اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي جميع الأنبياء و المرسلين سيّما خاتمهم و أفضلهم محمد و أهل بيته الأطيبين الأنجبين سيّما بقيّة الله في العالمين بهم نتولّي و من أعدائهم نتبرّءُ الي الله!
مقدم شما بزرگواران حوزوي و دانشگاهي را گرامي ميداريم و اين ايام پربركت را ارج مينهيم و از خداي سبحان مسئلت ميكنيم اعتكاف معتكفان را به بهترين وجه بپذيرد و ادعيه زاكيّه آنها را درباره همه ما مستجاب قرار بدهد و رحلت زينب كبرا(سلام الله عليها) را به پيشگاه وليّ عصر و عموم علاقهمندان قرآن و عترت و شما حوزويان و دانشگاهيان تعزيت عرض ميكنيم!
بحثهاي روز پنجشنبه به دو بخش خلاصه ميشد بخش اول به مسائل اخلاقي برميگشت بخش دوم به شرح كوتاهي از بيانات نوراني اميرمؤمنان(عليه السلام) در نهجالبلاغه. در هفته گذشته بحث اخلاقي مقداري طول كشيد به شرح نهجالبلاغه نرسيديم در اين نوبت بيانات حضرت را از نهجالبلاغه ميخوانيم كه مسائل اخلاقي را هم به همراه دارد. مستحضريد كه خداي سبحان براي همه ما يك قاضي دروني خلق كرده است يعني خدا ما را بيسرمايه خلق نكرده ما مثل بانك نيستيم كه از خارج به ما سرمايه برسد يا مثل موزه نيستيم كه از بيرون به ما كالاهاي عَتيق و عتيقهجات بدهند انسان مثل درياست دريا گوهرهاي فراواني دارد اما براي خود درياست خود دريا ساخته است اگر گفتند:
چو دريا به سرمايه خويش باش٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش[1]
براي آن است كه در درون ما خداي سبحان بحري آفريد كه همان بحر فطرت است كسي در دريا گوهر نميريزد اين خود درياست كه گوهر ميسازد در درون ما اين راه هست كه ما آنچه را از بيرون ميگيريم با كارگاه درون اين را گوهر كنيم البته آن گوهرهايي كه خود انسان ميسازد به نام گوهر معرفت و محبّت هرگز با گوهر بيرون قابل قياس نيست.
وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) مطالب بلند ديني فرمود يكي از مستمعان به حضرت عرض كرد عجب جواهري از شما استفاده كرديم حضرت فرمود همين؟! حيفت نيامد كه اين مطالب را به طلا تشبيه كردي طلا سنگ زردي است «هل الجوهر إلاّ الحجر»[2] اگر شما طلا را هر چه بررسي كنيد ميبينيد كه سنگي است كه خوب تربيت شده, شده رنگين از طلا و ساير فلزها به عنوان احجار كريمه ياد ميكنند فرمود: «هل الجوهر إلاّ الحجر» اين حرفهاي ما شما را فرشته ميكند حيفت نيامد كه اين حرفها را به طلا تشبيه كردي انسان بحر علوم است كه آن علوم به مراتب از طلا و نقره بالاتر است چون هر انسان متمكّني طلا و نقره را رها ميكند و با دست خالي ميرود ولي اين علوم ما را رها نميكنند ما با دست پر برميگرديم چه بهتر از اين! منتها ما بايد بدانيم اين محبّت كه سرمايه دروني ماست جلوي چشم ما را نگيرد چشم ما را روشن كند.
وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) فرمود من يك نور چشمي دارم و آن نور چشم من نماز است «قُرّة عيني في الصلاة»[3] قُرّه به خنكي و سردي ميگويند هواي سرد را ميگويند هواي قارّ يعني سرد اينكه ميگويند فرزند, قرّة عين است نه يعني نور چشم چون انسان دو بار گريه ميكند يك بار در حال اندوه و غم اين اشك, اشك گرم است يك وقت در حال نشاط وقتي به او گفتند فلان دوست شما از سفر آمده اشك شوق از چشم او ميريزد اين اشك, اشك خنك است نه اشك گرم چون انسان در حال كاميابي و موفقيّت و شوق اشك ميريزد (يك) و اين اشك, اشك سرد و خنك است (دو) ميگويند فلان شخص قرّةالعين است يعني باعث آن است كه انسان خوشحال بشود و اشك شوق بريزد كه اين اشك خنك است وجود مبارك حضرت فرمود قرّةالعين من در صلات است اين يك معناي ظاهري است كه ميشود براي اين حديث ذكر كرد. لازمهٴ قرّةالعين بودن يعني روشن بودن چشم اين است كه انسان جايي را ببيند پس اصلِ معناي قرّةالعين چيز ديگر است لازمهٴ آن روشن بودن چشم است وقتي چشم آدم روشن شد بالأخره ميبيند, اگر كسي توانست معبود را در عبادت ببيند اين صلات براي او قرّةالعين است براي اينكه چشم او روشن ميشود خب روشن ميشود كجا را ميخواهد ببيند خودش را ببيند كه قبل از نماز ميديد ديگران را ببيند كه قبل از نماز ميديد در نماز چه چيزي ميبيند كه قبل نميديد؟ در جريان احسان كه از حضرت سؤال كردند احسان يعني چه؟ مستحضريد كه احسان سه معنا دارد دو معناي آن روشن است كه همه ما ميدانيم ميگويند «أحسن» يعني «فَعل فعلاً حَسنا» كسي كار خوب كرد نماز خواند روزه گرفت اين را ميگويند أحسنَ يعني كار, كار خوبي است دوم اين است كه وقتي گفتيم أحسن يعني نسبت به ديگري كار خير كرد احسان كرد مشكل او را حل كرد اين دو معنا روشن است كه همه ما ميدانيم اما معناي سوم اصطلاحي است بين اين عابدان آن اصطلاح از اين حديثي است كه فريقين از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند كه حضرت احسان را معنا كرده فرمود: «الإحسان أن تَعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فإنّه يراك»[4] احسان, مقام است صفت نيست مقام احسان اين است كه عابد به جايي برسد كه گويا گويا يعني گويا مقام كأنّ است نه مقام أنّ گويا معبود را ميبيند و بداند كه اگر او معبود را نميبيند معبود او را ميبيند «الإحسان أن تَعبد الله كأنّك تراه فإن لم تكن تراه فإنّه يراك» اين مقام احسان است. بالاتر از مقام احسان كه مقام كأنّ است مقام أنّ است مقام أنّ و إنّ مقام حضرت امير و امثال حضرت امير است كه فرمود: «ما كنت أعبد ربّاً لم أره»[5] وجود مبارك رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلم) ميفرمايد مقام من در نماز مقام قرّةالعين است من معبودم را ميبينم چشمم روشن ميشود خب پس انسان ميتواند دريا باشد اينكه ميگويند فلان شخص بحرالعلوم است نه يعني زياد علم بلد است خيليها زياد علم بلدند اما از جاي ديگر گرفتند شما اگر يك استخر بزرگ داشته باشيد آبش را فراوان بكنيد آن ديگر دريا نيست آن ديگر گوهر فراهم بكند نيست اگر گفته شد:
چو دريا به سرمايه خويش باش٭٭٭ هم از بود خود سود خود برتراش[6]
به عالِمي ميگويند بحرالعلوم كه از خود داشته باشد نه حرفهاي ديگران را جمع كرده باشد كسي حافظهاي قوي باشد خيلي چيز بلد باشد او را نميگويند بحرالعلوم آن كه گوهر از خود دارد به او ميگويند بحرالعلوم وجود مبارك حضرت هم فرمود: «قُرّة عيني في الصلاة». محبّت طوري است كه جلوي چشم آدم را ميگيرد «حُبّك للشيء يُعمي و يُصِمّ»[7] نه تنها قرّةالعين نيست بلكه حجاب است جلوي چشم آدم را ميگيرد كدام محبّت است كه «يُعمي و يُصم» اگر محبّت دنيا و امثال دنيا باشد اين حجابي است نميگذارد آدم ماورا را ببيند اما اگر محبّت ماورا باشد انسان را ميگويد تو بزرگتر از آن هستي كه نگاه به چيز ديگر بكني ميتواني ببيني ولي رها كن نگاه نكن آنها به مقدار لازم فراهم ميشود و هيچ كس را خداي سبحان بدون روزي نگذاشت در سورهٴ مباركهٴ هود ميفرمايد تمام مار و عقرب در دستگاه من حساب دارند ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾[8] همه فرمود پرونده دارند.
اين كتاب چقدر شيرين است گاهي ميفرمايد به دست خداست با اينكه خدا دست ندارد گاهي نميگويد به دست خداست ميگويد خود خدا ميگيرد تعبير، لطيف و اَلطف است وگرنه در هيچ جا خدا دست ندارد در سورهٴ مباركهٴ ملك فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[9] مُلك در دست خداست با اينكه او دست ندارد در آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ يس فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[10] با اينكه او دست ندارد مُلك در دست خداست ملكوت در دست خداست, بالاتر از سورهٴ ملك و سورهٴ يس اين بخش سورهٴ هود است فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ﴾ نه «بيده آخذٌ» ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا﴾ زمامدار همه قائد همه پيشاني و پيشانوي همه به دست اوست خب آدم اين معنا را ببيند هميشه شاد است فرمود: «قرّة عيني في الصلاة» اين محبّت, همه كمالات را به دنبال دارد مگر ما ناصيه نداريم مگر ناصيه ما را خدا نميگيرد فرمود هيچ دابّهاي نيست مگر اينكه در دستگاه من پرونده دارد هيچ مار و عقربي نيست مگر اينكه سهميه دارد آدم وقتي اين توحيد را داشته باشد راحت است ما يك وظيفهاي داريم و آن كار كردن است ديگري بايد ما را تأمين كند و ميكند مشكل ما اين است كه آنچه را خدا به عهده ما گذاشت ما به عهده او ميگذاريم آنچه خودش به عهده گرفت خود ما ميخواهيم به عهده بگيريم! او فرمود تأمين سعادت تو به عهده خود توست من همه وسايل را فراهم كردم خودت را نجات بده روزيات با من. ما تأمين سعادت را به او واگذار كرديم مجاني ميخواهيم ما را بهشت ببرد و خيال مي كنيم تأمين زندگي ما به دست خود ماست و بايد تلاش و كوشش كنيم كه خودمان را حفظ كنيم! اين ميشود ادّعاي ربوبيّت اين ميشود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[11] مثل اينكه ما خودمان را بايد اداره كنيم! خب اينكه حكيم سبزواري گفت <ازمة الامور طرّا بيده>[12] اين اوايل راه است بيده نيست او نگفت «أزمّة الامور بيدي» فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾ چقدر اين كتاب شيرين است! خب همه جا خودش را نشان ميدهد اگر كسي قرّةالعين پيدا كرد چشم او روشن شد اين معنا را ميبيند ديگر وقتي ديد راحت است اگر ـ معاذ الله ـ اين معنا روشن نشود ولو با امام معصوم(عليه السلام) رابطه هم داشته باشد كور است.
مستحضريد كلّ خاورميانه را وجود مبارك حضرت امير در زمان حكومت اسلامي داشت اداره ميكرد امپراطوري ايران با همه وسعتي كه داشت چندتا استانداري داشت اين كشور پهناور مصر استانداري بود كه استاندارش مالك اشتر(رضوان الله عليه) بود كلّ خاورميانه را حضرت امير اداره ميكرد. بعد از جريان مالك اشتر(رضوان الله عليه) كه معاويه دسيسه كرد آن محمد بن ابي بكر را قبلاً شهيد كرد بعد مالك اشتر را در راه شهيد كرد وضع مصر مورد غارت امويان و شاميان قرار گرفت پسر عموي حضرت امير ابن عباس كه بصره و اهواز و كرمان زير مأموريت استانداري او بود پولهاي فراواني داشت آنها را جمع كرده فرار كرده حضرت نامه نوشت آخر تو پسر عموي ما بودي كه من به تو اعتماد كردم اين مالها را گرفتي كجا فرار كردي چه چيزي چشم تو را كور كرده تو خيال كردي مال پدرت را به ارث بردي قسم ياد ميكند دستم برسد به تو تنبيهات ميكنم اين را در همين نامه نوشت فرمود مبادا خيال بكني بگويي چون حالا پسرعموي علي بن ابي طالب هستم از من ميگذرند خب چطور ميشود انسان با اينكه پسر عموي اميرالمؤمنين است همين كه ديد چهارتا دشمن حمله كرده اين ميآيد اموال مسلمانها را ميگيرد از بصره فرار ميكند؟! اين نامه چهل و يكم را حضرت نوشت كه بخشي از اين نامه در بحثهاي قبلي خوانده شد فرمود: «فَإِنِّي كُنْتُ أَشْرَكْتُكَ فِي أَمَانَتِي وَ جَعَلْتُكَ شِعَارِي وَ بِطَانَتِي وَ لَمْ يَكُنْ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِي أَوْثَقَ مِنْكَ فِي نَفْسِي لِمُوَاسَاتِي وَ مُوَازَرَتِي وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ إِلَيَّ فَلَمَّا رَأَيْتَ الزَّمَانَ عَلَي ابْنِ عَمِّكَ قَدْ كَلِبَ» تو ديدي حالا سياست عليه من شد معاويه در شام استاندارهاي مرا يكي پس از ديگري شهيد كرد آنجا مشغول شد به غارتگري بعد ميفرمايد بايد مالها را برگرداني اگر برنگرداندي « ثُمَّ أَمْكَنَنِي اللَّهُ مِنْكَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَي اللَّهِ فِيكَ وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ» اين چه شمشيري است فرمود قسم به خدا تو را با شمشيري ميزنم كه هيچ كس را با اين نزدم مگر اينكه او جهنم رفت اين چه شمشيري است فرمود هر كس علي به او شمشير زد مستقيماً به جهنم ميرود خيلي حرف است اين ميشود يد الله فرمود تو را به شمشيري ميزنم كه هر كس مشمول آن شمشير شد مستقيماً جهنّمي است اين ميشود يد الله, يد الله يعني همين خيلي حرف است « وَ لَأَضْرِبَنَّكَ بِسَيْفِي الَّذِي مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلاَّ دَخَلَ النَّارَ وَ وَاللَّهِ لَوْ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ فَعَلاَ مِثْلَ الَّذِي فَعَلْتَ مَا كَانَتْ لَهُمَا عِنْدِي هَوَادَةٌ» قسم به خدا اگر ـ معاذ الله ـ حسن و حسين اين كار را ميكردند ما بساط آقازادگي نداشتيم آنها را هم ميزدم « وَ لاَ ظَفِرَا مِنِّي بِإِرَادَةٍ حَتَّي آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُمَا وَ أَزِيحَ الْبَاطِلَ عَنْ مَظْلَمَتِهِمَا وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ مَا يَسُرُّنِي أَنَّ مَا أخَذْتَهُ مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي» مبادا خيال كني كه ما به فكر مال هستيم قسم به خدا من چنين علاقهاي ندارم كه اي كاش اين مالها حلال بود براي من كه من براي بچههايم ميگذاشتم خب من چيزي را كه بايد رها كنم بروم و او مرا رها نميكند چرا اين را ميآورم انسان كه ميميرد اگر اين مالها را رها بكنند مالها هم او را رها بكند راحت است تمام مشكلات مرگ و فشار مرگ و فشار جان دادن در اين مثلث است يك: انسان متعلّقات را رها ميكند دو: تعلّق ميماند سه: تعلّق بدون متعلّق داد آدم را در ميآورد. چرا اين معتادها را گرفتند دادشان در ميآيد براي اينكه مواد را از اينها ميگيرند (يك) اعتياد ميماند (دو) اعتياد بدون متعلّق داد آدم را در ميآورد (سه) فشار مرگ يعني همين! اينچنين نيست كه اگر كسي با ايست قلبي مُرد اين از دنيا وارد برزخ شده باشد اين فقط براي اجازه دفن خوب است كه طبيب ميگويد اين را دفن كنيد اما حكيم نميگويد اين مُرد اين تا تك تك اين تعلّقات از او زدوده نشود او را وارد برزخ نميكنند اين ميشود فشار جان دادن يك وقت است كسي در خونش دست و پا ميزند مثل شهيدي كه تير خورده.
خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را اين فرمايش ايشان است ميفرمود شهيدي كه در ميدان معركه تير خورده در خونش دست و پا ميزند ما خيال ميكنيم فشار جان دادن دارد اين مثل يك آدم تشنه و حرارتزدهاي است كه وارد استخر خنك شده دارد شنا ميكند او خودش دارد لذّت ميبرد ما خيال ميكنيم كه او درد دارد ما از حال او خبر نداريم اين ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾ همين است مرگ, عند الحكيم انتقال از دنيا به برزخ است نه از بيمارستان به گورستان بله بدنش را رفتند آنجا دفن كردند اما اين شخص را به برزخ راه دادند يا بايد تطهير شود فرمود قسم به خدا من چنين علاقهاي ندارم كه حالا اينها, براي من باشد و حلال باشد و بگذارم براي بچههايم « مِنْ أَمْوَالِهِمْ حَلاَلٌ لِي أَتْرُكُهُ مِيرَاثاً لِمَنْ بَعْدِي فَضَحِّ رُوَيْداً » اين « ضَحِّ رُوَيْداً» يك اصطلاح است ضُحيٰ چاشت را ميگويند ساعت ده به بعد ضحاست كه خيلي هوا روشن است « ضَحِّ» يعني حالا كه چاشت شد اين گوسفندهايت را ببر بچران ببين تا چه وقت ميتواني ادامه بدهي چند ساعتي آرام بگير بعد ميبيني چه خبر است « فضحِّ رُوَيْداً فَكَأَنَّكَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَي» بعد از چند ساعت ميبيني آخر خطر است « وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَي» زير خاك رفتي دفن شدي «وَ عُرِضَتْ عَلَيْكَ أَعْمَالُكَ بِالَْمحَلِّ الَّذِي يُنَادِي الظَّالِمُ فِيهِ بِالْحَسْرَةِ وَ يَتَمَنَّي الْمُضَيِّعُ فِيهِ الرَّجْعَةَ ﴿وَلاَتَ حِينَ مَنَاصٍ﴾[13]» آنجا ميبيني كه يك عدّه ميگويند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ اما هيچ جا براي برگشت اينها نيست اين عصاره اين نامه 41 حضرت است كه اميدواريم به بركت حضرت هم به معارف اين خاندان آشنا بشويم هم اينها را باور كنيم هم اينها را عمل كنيم هم به جامعه منتقل كنيم تا ما و جامعه ما در صلاح و فلاح الهي به سر ببريم و در دنيا و آخر سعادتمند باشيم!
پروردگارا تعجيل در ظهور وليّات مقرّر بفرما!
نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملّت و مملكت ما را در سايه وليّات حفظ بفرما!
مشكلات اقتصاد و مسكن و ازدواج جوانها را در سايه دعاي وليّات برطرف بفرما!
منطقههايي كه به بيداري اسلامي موفق شدند مصر تا بحرين, يمن تا تونس و عربستان و ساير كشورهايي كه به بيداري اسلامي موفق شدند همه را در سايه وليّات نجات مرحمت بفرما!
روح مطهّر امام راحل و شهداي انقلاب و جنگ را با انبيا محشور بفرما!
خطر بيگانگان مخصوصاً استكبار و صهيونيسم را به خود آنها برگردان!
جوانهاي ما را مشمول ادعيه خاصّ وليّات قرار بده!
فرزندان ما را تا روز قيامت از بهترين شيعيان اهل بيت قرار بده!
آبروي ما را در دنيا و آخرت حفظ بفرما!
«غفر الله لنا و لكم و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
[1] . خمسه نظامي، شرف نامه، بخش22.
[2] . المناقب، ج4، ص248.
[3] . الخصال، ج1، ص165.
[4] . بحارالانوار، ج67،ص196؛ صحيح البخاري، ج6، ص20.
[5] . الكافي، ج1، ص98و138.
[6] . خمسه نظامی، شرف نامه، بخش22.
[7] . من لايحضره الفقيه، ج4، ص380.
[8] . سوره هود، آيه56.
[9] . سوره ملك، آيه1.
[10] . سوره يس، آيه83.
[11] . سوره جاثيه، آيه23.
[12] . شرح المنظومه، ج2، ص35.
[13] . سوره ص، آيه3.