگانه زينتبخش است كه در اوايل سوره مباركه آلعمران آمده است فرمود: گاهي زيور, جماد است, گاهي نبات است, گاهي انسان، همين چهار چيز گاهي زيور است :﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ﴾[5] ما بيش از چهار چيز كه در دنيا نداريم بالأخره يا جماد است يا نبات است يا حيوان است يا انسان. اگر جماد بود كه قناطير مقنطرة است و طلا و نقره است كه طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در آن حديث معروف كه به حضرت عرض كردند دستور بدهيد ما طلا بدهيم يا نقره؟ فرمود: «كِلَاهُمَا عِنْدِي حَجَرَانِ»[6] طلا يك سنگ زرد است, نقره يك سنگ سفيد است، اينطور نيست كه آنها مثل ملكوت باشد و ارزش علمي داشته باشد، چون كمياب است بشر آن را معيار قرار داد براي كالا و رد و بدل تجاري، وگرنه اينها را در لغت ميگويند جزء احجار كريمه است، هيچ فرقي بين طلا و زغالسنگ نيست؛ منتها او خوشرنگتر است و بعضي از خواص را به همراه دارد كه زغالسنگ ندارد فرمود: «كِلَاهُمَا عِنْدِي حَجَرَانِ». فرمود: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ﴾ اين پنج چيز, اگر ﴿الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾ بود كه ميشود جماد, اگر حرث و كشاورزي بود كه ميشود نبات, اگر دام بود كه ميشود حيوان, اگر نساء و بنين بود ميشود انسان, بيش از اين نيست و كمتر از اين نيست اينها به جاي اينكه معبر باشند براي يك عدّه سدّ معبرند زيور تلقّي ميشوند ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ﴾ جامع اينها شهوت است نه درايت ﴿مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ﴾ و مانند آن, اين وضع دنياست، اينكه ميگويند وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود: «أَنَا قَتِيلُ العَبَرَة»[7] درست است اشك براي آن حضرت ثواب دارد اما اشكِ وافر كه شبكه چشم را پُر كند، اولاً و به گونه بريزد و عبور كند، ثانياً؛ اين را ميگويند «عَبَرات»؛ فرمود: «أَنَا قَتِيلُ العَبَرَة» اگر كسي بداند واقعه كربلا چيست سيل اشك او آنچنان از چشمان جاري ميشود كه از سطح صورت عبور ميكند اينها را ميگويند «عَبَرات». فرمود: ﴿فَاعْتَبِرُوا﴾؛ يعني عبرت بگيريد, عبور كنيد, حركت كنيد نه حركت به پايين, نه حركت افقي, حركت عمودي كه بالا بياييد، وقتي انسان عبور كرد از زشتي، ميگويند عبرت گرفته است.
پس گاهي دنيا مدرسه است مدرسهٴ علمي است براي حكيمپروري, گاهي دنيا مدرسه است براي اخلاقپروري كسي كه عبور ميكند نه زيور بداند. اين بخش اگر با عمل صالح همراه شد ميشود مزرعه, اگر ما آن حديث معروف «أَلدُّنيَا مَزرَعَةُ الآخِرَة»[8] آن را توسعه بدهيم اعم از زرع علمي و عملي باشد با «الدنيا مدرسة الآخرة» هم هماهنگ است. گاهي انسان مدرسه است، در مدرسه است، مسائل علمي را ياد ميگيرد, گاهي مسائل عملي را ياد ميگيرد و عمل ميكند, گاهي نه, فقط در حدّ كشت و زرع است كه زراعت ميكند كه «مَن يَزرَع يَحصُد»،[9] فرمود هر كسي چيزي بكارد درو ميكند، «يوم الحصاد»؛[10] يعني روزي كه اين كشاورزيهايتان به ثمر مينشيند و اين خوشهها را درو ميكنيد ﴿مِنْها قائِمٌ وَ حَصيدٌ﴾[11] اين فعيل به معناي مفعول است بعضيها درو شدهاند. فرمود كشاورزي چيز خوبي است و شما هر چه بكاريد همان را درو ميكنيد، پس دنيا هم مدرسه آخرت است, هم مزرعه آخرت؛ اما براي همه ميتواند مزرعه باشد؛ ولي براي همه مدرسه نيست كمتر كسي است كه بين تكوين و اعتبار فرق بگذارد، ،يك؛ و درصدد ريشهيابي آن اعتبار باشد، دو كه اين قوانين اعتباري از كدام تكوين نشأت گرفته ،اينها كم هستند، اينكه گفت: «قلّ من العلماء» كم هستند كساني كه به اين فكر باشند كه دنيا مدرسه است، كلّ اين جريان را ذات اقدس الهي به عنوان مكتب, به عنوان فعل خدا, كلام خدا, كلمات الهي قرار داد كه ما اين را بفهميم.
مطلب بعدي آن است كه اگر ما خوب دنيا را شناختيم، يكي از عناصر محوري دنيا خود ما هستيم, ما خودمان را اگر بشناسيم هم ارزشمان را ميفهميم, هم ميفهميم كه ما امينيم نه مالك. دوتا اشتباه هست: يكي دامنگير بسياري از مردم خارج از حوزه اسلام است، يكي هم دامنگير بسياري از ماهاست. آنكه دامنگير بسياري از افراد خارج از حوزه اسلام است، اين است كه اينها بين خلافت و اومانيسمي فرق نگذاشتند. آيا انسان خليفهٴ الله است؛ يعني جانشين الله است يا اومانيسمي است جايگزين الله است؟ آنكه معاذ الله ميگويد من هر چه بخواهم ميكنم, هر چه بخواهم ميگويم, هر جا بخواهم ميروم اين همان ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[12] است؛ منتها حالا اصطلاح اومانيسمي آن روزها نبود امروز رواج پيدا كرد كسي كه ميگويد من هر چه بخواهم ميگويم, ميكنم, ميروم اين؛ يعني چه؟ يعني هيچ كسي نيست كه مرا رهبري كند؛ منم و هواي من :﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾ چنين شخصي گرفتار همان اومانيسمي است و جايگزين الله شده است، همان تفكّر فرعوني در او هست؛ منتها فرعون درباره ديگران ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾[13] اين درباره خودش ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ اين ميگويد اله خودم, خودم هستم اين همان اومانيسمي است اما آنكه دامنگير بسياري از ماهاست كه گرفتار شديم ما خيال ميكنيم اين تمام گوهر هستي ما همين است كه هستيم و اين مال خود ماست ما خودمان هستيم كه مالك خودمان هستيم و اين از بدترين دشمنيهاي معرفتشناسي خود ماست. ميبينيد در قرآن كريم تعبيراتي دارد كه با آن تعبيرات به ما بفهماند كه در درون شما كسي هست كه شما امين او هستيد نه مالك او. در بخشهاي وسيعي از قرآن كريم آمده است كه ما به اينها ستم نكرديم اينها به خودشان ستم كردند :﴿ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[14] و مانند آن؛ يعني اينها به خودشان ظلم كردند. اين تعبيراتي كه در قرآن كريم هست كم و بيش در فرهنگ عمومي ما هم سابقه دارد؛ ميگوييم اين به خودش ظلم كرده. مستحضريد كه بعضي از مفاهيم هستند كه دوتايي با هم يكجا جمع ميشوند مثل عالِم و معلوم, اتحاد عالم و معلوم ممكن است بلكه در بخشهاي ضروري است ما به خودمان علم داريم، عالِم هستيم, معلوم هستيم, اتحاد عالم و معلوم، نه تنها جايز است، در بخشهايي هم لازم است؛ اما بعضي از مفاهيم هستند كه الاّ و لابد كثرت ميطلبند؛ مثل خالق و مخلوق, علت و معلول, محرّك و متحرّك, سبب و مسبّب، اينها دوتا لفظ, دوتا مفهوم يكجا جمع نميشوند، اينها متقابل هستند اين يا محذور دور لازم ميآيد يا محذورات ديگر كه كسي خودش را خلق كرده باشد, كسي سبب خودش باشد, كسي محرّك خودش باشد, كسي علت خودش باشد. اين الفاظ الاّ ولابد اگر دوتا لفظ است, دوتا مفهوم دارد, دوتا مصداق دارد، يا دوتا حيثيت صدق دارد، ممكن نيست اين دو مفهوم در يك جايگاه قرار بگيرند. ظالم و مظلوم از همين قبيل است اين دوتا لفظ است, دوتا مفهوم، الاّ و لابد قرارگاه اين دوتا مفهوم، دو جاست يك جا نيست؛ يعني «الف» ممكن نيست به خودش ظلم كند, چرا؟ چون معناي ظلم و ظالم و مظلوم شدن اين است كه «الف»آن ظالم يك قلمرويي دارد, مظلوم يك محدودهاي دارد, اگر «الف» از قلمرو خود تعدّي كرد وارد قلمرو «باء» شد اين ميشود ظلم. اصلاً عداوت؛ يعني همين, به چه كسي ميگويند عدو؟ به چه كسي ميگويند دشمن؟ بر اينكه تعدّي كرده از مرز خود وارد مرز ديگري شده اگر تعدّي نباشد نه به مرز ديگري, نه به عِرض ديگري, نه به حقّ ديگري كه ديگر عداوت نيست. عداوت جايي است كه تعدّي در كار باشد, ظلم جايي است كه تعدّي در كار باشد, اگر «الف» از محدوده خود تجاوز نكرد ظلم نكرد, اگر تعدّي كرد به قلمرو «باء» رسيد ميگويند به «باء» ظلم كرد. اما ديگر فرض ندارد ما بگوييم «الف» به خودش ظلم كرد, چرا؟ چون ظلم عبارت از آن است كه ظالم محدودهاي دارد, مظلوم محدودهاي دارد اين ظالم از محدوده خود تجاوز كرده وارد حريم مظلوم شده اين ميشود ظلم, درباره يك شيء ظلم فرض ندارد كه بگوييم «الف» به خودش ظلم كرده اينكه ذات اقدس الهي در بخشهايي از قرآن كريم دارد كه اينها به خودشان ظلم كردند؛ يعني چه؟ يعني در درون ما حقيقتي است كه ما نسبت به آن امين هستيم نه مالك, ما مرزي داريم او هم مرزي دارد, ما موظفيم او را حفظ كنيم آن فطرت, براي ما نيست آن خلافت الهي كه ذات اقدس الهي در درون ما كه هويّت اصيل ما را تشكيل داد براي ما نيست يك بخشهاي بيروني را به ما داد كه ما با استفاده از رهنمود آن بخش دروني، يك؛ آنها را عمل كنيم به پيشگاه او گزارش بدهيم، دو؛ در شكوفايي او بكوشيم، سه؛ از رهنمود او در بيرون مدد بگيريم، چهار؛ اين وظيفه معرفت نفس است. ما يك امانتي در درون داريم كه اگر بدرفتاري كرديم، به او ظلم كرديم، فرمود: ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾ اين مضمون هست. پس معلوم ميشود در نهادِ نهاد ما, در درون درون ما يك فضيلت فرشتهمنشي هست كه ما امين آن هستيم نه مالك آن, اين باعث ميشود كه ما مسئله خلافت را از مسئله اومانيسمي كاملاً جدا كنيم، ما آن نيستيم كه ميپنداريم, در درون ما كسي هست كه براي ما نيست حافظ ماست, چراغ ماست, راهنماي ماست, امام ماست, اين تعبيرات نوراني امام سجاد كه فرمود: علم رائد است, عقل قائد است[15] همين است. اون قاعد ما, آن امام ما, آن راهنماي ما, آن رهبر ما، مال ما نيست، در اختيار ما نيست، ما بايد حرف او را گوش بدهيم آن عقل ماست, آن فطرت ماست اين چراغ را خداي متعال به ما داد كه ما اين را حفظ كنيم در سايه او راه برويم اين براي ما نيست و اگر بيراهه رفتيم داريم اين چراغ را خاموش ميكنيم، فرمود: ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾.
اين بيانات نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه اين دعا هست، اين دعاها در عين اينكه دعاست و نيايش است مدرسه هم است؛ در اين دعاي نوراني وجود مبارك حضرت امير به خداي سبحان عرض ميكند پروردگارا تو انسان را كريم خلق كردي، فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[16] كرامت هم يك چيز عظيمي است ما ميخواهيم كريمانه زندگي كنيم و كريمانه هم بميريم. اينكه گفتند مزدوري با كرامت انسان سازگار نيست به خاطر همين است. غالب شما اين را در بحثهاي فقهي شنيديد كه مزدوري مكروه است، انسان وقتي با غذايي در كنار سفره خود ميرود بايد محصول كار خودش را ببيند؛ حالا آن روايات تحريم را حمل بر كراهت كردند، وگرنه روايات خيلي تند است. جامعه را با مزدوري نميشود اداره كرد، اين با كرامت انسان سازگار نيست، بايد توليد باشد, كار باشد هر كسي براي خودش كار كند كم يا زياد. اينكه مزدوري در اسلام مكروه است و يك باب خاصي مرحوم صاحب وسائل[17] باز كرده، منتها اين روايات را حمل بر تنزيه كرده نه تحريم, براي اينكه انسان كريمانه زندگي كند. بيان نوراني حضرت امير اين است كه خدايا تو انسان را كريمانه خلق كردي ما ميخواهيم كريمانه زندگي كنيم, كريمانه هم بميريم چطور بميريم؟ اين مضمون آن بيان نوراني حضرت است در نهجالبلاغه :«اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي»[18] خدايا اعضا و جوارح را تو دادي ما همه اينها را شاكريم, چشم دادي, گوش دادي, دست دادي, پا دادي, همه اينها را دادي, جان دادي, حيات دادي تو دادي، همه اينها را هم بايد تقديم كنيم تقديم ميكنيم، اما و صد اما، موقع گرفتن, اينطور نباشد كه اول اعضا و جوارح را از ما بگيري، بعد جان ما را, ما ميخواهيم كريمانه زندگي كنيم، ما اگر چشم نداشته باشيم, دست و پا نداشته باشيم محتاج بچهها هستيم من نميخواهم به حسنين هم محتاج باشم اين كرامت است. اگر فرزندي مثل امام حسن و امام حسين, زينب كبرا(سلام الله عليهم) باشند پدر را خوب پذيرايي ميكنند؛ اما دعاي نوراني حضرت امير اين است كه خدايا من ميخواهم كريمانه بميرم، آخرها محتاج باشم بچهها مرا تر و خشك كنند، اين با كرامت سازگار نيست، شما همه نعمتها را دادي، ما هم قبول كرديم نعمت توست, همه اينها را بايد بگيري ما هم تقديم ميكنيم؛ ولي اول جان را بگيري كه بعد از رفتن جان, اينها از بين بروند، نه اينكه اول چشم و گوش را بگيري :«أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا» اينها معلوم ميشود وديعه است، معلوم ميشود مال, از آنِ ما نيست حالا كه وديعه است مسئله ظلم خوب طرح ميشود كه فرمود اينها به درونشان ظلم كردند درون كه براي اينها نبود، ما چيزي به عنوان امانت به اينها داديم :«وَ لابُدَّ يَومَاً أَن تَرُدَّ الوَدَائع»[19] همين بيان نوراني حضرت امير در اين دعاي عرفه وجود مبارك سيّدالشهداء هم آمده در اين ادعيه چند جمله به اين مضمون هست يك جا و دوجا نيست، اينها هم به خدا عرض كردند خدايا چشم دادي, گوش دادي همه را بايد تقديم كنيم :«وَ اجعَلهُمَا الوَارِثِينَ مِنِّي»[20] خدايا اينها را وارث من قرار بده نه مرا وارث اينها, اگر اول چشم و گوش را بگيري و من بمانم، من ميشوم وارث اينها؛ ولي اگر بعد جان مرا گرفتي، اين چشم و گوش به تبع جان من رخت برميبندند آنها ميشوند وارث, خدايا كاري كن كه چشم و گوش بشود وارث، نه من بشوم وارث, اين دعاي نوراني حضرت در همين دعاي عرفه است؛[21] اينها ميخواهند كريمانه زندگي كنند, كريمانه هم بميرند كه بشر به غير خدا محتاج نباشد، اين طرز زندگي آبرومندانه و كريمانه است؛ آنگاه معلوم ميشود كه در نهان ما يك چيزي است كه از آنِ ما نيست و چون در نهان ما و نهاد ما چيزي است كه براي ما نيست اگر ما بيراهه رفتيم به او ظلم كرديم، چون اتحاد ظالم و مظلوم ممكن نيست. معلوم ميشود ما حقّ عقل را, حقّ فطرت را كه امانت الهي بود، رعايت نكرديم. اين وهم و خيال ما حقّ عقل نظر را رعايت نكرد, اين شهوت و غضب ما حقّ عقل عمل را رعايت نكرد آن عقلي كه «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنَان»[22] اين فيض الهي است، اين امانت الهي است, اگر ما حقّ او را رعايت نكرديم ميشود ظلم.
بنابراين، اين آياتي كه دارد كه اينها به خودشان ظلم كردند؛ يعني آنچه را به حسب ظاهر ما به اينها به عنوان امانت داديم و براي اينها نيست و اومانيسمي باطل است و اينها مالك نيستند، حقّ اين چشم و گوش باطل را, فطرت را, عقل را رعايت نكردند؛ لذا ما نه بايد بين اومانيسمي و خلافت اشتباه كنيم و نه اينكه اتحاد ظالم و مظلوم را بپذيريم و تعبيرات را تعبيرات مجازي بدانيم آنچه در جامعه متحقق و يافت ميشود امر حقيقي است، آن از خود دين گرفته شده، دين كه ميگويد اينها به خودشان ظلم كردند يك تحليل دروني است، يك حقيقت است كه امانت الهي است و مال ما نيست اين چراغ را به ما داد تا ما از اين نور استفاده كنيم و اگر اين چراغ را خاموش كرديم كه بخشي از خود ما همان شيء محسوب ميشود به او ظلم كرديم.
بنابراين دنيا هم ميتواند مدرسه باشد, هم ميتواند مزرعه باشد؛ براي غالب ماها مزرعه است, براي اوحدي و خواص مدرسه است كه اين را بين تكوين و حقيقت فرق ميگذارند و دائماً اگر آيات الهي را ميبينند به ياد ذات اقدس الهي هستند كه در معرفتشناسي حقيقت را با اعتبار اشتباه نميكنند، اينها روي زمين زندگي ميكنند, زير آسمان زندگي ميكنند, با آب و هوا زندگي ميكنند نه با دنيا, دنيا غير از زمين است، دنيا كه لهو و لعب است كه سرزمين و آبادي و اينها نيست اينها آيات الهي هستند و آيات الهي نميتواند بازي و بازيچه باشد. اميدواريم كه خداي سبحان آن توفيق را به همه شما آقايان مرحمت كند و ما را هم محروم نكند كه هم در مدرسه الهي به سر ببريم, هم در مزرعه الهي, مخصوصاً ماه پربركت رجب را مغتنم بشماريم كه زمينه بهرهبري از ماه شعبان آينده است.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را در سايه امام زمان حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبياي الهي محشور بفرما! خطر تكفيري و سلفي و داعشيها را به استكبار و صهيونيسم برگردان! مشكلات دولت و ملت و مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد مقاومتي و مسكن و ازدواج جوانها حل بفرما! توفيق فراگيري علم صائب و عمل صالح را به همه ما مرحمت بفرما! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده! خطر استكبار و صهيونيسم از يك طرف, خطر آلسعود كه ـ انشاءالله ـ آلسقوط باشند از طرف ديگر، اينها را به خود آنها برگردان! يمنيهاي مظلوم را نصرت مرحمت بفرما! پايان كار را به نفع اسلام و مسلمين قرار بده!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سوره حديد، آيه20.
[2] . سوره انعام،آيه32؛ ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾.
[3] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه82.
[4] . سوره حشر، آيه2.
[5] . سوره آل عمران، آيه14.
[6] . مناقب آل ابی طالب(لابن شهر آشوب)، ج2، ص118.
[7] . الأمالی(للصدوق)، النص، ص137.
[8] . مجموعه ورّام، ج1، ص183.
[9] . الکافی(ط ـ الحديثه)، ج2، ص334.
[10] . سوره انعام، آيه141؛ ﴿يَومَ حَصَادِهِ﴾.
[11] . سوره هود، آيه100.
[12] . سوره جاثيه، آيه23.
[13] . سوره نازعات، آيه24.
[14] . سوره آل عمران، آيه117.
[15] . بحار الأنوار، ج46، ص231.
[16] . سوره إسراء، آيه70.
[17] . وسائل الشيعه، ج17، ص238 و 239.
[18] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه215.
[19] . مجموعه ورام، ج2، ص129.
[20] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج2، ص578.
[21] . الاقبال الأعمال(ط ـ الحديثه)، ج2، ص78.
[22] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص11.