جلسه درس اخلاق (1393/05/23)

05 01 2022 380653 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1393/05/23)

دانلود فایل صوتی
 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

 بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقية الله فی العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!

مقدم شما علما, فضلا, فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي, برادران و خواهران ايماني را گرامي مي‌داريم. گزارشي از فعاليت‌هاي سودمندانه مخابرات به عرض همه شما رسيد كه استفاده كرديم. اميدواريم خداي سبحان به همه ما آن توفيق را عطا كند كه بتوانيم از علوم و معارف الهي بهره وافي ببريم و جزء خدمتگزاران راستين اين نظام اسلامي باشيم!

مستحضريد كه يك نظام, خيمه‌اي است كه ستون‌هاي فراواني دارد. اسلام ستون‌هاي خيمه خود را مشخص كرد، بعضي‌ها فرعي و بعضي‌ها اصلي‌ هستند. براي تبيين ستون‌هاي خيمه دين هم مسائل اعتقادي, اقتصادي, اجتماعي و فرهنگي را يكجا بيان كرد و هم مسائل اجرايي را بيان فرمود. درباره ستون دين فرمود: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين»؛[1] نماز ستون دين است. مستحضريد كه نماز اصول دين در آن هست، فروع دين در آن هست، مسئله توحيد در آن هست، معاد در آن هست، وحي و نبوّت در آن هست، امامت در آن هست، صراط مستقيم در آن هست، همه اينها در نماز هست. اگر از نماز به عنوان «سبع مثاني»[2] ياد مي‌شود، براي اين است كه بسياري از معارف دين در همين نماز خلاصه شده است و اگر كسي واقعاً اسرار صلات را نه, آداب صلات را هم نه, همين صورت صلات را بداند و عمل كند ﴿تَنْهي‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾[3] براي او حاصل است. مسئله اسرار صلات نظير كفايه و مكاسب نيست كه كسي بعد از چند سال درس خواندن بفهمد. اين« اسرار الصلاة»ي كه شهيد نوشته, « اسرار الصلاة»ی كه امام نوشته و « اسرار الصلاة»ی كه ديگران نوشتند موجود است، اين گوي و اين ميدان! اگر كسي با خواندن رسائل و كفايه بتواند اينها را بفهمد «طوبي له و حُسن مآب» در حالی که چنين کسی نيست, چون لازمه‌ آن درس عميق علمي است كه راه خاصّ خودش را دارد. فهم آن اسرار صلات را كسي از ما نخواسته كه انسان «مواجهةً» و «مخاطبةً» با خدا گفتگو كند؛ «من تو را مي‌پرستم و از تو كمك مي‌خواهم» آن حقيقت ديگري است. اگر مرحوم شهيد يك الفيه نوشت و يك نفليه که هزار مسئله فقهي براي الفيه است و در نفليه سه هزار حكم مستحب است، آنها را از ما نخواستند؛ همين صلاتی كه در رساله‌هاي عمليه است را از ما خواستند، همين عمود دين است «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين» و اين نماز چون از معراج آمده است ما را به معراج مي‌برد؛ دستور نماز كه در زمين حاصل نشده است. وجود مبارك حضرت وقتي اصرار كرد و بعد از اصرار، معراج نصيب ايشان شد، در معراج با اينكه چند دقيقه‌اي بيشتر از شب نبود، روز شد؛ يعنی صبح و ظهر شد که نماز پنج وقت را حضرت در معراج خواند؛ صبح شده و نماز صبح را خوانده؛ ظهر شده و نماز ظهر را خوانده؛ عصر شده و نماز عصر را خوانده؛ مغرب شده و نماز مغرب را خوانده؛ عشا شده و نماز عشا را خوانده، در همان چند دقيقه‌اي كه

چنان رفته باز آمده باز پس ٭٭٭ كه نايد در انديشه هيچ‌كس[4]

و اين براي معراج است. در معراج ذات اقدس الهي فرمود حالا كه صبح شد نماز صبح بخوان! آنها را نه از ما مي‌خواهند و نه مقدور ماست. اگر گفته شد «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن»[5] براي اوحدي از نمازگزارهاست و اگر مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه نقل كرده كه «الْمُصَلِّي‏ مَنْ يُنَاجِي»[6] مناجات است و نه منادات؛ اول منادات است «يا الله، يا الله» و «يا ربّ، يا ربّ»، اين «يا» را که بعضی گفتند حذف كن، خيال مي‌كنند اين منصوب به «يا»ی محذوف است؛ در حالي كه در مناجات جا براي «يا» نيست تا كسي بگويد محذوف است يا ملفوظ است. ندا براي افراد دور است وقتي كسي نزديك شد ديگر «يا» نمي‌گويد در نجوا ندا نيست «يا» در كار نيست، آن‌كه مي‌گويد «از شافعي نپرسند امثال اين مسائل»[7] يعني اين، اين حرف‌ها را از توده مردم نخواستند «الْمُصَلِّي‏ يُنَاجِي‏ رَبَّهُ»[8] يعني چه، «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ‏ المُؤْمِن» يعني چه، « اسرار الصلاة»ی كه امام(رضوان الله عليه) نوشته, شهيد نوشته و ديگران نوشته يعني چه را از غالب ماها نخواستند، اما همين نماز معمولي مشكل ما را حل مي‌كند و همين نماز معمولي ﴿تَنْهي‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ﴾ است. پس بخش مهمّ ستون دين در بخش‌هاي اعتقادي و اخلاقي همين نماز است.

اين مسائل اعتقادي, اخلاقي, فرهنگي نيروي اجرايي مي‌خواهد. اگر تقنيني و قانوني از مجلس گذشت بالأخره كسي بايد اجرا كند. دين براي اينكه مصوّبات اعتقادي و فرهنگي و اخلاقي‌ آن اجرايي شود، يك ستون ديگري را هم به ما فهماند؛ آن ستون اول كه «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين» می‌باشد معروف است، آن ستون دوم در عهدنامه رسمي وجود مبارك حضرت امير كه در نهج‌البلاغه است و براي مالك نوشته، در متن آن عهدنامه اين است كه مالك! ـ اين را با جمله اسميه و با تأكيد نوشته ـ «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَ الْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»؛[9] فرمود مالك! محكم‌ترين ستون دين مردم‌ هستند؛ اگر نبردي شد، دفاع به وسيله مردم است؛ اگر حضور مردم براي اجراي امور لازم باشد، بايد اين ستون را حفظ كني «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَ الْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»

 اين را وجود مبارك حضرت امير در متن آن نامه‌اي كه براي استاندار مصر؛ يعني مالك(رضوان الله عليه) نوشت مرقوم فرمود. پس اين دو ستون; يعني ستون دين و ستون مردم براي حفظ نظام لازم است؛ نه دين بدون مردم و نه مردمِ غير متديّن، هيچ‌كدام مشكل نظام را حل نمي‌كنند. اگر عبادت باشد و حضور مردمي نباشد نظام, نظام ديني نخواهد بود؛ مردم حضور داشته باشند، اما دين حضور نداشته باشد نظام, نظام ديني نخواهد بود؛ اختصاصي به بخش مخابرات يا بخش‌هاي ديگر ندارد و اين دو بيان گرچه جداي از هم ذكر شد که در يك حديث آمده است: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين» و در سخن ديگر آمده است: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَ الْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»، لكن در آن صحيحه معروفي كه زراره نقل كرد اينها در كنار هم ذكر شدند كه حضرت فرمود: «بُنِيَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَی‏ خَمْسةِ‏» صلات هست, زكات هست, صوم هست, حج هست, ولايت هست؛ اين ولايت را در همان صحيحه زراره حضرت معنا كرد فرمود: «الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي‏ هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَ»؛[10] والي مسلمان‌ها كليد اين مسائل است.

ما در هر بخشي كه هستيم تا آن‌جا كه ممكن است بايد پيشرفت كنيم. راه فراوان، وسيع و باز است و جلوي كسي را هم نگرفتند؛ اما اين معنا را ما بدانيم که عوام بودن ثواب ندارد و مصلحت نيست و باسواد شدن هم گناه كبيره نيست و اوّلين روز جهل ما ـ چه جهل حوزوي و چه جهل دانشگاهي ـ آن وقتي است كه ائمه فرمودند، اوّلين روز جهل كسي اين است كه كسي بگويد من فارغ‌التحصيل هستم، كسي كه چنين بگويد: «مَنْ تَرَكَ قَوْلَ لَا أَدْرِي أُصِيبَ‏ مَقَاتِلُهُ»؛[11] آن جايي كه اگر تير بخورد بميرد، تير خورد ـ به فعل ماضي تعبير كرد ـ آدم دهن باز مي‌كند مي‌گويد من فارغ‌التحصيل هستم؟! تا نفس مي‌كشي قلم، يا درس بخوان يا درس بگو يا كتاب بنويس يا كتاب بخوان، در كنار اجرای آن که اختصاصي به حوزه و دانشگاه ندارد و خدا هم خداي همه است. ما فقط بايد بنشينيم و غصّه بخوريم كه فلان جا سانحه‌اي پيش آمده و سي نفر شهيد شدند، كُشته شدند؟ ما تا چه وقت بايد بنشينيم و بگوييم تحريم هستيم؟! اين خيلي سواد نمي‌خواهد، مگر آن طرف آب قبلاً ريشهٴ علمي داشتند؟ آن وقتي كه ايران بود و فضايل علمي بود و تمدّن ايراني بود كه آن‌جا بيابان بود. ما منتظر رفع تحريم هستيم يعني چه؟ يعني بي‌عُرضگي، علم را چه كسي بايد عطا كند؟ فرمود علم به دست من است، كليد به دست من است: «يَا مَنْ بِيَدِهِ‏ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ‏ وَ الْأَرْضِ»[12] ما چه وقت رفتيم مطالعه كرديم دقت كرديم و به جايي نرسيديم؟! هم شيخ انصاري شدن آسان است, هم مبتكر و به دست آوردن فناوري آسان است. اين عزيزان دانشمند ما مانند همين شهيد شهرياري(رضوان الله عليه) ايشان سال‌ها مرتب مسئله‌اي داشت فوراً از دانشگاه مي‌آمد دماوند مسئله‌ خود را سؤال مي‌كرد و مي‌رفت، ما كه نمي‌دانستيم ايشان در مسئله هسته‌اي اين‌قدر فعال است، اصرار هم داشت كه در همين حسينيه بيايد و نماز عيد فطر خود را بخواند و هر مسئله‌اي داشت مرتب از تهران مي‌آمد و اين‌جا مسئله را سؤال مي‌كرد و مي‌رفت, پس مي‌شود آدم اين‌طور باشد که هم خوي، خوي شهادت باشد و هم آدم باسوادی باشد، الآن راه باز است.

شما عزيزان معمّم كه در مخابرات هستيد بايد دست اينها را بگيريد و شب و روز بايد جان بِكَنيد و بفهميد, اگر استاد نشديد و در رشته‌تان كتاب ننوشتيد بدانيد باختيد. آدم تا چه وقت بايد وقت خود را تلف كند؟! حرفي شيخ‌الرئيس دارد ـ اينكه مي‌بينيد هزار سال از او گذشت و هنوز از او به عظمت ياد مي‌كنند براي اينكه او نه استاد داشت و نه شاگرد, كسي كه هم استاد دارد و هم شاگرد معمولي است؛ مثل شيخ انصاري, آخوند خراساني و اينها که آدم‌های معمولي هستند. كسي هزار سال بي‌نظير است كه نه استاد داشته باشد و نه شاگردی، چند نفر در اسلام اين‌طور بودند ـ بوعلي مي‌گويد من بخش منطقيات را يك مقدار نزد ابوعبدالله ناتلي خواندم، آن بخش‌هاي ساده را ديدم تدريس می‌کند، بخش‌هاي دقيق و عميق منطقي را ديدم مقدور او نيست خودم نشستم حل كردم که شده منطق؛ فلسفه را بي‌استاد حل كرد, طب را بي‌استاد حل كرد، نجوم را بي‌استاد حل كرد، رياضي را بي‌استاد حل كرد که اينها را مي‌گويند آدم‌هاي بي‌استاد و تدريس هم كرده احدي نتوانست هم‌پاي او باشد و نزديك او شود. بهمنيار با اينكه از فلاسفه‌هاي قَدَر و مقتدر اوست با استادش خيلي فاصله دارد. كسي كه نه استاد دارد و نه شاگرد اين هزار سال مي‌ماند که هم شرقي مي‌‌گويد که ما به او افتخار مي‌كنيم, هم غربي مي‌‌گويد به او افتخار مي‌كنيم, اين را ايران تربيت كرد و براي همين سرزمين است. ما داراي شناسنامه هستيم; يعني اگر رشد كنيم بوعلي در ماها هست. مشكل ما اين است كه ما خيال مي‌كنيم باسواد شدن گناه است و بي‌سواد شدن و به عوام نزديك شدن فضيلت دارد، آدم اين‌طور وقتش را تلف مي‌كند؟! ما فقط بايد بنشينيم غصه بخوريم چون قطعات نداريم؟ ساختن هواپيما اينكه ديگر ملكوت نيست. ساختن هواپيماي مدرن كار افراد باسواد متوسط است. فرمود يك مقدار شما جلوتر برويد ما يادتان مي‌دهيم ﴿عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾؛[13] فرمود من معلّم هستم شما كه از ما نخواستيد، شما سه هزار مطلب از من بخواه من دعايت را مستجاب مي‌كنم.

رسالت و وظيفه شما عزيزان اين است، هم خودتان بايد اين‌طور باشيد و هم جامعه را بايد به طرف علم منتقل كنيد. شما آثار كتاب را كه مي‌بينيد، نمايشگاه كتاب را كه مي‌بينيد, مي‌بينيد كتاب‌هاي علمي راكد است، سطح مطالعه راكد است. شرح حال مرحوم بوعلي را لابد شما خوانديد يا مي‌خوانيد، خب بوعلي سينا اين حرف‌ها را از كجا ياد گرفت؟ خودش مي‌گويد که من از كجا ياد گرفتم, مي‌گويد من هر وقت مشكلي داشتم و مطلبي براي من حل نمي‌شد وضو مي‌گرفتم، مي‌رفتم مسجد جامع شهر، دو ركعت نماز مي‌خواندم، با خدا گفتگو مي‌كردم مسئله براي من حل مي‌شد، اين شرح حال خودش است. مي‌گويد من شاگرد اين «الصَّلَاة» هستم كه «عَمُودُ الدِّين» است. اگر «الْمُصَلِّي‏ يُنَاجِي‏ رَبَّهُ» نه «ينادي»، حرفي كه مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه نقل مي‌كند اين نيست كه مصلّي و نمازگزار با خدا ندا مي‌دهد و گفتگو دارد, بلکه نجوا دارد؛ اين قدر نزديك شده است كه آهسته با خدا حرف مي‌زند «الْمُصَلِّي‏ يُنَاجِي‏ رَبَّهُ». ايشان مي‌گويد من هر وقت مشكلي داشتم اين راه براي من باز بود و مسئله را حل مي‌كردم. بهمنيار مي‌گويد ما يك روز نشسته بوديم كه شيخ‌الرئيس بيايد براي ما تدريس كند، همين كه شروع كرد به درس گفتن ـ از چهره شاگرد استاد مي‌فهمد كه او مطلب را نفهميد ـ گفت از چهره ماها فهميد كه ما درس ديروز را نفهميديم، بعد به عرضشان رسانديم كه ديشب جلسه‌اي بود، اين «گَعده» معرّب «قَعده» است؛ يعني ما جلوسی داشتيم كه بالأخره وقت تلف شد. ايشان رو كرد به ما فرمود اين طناب‌بازها ـ همان‌ها‌ كه سيرك‌بازي مي‌كنند ـ که سعي مي‌كنند در كار خودشان متخصّص شوند، شما با علوم و معارف الهي اين‌طور رفتار كرديد؟ بهمنيار مي‌گويد اشك از چشمان شيخ‌الرئيس ريخت، بعد آن روز درس گفت و موقع نماز شد، ما نماز جماعت را به او اقتدا كرديم و بعد تشريف برد، اينها شاگرد اين شخصيت هستند. حالا آنهايي كه اين هواپيما را ساختند و ما را تحريم كردند، ما منتظر باشيم كه چه وقت اين تحريم باز مي‌شود؟! اين عجز نيست؟! اين جهل نيست؟! علوم كه از اين‌ سرزمين بود، ما هم كه شناسنامه داريم، از اين‌جا هم كه مردم برخاستند. آن وقتي كه اين کشور كشف نشده بود ـ قبل از جريان كريستف كلمب[14] اين‌جا كشف نشده بود ـ اينها روستايي بودند که بعد رفتند آن‌جا، اينها الآن شدند صاحب فن و ما هم منتظريم كه درب باز شود! اين‌چنين نيست. فرمود شما اگر به اين فكر هستيد كه از ديگري چيزي عايدتان شود معلوم مي‌شود که موحّد نيستيد. پس اين دو ستون را هم بايد جامعه بفهمد و حفظ كند: يكي مسئله دين با عمق آن و يكي هم جامعه دين‌دار. گاهي اين دو حديث كنار هم ذكر مي‌شود و گاهي اينها از هم فاصله دارند، آنها كه فاصله دارند همان دو حديثي است كه يكي در نامه حضرت امير(سلام الله عليه) است و يكي در وسائل و آن احاديثي كه اينها را كنار هم ذكر كردند؛ يعنی همين حديث «بُنِيَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَى‏ خَمْسةِ» است.

اين عزيزاني كه در مخابرات يا بخش‌هاي ديگر كار مي‌كنند، اين‌چنين نيست كه نبوغ وقف كسي باشد. نام شيخ‌الاشراق را شما شنيدهايد، در بسياري از اين روستاهاي اطراف ايران شخصيت‌هاي عميقی برخاسته شد، ايشان حكمت اشراق را تشكيل داد. همين شيخ اشراق سهروردي در بخش‌هايي از فلسفه توانست نظر خواجه نصير را از حكمت مشّاء به حكمت اشراق منتقل كند؛ خواجه‌اي كه كمتر كسي به عظمت او آمد، اين توانست تحت تأثير فلسفه شيخ اشراق قرار بگيرد؛ ايشان براي يك روستاست، سهرورد از روستاهاي اطراف زنجان است، ايشان از آن‌جا برخاستند. وقتي كه مكتب اشراق پيش مي‌آيد, مكتب مشّاء پيش مي‌آيد و مكتب الهي پيش مي‌آيد غرب خبري از اين معارف نداشت؛ حالا كه آنها به جايي رسيدند و تحريم كردند، ما بايد بدانيم كه اين راه براي ما باز است و اگر نتوانيم روي پاي خود بايستيم، معلوم مي‌شود که دين را درست ادراك نكرديم؛ نه حوزهٴ ما به رسالت خود رسيد و نه دانشگاه ما كه اميدواريم اين نقيصه را هر چه زودتر ترميم كنيم تا اينكه شاهد اين صحنه نباشيم كه 38 نفر از عزيزا ن ما در سانحه‌اي شربت شهادت بنوشند.

مطلب ديگر جريان روز است كه شما مي‌بينيد در غزّه و مانند غزّه چه مي‌گذرد، چطور انسان به اين حد می‌رسد. شما باغ‌وحش را هم ديديد, جنگل را هم ديديد, هيچ گرگ و مار و عقربي بالأخره اين‌طور رفتار نمي‌كند و حدّی دارد. وقتی گرگ حمله كرد بعد از اندازه‌اي كه غضبش فرو بنشيند رها مي‌كند. چطور مي‌شود يك انسان از هر گرگ و ماري بدتر است، سرّش چيست؟ سرّش اين است كه دين به ما فرمود در انسان گوهري است كه اين گوهر نه در فلك هست نه در مَلك. شنيده‌ايد كه قرآن يك عدّه را از حيوان پَست‌تر دانست و فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾،[15] شنيده‌ايد كه قرآن يك عدّه را از سنگ پَست‌تر دانست و فرمود: ﴿فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾،[16] پس شنيده‌ايد كه انسان از سنگ سخت‌تر مي‌شود, از حيوان پَست‌تر مي‌شود, چرا؟ چطور مي‌شود انسان از سنگ سخت‌تر و پَست‌تر شود؟ ديگر پست‌تر از جماد كه چيزي نيست. شنيده‌ايد كه در نقشه و سياست و مكر و حيله و راه ديگران را بستن و بيراهه رفتن ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾[17] مي‌شود؟ اينها را كه شنيده‌ايد! اين سه بخش و سه طايفه از آيات قرآن را كه شنيده‌ايد؛ فرمود يك عده سنگ هستند، بلكه سخت‌تر ﴿فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، يك عدّه ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[18] و يك عده هم ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾، اين سه گروه را كه شنيده‌ايد؟! بشنويد كه يك عدّه هم «ملائكةالانس» هستند، اين راه هم باز است. اگر ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾ داريم، «ملائكةالانس» هم داريم. چطور بد شدن ممكن است، خوب شدن ممكن نيست؟! راه براي هر دو طرف باز است.

مرحوم كليني(رضوان الله عليه) فرمود اگر بهتر از اين راه برويد «لَصَافَحَتْكُمُ‏ الْمَلَائِكَةُ»؛[19]  شما مي‌فهميد اين كسي كه با شما دارد مصافحه مي‌كند فرشته است، پس اين مي‌شود. بنابراين اگر آن سه طايفه را شنيديد، اين طايفه چهارم را هم بشنويم و عمل كنيم که «ملائكةالانس» هم هست. اگر ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾ هست, اگر ﴿كَالْأَنْعامِ﴾ هست, اگر ﴿كَالْحِجارَةِ﴾ هست, «ملائكةالانس» هم هست و اگر «ملائكةالانس» شد بالاتر از ملائكه هم خواهد شد, چرا؟ چون گوهري در انسان است كه در هيچ موجودي نيست. تمام موجودات از خدا هستند يك, به طرف خدا هستند دو, اما همه «ابن‌السبيل»‌ هستند سه, هيچ‌كسي از نزد خدا نيامد كه صادر اول باشد و هيچ‌كس به لقاي الهي بار نمي‌يابد كه ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾[20] بشود، همه بين راهي هستند؛ يعني اگر جماد است و نبات است و حيوان، اينها «ابن‌السبيل»‌ میباشند و در راه مي‌مانند، اين‌طور نيست كه حالا «حَجر» و «مَدَر» يا گياه ﴿دَنا فَتَدَلَّي﴾ شود، اين‌طور نيست بلکه اينها در راه هستند، حشر آنها هم در حشر اكبر در راه است و اگر كسي مثل فرشته‌ها بود كه با ذات اقدس الهي رابطه داشت، اين هم از بين راه شروع كرده، اين‌كه از «طين» و «تراب» شروع نكرده است؛ اين‌كه خطرات عالم طبيعت را پشت‌سر نگذاشته, اين‌كه عالم تزاحم و تضاد را پشت‌سر نگذاشته، اين شخص هم «ابن‌السبيل» است، اين شخص هم در راه است. آن‌كه از خاك تا عرش مي‌رود انسان است؛ لذا تنها كسي كه درباره او خدا فرمود: ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾[21] تو هستی! ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلي‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ﴾، انسان از صفر شروع كرد و به صد مي‌رسد. به نحو سالبه كليه ما هيچ موجودي نداريم كه از صفر شروع كرده باشد و به صد برسد، بقيه در راه هستند. آن‌كه از صفر شروع كرده و به صد مي‌رسد معلوم مي‌شود سرمايه‌اي دارد؛ اين سرمايه را اگر به طرف صفر مصرف كند اول ﴿شَياطينَ الْإِنْسِ﴾ است, بعد ﴿كَالْأَنْعامِ﴾ است, بعد ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ است, بعد ﴿كَالْحِجارَةِ﴾ است و بعد هم ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ است؛ اين سرمايه اگر بيراهه برود چنين است، اين تيغ دو دَم اگر به طرف فساد برود اين است و اگر اين به طرف صلاح برود يقيناً از فرشته بالاتر مي‌رود، چيزي در او هست كه در فرشته نيست، او مسجود فرشته‌هاست، او مي‌تواند از «علوم اسماء» باخبر شود، او مي‌تواند جوهر جوشن كبير را واقعاً طرزي درك كند و عمل كند كه اين اسماي هزار و يك اسم براي او مانند زِره شود؛ آن را باور كند، جوشن يعني زره, اين ادعيه مخصوص نبيّ که نيست، به ما فرمودند تأسّي كنيد. وجود مبارك پيامبر در يكي از جبهه‌هاي جنگ زره‌اي داشت، زره در ميدان جنگ و در فضاي گرم يك پوشاك آهني است, حضرت احساس رنج كرد، فرشته نازل شد كه شما اين زره را بردار، ما زره‌اي به تو مي‌دهيم كه محفوظ بماني؛ اين هزار و يك اسم را بخوان و باور كن و متخلّق باش، از هر گزندي مصون هستی، اين راه باز است و اينكه مخصوص نبي نيست، اينكه وحي تشريعي نيست، اين راه باز است. اگر كسي اين گوهر را در طرف رذل مصرف كرد هيچ استبعادي نيست كه بشود «شياطين‌الانس», پَست‌تر ﴿كَالْأَنْعامِ﴾, پست‌تر ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾, پست‌تر ﴿كَالْحِجارَةِ﴾ و پست‌تر ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾، چون طفره محال است همه اين مراحل بايد طي شود. از آن طرف «بار ديگر از مَلك قربان شوم»،[22] پس اين راه باز است.

اينكه شما مي‌بينيد در غزّه, نصيحت, سفارش, مسائل بين‌الملل و اين عناويني كه ـ متأسفانه ـ الفاظ بي‌محتواست؛ مانند حقوق بشر هيچ اثر نمي‌كند، براي اينكه اين ابزار به دست كسي است كه به طرف سقوط دارد حركت مي‌كند؛ لذا از هر سنگي سخت‌تر است, از هر گياهي پَست‌تر است و از هر شيطاني درنده‌تر و پَست‌تر است؛ اگر انسان همين را بگيرد و بالا برود «بار ديگر از مَلك قُربان شود»؛ يعني مقرّب‌تر مي‌شود، پس اين راه باز است.

بنابراين اينكه مي‌بينيد نصيحت و سفارش اثر نمي‌كند و كارهاي بين‌الملل اثر نمي‌كند، ذات اقدس الهي به رسول خود فرمود تو اسرائيلي‌ها را درست نمي‌شناسي و من به تو می‌گويم، اين فعل ﴿لا تَزالُ﴾ را براي چيزهايي كه مفيد استمرار باشد به كار مي‌برند، فرمود: ﴿لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلي‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾؛[23] اينها هر روز در برابر پيغمبر دارند نقشه مي‌كشند, فرمود بدان با چنين دشمني روبه‌رو هستي، او كه نصيحت‌پذير نيست و هر روز هم دارد نقشه مي‌كشد؛ الآن آتش‌بس بلافاصله نقض, هيچ نبايد توقع داشت كه او مثلاً عاطفه‌اي, رحمي, عقلي, درايتي, هوشي, انصافي و تعهّدي داشته باشد, مشركان هم همين‌طور بودند و اينها هم از همان قبيل‌ هستند، فرمود: ﴿لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاَ ذِمَّةً وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ﴾.[24] اينكه فرمود من مي‌گويم با اينها بجنگيد، نه براي اينكه اينها كافر هستند، انسان با بسياري از كفار مي‌تواند رابطه مسالمت‌آميز داشته باشد؛ در آيه هفت و هشت سوره مباركه «ممتحنه» هم همين بيان هست، فرمود: ﴿لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ﴾ كه «مقاتله» نكردند ﴿لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾؛ فرمود ما نمي‌گوييم با كافر رابطه نداشته باشيد، با كافري كه مزاحم شما نيستند رابطه داشته باشيد؛ اما با مستكبر رابطه نداشته باشيد، نه براي اينكه كافر است و نه براي اينكه مؤمن نيست ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[25] نه «لا اِيمان لهم»، چون هيچ قطعنامه‌اي, هيچ پيوندي, هيچ كنوانسيوني, هيچ ميثاق بين‌المللي, هيچ چيزي براي آنها محترم نيست، نه چون كافر هستند، خيلي از كفّار می‌باشند كه زندگي مسالمت‌آميزی با مسلمانان دارند. نفرمود «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا اِيمان لَهُمْ»، فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾؛ سوگند, عهدنامه, ميثاق, قطعنامه, هيچ چيزي ﴿لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً﴾.

بنابراين ما الآن با دو خطر جهل و دشمن روبهرو هستيم. اگر از ما كسي بشنود كه ـ خداي ناكرده ـ فارغ‌التحصيل است، همين اوّلين روز سقوط اوست. اولاً تا نفس مي‌كشيم به دنبال سواد و علم بايد باشيم، اگر اين شد فناوري براي ما خيلي آسان است؛ اين وظيفه همه ماست، چه حوزوي و چه دانشگاهي، دوم هم بدانيم با چه كسي روبه‌رو هستيم، نه با كافر روبه‌رو هستيم و نه با «لا اِيمان له» روبه‌رو هستيم با ﴿لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ روبه‌رو هستيم، شما كدام قطعنامه را تصويب كرديد كه او امضا كرد؟! اينكه گرگ نيست، اين «أضلّ من السبع» است؛ اينكه سنگ نيست، اين ﴿أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ است. گوهري خدا به انسان داد،

گر كند ميل اين بود کم از اين ٭٭٭ ور كند ميل آن شود به از آن

اين تيغ به دست چه كسي باشد؟ چرا انسان از فرشته بالاتر مي‌شود؟! براي اينكه سرمايه‌اي دارد كه فرشته ندارد, چرا انسان از سنگ پَست‌تر مي‌شود؟ براي اينكه سرمايه‌ و قوّتي دارد كه سنگ ندارد، اين در انسان هست؛ چنين موجودي از صفر شروع مي‌كند به صد مي‌رسد و ما با اين روبه‌رو هستيم. بنابراين هم وظيفه ما اين است كه عالِم بشويم، هم وظيفه ما اين است كه دشمن را بشناسيم، كسي كه ﴿لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ را بشناسيم منتظر باشيم كه سازمان ملل و مانند آن به داد ما برسد، اين صحيح نيست. اينها كه مي‌بينيد دم از دموكراسي و مانند آن مي‌زنند از بس آدم كشتند خسته شدند. در جنگ جهاني اول و جنگ جهاني دوم هفتاد يا هشتاد ميليون را كشتند، همين‌ها كشتند ما كه نكشتيم. الآن جمعيت به هفت ميليارد رسيد آن وقت كه آن‌قدر نبود، هفتاد يا هشتاد ميليون در آن وقت خيلي بود، از بس كشتند ديگر جايي آرام نمانده نبود، كمتر از پنجاه سال اينها جنگ جهاني اول و دوم را راه‌اندازي كردند که تقريباً هفتاد هشتاد ميليون نفر را كشتند. از بس آدم كشتند خسته شدند که حالا دم از دموكراسي مي‌زنند، ما با اينها روبه‌رو هستيم.

يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در جنگ دارد؛ پرچم جنگ جمل را به دست پسرش ابن‌حنفيه داد و فرمود تو در جنگ مواظب باش همه سربازها كه براي كشتن تو نيامدند تو با يك سرباز روبه‌رو هستي حواست جمع باشد؛ ولي بدان اتاق جنگ و اتاق فكر كجاست. حضرت دو بيان دارد: يكي اينكه نترس و با يک نفر جنگ کن، براي اينكه همه كه با تو كار ندارند و دوم كه اساسي است فرمود: «ارْمِ‏ بِبَصَرِكَ‏ أَقْصَی‏ الْقَوْمِ»؛[26] اتاق جنگ شام را ببين که چه كسي آن‌جا دستور مي‌دهد؟ شما غزّه را نبينيد، آن حرف‌هاي اوباما و مانند اوباما را ببينيد، ما با آنها روبه‌رو هستيم و از اينكه به ما دستور جهاد دادند پس معلوم است که میشود فهميد چه کسی آنها را خاك كرد، ما همين‌طور صاف خودمان را هدر بدهيم؟ آقايان! عمر را تلف كردن اينها حقيقت شرعيه ندارد كه بگوييم شارع مقدس معنا كرده باشد و آيه نازل كرده باشد كه «يا ايها الذين آمنوا» طلبه‌اي اگر برود آن‌جا درس نخواند و ياد نگيرد عمرش را تلف كرده، اين‌طور نيست؛ عمر تلف كردن براي حوزوي يا دانشگاهي حقيقت شرعيه ندارد كه آيه نازل شود، يك امر عرفي است و اين همين اتلاف عمر است. آدم مي‌تواند باسواد شود؛ ولي ـ چه حوزوي و چه دانشگاهي ـ فخر كني بي‌عوامل؟ فقط ما بايد غصّه بخوريم كه فلان‌جا هواپيما سقوط كرده و فلان‌جا قطعات يدكي نداريم؟ چرا ما بايد گرفتار گراني باشيم؟ تحريم چقدر مي‌تواند اثر بگذارد؟! همه ما واقعاً بايد احساس وظيفه كنيم, احساس مسئوليت كنيم, راه باز است و اين راه را امام و شهدا كه حشرشان با انبيا و اولياي الهي باشد براي ما باز كردند و اين طريق «مهيع» را ما نبنديم. يك ماه در ماه پربركت شعبان بين نماز ظهر و عصر «عندالزوال» خوانديم «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً».[27] طريق «مهيع» كه مي‌دانيد چيست؛ اين راهِ باز و وسيع را «مهيع» مي‌گويند. يك منطقه وسيعي بين جدّه و مكه بود، اين منطقه بيابان وسيع بود که اين را «مهيعه» مي‌گفتند، وقتي سيل آمد و بخشي از اينها را بُرد به اصطلاح عرب‌ها به آن «اجحاف» كرده و بقيه شده «جحفه» که اين‌جا يكي از مواقيت حاجيان است، «جحفه» يعني اين که اصل آن «مهيعه» بود، پس به آن منطقه باز و وسيعي كه مزاحمي ندارد را «مهيعه» مي‌گويند, دين چنين «مهيعه»ای است. «وَ طَرِيقاً إِلَيْكَ مَهْيَعاً»؛ دين يك جاي وسيعي است، كمبودي ندارد و مشكلي ندارد. آن‌كه همه علوم به دست اوست كه به ما گفت مناجات كنيد و اين كشور هم كه داراي شناسنامه است، مردان بزرگ از اين سرزمين برخاستند و آن روزي هم كه دست ما خالي بود خدا امام و شهدا را غريق رحمت كند كه ديگران را از اين مملكت طرد كردند، پس همه چيز ممكن است. الآن اگر ـ خداي ناكرده ـ ما نتوانيم آن نام امام, ياد امام, روش امام, خوي امام, خُلق امام, فكر امام, كتاب امام و تصوير امام را حفظ كنيم، ممكن است محروميّت همراه ما بيايد.

من مجدداً مقدم شما بزرگواران, عزيزان, دانشمندان, فضلا, مخصوصاً عزيزاني كه در بخش مخابرات تلاش و كوشش مي‌كنند، از مسئول محترم, رياست محترم اين بخش حق‌شناسي مي‌كنيم، از همه مسئولان نظام كه تاكنون سعي كردند اين نظام را سر پا نگه بدارند و روزانه بر تقويت اين نظام بيفزايند از همه اينها حق‌شناسي مي‌كنيم، از خداي سبحان مسئلت مي‌كنيم به همه شما سعادت دنيا و آخرت مرحمت بفرمايد!

پروردگارا امر فرج وليّ‌ خود را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّ خود حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولياي الهي محشور بفرما! مشكلات دولت و ملت و مملكت مخصوصاً در بخش اقتصاد و مسكن و ازدواج جوان‌ها را به بهترين وجه حل بفرما! همه جوان‌ها مخصوصاً فرزندانمان را از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده! بيداري اسلامي خاورميانه را به ثمر نهايي برسان! خطر بيگانگان مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان! اين نظام اسلامي را تا ظهور صاحب اصلي آن از هر خطري محافظت بفرما!

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 


[1]. المحاسن(برقی)، ج1، ص44.

[2]. السبع المثاني: «سبع» يعني هفت و «مثاني» يعني دوتايي، چون سوره حمد هفت آيه دارد و دوبار بر پيامبر اكرم(صلّی الله عليه و آله و سلّم) نازل شده يا چون اين سوره در نماز تكرار مي‌شود و دوبار خوانده مي‌شود، به آن «سبع المثاني» ميگويند.

[3]. سوره عنکبوت, آيه45.

[4]. خمسه نظامی، شرف نامه، بخش4.

[5]. كشف الأسرار و عدة الأبرار، ج‏2، ص676.

[6]. من لا يحضره الفقيه، ج‌1، ص210.

[7]. ديوان حافظ، غزل307؛ «حلاج بر سر دار اين نکته خوش سرايد *** از شافعی نپرسند امثال اين مسائل».

[8]. بحارالانوار، ج68, ص216.

[9]. نهج البلاغه, نامه53.

[10]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص18؛ وسائل الشيعه، ج1، ص13.

[11]. عيون الحكم و المواعظ(لليثي)، ص436.

[12]. بلد الامين، ص419.

[13]. سوره علق, آيه5.

[14]. کريستف کلمب (کريستوبال کُلُن) سوداگر و دريانورد اهل جنُوا در ايتاليا بود که بر حسب اتفاق قاره آمريکا را کشف کرد.

[15]. سوره اعراف, آيه179.

[16]. سوره بقره, آيه74.

[17]. سوره انعام, آيه112.

[18]. سوره اعراف, آيه179.

[19]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص424.

[20]. سوره نجم, آيه8.

[21]. سوره انشقاق, آيه6.

[22]. مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش 187؛ «بار ديگر از ملک قربان شوم *** آنچه اندر وهم نايد آن شوم».

[23]. سوره مائده, آيه13.

[24]. سوره توبه, آيه10.

[25]. سوره توبه, آيه12.

[26]. نهج البلاغه, خطبه11.

[27]. مصباح المتهجد، ج2، ص829.


دیدگاه شما درباره این مطلب
0 Comments