أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ (۱) لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ (۲) خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ (۳) إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجّاً (٤) وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً (۵) فَکَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً (۶) وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً (۷) فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ (۸) وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ (۹) وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (۱۰) أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِینَ (۱۳) وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱٤) عَلَی سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ (۱۶) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) بِأَکْوَابٍ وَ أَبَارِیقَ وَ کَأْسٍ مِن مَعِینٍ (۱۸) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ یُنزِفُونَ (۱۹) وَ فَاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُون (21) وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (۲٤)﴾
یک سؤال در تتمه سوره مبارکه «الرحمن» مانده بود که ما این جنّتان را همان تثنیه بدانیم. بیان شد که تثنیه گاهی در مقابل مفرد است گاهی در مقابل جمع، ولی اگر منظور از جنّتان همان تثنیه باشد باید پیام خاصی داشته باشد. درباره آن گروه اوّل که فرمود: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، این دو تا جنّت را وصف کرد. اوصاف هر دو یکی است، این چنین نیست که این دو تا جنّت با هم اختلاف داشته باشند. اگر دو تا جنّت با هم اختلاف ندارند این دو تا باغ هیچ تفاوتی با هم ندارند، بگویید یک باغ بزرگ! این دو تا باغی که اخیراً فرمودند: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾، آنها هم این چنین هستند. این دو تا را از آن دو تا میشود جدا کرد، چون اوصاف و درجاتشان فرق میکند، چه اینکه روشن شد؛ اما این دوتا با هم هیچ فرقی ندارند، به جای اینکه بگویید دو باغ که هر دو یک صفت را دارند بگویید یک باغ بزرگ، این است که این تثنیه نمیتواند در مقابل مفرد و جمع باشد. این تثنیه فقط در مقابل مفرد است؛ یعنی «ما لیس بواحد».
پرسش: از نظر مکانی که فرق میکند.
پاسخ: مکان که فرق میکند؛ اما وقتی هیچ تفاوتی بین اینها نیست، یک باغ بزرگ است، اگر بگویید دو تا باغ هست خصوصیتی باید داشته باشد، آنجا که مرزبندی و اسناد و قباله و اینها نیست که بگوییم این محدوده برای زید است این محدوده برای عمرو است. اگر همه در اختیار ذات اقدس الهی هست و هیچ فرقی بین این دو بهشت نیست بگویید یک جنّت وسیع! لذا قرآن کریم این سه نحو بیان را که دارد: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾، که مفرد آورد که میتواند جنس باشد. ﴿إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾، که جمع است و با ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، این جنّتان در مقابل واحد است؛ یعنی «ما لیس بواحد»، ممکن است جنان کثیره داشته باشد. این برخلاف سهام ارث است که اگر دو تا برادر بودند چیست؟ دو تا خواهر بودند چیست؟ آنجا تثنیه هم در مقابل مفرد است هم در مقابل جمع؛ اما اینجا فقط در مقابل مفرد میتواند باشد.
جریان قیامت مستحضرید که قرآن کریم روی مرگ خیلی حساب میکند و مرگ را یک امر وجودی میداند، مرگ را هجرت میداند، مرگ را عامل پویایی و حرکت میداند. میگوید آنها که از یاد مرگ غافلاند آدمهای فعّالی نیستند، کسانی فعّالاند که به یاد مرگ باشند، چون اوّلین چیزی که بعد از توحید، در زمان مرگ از انسان سؤال میکنند، میگویند: «عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْت»،[1] یاد مرگ از بهترین عوامل پویایی و حرکت است. کسی تنبل است که مرگ را فراموش بکند؛ لذا قرآن کریم هم مرگ را امر وجودی میداند، میگوید: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾[2] و هم مرگ را نعمت و آیت الهی میداند و هم انسان را مقتدر میداند که مرگ را میمیراند، ما یک دشمن داریم در عالم به حسب ظاهر و آن مرگ است. ما اگر از مار و عقرب میترسیم، از سیل و زلزله میترسیم، از سرطان و امثال سرطان میترسیم، برای این است که میترسیم بمیریم. پس مهمترین دشمن ما مرگ است و قرآن میفرماید خدایی که مرگ را آفرید مرگ هجرت است طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «لَکِنَّکُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»،[3] پس مرگ هجرت است. بعد هم بارها ملاحظه فرمودید که پیام قرآن این است که انسان مرگ را میمیراند: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[4] نه «کلّ نفس یذوقها الموت» مائیم که مرگ را میچشیم و هضم میکنیم و زیر پا له میکنیم و از روی آن رد میشویم. این بیان نورانی سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در روز عاشورا همین بود، فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»،[5] مرگ پلی است زیر پای شما، شما روی این پل پا میگذارید میروید به آن عالم. پس مرگ هجرت است و نقل و انتقال است یک ناقل میطلبد و آن خالق موت است و به آن طرف عالم میرویم.
مطلب بعدی آن است که گرچه ما در آمدن به این عالم طبیعت به تدریج آمدیم و در رفتن ظاهری هم به تدریج میرویم؛ اما در آن رستاخیز عمومی که همه باید قائم بشوند به احترام الهی که قیامت را قیام میگویند، برای اینکه هیچ موجود خفته و نشسته و متکی نیست، همه میایستند در برابر خدا، ﴿یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾؛[6] هیچ موجودی نشسته و خوابیده و افتاده و لنگان نیست. قیامت است، رستاخیز است، ﴿یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾،[7] ﴿یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، از این جهت میشود قیامت و قسمت مهم کلمات «یوم» و «یومئذ» که در قرآن کریم آمده راجع به قیامت است. البته «یوم»هایی که مربوط به احزاب و جنگها و حوادث دنیاست آنها هم در قرآن هست؛ اما قسمت مهم کلمه «یوم» و «یومئذ» که در قرآن کریم آمده مربوط به قیامت است. آن وقت است که بدون شمس و قمر روز است که کلّ نظام عوض میشود. آن روزی که ﴿إِنَّ الأوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛[8] آن روز روز قیامت است. پس برزخها و عوالم بین دنیا و قیامت کبریٰ هم متعدد است؛ اما آن روز روز جهان است؛ لذا وقتی از حوادث آن روز یاد میکند میگوید اینها جهانیاند: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شیْءٌ عَظِیمٌ﴾،[9] این جهانلرزه است نه زمینلرزه. کوههایی که اصلاً برای آرامش زمین، رواسی زمین، به منزله میخهایی هستند که زمین با آنها محفوظ میماند، خود اینها میلرزند. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ أَرْضِهِ»؛[10] «مَیَدان»؛ یعنی اضطراب. فرمود ذات اقدس الهی با این صخرههای عظیم سلسله جبال، جلوی مَیدان و اضطراب و حرکت زمین را گرفته خود اینها میلرزند بحثهای قیامت را آدم اوایلش را میفهمد، قدری جلوتر میرود یا باید توجیه کند یا باید اعتراف کند که ما این را نمیفهمیم. ببینید درباره این جبال سؤال کردند از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلّم) که در قیامت با این سلسله جبال چه میکنند؟ فرمود: ﴿وَ یَسْئلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً﴾، در آن روز ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾، این مقدار را که کوهها را در هم میکوبد، ریز میکند، زمین را مسطح میکند، عوج و اَمت، پستی و بلندی در زمین نیست قابل فهم است؛ اما ﴿فَکَانَتْ سَرَاباً﴾، قابل فهم نیست. چون قابل فهم نیست، خیلیها این «کانت» را به معنی «صارت» معنا کردند؛ یعنی «صارت سرابا». ما اگر دلیل قطعی داشته باشیم که این تعبیر تام است، میگوییم «کانت» به معنی «صارت» است؛ اما «کانت» یعنی برای شما معلوم میشود که این سراب بود، کوهی در عالم نبود. این است که آدم نمیفهمد. اگر برهان قطعی داشتیم، روایتی داشتیم، بله میگفتیم این «کانت» به معنی «صارت» است؛ یعنی آن روز سراب میشود. اما ﴿فَکَانَتْ﴾، یعنی قبلاً هم همین طور بود، شما خیال میکردید که در عالم کوه هست. خیلی از چیزها در نظر آدم بزرگ میآید، بعد معلوم میشود که نبود این طور. در این بخش از سوره مبارکه «واقعه» هم دارد: ﴿فَکَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً﴾، نه «صارت». اینها را واقعاً آدم نمیفهمد. در آن روز کلّ جهان میلرزند، چون کلّ جهان باید عوض بشود. برابر آیات سوره مبارکه «ابراهیم» که گذشت، فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾؛[11] یعنی «تبدّل الارض غیر الارض تبدّل السّماوات غیر السّماوات» آسمان عوض میشود زمین عوض میشود؛ اما حقیقتشان محفوظ است، چون همین آسمان و زمین باید شهادت بدهد، همین زمین باید شکایت بکند. این زمینی که زمین مسجد است و شفاعت میکند که فلان همسایه مرتب میآمد و شکایت میکند که آن همسایه مسجد سری به ما نمیزند، اگر این زمین نباشد زمینی دیگر باشد، در شهادت محکمه، شهادت شاهدی مسموع است که در حین حادثه تحمل کرده باشد. اگر شاهد در متن حادثه نبود تا تحمّل بکند، این شاهد چگونه میتواند در محکمه ادا کند؟ هر ادایی مسبوق به تحمّل است. اگر این زمین عوض بشود یک زمین دیگری باشد، این نه شهادتش مسموع است نه شکایتش. معلوم میشود همین زمین است که تبدیل میشود به زمین دیگر؛ مثل اینکه همین انسان است که به صورت دیگری در میآید؛ یا به صورت خوب یا به صورت بد ـ معاذالله ـ. یاد قیامت از بهترین علل و عوامل فعالیت و تلاش و کوشش است که انسان هیچ وقت تلف نکند، برای اینکه انسان دارد به ابدیت خودش میرسد. اینها که تجربهگرا و حسگرا هستند و میگویند ما تا چیزی را ندیدیم باور نمیکنیم، براساس همین حرف است که بنیاسرائیل گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[12] یک؛ ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[13] دو؛ تا نبینیم باور نمیکنیم و درباره خدا و قیامت و وحی و نبوت و اینها ـ معاذالله ـ میگویند اینها علمی نیستند ممکن است شبه علم باشند، اگر کسی از قیامت میترسد از جهنم میترسد علمی نیست راه علمی نیست نمیتواند ثابت کند. از مار و عقرب اگر کسی میترسد علمی است، چون تجربه حسّی کمک میکند، ولی از سوسک که میترسد آزاد است میخواهد بترسد بترسد، این یک امر خاص مربوط به خودش است، ولی علمی نیست و راه اثباتی ندارد! میگویند ـ معاذالله ـ ترس از جهنم و قیامت مثل ترس از سوسک است، شما راهی برای اثباتش ندارید. سرّش این است که اینها معرفتشناسیشان فقط در محدوده حسّ و تجربه است، فتواها را هم از آزمایشگاه موش میگیرند و دیگر نمیدانند که حسّ و تجربه آن کف علم است. از کف علم باید بالا آمد به مسئله ریاضیات رسید که مسئله نیمه تجربی و تجریدی است، از آنجا به تجریدی کلامی، بعد به تجریدی فلسفی، بعد به تجریدی عرفان نظری در بحثهای حوزه و دانشگاه راه دارد. آن بحثهای عرفان شهودی راهی دیگر دارد. شما در کف هستید زیرزمین معرفتشناسی هستید؛ لذا اینها اصلاً مثل اینکه درباره این فکر نمیکنند چون باورشان این است که انسان میپوسد نه اینکه از پوست بیرون بیاید، پایان انسان پوسیدن است؛ لذا روی میز و زیر میز برایشان فرق نمیکند. اگر کسی فکرش این است که ما تا چیزی را نبینیم باور نمیکنیم این خط آخرش گورستان است و مرگ را پوسیدن میداند و بعد از مرگ هم ـ معاذالله ـ هیچ خبری نیست. اما آنکه انسان و جهان و پیوند انسان و جهان را آفرید با جلال و عظمت هم از آفرینش یاد میکند هم از خلقت انسان یاد میکند که در اوایل سوره مبارکه «الرحمن» گذشت، هم در جریان معاد. معاد را به عنوان واقعه میداند. این واقعه وصف اوست یا علم بالغلبه است؟ فرمود: ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، حوادث سنگینی را ذکر میکند بدون جواب. این «اذا»ها هیچ کدام جواب ندارد، چون «و حذف ما یُعلم منه جائز» چه میشود میگوید گفتن ندارد! ما در جاهای دیگر هم برای شما گفتیم. فرمود: ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، از قیامت به واقعه یاد میشود. در بخشهای دیگر هم از روز پربرکت قیامت هم به عنوان واقعه یاد میکند که ﴿فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، در سوره مبارکه «حاقه» به این صورت آمده است: ﴿وَ حُمِلَتِ الأرْضُ وَ الْجِبَالُ فَدُکَّتَا دَکَّةً وَاحِدَةً ٭ فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾،[14] قیامت واقع میشود که همه قیام میکنند: ﴿یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ﴾، «یوم یقوم الارض»، «یوم یقوم السماء» ﴿لِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾، که قیامت را روز رستاخیز گفتند. ﴿فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، در اینجا دارد: ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، به قدری محقق است که از مستقبل محقق الوقوع به ماضی یاد شده است. فرمود: ﴿لَیْسَ لِوَقْعَتِهَا کَاذِبَةٌ﴾، این ﴿کَاذِبَةٌ﴾ مصدر است، به معنی کذب است، مثل «عافیة، عاقبة، نائلة» اینها «نائلة» مصدر است، «عاقبة» مصدر است، «عافیة» مصدر است. به وزن اسم فاعل است ولی نیست؛ یعنی کذب برای آن روز نیست؛ نه در اصل وقوعش کذب است، نه در فضای قیامت کذب است، چون روزی است که حق روشن میشود، آن روز، روز حق محض است. در حق محض کسی نه دروغ میگوید نه میتواند کتمان کند. نه میتواند حرف نزند، نه میتواند حرف دروغ بگوید. اما نمیتواند حرف نزند: ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾؛[15] هر چه دارد باید بگوید. نگفتن ممکن نیست حتماً باید بگوید. کذب هم در آن روز نیست اصلاً؛ همان طوری که ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾[16] که «لا»، لای نفی جنس است. آن روز، روز ستم نیست. دیگران که قدرت ندارند خدا که قادر است ﴿وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾.[17] این کلمه ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾، در قرآن کریم اگر بخواهد ترجمه بشود، شبیه بالضّرورهای است که در کتابهای منطقی برای قضایای حتمی است، میگوییم: «الاربعة زوجٌ بالضّرورة» این «بالضّرورة»؛ یعنی قطعی. این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ یعنی قطعی؛ هم در وقوعش تردیدی نیست قطعی است، ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ﴾ که این یوم ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾[18] است یا نه این ﴿لا رَیْبَ فیهِ﴾ به منزله جهت قضیه است، ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ﴾ که آن یوم، یوم قیامت است، ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾. اگر ما بخواهیم به این قضیه جهت بدهیم موجّه بکنیم، میگوییم «بالضّرورة». اگر خواستیم بگوییم: ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ﴾،[19] جهت به این قضیه بدهیم، میگوییم بالضّرورة. قرآن میگوید: ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾. ﴿لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ﴾ بالضّرورة، قرآن میگوید: ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾. این تعبیر ﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ﴾[20] هم میتواند درباره اصل وحی باشد هم میتواند درباره اصل معاد باشد، هم اینکه در آن روز جا برای شک نیست. انسان درباره چه چیزی شک کند؟ چون جز حق در آن روز هیچ چیزی نیست. بارها این مثال گفته شد اگر ما وارد کتابخانهای شدیم که این یک میلیون کتاب دارد. چاپهای مختلف ریز و درشت و اینها را دارد و در این کتابخانه غیر از قرآن هیچ چیزی نیست. ما هر کتابی را از دور ببینیم چه کوچک چه بزرگ چه با جلدهای گوناگون، میفهمیم این قرآن است، چون در این کتابخانه غیر از قرآن چیزی دیگر نیست؛ لذا شک در آنجا معنا ندارد. همیشه شک ضلع سوم قرار میگیرد برای موجود دو ضلعی؛ یعنی اگر ما یک «الف» داشتیم یک «باء» داشتیم هر دو وجود داشت و در دسترس ما نبود شک پدید میآید که این چیزی که ما دیدیم «الف» است یا «باء»؟! اما اگر در این کتابخانه غیر از «الف» چیزی دیگر نبود، شک هم نیست. در قیامت شک وجود ندارد، چون هر چه هست حق است. دنیاست که جای شک است، برای اینکه هم حق وجود دارد هم باطل، هم خیر وجود دارد هم شرّ، هم حسن دارد هم قبیح، هم صدق دارد هم کذب؛ لذا امر ثالث متولد میشود. ولی جایی که جز حق در آن نیست، شک در آن فرض ندارد، ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾. خود این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ را بخواهیم معنا کنیم این هم نفی جنس است؛ یعنی هیچ شکی در آن روز نیست؛ نه کسی شک میکند نه شیء مشکوکی در آنجا وجود دارد، اصلاً شک در آنجا وجود ندارد. یک چنین چیزی که کلّ صحنه با نور خدا روشن است، آن روزی که ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت﴾[21] است، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾[22] است، ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾؛[23] طوماروار بساط اینها جمع میشود، سماوات جمع میشود، ستارهها جمع میشود، برقی در کار نیست، شمس و قمری نیست: ﴿لا یَرَوْنَ فیها شَمْساً وَ لا زَمْهَریراً﴾؛[24] در بهشت این طور است، در صحنه قیامت این طور است؛ لذا هر کس نور خودش را به همراه خود باید ببرد. شما روایاتی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) نقل کرد در بحث معاد ملاحظه بفرمایید. میفرماید بعضی هستند که در صحنه قیامت کلّ فضا برایشان روشن است: ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾، بعضی اصلاً جلوی پای خودشان را نمیبینند، اینها کنار هم هستند. این معلوم میشود که نور را خود انسان باید ببرد. اگر نور برای شمس و قمر بود، برای همه بود. این روایاتی که مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) در کتاب معاد بحار نقل کرد را ملاحظه بفرمایید. دو نفر هستند کنار هم هستند، این یکی ﴿نُورُهُمْ یَسْعَی بَیْنَ أَیْدِیِهمْ﴾، خیلی جاها و فضای فراوانی را روشن کرده راه میرود؛ اما آن یکی که کنارش است جلوی پای خودش را نمیبیند. چطور دو نفر از یک خانه یا یک مغازه یکی مؤمن است یکی غیر مؤمن، یکی آینده و گذشته را با هدایت قرآن میبیند، یکی هم آخر خط را همان قبرستان میداند، این هم همین طور است.
پرسش: قرآن دارد که ﴿کَیْفَ کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾.[25]
پاسخ: این ترفند است. این مثل آدم بددهن، این آدم بددهن در خواب هم که حرف بزند فحش میگوید. این اختیاری نیست، این ظهور ملکات نفسانی است؛ لذا حضرت فرمود: ﴿انظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ﴾، با اینکه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً﴾؛[26] با اینکه اعتراف دارند کافر هستند و مشرک هستند. ببین چگونه حرف میزند؟ شما تجربه کردید، آدمهای بددهن که مرتب به این و آن فحش میگویند، در خواب هم که حرف میزنند فحش میگویند. آدمهای خوشدهن در خواب هم که حرف میزنند مؤدبانه حرف میزنند. در خواب که اختیاری برای آدم نیست. در خواب، زبان در اختیار ملکات آدم است نه در اختیار خود آدم؛ چه خوب چه بد! بعد از مرگ وقتی حرف میزند، در اختیار ملکات اوست، آدم دروغگو غیر از دروغ چیزی دیگر نمیگوید، ولی وقتی صحنه محاکمه شد علنی شد، بله، ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾. این گونه میشود.
بنابراین در همان سوره مبارکه «انعام» که بحثش گذشت، ذات اقدس الهی به پیامبرش فرمود ببین ترفندش را نگاه کن! این از طرفی شرک و علامت شرک را به همراه دارد. چون در بحث شهادت اعضا و جوارح سه چهار قسمت بود؛ یک وقت است که انسان به صورت بشر عادی درمیآید اعضا و جوارح او شهادت میدهند. انسان به آن اعضا و جوارح اعتراض میکند: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾،[27] این برای یک مرحله است. یک مرحله است ـ معاذالله ـ کسی به صورت گرگ درآمده، دست و پای او شهادت میدهند که درّنده است. اینجا دیگر جای سؤال و جواب نیست. این شهادت عملی است. اگر کسی ـ معاذالله ـ به صورت گرگ درآمده دست و پای او شهادت میدهند بدون اعتراض؛ اما آنجایی که به صورت انسان محشور است هنوز، وقتی دست و پای او شهادت میدهند: ﴿تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ﴾، ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ﴾، پس یک مرحله شهادت فعلی است که شهادت فعلی جای برای اعتراض نیست. در بخشی از آن حرفها هم این شخص ملکاتش دارد ظهور میکند، با اینکه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾.
پرسش: آیاتی غیر از امکان معاد برای اثبات معاد هم وجود دارد؟
پاسخ: بله، چندین یعنی چندین برهان قبلاً گذشت. فرمود ما عالمی آفریدیم با همه تلاش و کوشش و انبیا و اولیا، هر کس هر کاری بخواهد بکند که لغو میشود! ما اهل بازی نیستیم. اینجا جای بازی نیست؛ یعنی شما خیال کردید ما این سفره خلقت را پهن کردیم که هر صدامی بیاید هر علی عبدالله صالحی بیاید هر کاری بکند بکند؟! هر ترامپی بیاید هر کاری بکند بکند؟! ما نفَس همه را بند میآوریم. اینکه میگوید حق حق حق، یعنی همین! عالم هدفمند است فرمود ما بازیگر نیستیم بازیچه نیست عالم. ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾،[28] این چه خیالی است میکنید؟ نه عالم جای بازی است نه ما بازیگر هستیم! هر چیزی حسابی دارد کتابی دارد. مثقال ذرّهای خیر بکنید میبینید. مگر ما اینجا بساط بازی پهن کردیم؟ تئاتر پهن کردیم؟ هم به صورت قضیه سالبه در قرآن فراوان است، فرمود ما بازیگر نیستیم هم به صورت قضیه موجبه کلیه فرمود: ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾،[29] حق یعنی هدفمند است. چیزی که هر کسی هر کاری بکند رها باشد میشود باطل میشود بازی، حساب و کتابی نباشد! سحرگاه که مؤمنین بلند میشوند به یاد معاد هستند میگویند این عالم باطل نیست: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾،[30] این صحنه وسیع و عظیم و دقیق، یک حساب و کتابی دارد. یعنی هر کسی بیاید هر کاری بکند بکند؟! فرمود: ما نه غافلیم نه بازیگر هستیم، نه لاعب هستیم، نه لغو هستیم.
اینها «اشراط السّاعة» است. ﴿إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجّاً﴾، زمین لرزه است، نه یک گوشه زمین! ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾، این مبسوس میشود، تکه تکه میشود، پوک میشود. ﴿فَکَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً﴾؛ مثل ذرات ریز در هوا پراکنده میشود. زمین صاف صاف میشود، ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾.[31]
پرسش: این دلیل نمیشود که زلزله فقط برای زمین است؟
پاسخ: نه، این زمین هم زلزله دارد، چون ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شیْءٌ عَظِیمٌ﴾، که در سوره مبارکه «حج» آمده آن هم همین را میخواهد بیان کند. آیه اوّل سوره مبارکه «حج» این است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾، جهانلرزه است. بارها مثال گفته شد؛ وقتی آدم پارچهای را میآورد عدهای امضا میکنند کاغذی را امضا میکنند این یک صفحه است، وقتی لوله کردند تا کردند میشود طومار. تا باز هست که طومار نیست. این طومار را میگویند سجلّ. «سجلّ»؛ یعنی طومار. فرمود همان طوری که طومار این مکتوبات را جمع میکند، ما این کلماتی را که در عالم هست، این ستارهها کلمات ما هستند، این جبال و موجودات زمینی کلمات ما هستند، این کلماتی که در این صحنه هست ما این طومار را جمع میکنیم: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾،[32] «سجلّ»؛ یعنی طومار. اگر یک پارچه یک متری یا یک کاغذ ده سانتی را شما داشته باشید بعد لوله بکنید، میشود طومار. وقتی باز باشد دیگر کاغذ است و پارچه. وقتی لوله میکنید میشود طومار، به آن میگویند سجلّ. فرمود همان طوری که طومار آن مکتوبات را در درون خود جمع میکند، ما این طومار را درست میکنیم: ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ﴾، چگونه جمع میکنیم؟ ﴿کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾، بعد «یوم النّشور» در میآید. در این دست ما فشار میدهیم این را دگرگون میکنیم بعد این را باز میکنیم «یوم النّشور» همین است همه موجودات عالم نشری دارند، حشری دارند «الی الله»! هیچ موجودی نیست که تسبیحگوی او نباشد برابر آیه سوره مبارکه «اسراء»: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[33] اینها هم پاداش خودشان را ببینند اینها هم باید در صحنه شهادت بدهند یا شکایت کنند.
پرسش: ...
پاسخ: عوض نه، ذات بینهایت ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾[34] است که در سوره مبارکه «الرحمن» خواندیم. امروز در این شأن است فردا در آن شأن است ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾، دنیا شأنی از شئون خداست، برزخ شأنی از شئون خداست، قیامت شأنی از شئون خداست؛ منتها بهشت مظهر «هو الباقی» است که ﴿خالِدینَ فیها أَبَداً﴾،[35] ما یک موجود ابدی خواهیم بود این موجود ابدی کالای ابدی میخواهد. کالایی که ده میلیارد صد میلیاد سال زمان اوست، این به درد بهشت نمیخورد. این است که معارف توحیدی ولایت، نبوت، امامت، اینها ابدی است. این در همین آیه سوره مبارکه فرمود سعی کنید سابق باشید. این بحث چون چندین بار گذشت دیگر حالا اینجا فقط اشاره میکنیم. این قرآن کریم به ما میگوید اینجا جای ایستادن نیست توقف ممنوع! اگر کسی اینجا بایستد و ایستا باشد مغبون میشود، چون هر لحظه دارد عمر میدهد و چیزی نمیگیرد: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ﴾،[36] مغبون است. باید حرکت کرد. این حرکت یک معرفت میطلبد. آنها که حسّ و تجربه میطلبند، میگویند تا نبینیم باور نمیکنیم، تا مشاهده نکنیم ایمان نمیآوریم، اینها ایستادهاند و میپوسند؛ لکن خیال کردند پوسیدند راه دیگری دارند. اینها اصلاً مرگ را فراموش کردند. اینها هیچ! آنها که معرفت صحیح دارند، این معرفت صحیح را باید بازسازی کنند، یک؛ بعد از معرفت هجرت کنند «من الباطل الی الحق، من الکذب الی الصدق، من الشّر الی الخیر، من القبیح الی الحسن» هجرت کنند که فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾،[37] حالا هجرت از مکه به مدینه یک گوشه هجرت است. عمده این است که از باطل به حق انسان هجرت است، از جهل به علم هجرت کند ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾، این مرحله ثانیه که هجرت است. فرمود اینجا که راه وسیع است هر اندازه بخواهی تند بروی بروید، چرا معطل هستید. ﴿سارِعُوا﴾؛[38] سرعت بگیرید کسی مزاحم شما نیست. «تا سر رود به سر رو تا پا به پا بپو»؛[39] این مرحله سوم است. وقتی که مرحله سوم انسان سریع شد اهل سرعت شد، به او میگویند چرا جلو نمیزنی؟ سبقت بگیر! چرا نمیگویی من باید جلوتر بروم؟ اینکه دنیا نیست که بگویی من باید بالا باشم من بشوم عظما! این آخرت است چرا جلو نمیروی؟ ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾؛[40] سبقت بگیرید، «سابقوا»؛ مسابقه بدهید، برنده بشوید، این مرحله چهارم است. حالا که ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾ شدید، جلو افتادید به فکر دنبالههایتان باشید این هم بد نیست؛ یعنی بعد از معرفت، هجرت است، بعد از هجرت، سرعت است بعد از سرعت، سبقت است حالا که مراحل چهارگانه تمام شد جلو افتادید این مراحل چهارگانه را هم که از او خواستید و او لطف کرد، میگویید خدایا آن توفیق را بده که من امام این ملّت باشم؛ اگر در یک محله زندگی میکنم متقیان آن محله به من اطمینان داشته باشند. در حوزه هم این گونه باشد، در دانشگاه هم این گونه باشد، در اداره هم این گونه باشد، در محله هم این گونه باشد: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾[41] اینکه بد نیست. خدایا! توفیق بده که من بروم بالاتر. این دنیا که نیست. این را در قرآن گفت مردان الهی از خدا امامت میطلبند. عدهای فکر میکردند این مقام شامل افراد عادی نمیشود گفتند باید این گونه قرائت کرد: «وَ اجْعَلْ لنا من المتقین اماما»! چرا این گونه قرائت میکنید؟ آیه که این است، آیه این است: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾، اینکه بد نیست. من طرزی باشم که پاکان این جامعه به من اقتدا بکنند. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی من و ما داشته باشد که به این مقام نمیرسد. این پس برای همه هست. به ما گفتند این مرحله پنجم برای شماست چرا جلو نمیافتید؟ آن مسئله مال و امثال آن و دنبال عظمیٰ گشتن و اینها بله دنیاست اینها پایانش مار و عقرب است؛ اما من طوری باشم که پاکان عالم مرا قبول داشته باشند اینکه بد نیست. فرمود سابقون کارشان این است اینکه سابق است متقی است و مقرب است به ما نزدیک شد. همه به خدا نزدیکاند؛ اما هر کسی به اندازه خودش آنهایی که ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ هستند. فرمود: ﴿إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجّاً ٭ وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾، این ﴿فَکَانَتْ﴾ هم از آن ﴿فَکَانَتْ﴾هایی است که ما بگوییم نمیفهمیم. ناچاریم بگوییم «فصارت هبائاً منبثّا». آنکه دید باطنی دارد الیوم هم کوه را یک هباء منبثّ میبیند. ما که کوه را رواسی میبینیم صخور میبینیم و مانند آن، آن روز معلوم میشود که «صارت هبائاً منبثّا»، بعد فرمود شما سه صنف هستید. در حقیقت چهار صنف هستند: ﴿وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾، اصحاب میمنه هستند و اصحاب مشئمه هستند و سابقون. آنهایی که خوباند دو طایفهاند یا سابقاند یا اصحاب میمنه. آنهایی که بد هستند به اجمال از آنها به اصحاب مشئمت، مشئوم نه میشوم! «مشئوم»؛ یعنی شئامت و زشتی. اینها هم دو گروهاند یک عده ائمه کفر هستند یک عده میگویند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ کُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ﴾،[42] آنها هم دو گروه هستند؛ منتها آنها دو گروه را در یک گروه ذکر فرمودند، اینها چون اساس رحمت الهی را میخواهند باز کنند اینها را به صورت مقرب و به صورت اصحاب یمین ذکر فرمود.
«و الحمد لله رب العالمین»
[1]. تحف العقول, ص249.
[2]. سوره ملک، آیه2.
[3]. بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج34، ص146.
[4]. سوره آل عمران، آیه185.
[5]. معانی الأخبار، ص289.
[6]. سوره مطففین، آیه6.
[7]. سوره روم، آیات12و14و55.
[8]. سوره واقعه، آیات49 و50.
[9]. سوره حج، آیه1.
[10]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه1.
[11]. سوره ابراهیم، آیه48.
[12]. سوره بقره، آیه55.
[13]. سوره نساء، آیه153.
[14]. سوره حاقه، آیات14و15.
[15]. سوره نساء، آیه42.
[16] . سوره غافر، آیه17.
[17]. سوره کهف، آیه49.
[18]. سوره آلعمران، آیه9.
[19]. سوره انعام، آیه103.
[20]. سوره بقره، آیات1و2.
[21]. سوره تکویر، آیه1.
[22]. سوره تکویر، آیه2.
[23]. سوره انبیاء، آیه104.
[24]. سوره انسان، آیه13.
[25]. سوره انعام، آیه24.
[26]. سوره ملک، آیه11.
[27]. سوره فصّلت, آیه21.
[28]. سوره مؤمنون، آیه115.
[29]. سوره دخان، آیه29.
[30]. سوره آلعمران، آیه191.
[31]. سوره طه، آیه107.
[32]. سوره انبیاء، آیه104.
[33]. سوره إسراء، آیه44.
[34]. سوره الرحمن، آیه29.
[35]. سوره نساء, آیه57.
[36]. سوره تغابن، آیه9.
[37]. سوره مدثر، آیه5.
[38]. سوره آلعمران، آیه133.
[39]. دیوان ملا هادی سبزواری, غزل150؛ «از باده مغز تر کن و آن یار نغز جو ٭٭٭ تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو».
[40]. سوره بقره، آیه148؛ سوره مائده، آیه48.
[41]. سوره فرقان، آیه74.
[42]. سوره أحزاب، آیه67.