جلسه درس اخلاق (1394/01/13)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله».
مقدم شما بزرگواران را گرامي ميداريم و روز مبارك جمهوري اسلامي ايران را كه پشتسر گذاشتيم، برای همه اعضای دولت و ملت آرزوی موفقيت داريم و سالروز رحلت اين بانوي بزرگوار ـ امّالبنين(سلام الله عليها)ـ را تسليت عرض ميكنيم و از ذات اقدس الهی مسئلت میکنيم که توفيق پيروی از قرآن و عترت را به همهٴ ما مرحمت کند!
امروز به عنوان روز سيزدهم, روز طبيعت نامگذاري شده است که يك تفسير خوبي ميتواند داشته باشد؛ برخيها زندگيشان روي زمين است و زير اين آسماني است كه راه شيري دارد, شمس و قمری دارد و مانند آن، بر روي زمينی که دارای آب و هواست زندگي ميكند. اين زندگي و اين نظم طبيعي آنها در سايهٴ يك نظم فراطبيعي است كه خدا اينها را آفريد, اين يك زندگي است! برخيها در دنيا دارند زندگي ميكنند نه در روي زمين و نه زير آسمان! اينها كه در دنيا دارند زندگي ميكنند; يعني در پوچي و در وهم و در خيال که با دست خالي هم ميميرند.
دنيا به معناي زمين نيست، چون زمين مخلوق خدا و آيت الهي است و به معناي آسمان نيست، به معناي آب و هوا نيست, به معناي دريا و صحرا نيست. اين همه مذمّتي كه در قرآن راجع به دنيا و در روايات هم راجع به دنيا شده است، دنيا به معناي زمين نيست. عدّهاي روي زمين زندگي ميكنند، مؤمن هستند و يك عدّه هم در دنيا زندگي ميكنند; يعني در محدوده خودشان. دنيا را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «حديد» به پنج قسم تقسيم كرد, در ساير سوَر هم به دو قسم ذكر كرد و در همه اينها هم با ﴿إِنَّمَا﴾ حصر، بيان كرد. در سورهٴ «حديد» فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾،[1] اين مضمون هست: ﴿تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ﴾. «لعب» كه وجود خارجي ندارد, «لهو» كه وجود خارجي ندارد, «تفاخر» كه وجود خارجي ندارد, همه اينها جزء اوهام و خيالات است. «تكاثر» كه وجود خارجي ندارد، آنچه وجود خارجي دارد زمين است؛ امّا وقتی كه ميگوييم مالکيت اين زمين برای زيد است، يك امر اعتباري است؛ اين زمين «مملوك» زيد است، يك امر اعتباري و يك قراردادي است. در يك مجلس ممكن است كلاً اينها عوض شود، اين شخص به او منتقل كند و او به سومی بفروشد و سومي به چهارمي بفروشد؛ اين نقل و انتقالات مِلكي عناوين اعتباري است و چيزي به نام ملكيّت, مالكيّت و مملوكيّت اينها كه در خارج وجود ندارد؛ بلکه اينها يك عناوين اعتباري است كه زندگي ما با آن نظم پيدا ميكند. چه كسي برنده شد؟ چه كسي بازنده شد؟ يا رياست و مرئوسيت، اينها عناوين اعتباري است.
قرآن كريم از اينگونه از عناوين به عنوان «اختيال» ياد ميكند، گرچه باب «تفعّل» در قرآن به كار نرفته است؛ يعني «تخيّل», امّا «اختيال» به كار رفته است؛ يعنی گروهي كه عقلمدار و علممحور نيستند، اينها در وهم و خيال زندگي ميكنند، قرآن كريم از اينها به عنوان «مختال» ياد ميكند: ﴿إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُور﴾.[2] فلانكس در فلان بازي برنده شد, فلانكس در فلان بازی شطرنج بازنده شد، اين بُرد و باخت يك امر قراردادي است و در خارج چيزي به نام بردن, باختن, بالا آمدن يا پايين آمدن نيست.
اينها كه در دنيا زندگي ميكنند، معرفتشناسي اينها هم موهوم است, هستيشناسي اينها هم موهوم است, درباره اينها گفته شد كه «النّاسُ نِيامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»؛[3] فرمود بسياري از مردم خواب هستند، وقتي مُردند بيدار ميشوند؛ چطور خواب و چطور بيداري؟ ما يك خوابيدن داريم كه انسان ميخوابد، اين را كه رؤيا نميگويند! در اين خوابيدن يك سلسله صوَري را انسان ميبيند؛ ميبيند باغي دارد, راغی دارد، مقامي دارد که وسعتي دارد و اينها را به عنوان رؤيا ميبيند، صبح كه بيدار شد، ميبيند خبري نيست. فرمود خيليها خواب ميبينند كه دارند؛ ولی هنگام مرگ میبينند چيزي همراه آنها نيست: «النّاسُ نِيامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»، البته همه ما كم و بيش ميبينيم! كسي نيست كه خواب نبيند! وقتي صبح كه ميشود و بيدار ميشويم، ميبينيم که نه؛ چيزي دست ما نيست! خواب ديديم که فلانجا رفتيم، خواب ديديم که فلان زمين را پيدا کرديم، خواب ديديم که به فلان مقام رسيديم و صبح كه بيدار شد ميبيند خبري نيست. وجود مبارك حضرت فرمود خيليها خواب میباشند، موقع مرگ بيدار ميشوند و ميبينند که دست آنها خالي است.
بنابراين بعضيها در دنيا دارند زندگي ميكنند. فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ اين پنج مورد است. در بخش ديگري از قرآن كريم به جاي آن پنج بخش فقط دو بخش را ذكر كرد و فرمود: ﴿إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾،[4] چون آن «تفاخر» و «تكاثر» و «زينت» آنها هم به وهم و خيال برميگردد و هم به لهو و لعب برميگردد؛ من اين مقدار[مال] دارم, من اين مقدار مقام دارم, اين تكاثرها برای من است. فرمود آنچه حقيقت دارد «كوثر» است نه «تكاثر»! آنكه دنبال «تكاثر» ميگردد، «مختال» است و آنكه به دنبال «كوثر» ميرود، عاقل است؛ اين از بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه است. وجود مبارك حضرت فرمود: «شَهِدَ عَلَی ذَلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی»؛[5] فرمود در درون انسان يك قدرت الهي و نوري است كه خدا خلق كرده به نام فطرت و به نام عقل, هوس و شهوت و غضب هم در درون اوست كه اگر تعديل نشود، طغيان ميكند، اينها را نبايد تعطيل كرد. براي اينکه الآن آنچه که در «يمن» ميگذرد و اين يمنيها دارند دفاع ميكنند، اگر قدرت دفاع و قدرت غضب نباشد، دفاع نميكنند! که از اين فرصت و از اين روز پُر بركت و رحلت آن بانو است از خداي سبحان مسئلت ميكنيم که به قدرت خود او, به حقّ قرآن و عترت, مظلومان يمن را در سايهٴ وليّ خود ياري كند! مظلومان فلسطين را ياري كند! مظلومان سراسر عالم را ياري كند!
اين غضب يك نعمت خوبي است؛ منتها بايد تعديل شود، نه تعطيل! اگر تعديل نشد و طغيان كرد با عقل درگير ميشود که اين همان جهاد دروني مطرح است كه از آن به عنوان جهاد اوسط يا جهاد اكبر ياد ميکنند. وجود مبارك حضرت امير دو بيان دارد؛ فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»؛[6] فرمود در درون انسان كه مبارزه در جهاد هست؛ يعنی جهاد نفسانی، گاهي شهوت و غضب پيروز ميشوند و اين عقل را به اسارت ميگيرند؛ اين عقل اسير شهوت است, اين عقل اسير غضب است، اين شخص عالماً و عامداً معصيت ميكند، چون آنكه بايد اين را حفظ كند به اسارت رفته است. عقل را عقل ميگويند، براي اينكه زانوي شهوت و غضب را «عِقال» ميكند؛ اين از بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، «عِقال» آن زانوبندي است كه اعراب اين شترهاي چموش و جموح را با آن زانوبند «عِقال» ميكنند. اينكه فرمود: «اعْقِلْ وَ تَوَكَّل»؛[7] يعني اين! حضرت فرمود عقل را عقل ميگويند، براي اينكه زانوي شهوت و غضب را «عِقال» ميكند, همچنين زانوي وهم و خيال را هم «عِقال» ميكند و نميگذارد اينها چموشي كند؛ اگر اين اسير شد، آنها ميآيند و اين را به بند ميكشند؛ لذا حضرت فرمود: «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوي أَمِيرٍ».
در بخش ديگري كه دنيا را معرفي كرد، فرمود اين حرفي كه من ميزنم، شاهد دارم، آن عقل شاهد است؛ در صورتي كه عقل الآن دست و پاي آن بسته است، زبان آن بسته است، اگر زبان و دست و پاي آن باز شود، اين حرفی را كه من زدم را شهادت ميدهد: «شَهِدَ عَلَی ذَلِكَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی»، «أَسْرِ»؛ يعني اسير شدن, از اسارت هوس كه بيرون بيايد، اين هر چه من بگويم تصديق ميكند.
بنابراين بعضيها در زمين زندگي ميكنند, در نظام طبيعی زندگي ميكنند و فراطبيعي را حاكم ميدانند، اينها در رشتههاي خود موفق هستند. بعضيها در دنيا زندگي ميكنند که در آخر هم دست آنها خالي است؛ لذا اگر معرفتشناسي است كه احساس پوچي ميكند و اگر مسئله زهد و قناعت و امثال آن باشد، احساس پوچي و تهيدستي ميكند؛ اگر كسي در درون خود اين گوهر را حس نكند، معلوم ميشود اهل دنياست و اهل دنيا، يعني كسي كه در اوهام و خيالات زندگي كند. ممكن است طلبهاي باشد و به اين فكر باشد كه دنبال القاب بگردد، فلان لقب را پيدا كند, بعد لقب بالاتر, بعد لقب بالاتر, بعد به دنبال عُظميٰ بگردد؛ اين شخص در دنيا زندگي ميكند و اين واقعيتي نصيب او نميشود؛ وهم و خيال و شهوت و غضب و هوا اينها دنياست. اگر گفتند روز طبيعت به سراغ طبيعت برويد، وجود مبارك حضرت امير فرمود: «تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُود»؛[8] صدر و ذيل جهان شهادت به وحدانيّت خدا ميدهد، چون پنج طايفه آيات در قرآن كريم هست كه اين بيانات نوراني حضرت امير ميتواند به منزلهٴ طايفهٴ ششم باشد.
بخشي از آيات قرآن دارد كه هر چه در آسمان و زمين هست مُسلم, مطيع و منقاد خداست: ﴿وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾,[9] مُسلم به معنای مطيع و منقاد است. طايفه ديگر آيات تسبيح است كه میفرمايد: ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ﴾[10] که گاهي به صورت فعل ماضي است, گاهي به صورت فعل مضارع است, گاهي به صورت امر است و گاهي هم به صورت مصدر است؛ هم ﴿سَبَّحَ﴾[11] است, هم ﴿يُسَبِّحُ﴾ است, هم ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَي﴾[12] هست, هم ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري﴾[13] است، صدر و ذيل جهان، تسبيحگوي حق است! بعضي به صورت آياتي است كه به نام سجده ياد ميكند كه ﴿يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ﴾[14] اين سجده, اين خضوع، بعضي از آيات تسبيح است, آيات تحميد است: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[15] که همه تسبيحگوي حقّ هستند؛ تسبيحگوي او فرشته و انسان و اينها نيست؛ بلكه به تعبير سعدي «هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كرد»،[16] پس تسبيح است, ﴿يُسَبِّحُ﴾ است، تحميد هم است: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾، تحميد ميکند، تسبيح است تحميد است، اسلام است, سجده است, طوع و رغبت است كه خداي سبحان فرمود: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[17] مطيع بودن, مسلم و منقاد بودن, مسبّح بودن, ساجد بودن, محمِّد بودن, حامد بودن, مسبّح بودن، اينها آياتي است كه قرآن دارد.
بيان نوراني حضرت امير اين است كه اينها شاهد به وحدانيت حق هستند، هيچ موجودي نيست كه شهادت ندهد اين «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» زبان همه موجودات است، فرمود: «تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُود»؛ هر چه در جهان هست ميگويد: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛ منتها يك گوشي ميخواهد كه انسان اين حرفها را بشنود؛ وگرنه اينها شهادت ميدهند «تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِي».[18] بنابراين ما اگر بخواهيم از واقعيت برخوردار شويم ـ واقعيت علمي و واقعيت عيني ـ بايد در نظام طبيعي كه زيرمجموعه فراطبيعي است، زندگي كنيم؛ وگرنه زندگي دنيا، يعني مقام, جاه, خواستن، من و ما, صدر و ذيل و بالا و پايين و من جلوتر هستم و مانند اينها دست آدم را خالي ميكند که اينها ميشود «اختيال». اين هم بيرحمانه ميگزد، اينطور نيست كه حالا حوزويان را رها كند؛ در حوزه به يك سبك است, در دانشگاه به يك سبك است, در بازار به يك سبك است و هر كسي را به يك وضع گرفتار ميكند.
اينكه قرآن كريم اوصاف جلال و جمال خدا را ذكر ميكند, كمالات اوليا را ذكر ميكند, مشكلات مردم را ذكر ميكند؛ يعني اين يك بيماري است که در درون شما هست، شما خود را معالجه كنيد! فرمود يك شرك رقيقي در خيليها هست: ﴿و ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾،[19] شرك هم يك گناهي نيست كه به اين زوديها از آن بگذرند؛ فرمود اكثر مؤمنين يك مشكل شركي دارند، در خيلي از موارد به ديگران مراجعه ميكنند و غير خدا را مؤثر ميدانند؛ ميگويند خدا هست؛ ولي اگر فلانكس نبود مشكل ما حلّ نميشد! از وجود مبارك امام معصوم(سلام الله عليه) سؤال ميكنند، ذيل همين آيه است كه چطور مؤمن, مشرك ميشود؟ فرمود همين كه ميگويد: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْت»[20] يعني چه؟! همين تعبيرهای ناروا كه گاهي برخي از ما داريم ميگوييم اول خدا, دوم فلان كس, خدا اوّلي نيست كه دوم داشته باشد! بنابراين اين فرصتها، مخصوصاً فرصتهايي كه به نام اهل بيت(عليهم السلام) است و اين بانوي مكرّمه كه توانست فرزنداني را در راه رضاي الهي، پاي ركاب سالار شهيدان(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) قرباني كند، اين فرصتها، فرصتهاي خوبي براي بازيابي خود ما است, براي دروننگري خود ما, براي موحّد شدن خود ما كه ـ انشاءالله ـ اميدوار هستيم همه ما اين توفيق را داشته باشيم.
پروردگار امر فرج وليّ خود را، تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, دولت و ملت و مملكت ما را، در سايهٴ ولي خود حفظ بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را در سايهٴ رحمت بيانتهاي خود با انبيا، محشور بفرما!
اهل يمن و يمنیها را اهل غزه و فلسطين و فلسطينیها را و همهٴ مظلومان سراسر عالم را مشمول لطف عنايت خاصّ خود قرار بده!
خطر تكفيري و سلفي و داعشي را به خود آنها برگردان!
خطر استكبار و صهيونيسم را به آنها، برگردان!
مشكلات مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد و مسكن و ازدواج جوانها را، حل بفرما!
جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام)، قرار بده!
اين نظام را تا ظهور صاحب اصلي خود از هر خطري، محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1]. سوره حديد, آيه20.
[2]. سوره نساء, آيه36.
[3]. مرآة العقول، ج8، ص293.
[4]. سوره محمد, آيه36.
[5]. نهج البلاغه, نامه3.
[6]. حکمت, نامه211.
[7]. عوالی اللئالی, ج1, ص75.
[8]. نهج البلاغه, خطبه49.
[9]. سوره آل عمران, آيه83.
[10]. سوره جمعه, آيه1؛ سوره تغابن، آيه1.
[11]. سوره آل عمران, آيه41.
[12]. سوره اعلی, آيه1.
[13]. سوره اسراء, آيه1.
[14]. سوره حج, آيه18.
[15]. سوره اسراء, آيه44.
[16]. ديوان سعدی، قصيده12؛ «توحيدگوی او نه بنی آدمند و بس ٭٭٭ هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد».
[17]. سوره فصلت, آيه11.
[18]. نهج البلاغه, خطبه185.
[19]. سوره يوسف, آيه106.
[20]. تفسير العياشي، ج2، ص200؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَی: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ﴾ قَالَ: هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ وَ لَوْ لَا فُلَانٌ لَمَا أَصَبْتُ كَذَا وَ كَذَا وَ لَوْ لَا فُلَانٌ لَضَاعَ عِيَالِي أَ لَا تَرَى أَنَّهُ قَدْ جَعَلَ لِلَّهِ شَرِيكاً فِي مُلْكِهِ يَرْزُقُهُ وَ يَدْفَعُ عَنْهُ قُلْتُ فَيَقُولُ لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ مَنَّ عَلَيَّ بِفُلَانٍ لَهَلَكْتُ قَالَ نَعَمْ لَا بَأْسَ بِهَذَا وَ نَحْوِه».