جلسه درس اخلاق (1392/03/09)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّی اللّه علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما برادران و خواهران بزرگوار حوزوي و دانشگاهي را گرامي ميداريم و از خداي سبحان مسئلت ميكنيم به عموم علاقهمندان قرآن و عترت و به شما خير و صلاح و فلاح دنيا و آخرت عطا بفرمايد! در آستانه شهادت امام هفتم امام كاظم(عليه و علي آبائه و أبنائه آلاف التحيّة و الثناء) هستيم اين حادثه سنگين را به پيشگاه وليّ عصر تعزيت عرض ميكنيم در آستانه سالگرد ارتحال امام راحل(رضوان الله عليه) هستيم اين مناسبت را به پيشگاه وليّ عصر و امت اسلامي و شما بزرگواران تعزيت عرض ميكنيم عيد پربركت مبعث را هم در پيش داريم كه انشاءالله به احسن وجه برگزار بشود.
بحثهاي روز پنجشنبه در دو بخش خلاصه ميشد بخش اول راجع به مسائل اخلاقي بود و بخش دوم شرح كوتاهي از نهجالبلاغه اميرالمؤمنين(عليه السلام) كه آن هم مناسب با مسائل اخلاقي است. در مسائل اخلاقي به اين نتيجه رسيديم كه ذات اقدس الهي گذشته از اينكه احكام و قوانين اخلاق را در قرآن بيان كرده انسان متخلِّقي كه تمثّل اخلاق الهي است به نام وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) را هم به ما معرفي كرد. يا از قديميترين سورههاي مكّي كه از آنها به عنوان عتائق سوَر ياد ميكنند عَتيق يعني كهن, سورهٴ قلم است كه در آن آيه كريمه ﴿إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[1] آمده بعد به ما دستور دادند كه ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[2] پس در اوايل بعثت يعني همان اوايل سوَر مكّي فرمودند او داراي خُلق عظيم است بعد هم در سورهٴ احزاب ما را به تأسّي به آن حضرت دعوت كردند آنچه وظيفه ماست در اين تأسّي آن است كه ببينيم وجود مبارك آن حضرت اخلاق علميشان چگونه بود و اخلاق عمليشان چگونه بود طرح اين دو نكته براي آن است كه در فضاي عمومي فقط همان اخلاق عملي نافع است ولي در فضاي حوزوي و دانشگاهي، گذشته از آن اخلاق عملي, اخلاقهای علمي هم لازم است. از نظر اخلاق علمي، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق بيان نوراني كه خودش فرمود, فرمود: «اعطيت جوامع الكلم»[3] اين جزء مختصّات آن حضرت است البته درباره اهل بيت مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) هم آمده است كه «اعطي علياً جوامع العلم».[4] جوامعالكلم يعني انسان محقّقانه حرف بزند نه بيبرهان چيزي را تصديق كند نه بيبرهان چيزي را تكذيب كند نه زائد بر مقدار لازم سخن بگويد نه كمتر از مقدار لازم حرف بزند بشود جوامعالكلم, اگر كسي نداند چه چيزي بگويد يا چطور حرف بزند يا درباره چه چيزي حرف بزند اين واجد جوامعالكلم نيست جوامعالكلم همان قوانين اساسي است يعني چيزي كه خير دنيا و آخرت مردم را به همراه دارد هم مُتقن است هم بازده خوبي دارد كه فرمود: «اعطيت جوامع الكلم» اين به منزله قانون اساسي است آن وقت قوانين ديگر از اين جوامعالكلم استنباط ميشود به ما كه در حوزه و دانشگاه هستيم گفتند شما سعي كنيد جوامعالكلم را ياد بگيريد يعني قانون اساسيِ آن رشتهتان را ياد بگيريد كه فروعات علمي آن رشته از آن قانون اساسي كه به منزله ريشه است استنباط بشود.
خداي سبحان وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به عنوان مبيّن به عنوان معلّم معرفي كرد فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾,[5] ﴿أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[6] خدا او را به عنوان مبيّن معرفي كرده به عنوان معلّم معرفي كرده وجود مبارك حضرت هم در طيّ اين 23 سال عمر پربرکتش هم تعليم داشت هم تبيين داشت آنجا كه مطلب نظري بايد به بديهي برگردد آنجا را با تعليم حل ميكرد آنجا كه مطلب، قابل برهان نبود توضيح ميخواست تنبيه ميخواست روشن كردن ميخواست آنجا را به عنوان تبيين, عهدهدار بود; چه در بخش تبيين كه فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ چه در بخش تعليم كه فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ اين جوامعالكلم را به مردم آموخت. بخش وسيع جوامعالكلم, به معرفتشناسي برميگردد كه انسان راه شناختش چه باشد اگر راه شناختش فقط در محدوده حس و تجربه حسي بود اين در برابر وحي موضع ميگيرد چون با معيار او هماهنگ نيست (يك) و آنچه خود دارد به همان بسنده ميكند (دو) و نه تنها بسنده ميكند به آن فرحناك است (سه) كه اين يك علم مذموم است چون جزء جوامعالكلم نيست. فرمود آيات الهي, احكام الهي, دستورهاي پروردگار وقتي ميآيد عدهاي كه در حدّ حس و تجربه آگاهي دارند از علوم مادي برخوردارند و سقف علمشان در حدّ حس و تجربه است ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[7] همين علمي را كه دارند به آن خوشحالاند; چون بالاتر كه مسئله وحي و علوم وحياني است را ادراك نميكنند آن را طرد ميكنند كه ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[8] ميشود, به همين مقداري كه در حقيقت كفِ دانش است اكتفا ميكند ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ اما وجود مبارك حضرت همانند ساير انبيا(عليهم السلام) آمدند گفتند علمِ حسّي و تجربه حسّي كف دانش است اين لازم است ولي كافي نيست از اين بالاتر, علم تجريدي است اگر آن علم تجريدي را پشتسر گذاشتيد علمهاي شهودي هم هست ولي بالأخره علم تجريدي به برهان عقلي بايد برسد اينها كه از علم تجربي به عنوان سكّوي پرش استفاده كردند به علم تجريدي استدلالي عقلي رسيدند قرآن كريم حرفهاي اينها را با عظمت و جلال و شكوه نقل ميكند; هر وقت اختلاف نظر در يك جامعه پيدا بشود قرآن حرف علما را در آنجا با تكريم و اجلال ياد ميكند ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾[9] رسول من! رأي و نظر دانشمندان اين است كه تو حق آوردي پس عدهاي ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ امور وحياني را ـ معاذ الله ـ فسون و فسانه ميپندارند اما آنها كه از علوم تجريدي و عقلي و برهاني برخوردارند رأي آنها اين است نظر آنها اين است ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ خب نقل آراي صاحبنظران علمي در قرآن به زبان ذات اقدس الهي نشان اجلال و تكريم علمِ تجريدي و برهاني و عقلي و عالمان حقپسند است. در بخشهايي كه درباره قارون و تجمّلگرايي عدهاي و ظاهرپسندي گروهي كه به دنبال قارون حركت كردند قرآن سخن ميگويد ميفرمايد وقتي قارون با آن زينتش خارج ميشد چشمگير بود ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ عدهاي كوتهنظر ميگفتند: ﴿يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾ اي كاش ما هم نظير او ميداشتيم اما ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾[10] در برابر قارون, علما گفتند كه اين چيز زودگذري است هرگز با سنگ زرد و سنگ سفيد، كسي به جايي نميرسد همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود طلا و نقره نزد من سنگاند «کلاهما عندي حجران»[11] يكي سنگ زرد است و يكي سنگ سفيد در اين كتابهاي لغت ميبينيد از طلا و نقره از ذَهَب و فضّه به عنوان احجار كريمه ياد ميكنند يعني سنگهاي گرانقيمت وگرنه از حدّ سنگي و جمادي كه اينها بالا نيامدند آنها كه اين علم تجريدي را دارند به افرادي كه قارون و امثال قارون را معيار كمال قرار ميدهند ميگويند: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ بنابراين اخلاقِ علمي يعني آنچه در حوزه و دانشگاه لازم است اين است كه انسان از كفِ علم بيايد بالا يعني از علم حسّي و تجربي بيايد بالا, به علم برهاني و عقلي برسد قهراً حق و باطل, صدق و كذب, حَسن و قبيح, خير و شر با آن تشخيص داده ميشود نه با علم تجربي محض. اگر با آن علم انسان توانست زيبا و زشت را تشخيص بدهد راجع به حق بودن قرآن، ديگر ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ نميشود بلكه ميگويد كلام خدا حق است ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ و اگر در برابر قارونزدگي عدهاي كوتهنظر قرار بگيرد ميگويد: ﴿وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ اينها اخلاقِ علمي حوزويان و دانشگاهيان است كه هم خودشان را نجات ميدهند هم نجات جامعه به عهده اينهاست اما اخلاق عملي, مقدور ديگران هم ميباشد چه اينكه عدهاي اين راه را رفتند آنچه مخصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن نه مقدور كسي است نه ما را دعوت كردند كه شما تأسّي كنيد مسئله نبوت, مسئله رسالت, خصائصالنبي آنها چيزي نيست كه آن حضرت براي ما الگو باشد يا بتوانيم يا بخواهيم تأسّي كنيم آن مسائلي كه براي تعليم و تربيت ما كارآمد و نافع است آنها معيار تأسّي است در بخشهاي اخلاق عملي وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) معراج رفت خب از مرحله طبيعت به ماوراي طبيعت عروج كرد به ﴿دَنا فتدلّي﴾[12] رسيد خيلي از معارف را از نزد علي حكيم فرا گرفت. اصلِ معراج رفتن يعني انسان ترقّي كند بالا برود اين جزء مختصات انبيا نيست آن نبوّت و مقام رسالت و وحييابي است كه مخصوص آنهاست و اما اصلِ ترقّي و عروج به معناي جامع مخصوص آنها نيست لذا وقتي حضرت به معراج تشريف بردند رهاورد سفر معراجشان همين نمازهاي واجب شبانهروز بود كه صبح چقدر, ظهر چقدر, عصر چقدر, مغرب چقدر و عشا چقدر اين دستورات نماز از معراج آمده اينها سوغات معراج حضرت است بعد به ما گفتند: «الصلاة معراج المؤمن»[13] يعني اين نماز آمده پايين تا شما با تمسّك به اين نماز عروج كنيد و بالا برويد اگر صلات, معراج مؤمن است انسان ميتواند به اندازه شايستگي خود ترقّي كند با ملكوتيها تماس بگيرد مستحضريد كه قرآن كريم به ما دستور ميدهد كه شما با ملكوت عالَم رابطه داشته باشيد بعد فرمود ملكوت عالم تنها در آسمانها نيست هيچ چيزي نيست كه بيملكوت باشد اگر در سورهٴ مباركهٴ انعام درباره وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[14] ما ملكوت هر چيزي را نشان ابراهيم داديم او ديد و اهل رؤيت بود و اهل بصر بود در سورهٴ اعراف به ما فرمود شما نگاه كنيد تا شايد نظر شما به بصر برسد نگاه شما به ديدن برسد ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[15] بعد هم در سورهٴ مباركهٴ يس فرمود هر چيزي ملكوت دارد و ملكوت هر چيزي هم به دست خداست پس شما درباره هر چيزي اگر درست بينديشيد دست بيدستي خدا را ميبينيد كه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[16] خب اگر هر چيزي ملكوتي دارد يك جهت ارتباط با خدا دارد و اين جهت ارتباط با خدا همان ناصيه اوست كه به دست خداست به ما گفتند آن جهتش را هم نگاه كنيد آن جهت مُلكي و بدنهٴ زمين, درخت, انسان, حيوان, كوه, بيابان و مانند اينها را با علوم تجربي ميشود فهميد اما ملكوت اينها را با علوم تجربي نميشود فهميد يعني آن را در آزمايشگاه نميشود بررسي كرد با دوربين و تلسكوپ و ميكروسكوپ و اينها نميشود بررسي كرد كوچك و بزرگ نميشود و مانند آن, اگر تنها مُلك بود با علوم تجربي حل ميشد اما هر چيزي گذشته از مُلك, ملكوتي هم دارد پيشانو و پيشاني هر چيزي به دست بيدستي خداست كه فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[17] پس ناصيه, پيشانی و ملكوت هر چيزي به دست بيدستي خداست آن را كه با علم تجربي نميشود فهميد آن را با علم تجريدي ميشود فهميد آن را با معراج ميشود فهميد كه «الصلاة معراج المؤمن». مرحوم شيخ صدوق(رضوان الله عليه) در همان كتاب شريف توحيد نقل ميكند كه وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود «قد قامت الصلاة» يعني «حان وقت الزيارة»[18] ما به اعتاب مقدس كه ميرويم ائمه معصومين(عليهم السلام) را زيارت ميكنيم زيارت آنها تابع زيارت ذات اقدس الهي است زيارتنامه مؤمن در پيشگاه خداي سبحان همين نماز است كه او را ميستايد او را به ربوبيّت ميستايد به رحمان و رحيم بودن ميستايد فرمود معناي «قد قامت الصلاة» يعني «حان وقت الزيارة» زيارت بنده نسبت به خداي سبحان همان وقتي است كه مؤذّن ميگويد «قد قامت الصلاة» پس نماز ميشود زيارت ذات اقدس الهي و اين زيارت با عروج آميخته است براي اينكه خود نماز كه زيارتنامه مؤمن است از معراج آمده او از جاي بلند آمده تا ما را به جاي بلند دعوت بكند بنابراين اخلاق علمي حوزويان و دانشگاهيان بر اساس «اعطيت جوامع الكلم» انديشيدن و سخن گفتن است تا نتيجهاش ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ باشد تا نتيجهاش ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ باشد, اخلاقِ عملي آن حضرت هم در سايه عروج است, اگر كسي بعد از گذشت مدتها نماز خواندن در خود عروجي احساس نكرد بداند در جاي ديگر مشكل دارد اين نماز، اول انسان را عروج نميدهد اول ﴿إنَّ الصَّلاةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾[19] است يا رفع است يا دفع يا نميگذارد انسان به تباهي تن در بدهد يا اگر آلوده شد او را تطهير ميكند اگر كسي ـ خداي ناكرده ـ با خواندن نماز نه از رفع خطر بهرهاي برد نه از دفع خطر, اين هنوز به مرحله ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ نرسيده اين نماز ديگر «الصلاة معراج المؤمن» نيست اگر ـ انشاءالله الرحمن ـ توانست از فحشا و منكر برهد آلوده نباشد با زبان طيّب و طاهر با چهره طيّب و طاهر با سر طيّب و طاهر با پاي طيّب و طاهر به زيارت خداي سبحان برود آن وقت نماز او ميشود «الصلاة معراج المؤمن». در كتابهاي اسرارالصلاة ملاحظه فرموديد ميگويند معناي مسح سر اين است كه خدايا هر خاطره باطلي كه من در سر پروراندم الآن دارم آن را تطهير ميكنم شستشو ميكنم تا با مغز پاك, سر پاك, خاطرات پاك به حضور تو بيايم اين براي سر, با مسح پا هم عرض ميكند خدايا هر جايي كه نبايد ميرفتم و قدم گذاشتم هر قدمي كه نبايد برمیداشتم و برداشتم هر اقدامي كه مرضيّ تو نبود به سويش رفتم من دارم اين پا را از آنها تطهير ميكنم[20] از سر تا پا, از پا تا سر پاك شدم تا به زيارت تو بيايم گفتند معناي وضو اين است معناي مسح سر اين است معناي مسح پا اين است شستن دست و صورت هم را كه بيان كردند. بنابراين اخلاقِ علمي ما حوزويان و دانشگاهيان در جوامعالكلم متمركز بودن است و نتايجش هم آن است اخلاق عملي مشترك ما و دانشگاهيان و توده مردم در طليعه امر بهرهمندي از ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ﴾ است بعد هم در پايان امر نيل به «الصلاة معراج المؤمن» است و انساني كه عروج كرده چه حرف بزند چه حرف نزند رفتار او در جامعه آموزنده است ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ كم نبودند عالمان دين كه وجود آنها در يك محل، كار يك امامزاده را ميكرد از بس طيّب و طاهر بودند مردم وقتي طيّب و طاهر را ببينند شيفته طهارت او هستند اثر دارد اين ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ اين است.
اما بخش دوم كه مربوط به شرح كوتاهي از نهجالبلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) است مستحضريد سير بحث ما به نامه 53 حضرت رسيد كه همان نامه معروفي است كه براي مالك اشتر مرقوم فرمودند اين نامه خيلي مبسوط است يك سري عناصر كليدي دارد كه آن عناصر كليدي غالباً تكرار ميشود كه در اذهان شريف شما بماند آن عناصر كليدي يكي اين بود كه وجود مبارك حضرت به مالك فرمود اين پذيرفتن حكومت و ولايت و قبول امارت مسلمين توسط من براي آن بود كه من دين را آزاد كنم «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» فرمود در عصر حكومت قبل از من مخصوصاً در بخش قضا اين دين اسير بود مردم نماز داشتند روزه داشتند حج و عمره داشتند اما در بند بود من كه اين حكومت را قبول كردم اين بند را از دست و پاي دين باز كردم «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا» اين از بحثهاي كليدي اين نامه پربركت است. بحث كليدي ديگر اين نامه هم اين است كه به مالك فرمود مالك! سياست اسلامي ستوني دارد; دين در بخش شريعت ستوني دارد به نام نماز كه «الصلاة عمود الدين»[21] دين در بخش سياست، ستوني دارد به نام مردم كه فرمود: «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ» توجه به خواستههاي مردم, فرهنگ مردم, آداب مردم, اخلاق مردم, دين مردم, دنياي مردم, كار مردم, اشتغال مردم, ازدواج مردم, مسكن مردم اينها جزء ستون دين است اينچنين نيست كه ما فقط بگوييم خدمت به مردم چيز خوبي است بله چيز خوبي است [اما فراتر از اين است] يك وقت ما ميگوييم نماز چيز خوبي است يك وقت باور كرديم نماز ستون دين است يك وقت ميگوييم خدمت به مردم چيز خوبي است بله خب چيز خوبي است اما دين به ما ميگويد نه اين كافي نيست بايد باور كنيد كه خدمت به مردم ستون دين است «إِنَّمَا عِمَادُ الدِّيْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِيْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ» خب اگر همين معصومين(عليهم السلام) كه عِدل قرآن كريماند فرمودند: «الصلاة عمود الدين» همينها هم فرمودند الناس عمود الدين آن وقت ما خدمت به مردم را به عنوان اينكه مديريت برتر است و امثال اينها تلقّي نميكنيم اگر ما پذيرفتيم مسلمانيم و پذيرفتيم نظام ما نظام اسلامي است بايد بپذيريم كه اگر ـ خداي ناكرده ـ اين ستون آسيب ببيند نظام آسيب ميبيند و خداي سبحان وعده نداد كه در هر صورتي ما را حفظ كند فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾.
از بيانات كليدي ديگر حضرت در اين نامه اين است كه در جريان حكومت و تفكيك قوا قبلاً هم نقل شد كه آنچه ابنخلدون در قرن هشتم گفت و قبل از ابنخلدون اخوانالصفا در قرن چهارم گفتند همه اينها محدود است وجود مبارك حضرت امير جامعترين بيان را درباره تفكيك قوا در اين نامه بيان كرده دستگاه قضا بايد جداي از دستگاه اجرا و دستگاه اجرا بايد جداي از دستگاه قضا باشد تقنين هم كه به عهده رهبران الهي است كه جداست تقنين داريم قضا داريم اجرا داريم اينها را جداگانه ذكر فرمود بعد فرمود اصناف گوناگون همه محترماند ولي آنكه توليد ميكند و بار مملكت به دوش اوست او را بيشتر گرامي بدار مبادا توليد از رونق بيفتد مبادا كار آنها كسب آنها مختل شود دستور داد مصر را طرزي اداره بكن كه كسي بيكار نباشد كسي مديون نباشد كسي گرفتار وامداري و امثال اينها نباشد فرمود بار مملكت روي دوش توليد و درآمد است اگر شما بخواهيد درآمد مردم را تأمين نكنيد و از راه ماليات مشكل جامعه را حل نكني اين كشور سقوط ميكند فرمود اين توليد را اين اشتغال را اين كار را كاملاً رعايت بكن آن وقت اين بيان نوراني حضرت امير براي جايي بود كه اين خاورميانه ارباً اربا نشده بود الآن تقريباً به صورت چندين كشور درآمده است آن روز همه اينها در اختيار حكومت حضرت علي بود يعني امپراطوري ايران در شرق و امپراطوري روم در غرب و حجاز در وسط بود و عراق در وسط بود اينها به همان عراق و حجاز متوجه شده بودند حضرت دارد با اين بخشنامه هم ايران را اداره ميكند هم روم را اداره ميكند ايران با همه وسعتي كه داشت چند استانداري بيشتر نداشت براي بخشهايي از ايران استاندار معين ميكردند از بصره تا اهواز تا كرمان يك استانداري داشت كه ابنعباس استاندار بود و ديگري هم معاونش بود براي مصر كه اكنون كشور پهناوري است يك استاندار معين كرده به نام مالك اشتر براي بخشهاي ديگر هم همينطور. فرمود اگر به توليد مردم نرسي كشورتان پايدار نخواهد ماند بعد از اينكه اين قسمتها را ذكر كرد فرمود به كساني شغل بده كه ريشهدارند (يك) و هرگز به خودشان اجازه بيراهه رفتن يا راه كسي را بستن نميدهند (دو) از تجارب گذشته طرفي بستند (سه) مديريت خوبي دارند كه هم فطرتاً مديرند هم از تجارب گذشته استفاده كردند (چهار) به اينها سِمت بده به اينها كار بده هر كسي كه لياقت بيشتري دارد مأموريت يا مديريت بيشتري به او بده در عين حال كه همگان را محترم ميشماري «وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاَةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلاَدِ» قبلاً هم اين بحث گذشت كه غالب اين قوانين اساسي كشورها ابتر است يعني هر مملكتي بالأخره بايد از اين سه عنصر محوري سهمي ببرد تا قانونش پايدار باشد يك مواد قانوني است كه جزئيات را در بر دارد كه آن را مجلس تصويب ميكند اين مواد قانوني از مبانياي استنباط ميشود مثل عدالت مثل مواسات مثل مساوات مثل حريّت مثل استقلال مثل امنيت مثل امانت مثل سلامت محيط زيست و مانند آن اينها يك سلسله مباني است كه از اين مباني آن موادّ حقوقي استنباط ميشود مهمترين مبنا در بين اين مباني و به اصطلاح امّالمباني, عدل است عدل چيزي است كه مشرق و مغرب عالم هم آن را ميفهمند هم به آن علاقهمندند عدل يعني «وضع كلّ شيء في موضعه» اين را ميفهمند اما جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست در اينجا آنها ابترند آنهايي كه به وحي مستندند ميگويند جاي اشيا را جاي اشخاص را اشياآفرين و اشخاصآفرين ميداند و آن خداست آيا زن و مرد يكياند آيا گوسفند و خوك هر دو يكساناند هر دو حلالاند آيا شراب و سركه هر دو يك حكم دارند عدل معنايش «وضع كلّ شي في موضعه» اما جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست را منبع تعيين ميكند كه وحي است دست آنها از منبع كوتاه است وقتي منبع نداشته باشند قانون اساسيشان ميشود ابتر، اينكه ميبينيد يك روز منافقين را در ليست تروريستها قرار ميدهند يك وقت از ليست تروريستها خارج ميكنند معلوم ميشود با قرارداد خودشان عدل را معنا ميكنند اينكه كشوري را محور شرارت ميدانند يك وقت نميدانند يك وقت كشوري كه هيچ حقّي براي شهروندان خودش قائل نيست كه حتي انتخابات باشد اميرنشين است با رأي امير دارد كشور را اداره ميكند را پيشرفته ميدانند اين بحرين را اينطور سركوب ميكنند و كشورهاي ديگر را متهم ميكنند غرض آن است كه عدل, امّالمباني است مستحضريد كه صدق ذاتاً خوب نيست اقتضاي فضيلت در آن هست اين صدق حتماً بايد با عدل هماهنگ باشد حتماً بايد با حق هماهنگ باشد اگر راستي با عدل و حق هماهنگ بود ميشود خوب وگرنه آنكه غيبت ميكند راست ميگويد دروغ كه نميگويد اينكه نمامي ميكند راست ميگويد دروغ كه نميگويد صدق ذاتاً مثل عدل نيست كه حسن باشد صدق ذاتاً مثل حق نيست كه حَسن باشد صدق را بايد با حق سنجيد صدق را بايد با عدل سنجيد خب عدل چيست؟ عدل اين است كه «وضع كل شيء في موضعه» هر چيزي را در جاي خود قرار بدهيم اما جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست اين را چون نميدانند به ميل خود تفسير ميكنند لذا قوانين اينها ابتر است قانوني كه نميداند جاي اشيا كجاست جاي اشخاص كجاست به اشياآفرين و اشخاصآفرين مراجعه نميكند ميشود ابتر. وجود مبارك حضرت امير در اين نامه فرمود آنچه چشم يك حكومت را روشن ميكند عدل است و عدل هم همين است كه ببينيم اشياآفرين يعني خدا, اشخاصآفرين يعني خدا قانون را چطور معيّن كرده او در جريان ارث فرمود شما دست به ارث نزنيد ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾[22] شما از آينده كه خبر نداريد من گفتم خواهر، نصف برادر ميبرد گاهي زن و مرد با هم يكسان ميبرند مثل پدر و مادر كه هر کدام يك ششم ميبرند خواهر و برادر هم اگر كلاله ابي باشند يا امّي باشند يا مشترك باشند فرق ميكند شما دست به اين ارث نزنيد ﴿لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً﴾ اينجا هم فرمود: «وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاَةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلاَدِ وَ ظُهُوْرُ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ» فرمود اگر بخواهيد كشورتان آرام باشد بدون عدل نميشود عدل را هم تفسير به رأي نكنيد. فرمود اگر توليدتان كامل نبود نيازمند به كشورهاي ديگر بوديد در زحمت هستيد كشور را توليد اداره ميكند و راه توليد هم اين است كه به افراد كارآزموده و كارآمد رسيدگي كنيد و آنچه نيازهاي اوّليه آنهاست را تأمين بكنيد تا خراج را به شما برسانند.
اميدواريم كه خداي سبحان به همه ما توفيق ادراك صحيح اين معارف و عمل صالح را مرحمت كند من مجدداً مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي و نهادهاي ديگر را گرامي ميدارم و از خداي سبحان مسئلت ميكنيم به همه شما صلاح و فلاح دنيا و آخرت مرحمت كند!
پروردگارا به بركت قرآن و عترت امر فرج وليّات را تسريع بفرما! نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما! روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را با انبيا و اوليا محشور بفرما! اين مملكت وليّ عصر را تا ظهور آن حضرت از هر خطري محافظت بفرما! خطر دشمنان اسلام را به خود آنها برگردان! بيداري اسلامي خاورميانه را به مقصد نهايي برسان! پايان امور همه ما را ختم به خير بفرما! مشكلات اقتصاد و مسكن و ازدواج جوانها را در سايه لطف وليّات به بهترين وجه برطرف بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سورهٴ قلم, آيهٴ 4.
[2] . سورهٴ احزاب, آيهٴ 21.
[3] . من لا يحضره الفقيه, ج1, ص241.
[4] . الخصال, ج1, ص293.
[5] . سورهٴ بقره, آيهٴ 129; سورهٴ آلعمران, آيهٴ 164; سورهٴ جمعه, آيهٴ 2.
[6] . سورهٴ نحل, آيهٴ 44.
[7] . سورهٴ غافر, آيهٴ 83.
[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 101.
[9] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 6.
[10] . سورهٴ قصص, آيات 79 و 80.
[11] . المناقب, ج2, ص118.
[12] . سورهٴ نجم, آيهٴ 8.
[13] . التفسير الكبير, ج1, ص226 و 233.
[14] . سورهٴ انعام, آيهٴ 75.
[15] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 185.
[16] . سورهٴ يس, آيهٴ 83.
[17] . سورهٴ هود, آيهٴ 56.
[18] . التوحيد (شيخ صدوق, ص241.
[19] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 45.
[20] . ر.ك: اسرارالعبادات (قاضي سعيد قمي), ص23 و 24.
[21] . الامالي (شيخ طوسي), ص529.
[22] . سورهٴ نساء, آيهٴ 11.