26 03 2014 445375 شناسه:

جلسه درس اخلاق (1393/01/07)

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

«الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!»

مقدم شما برادران و خواهران ايماني را گرامي مي‌داريم. در اين سال نو كه در آستانه شهادت صديقه كبرا فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه عليها) است، اميدواريم بركات فراواني نصيب ملت و مملكت اسلامي شود و همه از كوثر آن حضرت بهره‌ها ببريم!

راه‌هاي فراواني در مسائل اخلاقي مطرح است كه از آن راهها هم به علم مي‌رسيم و هم به عمل صالح; ولي آنها كه راهيِ اين راه بودند، اين راه را همچنان ادامه دادند و مي‌دهند و راهنماي يكديگرند، فرمودند که بهترين راه چه در بخش علم و چه در بخش عمل, معرفت نفس است. انسان اگر گوهر ذات خود را بشناسد، هم در علوم به بسياري از معارف دسترسي پيدا مي‌كند و هم در اخلاق. هم گفتند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[1] كه اين مسئله توحيد است ـ فعلاً مورد بحث نيست ـ و هم به ما فرمودند: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ»؛[2] اين بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است که فرمود اگر كسي ارزش خود را بداند، جريان شهوت و غضب براي او بي‌ارزش خواهد بود. وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) كه در حقيقت سخنگوي دين است در چند جمله و به عبارت‌هاي گوناگون فرمود که شما به اندازه بهشت مي‌ارزيد، اگر خود را به غير بهشت فروختيد مغبون هستيد «إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا»[3] هم براي بدنِ ما قيمت‌گذاري كردند و هم براي روح ما; بدن ما به اندازه بهشت جسماني و روح ما به اندازه بهشت روحاني مي‌ارزد. هم بهشت جسماني بها مي‌خواهد, كالا مي‌خواهد و هم بهشت روحاني. فرمود اگر شما اين بدنتان را به كمتر از بهشت جسماني فروختيد مغبون شديد و همچنين اگر روحتان را به كمتر از بهشت روحاني فروختيد مغبون شديد، «فَلاَ تَبِيعُوهَا إِلاَّ بِهَا». پس اگر كلّ دنيا را به كسي دهند و او را وادار كنند كه مسير دين را عوض كند او مغبون مي‌شود، زيرا جانش به اندازه بهشت مي‌ارزد. بنابراين بيشترين و مهمترين و ضروري‌ترين كار اين است كه ما از حقيقت خود غفلت نكنيم؛ اگر حقيقت ما براي ما روشن شد، چون يك موجود فقيريم و ذاتاً به خدا مرتبطيم، خدا را خواهيم شناخت؛ هر وقت خواست جان ما را بگيرد، ما غفلت و غيبت نداريم، راحتيم و اگر حقيقت جانمان را شناختيم، ديگر مي‌شويم «امّاره بالخير» نه «امّاره بالسوء». در درون ما گوهري است كه ما را به خوبي دعوت و امر مي‌كند، چطور كساني كه خود را نشناختند گرفتار «امّاره بالسوء» هستند؟ اين نفس «امّاره بالسوء» كه انسان را به بدي امر مي‌كند چيست؟ اين شأني از شئوني نفس است، اگر كسي بتواند آن را تهذيب كند و رهبري را به دست عقل و فطرت بسپارد، اين مي‌شود «امّار بالخير», «امّار بالحسن» و ديگر «امّاره بالسوء» نيست؛ آن‌گاه به آساني انسان راه خير را طي مي‌كند. اين بيان نوراني حضرت امير براي آن است كه ما اميرمان را عوض كنيم، اين «امّاره بالسوء» را برداريم و «امّار بالحسن» را جايش بگذاريم؛ البته «امّار بالحسن» جاي او محفوظ بود و اساس كار همان «امّاره بالحسن» بود. ذات اقدس الهي با اين نظام ما را آفريد و فرمود: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾؛[4] اين فطرت و عقل ما را به خوبي دعوت مي‌كند, ما را به نيكي دعوت مي‌كند، لکن ما آمديم اين «امّاره بالحسن» را دفن كرديم ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[5] و آن «امّاره بالسوء» را به جاي آن نشانديم. كارهاي اخلاقي, بحث‌هاي اخلاقي و گفتگوهاي اخلاقي براي آن است كه ما صاحب اصلي را به جاي خودش برگردانيم، غدير را غدير كنيم و ديگر سقيفه را به جاي غدير ننشانيم. فرمود اين «امّار بالحسن» است و اگر كسي راهي اين راه شد، چون پيرو ائمه(عليهم السلام) است و گرچه هرگز به مقام آنها نمي‌رسد؛ ولي در بسياري از كمال‌ها شبيه آنهاست.

يك بيان نوراني از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است كه خودش را معرفي مي‌كند و مشابه آن بيان را هم درباره شاگرد خودش كه مالك اشتر است دارد. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) درباره خودش فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إلَيَّ الطَّيْرُ»؛[6] فرمود: من آن كوه بلندي‌ هستم كه كسي نمي‌تواند مرا فتح كند، چون مستحضريد هر كسي هم كوه‌پيما باشد و بخواهد قلّه را فتح كند، آن قلّه‌هايي كه به آسمان رفته است قابل فتح نيستند؛ پرنده‌ها هم همين‌طور هستند. پرنده‌ها اكثراً در سه هزار متر, چهار هزار متر, پنج هزار متر يا مثلاً قلّه‌اي داشته باشيم که هزارها متر ارتفاع داشته باشد، پرنده هم نمي‌تواند در آنجا پَر بكشد؛ فرمود من آ‌ن‌قدر بلندم كه هيچ پرنده‌اي نمي‌تواند پَر بكشد و بالاي من بنشيند، فكر هيچكسي هم پرواز كند و بخواهد به قلّه ولاي من برسد مقدورش نيست «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لا يَرْقَي إلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً».

بسياري از شماها در جايي زندگي مي‌كنيد كه سلسله جبال زاگرس يا البرز يا كوه‌هاي ديگر هست، مي‌بينيد که در سال چندين مرتبه باران مي‌آيد و همه اين كوه‌ها باران را تحمل مي‌كنند، به دامنشان مي‌ريزند و هيچكدام سيل نيست، گاهي اتفاق مي‌افتد و در جايي سيلي راه مي‌افتد، مگر هر كوهي سيل دارد؟! امّا قلّه دماوند و سلسله جبال البرز شيارهاي فراواني بين اينها و بين خود قلّه است، بعضي از قسمت‌هاي كوه و دامنه قلّه دماوند مستقيماً با خود قلّه رابطه دارد؛ آن‌جا هر وقت يك باران تند بيايد سيل است، براي اينكه چند هزار متر را بايد بشويد و بياورد. مگر هر كوهي سيل دارد؟! مگر از هر عالِمي نهج‌البلاغه كه سيل علم است ريخته مي‌شود؟! فرمود از من سيل علم ريخته مي‌شود «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ»، همين تعبيري كه فرمود: «لا يَرْقَي إلَيَّ الطَّيْرُ»؛ هيچ پرنده‌اي نمي‌تواند پَر بكشد و بالاي من بيايد يا اين قلّه مرا فتح كند که آن را درباره بعضي از اصحاب خودش هم فرمود، چون اينها جزء مقامات نازل علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) است؛ آن مقامات عالي كه «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[7] و مانند آن را فرمود, آن را كه درباه ديگران نمي‌شود گفت؛ اما اين مقدار ارتفاع و قلّه را درباره مالك و امثال مالك فرمود، مالك اگر كوه بود «فعل» بود و اگر جبل بود «سلب» بود «لاَ يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ وَ لاَ يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ»؛ يعني هيچكسي كه اهل قلّه‌پيمايي است نمي‌تواند به قلّه فكري و ديني مالك برسد و هيچ پرنده‌اي هم نمي‌تواند به اوج فكر مالك برسد اينها شاگردان او هستند، پس اين مقام‌ها براي ديگران هم ممكن است؛ يعني انسان اگر پيرو اين خاندان باشد، از علوم اينها استفاده كند و از اخلاق اينها استفاده كند، آن‌قدر علوم از اينها ريزش مي‌كند كه به منزله سيل است، فرمود: «لاَ يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ» كسي كه پابرهنه است و بخواهد اوج مقام مالك را طي كند مقدورش نيست، هر كسي نمي‌تواند قلّه دماوند يا بزرگ‌تر از قلّه دماوند را فتح كند «وَ لاَ يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ». بنابراين آن بيانات نوراني كه از ائمه(عليهم السلام) رسيده است چه در بخش معرفت نفس كه بركت توحيدي دارد «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» و چه در بخش معرفت نفس كه بركت اخلاقي دارد فرمود: «مَنْ كَرُمَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيْهِ شَهَواتُهُ» اينگونه از مسائل را طي كند مي‌تواند گوشه‌اي از علوم آنها را داشته باشد و گوشه‌اي از اعمال آنها را داشته باشد، چه اينكه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) بخشي از مقامات عالي خود را براي بعضي از شاگردان خودش هم ثابت كرد كه فرمود اگر كوه بود كه خيلي استوار بود و هيچكسي نمي‌توانست به اوج فكر «مالك» برسد و هيچ پرنده‌اي نمي‌تواند به اوج معرفت «مالك» بار يابد، اين راه رفتني است.

غرض آن است كه اگر براي ائمه(عليهم السلام) مقاماتي است، آن مقامات دو قسم است: يك قسم مخصوص خود آنهاست به عصمت اينها, به اعجاز اينها و به ولايت مطلقه اينها وابسته است كه مقدور ديگران نيست، اما بسياري از مقامات نازله اينها مقدور شاگردانشان هم هست؛ عده‌اي هم به اين راه علاقه‌مند شدند و اين راه را پيدا كردند و مورد امضاي اين ذوات قدسي شدند؛ يعني وجود مبارك حضرت امير امضا كرده است كه فلان كس به اين مقام رسيده است، الآن هم وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) مي‌تواند امضا كند كه فلان شخص در اثر علم صائب و عمل صالح به اين‌جا رسيده است. اميدواريم خداي سبحان اين توفيق را نصيب همه حوزويان و دانشگاهيان و شما برادران و خواهران و عموم ملت مسلمان قرار دهد تا از كوثر فاطمي همه بهره‌هاي فراوان ببريم.

من مجدداً مقدم شما را گرامي مي‌دارم و اين ايام را به پيشگاه وليّ عصر(ارواحنا فداه) تعزيت عرض مي‌كنيم و از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌كنيم امر فرج وليّ‌اش را تسريع بفرمايد! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّ‌اش حفظ بفرمايد! روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبياي الهي محشور بفرمايد! اين طلبه شهيد كه در راه امر به معروف و نهي از منكر به شهادت رسيده است با شهداي كربلا محشور بشود! به خانواده‌هاي معظّم ايشان خداي سبحان صبر جميل عطا بفرمايد! بيداري اسلامي خاورميانه را ـ ان‌شاءالله ـ خدا به مقصد نهايي برساند! روح مطهر امام راحل و شهدا را از همه ما خشنود بفرمايد! خطر بيگانگان مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگرداند! جوانان ما و فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده!

«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

 


[1]. عوالی اللئالی, ج4, ص102.

[2]. نهج البلاغه, حکمت499.

[3]. نهج البلاغه, حکمت456.

[4]. سوره شمس, آيات7 و8.

[5]. سوره شمس, آيه10.

[6]. نهج البلاغه, خطبه3.

[7]. نهج البلاغه, خطبه189.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق