12 03 2017 452395 شناسه:

تفسیر سوره نجم جلسه 11 (1395/12/23)

دانلود فایل صوتی

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

﴿إِنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَةَ تَسْمِیَةَ الْأُنْثی‏ (27) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً (28) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا (29) ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی‏ (30) وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی (31) الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فی‏ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی‏ (32)﴾

سوره مبارکه «نجم» که در مکه نازل شد، بخش اوّل آن درباره تبیین معراج پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است، چون حضرت بعد از معراج، این جریان را به مردم مکه اعلام کرد. آنها که مؤمن واقعی بودند، پذیرفتند و آنها که گرفتار جاهلیت بودند تکذیب می‌کردند. قرآن کریم این را به خوبی تبیین کرده است, گرچه آن معارف بلند معراج برای توده مردم قابل حلّ نبود و همچنین قابل حلّ نیست; اما آن عناصر محوری آن را به خوبی تشریح کرد.

در جریان رؤیت چند مطلب را کنار هم ذکر کرد: اوّلاً خود رؤیت را مکرّر ذکر کرد، اصل رؤیت را؛ فرمود: ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾، این یک؛ ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری﴾، این دو؛ خود اصل رؤیت را مکرّر ذکر کرد. دوم مرئی را مکرّر ذکر کرد که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾، معلوم می‌شود آنچه را که دید حداقل دو بار دید. سوم توضیح داد که آنچه را که دید چه بود؟ حالا یا یک بار یا دو بار، فرمود: ﴿لَقَدْ رَأی‏ مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری﴾، خود ذات نبود، آیات الهی بود. چهارم آدرس داد که کجا دید؟ فرمود: ﴿عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾. پس این اصول چهارگانه باید محفوظ باشد: «اصل الرّؤیة» به نحو تکرار ذکر شده است، فرمود: ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی ٭ أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری﴾; «اصل الرّؤیة» مکرّر ذکر شد. مرئی هم مکرّر ذکر شد، برای اینکه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾; یعنی آنچه را که دید بار دوم هم دید. مطلب سوم و اصل سوم این است که آنچه را که دید آیات الهی بود، خود ذات قابل دیدن نیست. مطلب چهارم آن است که آدرس داد که کجا دید: ﴿عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾. پنجم این است که آمد ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ را مشخص کرد: ﴿إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی﴾ که آن هم توضیحی لازم داشت و آن این است که ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ که ﴿عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوی﴾ است، آن بهشتی است که مستقر می‌شود، این پوشیده شد. «غشیت», گاهی فوق نور است، گاهی دون نور. در بحث‌های قبلی هم در جریان «تحت ‌الشّعاع» قرار گرفتن یا حالت خسوف قرار گرفتن قبلاً گذشت. ماه دو بار نورش به ما نمی‌رسد: یک بار وقتی که خسوف است که زمین بین آفتاب و ماه فاصله باشد، نور شمس به زمین می‌خورد، سایه زمین به جِرم قمر منتقل می‌شود، این معمولاً در شب‌های چهارده و پانزده و اینهاست که سایه زمین به صورت و چهره قمر می‌خورد، می‌گوییم ماه را ظلّ گرفته است، این تعبیر درستی است. بر خلاف جریان کسوف که زمین را ظلّ می‌گیرد, می‌گوییم آفتاب را ظلّ گرفته است! در جریان کسوف، آفتاب بالا قرار دارد, ماه بین آفتاب و زمین قرار دارد، آن چهره زمین که رو به آفتاب است شفاف است و سایه ماه به زمین می‌خورد و زمین در سایه ماه قرار می‌گیرد, زمین را ظلّ می‌گیرد، ما می‌گوییم آفتاب را ظلّ گرفته است. در این حالت که نور به ما نمی‌رسد, ما را ظلّ گرفته است و یعنی زمین تاریک شده است، این از بحث بیرون است; اما آنجا که زمین بین آفتاب و ماه فاصله است; مثلاً شب چهارده, آفتاب آن قسمت زمین است, آنجا که روز است و سایه زمین می‌خورد به جِرم ماه، ماه را ظلّ می‌گیرد، این ماه دیگر نور ندارد; این یک بار. وقتی هم که در هلال است, ماه در کنار شمس قرار می‌گیرد, تمام نورانیت شمس را دریافت می‌کند, در این حال هم نور ماه به ما نمی‌رسد; یعنی ما ماه را نمی‌بینیم. پس ما دو وقت ماه را نمی‌بینیم: یک وقت آنجا که غرق نور است، «تحت الشّعاع» شمس است و نور شمس نمی‌گذارد که ما آن را ببینیم. یک وقت که سایه زمین می‌خورد روی ماه، ما ماه را نمی‌بینیم. «غشیان، غشیة» اینها دو گونه است: یک وقت ظلمت «غشیة» می‌کند, لذا آن شیء می‌شود تاریک. یک وقت نور فراوان «غشیة» می‌کند، دیگر ما آن را نمی‌بینیم. در همین سوره مبارکه «نجم» هر دو «غشیه» مطرح شده است. در جریان ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾، فرمود: ﴿إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی﴾، نور الهی آنچنان آن محدوده را روشن کرد که ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ با اینکه نورانی است اصلاً دیده نمی‌شود.

در بخش‌های عذاب و ظلمت الهی در همین سوره مبارکه «نجم» آیه 53 و 54 این است که ﴿وَ الْمُؤْتَفِکَةَ أَهْوی‏ ٭ فَغَشَّاها ما غَشَّی﴾; نظیر ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی﴾ که ظلمت و تاریکی آن محدوده و آن منطقه را احاطه کرده است که به هیچ وجه دیده نمی‌شود. پس دو وقت است یک شیء را نمی‌بینیم: یک وقت آن وقتی است که ظلمت بر او چیره بشود یا آن وقتی است که «تحت الشّعاع» نور قوی قرار بگیرد. ﴿سِدْرَةِ﴾ به هر معنایی باشد که می‌گویند هر برگی برای امتی است،[1] این با همه نورانیت خود, وقتی مجلای نور الهی قرار گرفت, کلاً پوشیده می‌شود و دیگر از ﴿سِدْرَةِ﴾ خبری نیست.

فتحصّل که رؤیت تکرار شد، فرمود: ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی ٭ أَ فَتُمارُونَهُ عَلی‏ ما یَری﴾، دیگر مرئی چیست؟ بیان نشده است. خود رؤیت تکرار شده است؛ یعنی آنچه را که دید مکرّر دید، فرمود: ﴿رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾، حالا یا آن موجود بالایی تنزّل کرد و پایین آمده است «بنزلةٍ اُخریٰ»؛ لذا «برؤیة اخریٰ» دیده شد، یا این پایینی که سوار بر بُراق بود، یک بار نازل شد و دید، بار دوم هم نازل شد و دید. جای دیدن ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ است, خود ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ دیده نشده، برای اینکه ﴿إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ ما یَغْشی﴾; منتها تفاوت ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ با جبلِ طور این بود که جبلِ طور از آن جهت که جماد بود با آن تجلّی در هم کوبیده شد, جبل مندَک شد، چه اینکه ﴿خَرَّ مُوسی‏ صَعِقاً﴾;[2] لکن ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ از جهت نورانیت خود این تحمّل را داشت که با نور پوشیده بشود و مندَک نشود. در جریان جبل, ﴿خَرَّ مُوسی‏ صَعِقاً﴾، اینجا نه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خَریری پیدا کرد و نه ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ مندَک شد, برای اینکه هم پیغمبر بالاتر از موسای کلیم بود هم ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ بالاتر از جبلِ طور بود.

در قرآن کریم مشخص فرمود که چند تا بهشت است: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ;[3] جنّت عدن است, جنت مأوا است, اینها همه محدود هستند تا برسد به پایان سوره مبارکه «فجر» که فرمود: ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾.[4] آن دیگر جا ندارد, «سدره منتهیٰ» و امثال آن نیست، آن بالاترین مقامی است که از آن بالاتر دیگر فرضی ندارد: ﴿فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی‏ ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾؛ یعنی اینهایی که به مقام نفس مطمئنه رسیده‌اند، یک؛ ﴿راضِیَةً﴾[5] هستند، دو؛ ﴿مَرْضِیَّة﴾ هستند، سه؛ هنوز در راه هستند، بقیه راه را باید ببرند، نه رفتنی نیست, بُردنی است، برای اینکه فرمود: ﴿یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ﴾،[6] یک؛ ﴿ارْجِعی‏ إِلی‏ رَبِّکِ﴾;[7] با دستور الهی, با جاذبه الهی بقیه راه را می‌برند، نه بروند; مثل معراج؛ معراج بُردنی بود نه رفتنی، فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ‏﴾،[8] فرمود ﴿أَسْری‏ِ‏﴾, نه اینکه او رفته است. برای مراحل دیگر، رفتن را به خود پیغمبر نسبت می‌دهد. در جریان موسای کلیم که به «طور» رفت و مانند آن را می‌گوید او آمده به طور، او آمده به «أیمن وادی»، نه «وادی أیمن» (ما چیزی به نام «وادی أیمن» نداریم. این «أیمن» وصف وادی نیست، وصف جانب است؛ یعنی جانب راست وادی: ﴿شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ﴾،[9] این «أیمن» وصف «شاطیء» است نه وصف «وادی». «شاطیء» یعنی جانب) ما جانب أیمنِ وادی طور داریم، رفتنِ موسی داریم; اما معراج رفتنی نیست، بُردنی است. کسی بتواند با قدرت خود ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ را طی کند، اینچنین نیست؛ لذا فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏ بِعَبْدِهِ﴾. آن وقت در بخش‌های نهایی فرمود اگر پیغمبری و امامی(علیهما السلام) به مقام نفس مطمئنّه رسیده‌اند، یک؛ مثل سیّدالشهداء(سلام الله علیه) گفت: «رضاً بقضائک»; «راضیةً» به قضای الهی، دو؛ و همه کارهای او مرضیّ الهی بود، سه؛ تازه داخل راه است، از این به بعد با جذبه می‌رود: ﴿ارْجِعی‏ إِلی‏ رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً ٭ فَادْخُلی‏ فی‏ عِبادی ٭ وَ ادْخُلی‏ جَنَّتی‏﴾،[10] دیگر آنجا جا برای غیر نیست.

تمام این قصه‌ها با آن «إسراء» شروع می‌شود، ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری‏﴾، ﴿أَسْری‏﴾؛ یعنی شبانه سیر داد، نه شبانه سیر کرد. در جریان انبیای دیگر دارد که نزد ما آمد; در جریان طور اینطور است, مناجات این طور است: ﴿واعَدْنا مُوسی‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً[11] و امثال آن; اما در جریان معراج، سخن از بُردن است، نه سخن از رفتنِ خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم).

در جریان بخش پایانی سوره مبارکه «فجر» هم دستور رجوع است, بیا! او با جاذبه الهی می‌آید، دستور می‌آید. یک وقت است به ما در عالم دنیا می‌گویند: «کَلِمَةُ لا إِلَهَ إِلا الله حِصْنِی»[12] این یک امر اختیاری است. هر کسی ایمان بیاورد وارد حصن الهی می‌شود و در امان است, این «دَخَلَ حِصْنِی»؛ اما ﴿فَادْخُلی﴾ این که امر تشریعی نیست که بیا! این امر تکوینی است, این را می‌برد; مثل همان «إسراء» است.

بنابراین از آن به بعد رفتنی است, دیگر فعل اختیاری نیست که حضرت در آن عالم رحلت کرده است, آنجا دیگر عبادتی نیست, عملی نیست که انسان کاری بکند بعد بالا برود. تا آنجا که ممکن بود «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ»؛[13] این کار، کار اختیاری بود; اما از آن به بعد دیگر کار اختیاری نیست که از آن طرف فقط فیض الهی است.

غرض این است که در جریان رؤیت پنج مطلب بود که اینجا بیان شده است و مطلب دیگر این است که «غشیه» مستور بودن و محجوب بودن ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهی﴾ به «تحت الشّعاع» بودن است. برخلاف «غشیه» اصحاب مؤتکفه که ﴿فَغَشَّاها ما غَشَّی﴾، آن نظیر ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی﴾ است که ظلمت است و می‌پوشاند.

در جریان وحی هم خدای سبحان وحی را به سه قسمت تقسیم نکرد، کلام را به سه قسم تقسیم کرد، در پایان سوره مبارکه «شوری»، فرمود: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾;[14] تکلیم الهی دیگر; نظیر زنبور عسل و مادر موسی و اینها نخواهد بود. یک تکلیم علمی است که مخصوص انبیای الهی و به برکت آنها ائمه(علیهم السلام) است. وحی درجاتی دارد، وحی گاهی به علم برمی‌گردد، این مثل همین وحی, کتاب آسمانی و اینهاست. گاهی به فعل برمی‌گردد. همه ما کم و بیش این را تجربه کردیم, انسان دفعتاً تصمیم می‌گیرد یک کار خیری را انجام بدهد، این باید بداند که این تصمیم فعل است. ما یک تصوّر داریم, تصدیق داریم، قیاس داریم, استدلال داریم، جزم یعنی جزم! یک اراده داریم یک تصمیم داریم، عزم یعنی عزم! بین عزم و جزم, بین آسمان و زمین فاصله است. جزم برای یک قوه دیگر است، عزم برای یک قوه دیگر است. خدای سبحان کسانی را که داخل راه هستند, گاهی کمک جزمی می‌کند, علمی می‌کند: ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾،[15] گاهی کمک عزمی می‌کند، آن که به مادر موسی داد از سنخ عزم است؛ یعنی ما در بخش‌های تصمیم‌گیری او القا کردیم، به او گفتیم او را در صندوقچه بگذار، بینداز در دریا! به دریا هم گفتیم این امانت را حفظ بکن، ببر در خانه فرعون. گفتیم: ﴿فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ﴾،[16] این امر حاضر است؛ به دریا به عنوان امر، امر غایب کردیم، گفتیم: ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾،[17] همه امر ما را دارند گوش می‌دهند، این امر، امر تکوینی است. گفتیم: ﴿أَرْضِعیهِ﴾ وقتی که در صندوقچه گذاشتی، ﴿فَأَلْقیهِ فِی الْیَمِّ﴾، این امر حاضر است. به دریا هم امر می‌کنیم، می‌گوییم: ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾، این باید ببرد در خانه فرعون. اینها فعل است، فعل چه کار به کلام دارد؟ کلام چه کار به فعل دارد؟

این را ما باید بدانیم که فهمیدن گناه شرعی نیست! عالم شدن معصیت کبیره نیست! گوش دادن هم معصیت کبیره نیست! مدام سؤال، مدام سؤال، مدام سؤال! غرض این است که اینجا که جای این سؤال‌ها نیست, مدام نامه نوشتن به هر حال باید بفهمند که مزاحم شدن حرام است و فهمیدن حرام نیست. کلام به سه قسم تقسیم شده نه وحی. وحی اقسامی دارد, درجاتی دارد, مراتبی دارد; وحی علمی داریم، وحی عملی داریم؛ آنجایی که به زنبور وحی می‌فرستد از سنخ علم نیست، از سنخ کار است. آنجا که به مادر موسی وحی می‌فرستد از سنخ کار است, نه از سنخ علم. تا ما درون خودمان را نفهمیم, این مسائل حلّ نمی‌شود. ما شأنی داریم که با آن شأن تصور داریم, تصدیق داریم، استدلال داریم, قیاس داریم، جزم. شأنی داریم که با آن شأن اراده داریم, تصمیم داریم, عزم یعنی عزم! خدای سبحان با ما در هر دو بخش در ارتباط است; شیطان هم از هر دو طرف با ما در ارتباط است. گاهی ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی‏ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُم﴾[18] این با تصور و تصدیق و عزم و با مغالطات سیزده‌گانه منطق با ما کار دارد. بخشی هم که ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾[19] است، ﴿وَ لَأُغْوِیَنَّهُم﴾[20] است، ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ﴾[21] است، این با عزم ما کار دارد. هر دو بخش شیطنت راه دارد، فرشته‌ها راه دارند، ذات اقدس الهی راه دارد. ما تا خودمان را نشناسیم، این وارده درون را بررسی نکنیم که الآن چه کسی در می‌زند؟ و کدام در را می‌زند؟ در شمالی را می‌زند یا در جنوبی را, نمی‌توانیم به معرفت نفس بار یابیم، به تهذیب نفس بار یابیم. این کسی که در می‌زند, دو تا در دارد باید بفهمد که زنگ کدام در را می‌زند؟ زنگ ﴿إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی‏ أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُم﴾[22] که زنگ علمی است، مغالطات سیزده‌گانه منطق است، آن زنگ را می‌زنند؟ یا ﴿لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُم﴾، ﴿لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾،[23] این زنگ را می‌زنند؟ در تهذیب نفس این که گفتند مراقب خود باشیم، همیشه گوش به زنگ باشیم, ببینیم این زنگ از کدام در است، از درِ شمالی است یا از درِ جنوبی است یا همچنین از شیطان است یا از فرشته‌هاست, همه اینها را باید تشخیص بدهیم.

نفس دارای شئون است، دارای قواست, همانطوری که در بخش ظاهر پنج قوه داریم: سامعه داریم, باصره داریم, بخش ادراکی می‌کنند, بخش تحریکی می‌کنند; در درون ما هم اینچنین است, ما واهمه داریم, خیال داریم, در تحت رهبری عقل, باید مسائل علمی را به عهده بگیرند, گاهی تمرّد می‌کنند, گاهی نمی‌کنند. شهوت داریم, غضب داریم, در تحت رهبری عقل عملی باید کار بکنند, گاهی عصیان می‌کنند, گاهی نمی‌کنند; چندین قوا در درون ما هست.

پرسش: ... عاری از جسمیت است؟

پاسخ: به هر حال تمثل دارد، حالا اگر جسمی بود، جسم مناسب با آن عالم بود; مثل خود وحی، وحی که جسم نیست, وقتی که پایین می‌آید «عربی مبین» می‌شود، لفظ می‌شود، کلمه می‌شود, شنیده می‌شود و بعد کتاب در می‌آید, نوشته می‌شود جسم می‌شود; ولی آنجا که «علی حکیم» است که جسم نیست.

در این قسمت فرمود اینها که به خدا ایمان نمی‌آورند, فرشته‌ها را مؤنث می‌پندارند. در بحث‌های توحیدی اشاره شد که مشرکان اصلاً خدا را عبادت نمی‌کنند. گاهی گفته می‌شود که در سوره مبارکه «انعام» آیه 136 اینها هم بت‌ها را می‌پرستند, هم برای خدا سهمی قائل هستند. در آیه 136 سوره مبارکه «انعام» آمده است: ﴿وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصیباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ فَلا یَصِلُ إِلَی اللَّهِ وَ ما کانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلی‏ شُرَکائِهِمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ﴾؛ گاهی گفته می‌شود که مشرکین, بخشی از درآمدهای کشاورزی و بخشی از درآمدهای دامداری خود را برای خدا قرار می‌دادند، نذر می‌کردند، تقرّب می‌کردند، قربانی می‌کردند و مانند آن و بخشی را هم برای بت‌ها; ولی قرآن کریم این را امضا نمی‌کند، برای اینکه در جریان ﴿هذا لِلَّهِ﴾، فرمود این را به گمان خود می‌گویند: ﴿هذا لِلَّهِ﴾. در جریان اینکه فلان مبلغ، فلان مقدار برای بت‌هاست، این را راست می‌گویند، برای اینکه برای بت‌ها قربانی می‌کنند یا سهم بت‌ها قرار می‌دهند. در جریان بت‌ها نفرمود: «و هذا لشرکائنا بزعمهم»; اما در جریان خدا فرمود، می‌گویند: ﴿هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾، معلوم می‌شود خیال است که برای خدا دارند انجام می‌دهند، وگرنه خدا را عبادت نمی‌کنند، این یک؛ و ثانیاً کاری را در راه خدا صَرف نمی‌کنند, همه آنچه را که باید مصرف بکنند یا خود مصرف می‌کنند یا به بتکده و بتخانه و امثال آن می‌دهند, عبادتی داشته باشند, ذکری داشته باشند, خدا را بخوانند و امثال آن، این نیست؛ لذا برای اینکه فرق باشد بین این دو نذر، یا بین این دو جعل; در جریان اوّل فرمود: خیال می‌کنند که برای خداست، این را برای خدا قرار نمی‌دهند. اینها هر راهی که خودشان بخواهند صَرف می‌کنند، این که برای خدا نیست و این ﴿هذا لِشُرَکائِنا﴾ را دیگر نفرمود: «بِزَعْمِهِمْ»، چون برای بت‌ها را  به بتکده و بتخانه و امثال آن می‌دهند. بنابراین آنها اصلاً فکرشان این است که ما نمی‌توانیم خدا را عبادت بکنیم. در قرآن فرمود قدر علمی اینها همین است: ﴿إِنَّ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾; هم فرشته‌ها را مؤنث می‌پندارند و حال اینکه چنین نیست و روی گمان دارند حرکت می‌کنند. منظور از این گمان در قبال علم است؛ یعنی عالمانه حرف نمی‌زنند: ﴿وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ﴾; یعنی طبق وهم و خیال کار می‌کنند و آنچه در مقابل علم است: ﴿لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾; کاری از پیش نمی‌برد؛ یعنی ما در برابر حق وظیفه داریم و با گمان نمی‌شود, حقِّ حق را ادا کرد، این یک؛ بعد به وجود مبارک پیغمبر فرمود که اینها حرف‌های شما را شنیدند, قبول و نکول اینها در شما بی‌اثر است; شما از اینها اعراض بکن! اما این اعراض را در آیات دیگر مشخص فرمود. فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾،[24] نه اعراض بکن آنطوری که یونس از قوم خودش اعراض کرده است. درباره همه انبیا فرمود که ﴿وَ اذْکُرْ﴾ إبراهیم،[25] موسی،[26] حتی مریم،[27] اینها را فرمود مثل اینها باش! به یاد اینها باش! روش اینها را داشته باش! اما در جریان یونس فرمود: ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ[28] که ملّت را رها بکنی و از مردم فاصله بگیری. این جا هم می‌فرماید: ﴿فَأَعْرِضْ﴾, نه یعنی اینها را رها کن! آن آیه این اعراض را خوب مشخص می‌کند، فرمود: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾، یعنی حالا حر‌ف‌هایی می‌زنند گوش نده! «هَجر جمیل» این است که این بار را تحمّل نکن! حرف‌ها را بزن، تبلیغ بکن! پذیرفتند پذیرفتند, نپذیرفتند نپذیرفتند, تو رنج نبر! اما از مردم فاصله نگیر! این است که اسوه همه مبلّغان عالم است. ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا﴾، یعنی حالا اینها که گوش نمی‌دهند، شما غصه نخور! نگران نباش! اما ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾; «هَجر جمیل» این است که در متن مردم باشی، تبلیغ بکنی، به این فکر نباشی که چه کسی پذیرفته، چه کسی نپذیرفته، تو با قول و فعل، جامعه را هدایت بکن، البته عدّه‌ای هم می‌پذیرند. ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾; علم اینها در همین محدوده مرگ است. خیال می‌کنند انسان می‌میرد می‌پوسد، مرگ آخر خط است و غیر از این آسمان و زمین جای دیگری هم نیست؛ در حالی که این گوشه‌ای از اسرار عالم است. هم مرگ از پوست به درآمدن است نه پوسیدن؛ هم مرگ آخر خط نیست، هم کلّ این آسمان و زمین، ذرّه‌ای است نسبت به اصل نظام هستی که ما در پیش داریم.

    فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاةَ الدُّنْیا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾، الآن غرب هم همینطور است، شما ببینید اینها با بررسی همه این سیاه‌چاله‌ها وقتی به آن مرحله می‌رسند، می‌گویند که شانسی اینطور است! این نظم دقیق ریاضی را می‌بیند؛ اما کور است که خدا را ببیند که این نظم دقیق, ناظم نمی‌خواهد؟ شما فلان شخص را می‌گویید استاد و دانشمند است، برای اینکه ذرّه‌ای از ذرّات حرکات سپهری را فهمیده، ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ![29] به آنجا که می‌رسند می‌گویند شانسی است! این سیاه‌چال اینطور شانسی اتفاق افتاده، یا آن منظومه اینطور شانسی اتفاق افتاده یا تولد فلان ستاره اینطور شانسی اتفاق افتاده است; این می‌شود کور. کسی که معرفت‌شناسی او, کف سواد است؛ یعنی ما از بحث حسّ و تجربه حسّی, پایین‌تر دیگر سوادی نداریم، دیگر از این پایین‌تر دیگر علمی نیست، این کف علم است. بعد آن نیمه تجریدی است که ریاضی است که فوق فیزیک و شیمی است, بعد آن هم تجریدی کلامی است, بعد آن هم تجریدی فلسفی است, بعد آن هم تجریدی عرفان نظری است, آن هم تازه، اینها علوم حصولی است; آنها که بهره انبیا و اولیاست که دسترسی به آنها نیست. غرض این است که کف سواد این است که انسان فیزیکدان خوب باشد, شیمی‌دان خوب باشد، ستاره‌شناس خوب باشد، ریاضیدان خوبی باشد، بخشی از تجربی و نیمه تجربی است.

    فرمود: ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی‏﴾، ما در صدر این سوره، گفتیم: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی‏﴾; الآن می‌دانیم که ضلالت چیست؟ غوایت چیست؟ چه کسی در ضلالت است؟ چه کسی در غوایت است؟ تو ای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)! مصون از ضلالت هستی، مبرّای را غوایت هستی. خدای سبحان تو را هدایت کرده، نه در ضلالت گرفتار شدی, نه به غوایت مبتلا شدی. ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی‏﴾; آنهایی که بیراهه رفتند، آنها را خدا می‌داند، آنها که در مسیر هستند آنها را خدا می‌داند، چرا؟ چون ﴿وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ﴾; کلّ این نظام را او آفرید. قبلاً هم گذشت که همه قوانین ما برگرفته از کار خداست، کار خدا برگرفته از قوانین نیست، منشأ قوانین است. الآن کسی بخواهد خانه‌ای, بُرجی, مسجدی بسازد، تمام تلاش و کوشش او این است که بفهمد قدرت این سیمان چقدر است؟ قدرت این آهن چقدر است؟ قدرت این سنگ چقدر است؟ قدرت این زمین چقدر است؟ برابر این نقشه بکشد; یعنی علم تابع نظام آفرینش است; اما ذات اقدس الهی که نظام آفرینش به دست او بود, یک نقشه پیش‌نوشته‌ای که ندارد. کار خدا, منشأ قانون است، قانون بشر, متّخذ از کار خداست. خیلی فرق است بین خدا و خلق خدا؛ خدا, کار او, منشأ کشف قانون است، بشر کارش به استناد کار خداست. اینطور نیست که ذات اقدس الهی ـ معاذالله ـ قانونی در خارج باشد، خدای سبحان کار خود را برابر قانون انجام بدهد, او که علیم محض است, قدیر محض است, از علیم محض کار عالمانه پیدا می‌شود; از کار عالمانه, ما قوانین و فقه و حقوق و علوم را کشف می‌کنیم. ما اگر چهار تا کلمه چیز بلد هستیم یعنی چه؟ یعنی از خلقت، اینها را یاد گرفتیم. یک مهندس وقتی می‌خواهد سدّ بسازد, یعنی چه؟ یعنی حساب می‌کند که این زمین چقدر قدرت دارد؟ این آهن چقدر قدرت دارد؟ این بتون چقدر قدرت دارد؟ کار می‌کند. نقشه مهندس تابع کار خداست و کار خدا متبوع علم است; آن وقت ﴿أَ لَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ. فرمود کلّ این نظام را او آفریده، او عالمانه دارد اداره می‌کند.

    غرب هم الآن همین حرف را دارد, تمام تلاش و کوشش این است که خوب زندگی بکند, خوب غذا بخورد, خوب ﴿یَأْکُلُوا﴾[30] بشود، بعد هم بمیرد. وقتی انسان خوابیده باشد و غافل باشد، دیگر فکر نمی‌کند بعد از مرگ چه میشو؟ اصلاً یک آدم خوابیده که «النّاسُ نِیامُ»، این تعییر نیست، این توبیخ نیست، این دستور نیست، این وصف مردم است; خیلی‌ها خواب هستند، یک آدم خوابیده که حرف می‌زند که دیگر برهانی نیست. فرمود خیلی‌ها خواب هستند: «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[31] و اینها آمدند که ما را بیدار کنند. یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه این است که «أَمْ لَیْسَ مِنْ نَوْمِکَ‏ یَقَظَة»؛[32] تا چه وقت می‌خواهی بخوابی؟ چه وقت باید بیدار بشوی؟ به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اینها خواب هستند، حالا یک وقت بیدار شدند, «حیّ بن یقظان» شدند نعمتی است; ولی تو اینها را بیدار بکن! حال هر کسی بیدار شد بیدار شد, بیدار هم نشد نشد. فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی﴾.

«و الحمد لله رب العالمین»

 


[1]. تفسیر علی بن ابراهیم قمی, ج‏1, ص95; «انْتَهَیْتُ إِلَی مَحَلِّ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی وَ إِذَا بِوَرَقَةٍ مِنْهَا تُظِلُ‏ أُمَّةً مِنَ‏ الْأُمَمِ».

[2]. سوره اعراف، آیه143.

[3]. سوره الرحمن، آیه46.

[4]. سوره فجر، آیات29و30.

[5]. سوره فجر، آیه28.

[6]. سوره فجر، آیه27.

[7]. سوره فجر، آیه28.

[8]. سوره اسراء، آیه1.

[9]. سوره قصص، آیه30.

[10]. سوره فجر، آیات28 ـ 30.

[11] . سوره اعراف، آیه142.

[12] . عیون الاخبار، ج 2، ص 134؛ بحار الانوار(ط ـ بیروت)، ج49، ص127.

[13]. تهذیب الاحکام، ج6، ص113.

[14] . سوره شوری، آیه51.

[15]. سوره علق، آیه5.

[16]. سوره قصص، آیه7.

[17]. سوره طه، آیه39.

[18]. سوره انعام، آیه121.

[19]. سوره حجر، آیه39.

[20]. سوره حجر، آیه39.

[21]. سوره نساء، آیه119.

[22]. سوره انعام، آیه121.

[23]. سوره یوسف، آیه53.

[24]. سوره مزمل، آیه10.

[25]. سوره مریم، آیه41.

[26]. سوره مریم، آیه51.

[27]. سوره مریم، آیه16.

[28]. سوره قلم، آیه48.

[29]. سوره ملک, آیه14.

[30] . سوره حجر، آیه3.

[31] . مجموعة ورام، ج‏1، ص150.

[32]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه223.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق