اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و الصلاة و السلام علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما حضار ارجمند, برادران و خواهران حوزوي و دانشگاهي و ساير عزيزان را گرامي ميداريم از خداي سبحان مسئلت ميكنيم كه همه شما را در رشتههاي علمي و عملي كه داشته و داريد موفق بدارد!
بحثهاي روز پنجشنبه به دو بخش تقسيم ميشد بخش اول مسائل اخلاقي بود, بخش دوم هم شرح كوتاهي از نهجالبلاغه اميرمؤمنان(عليه السلام) كه آن هم مرتبط به مسائل اخلاقي است. اخلاق وقتي صبغهٴ علمي پيدا كرد بدون مبادي علمي راه صحيحي نخواهد داشت قرآن كريم اين راه را در بخشهاي گوناگوني ارائه فرمود كه مقداري از اين مباحث قبلاً گذشت آنچه در اين نوبت مطرح ميشود اين است كه اصرار قرآن كريم در مطالعه عميق در سه ضلع است يكي اينكه ما را وادار ميكند كه درباره جهان خوب بينديشيم يكي اينكه ما را وادار ميكند درباره قرآن خوب بينديشيم يكي هم ما را وادار ميكند درباره انسان خوب فكر بكنيم و هدف از اين سه ضلع هم آن است كه از نظم عالَم به نظم عالَمآفرين پي ببريم از نظم قرآن كريم به آن ناظمِ مدبّر و نازلكننده قرآن پي ببريم و از نظم درونيِ خودمان هم به آفريننده خودمان پي ببريم. قرآن كريم هم نظم عالَم را خوب تبيين كرد هم نظم خود ما را; ما ميتوانيم از دو راه نظم جهان و نظم دروني خودمان را بفهميم يكي مطالعه بيروني, جهانبيني [يعني ديدن جهان] يا روانشناسي, يكي هم مراجعه به آيات قرآن كريم كه آيات قرآن كريم چگونه جهان را تبيين ميكند چگونه انسان را تفسير ميكند. بارها به عرضتان رسيد اين قرآن كريم به منزله دفترچه راهنماست اگر كسي چيزي را توليد كرد يك دفترچه راهنما تنظيم ميكند كه معرفي كند اين مصنوع چيست و چگونه از آن بهرهبرداري كنيم خدا جهان را ساخت, انسان را هم آفريد, يك دفترچه راهنمايي هم به نام قرآن فرستاد كه بگويد اين جهان چيست و چگونه از آن بهرهبرداري كنيد, اين انسان چيست و چگونه اين را به كار ببريد ميبينيد يك يخچال بدون دفترچه راهنما نيست يك راديو, يك تلويزيون, بدون دفترچه راهنما نيست ممكن نيست خدا اين نظام را آفريده باشد انسان را آفريده باشد يك كتاب راهنما نفرستاده باشد كه بيان كند جهان چيست انسان چيست از جهان چگونه استفاده كنيم از انسان چگونه استفاده كنيم؟! در سورهٴ مباركهٴ ملك فرمود شما درباره جهان بينديشيد در هر رشتهاي كه بخواهيد بينديشيد نظم و هماهنگي را در آن رشته ميبينيد ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[1] هر موجودي در جاي خودش است اثر مخصوص خودش را دارد تفاوتي در عالَم نيست تفاوت آن است كه حلقات يك سلسله بعضيها باشند بعضيها فوت بشوند اگر بعضيها فوت شدند رابطه اين حلقات گسيخته است اما اختلاف غير از تفاوت است بعضيها پررنگاند بعضيها كمرنگاند بعضي ريزند بعضي درشتاند اين اختلاف, بركت و رحمت است چون همه اين اشيا اگر در يك اندازه باشد كه كارآمد نيستند اما هيچ كدام نه جاي خود را ترك ميكند نه اثر خود را رها ميكند اگر جاي خود را ترك كرد يا اثر خود را رها كرد شده فوت, فوت يعني نيستي اين اول فساد است لذا فرمود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾ درباره قرآن كريم هم در سورهٴ مباركهٴ نساء فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[2] فرمود اين كتابي را كه بيش از بيست سال به تدريج نازل شده است در شرايط گوناگون جنگ و صلح, گراني و ارزاني, قطحي و كميابي و پريابي, تَرسالي و خشكسالي, در سفر و حضر, در قبل از هجرت و بعد از هجرت نازل شد ميبينيد اين كتاب يكدست است هيچ اختلافي بين مضامينش نيست و اگر غير خدا اين كار را ميكرد حتماً اختلافي بود كساني كه با كتب علمي مأنوساند مستحضرند غالب حكما, فقها, فلاسفه, متكلّمين, عرفا ميبينيد در طيّ چند كتاب, چند گونه حرف ميزنند به اشتباه قبليشان پي ميبرند بعد اصلاح ميكنند يا مطلب جديدي برايشان كشف ميشود كه قبلاً نميدانستند اما درباره قرآن كريم نه سخن از سهو و نسيان است ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[3] نه سخن از كشف جديد است چون او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[4] است ﴿بِكُلِّ شَيءٍ بَصِيرٌ﴾[5] بنابراين هيچ اختلافي از اين جهت در قرآن كريم نيست عمده درباره انسان است كه انسان را طرزي آفريد كه هيچ اختلافي در اين هويّت انساني نيست اين بحث هم يك بار قبلاً گفته شد كه اين جريان تفكيك قوا كه ما يك قوّه مقنّنه داريم يك قوّه مجريه داريم يك قوّه قضائيه داريم اين بيارتباط با ساختار دروني انسان نيست شايد آن بزرگواراني كه اين تفكيك قوا را بررسي كردند از خود انسان گرفتند انسان عقلي دارد كه قانونگذاري ميكند بر اساس ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6] هم ميفهمد چه چيزي حق است چه چيزي باطل, چه چيزي صدق است چه چيزي كذب, چه چيزي خير است چه چيزي شر, چه چيزي حسن است چه چيزي قبيح اينها را ميفهمد مطابق اين مبادي, قانون تصويب ميكند وقتي تصويب كرد يك سلسله نيروهايي هستند كه بايد قانون مصوّب عقل را اجرا كنند يك سلسله قوايي هستند كه نظارت ميكنند اجرائيات را با مصوّبات تطبيق ميكنند ميبينند اين قواي اجرايي كه دارد اين كار را انجام ميدهد مطابق آن قانون مصوّب عقل است يا نه, اگر بود آن را مدح و ثنا ميكنند و اگر نبود ـ چه اينكه غالباً هم نيست ـ او را ملامت ميكنند آن قوّه مقنّنه حق و باطل را تشخيص ميدهد به بركت راهنمايي وحي انبيا آمدند «يثيروا لهم دفائن العقول»[7] اين دفينهها را اين گنجينهها را انبيا شكوفا كردند و اين فتيله چراغ هدايت درون را بالا كشيدند اثاره كردند ثوره دادند انقلابي در درون ايجاد كردند تا عقل بفهمد وقتي عقل به بركت وحي فهميد, مصوّباتي دارد آنگاه اعضا و جوارح اجرا ميكنند قوّه ديگري در درون ما هست كه اين تطبيق ميكند اجراي قوّه مجريه را با تصويب قوّه مقنّنه اگر بد بود چه اينكه غالباً هم انسانها تبهكار در ميآيند ملامت ميكند كه نفس لوّامه از همين جاست اگر خوب بود كه خوشحال ميشود نفس مطمئنّه است و امثال ذلك. اين نفس لوّامه كه آدم را ملامت ميكند در درون ما قاضي خوبي است اگر كسي خلاف كرد رانتخواري كرد اختلاس كرد رشوه داد رشوه گرفت و آن را به صورت قانون در آورد ديگران را ساكت كرد ولي وقتی شب منزل رفت ميبيند در درون او غوغاست او را دارد ملامت ميكند اينكه او را ملامت ميكند قوّهاي است به نام دستگاه قضا در درون انسان ﴿لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ ٭ وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾[8] اين نفس لوّامه همان است كه آدم را ملامت ميكند اگر اين شخص تبهكار مبتلاي به اختلاس و رانت، سوابق طولاني در اين كار داشته باشد كم كم اين نفس لوّامه را هم رشوه ميدهد آن را هم خاموش ميكند اين همان است كه قرآن كريم فرمود: ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[9] اين نفسي كه از فجور و تقوا باخبر است از ساير مسائل آگاه است ميخواهد هدايت كند اين شخص حرف او را گوش نميدهد با اغراض و غرايز اين قوّه الهي را دفن ميكند دسيسه ميكند تدسيس دارد و تدسيه, اگر كسي مقداري خاكها را كنار ببرد چيزي را در درون خاك بگذارد بعد روي آن خاك بريزد اين را ميگويند دسيسه اين مدسوس است وقتي در جاهليّت برخيها دختر ميداشتند آن دختر را زنده به گور ميكردند تعبير قرآن كريم اين است كه ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[10] يك عدّه در اثر وهم و غريزه و اغراض حيواني و نفساني, آن نفسي كه مُلهم است به فجور و تقوا آن عقل الهي آن فطرت الهي را در بين اين اغراض و غرايز تدسيه ميكنند دفن ميكنند زنده به گور ميكنند حرفش شنيده نميشود اين كسي كه در بيرون اهل رانت و اختلاس و رشا و رشوه بود وقتي تبهكارياش انبوه شد به درون او هم سرايت ميكند لذا خيلي از موارد است كه ميبينيد اينها سرقت را يك درآمد تلقي ميكنند ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[11] خيال ميكنند كار خوبي دارند انجام ميدهند اينها خطراتي است كه دامنگير ما ميشود ملاحظه فرموديد گاهي انسان طوري ميشود كه آن چراغش را, آن قاضياش را, آن راهنمايش را هم مدسوس قرار ميدهد اصرار قرآن كريم بر مطالعه اين ابعاد سهگانه يعني جهان, قرآن, انسان براي همين است كه اينها براي ما ضروريترين معرفتاند اينها كه روشن بشوند بقيه براي ما حل است ما مشكل جدّي نخواهيم داشت ساير مشتبهات را با اين معلومات حل ميكنيم اخلاق عهدهدار اين كار است به ما گفتند كه متخلّق بشويد به خُلق الهي, خُلق الهي راه و رسمش اين است.
الآن ما در آستانه محرم سالار شهيدان(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) هستيم البته اشك و مصيبت و ناله و نوحه همه اينها عبادت است اما اساس كار اين است كه خطبههاي نوراني آن حضرت, خطابههاي نوراني حضرت, حكومت اموي, حكومت مرواني خوب تبيين بشود خطبههاي نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) خوب تبيين بشود ايشان چند ماه قبل از جريان كربلا از مدينه به قصد عمره مفرده از همان اول به قصد عمره مفرده رفتند مكه نه به قصد حج تمتّع تا بگوييم اين حج را تبديل به عمره كرده اينچنين نبود از همان اول به قصد عمره مفرده احرام بسته از همان اول قصد داشت كه عرفات و مشعر و منا نرود از همان اول قصد داشت كه حج تمتّع نداشته باشد چون يك كار جهاني داشت و عنايت كرد كه حرف، وقتي به جهان ميرسد كه از كنار كعبه باشد چه اينكه رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) هم همين طور بود از كنار كعبه حرفش به عالَم رسيد وجود مبارك وليّ عصر(ارواحنا فداه) هم كه ظهور كرد به ديوار كعبه تكيه ميدهد «أنا بقيّة الله» را به عنوان نغمه ملكوتي به گوش همه ميرساند[12] اميدواريم كه روزي فرا برسد كه اين حرمين از دست آلسعود آزاد بشود از دست طاغيان آزاد بشود طبق بيان نوراني قرآن كريم كه [درباره مسجدالحرام] فرمود: ﴿إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ﴾[13] به دست افراد باتقوا برسد آنجا وجود مبارك وليّ عصر تكيه ميدهد ميفرمايد: «أنا بقية الله» حرف از كنار كعبه وقتي رسيد عالَمي خواهد شد وجود مبارك سالار شهيدان موقعيّت خودش را حكومت خاندان بنيهاشم را حكومت نبوي و علوي را بازگو كرد حكومت ننگين اموي و مرواني را بازگو كرد و كلّ عالَم را با اين وضع متوجّه كرد يعني قبل از جريان كربلا چنين حادثهاي اتفاق نيفتاد گرچه آنها مثل وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ميتوانستند ولي شرايط حاضر نبود برنامهها حاضر نبود امكانات نبود تنها كسي كه برنامه او همين قيام جانانه بود وجود مبارك سيّدالشهداء(سلام الله عليه) بود بعداً هم كه الي يوم القيامه كسي مانند حسين بن علي نخواهد آمد ميبينيد هيچ چيزي در اختيار حضرت نبود كه فداي دين نكند اول و وسط و آخر هم سخن از دين و توحيد بود هيچ سخن از اين نبود كه حالا كه عزيز است و با آن جلال و شكوه در مدينه زندگي ميكند يك نحو سخن بگويد الآن كه افتاده در قتلگاه طور ديگر حرف بزند يا رفته در منزل خولي طور ديگر قرآن بخواند اين طور نبود بچههاي او هم همين طور بودند وقتي هم در آخرين وداع سفارش ميكند ميفرمايد شكايت نكنيد, حرفي كه از عظمت شما بكاهد نگوييد[14] خب اين حرفها را حالا ما بياييم به علمگرداني تبديل بكنيم آن ناله كردنها, زنجير زدنها, سينه زدنها, پابرهنه رفتنها, سر و سينه زدنها همهاش عبادت است اما اين آهن سنگين را بلند بكنيم براي چه بلند بكنيم اين نه در قرآن است نه در روايت است غرض آن است كه اين عزاداريها را خيلي دقيق, خيلي اريق, خيلي عميق بررسي كنيم خطباي ما هم آمدند كه «و يثيروا لهم دفائن العقول» فرمودند علما, ورثه انبيايند[15] ميراث انبيا چيست كه به علما رسيده؟ سخنرانان ما, گويندگان ما, خطباي ما كه جريان كربلا را دارند خوب تبيين ميكنند اينها ـ انشاءالله الرحمان ـ عالمان دينياند كه وارثان انبيايند خب انبيا چه چيزي ارث گذاشتند كه اينها ارث ببرند؟ كار رسمي انبيا همان است كه در خطبه اول نهجالبلاغه آمده فرمود: «و يثيروا لهم دفائن العقول» كار انبيا زمينهشناسي است گنجشناسي است و اثاره دلهاست «يثيروا» يعني شيار ميكنند شورشي به پا ميكنند زير و رو ميكنند اين انقلاب را ميگويند ثوره, انقلاب ميكنند يك انقلاب فرهنگي فكري ميكنند, در كجا؟ در درون دلها تا آن غرايز و اغراض كنار برود آن عقل شكوفا بشود آن فطرت شكوفا بشود وقتي فطرت شكوفا شد انسان، خودش را ميشناسد كه يك موجود ابدي است «و يثيروا لهم دفائن العقول» اگر سخنراني در حدّي باشد كه عقلانيّت جامعه را بالا ببرد رشد فكري به جامعه عطا كند انقلاب علمي و عملي در درون مستمعينش ايجاد كند اين خطيب اين سخنران اين گوينده اين واعظ جزء وارثان پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) است چون ميراث پيغمبر در سخنان او مشهود است انبيا آمدند كه دلها را شيار كنند و در زمينه دلهاي شيارشده حرف جديدي هم غرس كنند زرع كنند و اگر اين دلها شيار بشود آن شكوفههاي خود آن نهالهاي خود آن بذرهاي خود را هم به خوبي ميروياند و اين اشكها هم باعث ميشود كه آن بذرها نموّ بيشتري پيدا كند بنابراين اگر عالمان دين وارثان انبيا هستند كه هستند ميراث انبيا را هم مشخص كردند كه چيست اگر آن ميراث در دست عالِمي بود معلوم ميشود كه اين ارثبر انبياست و آن ميراث، مشخص شده است در اوصاف انبيا, روش انبيا, منش انبيا, گفتار و رفتار انبيا, كردار انبيا. فرمود: «و يثيروا لهم دفائن العقول» انبيا آمدند جامعه را به عقلانيّتشان برسانند ممكن است همين واژه عقلانيّت را ديگران هم به كار ببرند اما آنها عقلي حرف ميزنند ولي حسّي فكر ميكنند عقلانيّت آنها عقلانيّت تجربي است تجربه، كَف دانش است ما از علم تجربي پايينتر ديگر نداريم همان طوري که ما يك مهد كودك داريم يك دبستان داريم يك راهنمايي داريم يك دبيرستان داريم يك دانشگاه داريم از نظر معرفتشناسي كف دانش, حسي و تجربي است بعد نيمهتجربي و رياضي است بعد تجريدي كلامي است بعد تجريدي فلسفي است بعد تجريدي عرفان نظري است بعد شهودي حالا وحي كه براي بشر عادي نيست آن يك راه ديگر است كه مخصوص انسانهاي كامل معصوم است. از علم حسّي تجربي پايينتر ما علمي نداريم براي اينكه يقين در آن نيست برهان در آن نيست حالا كاركرد عملياش زياد است بله, مشكلات روز با آن حل ميشود اما از نظر معرفتشناسي از اين پايينتر ما نداريم خيليها ممكن است كه عقلاني حرف بزنند ولي حسّي فكر كنند اين عقل نيست عقل آن است كه از تجريديّات سخن بگويد عقل آن است كه يك امر غير حسّي را بتواند بفهمد غير مادّي را بتواند بفهمد عقل آن است كه ازل را بفهمد ابد را بفهمد ما يك موجود ابدي هستيم از ازل خبر نداريم ولي ابديّت ما را قرآن به خوبي روشن كرده است كه انسان موجودي نيست كه يك ميليارد يا دو ميليارد يا ميليارد ميليارد سال بماند اين ديگر ابد است ما به جايي ميرسيم كه سال و ماه برنميدارد الآن ميشود براي كُره زمين براي راه شيري زمان مشخص كرد كه اينها چند ميليون سال يا چند ميليارد سال است اما نميشود سؤال كرد كه قضيه دو دوتا چهارتا چند سالش است اين سال و ماه برنميدارد اين نه متزمّن است نه متمكّن نه در زمان جا دارد نه در مكان ميگنجد جان ما, روح ما, ملكات نفساني ما, اخلاقيات ما ابدي است بهشت سال و ماه ندارد كه ما يك ميليارد سال, دو ميليارد سال, صد ميليارد سال, هزار ميليارد سال در بهشت باشيم ماييم و ابديّت، اين ابديّت را عقل ميفهمد اين عقل را انبيا آمدند شكوفا كردند هم مبانياش را هم منابعش را هم آثارش را بازگو كردند و اگر دين ميگويد جامعه بايد عقلاني باشد با اينكه ديگران دم از عقلانيّت ميزنند خيلي فرق است دين، عقلاني حرف ميزند عقلاني فكر ميكند آنها عقلاني حرف ميزنند حسّي فكر ميكنند آنها حس و تجربه را عقل ميدانند.
در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه بخش دوم بحث ماست و قسمت پاياني نامه علي بن ابي طالب(صلوات الله و سلامه عليه) است به عثمان بن حنيف اين مسائل را تا حدودي بازگو فرمود در نهجالبلاغه از نظير سير بحث رسيديم به نامه 45 كه نامهاي است كه براي عثمان بن حنيف انصاري مرقوم فرمودند قبلاً اين روايات نوراني از آن حضرت گذشت كه «لا تجتمع عزيمة و وليمة»,[16] «لا تجتمع الفطنة و البطنة»[17] اگر كسي خواست در حوزه كار كند يا دانشگاه كار كند دانشمند بشود عالِم بشود پرخوري با دانشمندي جمع نميشود انسان هميشه سير باشد وقتي هم كه كنار سفره نشست اصلاً نميفهمد كه چقدر غذا بخورد اين نه در حوزه كارآمد دارد نه در دانشگاه «لا تجتمع الفِطنة و البِطنة» آدم بَطين, شكمچران پرخور با فِطانت و هوش و تيزهوش نخواهد شد اين بيان نوراني حضرت امير بود به قدري آدم غذا ميخورد كه نياز او را تأمين كند چون اين روح ما اين بدن را بايد اداره كند اگر ما او را سرگرم كرديم كه اين غذاها را اداره كند ديگر حالي براي مطالعه و فكر نيست مثل اينكه شما حكيمي را وادار كنيد كه اين رفتگري كند خب حيف است دانشمندي را بگوييد زبالههاي شهر را جمع بكند جمع ميكند ولي او براي اين كار خلق نشده روح براي اين كار خلق نشده كه اين زبالهها را رفت و رو كند تحويل دستشويي بدهد روح براي چيز ديگر خلق شده يك مقدار ضروري اين بدن غذا ميخورد طب هم همين را ميگويد شما وقتي به مطب اين اطبّا مراجعه كنيد ميبينيد غالب بيماريها بيماريهاي گوارشي است در اثر پرخوري و بدخوري خب آدم اين قدر غذا ميخورد كه در اثر پرخوري مريض بشود؟! فرمود: «لا تجتمع الفِطنة و البِطنة» يك طلبه بخواهد فَطن و باهوش بشود اين بايد مواظب دهن و شكمش باشد يك دانشجو بخواهد دانشجوي ممتاز بشود اين بايد مواظب دهن و شكمش باشد به مقدار لازم غذا بخورد اينها در بيانات نوراني حضرت امير بود. اين سفره چون سفره چرب و نرم وليمه بود بخشي از مسائل را حضرت در همين نامه كه براي استاندار بصره مرقوم فرمود كه من شنيدم در آن وليمه شركت كردي كه اغنيا حضور داشتند فقرا حضور نداشتند مطرح كردند كه در چند نوبت اين نامه چون طولاني بود گذشت. تا رسيديم به اين بخش پاياني در بخش پاياني فرمود سوگند ياد ميكند «وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيْهَا بِمَشِيْئَةِ اللَّهِ» قسم ميخورم هيچ چيزي را استثا نميكنم مگر اراده الهي تصميم جدّي من اين است و يقيناً اين كار را ميكنم مگر اينكه خدا توفيق به من ندهد مسير را برگرداند و مانند آن هيچ چيزي جلوي مرا نميگيرد مگر تقدير الهي «وَ ايْمُ اللَّهِ يَمِيناً أَسْتَثْنِي فِيْهَا بِمَشِيْئَةِ اللَّهِ لَأَرُوضَنَّ نَفسِي رِيَاضَةً» من ورزش ميكنم رياضت همان تمرين و ورزش است منتها بعضيها ورزش ميكنند كه بار بلند كند يا بدوند خب اين كار از غير انسان هم ساخته است من ورزش ميكنم كه اين را آرام بكنم كه بيش از اندازه از من نخواهد چطور انسان در ماه مبارك رمضان نه بيراهه ميرود نه راه كسي را ميبندد مادامي كه صائم است, فرمود من در اثر معتدلخوري و سادهزيستي اين كار را ميكنم «لَأَرُوضَنَّ نَفسِي رِيَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَي الْقُرْصِ» وقتي يك قرص نان داشته باشد خوشحال است رنگين نشد, نشد «إِذَا قدَرْتُ عَلَيْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَأْدُوماً» با يك مقدار نان و نمك كه نان و خورشت باشد راضيام بيش از اين طمع نميكنم بعد هم خودش فرمود مثل من نميتوانيد باشيد ولي از حلال تجاوز نكنيد پرخوري هم نكنيد «وَ لَأَدَعَنَّ مُقْلَتِي كَعَينِ مَاءٍ نَضَبَ مَعِينُهَا مُسْتَفْرِغَةً دُمُوعُهَا» اشك ميريزم در دعاي نوراني كميل فرمود بالأخره انسان بايد با دشمن بجنگد حالا جنگ بيروني، آهن ميخواهد ولي جنگ دروني آه ميخواهد انسان با نفس امّاره بخواهد بجنگد كه ديگر توپ و تانك لازم نيست فرمود: «و سلاحه البكاء»[18] خب اگر كسي اهل اشك و ناله و گريه نباشد مسلّح نيست وقتي مسلّح نبود خب آن شيطان كه گفت: ﴿لْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾[19] بر او مسلّط است فرمود من اشك ميريزم آنچنان اشكي كه ممكن است شبكه چشم من ديگر آب نداشته باشد بعد فرمود: «أَتَمْتَلِيءُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِيْضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ» فرمود اين گاوها ميروند مرتع اين گوسفندان ميروند مرتع وقتي علف خوب گيرشان آمد خيلي خوشحالاند ميگيرند ميخورند ميخوابند, علي هم ـ معاذ الله ـ اين طور باشد؟! اين را وقتي ميفرمايد كه خاورميانه در اختيار حضرت بود يعني امپراطوري ايران تسليم شد امپراطوري روم تسليم شد يك حكومت مركزي تشكيل شد حاكمش هم وجود مبارك حضرت امير بود مصر با همه عظمتي كه داشت يك استانداري بود كه مالك اشتر استاندار مصر بود ايران با همه وسعتش چندتا استانداري بيشتر نداشت در چنين فضايي وجود مبارك حضرت امير اين بيان را دارد فرمود آنها شكمشان كه سير شد خوشحالاند علي هم همين طور باشد؟! «أَتَمْتَلِيءُ السَّائِمَةُ» سائمه گوسفندي است كه ميرود صحرا ميچرد معلوفه آن است كه در آخور نگه ميدارند به او علف ميدهند «مِنْ رِعْيِهَا فَتَبْرُكَ» بُروك همين كه به سينه ميخوابد مَبارك ابل كه ميگويند نماز مكروه است[20] براي اينكه آنجا يا تميز نيست يا جاي خطر است اينكه ميگويند پارچههاي بَرَكي اين قسمت جلوي سينه شتر را ميگويند بَرَك, پشمهايي كه از اين قسمت گرفته ميشود و لباس دوخته ميشود ميگويند عباي بَركي يا قباي بَركي بخشي از اين پشمها كه كُرك است ميگويند وبر, پارچههايي كه از آنها دوخته ميشود ميگويند وَبَري بين وَبري با بَركي فرق است فرمود اين حيوانات آنجا در اثر پرخوري حالا آرامش گرفتند سينهخيز دارند آنجا ميخوابند ـ معاذ الله ـ «وَ يَأْكُلُ عَلِيٌّ مِنْ زَادِهِ فَيَهْجَعَ» او هم همين طور باشد؟! «قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ» چشمم روشن اين «قَرَّتْ إِذاً عَيْنُهُ» يعني حالا چشم علي روشن كه اين هم حالا سفره رنگيني پيدا كرده! «إِذَا اقْتَدَي بَعْدَ السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِيمَةِ الْهَامِلَةِ وَالسَّائِمَةِ الْمَرْعِيَّةِ» چشمم روشن كه بعد از عمري حالا به گوسفند اقتدا كنم آن گوسفنداني كه در آغلاند در آخورند تحت مراقبتاند آنها مهمل نيستند آنها تحت رعايتاند به اينها كه مهمل و رها هستند ميگويند هامله بعد فرمود: «طُوبَي لِنَفْسٍ أَدَّتْ إِلَي رَبِّهَا فَرْضَهَا» خوشا به حال كسي كه وظيفه خودش را نسبت به ذات اقدس الهي انجام داد «وَ عَرَكَتْ بِجَنْبِهَا بُؤْسَهَا وَ هَجَرَتْ فِي اللَّيْلِ غُمْضَهَا» آن چشم بستن و خوابيدن شب را رها كرده در پايان شب، سحرخيز شده كه ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً ٭ إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾ خداوند به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود روز براي كارهاست و انسان سرگرمي زياد دارد شب آرام است بايد از آسايش و آرامش شب استفاده كرد با خداي خود مناجات كرد حضرت امير(سلام الله عليه) ميفرمايد خوشا به حال كسي كه از خواب شيرين سحر كاست و با خداي خود زمزمه كرد و مناجات كرد «حَتَّي إِذَا غَلَبَ الْكَرَي عَلَيْهَا افْتَرَشَتْ أَرْضَهَا وَ تَوَسَّدَتْ كَفَّهَا فِي مَعْشَرٍ أَسْهَرَ عُيُونَهُمْ خَوْفُ مَعَادِهِمْ» اين سحر برميخيزد در جمع سحرخيزان حركت ميكند اين دستهايش را به زمين ميگذارد پيشانياش را به خاك ميمالد با خداي خودش گفتگو دارد مناجات دارد هر چه بخواهد با او در ميان ميگذارد خوشا به حال اينها «وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ» ميبينيد اگر مأموم مسبوقي كه امام قبل از او نمازش را شروع كرده امام به ركعت دوم رسيده, ركعت اول اوست و ركعت دوم امام ميگويند در حال تشهّد اين شخصي كه دير رسيده و ركعت اول اوست و ركعت دوم امام, تجافي ميكند تجافي يعني حالت آمادهباش براي برخاستن خيليها هستند كه نسبت به دنيا تجافي دارند يعني آماده برخاستن از دنيا هستند كه از وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است كه شب 27 ماه مبارك رمضان اين جملهها را تا سحر ميخواند كه «اَللّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجافِي عَنْ دارِ الغُرُورِ وَالْإِنابَةَ اِلي دارِ الْخُلُودِ وَالْإِسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ»[21] تجافيِ «عَنْ دارِ الغُرُورِ» به همين معناست فرمود: «وَ تَجَافَتْ عَنْ مَضَاجِعِهِمْ جُنُوبُهُمْ» اين پهلوها را از رختخواب تجافي دادند «وَهَمْهَمَتْ بِذِكْرِ رَبِّهِمْ شِفَاهُهُمْ» شَفِه آنها لب آنها سحرها به نام خدا همهمه ميكند «وَ تَقَشَّعَتْ بِطُولِ اسْتِغْفَارِهِمْ ذُنُوبُهُمْ» آن گناهاني كه قبلاً داشتند ديگر بخشوده شد «﴿أُوَلئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[22]» كه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ مجادله است بعد جمله آخر اين نامه اين است «فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَلْتَكْفِفْ[23] أَقْرَاصَكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلاَصُكَ» فرمود عثمان بن حنيف انصاري تو از انصار مدينه بود وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ادراك كردي قبلاً هم سِمتي داشتي الآن هم در حكومت من حاكم بصره هستي تو همان چند قرص ناني كه حلال و طيّب و حقوق شرعي توست به همان بسنده بكن مبادا از حقوق شرعيات از نان حلالت فاصله بگيري «فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ وَلْتَكْفِفْ أَقْرَاصَكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلاَصُكَ» حالا ممكن است كسي اهل اختلاس و رشوه و رانتخواري باشد اينجا سر هم بكند اما از آتش جهنم هيچ راهي براي فرار نيست وجود مبارك حضرت امير فرمود اگر به نان حلالت نساختي آنجا آتش ميگيردت براي اينكه از آتش جهنم نجات پيدا كني گرفتار اختلاس و رشوه و رانتخواري و امثال ذلك نباش كه اميدواريم به بركت بيانات نوراني آن حضرت خداي سبحان توفيق علم صائب و عمل صالح را به همه ما مرحمت بفرمايد و به شما حضّار گرانقدر پاداش دنيا و آخرت عطا كند!
پروردگارا امر فرج وليّات را تسريع بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
مشكلات مملكت چه در بخش اقتصاد, چه در بخش مسكن, چه در بخش ازدواج جوانها همه را سايه وليّات برطرف بفرما!
روح مطهر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را با انبيا محشور بفرما!
بيداري سالامي خاورميانه را به مقصد نهاييشان برسان!
خطر استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان!
حاجيان و معتمران را با حج مقبول, عمره مقبول, زيارت مقبول و ادعيه مستجاب به اوطانشان برگردان!
مشكلات جوانها را مخصوصاً در بخش مسكن و ازدواج به حقّ خاندان عصمت و طهارت برطرف بفرما!
بين ما و قرآن و عترت جدايي نينداز!
فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت(عليهم السلام) قرار بده!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . سورهٴ ملك, آيهٴ 3.
[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 82.
[3] . سورهٴ مريم, آيهٴ 64.
[4] . سورهٴ بقره, آيهٴ 29.
[5] . سورهٴ ملك, آيهٴ 19.
[6] . سورهٴ شمس, آيهٴ 8.
[7] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 1.
[8] . سورهٴ قيامت, آيات 1 و 2.
[9] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.
[10] . سورهٴ نحل, آيهٴ 59.
[11] . سورهٴ كهف, آيهٴ 104.
[12] . كمالالدين (شيخ صدوق), ج1, ص331.
[13] . سورهٴ انفال, آيهٴ 34.
[14] . موسوعة كلمات الامام الحسين(عليه السلام), ص592.
[15] . الكافي, ج1, ص32 و 34.
[16] . نهجالبلاغه, خطبه 241; غررالحكم و دررالكلم, ص483, ح11170.
[17] . غررالحكم و دررالكلم, ص360, ح8157.
[18] . مصباح المتهجّد, ص850.
[19] . سورهٴ حجر, آيهٴ 39; سورهٴ ص, آيهٴ 82.
[20] . شرائع الاسلام, ج1, ص62.
[21] . اقبال الأعمال, ص228.
[22] . سورهٴ مجادله, آيهٴ 22.
[23] . استاد «وَلْتَكْفِکَ» قرائت میفرمايند؛ در اختيار مصباحالسالکين، ص 532 به اين صورت آمده است.