10 12 2014 444926 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1393/09/20)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله و ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و سيّما اهل بيت العصمة و الطّهارة و بقيّة الله (عليهم آلاف التحيّة والثناء) بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله».

«أَعْظَمَ‏ اللَّهُ‏ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَأْرِه(عليه الصلاة و عليه السلام)».[1]

در آستانه اربعين سالار و سيّد شهيدان جهان اسلام، حضرت حسين بن علي (صلوات الله و سلامه عليه) قرار داريم، اين ماتم را به پيشگاه ولي عصر (ارواحنا فداه) و عموم علاقهمندان به قرآن و عترت، بلکه جامعه بشريّت تسليت عرض ميکنيم و اجر همگان را از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنيم. مقدم شما برادران و خواهران بزرگوار، بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و بسيجي، همه را گرامي ميداريم. از خداي سبحان مسئلت ميکنيم هر قدمي که برداشته و برميداريد مشمول اين کريمهٴ سوره «يس» باشد: ﴿وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم‏؛[2] اين ﴿قَدَّمُوا هم ناظر به اعمال گذشته است، هم ناظر به قيام و اقدام فعلي: ﴿وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم‏.

يکي از برجستهترين وظايف ما شيعيان، زيارت «اربعين» است. شايد در فرصتهاي قبل به عرض شما رسيد که ذات اقدس الهي براي اهميت بخشيدن به بعضي از مسائل، نام مبارک خود را در کنار آن ذکر ميکند؛ اگر سخن از احترام به پدر و مادر است ميفرمايد: ﴿أَنِ اشْكُرْ لي‏ وَ لِوالِدَيْك‏،[3] زيرا اينها مجراي فيض خالقيت هستند؛ اگر رعايت حقوق ايتام است ميفرمايد: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحام‏[4] و اگر گراميداشت مقام و مقدم نبوّت و رسالت است، در بسياري از آيات، نام مبارک خود را در کنار نام مبارک رسول گرامي (عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) ياد ميکند که ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُول‏‏؛[5] اما براي اينکه روشن شود تنها کسي که حرفِ نافذ در جهان دارد خداست و ديگران پيام او را ميرسانند و اساس توحيد آسيب نبيند، هميشه ضمير را مفرد ميآورد؛ با اينکه فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُول‏‏، نفرمود «اذا دعواکم»، فرمود: ﴿إِذا دَعاكُم‏. اگر جايي دارد: ﴿مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُول[6]، ضمير را حتماً مفرد ميآورد، تا روشن شود پيام ذات اقدس الهي، به وسيلهٴ رسول ابلاغ ميشود، آنها پيامي از خودشان ندارند.

در جريان زيارت هم اين چنين است؛ آن طوري که مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در کتاب شريف توحيد از وجود مبارک حضرت امير (سلام الله عليه) نقل کرد، فرمود: «قَد قَامَتِ الصَّلاةُ» يعني چه؟ ما «حَيَّ عَلَي الصَّلاة»، «حَيَّ عَلَي الفَلاَح»، اينها را ميفهميم؛ اما «قَد قَامَتِ الصَّلاةُ» يعني چه؟ فرمود: «حَانَ وَقتُ الزِّيَارَة»؛[7] زيارتنامه خدا نماز است. بنده اگر بخواهد به حضور پروردگار بار يابد و خدا را زيارت کند، زيارت خدا نماز است: «حَانَ وَقتُ الزِّيَارَة». پس زيارت از «زيارت الله» شروع ميشود که انسان با او گفتگو ميکند، حرف خودش را ميزند، خواسته خودش را در بين ميگذارد، هر چه دارد در قنوت و غير قنوت ميتواند با خدا در ميان بگذارد، اين زيارت خداست.

زيارت انبياي الهي و ائمه معصومين در تِلو همين زيارت الهي معنا پيدا ميکند، انسان به حضور آنها مشرّف ميشود. اينکه زيارت از قُرب و بُعد يکسان است، از نظر معنا گرچه درجات آن فرق ميکند، براي همين است. در جريان زمان و زمين، قُرب زميني معيار است؛ اگر کسي توانست در زيارت «اربعين» به کربلا مشرّف شود، فوز و فيض بيشتري دارد و اگر آن توفيق نصيب او نشد، زيارتِ از دور معقول و ممکن است، زيرا آنها دور و نزديک حضور دارند. اگر زيارت خانه خدا و پيامبر در تِلو زيارت ذات اقدس الهي است و زيارت خداي سبحان قُرب و بُعدي ندارد، زيارت اين خاندان هم به برکت توحيد، قُرب و بُعدي ندارد، ما از نزديک ميتوانيم بگوييم: «السلام عليک» از دور هم ميتوانيم بگوييم: «السلام عليک». اين «کاف»، «کاف»ي نيست که ما گرفتار ادبيات عرب باشيم، آنها ميگفتند اگر کسي را ميبيني بگو «السلام عليک»، اگر نميبيني و غايب است بگو «السلام عليه». فرمودند لازم نيست تو او را ببيني، همين که او تو را ميبيند حاضر است. اگر حضور دارد و حضور به حضور مزور است، نه لازم باشد که زائر حاضر باشد، اين «کافِ خطاب» معناي خاص خودش را دارد: «السلام عليک». ما غايب هستيم و نه او، ما دور هستيم و نه آن حضرت.

بنابراين اين زيارت «اربعين» و ساير زيارتها، در هر زمان و زميني جا دارد، براي اينکه آنها در هر زمان و زميني به اذن خداي سبحان حاضر هستند. ما در زيارت «اربعين» به ذات مقدس حسين بن علي (سلام الله عليهما) عرض ميکنيم، شما آنچه لازمهٴ تعليم و تزکيه بود گفتيد، آنچه بايد با گفتار و رفتار و کردار و نوشتار و نامههايتان بفرماييد فرموديد: «فَاَعذَرَ فِي الدُّعَاءِ وَ مَنَحَ النُّصحَ»؛[8] شما کم نياورديد، اما کاري کرديد که انبياي ديگر به آن مرحله بار نيافتهاند. اگر وجود مبارک خليل مأمور شد به ذبح فرزند: ﴿يا بُنَيَّ إِنِّي أَری فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ[9]، باز با ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيم[10]مسئله حل شد و اگر آتشسوزي طرح شده بود: ﴿قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ[11] با ﴿قُلْنا يا نارُ كُوني‏ بَرْداً وَ سَلاماً[12] مسئله حل شد؛ اما براي شما اين گونه نبود. اگر بنا بود فرزند قرباني کنيد که کرديد و اگر بنا بود قطعهقطعه شويد که شديد؛ اين خاصيت حسين بن علي است. الآن در شرق عالَم، غرب عالَم، يک چنين پديدهاي شما ببينيد ميليونها نفر، پياده و غير پياده، فاصلههاي دور و نزديک را طي کنند، زمزمه زير لب آنها لبيک يا حسين باشد، اين در جهان سابقه ندارد؛ يعني مقدور کسي نيست. آن روزي که زينب کبري (سلام الله عليها) سوگند ياد کرد فرمود: نام ما را نميتوانيد فراموش کنيد، همين بود: «فَوَ اللهِ لاَتَمهُوا ذِکرَنَا وَ لاَ تُمِيتُ وَحيَنَا»[13] همين بود.

بنابراين اين زيارت، راه دارد؛ ما اگر بتوانيم حضور دو جانبه را تأمين کنيم، «طوبي لنا و حسن مآب»، نشد حدّاقل حضور مزور را باور کنيم. اين «السلام عليک» لغو نيست، او حاضر است. اين چنين نيست که ما بايد بگوييم «السلام عليه»، نهخير «السلام عليک»، آن طوري که کاري کردي، قيامي کردي، اقدامي کردي و مانند آن. بنابراين اين فرصت هست.

اين جريان «بَذَلَ مُهجَتَهُ فِيکَ»، ما اين «کاف» خطاب را در همين زيارت، هم به ذات اقدس الهي اسناد ميدهيم ميگوييم: «وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فِيکَ»، چون خدا را حاضر ميدانيم، چه اينکه هست. درباره سيدالشهداء هم که مظهر فيض اوست، اينها از او فيض گرفتند و به ما فوز رساندند، ميگوييم: «السلام عليک». تمام تفاوت در زائران اين است که اين زائر که خود را غايب ميبيند، از دور ميگويد: «السلام عليک»، آن زائر که خود را نزديک مشاهده ميکند از نزديک ميگويد: «السلام عليک». تفاوت در همينهاست: «وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فِيکَ لِيَستَنقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الجَهَالَةِ وَ حَيرَةِ الضَّلاَلَةِ».[14]

اگر خداي سبحان در قرآن، مسئله تعليم و تزکيه را ذکر کرد، بسياري از صاحببصران نه صاحبنظران، به اين فکر بودند که آن ﴿يُزَكِّيهِم[15] را سؤال کنند. ميبينيد در چند جاي قرآن، سخن در اين است که خداي سبحان آسمان و زمين را، نظام سپهري را در شش دوره آفريد: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾،[16] آنها که در راه تزکيه و تعلّم معنوي ميکوشيدند، کمتر سؤال ميکردند اين شش روز چيست؟ اين شش دوره چيست؟ با آنکه آن روز، نه زماني بود نه زميني؛ اگر قمري نبود تا بگردد و اگر شمسي نبود که محور باشد و اگر زميني نبود که به دور شمس بگردد شب و روز پيدا شود، سال و ماه پيدا شود، اين شش روز چه روزي است؟ اينها را کمتر سؤال ميکردند؛ اما آنچه بيشتر به آن اهميت ميدادند، آن مربوط به ﴿يُزَكِّيهِم بود. وقتي اين آيه نازل شد که در صحنه قيامت، آن روز ﴿خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ؛[17] پنجاه هزار روز است، در منزل «زيد بن أرقم» برخي از صحابهاي که ميکوشيدند در تهذيب نفس صاحببَصَر شوند، عرض کردند: «يا رسول الله ما أطولَ هذا اليوم»، اين گونه از سؤالها درباره قيامت و روز قيامت و پنجاه هزار سال بودن و مانند آن کم نيست، اينها ميکوشيدند مشکل خودشان را حل کنند، کمتر سؤال ميکردند که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في‏ سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾، چون ميگفتند آن براي تهذيب ما کارآمد نيست، گرچه ثمره علمي دارد. ما با پنجاه هزار سال کار داريم، نه با آن شش روز؛ آن شش روز در کلّ نظام هست، آثار علمي فراوانی دارد؛ اما آنکه ما با آن روبهرو هستيم و پايان کار ماست، پاياننامه ماست، اين است که وارد صحنهای ميشويم، با اينکه شمس و قمري ندارد، ﴿وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ شد، ﴿ وَ الْأَرْضُ . . . قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[18] شد، ﴿فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً﴾[19] شد، نه زميني هست نه آسماني، با اين وجود پنجاه هزار سال طول ميکشد، زيد بن أرقم عرض کرد: «ما أطولَ هذا اليوم». وجود مبارک آن حضرت پاسخ فرمودند: «وَ الَّذِي نَفسِي بِيَدِهِ»؛ قسم به ذات اقدس الهي که جانم در دست اوست، اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه «صلاة مكتوبة» است؛[20] يعني به اندازه ده دقيقه حدّاکثر که نماز چهار رکتي را کسي بخواند؛ گرچه آن شش روز ممکن است براي ديگران هم تفاوت کند، اما به حسب ظاهر آن شش روز براي همه شش روز است، چون در جريان طي دنيا و تطوّرات دنياست؛ اما آخرت را خود انسان ميسازد، آن فرصت طولاني يا کوتاه را خود انسان ميسازد. کسي که در دنيا معطل شد و ديگران را معطل کرد، آنجا گرفتار است: ﴿وَ قِفُوهُم إِنَّهُم مَسئُولُونَ﴾؛[21] اين که کار مردم را راهاندازي نکرد، سنگ در کار مردم انداخت، جلوي پيشرفت ملتي را گرفت، او را نگه ميدارند، ميگويند: ﴿قِفُوهُم﴾؛ آنها را بازداشت کنيد: ﴿إِنَّهُم مَسئُولُونَ﴾؛ اما آنکه خودش راه رفت، راه ديگران را باز کرد، نه بيراهه رفت نه راه کسي را بست، اين پنجاه هزار سال براي او به اندازه ده دقيقه است. فرمود: «وَ الَّذِي نَفسِي بِيَدِهِ» اين «يوم القيامة» براي مؤمنان به اندازه «صلات مکتوبه» است. بنابراين قيامت را خود انسان، يا دشوار ميکند يا آسان؛ آن روز اين چنين نيست که نظير روز دنيا باشد، هميشه براي همه يکسان باشد؛ بعضيها به سرعت ميگذرند، بعضي به طوع و بُطیء و کُندي ميگذرند و مانند آن.

بنابراين ما اين فرصتِ مغتنم را داريم که از ذات اقدس الهي به وسيله ائمه و پيغمبر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين معارف براي ما روشن شود. اينها بسيار ميکوشيدند، آنها که اهل نظر بودند، منتظر بودند ببينند پيامبر درباره آسمان و زمين چه ميفرمايد، آنها که اهل بَصَر بودند به اين فکر نبودند که منتظر باشند، سعي ميکردند خودشان سؤال کنند: ﴿وَ اسأَلُوا اللهَ مِن فَضلِهِ﴾[22] از همين قبيل است، اين سؤال را خودشان مطرح ميکردند. وقتي اين آيه نازل شد: ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ لِلاسلامِ﴾،برخي سؤال کردند شرح صدر چيست؟ اينکه خدا فرمود: ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ لِلاسلامِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ﴾؛ بر مرکب نور سوار است، نه «في نور»، نه «الي النور»، بلکه «علي النور» است، اين نور چيست؟ وجود مبارک حضرت در جواب فرمود: نوري است که «يَقذِفُهُ اللهُ فِي قَلبِ مَن يشاء»؛ اين نوري که در دنياست فقط آثار علمي دارد، آدم با نور چيزي را ميبيند؛ اما نوري باشد آثار عملي در انسان عدل ايجاد کند که نيست، بَصَر ايجاد ميکند اما بصيرت ايجاد کند که نيست؛ ولي از آن حضرت سؤال کردند که اين شرح صدر چيست؟ اينکه خدا فرمود: ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللهُ صَدرَهُ لِلاسلامِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾،[23]  اين چيست؟ فرمود: «نُورٌ يَقذِفُهُ اللهُ فِي قَلبِ مَن يشاء». اينها به دنبال آن بصيرت و عمل صالح بودند، عرض کردند: آن علامتي دارد، ما که خودش را نميبينيم؟ آنها که ممتاز هستند، جزء اُوحدي از شاگردان حضرت بودند، با خودِ آن نور در مِساس بودند، اينها که جزء افراد مياني يا ضعيف بودند، عرض کردند: علامتي دارد که ما از اين علامت پي به آن ببريم؟ فرمود: آري، علامت آن «الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ وَ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِه»؛[24] يکي اينکه انسان پروازي به آينده دارد.

 در آن نوبت سخنان نوراني حضرت سيدالشهداء در روز عاشورا نقل شد که به ما فرمودند: مرگ گودال نيست، مرگ چاله نيست که انسان در گودال و چاله برود، مرگ قنطره و پُل است، فرمود: «صَبرَاً بَنِي الکِرَامِ». اينها مرگ را معنا کردند، حيات را معنا کردند، فرمود: «صَبرَاً بَنِي الکِرَامِ فَمَا المَوتُ إِلا قَنطَرَةٌ»؛ اين طور نيست که مرگ پوسيدن باشد، مرگ آخر خط باشد، مرگ چاله و چاه باشد، مرگ پُل است، از اين پل زود رد شويد: «فَمَا المَوتُ إِلا قَنطَرَةٌ تَعبُرُ بِکُم»؛[25] اين پل زيرش آتش است، پل بايد مستحکم باشد، با دست خودت محکم بباف و برو، مگر آنجا فلزي در کار است، چوبي در کار است، پلسازي در کار است، انسان خودش بايد اين پل را بسازد، اگر نساخت «انَّهُم عَن الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ»؛[26] ميافتند. گاهي دارد که اينها منحرف ميشوند به طرف دست راست و دست چپ، گاهي دارد که نه، ميافتند: «انَّهُم عَن الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ». چرا انسان از پل صراط يا خود صراط ميافتد؟ براي اينکه اين را محکم نبافت و نساخت.

بنابراين اينها دو تا دستور دادند: يکي اينکه مرگ در گودال رفتن نيست، مرگ پلي است که انسان از بستر اين مرگ ميگذرد؛ دوم اينکه اين پل را خود انسان بايد محکم بسازد، محکم ببافد و از آن بگذرد. وقتي از حضرت سؤال کردند که شرح صدر چيست؟ فرمود: «الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ» است، «التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» است؛ يعني دار فتنه. شما مسحضريد گاهي به صورت پنج ضلعي، گاهي به صورت دو ضلعي، کلّ دنيا را بازيچه معرفي کردند؛ دنيا که منظور آسمان و زمين و مراحل علمي و مانند آن نيست، دنيا که مَتجَر اولياست طبق بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه، حضرت (سلام الله عليه) در نهج البلاغه فرمود: دنيا مَتجَر اولياست،[27] جاي بدي نيست، اين مذمتها که برای او نيست. اينکه در سوره «حديد» در پنج ضلع فرمود: ﴿إِعَلَمُوا أَنَّمَا الحَيَاةُ الدُّنيَا﴾؛[28] اين اضلاع پنج گانهاش، لهو و لعب و زينت و تفاخر و تکاثر است، با «إنما» و «أنما» شروع شد، در بخشهاي ديگر با «إنما» و «أنما» اين پنج ضلع را به دو ضلع خلاصه کرد، فرمود: ﴿إِنَّمَا الحَيَاةُ الدُّنيَا لَعِبٌ وَ لَهوٌ﴾،[29] اين بازيچه برای کجاست؟ شما ميبينيد کسي که به دنيال معدن طلاست، خروارها خاک را زيرورو ميکند تا چند گرم طلا پيدا کند؛ بخش وسيعي از دنيا همينطور است، آنکه معدنشناس است، به دنبال زَرِ ناب است، او سختي را تحمل ميکند، گِله نميکند که اينجا خاک است، خستگي دارد، اينجا غبار دارد، اينجا کذا؛ اصلاً کوه که بخواهد طلا بپروراند بخش وسيع آن خاک است، دنيا اگر بخواهد وليّاي بپروراند بخش وسيع آن خاک است؛ فلان لقب از آنِ کيست، چه کسي جلو افتاد، چه کسي دنبال افتاد، چه کسي بالا نشست يا پايين نشست، اين همين اضلاع پنجگانه است؛ نام چه کسي را بردند، نام چه کسي را با «عُظمي» بردند، نام چه کسي را بدون «عُظمي» بردند، اين بازيها همان اضلاع پنجگانه است. حالتي که براي انسان دست بدهد: «الْإِنَابَةُ إِلَی دَارِ الْخُلُودِ وَ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِه»، اين همان چند گرم طلاست، ما براي همان چند گرم طلا خلق شديم، نه براي اين خاکها؛ شما کجاي دنيا ميخواهيد برويد که بازيچه در آن نباشد؟! اين اَحوال در آن نباشد؟! خيليها با اين بازيچه سرگرم هستند و خود ذات اقدس الهي فرمود اين بازيچه است، من که اينجا فرشته نياوردم، من افراد عادي آوردم، افراد عادي را بايد بازي دارد.

خدا سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را غريق رحمت کند! بين اين دو طايفه آيات، خوب جمع کرد؛ در بخشهاي خاصی از قرآن کريم، هم به صورت موجبه، هم به صورت سالبه فرمود ما بازيگر نيستيم: «ما کنا لاعبين»، اينجا جز حق چيزي ديگر نيست، ما حق را آفريديم، ما باطلگرا نيستيم، باطل نساختيم، ما اهل بازي نيستيم: «و ما کنا لاعبين» يا «ما خلقنا لاعبين»،[30] اين بخشهاي وسيع هست. در بخشهاي فراواني هم فرمود، دنيا جز بازيچه چيز ديگر نيست؛ شما که بازيگر نيستيد، دنيا هم که بازيچه است، پس دنيا را چه کسي آفريد؟ جمع بين اين دو طايفه را سيدناالاستاد به زيبايي بيان کرد، فرمود: ما بازيگر نيستيم، شما کودک هستيد، کودک را با اسبابِ بازي سرگرم کردن حکمت است. اگر پدر حکيمي، پدر فقيهي براي کودکِ نوزادش اسباب بازي تهيه کند، آن پدر بازيگر نيست، کودک را به بازي گرفتن حکمت است و اين ابزار هم ابزار حکمت است. اين القاب که چه کسي فلان جا هست، چه کسي فلان مقام دارد، چه کسی جلو ميافتد يا دنبال ميافتد، همين بازيهاي کودکانه است؛ انسان تا کودک است با اين بازيها سرگرم است، کودک را به بازي گرفتن حکمت است. [31] بنابراين اين دو طايفه از آيات معناي خاص خودشان را دارند. ما اگر از کودکي به در آمديم و بالغ شديم و بلوغ علمي و فکري پيدا کرديم، با ما طرز ديگر رفتار ميکنند، به جاي اينکه ما را به آن خروارها خاک حواله بدهد، ما را به اين زَرّ ناب حواله ميدهند، با اين طلاي ناب حواله ميدهند، روزي ميکنند. فرمود چيزي به آنها ميدهيم که در برابر دنيا و آخرت، اينها مصون هستند؛ اين را نه تنها علماي ما نقل کردند، علماي اهل سنّت هم در کتابهاي معتبر خود نقل کردند، وقتي وجود مبارک پيغمبر پرچم پرافتخار جنگ را به دست اميرالمؤمنين (عليهما آلاف التحية و الثناء) داد، دعايي کرد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ قِهِ الحَرّ وَ البَرد»؛[32] خدايا علي (سلام الله عليه) را از حرارت و برودت نجات بده! زمستان و تابستان او راحت بود. پرچم را به دست آن حضرت داد، حضرت نه در زمستان آسيب سرما ميديد، نه در تابستان آسيب گرما. اين براي چيست؟ براي اينکه تنها اين نيست که شما از نظر طبيعي کاري بکن که بين حرارت و برودت به پيکر مبارک حضرت فاصله باشد، بلکه به او قلبي عطا کن که به جايي ديگر توجه کند. همه ما همين طور هستيم، اگر اين دل متوجّه جاي ديگر شود، احساس بيروني آن کم ميشود؛ اگر کسي ـ انشاءالله ـ در مراسم جشن فرزند خود شرکت کرد، او از صبح تا غروب تلاش و کوشش دارد که مهمانان را استقبال و بدرقه کند، اگر ميخي در کفش او باشد، جوراب او را پاره کند، پاي او را خوني کند، او احساس نميکند، او سرگرم لذتِ پذيرايي از دوستان پسرش است؛ يا اگر خدايي ناکرده غمي نصيب او بشود، در مراسم سوگ و ماتمي عهدهدار پذيرايي شود و جوراب و پاي او خوني شود، احساس نميکند، چون حواس او جاي ديگر است، اين کار روزانه همه ماست. از اين يک قدم جلوتر که برويم، آن مسئلهٴ ﴿قَطَّعنَ أَيدِيَهُنَّ﴾[33] مطرح است، آنها واقعاً درد را احساس نکردند، چون حواس آنها جاي ديگر بود. وجود مبارک حضرت امير (سلام الله عليه) حرارت و برودت را احساس نميکرد، چون قلب و حواس او جاي ديگر بود، وگرنه چه کرامتي است که انسان هواي سرد و گرم را احساس نکند، اين کرامت ملکوتي نيست. آن مقامي را که وجود مبارک حضرت امير به دعاي پيامبر (عليهما آلاف التحية و الثناء) کسب کرد، احساس نميکرد؛ خواه در جريان تابستان و زمستان، خواه در جريان کشيدن تير از پاي حضرت هنگام سجده، احساس نميکرد، چون قلب که متوجه جاي ديگر باشد، قلب سلطان بدن است، اين بدن که احساسي نميکند. چرا هنگامي که بيمار را به اتاق عمل بردند و اين نيروي ادراکي و لامسه او را تخدير کردند و اين بدن را قطهقطعه ميکنند، او درد را احساس نميکند؟ براي اينکه حواس او جاي ديگر است، آنکه بايد درک کند رابطه خود را از بدن کم کرد. اگر جان متوجّه جاي ديگر شود، انسان احساس سرما و گرما نميکند، اينکه ميبينيد روزهٴ ماه مبارک رمضان براي خيليها فرق ميکند، با اينکه در يک زمان، در يک زمين، در يک هوا، در يک فضا با هم به سر ميبرند، يکي مرتّب احساس درد ميکند، احساس خستگي ميکند و يکي احساس نشاط، براي اينکه روح او جاي ديگر است؛ يکي روح او که «لِلصَّائِمِ فَرحَتَان»[34] است، آن يکي به فکر شکم خود است، هميشه گرفتار عطش و تشنگي و گرسنگي است. اين را اطبّاي عزيز ما هم بايد بدانند، نگويند و فتوا ندهند که بدن هر روز شش ليوان يا کمتر يا بيشتر آب ميخواهد؛ خير، آب نميخواهد! تا کدام روح باشد، تا کدام بدن باشد، روح وقتي که به بدن توجه کم داشت، نيازش هم به آب کم است به غذا کم است. خيليها هستند ميبينيد که دو تا برادرند در يک خانواده، يکي مرتب ميگويد تشنهام و گرسنهام، يکي ميگويد لذت بردم، حواس او جاي ديگر است، اين ﴿کُتِبَ عَلَيکُمُ الصِّيامُ﴾[35] او را سرگرم کرده است. اين بيان نوراني رسول خدا نسبت به اميرالمؤمنين (عليهما آلاف التحية و الثناء) اين است، عرض کرد: «اللَّهُمَّ قِهِ الحَرّ وَ البَرد»؛ «قِه» امر حاضر است؛ يعني او را حفظ کن.

کتابي است به نام الغارات، اين تقريباً يکصد سال قبل از نهج البلاغه نوشته شده که برخي از مدارک و منابع نهجالبلاغه از همين کتاب الغارات است. مؤلف اين کتاب، عصاره غارتگريهاي دولت اموي نسبت به وجود مبارک حضرت امير و قلمرو مبارک آن حضرت را جمع کردند، شده الغارات. اين «هِيت» که الآن در عراق ميبينيد که متأسفانه در اختيار گروه ضالّه بود و الآن به لطف الهي آزاد شده است، اين منطقهاي بود که وجود مبارک حضرت امير، همين کميل معروف را فرماندار و مسئول و متولّي همين منطقه «هِيت» کرد، نامه او هم در نهج البلاغه هست؛[36] نامهاي که وجود مبارک حضرت امير به کميل نوشت که کميل فرماندار «هِيت» بود که آنها آمدند در «هيت» غارت کردند و بردند و اينها. غارتهاي حکومت اموي در زمان حضرت امير (سلام الله عليه) را آن بزرگوار در کتابي به نام الغارات جمع کرده که بخشي از منابع علمي سيد رضي(رضوان الله عليه) همان کتاب است.

اين مؤلف بزرگوار از بعضي از مشايخ خود نقل ميکند که آن مشايخ از استاد خود نقل ميکنند ـ حالا چندين واسطه است که به زمان حضرت امير ميرسد ـ ميگويد من در دوران کودکي که بچهاي چندساله بودم، کودک بودم، پدرم مرا يک روز به همراه خود به مسجد جامع کوفه براي شرکت در نماز جمعه بُرد. من چون جمعيت را نميديدم و دلم ميخواست حضرت امير (سلام الله عليه) را ببينم، «کنتُ عَلَي عُنق أبی»؛ او قلمدوشم کرد، بر دوش خود نشاند، من حضرت امير را ديدم که حضرت داشت خطبه ميخواند. من ميديدم که علي بن ابي طالب(سلام الله عليه) که خطبه ميخواند، آستين خود را تکان ميدهد، جمعيت هم در مسجد زياد بود و هوا هم گرم بود. به پدرم گفتم: در اثر شدّت حرارت و گرماي هواست که علي بن ابي طالب اين آستين را تکان ميدهد؟ فرمود: نه پسر، علي بن ابي طالب (سلام الله عليه) «لايجد حرّاً و لا برداً»؛ او احساس حرارت و برودت نميکند. عرض کردم پس براي چه اين آستين خود را تکان ميدهد؟ فرمود: علي خليفه مسلمين است، نماز جمعه به عهده اوست، امروز هم نماز جمعه است، ميخواهد به نماز جمعه بيايد، اين جامه خود را شُست و واشور ندارد، همين جامهاي که تَر است اين را پوشيد و آمد؛ لذا اين را تکان ميدهد تا خشک شود. اين را صاحب الغارات نقل کرده است.[37]

غرض آن است که انسان اينها را که نقل ميکند، شرمنده هم است. وجود مبارک حضرت امير احساس حرارت و برودت نميکرد. بدن حساس نيست، اين نيروي لامسه است که در جِرم بدن مفروش است، آن حس ميکند؛ اگر آن را تخدير کردي، چه تخدير مطلق و چه تخدير موضعي، اين بدن را قطعهقطعه ميکنند و درد نميآيد، چون حواس جاي ديگر است و آنکه بايد درک کند به سراغ جاي ديگر رفته. اين دعاي نوراني حضرت همين است.

بنابراين آنچه ما در حالت عادي ميبينيم در غم و شادي، آزمايش روزانهٴ مردم است. در جريان ﴿فَلَمَّا رَأَينَهُ﴾،[38] بيان قرآن کريم است که اگر روح متوجّه جاي ديگر بود، احساس بدني ندارد. همين دعاي ملکوتي را ذات مقدس رسول خدا براي اميرالمؤمنين (سلام الله عليهما) نقل کرد. همين دعا هم در جريان عاشورا محقق شد؛ از امام باقر (سلام الله عليه) سؤال کردند که جريان کربلا يک چيز توانفرسا بود، اينها چگونه تحمل کردند؟ از يک طرف تير، از يک طرف شمشير، از يک طرف سنگ؛ از امام باقر (سلام الله عليه) سؤال کردند، حضرت فرمود: آنچه را اينها در کربلا احساس ميکردند، به همان اندازه بود که اگر کسي با دو انگشتِ خود، مقداري از گوشت يکي از انگشتان خود را فشار بدهد، همين مقدار است، بيش از اين درد را احساس نميکردند.

 اينکه شعراي ما اينها که گفتند، درست است که اينها اديبان خوبياند و خيلي تلاش و کوشش کردند تا ادبپرور شوند، ولي قبل از اسلام اين لطايف نبود، اين معارف نبود؛ يکي از غزلهاي بلند جناب سعدي اين است که عاشق در برابر معشوق طوري است که «مژه برهم نزند گر بزني تير و سنانش»،[39] غزل بسيار لطيفي هم است که عاشق طوري است که اگر تيري بيايد، او مژهٴ چشمان خود را بر هم نميزند. اين نسبت به آنچه بشر ميبيند، فسون است و فسانه؛ اما آنچه را کربلا نشان داد همين بود. اينکه شما ميبينيد ميليونها نفر الآن لبيک يا حسين دارند بيخود نيست. شما ميبينيد کربلا يک جريان عادي نبود. سعيد بن عبدالله حنفي آمد و کربلا را به نوبهٴ خود سامان داد و سعدي تربيت کرد، سعيد بن عبدالله حنفي از مؤمنان کوفه بود، از طرفداران اهل بيت بود. او با عدهاي که همآهنگ و همآوا بودند، نامهاي تنظيم کردند گفتند: حالا چه کسي اين نامه دعوت را از کوفه به مکه ببرد؟ سعيد گفت: من. سعيد بن عبدالله حنفي، نامه دعوت مؤمنان کوفه را از کوفه گرفت به کربلا برد. توجه داريد فاصلهٴ کوفه تا کربلا از آن راهي که قبلاً ميرفتند سيصد فرسخ بود، راه هم ناامن بود و امويان اين راه را ميبستند، ايست و بازرسي داشتند و هرکسي نميتوانست از راه آزاد برود، ناچار بود بيراهه برود، گاهي راه را هم گم ميکرد. سعيد بن عبدالله حنفي سيصد فرسخ اين راه طي کرد، از کوفه آمد خدمت حضرت، نامه را داد. وجود مبارک سيد الشهداء (سلام الله عليه) در مکه مطالعه کرد، با مسلم بن عقيل (سلام الله عليه) گفتگو کرد، مسلم حاضر شد که نمايندگي حضرت را بپذيرد، وجود مبارک حضرت دستور دادند، نامهاي دادند، مسلم بن عقيل را اعزام کردند، همين سعيد بن عبدالله حنفی راهبلد بود و در صحابت مسلم از مکه آمده به کوفه، شده ششصد فرسخ. بار سوم مسلم نامه نوشت و اوضاع کوفه را گزارش داد، وضع کوفه را ارزيابي کرد، همين سعيد بن عبدالله حنفي از کوفه، همين نامه را گرفت آورد مکه، شده نهصد فرسخ. کربلا را اينها ساختند. بار چهارم پاي رکاب ابي عبدالله مصاحب آن حضرت بود، از مکه تا محدوده کوفه و کربلا آمد، شده هزار و دويست فرسخ. سعدي کوچکتر از آن است که اين حرف را بگويد، اسلام او را تربيت کرد! ببينيد چگونه «مژه برهم نزند گر بزني تير و سنانش». حالا ظهر عاشورا شد، حضرت ميخواهد نماز بخواند، آنها هم که اجازه نميدهند. سعيد عرض کرد: يابن رسول الله! من هزار و دويست فرسخ راه آمدم، اجازه بدهيد، گر چه خيليها حاضرند که جلو بايستند، اين سعادت را نصيب من کنيد و اجازه دهيد من جلو بايستم اين تيرها را بگيرم. نماز خوف بود، خيلي مختصر بود، سريع بود؛ اما آنها مهلتِ نماز نميدادند، تير از هر طرف ميآمد، سعيد جلو ايستاد، دوازده چوبهٴ تير، تير از هر طرف ميآمد او ميگرفت: «مژه برهم نزند گر بزني تير و سنانش»، از هر طرف تير ميآمد او ميگرفت. دوازده چوبهٴ تير را گرفت، نماز حضرت هنوز تمام نشد، مختصري مانده بود، ديد تير از جايي پَر کشيد که اگر او غفلت کند ممکن است به پسر پيغمبر بخورد، صورتش را جلو آورد اين تير را با صورت گرفت: «مژه برهم نزند گر بزني تير و سنانش». بعد از آخرين نفس، عرض کرد: يابن رسول الله، آيا به عهدم وفا کردم؟ «هل وفيت عهدي»،[40] کربلا را اينها ساختند.

«السَّلامُ عَلَي الحُسَين وَ عَلَي عَلِيّ بنِ الحُسَين وَ عَلَي أَولادِ الحُسَين وَ عَلَي أَصحَابَ الحُسَين»،[41] «السلام عليکم و رحمة الله و برکاته». من مجدداً مقدم همه شما علما، فضلا، عزيزانِ دانشگاهي و بسيجي و سپاهي، برادران و خواهران را گرامي ميدارم، از ذات اقدس الهي مسئلت ميکنم نام مبارک همهٴ شما را در سلسلهٴ فهرستهاي زائرانِ اربعين سالار شهيدان حسين بن علي (سلام الله عليه) قرار دهد.

پروردگارا! امر فرج وليّات را تسريع فرما! نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سايه وليّات حفظ فرما!

روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را در سايهٴ رحمت بيکرانت با انبيا و اوليا محشور بفرماً!

زائران اربعين حسيني (سلام الله عليه) را با زيارت مقبول و دعاي مستجاب و سلامت کامل به اوطان خود برگردان!

بيداري اسلامي خاورميانه را به مقصد نهايي برسان!

خطر تکفيري و سلفي و داعشي را به خود آنها برگردان!

استکبار و صهيونيست را مخذول و منکوب بفرما!

مشکلات دولت و ملت و مملکت، مخصوصاً در بخش اقتصاد و مسکن و ازدواج جوانها را حل بفرما!

جوانان مملکت و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!

«غفر الله لنا و لکم السلام عليکم و رحمة الله و برکاته».

 


[1] . مصباح المتهجد، ج2، ص772.

[2] . سوره يس, آيه12.

[3] . سوره لقمان, آيه14.

[4] . سوره نساء, آيه1.

[5] . سوره انفال, آيه24.

[6] . سوره نساء, آيه69.

[7] . التوحيد (للصدوق)، ص241.

[8] . تهذيب الاحکام، ج6، ص113.

[9] . سوره صافات, آيه102.

[10] . سوره صافات, آيه107.

[11] . سوره انبياء, آيه68.

[12] . سوره انبياء, آيه69.

[13] . اللهوف علی قتلی الطفوف (ترجمه فهری)، النص، ص185.

[14] . مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص788.

[15] . سوره بقره، آيه129.

[16] . سوره اعراف، آيه54.

[17] . سوره معارج، آيه4.

[18] . سوره زمر، آيه67.

[19] . سوره حاقه، آيه14.

[20] . مجمع البيان، ج10، ص530 و 531.

[21] . سوره صافات، آيه24.

[22] . سوره نساء، آيه32.

[23] . سوره زمر، آيه22.

[24] . بحار الانوار، ج65، ص236.

[25] . معانی الاخبار، النص، ص289.

[26] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج1، ص184.

[27] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت131؛ «الدُّنيا . . . . مَتجَرُ أَوليَاءِ اللّهِ».

[28] . سوره حديد، آيه20.

[29] . سوره محمد، آيه36.

[30] . اشاره به سوره أنبياء، آيه16؛ سوره دخان، آيه38؛ ﴿وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾.

[31] . الميزان، ج14، ص258 ـ 260.

[32] . المناقب(لابن شهر آشوب)، ج2، ص226.

[33] . سوره يوسف، آيات31 و 50.

[34] . الکافی(ط ـ الاسلاميه)، ج4، ص65.

[35] . سوره بقره، آيه183.

[36] . نهج البلاغه(للصبحی صالح)، نامه شماره60.

[37] . الغارات، ج1، ص98 و 99؛ بحار الانوار، ج34، ص352.

[38] . سوره يوسف، آيه31.

[39] . سعدی، ديوان اشعار، غزل شماره332.

[40] . اللهوف علی قتلی الطفوف (ترجمه فهری)، النص، ص92 و 111.

[41] . کامل الزيارات، النص، ص178.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق