أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿قُلْ إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ (٤۹) لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۵۰) ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (۵۱) لَآکِلُونَ مِن شَجَرٍ مِن زَقُّومٍ (۵۲) فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۵۳) فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (۵٤) فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (۵۵) هذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (56) نَحْنُ خَلَقْنَاکُمْ فَلَوْلاَ تُصَدِّقُونَ (۵۷) أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ (۵۸) ءَ أَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ (۵۹) نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ (۶۰) عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ (۶۱) وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَی فَلَوْلاَ تَذَکَّرُونَ (۶۲)﴾
در بخش سوم سوره مبارکه «واقعه» که اصحاب شمال مطرح شدند، فرمودند که در حشر اکبر جمیع اشیا «الی الله» محشور میشوند. این ﴿أَلا إِلَی اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ﴾،[1] این جمع محلّیٰ به «الف» و «لام»، نشان میدهد که یک حشر اکبری هست. در اینکه اوّلین و آخرین جمع میشوند برابر این آیه تردیدی نیست؛ اما آیا منظور از این اوّلین و آخرین؛ یعنی اوّلین و آخرینِ امتِ مرحومه که از حضرت آدم(سلام الله علیه) شروع شد یا قبل از آدم انبیای دیگر بودند افرادهای دیگر بودند؟ هر دو ممکن است، زیرا مساحت بهشت به اندازه سماوات و ارض است، چه رسد به مساحت ساهره معاد. اینکه فرمود: ﴿وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَ الأرْضُ﴾،[2] اگر بهشت، کلّ جهان فعلی مساحت آن است، آن وقت ساهره معاد به طریق اوّلیٰ اوسع است. پس اگر اوّلین و آخرین از قبل از حضرت آدم که افراد فراوانی آمدند در گذشتند، آنها هم مشمول این باشند، ساهره و صحنه معاد گنجایش آن را دارد.
پرسش: یعنی معاد نداشتند؟
پاسخ: چرا! در حشر اکبر با هماند، هر کسی که وارد شد معاد کوچکش یعنی قیامت صغرایش هست: «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِیَامَتُهُ»،[3] قیامت صغرای هر کسی در همان برزخ است که هست؛ اما قیامت کبریٰ که حشر اکبر است، اگر منظور از اوّلین و آخرین، اوّلین و آخرین جهان بشریت باشد هم باز جا هست.
پرسش: روایتی که فرمودید از ما نیست کسی که قائل باشد به عدم وجود بهشت و جهنم، حشر اکبر هم همین است.
پاسخ: بهشت و جهنم بعد از حشر اکبر است. بهشت و جهنم بعد از تصفیه حساب است.
پرسش: رابطه بهشت و جهنم با دنیا چه میشود؟ منفصلاند؟ متّصلاند؟
پاسخ: متّصلاند، مرتبطاند، آن باطنِ این طرف است؛ ظاهرش دنیاست، باطنش آخرت است نظیر آنچه در سوره مبارکه «حدید» است انسان معدوم که نمیشود. مرگ به معنای تخلُّل عدم، بین متحرّک و هدف نیست که مثلاً جامعه بشری بیاید به مرحله مرگ، معدوم بشود، آن وقت دوباره زنده بشود. مرگ عدم نیست، نابودی نیست؛ مرگ از پوست به درآمدن است، جا عوض کردن است. این قافله که حرکت میکند، بخشی از آن در دنیاست، بخشی از آن در برزخ است، بخشی از آن در ساهره قیامت است، بخشی از آن ـ إنشاءالله ـ در بهشت که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»،[4] این طور نیست که در وسط گودالی باشد به نام عدم، انسانها معدوم بشوند دوباره موجود بشوند. اگر معدوم بشوند و خلق دیگر باشد که مسئله شهادت و شفاعت و امثال آن نیست فرمود: «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»، هرگز انسان نابود نمیشود مرگ پوسیدن نیست و از پوست به درآمدن است. این تعبیر بارها گذشت که انسان در فرهنگ قرآن، مرگ را میمیراند، ماییم که مرگ را میمیرانیم، ما مرگ را اماته میکنیم، ما مرگ را میچشیم و هضم میکنیم، نه اینکه مرگ ما را هضم بکند. قرآن که نفرمود: «کل نفس یذوقها الموت»؛ هر کسی را مرگ هضم میکند! فرمود: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[5] ماییم که مرگ را میچشیم و هضم میکنیم و از بین میبریم و ما هستیم و دیگر مرگ نیست.
در مسئله قبول و نکول، آیه سوره مبارکه «قیامت» داشت که اینها راه علمی و اشکال علمی ندارند. اینها هر کاری بخواهند بکنند برای اینکه ذات اقدس الهی انسانی که هیچ نبود؛ نه بدنش بود نه روح، هر دو را آفرید. حالا که هر دو هستند. روح که از بین نمیرود بدن هم که متلاشی شد. اینها چه مشکلی دارند؟ فرمود که اینها میخواهند جلویشان باز باشد؛ یعنی شهوت عملی دارند، نه شبهه علمی. اینها ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾؛[6] میخواهد جلویش باز باشد، وگرنه راه علمی و اشکال علمی ندارد.
اما اینکه سؤال شد مشکل شیطان چه بود؟ مشکل شیطان هم همین بود. مشکل شیطان، علمی نبود، ذات اقدس الهی فرمود من این را از «حَمأِ مسنون» آفریدم، این بدنش است؛ اما چرا ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[7] را نمیبینی؟ چرا ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾[8] را نمیبینی؟ چرا خلیفة الله بودن او را نمیبینی؟ گفتی که ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾[9] تو که دیدی این صحنه را. مشکل شیطان که سؤال شد آن هم مشکل شهوت عملی بود. این خوی شیطنت در همه هست که اگر ـ خدای ناکرده ـ درمان نشود، میشود شیاطین الانس. این طبق آیه سوره مبارکه «قیامت» اینها که معاد را نمیپذیرند و خیال میکنند مرگ آخر خط است و انسان نابود میشود، اینها حرفی برای گفتن ندارند میخواهند جلویشان باز باشد ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ﴾، این خطر در ابلیس بود، در هر کسی که گرفتار خوی ابلیسی باشد هست.
پرسش: در قرآن دارد که شیطان قبل از سجده نکردن به انسان ملائکه بود ... .
پاسخ: آن هم چون جزء ملائکه بود، چون این علم بالغلبه است.
پرسش: شما گفتید اگر انسان اطاعت کند بالاتر از ملائکه میرسد، شیطان با اطاعتش به ملائکه میرسید؟
پاسخ: نه، چون در جمع ملائکه بود در روایات داشت که این تغلیباً فرمود: ﴿وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا﴾،[10] چون در جمع اینها بود. در بعضی از تعبیرات هم آمده است که گروهی از جن را هم عنوان مَلِک اطلاق میکنند در جمع اینها بود تغلیباً ذات اقدس الهی از او به مَلک یاد کرده است.
در این قسمت و مسئله اینکه چرا قصص بعضی از اقوام و ملل در قرآن کریم نیامده یکی از سؤالاتی که مطرح شد این بود، خدای سبحان مسئله وحی و نبوت را در چند طایفه از آیات مشخص کرد؛ در یک طایفه فرمود نبوت ضروری است که در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» بود. فرمود اگر خدا پیامبر نمیفرستاد، عقل احتجاج میکرد، به خدا میگفت ما نه از گذشتهمان باخبر بودیم نه از آینده بعد از مرگ به کجا میرویم! نه از اسرار عالم باخبر هستیم که چه چیزی بد است چه چیزی خوب است؛ چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است! چه چیزی پاک است چه چیزی نجس است! کلّ جهان را تو آفریدی، سابقه ما دست توست، لاحقه ما دست توست، اگر پیامبر نمیفرستادیم این بشر علیه خدا استدلال میکرد: ﴿لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾،[11] بعد از رسل، دیگر حجتی نیست ولی اگر نمیفرستادیم قبل از رسل، بشر میتوانست علیه خدا ـ معاذالله ـ احتجاج کند. این حرمت عقل، حجیت عقل، برهان عقل را امضا میکند، یک؛ ضرورت وحی و نبوت را اثبات میکند، دو؛ پس هیچ ممکن نیست جامعه بشری بدون وحی باشد. طایفه دیگر یک سلسله اصولی است که برابر همین فرمود هیچ زمان و هیچ زمینی؛ هیچ عصر و هیچ مصری نبود که ما پیغمبر نفرستیم. این را در چند قسمت از قرآن کریم فرمود؛ چه در سوره مبارکه «نحل» به این صورت ذکر کرد که هیچ سرزمینی نبود، هیچ امتی نبود مگر اینکه برای او پیغمبر فرستادیم، آیه 36 سوره مبارکه «نحل» این است: ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ﴾ این موجبه کلّیه است. ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾، این دو مطلب عصاره «لا اله الا الله» است. فرمود این «لا اله الا الله» را ما به وسیله انبیایمان در تمام عالم منتشر کردیم. ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ میشود «الا الله». ﴿وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ میشود «لا اله». ما این دو مطلب را که عصاره همان «لا اله الا الله» است به گوش تمام مردم عالم رساندیم، هیچ ملّتی نیست که پیغمبر نداشته باشد، ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾. همین مضمونی که در سوره مبارکه «نحل» است، در سوره مبارکه «فاطر» هم به صورت دیگر آمده است. در سوره مبارکه «فاطر» مسئله اینکه هیچ امتی نیست مگر اینکه پیامبر دارد آمده؛ آیه 24 سوره مبارکه «فاطر» این است که ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛ هیچ ملّتی نبود مگر اینکه ما برای او رهبر فرستادیم وگرنه آن هم در قیامت احتجاج میکرد. اما اینکه چرا قصص بعضی از افرادی که در خاور دور در باختر دورند در قرآن کریم نیامده، این را هم در سوره مکی هم در سوره مدنی، در هر دو بخش فرمود ما قصص بعضی از انبیا را نگفتیم. هم در سوره مکی گفت هم در سوره مدنی؛ اگر در سوره مدنی نگفته بود، انسان فکر میکرد که چون در مکه بخشی از سُور نازل شد بخش دیگرش در مدینه نازل میشود؛ مثلاً در مدینه میگوید! در سوره مبارکه «غافر» که در مکه نازل شد، در سوره مبارکه «نساء» که در مدینه نازل شد، در هر دو بخش فرمود ما قصص بعضی از انبیا را برای شما نگفتیم. در آیه 78 سوره مبارکه «غافر» که مکی است فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِن قَبْلِکَ مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَ مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾، حالا آن خاور دور باختر دور، ما چه بگوییم برای شما؟ حالا راز این را هم مشخص میکند. در سوره مبارکه «نساء» آنجا هم همین مضمون است آن که در مدینه نازل شد. در آیه 164 سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ﴾، این در مدینه نازل شد. سرّش این است که قصّهای که ذات اقدس الهی میخواهد بگوید باید اثر داشته باشد، این جامعه از او پند بگیرد. بعد هم بفرماید در آن منطقه که پیامبر فرستادیم عدهای ایمان آوردند، عدهای کفر ورزیدند، نتیجه ایمان فلان شد، نتیجه کفر فلان شد، ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾[12] ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾؛ بروید تحقیق بکنید! حالا خاور دور یا باختر دور اگر چنین اتفاقی بیفتد نه قرآن میتوانست بگوید ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ﴾، نه مردم میتوانستند بروند، هیچ ارتباطی نبود. بنابراین گفتن قصص انبیای خاور دور و باختر دور هیچ اثر علمی نداشت. میماند یک مطلب جامع؛ و آن این است که هر سرزمینی وحی در آنجا رفت، یک؛ و هر سرزمینی هم پیام مشترک دارد، دو؛ و آن «لا اله الا الله» است. آن وقت خصوصیات آن فرق میکند، این خصوصیات که دخیل نیست. فلان مردم با آن زبان سخن میگویند فلان مردم با این زبان سخن میگویند، به هر حال انسان با خدا رابطه دارد، با معاد رابطه دارد، با وحی رابطه دارد، یک سلسله احکامی است مشترک، قوانینی است مشترک، حلال و حرامی است مشترک، آداب و سنن خاص خودشان را دارند. بنابراین هیچ ضرری ندارد که در خاور دور و باختر دور انبیایی آمدند و قصصش را ما ندانیم؛ البته در روایات هست. شما ببینید که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در قصص انبیا از زبان ائمه(علیهم السلام) مواعظی که برای انبیایی هستند فلان پیامبری آمده چنین نصیحتی به قوم خودش گفته، از اینها را ما داریم، کم هم نیست، منظور این است که قرآن چیزی را نقل میکند که بعد به امت میفرماید: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾.
پرسش: این که برای آیندگان قابل دسترسی نیست.
پاسخ: الآن نقل کرده، مثل قرآن. قرآن یک سلسله مطالب کلّی را بیان کرده، فرمود این حرفها ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾[13] است، حقوق بشر همین است، شرق و غرب عالم بروید الآن هم کلّ این هفت میلیارد بشر در یک دهکده زندگی میکنند، فرمود ما حقوق بشر شما را گفتیم، برای ما فرق نمیکند، ابیض و اسود فرق نمیکند، شرقی و غربی فرق نمیکند، این قانون جامع است. این کلّی است، یک؛ دائم است، دو؛ همگانی و همیشگی است، این است. چندین جای قرآن فرمود این ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾، یک؛ ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾[14] است، این دو؛ ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاّ کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾،[15] این سه؛ ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾،[16] این چهار. این حرفهاست. الآن که شرق و غرب با هم میتوانند هماهنگ باشند حرفهای مشترکی دارند. آن وقتها برای هر سرزمین یک پیغمبر خاصی بود آنها که در خاورمیانه بودند از حضرت نوح(سلام الله علیه) تا موسی و عیسی(علیهما السلام) آنها قصصشان را گفته؛ اما آنکه در خاور دور بود یا باختر دور بود، حرفها همین حرف است خصوصیاتش فرق میکند. فرمود ما این «لا اله الا الله» را که اصل کلّی هدایت بشری است که نه بت باش، نه بتپرست باش! این دو غدّه بدخیم مشکل ماست. نه مردم را به خود دعوت بکنیم، نه مردم را به غیر دعوت بکنیم، فقط بگوییم «لا اله الا الله» همین!
پرسش: اینها که در تاریخ از کنفسیوس یاد میکنند، چگونه از این پیغمبران در تاریخ ... ؟
پاسخ: خیلی از انبیا بودند در قرآن کریم گاهی به صورت جمع محلّیٰ به «الف» و «لام» ﴿الأنْبِیَاءَ﴾، گاهی به صورت ﴿النَّبِیِّینَ﴾، اینها شربت شهادت نوشیدند، ﴿وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾،[17] مبارزه کردند. اگر اینها فقط میآمدند سخنرانی میکردند کاری سیاسی نداشتند که سخن از شهادت اینها نبود. این جمع محلّیٰ به «الف» و «لام» نشان میدهد که این عالم پیامبران فراوانی را شهید دیده است.
غرض این است که فرمود ما این «لا اله الا الله» را به گوش شرق و غرب عالم رساندیم. حالا با چه زبانی، خدا میداند. فرمود در هر منطقهای ما گفتیم: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾، این دو جمله را وقتی به عربی بخواهید بیان کنید میشود: «لا اله الا الله» آن وقت انسان نه خودش مردم را به خود دعوت میکند، نه دعوت غیر خدا را میپذیرد، کلّ جهان میشوند بنده خدا و آزاد و مستقل و برادر و برابر، این دین است! آن وقت چون دین این چنین است، فرمود این ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمینَ﴾ است. الآن اینها دو تا جنگ جهانی را تجربه کردند دیدند به هیچ جا نرسیدند الآن در فکر جنگ نیابتی افتادند. این طور نیست که با کشتن بشود جهان را اداره کرد، تنها چیزی که جهان را اداره میکند عقل است و عدل. به وجود مبارک رسول گرامی بعد از این همه تحمّلاتی که از آن عرب دید بعد از فتح مکه بزرگترین کرامت را کرد فرمود: «إذهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء»،[18] مگر با کشتن میشود بشر را اداره کرد؟ این عقل است که اداره میکند. این علم است که اداره میکند. بنابراین این آیات پشت سر هم است. یک آیات میگوید که عقل آن قدر معتبر است که اگر ما پیامبر نمیفرستادیم علیه خدا استدلال میکرد. به استناد همین حجت عقلی؛ چه آیه سوره «نحل» چه آیه سوره «فاطر» فرمود هیچ زمان و زمینی نبود مگر اینکه پیغمبر آمد. در سوره «نساء» و در سوره «غافر» فرمود قصص خیلی از انبیا را ما نگفتیم این 124 هزار که در زبانها هست حالا در بعضی از اینها ممکن است کسی تأمّل کند اما به هر حال هزارتا که هست، 25 تا از آنها در قرآن کریم است. اینکه در روایات ما ائمه فرمودند اینها هزارتا هستند، گاهی اوصاف آنها را، کمالات آنها را، وصایای آنها را ذکر میکنند، از همین قبیل است. اینها میدانند که در عالم چه خبر است، آن خاور دور چه خبر است، آن باختر دور چه خبر است. کلّ جریان عالم را برای وجود مبارک پیغمبر ترسیم میکند؛ مثل اینکه یک قمی برای یک کسی اطراف حرم را دارد گزارش میدهد. آن خیابان شرقی چیست، آن خیابان غربی چیست، آن خیابان شمالی چیست، خیلی آسان است در کف دست یک قمی است. وقتی قرآن کریم دارد قصص انبیا را برای وجود مبارک حضرت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) ترسیم میکند، میگوید تو در سرزمین «طُور» نبودی: ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾،[19] قصّه از این قبیل است. ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾،[20] قصّه از این قبیل است. ﴿مَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ﴾،[21] قصّه از این قبیل است. کوه «طور» این طور بود، موسی آنجا رفت، عیسی آنجا رفت، قصّه زکریا این چنین بود، این وحی الهی کلّ جهان در مشتش است. این ﴿مَا کُنتَ﴾، ﴿مَا کُنتَ﴾، ﴿مَا کُنتَ﴾، ﴿مَا کُنتَ﴾، یعنی همین! تو در «طُور» نبودی، تو در جانب غربی نبودی، تو در شاطیء ایمن نبودی، ولی قصّه این است. اینها را گفته، برای اهل بیت همین مطالب از طرف وجود مبارک پیغمبر مطرح است؛ لذا شما میبینید وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) میفرماید فلان پیغمبر به قوم خودش چنین نصیحت را کرده، نه در قرآن خبری هست نه در جای دیگر. این همان علم غیب است.
بنابراین اگر قصص آنها را در قرآن نفرمود، برای اینکه آنها حرف تازهای نداشتند همین «لا اله الا الله» بود؛ منتها اگر بخواهد بفرماید اینها عمل نکردند به آثار تلخ مبتلا شدند، باید خدا بفرماید که ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کان﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، این اثر نداشت نمیتوانستند بررسی کنند ببینند آن طرف آب یا این طرف آب چه خبر است. بنابراین اینها پنج شش تا سؤالی بود که پاسخ داده شد.
پرسش: آیا میشود استدلال کرد در آیهای که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها﴾[22] بعد از ملائکه خواست ملائکه گفتند اگر به ما یاد می دادی ... خب اگر یاد ملائکه میداد میتوانستند مثل آدم تغییر کنند.
ذات اقدس الهی فرمود اینها لایق بالواسطه نیستند من یک شاگرد بلاواسطه میخواهم. خدا که فیّاض علی الاطلاق است اگر اینها لایق بودند که یادشان میداد آن هم باید شاگردی کنی یک یعنی یک؛ در حد انباء نه در حد تعلیم، دو. مگر علم را به هر کسی میدهند. «یا آدم علِّمهُم» نگفت، ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾؛[23] گزارش بده چه خبر است! مگر هر کسی میتواند شاگرد بلاواسطه باشد؟ مگر هر کسی هر جا جا هست میرود مینشیند؟ فرمود: ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾، نه «علِّمهُم»! اینها نه لایق شاگرد بلاواسطه من هستند، نه لیاقت تعلیم مرا دارند، فقط گزارش بده! این است که میشود مسجود ملائکه. این است که امروز وجود مبارک حضرت معلم ملائکه است. این میشود انسان، این میشود عترت طاهره، این میشود عِدل قرآن.
غرض این است که ذات اقدس الهی فرمود اگر قصص آنها را نگفتیم برای اینکه فایده نداشت، ولی حرف همین است. ما حرف تازهای برای شما نگفتیم. شما همهتان انسان هستید انسان مبدأیی دارد معادی دارد راهی دارد، ما به تمام ملل و نحل گفتیم «لا اله الا الله». هیچ کس مردم را به خود دعوت نکند و هیچ کس هم مردم را به غیر خدا دعوت نکند. یک خداست که عالم را آفرید یک خداست که جهان را آفرید رابطه انسان و جهان را هم او آفرید و ما را آفرید و دارد تدبیر میکند این هم ﴿أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾ هم همین طور است. حالا درباره ما فرمود شما یک قطره آب بودید: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾[24] که گاهی به صورت احتلام درمیآید آن جامه را خیس میکند، همین! این ﴿نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾ برای تحقیر است. درباره کلّ این شمس و قمر فرمود ما این شمس و قمر را که از حریر و برلیان خلق نکردیم، این یک مشت دود بود ما این را آفتاب کردیم: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخَانٌ﴾؛ ما یک دود را آفتاب کردیم. حواستان جمع باشد! بعد هم بساطش را جمع میکنیم. حالا ما برلیان را که آفتاب نکردیم. آفتاب که حالا نور دارد از جای دیگر که نیاورده است. دود یعنی دود! ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾، این خداست. وقتی دود را آفتاب میکند، یک چراغ است که کلّ این هفت میلیارد را دارد اداره میکند. مگر جهان هفت میلیاردی بیش از یک چراغ دارد؟ این چراغ هم یک مشت دود بود بعد هم دود میشود. انسان این هفت میلیاردی هم هفت میلیارد قطره گندیده بودند ما به این صورت درآوردیم این که افتخار ندارد ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی﴾، فرمود شما خلقت خود را ببینید آن وقت هر چه که دارید: ﴿وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[25] اینکه در نماز، در تعقیبات نماز به ما گفتند این دعاها را بخوانید این شکرگزاری را بخوانید: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»[26] «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»، «لَا تَنْزِعْ مِنَّا صَالِحاً أَعْطَیْتَنَاه»[27] اینها چه در نماز چه غیر نماز، به عنوان تعقیبات که «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»، ما اقرار داریم.
غرض این است که هیچ کسی مجاز نیست تکویناً علماً عقلاً که بگوید من! خدا شیخنا الاستاد حکیم الهی قمشهای را غریق رحمت کند! «من الهی هو الله گویم» دیگر سخن از «انا الله» و «انا الحق» نیست.
من الهی هو الله گویم ٭٭٭ ذرهام یا که خورشید از اویم
اگر خورشید است سابقهاش دود بود اگر انسان است سابقهاش ﴿مَنِیٍّ یُمْنی﴾ بود. این انسان را متواضع میکند و گرفتاری ما این است که بسیاری از ما اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم میگوییم خودمان مثلاً ـ خدای ناکرده ـ این حرف را میزنیم میگوییم سی، چهل سال درس خواندیم یا مثلاً دود چراغ خوردیم عالم شدیم، مگر قارون غیر از این میگفت؟ قارون گفت من خودم زحمت کشیدم مال پیدا کردم. اینکه فرعون نبود که داعیه ربوبیت داشته باشد بگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[28] گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛[29] من خودم زحمت کشیدم مال پیدا کردم، ـ خدای ناکرده ـ ما هم ممکن است این حرف را بزنیم بگوییم ما خودمان سی، چهل سال زحمت کشیدیم چهار تا کلمه یاد گرفتیم، این همان اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است. به ما گفتند همیشه بگویید: «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْک»، این خداست و امروز وجود مبارک ولیّ عصر همان سمت را دارد که خلیفه الهی داشتند و امروز فرشتگان همان شاگردی را داشتند که در قبل داشتند، ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ﴾ «یا ولیّی أنبئهم» «یا حجتی أنبئهم» اگر اینها بتوانند عالم بلاواسطه باشند که هستند. از طرف ذات اقدس الهی که بُخلی نیست.
در این سوره مبارکه «غافر» فرمود: ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَ مِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾، در سوره مبارکه «واقعه» که محل بحث است، فرمود: ﴿أَ فَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾، شما درباره خلقت خود فکر بکنید. حالا درباره آفتاب فکر نمیکنید یک مشت دود بود، درباره آسمان و زمین هم یک فکر نمیکنید که اینها یک موجود بسته بودند ما باز کردیم! در سوره مبارکه «انبیاء» بحثش گذشت فرمود مگر تحقیق نمیکنید نمیروید بررسی کنید: ﴿أَنَّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾،[30] کلّ این نظام سپهری با زمین بسته بودند، «رَتق»؛ یعنی بسته. ما اینها را باز کردیم شده میلیاردها آسمان، ستاره، شده زمین با همه تشکیلاتش. اوّل یک جرم بسته بود. ﴿أَنَّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ کَانَتَا رَتْقاً﴾؛ رَتق و فتق عالم به عهده اوست. بسته بودند، امروز دانشمندان سپهرشناس میفهمند که چطور ستارهای از ستاره دیگر متولد میشود، تولد ستاره یعنی چه؟ فرمود این کلّ جهان را که میبینید مثل اینکه انسان یک قطره بود ما این را باز کردیم، کلّ آسمان و زمین یک بسته بود رَتق بود ﴿فَفَتَقْنَاهُمَا﴾. «فَتق»؛ یعنی گشودن. «رَتق»؛ یعنی بستن. رَتق و فَتق یعنی میبندد و میگشاید. فرمود ما این کار را کردیم آفتاب هم که یک مشت دود بود ما به این صورت درآوردیم. حالا ما کاری به آسمان و زمین نداریم، درباره خودتان که میبینید کاری که پدر میکند امناء است؛ یعنی «نقل المنی من موضع الی موضع» همین! هیچ خبر ندارد که این یک قطره چه خواهد شد؟ کجای آن چشم میشود؟ کجای آن گوش میشود؟ کجای آن قلب میشود؟ ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، ما خالق هستیم شما مُمنی. آن هم به عنایت الهی است. پدر مُمنی است و خدا خالق است. امناء را به پدر اسناد میدهد خلقت را به ذات اقدس الهی. بعد فرمود شما را به این صورت درآوردیم، راهیِ راه بعدی هم میکنیم مرگ یک نعمت بسیار خوبی است که هر کسی به یاد مرگ باشد تلاش و کوشش میکند آنها که خیال میکردند مرگ پوسیدن است فکر میکردند افسردگی میآورد در حالی که فرمود: «اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات»؛[31] آن کس که به یاد مرگ است تلاش و کوشش بیشتری میکند، چون از او سؤال میکنند میگویند: «عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْت»؛[32] چه کار کردی برای جامعه؟ در روایات ملاحظه فرمایید سؤالی که میکنند میگویند: «عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْت»؛ چه کاری کردی برای مردم؟ پس یاد مرگ فعالیت میآورد کوشش میآورد. فرمود ما این مرگ را مقدَّر کردیم: ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾، که ما برویم کنار علل و عوامل جلوی مرگ را بگیرد ممکن نیست. ما بشویم مسبوق او بشود سابق، ممکن نیست. قضا و قدر ما بشود محکوم، شیء دیگر یا شخص دیگر بشود حاکم، این ممکن نیست. چرا این کار را کردیم؟ برای اینکه شما نشئهای دارید میبینید، نشئهای دارید که نمیبینید و متوجه نیستید کجا میخواهید بروید! شما برایتان دشوار است که درک کنید که چگونه میلیاردها سال انسان میماند و پیر نمیشود و خسته نمیشود! شما بین ثبات و سکون نمیتوانید فرق بگذارید که مردم در بهشت ثابتاند نه ساکن؛ لذا خستگی در آنجا نیست. فرمود دنیا را که میبینید عالماید، ما شما را میبریم ﴿عَلَی أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَ نُنشِئکُمْ فِی مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در حالی که ﴿وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَی﴾، دنیا را خوب میفهمید خیال میکنید آنجا هم مثل همینجاست که آدم آنجا مدام میخورد و میخوابد، که چه؟ این «که چه» را برای اینکه ما خیال میکنیم آنجا هم مثل اینجاست! خیال میکنیم ما ساکن میشویم، نمیدانیم ثابت میشویم. اگر ثابت شدیم خستگی نیست و اگر درباره زنها سؤال شده که اینها ابزار لذّتاند، خیر! مرد یک سلسله کمالاتی دارد لذائذ معنوی دارد یک سلسله لذائذ بدنی دارد زنها هم به همین صورت؛ مرد برای زن، زن برای مرد هیچ کدام ابزار نیستند. وِلدانی که هست آنجا چون ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾،[33] اصلاً خیال بد در بهشت نیست. وِلدان حسابشان دیگر است، حوری حسابشان دیگر است، مردها حسابشان دیگر است، نه مرد ابزار است برای زن، نه زن ابزار است برای مرد، نه وِلدان ـ معاذالله ـ مورد توجه دیگرند، اصلاً جهانی است که به نحو لای نفی جنس خیال گناه در آنجا نیست. نباید گفته میشد: «لا لغوٌ و لا تأثیمٌ»! باید مفتوح میشد: «لا لغوَ و لا تأثیمَ»، اما چون تکرار شد کلمه «لا»، تنوین آمده است: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾. یک چنین عالمی است.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. سوره شوری، آیه53.
[2]. سوره آل عمران، آیه133.
[3]. بحارالانوار، ج58، ص7.
[4]. اعتقادات الإمامیه(للصدوق)، ص47.
[5]. سوره آل عمران، آیه185.
[6]. سوره قیامت، آیه5.
[7]. سوره حجر، آیه29؛ سوره ص، آیه72.
[8]. سوره بقره، آیه31.
[9]. سوره أعراف، آیه12؛ سوره ص، آیه76.
[10]. سوره بقره، آیه34؛ سوره إسراء، 61؛ سوره کهف، آیه50؛ سوره طه، آیه116.
[11]. سوره نساء، آیه165.
[12]. سوره آل عمران، آیه137؛ سوره نحل، آیه36.
[13]. سوره مدثر، آیه31.
[14]. سوره فرقان، آیه1.
[15]. سوره سبأ، آیه28.
[16]. سوره أنبیاء، آیه107.
[17]. سوره آلعمران، آیه181؛ سوره نساء، آیه155.
[18]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج3، ص513.
[19]. سوره قصص، آیه46.
[20]. سوره قصص، آیه44.
[21]. سوره آلعمران، آیه44.
[22]. سوره بقره، آیه31.
[23]. سوره بقره، آیه33.
[24]. سوره قیامت، آیه37.
[25]. سوره نحل، آیه53.
[26]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص63.
[27]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج2، ص457.
[28]. سوره نازعات، آیه24.
[29]. سوره قصص، آیه78.
[30]. سوره أنبیاء، آیه30.
[31]. مصباح الشریعة، ص171.
[32]. تحف العقول, ص249.
[33]. سوره طور, آیه23.