جلسه درس اخلاق (1392/09/14)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
اعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسين(عليه السلام) و جعلنا و ايّاكم من الطالبين لثاره(عليه الصلاة و عليه السلام)
مقدم شما برادران و خواهران حوزوي و دانشگاهي و عزيزان سپاهي و بسيجي را گرامي ميداريم از ذات اقدس الهي مسئلت ميكنيم آنچه خير و صلاح و فلاح اين مملكت و شما بزرگواران است دريغ نفرمايد و دعا هنگام نزول باران مستجاب است, ادعيه همه شما را به بهترين وجه مستجاب بفرمايد!
در بحثهاي اخلاقي، ما درون خود را بايد با اخلاص هماهنگ كنيم; زيرا در بازار الهي جز خالص چيزي را نميپذيرند; يعني خداي سبحان عبادت خالص و ايمان خالص را ميپذيرد. مقصود از اخلاص, تنها پرهيز از ريا نيست پرهيز از اختلاف هم است يعني درون ما بايد با هم هماهنگ باشند برخي از قوا و نيروها كار خودشان را انجام بدهند با ديگر قوا و نيروها درگير باشند اين نزاع دروني آن شوكت و جلال و شكوه انساني را از ما ميگيرد همانطوري كه اختلاف در بيرون باعث زوال شكوه و جلال است فرمود نزاع نكنيد ﴿لاَ تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾[1] در درون هم اين گونه است؛ اگر بخشهاي انديشه و انگيزه با هم درگير باشند وهم و خيال با عقل درگير باشند, شهوت و غضب با عقل عملي درگير باشند شكوه انسانيّت و جلال و جمال انسانيّت رخت برميبندد, اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه در بيرون يعني در جامعه, افراد منافقي هستند كه از معروف نهي ميكنند و از منكر حمايت ميكنند امر به منكر ميكنند و نهي از معروف كه ﴿الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ﴾[2] اينها ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾ از خوبي باز ميدارند و به بدي دعوت ميكنند. اين وصف ناپسند نفاق در درون برخي افراد هست; يعني برخي از قوا به زشتي امر ميكنند, برخي از قوا از خوبي نهي ميكنند اين نفس امّاره بالسّوء از همين قبيل است ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[3] اين امر به منكر ميكند وقتي امر به منكر كرد نهي از معروف ميكند اين در درون ما هست با وجود چنين نيرويي، آن جلال و شكوه نفس رخت برميبندد ديگر روح آدمي آن عزّت و جلال را ندارد عزّت را خداي سبحان، بهره مرداني قرار داد كه هم حُسن فاعلي دارند مؤمن خوبياند, هم حُسن فعلي دارند عمل خوب انجام ميدهند عزّت تنها براي خداست و راه عزيز شدن هم داشتن اعتقاد طيّب و طاهر از يك سو و عمل صالح و شايسته از سوي ديگر ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ اما ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[4] اگر كسي خواست عزيز بشود منبع عزّت, ذات اقدس الهي است اما اين عزّت كه براي ذات اقدس الهي است در دسترس همه شما هست با دو عنصر محوري: يكي داشتن عقيده طيّب و طاهر, يكي داشتن عمل صالح, اگر كسي بخواهد عزيز دنيا و آخرت بشود ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً﴾ اما ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾. اگر كسي كَلِم طيّب داشت ديگر در درون او كسي نيست كه امر به منكر بكند و نهي از معروف اين امر به منكر و نهي از معروف در درون برخيها هست و اين با عقل اختلاف دارد, با فطرت اختلاف دارد, اختلاف بين اين نيروها باعث زوال جلال و شكوه و جمال درون ميشود فرمود: ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾ ريح همان شكوه و عزّت است ديگر عزيز نخواهيد بود. بنابراين هم راهِ عزيز شدن را قرآن مشخص كرد هم راه ذليل شدن را مشخص كرد ذليل شدن, راه خاص ندارد ترك راه عزّت, راه ذلّت است. شما مستحضريد هرگز قرآن كريم صراط را به عنوان تثنيه يا جمع ذكر نكرده صراط بيش از يكي نيست اما آن راههاي پراكنده جمع دارد راههاي انحرافي جمع دارد هم راه عزيز شدن را قرآن ذكر كرد, هم ترك اين راه را كه باعث ذلّت ميشود ذكر كرد. بنابراين اگر بخواهيم عزيز بشويم كه همه ما چنين خواستهاي داريم اوّلين راهش اين است كه ما اختلاف داخلي نداشته باشيم يعني نيروهاي ما يكدست باشند اينكه در تعبيرات قرآني آمده است ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[5] يعني تمام هويّت من يكدست موحّدند اينچنين نيست كه برخي از نيروهاي من امّارِ بالسّوء باشند برخي از نيروهاي من ناهي از معروف باشند و مانند آن, اينطور نيست ما حيات و مماتمان يكدست ﴿لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است بنابراين قبل از هر چيز, معرفت نفس لازم است, سري به درون زدن لازم است, گرايشها را ارزيابي كردن لازم است.
امر او به منكر اينطور نيست كه يك فرمان جدّي صادر بكند همان گرايش, زمينه امر را فراهم ميكند. مأموري زيرمجموعه نفس امّاره بالسّوء هست كه ملاحظه فرموديد از آن به نفس مسوّله ياد ميكنند اين نفس مسوّله زيرمجموعهٴ امّاره بالسّوء است قبل از اينكه نفس، انسان را از معروف باز بدارد امر به منكر و زشتي كند مأموران داخلي دارد كه زشت را زيبا نشان ميدهند و زيبا را زشت نشان ميدهند يعني معروف را منكر نشان ميدهند, منكر را معروف نشان ميدهند با تبليغ سوء, معروف ميشود منكر بعد به اين منكر امر ميكنند. آن تبليغ سوء كارش به عهده نفس مسوّله است «تسويل» يعني زشت را زيبا نشان دادن, زيبا را زشت نشان دادن شبيه تدليس و تلبيس است در بيرون, اين ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾ كه وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) به فرزندانش گفت همين است يعني طرزي برادر كُشتن يا برادر را به چاه انداختن براي شما زيبا شد كه دست به چنين كاري زديد ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ﴾[6] دو بار وجود مبارك يعقوب در همين زمينه از تسويل نفس برادران يوسف ياد كرد يكي در همين آيه, يكي در آيه 83 سوره «يوسف» همچنين وقتي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به سامري(عليه من الرحمن ما يستحق) فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُكَ﴾ كه برخيها گفتند اين «خَطْب» همان «خَبْط» است با تقليب حرف و جابهجايي كه خَطب تو چه بود يعني خَبط تو چه بود[7] ﴿فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ﴾[8] سامري گفت: ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[9] نفس مسوّله براي من طرزي ابهامكاري كرد كه توحيد را من زشت ديدم و شرك را زيبا; لذا به گوسالهپرستي روي آوردم، مردم را هم به گوسالهپرستي دعوت كردم ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾.[10] پس اين نفس مسوّله، آرام و بيكار نمينشيند گاهي به چاه انداختن برادري را زيبا نشان ميدهد, گاهي گوسالهپرستي را زيبا نشان ميدهد و مانند آن, اين در كمين همه است اين سخنگوي نفس است, مبلّغ نفس است, تبليغكننده است وقتي تبليغ كرد زشت را زيبا و زيبا را زشت نشان داد آنگاه آن فرمانروا كه نفس امّاره است دستور ميدهد و انسان هم امتثال ميكند ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ امر به سوء بعد از آن تبليغ است در قبال اين, مردان الهي كه به پيروي از وجود مبارك حضرت امير آنطوري كه در نهجالبلاغه حضرت است حركت كردند كه فرمود: «هي نفسي اروضها بالتقوي»[11] من رائضم, تمريندهندهام هر روز و هر شب اين نفس را تمرين ميدهم كه به تقوا عادت كند اين نفس مسوّلهٴ اينها رخت برميبندد صادق ميشود زشت را زشت معرفي ميكند, زيبا را زيبا معرفي ميكند اگر زشت, زشت شناخته شد زيبا, زيبا شناخته شد آن وقت آن نفس به جاي اينكه امّاره بالسّوء باشد امّاره بالحُسن است فرمان به نيكي ميدهد اين براي مردان باتقواست چنين افرادي همه نيروهايشان يكدست است يعني آنكه بايد فرمان بدهد به حُسن و زيبايي فرمان ميدهد آنكه بايد تبليغ كند نيكو را نيكو معرفي ميكند زشت را زشت معرفي ميكند در فضاي درون, نيروها با هم هماهنگاند چون هيچ اختلافي نيست جمال و جلال نفس محفوظ است, شوكتش همچنان محفوظ است, ميشود ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾[12] اگر اين شد, مؤمن چه در دنيا چه در برزخ چه در قيامت عزيز است و چون عزّت او واقعي است دگرگون نخواهد شد بر خلاف كسي كه ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[13] وقتي او را به تقوا دعوت ميكنند آن غرور و خودخواهيِ او نميگذارد كه متّعظ بشود, پندپذير بشود ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ اين عزيزِ بيجهت است وقتي عزيز بيجهت بود, ذليل باجهت است چون ممكن نيست هر دو جهت, خلاف باشد هر دو جهت باطل باشد اگر كسي عزّت او بيجا بود ذلّت او بجاست, عزّت او باطل بود ذلّت او حق است, اين يك مقدمه; قيامت هم ظرف ظهور حق و حقيقت است, اين دو مقدمه; در قيامت ذلّت اين كه حق بود ظهور ميكند, اين نتيجه; لذا در قرآن كريم از اين گروه چنين ياد شده است كه براي اينها عذاب هون هست,[14] عذاب مهين هست[15] غير از آن عذابهاي جسماني كه دست و پا ميسوزد خواري و رسوايي هم دامنگير اينها ميشود كه ذلّت است اگر ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ﴾[16] چه در دنيا چه در آخرت نتيجهٴ همين است. بنابراين ما هيچ چاره نداريم مگر اينكه دائماً مراقب باشيم ببينيم اين سخنگو چه ميگويد, اين تبليغكننده چه تبليغي ميكند, اين دستوردهنده چه دستوري ميدهد ما كاملاً ميتوانيم اين امّاره بالسّوء را امّاره بالحُسن بكنيم اين نفس مسوّله را كه گرفتار تلبيس و تدليس است بهرهمند از تصديق بكنيم راه دارد به اين شرط كه آن نيروهاي دروني ما از آگاهي برخوردار باشند چون مستحضريد تبليغِ باطل در جامعه فرهنگي و فرهيخته اثر ندارد افراد تحصيلكرده به دام تبليغات باطل نميافتند كساني كه تحصيلكرده نيستند دو خطر اينها را تهديد ميكنند: يكي اينكه تبليغ به جاي تعليم مينشيند, يكي اينكه تكرار به جاي تعليل مينشيند اين بحث هم قبلاً گذشت كه فرق حوزوي و دانشگاهي با تحصيلنكردهها چيست. در فضاي حوزه و دانشگاه كه محقّقپرورند, فرهيختهپرورند دو عنصر رسميّت دارد: يكي عنصر تعليم, يكي عنصر تعليل. در فضاي فقه و اصول و ساير علوم حوزوي، اول به طلبه ياد ميدهند كه چه چيزي واجب است چه چيزي حرام است چه چيزي خوب است چه چيزي مباح است اين را ياد ميدهند مثلاً متن فقه تبصره علامه را ميخوانند يا متن شرايع را ميخوانند يا متن شرح لمعه را ميخوانند اين تعليم است يك مقدار كه بالا آمد از اصول برخوردار شد كم كم با فقه استدلالي آشنا شد تجربه را پشت سر گذاشت تمرين كرد كم كم به مكاسب و جواهر ميرسد تعليل, خودش را نشان ميدهد يعني آنچه قبلاً خوانده بود كه فلان شيء واجب است, علّتش را الان ميفهمد كه در فلان آيه اينطور است در فلان روايت اينطور است آن آيه يا آن روايت, علّت اين حكماند چه حكم تكليفي چه حكم وضعي. با اين كار يعني با عنصر تعليم, اولاً; با عنصر تعليل و علّتيابي, ثانياً; اين روحاني و اين طلبه فاضل فرهيخته ميشود مجتهد. در فضاي دانشگاهي هم اين چنين است اول به يك دانشجوي دانشكده طب و پزشكي ميگويند براي درمان فلان بيماري فلان دارو را بايد داد و درست هم است اين تعليم است بعد كم كم راز و رمز اين درمان را بازگو ميكنند كه آن بيماري, اُفت و آفتش اين است تركيبات اين دارو آن است, اين دارو كه با اين تركيبات، سامان يافته است ميتواند آن بيماري را برطرف كند اول تعليم است بعد تعليل, اين ميشود يك طبيب متخصّص. در بحثهاي ديگر و رشتههاي مهندسي, سدسازي و مانند اينها همهاش اين است كه اول تعليم است بعد تعليل كه اين شخص علّت اين كار را ميفهمد اما در فضاي جامعه كه سخن از تعليم و تعليل نيست تبليغ به جاي تعليم مينشيند, تكرار به جاي تعليل مينشيند, اگر يك رسانه مكتوب يا غير مكتوب مطلبي را بنويسد, بازگو كند آنكه فرهيخته نيست باور ميكند اين به جاي اينكه عالِم بشود با تبليغات دارد حركت ميكند وقتي دهبار, بيستبار گفتند و نوشتند و او خواند و شنيد اين تكرار به منزلهٴ تعليل ميشود و او باور ميكند كه فلان كار, كار خوبي است فلان غذا, غذاي خوبي است فلان نوشته, نوشته خوبي است. جامعه غير فرهيخته را با تبليغ و تكرار ميتوان اداره كرد ولي جامعه فرهيخته را با تعليم و تعليل ميشود اداره كرد درون نفس ما هم اينچنين است اگر ما به اين نيروهاي دروني رسيديم چيز ياد آنها داديم خيال را كنترل كرديم, واهمه را كنترل كرديم در بخش انديشه و علم و شهوت و غضب را رام كرديم در بخش انگيزه تا به هر چيزي دل نبندند و هر چيزي را به خاطر نسپارند اين قوا ميتوانند عالِم بشوند و علتياب بشوند به رهبري عقل حركت كنند. در برخي از بيانات نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه عقل, رائد روح است[17] اين روحِ ما با زيرمجموعهاي كه دارد يك كاروان است اين كاروان كه حركت ميكند امامي ميخواهد, رائدي ميخواهد, قائدي ميخواهد, رهبري ميخواهد, رهبر قواي دروني ما در بخش علم و انديشه, عقل نظر است در بخش انگيزه و عمل, عقل عملي است كه «عُبد به الرحمن و اكتسب به الجنان»[18] آن وقت اين نيروها با هم به رهبري عقل نظر يا عقل عمل حركت ميكنند ديگر تبليغِ نفس مسوّله را گوش نميدهند دستور نفس امّارهٴ بالسّوء را گوش نميدهند براي خودشان امير درست ميكنند, براي خودشان سخنگو درست ميكنند به جاي اينكه آن نفس امّاره بالسّوء باشد اينها امّاره بالحُسن دارند به جاي اينكه كسي تسويل بكند تعليمِ ناب دارند اينكه گفتند سعي كنيد هيچ مجلسي ننشينيد مگر اينكه يك مطلب علمي ياد بگيريد همين است اين دين كه فرمود: «طلب العلم فريضة»[19] اين «طلب», مذكّر است و مبتداست بايد گفته ميشد «طلب العلم فريضٌ» نه «فريضة» اما اين تاء, تاء تأنيث نيست تاء مبالغه است يعني بر هر كسي خيلي واجب است كه بفهمد اگر كسي يك ساعت جايي بنشيند و بر علمش افزوده نشود به همان اندازه از خدا دور شده است براي اينكه سرمايه را داد و چيزي نگرفت از وجود مبارك رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند كه آن حضرت فرمود روزي كه آفتاب آن روز طلوع كرده باشد من يك چيز جديدي نفهميده باشم, علم تازهاي كسب نكرده باشم كه مرا به خدا نزديك كند طلوع آفتاب آن روز بر من مبارك نباشد;[20] منتها ديگران در مدرسه بشري علم ياد ميگيرند اينها در مدرسههاي ربّاني كه ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[21] است, ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[22] است به وسيله فرشتهها يا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾[23] از ذات اقدس الهي ياد ميگيرند بنابراين اين امور چهارگانهاي كه در بيرون هست ما بايد با درون خود تطبيق بكنيم امور چهارگانه اين است كه فرهيختگان حوزوي و دانشگاهي با دو عنصر تعليم و تعليل, فرهيخته ميشوند; توده مردم كه با علوم حوزوي و دانشگاهي مأنوس نيستند با تبليغ و تكرار ميآموزند, گاهي ممكن است چيزي كه سمّي و زيانبار است را با تبليغ باور كنند, با تكرار به آن دل ببندند در درون ما اين قدرت هست كه امّاره بالسّوء را امّاره بالحُسن بكنيم آن كسي كه به زشتي دستور ميدهد را طرزي بپرورانيم كه به نيكي دستور بدهد آن وقت كار براي ما آسان است آنقدر عمل خير براي مردان الهي آسان است كه احساس خستگي نميكنند و اگر خيري انجام ندهند احساس رنج دارند براي اينكه در درون آنها نيروهايي است كه آنها را به نيكي امر ميكند اگر قواي درون ما را به نيكي امر كردهاند خودشان پيشاپيش به طرف نيكي حركت ميكنند ديگر خستگي در كار نيست ممكن است دو برادر از يك خانواده در يك روز روزه ميگيرند درجه حرارت يكي است اما يكي بيتابي ميكند يكي در كمال آرامش به سر ميبرد چون آنكه در كمال آرامش به سر ميبرد تمام دستگاه درون او, او را به طرف روزه گرفتن امر ميكنند آنكه احساس بيتابي ميكند حواسش جاي ديگر است گرفتار امّاره بالسّوء است ما براي اينكه به راحتي اين كار را انجام بدهيم بايد درونمان را از نفاق تطهير كنيم اين هم راه دارد و ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾[24] اصل كلي را فرمود, بعد به وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود ما تو را براي كار خير آسان قرار داديم ﴿وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي﴾[25] يعني كارهاي خير به آساني از شما صادر ميشود رنجي نيست چون ما مشكلات دروني كه نداشته باشيم مشكلات بيروني ما را از پا در نميآورد گفتند:
گر شود دشمن دروني نيست٭٭٭ باكي از دشمن بروني نيست[26]
آنگاه ما به آساني اين راه را طي ميكنيم, اگر فرمود: ﴿وَلَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[27] براي همين است فرمود براي مردان متذكِّر خيلي آسان است اگر آسان است انسان كه از كار آسان هراسي ندارد لذا استقبال ميكند برخيها مرتّب منتظرند ببينند چه وقت اذان ميشود كه نمازشان را اول وقت بخوانند يا چه وقت ماه مبارك رمضان ميشود كه سحرها با خداي سبحان مناجات كنند روزها را هم روزه بگيرند, نه بيراهه بروند نه راه كسي را ببندند اين راه دارد, بنابراين برگرديم به آن سخن اول كه ما ناچاريم درون خودمان را از نفاق تطهير كنيم قوايي در درون ما نباشند كه ﴿يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ﴾ بلكه همه قوا نهي از منكر بكنند ﴿أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي﴾[28] خب اين راه دارد او امر به منكر ميكند اين ﴿وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي﴾ نهي از منكر ميكند يك عدّه اين راه را رفتند, يك عدّه آن راه را رفتند اين نفس مسوّله, سخنگوست سخنگو را هم ميشود درست تربيت كرد اگر سخنگو درست تربيت بشود آن نفس امّاره بالسّوء ميشود امّاره بالحُسن, به جاي آنچه در سوره مباركه «يوسف» است كه ﴿مَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ آيه نوراني سوره مباركه «نازعات» مطرح است كه ﴿وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوَي﴾ اين نهي از منكر ميكند اگر ما در درونمان ناهي از منكر داشتيم يقيناً عامل بالمعروف هم داريم اگر در درون ما امر به معروف بود و نهي از منكر بود كارها را ما به آساني انجام ميدهيم ﴿فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾ اصل كلي را در آيات ﴿فَأَمَّا مَنْ أَعْطَي وَاتَّقَي ٭ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَي ٭ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَي﴾ بيان كرده, صغراي مندرج تحت آن كبرا را درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود موساي كليم به خداوند فرمود: ﴿وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾[29] خداي سبحان هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾[30] خواستي كارها را بر شما آسان بكنيم, آسان كرديم. به پيغمبر فرمود خيلي بيش از آنچه به موساي كليم(عليهما السلام) داديم به شما ميدهيم كار را براي او آسان كرديم كه او از ما همين را خواست گفت امر مرا آسان بكن اما تو را براي انجام كار آسان كرديم ﴿وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي﴾ بين ﴿وَنُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَي﴾ با ﴿يَسِّرْ لِي أَمْرِي﴾ خيلي فرق است وجود مبارك موساي كليم همان اندازه خواست, خدا هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي﴾ اما درباره ذات مقدس پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود اصلاً ما تو را كاري كرديم كه كار خير به آساني از شما نشئت ميگيرد. اميدواريم اين توفيق را ذات اقدس الهي به همه ما, به شما برادران و خواهران, به عموم علاقهمندان قرآن و عترت مرحمت كند كه تمام شئون دروني ما يكدست موحّد و خالص باشند با كَلِم طيّب, عقايد را حفظ بكنيم, با عمل صالح, رفتار و كردار را.
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما, نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملکت ما, حوزه و دانشگاه ما همه را در سايه وليات حفظ بفرما! مشكلات دولت و ملت و مملکت مخصوصاً در بخش مسکن و اقتصاد و ازدواج جوانها را به بهترين وجه حل بفرما! روح مطهر امام راحل و شهدا را با انبيا و اوليا محشور بفرما! بيداري اسلامي خاورميانه را به مقصد نهايي برسان! خطر بيگانگان مخصوصاً استکبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان! جوانهاي ما و فرزندان ما را از بهترين شيعيان اهل بيت عصمت و طهارت قرار بده! اين كشور وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سوره انفال, آيه 46.
[2] . سوره توبه, آيه 67.
[3] . سوره يوسف, آيه 53.
[4] . سوره فاطر, آيه 10.
[5] . سوره انعام, آيه 162.
[6] . سوره يوسف, آيه 18.
[7] . تفسير روحالبيان, ج5, ص420.
[8] . سوره طه, آيه 95.
[9] . سوره طه, آيه 96.
[10] . سوره طه, آيه 88.
[11] . نهجالبلاغه, نامه 45.
[12] . سوره منافقون, آيه 8.
[13] . سوره بقره, آيه 206.
[14] . سوره انعام, آيه 93; سوره احقاف, آيه 20.
[15] . سوره بقره, آيه 90 و... .
[16] . سوره بقره, آيه 61.
[17] . كفايةالأثر, ص240.
[18] . الكافي, ج1, ص11.
[19] . الكافي, ج1, ص30 و 31؛ مصباح الشريعة، ص13 و 22؛ کنزالفوائد، ج2، ص107.
[20] . نهجالفصاحه, ص177, ح126.
[21] . سوره علق, آيه 5.
[22] . سوره بقره, آيه 151.
[23] . سوره شوري, آيه 51.
[24] . سوره ليل, آيات 5 ـ 7.
[25] . سوره اعلي, آيه 8.
[26] . هفت اورنگ (جامي), سلسلةالذهب, دفتر اول.
[27] . سوره قمر, آيات 17, 22, 32 و 40.
[28] . سوره نازعات, آيه 40.
[29] . سوره طه, آيه 26.
[30] . سوره طه, آيه 36.